جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۲

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۳ -


تأويل «فاخلع نعليك»

درباره‌ي عبارت «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ»تأويلاتي بيان شده است؛ از همه بهتر اين است كه مقصود از دو نعل، يكي علاقه‌ي به عيال و زندگي و ديگري توجّه نفس او به كيد فرعون و مكر او نسبت به موسي بوده كه قبلاً يك نفر از قبطيان را كشته بود. اين دو موضوع را به«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ»بيان فرموده؛ زيرا مرد خدا در راه وصل به «مرضاة‌اللّه» از‌هيچ چيز جز خدا هراسي ندارد و به هيچ چيز جز خدا علاقه‌اي به دل راه نمي‌دهد.
«...‌إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًي»(12)
اي موسي تو در سرزميني قدم گذارده‌اي كه به افزايش نعمتِ هدايت، مقدّس و مبارك و پاكيزه است و تو در وادي طوي هستي.
«وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي»(13)
من از بين جمعيّتِ چندين هزار نفري بني‌اسرائيل تو را انتخاب كردم؛ بار رسالت را بر دوش تو گذاردم و اين مسئوليّت سنگين را متوجّه تو ساختم. اكنون به آنچه بر تو از عالم ملكوت وحي مي‌شود، گوش فرا ده و براي اتمام‌حجّت به ديگران ابلاغ رسالت نما كه:
«إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلـهَ إِلاَّ أَنَا‌...»(14)
مقدّم بر هر چيز، موضوع توحيد و الوهيت به حضرت موسي وحي شد تا اهميّت آن را برساند و همه ذهن و دل موسي ممحض در خداشناسي و ياد حضرت حق باشد.
نتيجه‌ي معرفت به صانع، پرستش او و اطاعت از اوامر سعادت‌بخش اوست. ازاين‌رو بود كه وحي شد: «لاَ إلـه إلاَّ أَنَا»و دنبالش فرمود: «فَاعْبُدْنِي»مرا عبادت كن. معلوم است كه عبادت ذات ذوالجلال هم به دارا بودن شروطي منوط است كه فرمود: «...‌وَ أَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرِي.»(14)
درباره‌ي اين جمله دو نظر است:
1. نماز را براي اين كه طاعت و ذكر من است با خلوص نيّت به‌پاي‌دار؛
2. مقصود اين است كه هرگاه نماز را در وقت معيّنش فراموش نمودي، هر وقت تذكّري ايجاد شد و به يادت آمد، آن را به پاي‌دار و به‌جاي‌آور.[1] و اين جمله اهميّت نماز را مي‌رساند كه افضل اعمال پس از ايمان به خدا، شمرده شده است.
«إِنَّ السَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَي كُلُّ نَفْس بِمَا تَسْعَي»(15)
مقصود از ساعت در آيه‌ي شريفه، قيامت است. خداوند پس از توجّه دادن نفوس به يگانگي خود و اجراي اوامر او كه افضل آن‌ها نماز است، قيامت و زندگي پس از مرگ را يادآوري مي‌كند و مي‌فرمايد: «همانا قيامت آمدني است و خواه ناخواه فرا‌مي‌رسد.» امّا زمانش چه موقع است؟ علم آن را جز خدا كسي نمي‌داند. زمانش بر كسي معلوم نيست، موقع آن را بنا به مصلحت و خواست خود پنهان فرموده است.
قيامت براي چه منظور پيش مي‌آيد؟
«لِتُجْزَي كُلُّ نَفْس بِمَا تَسْعَي»(15)
براي اين برپا مي‌شود كه پاداش هركس به ميزان عملش داده شود و هر فردي به پاداش كار خود، اعم از نيك و بد برسد؛ زيرا خود فرمود:
«فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لاَأُضِيعُ عَمَلَ عَـمِل مِنْكُم مِن ذَكَر أَوْ أُنْثَي»[2]
عاقلانه نيست كه يك فرد خونخوار، هزاران نفر را به ظلم و ستم از بين ببرد و در مقابل، مكافات عملش را در اين جهان ببيند و آن هم كشتن او باشد. بنابراين خداي منّان جهت كيفر و پاداش، قيامت را قرار داد تا مكافات قتل‌هايي را كه در دنيا نموده بدون كم و كاست متحمّل شود:
«فَلاَيَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّيُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَهُ فَتَرْدَي» (16)
خطاب لفظاً متوجّه حضرت موسي(عليه السلام) است؛ امّا در واقع، تمام معتقدان و افرادي را كه به سراي پس از مرگ و زندگي بعد از آن معتقدند، شامل است. مي‌فرمايد:
اي موسي! گفتار افرادي كه ايمان به روز حتمي‌الوقوع ندارند و بر اثر پيروي از هواهاي نفساني راه اضلال را در پيش گرفته‌اند، در تو مؤثر نشود و تو را تحت تأثير افكار غلط قرار ندهد، كه مانند آن‌ها به نبود قيامت معتقد مي‌شوي.
بدان! مردمي كه ايمان به قيامت نياوردند، عاقبتشان به هلاكت انجاميد. تو هم اگر تابع آنان شوي، سرانجامت هلاكت و دوري از رحمت خدا خواهد بود.
لازمه‌ي اثبات هر چيز، (وجود يا عدم) احاطه است. احاطه در مورد عدم قيامت محال است؛ زيرا بشر ابزاري در اختيار دارد كه با آن وسايل فقط مي‌تواند ماديّات را ادراك كند. وجود قيامت را براساس آيات، براهين و دلايلي كه اطمينان‌آور است، حتمي مي‌دانيم. آنان كه در اين‌باره ترديدي دارند، بديهي است كه شكّ و شبهه هيچ‌گاه باعث يقين نخواهد شد؛ مخصوصاً زماني كه وسيله‌اي ديگر هم در اختيار نباشد.
*  *  *
وَ مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَـمُوسَي(17)قَالَ هِي عَصَاي أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي وَلِي فِيهَا مَـَارِبُ أُخْرَي(18)قَالَ أَلْقِهَا يَـمُوسَي(19)فَأَلْقَـهَا فَإِذَا هِي حَيَّةٌ تَسْعَي(20)قَالَ خُذْهَا وَ لاَتَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الاُْولَي(21)وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوء ءَايَةً أُخْرَي(22)لِنُرِيَكَ مِنْ ءَايَـتِنَا الْكُبْري(23)اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي (24)قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي(25)وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي(26)وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي(27)يَفْقَهُوا قَوْلِي(28)وَاجْعَل لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي(29)هَـرُونَ أَخِي(30)اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي(31)وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي(32)كَي نُسَبّحَكَ كَثِيرًا (33)وَ‌نَذْكُرَكَ كَثِيرًا(34)إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرًا(35)قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَـمُوسَي(36)

ترجمه:

17. اين چيست به دست راست تو اي موسي؟
18. گفت: اين عصاي من است؛ بر آن تكيه مي‌كنم و براي گوسفندانم با آن برگ مي‌ريزم و براي من در آن حوايجي ديگر است.
19. گفت: آن را بيفكن اي موسي!
20. پس آن را افكند؛ ناگهان آن ماري شد كه شتاب مي‌كرد.
21. [از مبدأ هستي به موسي خطاب شد] فرمود: آن را بگير و مترس؛ ما آن را به صورت اوّلش برمي‌گردانيم.
22. و دستت را به پهلويت بچسبان تا سفيد و روشن بيرون آيد و بدون عيب به صورت آيت و علامتي ديگر.
23. تا تو را از آيات بزرگ‌تر خود بنمايانيم.
24. برو به سوي فرعون، همانا او سركشي نموده است.
25. موسي به پروردگار خود عرض كرد: پروردگارا براي من سينه‌ام را گشاده گردان.
26. كارم را برايم آسان گردان.
27. و گرهي از زبانم بردار.
28. تا گفتارم را دريابند.
29. و براي من از اهلم وزيري قرار ده.
30. [كه آن وزير و كمك‌كار] برادرم هارون [باشد.]
31. به وسيله‌ي او پشت مرا استوار ساز.
32. و در كارم شريكش گردان.
33. تا تو را بسيار تسبيح بگوييم.
34. و تو را بسيار ياد كنيم.
35. همانا تو به ما بينا هستي.
36. [از سوي باري‌تعالي به سوي موسي خطاب آمد] فرمود: همانا داده شدي خواسته‌ات را اي موسي. [به خواسته‌ات رسيدي.]

تفسير:

اعطاي معجزه به موسي(عليه السلام)

آغاز رسالت حضرت موسي(عليه السلام) و آشنايي‌اش به وظيفه‌ي بزرگ الهي با جمله‌ي: «مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَـمُوسَي»(17) آغاز شد.
در جواب اين خطاب كه حاكي از يك پرسش بسيار بزرگ است، عرض كرد:
«هِي عَصَاي أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي وَ لِي فِيهَا مَـَارِبُ أُخْرَي؛(18)
اين چوبدستي من است، بر آن تكيه مي‌كنم و بهوسيله‌ي آن براي گوسفندانم برگ مي‌ريزم، برايم حوايج ديگري هست كه بدان برمي‌آورم.»
از جانب پروردگار عالم به حضرت موسي خطاب شد: «أَلْقِهَا»؛ عصا[3] را بر زمين بينداز. موسي(عليه السلام) هم امتثال امر واجب‌الاتّباع پروردگار را نمود و عصا را برزمين انداخت. ناگهان عصا به قدرت لايتناهي خداوند ـ كه نبود را بود مي‌كند و معدوم صرف را لباس هستي مي‌بخشد ـ به صورت اژدهايي درآمد؛ آن هم اژدهايي كه جنبش داشت و بناي دويدن گذاشت.
موسي با رؤيت اين وضع، احساس ترس نمود. به او خطاب شد:
«...‌خُذْهَا وَ لاَتَخَفْ‌...»(21)
آن را بگير و ترس و هراسي به خود راه مده. آن قدرتي كه چوب بي‌جان را به شكل و صورت اژدهايي جنبان و شتابان در آورد، واجد اين قدرت هست كه هيأت اوّليّه را بدان بخشد و در دست تو چوب گرداند.
خداي بزرگ با ارائه‌ي آثار قدرتش به موسي او را مأمور به اجراي كاري ديگر فرمود و آن اين كه دستش را زير بغل ببرد. موسي همان‌گونه كه سيرت مردان خداست، امتثال امر نمود و دست خود را زير بغل برد. با انجام دادن اين عمل، دست‌هايش درخشش و ضيايي پيدا كرد: «مِنْ غَيْرِ سُوء»آن هم نوري كه لمعاتش زياني به موسي نمي‌رساند و يا اين كه درخشندگي و ضياي آن به بَرَص مربوط نبود؛ بلكه درخششي بود كه به قدرت غير محدود خداوند در دست او موجود گشت و نور آن براي موسي زيان‌آور و سوزنده نبود.
اين هم آيت ديگري بود كه خداي بزرگ به موسي عنايت فرمود. اين دو آيت از آيات بزرگ خداوند بود. آيات بزرگ آن مبدأ هستي خيلي فراوان است. سراسر وجود، هر يك به نوبه‌ي خود، آيتي بزرگ و دليلي قاطع براي خداشناسي به‌شمار مي‌آيد.

مأموريت بزرگ

«اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي»(24)
اكنون با ارائه دو آيت از نشانه‌هاي توحيد و قدرت خداوند، موسي از جانب پروردگار به رسالتي سنگين و وظيفه‌اي بزرگ مأمور شد و آن دعوت فرعون خودسر و طغيانگر به توحيد و يكتاپرستي بود. موسي مأموريّت يافت كه فرعون خيره‌سر را كه ادّعاي الوهيت مي‌كرد و نواي «أَنَا رَبَّكُم الاَعْلي» [4] سر مي‌داد و خود را خداي برتر مردمان گمراه محسوب مي‌داشت، به راه انسانيّت و توحيد راهنمايي كند. موسي مأمور شد كه بني‌اسرائيل را از يوغ[5] شكنجه و آزار فرعون و فرعونيان نجات بخشد. از همان اوان رسالت، موسي به عظمت اين مأموريّت پي برد؛ زيرا موضوع آن، خيلي بزرگ بود.

دعاي حضرت موسي بعد از رسالت

مبارزه با فرعون و فرعونيان امر كوچكي نبود؛ به همين دليل براي اجراي اين امر به خداي خود عرض كرد:
«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي(25)وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي(26)وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي(27)يَفْقَهُوا قَوْلِي»(28)
حضرت موسي(عليه السلام) از پروردگار خود، گشايش صدر را از دو جهت خواست:
1. از خداوند خواستار شد كه به او استقامت در مقابل ناگواري‌ها عنايت فرمايد تا در مقابل شدايد، عزمي راسخ و ثابت داشته باشد.
2. از پروردگار خواهان شد كه استعداد انجام دادن اين مأموريّت را به او عطا فرمايد.
بنابراين هر دو جهت، به گشايش و سعه‌ي صدر منوط خواهد بود.

راز گرفتن زبان موسي(عليه السلام)

و امّا علّت گرفتگي زبان حضرت موسي را ـ كه در آيه‌ي شريفه‌ي:
«وَاحْلُلْ عُقْدَةً مّن لِّسَانِي»(27)
ذكر شده است ـ به اين صورت بيان مي‌كنند:
آن وقت كه موسي به اراده‌ي خداوند، تحت پرورش فرعون و آسيه[6] همسر او درآمد، گاهي كه فرعون او را در آغوش مي‌گرفت، نموداري از سيرت خود را كه مبارزه با فرعون بود، آشكار مي‌كرد. زماني ريش نحس او را در دست مي‌گرفت و گاه سيلي محكمي بر چهره‌اش مي‌نواخت. اين موضوع باعث شد كه فرعون گفت: شايد بچّه‌اي را كه گفتند: بنيان حكومت فرعون به دست او زير و رو مي‌شود، همين باشد. خواست او را بكشد، آسيه مانع شد و گفت: اين بچّه را ظاهراً تمييزي نيست و مي‌توان او را با مقداري آتش سرخ شده و قدري سكّه‌هاي قرمز و يا عقيق سرخ، امتحان كرد. موسي به اراده‌ي خدا، آتش را بر زبان گذارد و زبانش سوخت و اين گرفتگي را بدان حادثه مربوط مي‌دانند[7]. موسي از پروردگار خويش تمناي ديگري نمود:
«وَاجْعَل لي وزيرًا من أهلي»(29) ... «وَ نَذْكُرَكَ كَثِيرًا»(34) «إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرًا»(35)
از خداي خود خواست كه پروردگارا از اهل من كمك‌كاري برايم قرار ده، و دوست‌دارم آن كمك‌كار هارون باشد و او را وسيله‌اي براي تقويت من قرار ده و در كار نبوّتم شريكش گردان. اين كار را انجام ده و اين عطيّه را ارزاني فرما تا اين كه تو را زياد تسبيح كنيم و زبان به تنزيه ذاتت بگشاييم و زياد به ياد تو باشيم:
«إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرًا»(35)
خداوندا! ما ضعيف و ناتوانيم و از خود هيچ چيز نداريم، تو از ضعف و ناتواني ما آگاه و مطّلع هستي. تو درياي بي‌كران رحمت و بخشايشي و عجز و ضعف ما بر تو واضح است. پروردگارا! از تو خواهان اجابت اين درخواست مي‌باشم.

اجابت دعا

موسي درخواستش را به پروردگار بزرگ عرض كرد. از ساحت قدس او به موسي خطاب شد:
«قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَـمُوسَي»(36)
آنچه خواستي به تو عنايت و خواسته‌ات برآورده شد. اكنون وقت آن است كه مأموريت سنگين خود را شروع كني و با آيات بيّناتي كه در اختيارت گذارديم، به‌همراهي برادرت هارون به سوي فرعون برويد و او را به بدفرجامي عملش آگاه نماييد.
*  *  *
وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي(37)إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمّكَ مَا يُوحَي(38)أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِ فِيهِ فِي الْيَمّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لّي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ اَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنّي وَ لِتُصْنَعَ عَلَي عَيْنِي(39)إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنـكَ إِلَي أُمّكَ كَي تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لاَتَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَـكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّـكَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَي قَدَر يَـمُوسَي(40)وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي(41)

ترجمه:

37. همانا ما برتو دفعه‌اي ديگر منّت گذاشتيم.
38. زماني كه به مادرت وحي كرديم، آنچه وحي مي‌شود.
39. [به او وحي كرديم] كه او را در تابوت [=صندوق] بيفكن، سپس در دريايش بينداز، پس دريا [و موج آن]او را به ساحل بيفكند تا دشمني از من و دشمني از او، او را بگيرد و بر تو محبّتي از خود القا نموديم [اين عنايات را درباره‌ي تو نمودم] تا اين‌كه در نظر خودم تربيت شوي.
40. [به ياد آور] هنگامي كه خواهرت مي‌رفت و مي‌گفت: آيا من شما را راهنمايي كنم به كسي كه او را پرستاري كند؟ پس ما تو را به مادرت برگردانيديم تا چشمش [به‌ديدار تو]روشن شود و اندوهگين نشود و تو شخصي [از قبطيان] را كُشتي و ما تو را از اندوه نجات داديم و تو را آزموديم؛ آزمودني. پس سال‌هايي در بين مردم مدين ماندي؛ سپس با تقديري برگشتي، اي موسي.
41. و من تو را براي خودم پروراندم و [براي اجراي امر سنگين رسالت انتخاب كردم.]

تفسير:

خداي متعال، به تبع مزاياي ظاهري كه به حضرت موسي(عليه السلام) عنايت فرمود و خواسته‌ي او را نسبت به مشاركت برادرش هارون پذيرفت، او را به عناياتي ديگر ـ كه موسي ظاهراً به آن توجّهي نداشت ـ متوجّه ساخت. و آن نظر لطف و مرحمت باري‌تعالي نسبت به ولادت او بود و اين كه آنچه را خدا بخواهد، خواه ناخواه عملي مي‌شود؛ هر چند نيروهاي كاذب مادي به مخالفت آن برخيزند:
«ما شاءَ اللّهُ كان و ما لَمْ‌يَشَأْ لَمْ‌يكن.»[8]

اراده‌ي خداوند

در مبارزه‌ي با خواست خدا، هيچ‌گونه پيروزيي نيست كه هيچ، نتيجه‌اش خذلان و بيچارگي هم خواهد بود.
كاهنان[9] به فرعون گوشزد كردند كه فردي از قوم بني‌اسرائيل به دنيا چشم مي‌گشايد كه اضمحلال ملك تو به دست تواناي او خواهد بود. فرعون طاغي به مخالفت امر باري‌تعالي برخاست و مدّتي طولاني ارحام را كنترل كرد؛ هر پسري چشم به دنيا مي‌گشود، او را به قهر خود مي‌كشت و مادر غمديده او را در فراق و سوز او باقي مي‌گذاشت. خداوند بزرگ وجود اين عذاب را براي بني‌اسرائيل در جاهاي متعدّدي از قرآن شريف[10] متذكّر شده و آن قوم لجوج را به نعمت رهايي از چنين عذابي متنبّه كرده و يادآوري مي‌فرمايد:
«يُذَبّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ» [11]
امّا اراده‌ي خدا بر پيروزي موسي و نابودي كاخ با عظمت فرعون به دست موسي، تعلّق گرفت و اراده‌اش هم عملي شد.
نطفه‌ي موسي در رحم مادر[12] دلسوزش جايگير شد. پدر بزرگوار حضرت موسي(عليه السلام)، «عمران»[13] نام داشت. حضرت موسي به خواست قادر متعال مراحل جنيني خود را سپري كرد تا زمان ولادتش فرا رسيد.
مادر از مكر فرعون و فرعونيان مضطرب و پريشان بود كه با اين نوزاد، چه خواهند‌كرد؟

وحي به مادر موسي

ناگهان خدا بر موسي و مادرش با وحي خود، منّت گذارد و مادر را به انجام دادن كاري مأمور ساخت:
«إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَي أُمّكَ مَا يُوحَي (38)أَنِ اقْذِ فِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِ فِيهِ فِي الْيَمّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ اَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنّي وَ لِتُصْنَعَ عَلَي‌عَيْنِي»(39)
به مادر الهام شد كه صندوقي بسازد و نوزاد دلبند خود را در آن بگذارد و به امواج شطّ نيل بسپارد. سير ملايم و گاه خروشان رود نيل، بچّه‌ي در جعبه را به صورت طبيعي برد تا از مَنظر فرعون گذر كرد. فرعون با رؤيت جعبه‌ي روي آب، خواستار گرفتنش شد. بچّه را گرفتند. او را بچّه‌اي زيبا يافتند؛ امّا لبان خشك و درون عطشان او از بي‌شيري حكايت‌مي‌كرد و گريه هم كمك‌كارش بود.

پى‏نوشتها:‌


[1]‌. البرهان فى تفسيرالقرآن، ج‌3، ص‌758 ... «إذا نسِيتَها ثمّ ذَكَرْتَها فَصَلِّها.»
[2]‌. «پس پروردگارشان آنان را پاسخ داد كه من كار هيچ عمل‌كننده‌اى از شما را، از مرد يا زن، تباه نكنم.» (آل‌عمران/195)
[3]‌. نقل شده: اين عصا از چوب آس بهشتى بود كه پيامبران پيشين از آدم ابوالبشر به ارث برده بودند تا به شعيب رسيده بود و شعيب آن را به موسى داد. (مجمع‌البيان، ج‌7 ـ 8‌، ص‌15)
[4]‌. «منم خداى برتر شما». (نازعات/24)
[5]‌. چوبى كه در هنگام شخم‌زدن زمين، روى گردن دو گاو مى‌گذارند و گاهى آهن را به آن مى‌بندند. در اين‌جا شكنجه‌ى فرعونيان به منزله‌ى يوغ براى بنى‌اسرائيل است.
[6]‌. آسيه بنت مزاحم: از زنان بنى‌اسرائيل است. او به رغم آن كه در دربار فرعون مى‌زيست به خداى يگانه ايمان داشت و وقتى موسى على نبينا و آله و عليه السلام به پيامبرى رسيد، به وى نيز ايمان آورد، امّا اعتقاد خود را پنهان مى‌داشت. سرانجام بر اثر پيشامدى، فرعون به ايمان وى پى برد و از او خواست تا از پرستش خداى يگانه دست بر دارد، امّا آسيه نپذيرفت. فرعون دستور داد او را شكنجه كردند. بر پايه روايتى، سنگى بزرگ بر وى فرود آوردند، امّا پيش از آن كه سنگ بر او فرو اُفتد، روح او از تنش پرواز كرده بود. قرآن كريم در برابر زنانى مانند همسران لوط و نوح كه با وجود معاشرت و مصاحبت با پيامبران خدا كفر مىورزيدند، از آسيه به عنوان نمونه‌ى زنان پرهيزگار و موحد ياد مى‌كند كه به رغم زندگى در محيطى كفرآلود، ايمان خود را به پروردگار رها نكرد. از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده كه آسيه در كنار حضرت مريم(عليها السلام)، خديجه(عليها السلام)، و فاطمه(عليها السلام)، در شمار بهترين زنان بهشت است. (دائرة‌المعارف بزرگ اسلامى، ج‌1، ص‌398)
[7]‌. در مجمع‌البيان ذكر شده كه موسى على نبينا و آله و عليه السلام خواست عقيق را بردارد، جبرئيل مانع شد و او آتش سرخ شده را برداشت و در دهان گذاشت. (ر.ك: مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌19)
[8]‌. بحارالأنوار، ج‌10، ص‌109، ح‌7.
[9]‌. غيب‌گويان، مردان روحانى در نزد مصريان قديم و يهود و نصارا.
[10]‌. ر.ك: قصص/4؛ ابراهيم/6؛ بقره/49.
[11]‌. «پسرانتان را سر مى‌بريدند و زنانتان را [براى خدمت] زنده نگه مى‌داشتند.» (ابراهيم/6)
[12]‌. درباره‌ى نام مادر موسى اختلاف نظر وجود دارد. گفته شده: نام وى «محيانه بنت يصهر بن لاوى» بوده است و برخى هم نام «يوخابذ» و برخى ديگر نام «يارخا» و همچنين نام «يارخت» را براى او ياد كرده‌اند. مفسران اتفاق نظر دارند كه مادر موسى پيامبر نبوده است؛ امّا اين‌كه وحى خداوند به او به چه صورتى بوده است اختلاف نظر وجود دارد. نظر آن دسته از مفسران كه گفته‌اند: خداوند با ارسال فرشته‌اى(جبرئيل) به وى وحى فرستاد، منطقى‌تر به نظر مى‌رسد. (دانشنامه‌ى قرآن و قرآن‌پژوهى، ج‌2، ص‌1944)
[13]‌. نام «عمران» براى پدر حضرت موسى به موجب احاديث و اخبار به حدّ تواتر رسيده است و به موجب تورات «عَمْرام» نام پدر حضرت موسى است. شكى نيست كه عمران، محرف «عمرام» و عمرام در لهجه‌ى عبرى به «عمران» در زبان عربى تبديل شده است. (دانشنامه‌ى قرآن و قرآن‌پژوهى، ج‌2، ص‌1495)