چرا حضرت مريم را «أخت هارون» گفتند؟
در اين باره دو ديدگاه ارايه شده است:
1. «هارون»، مرد صالح و با تقوايى بود كه در زندگى، در راه
رضاى خدا گامبرمىداشت و مريم را از لحاظ شايستگى و از نظر عبادت و امتثال امر
خداوند مانند او و خواهرش مىدانستند.
در اينجا مقصود اين است كه: اى مريم تو با آن وضع
شايستهاى كه داشتى و با آن سوابق درخشانى كه در عبادت و اطاعت خداوند دارا بودى،
اين چه كارى است كه مرتكب شدى؟
2. «هارون» نامى، مرد طالح و فاسقى بود كه آثار فسق و فجورش
مشهور بود كه مىخواستند مريم را نسبت به اين كار در مرحلهى او بدانند.[1]
البته تفسير اول در حقّ مريم، اولى است.
در اينجا به حضرت مريم الهام شد كه در برابر گفتار قوم خود
بگويد:
«...إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمَـنِ
صَوْمًا فَلَنْأُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا» (26)
من براى خداى رحمان و به جهت رضايت او نذر روزهى سكوت
نمودهام. حضرتمريم(عليها السلام) نذر خود را براى آن افراد بيان كرد و در حال
روزهى سكوت براى آنان مشخص كرد كه موضوع را از كودك تازه به دنيا آمده بپرسيد. اين
اشاره بر تعجب آنان افزود و گفتند:
«...قَالوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن
كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيًّا» (29)
چگونه ما با مولودى كه در گهواره است صحبت كنيم؟ به ارادهى
قاهرهى خداى متعال، كودك به سخن آمد و خود را اينگونه معرفى نمود:
«قَالَ إِنِّى عَبْدُاللَّهِ
ءَاتَـنِىَ الْكِتَـبَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا(30) وَ جَعَلَنِى مُبَارَكًا أَيْنَ
مَا كُنتُ وَ أوصـنى بالصّلوة و الزكوة مَادُمْتُ حَيًّا(31) وَ بَرًّا بِولِدَتِى
وَ لَمْيَجْعَلْنِى جَبَّارًا شَقِيًّا(32)وَالسلـم عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَ
يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا» (33)
حضرت عيسى(عليه السلام)فرمود: «من بندهى خدا هستم.»
لطف كلام در اقرار نمودن به بندگى و عبوديت خداست. كنايه از
اينكه من پسر خدا نيستم تا گفتارى را كه پس از قرونى به او نسبت مىدهند و او را
«ابناللّه» مىنامند، بطلانى ظاهر باشد.
خداوندى كه من عبد او هستم، به من كتابى براى راهنمايى مردم
عنايت فرمود و مرا پيامبر و مايهى بركت قرار داد. هر جا كه باشم و به هر صورت كه
بگذرانم، مرا به برگزارى نماز و دادن زكات سفارش فرمود. اختصاص حكم به اين دو
وظيفهى مهم، اهميت آندورا اثبات مىكند. و نيز مرا به نيكى كردن در حقّ مادرم
سفارش فرمود. و از افراد ستمكار و بد بخت قرارم نداد. و وضعيت روحى مرا در تمام
مراحل از روزى كه از مادر متولد شدم تا روزى كه از اين جهان رخت بر بندم و روزى كه
به حال زنده، در سراى ديگر مبعوث مىشوم، توأم با سلامت قرار داد.
* * *
ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِى فِيهِ
يَمْتَرُونَ(34) مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَد سُبْحَـنَهُ إِذَا
قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ(35)وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّى
وَ رَبُّكُمْ فاعْبُدُوهُ هَـذا صِرطٌ مُّسْتَقِيمٌ(36) فاخْتَلَفَ الأَحْزَابُ مِن
بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْم عَظِيم(37)أَسْمِعْ
بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لكِنِ الظَّـلِمُونَ الْيَوْمَ فِى ضَلـل
مُّبِين(38) وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ الأَمْرُ وَ هُمْ فِى
غَفْلَة وَ هُمْ لاَيُؤْمِنُونَ(39) إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الأَرْضَ وَ مَنْ
عَلَيْهَا وَ إِلَيْنَا يُرْجَعُونَ(40)
ترجمه:
34. اين است عيسى پسر مريم. گفتار حقى كه دربارهى آن شك
و ترديد مىنمايند.
35. براى خداوند [سزاوار] نيست كه فرزندى اتخاذ فرمايد.
منزه و مبرّاست خداى متعال از اتخاذ فرزند. هرگاه موضوعى را مقدّر فرمايد، [ امر
او] اين است كه بگويد: باش؛ پسمىباشد.
36. همانا خداى [يگانه و مستجمع جميع كمالات] پروردگار من
و پروردگار شماست؛ اورا پرستش كنيد؛ اين راه راست و مستقيم [است.]
37. دستهها و طوايف از بين آنان [دربارهى حضرت مسيح]
اختلاف كردند. پس واى بر آنان كه كفر ورزيدند از ديدار روزى بزرگ.
38. روزى كه نزد ما مىآيند [و قيامت برپا مىشود] چقدر
شنوا و بينا مىشوند.[چرا كه رفع حُجُب مىشود]ولى افراد ستمكار، در آن روز در
گمراهى آشكارى هستند.
