ايمان به نشانههاى خداوند
«والّذين هم بأَيت ربّهم يؤمنون»(58)
صفت ديگر نيكان، اين است كه به آيات پروردگار خود ايمان
دارند و اين امر باعث افزايش نيروى توحيد در وجود آنان مىشود. ايمان داشتن
آنان طورى است كه احتمال بىايمانى به آنان داده نشود و به كارهايى كه از طرف
پروردگار به انسان تكليف شده است، به ديدهى احترام مىنگرند. آنگونه در ايمان
خود ثابت و پاىبرجا هستند كه سختىها و بلاياى زندگى آنان را مأيوس و ناتوان
نمىكند و نيز زرق و برق حيات، آنها را نمىفريبد.
شرك نورزيدن به خداوند
«والّذين هم بربّهم لايُشركونَ»(59)
صفت ديگرى كه مؤمنان دارند، عدم شرك به پروردگار بزرگ
است. در ذات و صفات، كسى را با خداى بزرگ، شريك قرار نمىدهند. در اعمال خود
هدفى جز رضاى پروردگار ندارند. خويشتن را از ريا[1]
و سمعه[2] بركنار مىدارند
و از دامنهى وسيع شرك ـكه بسيار مخفى است ـ خود را حفظ مىكنند. نيّت و هدف
آنان در كوچكترين عملخير تا بالاترين كار نيك، رضاى خداوند است. خود را از
شرك عقيدتى و عملى محفوظ مىدارند.
پرداخت صدقه
«والّذين يُؤتونَ ما ءاتوْا...»(60)
صفت ديگر اينكه در اداى وظايفى كه از نظر پرداخت مال و
ثروت به عهدهى آنان است، كوشا مىباشند. صدقات واجبه و مستحبّه را به مورد خود
مىدهند و محبّت مال و ثروت، آنان را از دادن صدقات و زكوات باز نمىدارد و در
عين حال كه به وظايف خود عاملند باز هم:
«...و قلوبُهم وَجِلَةٌ...»(60)
دلهاى آنان ترسان و لرزان است كه مبادا اعمال آنان به
مهر قبول و خَتم پذيرش الهى مَختوم نگردد. اين ترسى كه دلهاى آنان را فراگرفته
است، از آن نظر است كه:
«...إنّهم إلى ربّهم رجعون»(60)
اين دسته از افراد، يقين و اطمينان دارند كه بازگشت
آنان به سوى پروردگارشان است و خواه ناخواه در سرايى ديگر حاضر مىشوند و از
اينكه در آن وقت، عملى مقبول نداشته باشند، قلوبشان خائف و لرزان است.
«أُوْلـلـِكَ يُسرعونَ فِى الخيرتِ و هم لها
سبقونَ»(61)
نتيجهى وجود اوصاف در اين دسته از مردم، سبقت گرفتن
آنان به اعمال خير و كارهايى است كه نتيجهى اُخروى داشته باشد. از عمرِ گذران
و سرمايهى ناپايدار زندگى به نفع خود بهره مىگيرند و براى اندوختن حسنات پيشى
مىگيرند.
* * *
و لانكلّف نفسًا إلاّ وُسعها و لدينا كتبٌ ينطق بالحقّ
و هم لايظلمون(62)بل قلوبهم فِى غمرة من هذا و لهم أعملٌ مِن دونِ ذلكَ هم لها
عَـملونَ(63)حتّى إِذا أخذنا مترفيهم بالعذاب إِذا هم يَجـرونَ(64) لاَتجـروا
اليوم إنّكم منّا لاتُنصرون(65) قد كانت ءايتى تُتلى عليكم فكُنتم على أعقبكم
تنكصونَ(66)مُستكبرين به سمراً تهجرون(67) أفلم يدّبّروا القول أمجاءهم ما
لميأت ءاباءهم الأولين(68) أم لميعرفوا رسولهم فهم له منكرون(69) أم يقولون
به جِنّةٌ بل جاءهم بالحقّ و أكثرهم للحقّ كَـرهون(70) ولو اتّبع الحقّ أهواءهم
لَفَسدتِ السّمـوتُ و الأرضُ و من فيهنّ بلأتينهم بذكرهم فهم عن ذكرهم
مُّعرضونَ(71)
ترجمه:
62. هيچ نَفْسى را جز به اندازهى طاقتش تكليف
نمىكنيم و نزد ما كتابى است كه به حقّ، سخنگويد و ايشان ستم نخواهند شد.
63. بلكه دلهاى كافران از اين سخن[يا از اين قرآن]
در غفلت و حيرت است و ايشان را جز شرك[نيز] كارهايى است كه آنها را به جا
مىآورند.
64. گاهى متنعمان ايشان را به عذاب[قحطى و گرسنگى]
بگيريم؛ آنگاه ايشان به داد و فرياد آيند.
65.[به آنان گفته شود:] امروز فرياد نكنيد؛ زيرا شما
از جانب ما يارى نخواهيد شد.
66. همانا آيات من بر شما خوانده مىشد، پس شما به
قهقرا برمىگشتيد و پشت مىكرديد.
67. در حالى كه به خانهى كعبه بر ساير مردم بزرگى
مىطلبيديد و در شبنشينىها[پيرامون كعبهى معظّمه و طعن بر قرآن] حديث
مىكرديد و در شأن پيغمبر، هذيانمىگفتيد.
68. آيا گفتار[قرآن] را تفكّر نمىكنند[و دربارهى
آن نمىانديشند؟] يا چيزى سوىشان آمده كه به سوى پدران پيشين آنان نيامده بود؟
69. يا پيغمبر خويش را[به امانت و راستى و جز آن]
نشناختند كه در نتيجه منكر او مىشوند!
70. يا مىگويند: در او ديوانگى است[نه، چنين نيست]
بلكه پيامبر، به حقّ سوىشان آمده و بيشتر آنان حق را ناخوش دارند.
71. و اگر حقّ، تابع هوسهاى آنان مىشد، مسلّماً
آسمانها و زمين و هر كه در آنهاست فاسد مىگشت؛ بلكه[كتابى كه مايهى شرف و
بزرگوارى]ذكر ايشان است براى آنان آورديم، پس آنان از ذكر[شرف]خود روىگردانند
و اِعراض مىكنند.
تفسير:
تكليف و استطاعت انسان
پس از اينكه پايان كار منحرفان و مؤمنان بيان شد،
مىفرمايد:
«و لانكلّف نفساً إلاّ وُسعها...»(62)
تشريع تكليف بر اساس قدرت و استطاعت مكلّفان است.
اندازهى پاداش هر مكلّفى هم به استطاعت او بستگى كامل دارد. عدل الهى و عدالت
پروردگار چنين اقتضا نموده كه وظايف را منوط به قدرت و عقل دانسته است. قدرت
بىحدّ او، افراد مكلّف را در زندگى خود مختار آفريد تا به اعمال نيك آنان
پاداش و به كردار زشت آنها عذاب تعلق گيرد. اگر به اختيار خود، اعمال نيك
انجام دادند به سعادت دو جهان منتهى شوند و اگر با پيروى اهواى[3]
شيطانى راه باطل پيمودند، شقاوت دنيا و آخرت را نصيب خود گردانند. هر تكليفى كه
به دوش كسى گذاشته مىشود، به اندازهى توانايى اوست كه مفهوم:
«حسنات الأبرار سيّئات المقرّبين»[4]نيز
مُثْبِت اين موضوع است.
پس آنچه كه داير مدار تكليف است، «استطاعت و اختيار»
مىباشد.
در حديثى مىخوانيم:
«عن صالح النّيلي قال: سألتُ أباعبداللّه(عليه السلام):
بل للعباد من الإستطاعةِ شيءٌ؟ قال: فقال لي: إِذا فعلوا الفعل كانوا مستطيعين
بالإستطاعةِ الّتي جعلها اللّه فيهم، قال: قلت: و ما هي؟ قال: الآلةُ مثلُ
الزّانى إِذا زنى كانَ مستطيعاً لِلّزنا حين زَنى، ولو أَنّه ترك الزِّنا و
لميَزْنِ كان مُستطيعاً لتركه إِذا ترك، قال: ثمّ قال: ليس له من الإستطاعة
قبلَ الفعل قليلٌ و لا كثيرٌ و لكن مع الفعلِ و الترك كان مستطيعاً، قلت: فعلى
ما ذا يُعذّبهُ؟ قال: بالحجّة البالغة و الآلةِ الّتي ركّب فيهم، إِنّ اللّه
لميُجبر أحداً على معصيته و لا أراد إرادةَ حتم الكفر من أحد، و لكن حين كفر
كانَ فِي إرادةِ اللّه أن يكفر و هم فِي إرادة اللّه و في علمه أَن لايَصيروا
إلى شيء مِنَ الخيرِ قلت: أَرادَ منهم أَن يكفروا؟ قال: ليس هكذا أقول و لكنّي
أقول: علم أنّهم سيكفرون، فأرادَ الكفر لعلمه فيهم و ليست هي إرادةَ حتم إنّما
هي إرادةُ اختيار؛[5] صالح
نيلى گويد: از امامصادق(عليه السلام)پرسيدم: آيا بندگان از استطاعت بهرهاى
دارند؟ حضرت به من فرمود: زمانىكه كار را انجام دادند استطاعت دارند به
استطاعتى كه خدا در آنها نهاده است. عرض كردم: آن استطاعت چيست؟ فرمود: آلت و
ابزار است؛ مانند زناكار كه چون زنا كند در زمان زنا استطاعت انجام آن را داشته
است و چون ترك زنا كند و مرتكب آن نشود استطاعت ترك زنا داشته است. سپس فرمود:
براى او پيش از عمل هيچگونه استطاعتى نه كم و نه زياد نباشد؛ بلكه در صورت
انجام دادن يا ترك كردن، مستطيع است. عرض كردم:[اگر آلت و ابزار معصيت هم از
خداست]پس چرا زناكار را عذاب مىكنند؟ فرمود: به سبب حجّت رسا[كه عقل او و بيان
پيامبران است] و ابزارىكه در بندگان تركيب كرده[و آن قدرت و اختيار ايشان
است.[خداوند هيچ كس را بر نافرمانى خود مجبور نسازد و از هيچكس كفر را به
ارادهى حتمى نخواسته است؛ ولى هنگامى كه كافر شود[كشف مىكنيم] كه كفر او در
ارادهى خدا بوده است[پس از آنكه دانست آن بنده بهاختيار خود كفر را انتخاب
مىكند] و نيز در اراده و علم خداست كه كفّار به سوى خير نمىگرايند، عرض كردم:
خدا نسبت به ايشان ارادهكرده كه كافر شوند؟ فرمود: من چنين نمىگويم؛ بلكه من
مىگويم: خدا دانست كه ايشان كافر مىشوند؛ پس ارادهى كفر آنها نمود براى
آنچه نسبت به ايشان مىدانست. اين ارادهى خدا ارادهى حتمى نيست؛ بلكه ارادهى
اختيارى است[بنده به اختيار خود راهى را كه انتخاب كند، مىپيمايد.]»
در حديثى ديگر از امام صادق(عليه السلام) روايت شده
است:
«ما كلّف اللّه العباد كُلْفَة فعل و لا نهاهم عن شيءٌ
حتّى جعل لهم الإستطاعة، ثمّ أمرهم و نهاهم؛[6]
خداوند، بندگان خود را به امرى تكليف نمىكند و آنان را از كارى بازنمىدارد،
مگر اين كه قدرت و توانايى انجام دادن يا انجام ندادن آن كار را براى آنان
قرارمىدهد؛ سپس آنان را امر مىكند به انجام دادن كارى كه توانايى اجراى آن
را دارند و بازمىدارد از كارى كه قدرت دور شدن از آن را دارند.»
نبىّاكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
«رُفع عن أمّتي تسعة: الخطأ، النّسيان، ما أكرهوا عليه
و ما لايعلمون و ما لايُطيقون ومااضطرّوا إليه و الْحَسد و الطّيرة و
التّفكّر فِي الوسوسة فِي الخلق ما لمينطق بشفه؛[7]
ازامّت من[عِقاب] نُه چيز برداشته شده كه عبارتند از: خطا، فراموشى، كارى را
كه بر انجام دادن آن مجبور شدهاند، وظيفهاى را كه بدان علم پيدا نكردهاند،
عملى كه قدرت بر اجرايش از آنان ساقط است، كارى را كه براى انجام دادنش اضطرار
داشتهاند[كه اين ششموضوع، شامل اعمال مكلّفان مىشود] حسد ورزيدن، فال بد
زدن، انديشه نمودن دربارهى مردم[كه اين سه موضوع] تا بر زبان جارى نگشته[بر
آنان گناهى نيست.]»
پس از مفهوم آيهى شريفه و اخبار رسيده از اهلبيت عصمت
و طهارت(عليهم السلام)اين نتيجه گرفته مىشود كه عقاب و ثواب، دايرمدار استطاعت
و توانايى است و تكليف هم به اندازهى قدرت و طاقت مىباشد.
«...و لدينا كتبٌ يَنطق بالحقّ و هم لايُظلمون»(62)
در دستگاه منظّم آفرينش و به پيشگاه ذات خداوندى، ارزش
هيچ عملى نابود نخواهد شد. فرشتگان كاتب، اعمال خير و شر مكلفان را مىنويسند.
صحيفهى اعمال كه از درك كيفيّت آن عاجزيم ناطق به حقّ است و به هيچ كس در اين
مورد نسبت به افعالى كه در زندگى محدود خود انجام داده است هيچگونه ظلمى
نخواهد شد.
«بل قلوبُهم فِى غمرة من هذا و لهم أَعملٌ من دون ذلك
هم لها عملونَ»(63)
امّا افراد كافر و منكران حقيقت، نسبت به سيرت نادرست
خود كه حقايق را انكار مىكنند؛ حقيقت زندگى بعد از مرگ و صحيفهى اعمال را هم
انكار مىكنند و وراى اين جحود خويش، كارهاى ديگرى هم دارند كه خويش را بدان
سرگرم مىكنند و تمام اين اعمال، نتيجهى بىايمانى و عدم تقويت روح خداپرستى
است.
«حتّى إِذا أخذنا مترفيهم بالعذاب إِذا هم يجئرونَ»(64)
اين وضع غير معقول در بين اين افراد منكر حقيقت،
حكمفرماست تا وقتى كه ما خوشگذرانان را به عذاب دنيايى و آخرتى كه ابتداى آن
مرگ است، بگيريم. آن وقت كه شدّت عذاب دنيا يا آخرت يا هر دو را بر رؤسا و
سردستههاى اجتماع خود مشاهده كردند، از شدّت عذاب، ضجّه و ناله و تضرّعشان
شروع مىشود؛ امّا اين داد و فرياد و زارى نتيجهاى ندارد و به آنان گفته
مىشود:
«لاتجـروا اليوم إنّكم منّا لاتُنصرونَ»(65)
امروز داد و فرياد شما را نتيجهاى نيست، ضجّه و ناله
نكنيد، شما مورد يارى ما واقع نخواهيد شد؛ زيرا استعداد پذيرش نُصرت را خودتان
به اختيار خود از دست دادهايد. زمينهى نصرت شما ساقط شد؛ به دليل اينكه:
«قد كانَت ءايتى تُتلى عليكم فكنتم على أعقبكم
تنكصون»(66)
آيات خداشناسى و معرفت به خداوند بر شما تلاوت شد. هر
يك از پيامبران به نوبهى خود جهت استخلاص شما از مهالك آمدند و راه حقّ را
جلوه دادند؛ شما در عوض پذيرفتن آيات الهى، به عقب برگشتيد و راه قهقرا در پيش
گرفتيد.
«مستكبرين به...»(67)
بهوسيلهى خانهى كعبه به مردم يا به محمّد تكبّر
مىورزيديد و يا قرآن را نسبت به تكبّرى كه وجودتان را فراگرفته، انكار مىكرديد
يا اينكه تمام خصوصيّات سهگانه در شما بود. هم به مردم و هم به پيامبر و هم
به قرآن تكبّر مىنموديد و زير بار حقّ و حقيقت نمىرفتيد.
«...سمِراً تهجرونَ»(67)
و در جلسات شبانه و انجمنهاى شبانگاهى خود دربارهى
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بدگويى مىكرديد و به هذيانگويى و ياوههاى
خويش دلخوش نموده بوديد.
اين پاسخى است كه به استغاثهى منكران حقيقت و معاندان
پيامبر داده مىشود.
علل بىايمانى
سپس دربارهى علّت اين وضع كه به چه دليل اين
افراد، زير بار كلام سعادتبخش پيامبر نمىرفتند، احتمالاتى بيان مىفرمايد:
عدم تدبّر
«أفلم يدّبّروا القول...»(68)
يك علّت، تدبّر نكردن اين افراد است. فصاحت، بلاغت،
عبرتها و دلالاتى كه در قرآن است، همگى مصدّق نبوّت پيامبر مىباشد؛ امّا اين
افراد بر اثر به كار نينداختن نيروى انديشهى صحيح از حقايق نهفته در قرآن
بىخبرند و مسلم است كه نتيجهى بىخبرى هم انكار و عناد است.
آگاه نبودن از گذشته
«...أم جاءهم ما لميأتِ ءاباءَهم الأوّلينَ»(68)
يا اين كه علّت ايمان نياوردن اين افراد اين است كه با
امر تازهاى مواجه شدهاند كه پدران پيشين آنها با آن مواجه نبودهاند؟ و حال
آنكه ما رسولانى قبل از محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)فرستاديم و برنامهاى
آسمانى هم به آنان عطا نموديم.
ناشناسى رسول
«أم لميعرفوا رسولهم فهم له منكرون»(69)
يا علّت انكار آنان ناشناختن و بىخبرى از وضع
پيامبرشان مىباشد و حال آنكه معرفت كامل به صداقت، امانت و درستكارى او
داشتند و او را از كوچكى مىشناختند و به صفات انسانى او معترف بودند.
متهم كردن پيامبر
«أم يقولون به جِنّةٌ...»(70)
يا علّت انكار آنان اين است كه در عين حال كه به عقل و
خرد او اعتراف كامل داشتند، او را ديوانه مىشمردند و حال آن كه آثار ديوانگى
با عقل و خرد ناسازگار است.
كراهت داشتن از حق
«...بل جاءهم بالحقّ و أكثرهم للحقّ كرهونَ»(70)
هيچيك از اينها كه ذكر شد يا آن ديوانگى كه به او
نسبت مىدادند، در وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيست. بلكه او براى آنان
قرآن، حقّ، حقيقت و برنامهى سعادتبخش دوجهان آورده؛ ولى بيشتر آنان از قبول
كردن حقّ ناراحتاند؛ زيرا با مقاصد سوء آنان موافق نيست.
«ولو اتّبع الحقّ أهواءهم لفسدتِ السّمـوت و الأرض و من
فيهنّ...»(71)
هرگاه بنا بود خداى متعال تابع هواهاى نفسانى آنان شود
و به خواستهى ناصحيح و اعتقاد نادرست آنان شريكى براى خود قرار دهد، اساس هستى
در هم فرومىريخت و عالم آفرينش به تباهى مىگراييد و موجودات از سير منظّم و
مرتّبِ همراه با مصلحت خود منحرف مىشدند؛ زيرا هر كارى از ساحت قدس الهى صادر
شود، مقرون به مصلحتى است كه ذهن بشر قادر به درك آن نخواهد بود و راز عدم
موافقت حقّ تعالى با افكار باطل اين افراد همين است.
«...بل أَتَينهم بذكرهم فهم عن ذكرهم مُعرِضُونَ»(71)
ما براى آنان كتابى آورديم كه شرف و افتخار آنان به
پيروى از تعاليم سعادتبخش آنان است؛ امّا آن افراد سيه درون دور از حقيقت از
پذيرفتن آن اعراض مىنمايند و به شقاوت و بيچارگى خود مسرور مىگردند.
* * *
أم تسـلهم خرجاً فخراج ربّك خير و هو خير الرّزقين(72)
و إنّك لتدعوهم إلى صرط مُّستقيم(73) و إنّ الّذين لايُؤمنون بالأخرة عن الصّرط
لنَـكبون(74)و لو رحمنهم و كشفنا ما بهم من ضُرّ للجّوا فِى طغيـنهم يعمهون(75)
و لقد أخذنهم بالعذاب فما استكانوا لربّهم و ما يتضرّعون(76) حتّى إِذا فتحنا
عليهم باباً ذا عذاب شديد إِذا هم فيه مبلسون(77) و هو الّذى انشأ لكم السّمع و
الأبصرَ و الأفئدة قليلاً مَّا تشكرون(78) و هو الّذى ذرأكم فِى الأرض و إليه
تُحشرونَ(79) و هو الّذى يُحيى و يُميت و له اختلف الّليلِ و النّهار
أفلاتعقلونَ(80)
ترجمه:
72. يا مزدى[و هزينهاى] از ايشان مىخواهى؛ پس مزد
پروردگار تو بهتر است و او بهترين روزىدهندگان است.
73. و البتّه تو ايشان را به راهى راست دعوت مىكنى.
74. آرى! آنانكه به سراى ديگر ايمان نمىآورند،
بىگمان از راه راست[و دين حقّ]عدولكنندهاند.
75. اگر ايشان را ببخشيم و رنجى[كه بر اثر قحطى و
گرسنگى] به آنان روى آورده، برداريم در سركشى خود خيرگى كنند و سرگردان باشند.
76. و در حقيقت، ايشان را به عذاب[ترس و گرسنگى]
گرفتيم و اين كافران براى پروردگارشان فروتن نشدند و زارى نكردند.
77. تا وقتىكه درى كه داراى شكنجهى سخت بود به روى
ايشان گشوديم، ناگهان در آن شكنجه از هر چيزى نااميد مىشدند.
78. و اوست آن كسى كه گوش و ديدگان و دلها را براى
بهرهبردارى شما پديد آورد؛ درحالىكه كمى از شما سپاسگزاريد.
79. و اوست آن خدايى كه شما را بر روى زمين بيافريد و
به سوى[جزا و پاداش] او محشور مىشويد.
80. و اوست آن پروردگارى كه زنده مىكند و مىميراند
و آمد و شد شب و روز بهفرماناوست؛ آيا تعقّل نمىكنيد؟
تفسير:
احتجاج قرآن با معاندان
احتجاجها با گروه معاندان در قرآن شريف با
بيانهاى گوناگون ذكر شده است. خداوند متعال پس از امورى كه باعث انكار گفتار
سعادتبخش پيامبر مىشود، مىفرمايد:
«أم تسـلهم خرجاً فخراج ربّك خيرٌ و هو خير
الرّزقين»(72)
خرج: عبارت است از تكفّل مخارج كسى هر چند بهطور
رايگان و ممكن است مستمرّ هم نباشد.
خراج: آيين و قانونى كه مثبت حقّى براى كسى است و
استمرار هم در آن راهمىيابد.
در آيهى شريفه، آنچه از ناحيهى مخلوق مىرسد به لفظ
«خرج» بيان شده، امّا عنايات با دوام الهى به لفظ «خراج» ذكر شده است؛ زيرا
روزىِ مستمرّى كه پروردگار كريم به بندگانش عنايت مىفرمايد، غير قابل تخلّف و
عنايات او همواره شامل بندگان مىشود؛ به خصوص كه با جملهى:
«...هو خير الرّزقينَ»(72)
اين حقيقت، ظهور بيشترى پيدا مىكند.
در هر صورت، پيامبر در مقابل مشقّات خود كه جهت هدايت
مردم گمراه متحمّل مىشود، منتظر اجر و مزدى نيست؛ زيرا اجر و مزدى كه هميشه از
جانب پروردگار در دنيا و آخرت به او عطا مىشود، بهتر و نيكوتر است؛ چرا كه
هميشگى و مستمرّ است.
«وَ إنّك لتدعوهم إلى صرط مستقيم»(73)
هدف نبىّاكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از تمام اين
زحماتى كه بار سنگين آن را به دوش مىكشيد، دعوت مردم به راه راست بود.
«وَ إنّ الّذين لايؤمنون بالأخرة عَنِ الصّرط
لنكبونَ»(74)
ولى در مقابل دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و
در برابر كلام زندگىبخش واقعى او، افرادى كه به مبدأ و معاد معتقد نيستند و به
گمان باطل و نادرست خود اعتقاد به قيامت را پشت پا مىزنند، از راه راستى كه
پيامبر به آن دعوت مىكند، عدول مىكنند و منحرف مىشوند و نتيجهى انحراف هم
گرفتارى به عذاب اخروى است.
«و لو رحمنهم و كشفنا ما بهم من ضُرّ للجّوا فِى طغينهم
يعمهونَ»(75)
اگر رحمت خداوندى شامل حال آنان شود و گرفتارىهاى
دنيوى و اخروى يا اخروى را از آنان بردارد و ابتلائات زندگى آنان را بكاهد و به
فرض، آنان را به دار تكليف (دنيا) حاضر كند، باز هم لجاجت و ستيزهجويى را رها
نمىكنند و درضلالت و گمراهى خود سرگردان و حيران مىمانند.
«و لقد أخذنهم بالعذاب...»(76)
ما اين دسته از افراد را در دنيا به خشكسالى قحطى و
شكست در مقابل لشكر كم عِدّه و عُدّه[8]
اسلام به عذاب گرفتار ساختيم و در جنگ «بدر كُبرا» سپاهيان اسلام با قلّت سلاح
و نفر بر آنان پيروز شدند و به شكنجهى هزيمت[شكست و فرار] گرفتار شدند.
«...فما استكانوا...»(76)
امّا راه تواضع و گرويدن به دستورهاى آسمانى را پيش
نگرفتند و مطيع قانون الهى نشدند.
«...و ما يتضرّعون»(76)
و راه تضرّع را برنگزيدند و به خدا و آفريدگار هستى
متوجّه نشدند.
رؤيت اين آيات و عدم توجّه به حقيقت باعث شد كه
پيامبرشان بر آنان نفرين كند. نفرين او مستجاب شد و به ارادهى خداوند درى از
عذاب به روى آنان گشوده شد و به آن نوع قحطى گرفتار شدند كه موشها را
مىگرفتند و مىخوردند و از كُرك و پشم حيوانات آميخته به خون از شدّت گرسنگى
استفاده مىكردند و اميدشان از هر چيز قطع شده بود و متحيّر و سرگردان بودند؛
بدين جهت فرمود:
«حتّى إِذا فتحنا عليهم باباً ذا عذاب شديد إِذا هم فيه
مبلسون»(77)
اين بود وصف حال مشركان كه در ظاهر، خاص امّا در باطن،
عام است و شامل هردوره و زمان مىشود.
پىنوشتها: