تفسير سورهى «مريم»
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
كهيعص(1) ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا(2)
إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا(3) قَالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ
مِنِّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَ لَمْأَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا(4)
وَ إِنِّى خِفْتُ الْمَولِىَ مِن وَرَاءى وَ كَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِرًا فَهَبْ
لِى مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا(5) يَرِثُنِى وَ يَرِثُ مِنْ ءَالِ يَعْقُوبَ
وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا(6)
ترجمه:
به نام خداوند بخشندهى مهربان
1. كهيعص.
2. يادى [است] از رحمت پروردگار تو بندهاش زكريّا را.
3. هنگامىكه پروردگارش را به ندايى نهان خواند.
4. گفت: پروردگارا همانا استخوان من سست شد و سرم سفيد
گشت. [در موقع پيرى سرم درخشيدن گرفت] و پروردگارا من به دعا نمودن تو تيرهبخت
نبودهام. [جنبهى شقاوت دربين نبوده و محروم نمىشدهام]
5. و همانا من از خويشاوندانم پس از خود هراسانم و همسرم
نازاست، پس مرا از نزد خود سرپرستى عنايت فرما.
6. كه از من و از آليعقوب ارث ببرد و خداوندا او را
مورد پسند قرارش ده.
تفسير:
سورهى مريم به اين نام موسوم شده تا حقيقت حضرت عيسى
آنگونه كه هست به جهانيان عرضه شود؛ و ضلالت افرادى كه به «تثليث[1]»
قايلاند نمودار شود.
پس از بيان «كهيعص» كه رمزى بين خدا و پيامبرش مىباشد،
سوره با قصّهى حضرت زكريّا آغاز مىشود.
دربارهى حروف «كهيعص» نظرياتى بيان شده كه بهترين تأويلش،
همان رمز بين خدا و پيامبرش است.
داستان حضرت زكريا و يحيى(عليه السلام)
در تفسير برهان خبرى بيان شده كه خلاصه آنچنين است:
زكريّا درصدد دعا براى فرزند بود و از طرفى، استيلاى پيرى بر خود و نازا بودن همسرش
را مشاهده مىكرد و درخواست خود را تا اندازهاى بعيد مىدانست؛ امّا به واسطه پيك
الهى و فرشتهى وحى خداوند ـ جبرئيل(عليه السلام) ـ مأمور شد (كه مانند آدم(عليه
السلام)كهبه اسماى خمسهى طيّبه متوسّل شد تا توبهاش مورد قبول واقع گشت) او هم
اسماى خمسهى طيّبه(عليهم السلام) را بر زبان جارى كند و بدانها متوسّل شود تا
خداوند دعايش را مستجاب فرمايد.
او امتثال امر نمود. وقتى كه آن اسم (حضرت محمّد(صلى الله
عليه وآله وسلم)، فاطمه(عليها السلام)، على(عليه السلام) و حسن(عليه السلام)) را
ذكر مىكرد، نورانيّتى در خود احساس مىنمود؛ امّا چون نام، حضرت أبىعبداللّه
الحسين(عليه السلام) را ذكر مىكرد، دلش مىشكست و اشكش جارى مىشد و علّتش را
نمىدانست؛ همانطور كه در قصّهى حضرت آدم نيز همينگونه بيان شده است.
طبق اين خبر، مقصود از حروفِ «كهيعص» كه ابتداى اين سورهى
شريفه است چنين خواهد بود:
ك: كنايه از كربلا؛
هـ: هلاكت عترت فاطمه(عليها السلام)؛
ى: يزيد؛
ع: عطش امام و پيروان او؛
ص: صبر حضرت حسين(عليه السلام).[2]
«ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ
زَكَرِيَّا» (2)
«ذكر» خبر براى «كهيعص»
است.
افتتاح سوره با قصّهى زكريّاست. حضرت زكريّا(عليه السلام)
از پيامبران بنىاسرائيل و اولاد يعقوب بود، كه در آن امّت به مثابهى علماى ربّانى
در امّت مرحومه[3]
بودند؛ جز اينكه انبياى بنىاسرائيل بر اثر داشتن درجهى معنوى، مُلهم به الهام
خدايى بودهاند؛ داراى كتابى نبودند و همگى مروّج تورات و دستورهاى آن بودهاند.
اين خبر كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)روايت شده:
«علماء اُمّتى أفضل من أنبياء بنىإسرائيل»
[4] فضليت علماى امّت را بر اينگونه از انبياى بنىاسرئيل بيان
مىفرمايد؛ نه بر حضرت موسى و يا حضرت عيسى(عليه السلام).
«إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً
خَفِيًّا» (3)
زكريّا فرزندى نداشت؛ نزديكانى داشت كه از نظر قانون ارث،
وارث او بودند؛ امّا زكريّا دوستدار آنان نبود. براى خود از پروردگار خويش درخواست
فرزند نمود؛ امّا اين درخواست را پنهانى انجام داد و دعايش با آفريدگار توانا مخفى
بود؛ زيرا وضع بدنى و استيلاى پيرى بر اعضايش، مقتضى چنين درخواستى نبود؛ به خداى
خود عرض كرد:
«قَالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ
الْعَظْمُ مِنِّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَ لَمْأَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ
شَقِيًّا» (4)
خداوندا! استخوانهايم سست شده، كنايه از اينكه تمام قواى
بدنىام كاسته شده است. سستى استخوان، مبالغه در اضمحلال قواى ديگر بدنى است. سرم
هم از سفيدى، بسان چراغ مشتعل و فروزان شده و رنگ كافورى موى سر و خميدگى قامت و
فرسودگى اعضايم، همگى بر پيرى فراگيرى دلالت مىكند كه وجودم را شامل شده است؛ امّا
از جهتى ديگر، سوابق رحمت واسعهات را دربارهى خود مىنگرم كه هيچ وقت دعايم را رد
ننمودهاى و دعاهايم را مستجاب فرمودهاى اين هم دعايى است، مستجاب فرما؛ زيرا:
«وَ إِنِّى خِفْتُ المَولِىَ مِن
وراءِى وَ كَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِرًا فَهَبْ لِى مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا»
(5)
من از افرادى كه وارث من مىباشند و از بنىاعمام پس از
خود، ترسناكم. همسرم نازاست، يا از جهت پيرى يا اينكه اصلا عقيم بوده است، با اين
وصف مىدانم كه اجراى هيچ كارى از پيشگاهت ممنوع و محال نيست. حال كه اينگونه است،
به من، دوست و يا صاحب اختيارى عنايت فرما كه:
«يَرِثُنِى وَ يَرِثُ مِنْ ءَالِ
يَعْقُوبَ...» (6)
از من و از آليعقوب ارث ببرد و وارث من و همسرم باشد.
همسر زكريا «ايشاع» دختر عمران[5]
(و خواهر حضرت مريم(عليها السلام)) است و نسبش به «يهودا» پسر يعقوب منتهى مىشود و
خود زكريا از بازماندگان هارون است و نسبش به «لاوى» پسر يعقوب مىرسد.[6]
از خداوند، فرزند خواست امّا فرزندى كه مورد رضايت بارى تعالى باشد:
«...وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا»
(6)
شيعه با آيهى شريفهى «يَرِثُنِى
وَ يَرِثُ مِنْ ءَالِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا» به
موضوع ارث بردن حضرت فاطمه(عليها السلام) استدلال مىنمايند و حديثى را كه اهلتسنن
دربارهى ارثنبردن حضرت فاطمه(عليها السلام) از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله
وسلم) بيان مىكنند، مخدوش به حساب مىآورند؛ زيرا عقلا مشخص است كه اگر مقصود حضرت
زكريّا ارثِ نبوت و توارث علمى بود، صحيح نبود كه زكريا از خداى خود وارثى براى
نبوّت و علوم الهى خود بخواهد و بگويد: خدايا اين پيامبر را غير منحرف قرار ده و او
را مورد رضايت و فرمانبردار خودت فرما! پس منظور از ارث، مال و ثروت[7]
بوده است.
يَـزَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَـم اسْمُهُ يَحْيَى
لَمْنَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا(7)قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلَـمٌ
وَ كَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِرًا وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا(8) قَالَ
كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَ
لَمْتَكُ شَيْــًا(9) قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى ءَايَةً قَالَ ءَايَتُكَ أَلاَّ
تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَـثَ لَيَال سَوِيًّا(10) فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ
الْمِـحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا(11)
ترجمه:
7. اى زكريا، همانا ما تو را به پسرى بشارت مىدهيم كه
نامش يحيى است و پيش از اين همنامى براى او قرار ندادهايم.
8. [زكريا] گفت: پروردگارا، چگونه براى من پسرى است و
حال آنكه همسرم نازا است و من از جهت پيرى به مرحلهاى رسيدهام كه رطوبت بدنم خشك
شده.
9. گفت: مقدر چنين شده [كه فرزندى به تو عنايت شود.]
پروردگارت فرمود: انجام دادن اين كار بر من آسان است و همانا پيش از اين تو را
آفريدم و تو چيزى نبودى. [وجودنداشتى.]
10. زكريّا عرض كرد: پروردگارا، نشانهاى براى من قرار
ده. خداوند خطاب فرمود: نشانهى اعطاى فرزند به تو اينكه سه شب در حالىكه صحيح و
سالم هستى با مردم سخننگويى.
11. پس بر قوم خود از محل عبادت نمودار شد و به آنان
اشاره كرد: بامداد و شامگاه خداى را تسبيح بگوييد. [صبح و شام نماز بگذاريد.]
تفسير:
اجابت دعاى حضرت زكريا(عليه السلام)
حضرت زكريا از خداوند فرزندى درخواست نمود كه وارث مال
و ثروتش و مورد رضايت خداوند باشد. خداى متعال دعاى زكريا را اجابت كرد و او را
چنين مورد خطاب قرار داد:
«يَـزَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ
بِغُلَـم اسْمُهُ يَحْيَى لَمْنَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا» (7)
اى زكريا، ما تو را به اعطاى فرزندى به نام يحيى ـ كه
همنامى برايش از قبل قرار ندادهايم ـ بشارت مىدهيم. خوشدل و مسرور باش كه دعايت
مستجاب شد و آنچه از پروردگارت درخواست نمودى، صورت واقع به خود گرفت.
در آيهى شريفه، دو شرافت براى حضرت يحيى بيان فرموده است:
1. نام آن حضرت را ذات بارى انتخاب كرده است.
2. قبل از آن براى او همنامى نبوده است.[8]
شباهت امام حسين و حضرت يحيى(عليهما السلام)
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «در اين جهت حسين
بنعلى(عليه السلام) هم شريك است: او هم از قبل همنامى نداشت و خدا آن نام را بر او
اطلاق فرمود.»[9]
از آن گذشته حضرت يحيى شش ماهه از مادر به دنيا آمد و امام
حسين نيز شش ماهه بود كه از فاطمهى زهرا(عليها السلام) متولد شد. حتى آيهى
«وَ وَصَّيْنَا الإِنْسَـنَ بِولِدَيْهِ إِحْسَـناً
حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصَـلُهُ
ثَلَـثُونَ شَهْرًا»
[10] به حضرت حسين(عليه السلام) تأويل شدهاست؛ زيرا وقتى از قتل
اين مولود مقدس به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)خبر داده شد، كراهتى ابراز
فرمود؛ ولى پس از آن كه وحى شد كه ائمهى هدا و حجج الهى از صلب پاك اويند، خوشحال
شد. مادرش هم از موضوع قتل او مطلع شد؛ به اين خاطر بود كه حمل و فصال آن حضرت با
كراهت توأم بود. با استفاده از دلالت ضمنى آيهى شريفهى
«وَالْولِدتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَـدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ»
[11] وآيهى «حَمْلُهُ وَ فِصَـلُهُ
ثَلَـثُونَ شَهْرًا»
[12] اقل مدت حمل يعنى شش ماهگى مبين مىشود.
وجه شباهت ديگر حضرت يحيى و امام حسين(عليهما السلام) اين
است كه آسمان فقط در مصيبت آن دو گريان شد. چگونگى گريان شدن آسمان، قرمز بودن چهل
شبانه روز محل افق طلوع خورشيد بوده است.[13]
حضرت سجاد(عليه السلام) فرمود: در سفرى كه با پدر بزرگوارم
به سوى عراق روانه بوديم، در اكثر منازل از يحيى ياد مىكرد و مىفرمود: «از پستى
دنيا همين بس كه سر يحياى پيامبر را نزد مردى رذل بردند».
وجه شباهت ديگر زندگى اين دو بزرگوار اين است كه قاتل هر
دو، حرامزاده بود.[14]
«قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى
غُلَـمٌ وَ كَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِرًا وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا»
(8)
حضرت زكريا، مقارن با زمانى كه از خداى خود درخواست اعطاى
فرزند نمود، نود و پنج ساله بود.[15]
وقتى كه دعايش مستجاب شد و خداوند به او بشارت پسر داد، به خداى خود عرض كرد:
پروردگارا، چگونه من مىتوانم داراى فرزند شوم و حال آنكه همسرم عقيم و نازاست و
خودم هم از لحاظ پيرى به مرحلهاى رسيدهام كه رطوبت بدنم كاستهشده و انتظار
فرزنددار شدن از طبيعت هر دوى ما بعيد به نظر مىرسد؟
«قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ
عَلَىَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَ لَمْتَكُ شَيْــًا» (9)
در جواب سؤال استعجابى او گفته مىشود: تقدير الهى اينگونه
است كه بهوسيلهى تو ـكه به قول خودت رطوبت بدنت كاسته شده ـ پسرى به تو و همسرت
عنايت كند و انجامدادن اين كار و برتر از آن، از حدود قدرت خداوند خارج نيست.
خداوندى كه اينآفرينش به قدرت او وابسته است، تو را از عدم آفريد؛ خدايى كه نبود
را بود كرد و معدوم محض را به صحنهى وجود آورد، قدرت دارد كه به مرد پير و زن نازا
بچهاى عنايت فرمايد!
«قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى
ءَايَةً...» (10)
اطمينان اعطاى فرزند در قلب زكريا راسخ شد؛ چون ارادهى
بارى تعالى را حتمى مىدانست، از پروردگار خود نشانهى مرحمت فرزند را جويا شد. به
او وحى شد:
«...قال ءَايَتُكَ أَلاَّ
تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَـثَ لَيَال سَوِيًّا» (10)
علامت دادن فرزند به تو تكلم نكردن تو با مردم تا سه شبانه
روز است. آيه مىفرمايد، فقط با مردم نمىتوانى سخن بگويى؛ از اين جهت آن حضرت زبور
را مىخواند و عبادت خود را انجام مىداد؛ تنها قدرت تكلم او با مردم، سه شب و روز
گرفته شد. سخننگفتن حضرت زكريا با مردمان نه از روى بيمارى و نقصان در دستگاه تكلم
بود، بلكه او سوىّ و سالم بود، و فقط ارادهى حقّ بر سخن نگفتن او به مدت سه شبانه
روز تعلق گرفت.
«فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ
الْمِـحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا»
(11)
هواداران و پيروان حضرت زكريا طبق عادت خود براى انجام دادن
فرايض دينى بهجلوى منزل او آمدند. زكريا به ارادهى خداوند از تكلم با آنان ممنوع
بود؛ براى تفهيموظيفه به پيروان خويش، سرش را از غرفه و محل عبادت خود بيرون آورد
و به مردمى كه در انتظار او بودند، اشاره نمود، خداى را صبح و شام تسبيح كنيد و
نماز بگذاريد و دعا كنيد.
* * *
يَـيَحْيَى خُذِ الْكِتَـبَ بِقُوَّة وَ ءاتَيْنَـهُ
الْحُكْمَ صَبِيًّا(12) وَ حَنَانًا مِن لَّدُنَّا وَ زَكَـوةً وَ كَانَ
تَقِيًّا(13) وَ بَرًّا بِولِدَيْهِ وَ لَمْيَكُن جَبَّارًا عَصِيًّا(14) وَ
سَلَـمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا(15)
ترجمه:
12. اى يحيى، كتاب [تورات] را به نيروى [فهم] بگير و ما
يحيى را در كودكى مقام نبوت عطا نموديم.
13. و اشتياقى از نزد خود و پاكيزگى [عنايت كرديم] و يحيى
شخص پرهيزگارى بود.
14. و به پدر و مادر خود نيكوكارى مىكرد و فردى ستمگر و
طغيانگر نبود.
15. و سلام بر او باد روزى كه از مادر متولد شد و روزى كه
مىميرد و روزى كه زنده مبعوث مىشود.
تفسير:
داستان زندگى حضرت يحيى(عليه السلام)
زكريا براى درخواست فرزند دعا كرد. دعاى او پس از پنج
سال مستجاب شد.[16]خداوند
فرزندى به نام يحيى كه شباهتهايى با حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) داشت به
او عنايت كرد.
مادرش «ايشاع»، دختر عمران و خواهر حضرت مريم(عليها السلام)
بود.[17]
از ابتداى زندگى (تقريباً سنين سه سالگى) آثار خرق عادت در او نمودار بود. روزى
بچهها به او گفتند: «بهبازى برويم.» يحيى گفت: «براى بازى خلق نشدهايم!»[18]
او با رؤيت وضع عبّاد و زهّاد مسجدالاقصى، خواهان تمسك به طريقت آنان شد. روزى از
مادرش لباسى پشمينه خواست. لباس پشمينه پوشيد و در مسجدالاقصى به عبادت مشغول شد.
از خوف خدا آنقدر گريست كه صورتش مجروح شد. زكريا ـ هنگام سخنرانى ـ مراقب بود
زمانى كه يحيى در بين جمعيت است از رحمت خداوند سخن بگويد!.
روزى موضوع صحبت و موعظه ايجاب كرد كه حضرت زكريا از «كوه
سكوان» و «صحراى غضبان» ـ كه محيط عذاب الهى است ـ سخن گويد. يحيى با استماع اين
بيان، فريادى زد و راه بيابان در پيش گرفت. زكريا به منزل آمد و به همراهى مادر
يحيى درپىيافتن فرزند، به بيابان رفتند. پس از سه روز او را در مكانى يافتند كه
پاى خود را درآب كرده كه خواب بر او مستولى نشود و از خوف خدا گريان است. به او
امر كردند برگردد؛ چون امتثال امر والدين را واجب مىدانست، به متابعت آن دو به
منزل آمد. غذايىخورد و استراحتى نمود؛ پس از بيدار شدن، راه مسجدالاقصى را در پيش
گرفت و روانهى آنجا شد. در طول اين مدّت، مردم را به پيروى از دستورهاى تورات امر
مىكرد.
حضرت يحيى(عليه السلام) در سن هفت سالگى[19]
به رسالت مبعوث شد و نيروى درك حقايق و فهم محتويات تورات در سن خردسالى به او داده
شد.
«يَـيَحْيَى خُذِ الْكِتَـبَ
بِقُوَّة وَ ءَاتَيْنَـهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (12)
مردم را به پيروى از تورات دعوت مىكرد. افرادى كه امر او
را اطاعت مىكردند از دست او غسل «تعميد»[20]
مىيافتند؛ حتى در تورات تحريف شده كه دستآويز امروز يهود است، او را «پيامبر
تعميددهنده» مىنامند.
به تعميديافتگان خود مىگفت: «بعد از من كسى مىآيد كه من
لايق برداشتن نعلين او نيستم.» حضرت عيسى هم قبل از بعثت به دست حضرت يحيى غسل
تعميد يافت.[21]
اين پيامبر گرامى در زمان «اَغَسْطَسْ» پادشاه روم مىزيست
و او «هيروديس» را پادشاه فلسطين كرد. هيروديس برادرى داشت به نام «فليوس» و او زن
بسيار زيبايى داشت به نام «هيروديا» و هيروديا با طنازىهاى خود، هيروديس را
دلباخته و مشعوف خود كرد. شاهبهدام عشق او افتاد. يحيى را طلبيد و از او فتوا
خواست كه با زن برادرش همآغوش شود. يحيى فرمود: در شريعت تورات چنين عملى حرام
است. شاه غضبناك شد و دستور داد حضرت يحيى را زندانى كنند. سپس در بزم عيشى كه
ترتيب داده بود و بزرگان بنىاسرائيل را دعوت كرده بود، «سلومه» دختر هيروديا به
ترغيب مادرش در روز مولود هيروديس با زينت و آرايش دلفريبى وارد شد و رقصى نمود كه
هيروديس و ساير حضار را بىنهايت خوشحال گردانيد. هيروديس به او گفت: «هرچه بخواهى
به تو مىدهم.» و قسم ياد كرد. او هم به تعليم مادرش سر يحيى را خواست! شاه دستور
داد چند نفر حرامزاده به زندان رفتند و سر يحيى را جدا كردند و براى شاه آوردند و
او آن سر را به «هيروديا» داد.[22]
«يَـيَحْيَى خُذِ الْكِتَـبَ
بِقُوَّة وَ ءَاتَيْنَـهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (12)
مقصود از «الكتاب» تورات است[23]
و منظور از اتخاذ آن به قوّه، نيروى فهم حقايق آن است و هدف از حكم و دادن آن در
كودكى به او، نبوت و پيامبرى است كه در سن هفت سالگى به او عطا شد.
«وَ حَنَانًا مِن لَّدُنَّا وَ
زَكَـوةً وَ كَانَ تَقِيًّا» (13)
در عربى اصطلاحى است كه مىگويند: استعمال مصدر به جاى صفت،
مفيد مبالغه است؛ مثلا «رَجلٌ عَدلٌ»، يعنى مردى بسيار دادگر.
«حنان» و «زكات» هم
در آيهى شريفه از اين مقوله است؛ مصدر است، امّا از آن دو ارادهى صفت مىشود؛ به
اين معنا كه حضرت يحيى مظهر رحمت و تزكيه و فردى متقى و پرهيزگار بود و در زندگى
راهى جز رضاى خالق و رضاى محبوب نپيمود.
«وَ بَرَّاً بِولِدَيْهِ وَ
لَمْيَكُن جَبَّارًا عَصِيًّا» (14)
نسبت به پدر و مادرش، نيكوكار بود و نهايت نيكى را دربارهى
آن دو وجود ارجمند مرعى مىداشت و از سوى ديگر فردى ستمكار و طغيانگر نبود. در
زندگى راهى جز راه عبادت و رضوان الهى طى نكرد و از وقتى كه پا به دايرهى هستى
گذاشت تا زمانى كه حيات دنيوى را وداع گفت، هيچگاه از راه صحت به غير آن متمايل
نشد و از سلامت كامل برخوردار شد و اين سلامت را روز بعث و نشور هم دارا خواهد بود:
«وَ سَلـمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ
وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا» (15)
او از تمام صفات بد در امان و سلامت بود. در تمام مراحل
سالم بود و به ناپاكى آلوده نشد و «يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا»
دلالت بر زندگى واقعى او دارد.
او نمرده است؛ هر چند ظاهراً او را كشتند و سرش را براى
خاموش شدن آتش غضب شاه و شهوت «هيروديا» آوردند؛ او زنده است؛ چون:
«وَ لاَتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ
قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ أَمْوتًا بَلْ أَحْيَاءٌ...»
[24]
* * *
وَاذْكُرْ فِى الْكِتَـبِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ
أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا (16)فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَابًا
فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا(17) قَالَتْ
إِنِّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيًّا(18) قَالَ إِنَّمَا أَنَا
رَسُولُ رَبِّكِ لاَِهَبَ لَكِ غُلـمًا زَكِيًّا(19) قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى
غُلـمٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا(20) قَالَ كَذلِكِ قَالَ
رَبُّكِ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ ءَايَةً للنّاس وَ رَحْمَةً مِّنَّا
وَكَانَ أَمْرًا مقْضِيًّا(21)
ترجمه:
16. و مريم را در كتاب [قرآن] يادآور شو! زمانى كه كناره
گرفت از اهل خود جايگاهى بهسوى شرق.
17. پس مقابل آنان حجابى گرفت، سپس ما روح خود را بر او
فرستاديم تا نمايان شد براى او به صورت بشرى مستوىالخلقه و سالم.
18. [مريم با ديدن او] گفت: پناه مىبرم به خداوند از تو
اگر فرد پرهيزگارى هستى.
16. [جبرئيل] گفت: همانا من فرستادهى پروردگارت مىباشم
تا به تو غلامى [پسرى]پاك و پاكيزه ببخشم.
20. [مريم] گفت: چگونه براى من غلامى است؛ حال آنكه بشرى
مرا لمس ننموده و بدكاره هم نبودهام؟
21. [جبرئيل] گفت: پروردگارت مقدّر فرموده [و كلام تكوينى
صادر فرموده] كه اجراى اين كار بر من آسان است و براى اينكه آن غلام را نشانهاى
براى مردم قرار دهيم و رحمتى از خودمان بر مردم باشد و امر خداوند انجام شده
است.[حكم او حتمى است.]
تفسير:
داستان حضرت مريم(عليها السلام)
خداى متعال در سورهى شريفهى مريم براى بيدارى مردم و
توجّه آنان به راه ايمان، يادى از مردان راه حقّ و اولياى خود به ميان آورده است.
در آيات گذشته سرگذشت حضرت زكريا و يحيى(عليه السلام) را بيان فرمود؛ پس از آن به
ماجراى حضرت مريم و فرزندش حضرت عيسى اشاره مىفرمايد.
نكته
ولادت عجيب حضرت عيسى(عليه السلام) از نظر وضع طبيعى،
محال است و تنها راه اثبات آن، داشتن ايمان قوى و اعتقادى راسخ در مقوله خداشناسى و
توحيد است. اگر پايهى معرفت و ايمان به خدا در مردم استوار شد و معتقد شدند خدايى
كه جهان هستى را از عدم صرف به ساحت وجود آورد و همه چيز را از نبود محض هستى
بخشيد، اعتقاد پيدا كردن به اينكه حضرت مسيح بدون پدر پا به صحنهى وجود گذارد،
براى او سهل است و هيچگونه امتناعى نخواهد داشت. استبعاد در قواعد مذهبى ناشى از
عدم شناسايى دقيق وجود متعالى خداوند است. پايهى ايمان كه بهطور كامل مستقر و
محكم نباشد، اشكال پيش مىآيد؛ اگر شخصى معرفت خدا را از روى استدلال پذيرفت، ترديد
از بين مىرود و جاى خود را به يقين مبدل مىنمايد.
حضرت مريم(عليها السلام) قبل از ولادت حضرت عيسى(عليه السلام)
حضرت مريم(عليها السلام) در مسجدالاقصى، مكانى براى
عبادت اتخاذ كرده بود و روزگار را مىگذراند. هرگاه عادت ماهانه به سراغ او مىآمد
مسجد را ترك مىگفت و به منزل خواهر يا خالهى خود كه در قسمت شرقى مسجدالاقصى بود،
مىرفت.[25]
«وَاذْكُرْ فِى الْكِتَـبِ مَرْيَمَ
إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا» (16)
روزى كه از عادت زنانه پاك شده بود و مشغول غسل كردن بود،
در حالى كه پرده و حاجبى بين او و ديگران فاصله بود و آن ساتر او را از ديگران جدا
مىساخت:
«فاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ
حِجَابًا...» (17)
روحالأمين به صورت جوان و زيبا و خوش منظر بر او ظاهر شد:[26]
«...فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا
رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا» (17)
مريم از رؤيت او در آنحال به وحشت افتاد و گفت:
«قَالتْ إِنِّى أَعُوذُ
بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيًّا» (18)
اگر تو خداترس هستى، من به خداى رحمان تذكرت مىدهم و
پناهنده به خداى منان مىشوم. معناى اين جمله اين است كه تو را به خداوند و قهر او
يادآور مىشوم؛ نه اينكه در صورت دارا بودن خوى تقوا به خدايت متوجه مىسازم و در
غير آن خير؛ بلكه در تمام مراحل بايد متوجه ذات او بود.