39. آنها را از روز حسرت و افسوس زمانى كه كار از كار
گذشته و آنان در غفلتى هستند و ايمان نمىآورند بترسانشان.
40. همانا زمين و آنچه را در آن است ميراث مىبريم و
بازگشت مردمان بهسوى ماست.
تفسير:
خداى متعال در آيات شريفهى قبل، از حقيقت آفرينش حضرت مسيح
و تولد او و گفتارش با افرادى كه نسبت به مادر طاهرهاش ظنين بودند، حقايقى بيان
فرمود.
در اين آيات كريمه، اختلافى را كه مردم دربارهى او نمودند
و نيز نتيجهى سخنان بىمورد مردمان را بيان مىفرمايد:
«ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ
قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِى فِيهِ يَمْتَرُونَ» (34)
جريان واقعى زندگى حضرت عيسى همان است كه بيان شد و از مادر
بدون شوهر، بهارادهى خداوند با مدّتى خيلى كم متولد شد[2]
و آن شبهاتى را كه افراد خداناشناس به ذات بارىتعالى نسبت مىدهند، زاييدهى افكار
ناقص و محدود آنهاست:
«مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ
مِن وَلَد سُبْحَـنَهُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ»
(35)
خداوند، اعلى و اجلّ است از اين كه فرزندى بگيرد. اينكه
شما مردم در زندگى، خود را به دارا بودن فرزند نيازمند مىدانيد، زاييدهى نقصان
وجودى خود شماست. خدايى كه نقص و احتياجى در بارگاه قدس او راه ندارد، منزّه است از
اينكه بخواهد فرزندى داشتهباشد. اين سخنان، مولودِ افكار باطل خود شماست و هر فرد
در زندگى به افكار خود متكى باشد، راه ضلالت و اضلال را پيموده است؛ زيرا بشر با
نيروى فكرى خودش توانايى سير در راه خداشناسى را ندارد؛ استعداد دارد؛ امّا به كار
انداختن آن استعداد، راهنما لازم دارد و راهنمايان او افرادىاند كه معلَّم به
تعليم الهى باشند؛ بنابراينتربيتيافتگان دستگاه آفرينش مىتوانند هدايت انسان را
در راه حيات حقيقى تضمين نمايند. خداى غير محدود:
«... إذا قَضَى أمْرًا ...»
اگر ارادهى صدور امرى را بفرمايد و مشيّتش بر وجود آن تعلق
گيرد، آن كار عملى و شدنى خواهد شد و حتى به گفتار هم نيازى ندارد. خداى سبحان،
منزّه است از اينكه فرزندى اختيار كند.
مسئلهى «تثليث»
اگر گفته شود كه چرا مسيحيان به آيين «تثليث» گرويده و
حضرت عيسى(عليه السلام) را پسر خدا دانستهاند و به «أب و إبن و روحالقدس» پاىبند
شدهاند؟ مىتوانگفت: مؤسس اين كار روميان بودهاند؛ زيرا همزمان با استقرار
«كنستانتين» پايهگذار «قسطنطنيه» كشورش را همآغوش با نزاعى ديد و علت آن نزاع هم
تضاد عقايد عيسوىهاى خداشناس، با عقيدهى تثليث در مذهبِ بومى آن سامان بود.
كنستانتين اين آشوب و نزاعرا مانع رشد مملكت ديد و به فكر حل مشكل افتاد. دستهاى
را كه در لباس روحانيّت بودند، مشعوف زرو زيور دنيا نمود و از آنها خواست كه مقابل
آن نعمتى كه در اختيارشان گذارده، معجونى بسازند كه سازگار با مسيحيت و بتپرستى
(اعتقاد بهاقانيم ثلاثه) باشد. اين عمل را رهروان مسيحيت و پيشوايان دينى عهدهدار
شدند و عوام را بهدنبال خود كشاندند تا در مراحل ضلالت به هلاكت رساندند؛ زيرا
افرادى عامى را در دين و سياست عقيدهاى نيست؛ بنابراين دنبال لاطايلات و اباطيل
پيشوايانبىمغز خود را گرفتند و به اقنومهاى سهگانه (خدا، روحالقدس، عيسى)
معتقدشدند. دستهى اندكى كه بر عقيدهى حقّ استوار بودند و عيسى را ـ كما هو
حقّهـ بندهى خدا و فرستادهى او مىدانستند، در اقليت قرار گرفتند و با اين وصف،
عقايد مردم را با افكار فاسد خود آلودهكردند و تا به امروز هم عدهى فراوانى را كه
اكثريت ملل دنيا را تشكيل مىدهند و خود را متمدن مىشمارند، به منجلاب بدبختى
كشيدند و يوغ مذلّت را به روح و روان آنان زدند؛ در واقع عقيدهى توحيدى خود را
مشابه بتپرستى ساختند و ماهيت خداشناسى را از قاموس زندگى خود بيرون بردند؛
همانگونه كه خداوند مىفرمايد:
«وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ
ابْنُ اللّهِ وَ قَالَتِ النَّصَـرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ
بِأَفْوهِهِمْ يُضَـهِــُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَـتَلَهُمُ
اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»
[3]
اكنون مقايسه مىكنيم برخى از آنچه بتپرستان از «كرشنه»
مىگويند با آنچه نصارا از عيسى مسيح(عليه السلام) مىگويند:[4]
قول بتپرستان «هنود»
[5]
دربارهى «كرشنه»؛ پسر خدا:
«كرشنه؛ نجاتدهنده، فداشونده و تسلىدهنده است و نگهبان
شايسته، واسطه، پسرخدا و اقنوم دوم از اقانيم مقدس و اوست پسر، پدر و روحالقدس.»[6]
قول نصارا دربارهى عيسى مسيح:
«عيسى مسيح، نجاتدهنده، فداشونده، تسلىدهنده، نگهبان
شايسته، واسطه و پسرخدا و اقنوم دوم از اقانيم مقدس است و اوست، پدر، پسر و
روحالقدس.»[7]
قول بتپرستان:
«كرشنه از عذرا ديفاكى متولد شد كه او را خداى تعالى براى
مادر شدن پسرش اختيار كرد؛ همچنين به واسطهى پاك بودنش و پاكى دامنش.»[8]
قول نصارا:
«عيسى از عذرا مريم متولد شد كه او را خداى تعالى براى
مادرى پسرش برگزيد، بهواسطهى پاك بودنش و پاكى دامنش.»[9]
قول بتپرستان:
«كرشنه در بين شبانان تربيت شد؛ وقتى كه وارد مطرا گرديد
بسيار به تعليم نياز داشت؛ برايش معلم دانايى آوردند و در اندك [زمانى ]بر استادش
در علوم فايق آمد و استاد را در مسائل سنسكريتى عاجز كرد.»[10]
قول نصارا:
«عيسى مسيح نزد «ذاخوس» براى تعليم فرستاده شد؛ پس معلم
برايش الفبا را نوشت و به عيسى گفت: بگو: الف. پس خداوند (عيسى) گفت: اول مرا از
معناى الف خبر ده سپس خواهم گفت، باء و معلم، عيسى را به زدن تهديد نمود؛ پس عيسى
ايستاد و معناىالف و باء را بيان كرد و معلم را از حروف راست و حروف كج و حروف سه
نقطه خبر داد.»[11]
قول بتپرستان:
«روزى كرشنه با دستهاى از گاو گردش مىكرد؛ پس او را براى
پادشاهى آن گاوها برگزيدند و هر گاوى رفت در محلى كه اين سلطان برايش معين كرده
بود.»[12]
قول نصارا:
«در ماه آذر عيسى اطفال را جمع كرد و آنها را تربيت كرد
مثل آنكه بر آنها سلطان است. و اگر كسى از آنجا عبور مىكرد، او را به سختى
مىگرفتند و به سجده كردن بر شاه خودشان امرش مىكردند.»[13]
قول بتپرستان:
«كرشنه مرد؛ پس از بين مردگان برخاست.»[14]
قول نصارا:
«عيسى [يسوع] مرد؛ پس برخاست از بين مردگان.»[15]
قول بتپرستان:
«كرشنه به جهنّم وارد شد.»[16]
قول نصارا:
عيسى [يسوع] به سوى جهنّم نازل شد.[17]
سخنانى از اين دست و تشابهى كه بين اين دو ملت از گمراهى و
ضلالت در آن كتاب موجود مىباشد با شواهدى دقيق، فراوان است.
اين است حقيقت آيهى شريفهى قرآن كه
«يُضَـهِــُونَ قَوْلَ الَّذِينَ
كَفَرُوا مِنقَبْلُ»
[18]
پس از گفتار نارواى افرادى كه دربارهى فرزند داشتن به
خداوند نسبت مىدهند و نيز بيان منزّه دانستن ذات بارىتعالى از اين موضوع، قرآن
كريم مىفرمايد:
«وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّى وَ
رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَـذا صِرطٌ مُّسْتَقِيمٌ» (36)
آن نيرويى كه باعث ايجاد من و شما و عالم هستى شد، پروردگار
يگانهى منجميعالجهات است. اعتقاد داشتن و ايمان پيدا كردن به چنين خداوندى كه از
هر عيب منزّه است و جهان را ايجاد فرمود، راهى است كه من دنبال مىكنم و افرادى كه
بخواهند در سياهچالهاى گمراهى سقوط نكنند لازم است كه اين راه مستقيم را طىكنند.
پس از بيان سرگذشت واقعى حضرت عيسى(عليه السلام) موضوع
اختلاف فِرَق را در مورد آن حضرت بيان مىفرمايد:
«فاخْتَلَفَ الأَحْزَابُ مِن
بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْم عَظِيم» (37)
احزاب و دستهها دربارهى حضرت عيسى اختلاف كردند. دستهاى
او را خدا پنداشتند و براساس زعم باطل خود گمراه شدند. پارهاى او را پسر خدا
دانستند و به سرنوشت دستهى قبل گرفتار شدند.[19]
گروهى او را ـ العياذ بالله ـ اولاد حرام دانستند و به بيچارگى گفتار خود رسيدند.[20]
جماعتى هم كه از كتاب آسمانى الهام گرفتند او را بندهاى از
بندگان خدا كه مورد رحمت قرار گرفت و در كودكى به او كتاب داده شد و به ارادهى
خداوند بدون پدر متولد گشت، به حساب مىآورند و راه صحيح و طريق مستقيم را
مىپيمايند.[21]
كسى نمىتواند انكار كند كه حدود ادراكات بشر نسبت به
معنويات و محسوسات، تا اندازهاى است كه نيرويش وافى به وصول آن درجه باشد. درك
معنويات به حدودى منوط است كه اجازه و نيروى آن را داده باشند و تجاوز از آن حد
براى بشرِ آميخته به نقصان و احتياج غير مقدور است. تجاوز از حدود توانايى براى او
محتاج به راهنما است و طى طريق ناشناخته بدون راهنما به سرگردانى و حيرت منتهى
مىشود. تشخيص فرزند بدون پدر بودن براى حضرت عيسى، مقدور بشر نيست. خداوند خواست و
ارادهى او عملى شد:
«إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ
كَمَثَلِ ءَادَمَ»
[22]
خداوندى كه آدم را ايجاد كرد و حال آنكه نه مادر داشت و نه
پدر، اين قدرت را دارد كه عيسى را بدون پدر به صحنهى وجود آورد.
با اين بيان اختلاف احزاب و علّت آن نمودار مىشود؛ زيرا
دستههايى كه متّكاى خود را افكار محدود خود قرار دادند، راه غير صحيح پيمودند و هر
يك گفتارى بيهوده دربارهى اين وجود مقدس بيان نمودند، امّا آنان كه اتّكايشان به
كلام الهى بود، راه صحيح پيمودند و او را بندهاى از بندگان خدا ـ كما هو حقّه ـ
محسوب داشتند.
امّا افرادى كه راه ناصحيح پيمودند، متوجه باشند كه نتيجهى
آن اقوال و نسبتهاى بىجا روزى گريبانشان را خواهد گرفت كه راه پس و پيش ندارند و
كار از كار گذشته و حسرت و افسوس فايدهاى ندارد.
«...فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا
مِن مَّشْهَدِ يَوْم عَظِيم» (37)
و از رؤيت عذاب آن روز، به حال آن افرادى كه با اقوال
كفرآميز خود، راه كفر را پيمودند، واقعاً بايد تأسف خورد.
«أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ
يَوْمَ يَأْتُونَنَا لكِنِ الظَّـلِمُونَ الْيَوْمَ فِى ضَلـل مُّبِين» (38)
دو جملهى «أَسْمِعْ بِهِمْ وَ
أَبْصِرْ» را دو نوع بيان نمودهاند:
1. دستهاى اين دو را صيغهى تعجب مىدانند. منظور اين است
كه روزى كه قيامت فرامىرسد و رفع حُجُب مىگردد، افراد ظالم و گمراه كه با سخنان
خود به خويشتن ظلمكردند، به نتيجهى اعمال خويش واقف مىگردند و مىفهمند كه در چه
گمراهى آشكارى عمر سر مىكردند.
2. دستهاى ديگر آن دو را «امر» محسوب مىدارند كه به
پيامبر مىفرمايد: مردم را شنواكن و بينا ساز نسبت به روزى كه مىآيد و خواه نا
خواه آن روز را درك خواهند كرد و اهل ستم در آن روز متوجه مىشوند كه در گمراهى
آشكارى هستند و راهى به سوى رحمت الهى براى آنان باز نيست.[23]
«وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ
إِذْ قُضِىَ الأَمْرُ وَ هُمْ فِى غَفْلَة وَ هُمْ لاَيُؤْمِنُونَ» (39)
مردم را از روز حسرت بترسان؛ روزى كه كار از كار گذشته و
تحسّر و انگشت جويدن فايدهاى ندارد؛
«يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ
مُرْضِعَة عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْل حَمْلَهَا وَ تَرَى
النَّاسَ سُكَـرَى وَ مَا هُم بِسُكَـرَى وَ لكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ»
[24]
روزى كه عموميت حسرت و افسوس براى صالح و طالح[25]
حتمى است. مؤمن متحسّر است كه اى كاش اعمال نيك را بيشتر انجام داده بودم تا از
نتيجهى بيشتر آن، امروز برخوردار مىشدم. كافر متأسف است كه اى كاش راه صحيح را
ترجيح داده بودم تا به اين عذاب مبتلا نمىشدم؛ امّا افسوس و حسرت براى هيچيك مؤثر
نيست.
«إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الأَرْضَ وَ
مَنْ عَلَيْهَا وَ إِلَيْنَا يُرْجَعُونَ» (40)
در چنان روزى، وارث هستى موجِد هستى است و براى موجودات،
ارادهاى نيست و بازگشت مردمان به سوى خداى قادر و متعال خواهد بود.
* * *
وَاذْكُرْ فِى الْكِتَـبِ إِبْرهِيمَ إِنَّهُ كَانَ
صِدِّيقًا نَّبِيًّا(41) إِذْ قَالَ لاَِبِيهِ يَـأَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا
لاَيَسْمَعُ وَ لاَيُبْصِرُ وَ لاَيُغْنِى عَنكَ شَيْئًا(42) يَـأَبَتِ إِنِّى قَدْ
جَاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْيَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِرطًا
سَوِيًّا(43)يَـأَبَتِ لاَتَعْبُدِ الشَّيْطَـنَ إِنَّ الشَّيْطَـنَ كَانَ
لِلرَّحْمـنِ عَصِيًّا(44)يَـأَبَتِ إِنِّى أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ
الرَّحْمـنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَـنِ وَلِيًّا(45) قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ
ءَالِهَتِى يَـإِبْرهِيمُ لَئِن لَّمْتَنتَهِ لاََرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى
مَلِيًّا(46) قَالَ سَلَـمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى
حَفِيًّا(47) وَأَعْتَزِلُكُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا
رَبِّى عَسَى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّى شَقِيًّا(48) فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ
وَ مَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَـقَ وَ يَعْقُوبَ وَ
كُلاًّ جَعَلْنَا نَبِيًّا(49) وَ وَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا
لَهُمْ لِسَانَ صِدْق عَلِيًّا(50)
ترجمه:
41. و يادآور شو در كتاب [قرآن] ابراهيم را، همانا او
راستگو و پيامبر بود.
42. [يادآور شو] زمانى را كه به پدرش [=پدر خواندهاش]
گفت: اى پدر براى چه، چيزى را مىپرستى كه چيزى را نمىشنود و نيروى ديدن ندارد و
تو را از چيزى بينا نمىگرداند؟
43. اى پدر! همانا مرا از علم و دانش چيزى آمده كه تو را
نيامده است؛ پس مرا پيروى كن تا به راه راست راهنماييت كنم.
44. اى پدر! شيطان را مپرست. همانا شيطان مقابل امر
پروردگار نافرمان بود.
45. اى پدر! همانا من ترسانم از اين كه عذابى از خداى
رحمان تو را فرا رسد و آن وقت دوستدار شيطان باشى.
46. [ آزر مقابل سخنان ابراهيم] گفت: اى ابراهيم، آيا تو
از خدايان من روى گردان هستى؟ همانا اگر از اين حرفها باز نايستى تو را البته
سنگسارت مىكنم. از من روزگارى دراز دورى گزين.
47. [ابراهيم] گفت: سلام [=سلام وداع] بر تو باد. براى تو
از پروردگارم طلب آمرزش خواهم كرد. همانا او نسبت به من مهربان است.
48. و از شما و آنچه غير از خدا مىپرستيد دورى مىجويم و
پروردگارم را دعا مىكنم، اميد است مقابل دعاى پروردگارم تيره بخت نباشم.
49. زمانى كه از آنان و از آنچه غير خدا مىپرستيدند
كناره گرفت ما به او اسحق و يعقوب را بخشيديم و همه را پيامبر قرار داديم.
50. و به آنان از رحمت خود بخشيديم و براىشان زبان
راستين برترى قرار داديم.
تفسير:
داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام)
خداى متعال پس از ذكر حوادثى دربارهى زندگانى حضرت
زكريا، يحيى، عيسى و مريم(عليها السلام)، به زندگى حضرت ابراهيم(عليه السلام)،
ـپهلوان توحيدـ اشاره مىفرمايد. دربارهى اين فرد بزرگوار در جاهاى متعدد قرآن
شريف، به تناسب مطالبى ذكر شده و هر مكان خصوصيّتى ويژه دارد. در اينجا پس از
معرّفى آن حضرت كه:
«...إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا
نَّبِيًّا» (41)
بيان مىفرمايد كه صداقت واقعى با زندگى او توأم بوده و
داراى شرافت نبوّت نيز بوده است؛ آنگاه نصايحى را كه با جدّ مادرى خويش، آزر
بتتراش[26]،
در ميان گذاشته، بيان مىفرمايد:
«إِذْ قَالَ لاَِبِيهِ يَـأَبَتِ
لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَيَسْمَعُ وَ لاَيُبْصِرُ وَ لاَيُغْنِى عَنكَ شَيْئًا»
(42)
1. ظاهر آيه خطاب ابراهيم به «پدر» است و لفظ «يا أبت» خود
مفيد اختصاص و خصوصيّت است.
دلايل عقلى و نقلى، دالّ بر اين است كه پدر او آزر نبوده
است؛ زيرا به نقل تاريخ مشخص شده كه نام پدر حضرت ابراهيم «تارخ»[27]
و فردى موحد بوده است و از نظر عقل سزاوار نيست، فردى كه پا بر همه چيز جهان گذاشت
و آتش فروزان را بر پيروى كفار و در اصل، رضايت خدا را بر تمام موجودات ترجيح داد،
پدرش كافر و بتپرست باشد.
همچنين اجماع شيعه بر اين است كه پدران و اجداد
نبىّاكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) تا حضرت آدم(عليه السلام)هيچيك به گناه
نابخشودنى شرك، ملوث نشدند،[28]
و راهى جز راه توحيد نپيمودند و از پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)روايت شده
كه فرمود:
«لميزل ينقلنى الله تعالى من أصلاب
الطّاهرين إلى أرحام المطهّرات حتى أخرجنى فى عالمكم هذا؛[29] خداى
متعال مرا پيوسته از پشت مردان پاك [موحّد] به رحم زنان پاك [خداشناس]نقلمىكرد تا
در اين زمان و در اين جهان شما، ظاهرم گردانيد.»
نصايح حضرت ابراهيم(عليه السلام)
1. پس از اين كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) جدّ مادرى
خود را با نرمى و ملاطفتى كه خاصّ داعيان حقّ است، به ناسزاوارى پرستش اصنام متوجه
مىفرمايد، موضوع را چنين بيانمىكند:
«...لاَيَسْمَعُ وَ لاَيُبْصِرُ وَ
لاَيُغْنِى...» (42)
انسان هركارى انجام دهد به حكم عقل براى رفع مضرّت و جلب
منفعت است. ابراهيم(عليه السلام) از روى شفقت، جدّ مادرى را متوجّه مىكند كه
موجودى كه متنعّم نيست و از خود چيزى ندارد و فاقد شنوايى و بينايى است و قدرت جلب
منفعتى براى انسان ندارد، سزاوار پرستش نيست و چيزى كه از جنبهى مادى و معنوى رافع
احتياج تو نباشد، لياقت پرستيدن را ندارد.
«يَـأَبَتِ إِنِّى قَدْ جَاءَنِى
مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْيَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِرطًا سَوِيًّا»
(43)
2. پس از نصيحت ملاطفتآميز اول، نصيحت دوم را بيان
مىفرمايد:
به حكم عقل، شخص نادان بايد تابع دانا باشد و فرد نابينا
توسط بينا راه جويد؛ عقلا شخص دانا سزاوار اتباع و پيروى است. با استفاده از اين
حكم عقل، مىفرمايد: اى پدر، مرا به موضوعاتى احاطه است كه امكان آن براى تو نيست.
من از موضوعات و امورى باخبرم كه تو خبر ندارى. من به حقايقى دانا هستم كه تو
نيستى. من مىدانم كه اين كار توو اين عمل كفرآميزت پايان نيكى به بار نخواهد آورد
و روزى كه پشيمانى سودى نخواهدداشت، متأسف مىشوى؛ پس مرا تابع شو و مرا پيروى نما
تا در نتيجه به راهراست و سعادتآميزى هدايتت كنم كه هيچگونه انحراف و كجى در آن
نيست.
«يَـأَبَتِ لاَتَعْبُدِ
الشَّيْطَـنَ إِنَّ الشَّيْطَـنَ كَانَ لِلرَّحْمـنِ عَصِيًّا» (44)
3. سوّمين نصيحت ابراهيم به جدّ مادرىاش، اعراض از عبادت
شيطان است.
انسان به اقتضاى طبيعت خود، دوستدار چيزى مىشود كه انتظار
نيكى از آن داشته باشد يا لااقل خود را از دشمنى و خصومت آن در امان و آسوده بداند.
حضرت ابراهيم(عليه السلام)مىفرمايد: شيطان كه دشمنى او با فرزندان آدم آشكار است و
هيچ وقت دوست هيچ بشرى نشده است، سزاوار نيست به دوستى گرفته شود؛ زيرا او نسبت به
امر پروردگار عصيان كرد. اگر كسى شيطان را دوست داشته باشد و تابع هواى او باشد، او
را عبادت كرده است؛ ازاينرو ابراهيم(عليه السلام) مىفرمايد:
«يأَبَتِ لاَتَعْبُدِ
الشَّيْطَـنَ...» (44)
شيطان را عبادت مكن كه اگر چنين كارى انجام دهى:
«يأَبَتِ إِنىِ أَخَافُ أَن
يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمـنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَـنِ وَلِيًّا» (45)
مىترسم عذابىكه قابليّت تحمّل آن را ندارى فرايت گيرد و
آن وقت دوستدار شيطان باشى و شيطان هم نخواهد توانست از تو عذاب را دفع كند.
«قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ
ءَالِهَتِى يَـإِبْرهِيمُ لَئِن لَّمْتَنتَهِ لاََرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى
مَلِيًّا» (46)
مقابل سخنان منطقى و عاقلانه و آميخته به لطف حضرت ابراهيم،
آزر كه دليلى ندارد، در جواب دعوت مستدلّ ابراهيم(عليه السلام) مىگويد: آيا از
خدايانى كه مصنوع دست من مىباشند، اعراض مىكنى؟ من حتماً تو را مقابل مخالفتت
رَجْم خواهم كرد.
دربارهى تفسير «رجم» دو قول است:[30]
1. به معناى سنگسار كردن كه معناى حقيقى اين لفظ است و آن
اين است كه تا كمر كسى را لاى خاك قرار دهند و بر او آن قدر سنگ پرتاب كنند تا
بميرد؛ البته اين معنا در اينجا مراد نيست؛ زيرا جملهى:
«...وَاهْجُرْنِى مَلِيًّا»
(46)
مدتى مديد از من دور شو، قرينهى آن است.
2. مقصود از رجم در اينجا، انتقاد لسانى و شتم و ناسزا
گفتن است كه منظور در آيهى شريفه هم همين است. مقصود اين است كه پس از اين با تو
خوشرفتار نخواهم بود.
در جواب اين سخن، ابراهيم(عليه السلام) آن مرد خداپرست، راه
سلم را همانگونه كه طريق اولياى خداست در پيش مىگيرد و دأب فرستادگان خدا را
معمول مىدارد و با كلامى نرم مىفرمايد:
«قالَ سَلَـمٌ عَلَيْكَ
سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيًّا» (47)
من سلامت واقعى تو را كه استخلاص از شرك و بتپرستى است
خواهانم و سلام وداع خود را اظهار مىدارم و سلامت روحى و عقيدتى تو را خواستارم.
مقصود از «سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ
رَبِّى» استغفار از گناه نبوده؛ زيرا گناه بتپرستى قابل بخشش نيست به صريح:
«إِنَّ اللّهَ لاَيَغْفِرُ أَن
يُشْرَكَ بِهِ»
[31] و تا وقتى كه ننگ بتپرستى بر ناصيهى كسى باشد، گناهش
آمرزيدنى نخواهد بود. منظور از «سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ
رَبِّى» اين است كه از خداوند مىخواهم كه تو را هدايت كند و موحّد شوى
تابتوانى لياقت درك مغفرت او را بهدستآورى. در اينجا ذكر لازم و ارادهى ملزوم
شده است؛ در درجهى اول هدايت و پس از آن آمرزش درخواست شده است.
اين بوده مشى مردان راه حقّ و اولياى خدا مقابل كفار كه
بدان وسيله قلوب مردم را شيفتهى حقيقت مىساختند.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) چون سخنان متين خود را در قلوب
قساوتپيشهى بتپرستان بىاثر ديد، به كنارهگيرى از آنان و معبودهاى بىاثرشان
تصميمگرفت؛ زيرا معاشرت با منحرفان تا وقتى صحيح است كه انتظار هدايت آنان برود و
پس از نوميدى از هدايتشان، از نظر عقل و شرع بايد از آنان كنارهگيرى كرد و آنان را
با عقايد ناپسندشان واگذاشت. اينجا هم ابراهيم پس از يأس از هدايتشان فرمود:
«وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ مَا
تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّى عَسَى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ
رَبِّى شَقِيًّا» (48)
من از شما و از معبودهاى مصنوع شما ـ كه غير از خدا پايگاه
خويش قرار دادهايد ـ كنارهگيرى مىكنم و به پيشگاه پروردگارم دعا مىكنم و
اميدوارم كه دعايم مستجاب شود و نسبت به پرستش او دور از رحمت نباشم.
ابراهيم(عليه السلام) براى كسب رضاى خداوند از گروه
بتپرستان كناره گرفت. خداوند منّان هم مقابل اين عمل، نعمتهاى خود را با اعطاى
اسحق و يعقوب به او و قرار دادن رسالت در خاندان آنها بر او تمام كرد و به آنان
لسان صدق عنايت فرمود كه همراه با علوّ است و مايهى رفعت آنان در بين تمام ملل شد.
براى آيهى «وَ جَعَلْنَا لَهُمْ
لِسَانَ صِدْق عَلِيًّا» تفاسيرى شده؛ از جمله:
1. ما آنها را مورد احترام تمام ملّتها قرار داديم و
رفعتى به آنان عنايت كرديم.
2. اين آيه جوابى به تقاضاى ابراهيم(عليه السلام) است آن
جايى كه او از خداى منّان درخواستمىكند:
«رَبِّ هَبْ لِى حُكْمًا وَ
أَلْحِقْنِى بِالصَّـلِحِينَ * وَ اجْعَل لِى لِسَانَ صِدْق فِى الأخِرِينَ...»
[32] وازخداى خود لسان صدقى در ملّتهاى بعد [نسلهاى بعدى از
ذرّيهى خودش]خواهاناست.
ولادت حضرت ابراهيم(عليه السلام)
ابراهيم(عليه السلام) در منطقهاى كه شاهان «كلده و
آشور» حكمرانى داشتند، پا به عرصهى وجود گذاشت. منطقه فرمانروايى آن شاهان
بينالنّهرين و قسمت جنوب غربى ايران بود. تمدن آنان قديمترين تمدنهاست. سلاطين
مقتدر داشتهاند و آثارى كشف شده كه دالّ بر عظمت دستگاه حكومتى آنان است. نمرود،
دشمن سرسخت ابراهيم(عليه السلام)، از اين سلسله بوده است. ابراهيم(عليه السلام) در
منطقهى حكمرانى او متولد شد و رشد كرد.
پيش از تولد اين مرد خداپرست منجّمى پيشگويى كرد كه بچهاى
متولد مىشود كه زوال ملك نمرود به دست تواناى اوست و به آتشسوزى مبتلا مىگردد.
نمرود به كنترل ارحام دستور داد؛ امّا خدا خواست و مشيّت او هم عملى شد؛ نطفهى
ابراهيم(عليه السلام) در رحم مادرش مستقر شد؛ امّا آثار حمل نمودار نبود. مراحل
جنينى خود را پيمود؛ پدر از ترس مىخواست بچه را به نمرود معرفى كند، امّا مادر
دلسوز او مانع شد و گفت: «او را براى محافظت در غار مىگذاريم.» او را در غار
گذاردند؛ حافظ حقيقى او خدا بود و او هم حفظش كرد. رشد خود را پيمود؛ امّا به صورت
غيرطبيعى. وقتى به بلوغ كامل رسيد و ضلالتهاى قوم را ديد، زبان به انتقاد گشود؛
امّا وقتى از هدايت آنان مأيوس شد از آنها كناره گرفت و به فلسطين رفت و مورد
عنايت بارىتعالى بود و خداوند محبت او را در قلوب ملل موحّد (مسلمان، يهود و
مسيحى) قرار داد.
* * *
وَاذْكُرْ فِى الْكِتَـبِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا
وَ كَانَ رَسُولاً نَّبِيًّا(51)وَنَـدَيْنَـهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الأَيْمَنِ
وَ قَرَّبْنَـهُ نَجِيًّا(52) وَ وَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَـرُونَ
نَبِيًّا(53) وَاذْكُرْ فِى الْكِتَـبِ إِسْمَـعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ
الْوَعْدِ وَ كَانَ رَسُولاً نَّبِيًّا(54) وَ كَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بالصَّلَوةِ
وَ الزَّكَوةِ وَ كَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا(55) وَاذْكُرْ فِى الْكِتَـبِ
إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا(56) وَ رَفَعْنَـهُ مَكَانًا
عَلِيًّا(57) أُولـئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِنَ النّبيّينَ مِن
ذُرِّيَّةِ ءَادَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوح وَ مِن ذُرِّيَّةِ إِبْرهِيمَ
وَ إِسْرءيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ
ءَايَـتُ الرَّحْمـنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَ بُكِيًّا(58)
ترجمه:
51. و يادآور شو در كتاب [قرآن] موسى را همانا او از ريا
و شرك پاك شده بود [آميخته به شوائب نبود] و او
فرستادهاى پيامبر بود.
52. و ما او را از طرف راست طور ندا كرديم و او را در
حالىكه راز مىگفت به پيشگاه خود و به رحمت خود نزديكش گردانيديم.
53. و براى او از رحمت خود، برادرش هارون را [به عنوان]
پيامبر به او ارزانى داشتيم [بخشيديم.]
54. و ياد آور شو در كتاب، اسماعيل را همانا او راست
وعده و فرستادهاى پيامبر بود.
55. و اهلش را به اقامهى نماز و پرداخت زكات امر مىكرد
و نزد پروردگارش موردپسندبود.
56. و يادآور شو ادريس را در كتاب، همانا او فردى راستگو
و پيامبر بود.
57. و ما او را به مكانى با علوّ و بلند، رفعت بخشيديم.
58. اينان افرادىاند كه خداوند بر آنان نعمت، ارزانى
داشت و از جملهى پيامبرانند. ازبازماندگان آدم و از جملهى افرادى كه با نوح در
كشتى حمل كرديم و از بازماندگان ابراهيم و اسرائيل [=يعقوب] و از جملهى افرادىاند
كه آنان را هدايت نموديم و آنان را برگزيديم. زمانى كه آيات خداى رحمان بر آنان
خوانده شود، در حال سجده و گريه به زمين مىافتند.
تفسير:
حضرت موسى(عليه السلام)
خداى متعال پس از ذكر ماجراى حضرت ابراهيم(عليه
السلام)، سرگذشت حضرت موسى را كه در مواضع متعددى از قرآن به تناسب موضوع ذكر شده
است، بيان مىفرمايد:
وَاذْكُرْ فِى الْكِتَـبِ مُوسَى
إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَ كَانَ رَسُولاً نَّبِيًّا(51)
وَ نَادَيْنَـهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الأَيْمَنِ وَ قَرَّبْنَـهُ نَجِيًّا»
(52)
موسى را «كليماللّه» گويند به علّت اينكه مورد مكالمهى
مستقيم بارىتعالى قرار گرفت. موسى پس از رفتنش از مصر و ورود به «ماء مدين» به
استخدام حضرت شعيب(عليه السلام) درآمد و سنينى براى او به شبانى گوسفندان مشغول بود
تا مدت استخدامش نزد شعيب سپرى شد و آمادهى حمل بار رسالت و مشقت پيامبرى شد. در
اين وقت كه از سرزمين سينا مىگذشت، از طرف راست كوه طور ـ كه محل مناجات او با
معبودش شد ـ ندايى شنيد و مورد مناجات با «قاضى الحاجات» قرار گرفت.
«وَ وَهَبْنَا لَهُ مِن
رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَـرُونَ نَبِيًّا» (53)
در اين وقت نعمتى ديگر به او ارزانى شد و آن اينكه از خداى
خويش خواستار همكارى برادرش هارون شد. خداوند هم دعاى او را مستجاب نمود و هارون را
همكار و پشتيبان او قرار داد.
حضرت اسماعيل(عليه السلام)
«وَاذْكُرْ فِى الْكِتَـبِ
إِسْمَـعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَ كَانَ رَسُولاً نَّبِيًّا»
(54) پس از ذكر سرگذشت حضرت موسى بهطور اجمال، به سرگذشت اسماعيل اشاره مىفرمايد:
دربارهى اين كه اسماعيل مذكور در آيهى شريفه كيست، اختلاف است. بعضى او را
اسماعيل بن ابراهيم ـ اسماعيل ذبيحالله ـ مىدانند.
پارهاى ديگر او را اسماعيل بن حزقيل مىدانند كه سالها پس
از حضرت موسى(عليه السلام)متولد شد؛ زيرا اسماعيل ذبيحاللّه قبل از حضرت موسى(عليه
السلام) مىزيسته و او برادر حضرت اسحـاق، اسحـاق پدر حضرت يعقوب، يعقوب پدر دوازده
سبط بنىاسرائيل و حضرت موسى از نسل يكى از آن اسباط است. پس اين حضرت اسماعيل يكى
از مروّجان تورات و مرد بسيار صالحى بوده و داراى مزيّتى اخلاقى بوده و آن اينكه
اصرار داشته وعدهى خلافى نكند. در شرح حال او مىگويند: «او وعده گذاشت با شخصى كه
در مكانى منتظر او بماند، آن شخص رفت و فراموش كرد كه برگردد، بنابهبعضى از
گفتهها يكسال و بنا به پارهاى اقوال سه روز در آن مكان باقى ماند تا آنمردآمد.»[33]
پىنوشتها: