بازگشت به آغوش مادر
ارادهي قاهر خداوند عملي شد و محبّتي از آن كودك در قلب
دور از حقيقت فرعون جاي گرفت و دل سخت او را به سان موم نرم كرد. باز هم قساوت
دورنياش به قتل پسران نمودار شد، خواست او را بكشد، ولي «آسيه» آن زن با كمال گفت:
«لاَتَقْتُلُوهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ
وَلَدًا.»[1]
بچّه را نكشت. به دنبال زن شيرده برآمدند. زناني را براي
شير دادن اين كودك بيشير آوردند؛ موسي پستان هيچ كدام را نگرفت. علّتش همان است كه
ميفرمايد:
«...وَ لِتُصْنَعَ عَلي عَيْنِي»
(39)
اين كودك بايد مورد نظر خداوند تربيت شود، پس هر پستاني
سزاوار پرورش اين نوزاد نخواهد بود.
خواهر موسي به صورت خيرخواهي آمد و آنان را به فردي كه
عهدهدار شيرخوارگي او باشد، با خبر ساخت و گفت:
«...هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي مَن يَكْفُلُهُ...»(40)
آسيه و فرعون كه خواستار چنين موضوعي بودند، جواب مثبت
دادند و خواهر موسي به سراغ مادر رفت. مادر آمد، كودك عزيز را در آغوش پر مهر خود
فشرد و پستان خود به دهان فرزند گرامياش گذارد. بچّه پستان را گرفت. فرعون خوشحال
شد؛ امّا غافل از آنكه اين همه، اِعمال قدرت حقّ است بر اقامهي حقّ و اماته باطل.
كودك به خواست خداوند به مادر بازگشت:
«...فَرَجَعْنَـكَ إِلَي أُمِّكَ كَي تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ
لاَتَحْزَنَ...»(40) چشم مادر دلسوز به ديدار
فرزندش روشن شد و اندوهش پايان يافت.
مُشت آهنين
كودك شيرخوار در دامان مادر، مراحل كودكي را گذراند و
در دربار فرعون به عنوان فرزندخواندهي فرعون بزرگ شد؛ بهگونهاي كه مردم او را
شاهزادهاي مصري ميدانستند. مراتب رشد جسمي را گذراند تا روزي براي گردش و تفريح
از كاخ فرعون بيرون آمد؛ ديد دو نفر مشغول نزاعند. يكي قبطي و ديگري بنياسرائيلي.
موسي آن دو را به رها نمودن نزاع نصيحت كرد. قبطي كه خبّاز دربار فرعون بود، كلام
موسي را نپذيرفت و به حرف او اعتنايي نكرد. موسي مشتي زد و قبطي فوراً جان داد:
«...وَ قَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَـكَ مِنَ
الْغَمِّ...»(40)
امّا خواست خدا وسيلهي نجات او از اندوه شد.
فرداي آن روز، موسي باز از كاخ فرعون بيرون آمد.
بنياسرائيلي ديروز را ديد ـكه ظاهراً سامري نام داشت ـ ديگر بار با قبطي ديگري
جدال ميكند. موسي به حمايت او برخاست، اسرائيلي خيال كرد موسي ارادهي كشتن او را
دارد، گفت:
«أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا
بِالاَْمْسِ»[2]
آيا ميخواهي مرا بكشي همانگونه كه ديروز نفسي را كشتي؟! قبطي كشته شدن قبطي ديروز
را به دست موسي فهميد؛ بهدربار فرعون رفت و گفت: «كشندهي قبطي ديروز، موسي بوده
است.»
فرعون با استماع اين سخن، تصميم به قصاص موسي گرفت؛ امّا
خداوند بهوسيلهي شخصي موسي را از تصميم فرعون مطّلع ساخت و ديگر بار ارادهي خود
را براي حفظ موسي معمول داشت.
هجرت حضرت موسي(عليه السلام)
شخصي نزد موسي آمد و او را از كيد فرعون و فرعونيان، مطّلع
ساخت:
«وَ جَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَا الْمَدِينَةِ يَسْعَي قَالَ
يَـمُوسَي إِنَّ الْمَلاََ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنّي لَكَ
مِنَ النَّـصِحِينَ».[3]
موسي شبانه «خَائِفًا
يَتَرَقّبُ»
راه ميپيمود. ازشطّ نيل عبور كرد، از درياي احمر هم گذر كرد و خود را به
سرزمين سينا رساند. پس از طي طريق به آب مدين رسيد:
«وَ لَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً
مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ»[5]
دستهاي را ديد كه گوسفندان خود را آب ميدادند. دو دختر
ديد در گوشهاي ايستاده و گوسفندان خود را از گريختن مانع ميشدند. موسي گوسفندان
آن دو دختر را آب داد. امانت و قدرتش نمودار شد. سپس صهر[6]
شعيب شد و سالياني نزد او بود تا وقتي كه بار سنگين رسالت به دوشش گذارده شد و براي
انجام دادن مأموريتش به مصر روانه شد و در برگشت با ساز و برگ و عيال بود كه اين
آيه بيانكنندهي آن است:
«...ثُمَّ جِئْتَ عَلَي قَدَر يَـمُوسَي»
(40)
خداي منّان اين مراحل را در زندگي حضرت موسي پديدار ساخت و
آزمايشهايي شد تا از طرف حقّ برگزيده گشت و مأموريتش را ابلاغ فرمود. اين اعمال
براي پرورش و انتخاب موسي جهت ابلاغ رسالت الهي انجام شد؛ به مفاد:
«وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»(41)
من تو را انتخاب نمودم تا بتواني براي خودم باشي، من تو را
به ارسال رسالت برگزيدم و رسولت قرار دادم.
* * *
اذْهَبْ أَنتَ وَ أَخُوكَ بِـَايَـتِي وَ لاَتَنِيَا فِي
ذِكْرِي(42)اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي(43)فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً
لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي(44)قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا
نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي(45)قَالَ لاَتَخَافَا إِنَّنِي
مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَ أَرَي(46)فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ
فَأَرْسِل مَعَنَا بَنِيإِسْرءيلَ وَ لاَتُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِـَايَة
مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلَـمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي(47)إِنَّا قَدْ أُوحِي
إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّي(48)
ترجمه:
42. اي موسي تو و برادرت آيات مرا ببريد و در ذكر من سستي
نكنيد.
43. به سوي فرعون برويد؛ همانا او سركشي و طغيان كرد.
44. پس به او گفتاري نرم بگوييد؛ شايد يادآور شود يا
بترسد.
45. موسي و هارون گفتند: پروردگارا، ما ميترسيم كه بر ما
پيشدستي گيرد [ما را مورد تعدّي قرار دهد] يا اين كه طغيان نمايد.
46. پروردگار فرمود: نترسيد همانا من با شمايم، [اقوال و
اعمال شما و او را] ميشنوم و ميبينم.
47. پس نزد او برويد و بگوييد: همانا ما دو فرستادهي
پروردگارت هستيم، بنياسرائيل را با ما بفرست و آنان را شكنجه مكن. همانا ما آيتي
از پروردگارت برايت آورديم و درود بر كسي كه پيرو راه هدايت باشد.
48. همانا به ما وحي شده كه عذاب و شكنجه دردناك بر كسي
است كه [حقّ] را تكذيبكند و [از راه هدايت]روي برگرداند.
تفسير:
خداي بزرگ، حضرت موسي را به انتخاب خويش برگزيد و بار سنگين
رسالت و وظيفهي بسيار بزرگ نبوّت را بر دوش او گذارد و با جملهي:
«اذْهَبْ أَنتَ وَ أَخُوكَ بِـَايَـتِي وَ لاَتَنِيَا فِي
ذِكْرِي»(42)
وي را به اين وظيفهي سنگين متوجّه ساخت. به او فهمانيد كه
اين مسئوليّت را بدون سستي بايد به دوش كشد:
«اذهبا إلي فرعون إنّه طَغي»(43)
موسي و برادرش هارون به امر خداوند به رفتن به سوي فرعون
طغيانگر مأمور شدند؛ فردي كه ادعاي خدايي ميكرد و ميگفت:
«أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي»
[7]. «فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً
لَّيّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي»(44)
بر اين دو پيامبر واجب شد كه مأموريّت خود را با گفتار و
كلامي نرم، انجام دهند تا با اجراي اين عمل فرعون سركش و طاغي متذكّر شود يا بترسد
و از كار خود دست بردارد و به خداي يگانه ايمان بياورد و نگران عذاب خداوند شود.
چرا خداوند، شايد گفت؟!
اگر كسي بپرسد خدايي كه عالم به همه چيز است و علمش
احاطهي كلّي به سراسر موجودات دارد و گذشته، آينده و اكنون در علم عين ذات او
يكسان است، چطور شد كه در آيهي شريفه، «لَّعَلَّهُ
يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي» فرمود؟
در پاسخ گفته ميشود، اين طرز سخن و اين نوع كلام، در وجود
موسي و هارون شوق ميآفريند تا آرزومند ايمان آوردن فرعون باشند و به مفهوم
«لاَتَنِيَا فِي ذِكْرِي»
سستي در كارشان نكنند و راه خود را با اميد بپيمايند.
وانگهي تذكّر و ترس براي فرعون هم در موقع غرق شدن دست داد
كه گفت:
«ءَامَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلـهَ إِلاَّ الَّذِي ءَامَنَتْ
بِهِ بَنُواإِسْرءيلَ»[8]
«قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا
أَوْ أَن يَطْغَي» (45) موسي و هارون(عليهما السلام)
باعدم توانايي خويش و توانايي فرعون طاغي، متوجّه ضعف ظاهري خود شدند و به
پروردگار عرضكردند:
خدايا ما ميترسيم كه فرعون سركش ما را مورد تعدّي قرار دهد
و يا طغيان كند و به سخنان ما گوش فرا ندهد. خداي بزرگ براي رفع نگراني آن دو و
دلگرم نمودنشان در اجراي مأموريّت فرمود:
«قَالَ لاَتَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَ أَرَي»(46)
نترسيد، شما هر جا برويد من با شما همراه هستم و رحمت و
عنايتم شامل حالتان خواهد بود. گفتار فرعون را ميشنوم و عكسالعمل او را مقابل
دعوت شما ميبينم. عمل او و شما در برابرم نمودار است؛ هرگاه خيال تجاوز در سر
بپرورد، به مكافاتش ميرسانم.
«فَأْتِيَاهُ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ فَأَرْسِل
مَعَنَا بَنِيإِسْرءيلَ وَ لاَتُعَذّبْهُمْ»(47)
شما دو نفر نزد فرعون برويد و به او بگوييد: ما دو نفر از
نزد پروردگارت فرستاده شدهايم؛ بنياسرائيل را كه ساليان دراز است زير شكنجه و
عذاب خود آزار ميدهي با ما روانه ساز.
ورود به كاخ فرعون
ميگويند: زماني كه موسي و هارون روانهي دربار فرعون
شدند، دربانان فرعون آنان را دو چوپان يافتند. ظاهراً سر و وضع خوبي نداشتند. چند
روزي مقابل كاخ فرعون معطّل شدند و پس از چند روز، اجازهي ورود داده شد.
اين دو مرد خدا، وارد كاخ پرعظمت خداي قلاّبي شدند. پس از
ورود، مقصود خود را بيان كردند و گفتند:
«إِنَّا قَدْ أُوحِي إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَي مَن
كَذَّبَ وَ تَوَلَّي»(48)
به ما وحي شده كه شكنجهي بسيار دردناك الهي، بر فردي است
كه وجود خدا را تكذيب كند و از راه هدايت روي گرداند.
* * *
قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَـمُوسَي(49)قَالَ رَبُّنَا
الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي(50)قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ
الاُْولَي(51)قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَـب لاَيَضِلُّ رَبِّي وَ
لاَيَنْسَي(52)الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ مَهْدًا وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهَا
سُبُلاً وَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوجًا مِن نَبَات
شَتَّي(53)كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَـمَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لأيَـت لاُِولِي
النُّهَي(54)مِنْهَا خَلَقْنَـكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ
تَارَةً أُخْرَي(55)
ترجمه:
49. [فرعون] گفت: پروردگار شما دو نفر كيست؟ اي موسي!
50. گفت: پروردگار ما كسي است كه آفرينش هر چيزي را
عنايت فرمود، سپس هدايتكرد.
51. گفت: حال [اقوام] قرنهاي پيشين چگونه است؟
52. گفت: علم آن نزد پروردگار من است در كتابي، گم نكند
پروردگار من و فراموشنميكند.
53. آن خدايي كه براي شما زمين را مهدي[=گهواره] قرار
داد و برايتان در آن راههايي ايجاد كرد و از آسمان، آب را فرستاد، پس برون آورديم
بدان وسيله جفتهايي از گياهانگوناگون.
54. بخوريد و دامهاي خود را بچرانيد، همانا در اين عمل،
نشانههايي براي خردمندان است.
55. ما شما را از زمين آفريديم و شما را در آن
برميگردانيم و شما را بار ديگر از آن خارجميكنيم.
تفسير:
گفتوگو با فرعون
خداي بزرگ براي اعلاي كلمهي حقّ و اماتهي باطل، به
موسي آياتي عنايت فرمود و او را به همراهي برادرش هارون روانهي دربار فرعون طاغي و
سركش كرد.
آن دو پس از تحمّل مشقّاتي با ماندنهاي چند روزه مقابل كاخ
فرعون، به درون كاخ راه يافتند. به محض ورود، دو چوپان ظاهراً بيچيز، هدف خود را
به فرعون گوشزد كردند و رهايي قوم خود، بنياسرائيل را از او خواستار شدند. فرعون
متوحشانه با چهرهاي حق به جانب گفت:
«قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَـمُوسَي»(49)
اي موسي و هارون! اين خدايي كه شما دو نفر به سوي او دعوت
ميكنيد و خود را فرستاده از نزد او ميدانيد، كيست؟
موسي و هارون در جواب اين گفتار فرعون، جملهاي بيان داشتند
كه اهميّت اين كلام شريف و اعجاز قرآن مجيد را بيان ميكند. گفتند:
«رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيء خَلْقَهُ ثُمَّ
هَدَي»(50)
پروردگار ما كسي است كه تمام موجودات را آفريد و همگي را به
راهي كه كمالشان در آن است، رهبري فرمود. خدايي كه تمام موجودات نيازمند اويند و
دست قدرت او آنها را آفريد، همه چيز محتاج اوست و او از همه چيز بينياز است. شريك
و مانندي ندارد. موجودات را ايجاد فرمود و آنان را به راه رشد و تكامل هدايت فرمود.
دقّت در موجودات و مشاهدهي نظمي كه جهان هستي را فرا گرفته و ادامهي هستي موجودات
روي وضع مخصوصي كه ارادهي حقّ بر ادامهي آن تعلّق گرفته، همه و همه زبان گويايي
بر قدرت و آفرينش خداي قادر و يگانه است.
قرار گرفتن يك دانهي گياه در زمين مساعد و رويش آن و ايجاد
شدن ريشه و برگ و ساقه و ايجاد گل و تزريق نطفه و تكوينش در آن يك دانه، نتيجهاي
از آن و سير دادن و دنبال كردن وظيفهي خود، تماماً درسي است براي توحيد و مكتبي
است براي خداشناسي. از سوي ديگر اگر به وضع جنبندگان توجّه شود، قسمتي در خشكي،
برخي در دريا، پارهاي دوزيستان. نه آن كه برّي است، قدرت زيست در بحر را دارد و نه
آن كه دريايي است، توانايي زندگي در خشكي دارد. امّا دوزيستان را قدرت هر دو جنبه
بخشيد و در عين حال تمامي به وضع خود آشنا و در دانشگاه هستي به احتياجات خويش
واقفاند. به حكم آفرينش، آنچه را به وجودشان سودمند است ميدانند و آنچه را به
زيان آنان است از آن گريزانند. اين معرفت را در كدام كلاس و زير نظر كدام معلّم
آموختهاند؟ آيا ميشود اين وضع منظّم را مولود صُدفه و اتّفاق دانست؟! زهي
بيانصافي و زهي ناجوانمردي! به قول حكيم بينا دل، شيخ شبستري[9]
كه گويد:
جهان چون خطّ و خال و زلف و ابروست***كه هر چيزش به جاي
خويش نيكوست[10]
موسي و هارون، جواب قانعكنندهاي كه براي عاقل كافي است به
فرعون دادند، فرعون گفت:
«فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الاُْولَي»(51)
سرگذشت پيشينيان چه ميشود و به كجا ميانجامد؟
اختلاف آراي مفسّران
دربارهي اين جملهي فرعون و اينكه هدفش چه بود، دو
نظر است:
1. فرعون كه در برابر كلام موسي و هارون واقع شد و آن دو
پيامبر بزرگوار، او را به رهايي از شرك و توجّه به توحيد، دعوت كردند، گفت: پس وضع
پيشينيان از نظر حشر و بعث و حساب قيامت و نتيجهي زندگي چطور ميشود و چگونه است
كه زنده نشدند و اخباري به ما ندادند؟
2. فرعون ميخواست دنبالهي حرف موسي و هارون كشيده نشود تا
حاضران فريفتهي كلام جذّاب آن دو نشوند گفت: از پيشينيان صحبت كن.
موسي گفت:
«عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَـب لاَّيَضِلُّ رَبِّي وَ
لاَيَنسَي»(52)
علم آن نزد خداست؛ هر وقت بخواهد آنان را بر ميانگيزد و
آنگونه كه خود در كتاب آفرينش و لوح محفوظ[11]
مقدّر فرموده، نه از دست ميدهد و نه آن را فراموش ميكند؛ بلكه هر وقت ارادهاش
تعلّق گيرد، با علم عين ذات خود، گذشتگان را در صحنهي قيامت حاضر ميكند.
اعجازي از قرآن
آن خدايي كه علم چنان روز و بعث و نشور پيشينيان و
اخلاف به قدرت اوست، كسي است كه:
«جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ مَهْدًا وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهَا
سُبُلاً وَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوجًا مِن نَبَات
شَتَّي»(53)
زمين را براي شما «مهد» قرار داد. اعجاز قرآن از اين جملهي
كوتاه پرمعنا نمودار ميشود. در آن زمان كه قرآن بر ناجي بشر از چنگال ظلمت، نازل
شد، هيچكس به گردش زمين معتقد نبود. آن وقت نه از گاليله[12]
خبري بود و نه از ستارهشناسان معتقد به گردش زمين، اثري. در عربستان جز مشتي
اباطيل شعري، چيزي نبود و در يونان هم ستارهشناسان تابع هيأت بطلميوس يعني پيرو
حركت خورشيد و سكون زمين بودند.
امّا قرآن در آن زمان كه مردم، آميخته به چنين خرافهها
بودند، با كنايه به حركت زمين اشاره فرمود و آن را «مهد و گهواره» ناميد.
نكتههايي از گردش زمين
1. گهواره ميرود و بر ميگردد كه دليل بر رفت و برگشت
زمين و حركت آن به دور خود و خورشيد است.
2. حركت گهواره و ملايمت آن، دليل بر نامحسوس بودن حركت
زمين است.
3. كودك از جنبش ملايم گهواره، به خواب آسوده فرو ميرود و
غنودني خوش آغاز ميكند؛ پرورش مييابد و حيات را ادامه ميدهد. انسان هم از حركت
زمين و گردش وضعي و انتقالي آن سودها ميبرد و بهرهها مياندوزد. توليد فصول
ميشود. زراعات به نوبهي خود ميرسد. هزاران فايدهي ديگر ميبرد، كه هر يك به جاي
خود ركني از زندگي محسوب ميشود. اين خود دليلي است بر نزول اين كتاب مقدّس از سوي
خدا و بُرهاني است دندانشكن براي آنان كه نسبت به اين كلام اعجازآميز ترديد و
شبههاي در دل دارند.
خداوند، زمين را آفريد و آن را گهوارهاي قرار داد:
«...وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً...»(53)
راههايي براي افراد بشر در آن قرار داد و سير افراد را در
دريا و خشكي آسان كرد.
«...وَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً...»(53)
و از بالا براي زندگي موجودات، آب فرستاد؛ كه اگر نبود،
زندگي را چهرهاي ديگر بود و حيات موجودات و جنبدگان به تيرگي ميگراييد؛ چرا كه:
«وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيء حَي»[13]
آب را فرستاد و زمين سياه و خالي از سبزه را به مَنظري
منزّه و خوش مبدّل فرمود و جفتهايي از گياهان مختلف با انواع رنگها در آن
رويانيد.
پىنوشتها:
[1]. قصص/9.