جبرئيل(عليه السلام)، مقابل اين استعاذهى مريم خود را
معرفى كرد:
«قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ
رَبِّكِ لاَِهَبَ لَكِ غُلـمًا زَكِيًّا» (19)
گفت: من فرستادهى خدا هستم و مرا براى اعطاى فرزند به تو
روانهام ساخت؛ آن هم فرزندى كه از نظر روحى و جسمى پاك باشد و اخلاق نيك داشته
باشد؛ از معصيت، شرك و سخنان باطلى كه امروز جهان نصرانيت به او نسبت مىدهند پاك و
پاكيزه باشد.
حضرت مريم با شنيدن اين خبر از ملك وحى الهى در شگفت شد و
گفت:
«قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلـمٌ
وَ لَمْيَمْسَسْنِى بَشَرٌ وَ لَمْأَكُ بَغِيًّا» (20)
چگونه من مىتوانم فرزندى داشته باشم، حال آنكه بشرى مرا
لمس ننموده، و اندكى از مسير عفاف و پاكدامنى خارج نشدهام؟ حضرت مريم با اين سخن
راه طبيعى وضع حمل را متذكر شد. او به اين دليل متقن و محكم استناد كرد و حق داشت
شگفتزده شود كه چگونه مىتواند پسرى داشته باشد؟
جبرئيل با شنيدن اين كلام مريم، او را به قدرت غير محدود
خداوند و اينكه انجام دادن هر كارى در مقابل قدرت او سهل و آسان است متوجه نمود و
گفت:
«قَالَ كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ
عَلَىَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ ءَايَةً لِّلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِّنَّا وَ كَانَ
أَمْرًا مقْضِيًّا» (21)
ارادهى خداوند تعلق گرفته كه به تو فرزندى عنايت فرمايد كه
دليل و نشانهاى باشد براى مردمى كه در راه ازدياد نيروى ايمان هستند و رحمتى باشد
از سوى پروردگار بر خلقش تا راهنماى آنان در رهايى از ضلالت و كفر و پيوستن به
هدايت و ايمان باشد.
امر قاهر پروردگار نسبت به ايجاد حضرت عيسى در رحم حضرت
مريم(عليها السلام)، عملىشد و مأموريت جبرئيل انجام يافت و حضرت مريم به عيسى حامل
شد. بهچهصورت اين حمل انجام شد؟ دركش از ذهن ما خارج است.
* * *
فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَانًا قَصِيًّا(22)
فَأَجَاءَهَا المـخاض إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَـلَيْتَنِى مِتُّ قَبْلَ
هذَا وَ كُنتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا(23) فَنَادَهَا مِن تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَنِى
قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا(24) وَ هُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ
النَّخْلَةِ تُسَـقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا(25) فَكُلِى وَاشْرَبِى وَقَرِّى
عَيْنًا فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِى إِنِّى نَذَرْتُ
لِلرَّحْمَـنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا(26) فَأَتَتْ بِهِ
قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَـمَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْـًا فَرِيًّا(27)
يَـأُخْتَ هَـرُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْء وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ
بَغِيًّا(28) فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِى
الْمَهْدِ صَبِيًّا(29) قَالَ إِنِّى عَبْدُاللَّهِ ءَاتَـنِىَ الْكِتَـبَ وَ
جَعَلَنِى نَبِيًّا(30)وَجَعَلَنِى مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَ أَوْصَـنِى
بالصّلوة وَ الزكوة مَادُمْتُ حَيًّا(31) وَ بَرًّا بِولِدَتِى وَ لَمْيَجْعَلْنِى
جَبَّارًا شَقِيًّا(32) وَالسلـم عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ
يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا(33)
ترجمه:
22. پس [به ارادهى خداوند] مريم حامل عيسى شد و او را به
مكانى دور برد.
23. درد زايمان او را بهسوى تنهى درخت خرما برد، گفت:
اى كاش پيش از اين مرده بودم و در بوتهى فراموشى قرار گرفته بودم!
24. پس [عيسى يا جبرئيل] از زير آن درخت، مريم را ندا
كرد: غمگين مباش، همانا پروردگارت زير پاى تو رفعتى [يا جوى آبى] قرار داده.
25. تنهى درخت خرما را بهسوى خود تكان ده تا بر تو
خرماى رسيده و چيده شده فروريزد.
26. پس بخور و بنوش و چشم روشن [و شادمان] باش. اگر فردى
از افراد بشر را ديدى بگو: من براى خداى رحمان نذر كردم روزه بگيرم، پس امروز با
هيچ انسانى هرگز سخننمىگويم.
27. پس آن فرزند را كه حمل مىكرد نزد قومش آورد، [آن
افراد با ديدن كودك] گفتند: همانا ناسزا و دروغى آوردى اى مريم!
28. اى خواهر هارون، پدرت فرد بدى نبود و مادرت هم زناكار
نبود.
29. پس به سوى كودك اشاره نمود [و گفت: از كودكى كه در
گهواره است موضوع را جوياشويد.] آن افراد گفتند: چگونه با كسى كه در گهواره و كودك
است سخن بگوييم؟
30. [در اين زمان خداوند، حضرت عيسى را در گهواره به نطق
آورد، او] گفت: همانا من بندهى خدا هستم، مرا كتاب [انجيل] داد و مرا پيامبر قرارم
داد.
31. و مرا هر جا و هرطور كه باشم مايهى بركت قرارم داد و
مرا به اقامهى نماز و پرداختن زكات سفارش كرد تا وقتى كه زندهام.
32. [و مرا سفارش كرد] به نيكويى كردن به مادرم و مرا
ستمكار و بدبخت قرار نداد.
33. و درود بر من باد، روزى كه از مادر متولد شدم و روزى
كه مىميرم و روزى كه زنده مبعوث مىشوم.
تفسير:
به ارادهى قاهرهى خداوند متعال، حضرت مريم بدون همسر،
باردار و حامل حضرتعيسى شد:
«فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ
مَكَانًا قَصِيًّا» (22)
آن بار را كه در درون خود داشت به مكانى دور برد تا از چشم
اغيار محفوظ باشد. دردزايمان فرايش گرفت:
«فَأَجَاءَهَا المـخاض إِلَى جِذْعِ
النَّخْلَةِ...» (23)
و او را به سوى نخله و درخت خرمايى آورد. اين درد او را در
«مسجدالاقصى» فراگرفت؛ خواست بماند، خطاب رسيد: «هذا بيت
العبادة لا بيت الولادة» از مسجد خارجشد و به تنهى خشكيدهى درخت خرمايى
پناهنده شد؛ از شدّت نگرانى و اضطراب گفت:
«...قَالْت يَـلَيْتَنِى مِتُّ
قَبْلَ هـذَا وَ كُنتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا» (23)
اى كاش پيش از اين مرده بودم و اى كاش آن قدر حقير و
بىمقدار بودم كه از ياد مىرفتم.
در اينجا جبرئيل يا حضرت عيسى(عليه السلام) از زير درخت
خرما به او خطاب كرد:
«فنادها مِن تَحْتِهَا أَلاَّ
تَحْزَنِى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا» (24)
غمگين مباش و افسرده خاطر مشو. خداى متعال در زير پاى تو
رفعتى قرار داده و بچهاى در شكم تو مستقر ساخته كه وجودش سبب رفعت و بلندى نام تو
مىشود و پاكى و طهارت تو را بر جهانيان نمودار مىسازد.
امّا براى اينكه غذايى به دستآورى تنهى خشكيدهى نخلى را
كه متكا و معتمد خود قرارش دادهاى تكانى بده تا خرماى تازه و چيده شده بر تو فرو
ريزد و از آن خرما بخور:
«وَ هُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ
النَّخْلَةِ تُسَـقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا» (25)
قدرت بىحد خداوند نمودار شد؛ بهگونهاى كه بر درختى
خشكيده، فوراً شاخ، برگ و خرماى رسيده پديدار شد. و غذاى حضرت مريم را تأمين كرد و
در غير فصل خرما، خرمايى تازه و رسيده تحويل مريم داد.
مريم با ديدن اين ظواهر حيرتانگيز، اضطرابش فرو نشست و بچه
را پس از وضع حمل با خود برداشت:
«فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا
تَحْمِلُهُ قَالُوا يَـمَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا» (27)
و او را نزد قومش آورد. مردم و قبيلهى او با مشاهده چنين
منظرهاى در شگفتى سختى فرو رفتند و به نظر حقارت به مريم نگاه كردند و گفتند:
«يَـمَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا» اىمريم
كار ناپسندى آوردى. اينچه عملى است و اين كودك را از كجا آوردى؟
«يَـأُخْتَ هَـرُونَ مَا كَانَ
أَبُوكِ امْرأَ سَوْء وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا» (28)
اى خواهر هارون، سوابق نسبى تو كه بد نبود! پدر و مادر
نيكوكارى داشتى، پدرت كه فرد بدى نبود! و مادرت هم زناكار نبود كه تو به آنها شبيه
باشى! پس اين بچه را ازكجاآوردى؟
پىنوشتها: