درسهايى از اين ماجرا
1. ممكن است كسى نسبت به كار دوم خضر (كشتن غلام بدون گناه)
ايراد بگيرد و بگويد: قصاص قبل از جنايت از نظر عقل صحيح نيست؛ پس چرا خضر، غلام را
كشت و حال آن كه گناهى نكرده و وسايل گمراهى والدين خود را فراهم ننموده بود؟
در پاسخ چنين ايرادى گفته مىشود: هرگاه اطمينان كافى به
حصول مفسدهاى در كارى باشد، عقلاً پيش از وقوع بايد از حدوث آن جلوگيرى كرد؛ مثلاً
اگر كسى اطمينان صددرصد داشته باشد كه مثلاً فلانى با كاردى كه در دست دارد، حتماً
ده نفر يا كمتر و بيشتر را از پاى درمىآورد، بايد از فساد او پيش از وقوع،
جلوگيرى كند؛ نه اين كه بگذارد او قتلهاى متعدد انجام دهد، بعد به قصاص يكى از
آنها كشته شود. اين موضوع هم در علم عين ذات بارى تعالى معلوم و مشخّص بوده كه اين
كودك حتماً باعث گمراهى پدر و مادر مىشود؛ از اين جهت، خضر به قتل او مأمور شد؛
بنابراين عقلاً هيچگونه خلافى در اينگونه قضايا نيست.
2. بايد توجه داشت كه امور ظواهرى دارد و بواطنى. قانون
الهى و ميزان شرع، ادارهكنندهى ظواهر امور است؛ مثلاً اگر كسى اظهار ايمان و
اسلام كرد، ما مجبوريم كه لوازم ايمان و اسلام را از نظر حرمت جان او و مال و عِرضش
و با اثر دانستن قسمهايش و جز آن را بپذيريم يا مثلاً اگر ادعايى نزد حاكم شرع
آوردند، پس از طى مراحل داورى، حاكم به ظواهر مىنگرد و روى شهادت گواهان حكم صادر
مىكند؛ خواه اين حكم مطابق با واقع باشد و خواه مطابق نباشد.
اما حضرت خضر و امثال او مُجرى باطن امورند كه انجام دادن
آن تابع مصلحت و حكمت الهى است. اين خود وظيفهى هر فرد خداپرست است كه اگر امورى
ظاهراً به مذاق او خوشايند نبود، بايد توجه داشته باشد كه عقل ناقص و محتاج بشرى،
كميتش در ادراك بواطن امور لنگ است. پس بايد آنچه را از شرع مىداند و به وجود آن
از طرف شرع ايمان دارد، معمول بدارد؛ هر چند به حسب ظاهر با عقل ناقص او موافق
نباشد.
3. انسان به هر پايهاى از دانش و حكمت برسد، نبايد ظرفيت
محدود خود را فراموشكند و اين فكر در نهادش متمركز شود كه برتر از او عالِمى نيست؛
زيرا «وَفَوْق كلّ ذِى علم عليم»
[1] و ايجاد چنين فكرى در خاطرهى انسان ـ كه برتر از او دانشمندى
نيست ـ احاطهى كلى به سراسر وجود لازم دارد و چنين احاطهاى از قدرت بشر خارجاست.
4. اگر انسان، به دانشمندى واقعاً اطمينان پيدا كرد كه
كارهايش صحيح است، اگر روزى كارى انجام داد كه ظاهراً با مذاق او موافق نبود، حقّ
پرخاش ندارد.
5. بايد به اين گفتار نبىّاكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)
توجه داشت كه «اطلبوا العلم من المهد الى اللحد»وتاپايان
زندگى در سبيل تحصيل علم و افزايش دانش گام برداشت. موسىبنعمران(عليه السلام) با
آنكه اولواالعزم است، وقتى كه مىداند فردى هست كه توانايى علمىاش بيش از اوست
درصدد اقتباس دانش از نزد او برمىآيد و مىگويد:
«...لاأبرَحُ حتّى أبلغ
مجمعالبحرين أو أمضِىَ حقبًا» (60)
من از رفتن نزد خضر دست برنمىدارم تا به نقطهى معيّن كه
موضع ملاقات من و اوست برسم يا اين كه هشتاد سال طى طريق كنم.
* * *
وَ يَسْئَلُونَكَ عَن ذِى الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا
عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْرًا(83) إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِى الأَرْضِ وَ ءَاتَيْنَـهُ
مِن كُلِّ شَىْء سَبَباً(84) فَأَتْبَعَ سَبَبًا(85) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ
الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِى عَيْن حَمِئَة وَ وَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا
قُلْنَا يـذا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ
حُسْنًا(86)قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى
رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا(87) وَ أَمَّا مَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ
صَـلِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا(88)
ترجمه:
83. از تو [اى پيامبر] دربارهى ذوالقرنين سؤال مىكنند،
بگو: بر شما از او سرگذشتى فروخواهيم خواند.
84. همانا ما او را در زمين، مكنت [و فرمانروايى] داديم
و او را از هر چيزى، وسيلهاى عنايتكرديم.
85. پس دنبال وسايل را گرفت.
86. تا موقعى كه رسيد به مكان غروب خورشيد، خورشيد را
يافت كه در چشمهى آبگرم غروب مىكند و مقابل آن ملّتى را ديد. ما گفتيم: اى
ذوالقرنين يا اينكه عذاب كنى [آنان را] و يا اينكه نيكويى را در بين آنان اتخاذ
كنى.
87. [ذوالقرنين] گفت: اما كسى كه ظالم شود [و راه شرك را
در پيش گيرد] به زودى او را عذاب مىكنيم. سپس به سوى پروردگارش برمىگردد و او هم
عذابش مىكند، عذابى زشت و ناپسند.
88. و اما كسى كه ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، براى
او پاداش نيكى است وبراىاو از كار خود، آسانى معيّن مىكنيم [و امر مىكنيم كه به
آسانى با او رفتار كنند.]
تفسير:
«ذوالقرنين» كه بود؟
سوّمين سؤالى كه يهود مدينه يا نصاراى نجران به مشركان
مكه ياد دادند كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بپرسند، اين بود كه از او
پرسش كنند: كسى كه مشرق و مغرب عالم را طى كرد كه بود؟
خداوند متعال در اين آيات و آيات پس از آن سرگذشت او را
معرفى مىفرمايد و از آن به «ذوالقرنين» ياد مىكند.
دربارهى اينكه «ذوالقرنين» چه شخصى است بين مورّخان و
مفسّران اختلاف است:[2]عدهاى
او را «اسكندر مقدونى» به حساب مىآورند؛ اما از قراين درك مىشود كه آن شخص،
«اسكندر مقدونى» نبوده؛[3]
زيرا تاريخ زندگى او معلوم و مشخص است. اسكندر مقدونى فرزند «فيليپ» پادشاه يونان
در زمان هخامنشيان بود كه پادشاهانى مدبّر و از لحاظ ادارهى حكومت، افرادى سيّاس
بودند و آثارى از خود باقى گذاردند كه دليل بارزى بر تدبير آنان بود كه «كتيبهى
بيستون» و سنگنوشتههاى ديگر مبيّن آن است. سرانجام، اختلال در دستگاه كشورى و
لشكرى آنان راه يافت تا در زمان پادشاهى «دارا» (= شاه هخامنشى ـ داريوش سوم) فيليپ
كه دستنشاندهى «هخامنشيان» بود و در يونان خراجگزار آنان محسوب مىشد از دنيا
رفت. دارا از جانشين اسكندر، مطالبه خراج كرد. اسكندر از دادن خراج خوددارى كرد.
دارا كه اين موضوع را غيرمترقّب مىدانست، برآشفت و به جنگ اسكندر رفت، در اين نزاع
«دارا» شكست خورد و اسكندر پيروز شد و نتيجهى پيروزى او حملهور شدن به ايران
گرديد. با روى آوردن او به حيطهى تصرّفات هخامنشيان در ايران، قسمتى از آن را از
جمله بينالنهرين و نواحى ديگر را تصرف كرد و موقع برگشت، درگذشت.
از ظواهر امر درك مىشود كه ذوالقرنين اين شخص نبوده؛ زيرا
او ملهم به الهام الهى و مؤيد به تأييدات خداوندى بوده و چنين شخصى را لياقت چنان
مرحله نباشد!
بعضى ديگر او را از نژاد عرب و از «آلِ حِمْيَر» مىدانند.
نكتهها
اين شخص هر كه بوده و از هر نژادى، ما از سرگذشت او
نكاتى را در مىيابيم:
ذوالقرنين دو سفر كرده: يك سفر به سمت مغرب و سفرى ديگر به
سوى مشرق. سفرمغرب او به شمال غربى اروپا منتهى شده است:
«حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ
الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِى عَيْن حَمِئَة...» (86)
وقتى كه به سوى مغرب رفت، خورشيد را يافت كه در چشمهى آب
گرم غروبمىكند. غروب كردن خورشيد در چشمهى آب گرم و فرورفتن آن در چشمه از نظر
حسّ بصر بيننده و وضع افق است؛ زيرا آفتاب نه از زمين بر مىآيد و نه بدان
فرومىرود. زمين متحرك است و به دور خورشيد مىگردد و اين موضوعى است كه چهارده
قرن پيش، قرآن شريف آن را بِالكنايه مبيّن ساخت و در جاهاى متعدّد آن بيانشده:
«الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ
مَهْدًا»
[4]
و اما مقصود از «عَيْن حَمِئَة»
چيست؟ قدما و معاصران آن را به آب دريا تعبير كردهاند؛ اما
كلام الهى در آن وقت، موضوعى را بيان فرمود كه قرنها بعد مردم به وجود آن
واقفشدند، كه از اين نظر داراى اعجاز است و خود دليلى براى تكميل ايمان است و آن
جريان «گلف استريم»[5]
است كه وجود اين جريان در تغيير وضع آب و هواى نقاط مجاور مسير خود، بسيار دخالت
دارد و اهميّتى بس فراوان حايز است.
اين جريان از آبهاى اقيانوس هند ـ كه قسمتى از شبه جزيرهى
هندوستان را فراگرفته ـ شروع مىشود؛ زيرا اقيانوس هند، روى خط استوا قرار گرفته،
هواى گرم و تابش خورشيد سوزان باعث ايجاد بادهايى مىشود و جريانهاى آليزه و
كنترآليزه در آب دريا شروع مىشود و آب گرم را در قسمتى از اقيانوس پهناور هند به
حركت مىآورد؛ به طورى كه اين جريان وسط دو قسمت ملايم و بىحركت آب با جنبشى
فراوان و حركتى سريع به سوى اقيانوس اطلس روانه مىشود و پس از آن به طرف اقيانوس
منجمد شمالى سير خود را ادامه مىدهد و آب و هواى نقاط مسير خود را از سردى به گرمى
متمايل مىسازد و اثر اين جريان در تغيير آب و هواى نواحى مجاور بهقدرى است كه
مثلاً انگلستان، آب و هوايش قابل سكونت مىشود، اما ايسلند كه از اين جريان بىنصيب
است، هر چند با انگلستان در يك مسير جغرافيايى و در يك طول و عرض جغرافيايى قرار
گرفته، قابل سكونت نيست و قسمت اعظم سال، يخبندان است.
پس مقصود از جملهى «حَتَّى إِذَا
بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِى عَيْن حَمِئَة» اين است
كه وقتى سفر ذوالقرنين به مغرب منتهى شد و مقابل اقيانوس اطلس قرار گرفت، ديد
خورشيد در«عَيْن حَمِئَة» غروب كرد و منظور از
«عَيْن حَمِئَة» همان جريان آب گرم است كه از
اقيانوس هند شروع مىشود و اين خود اهميّت اين كتاب مقدّس را روشنمىكند.
با رسيدن به سوى غرب:
«...وَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا...»
(86)
ملّتى را يافت كه يا با خواست خدا مُلهم به سخن گفتن با
آنان شد و يا به وسيلهى مترجم، مقصود خود را به آنان فهماند و گفت:
«قال أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ
نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا»
(87)
كسىكه راه شرك در پيش گيرد و بر خود ظلم كند ـ از اين نظر
كه تابع دستورهاى سعادتبخش دينى نشود ـ دو بار شكنجه مىشود و عذابش هم در اين
دنيا خواهد بود و هم در آخرت؛ افزون بر اين كه در مقابل عذاب آخرت، صبرى وجود
ندارد.
در دنيا عذاب شدن او به كشتنش مىباشد؛ اما عذاب او را در
آخرت پايانى نيست و مردن و قتلى هم نخواهد بود. به اين علت است كه خداوند او را
عذاب مىكند به عذابى مُنكر:
«وَ أَمَّا مَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ
صَـلِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا»
(88)
اما كسى كه راه ايمان پيمايد و در صراط حق ساير باشد و در
پى ايمانش، عملصالح بهجاى آورد و كارى انجام دهد كه مرضىّ رضاى خداوند باشد و
عملش به خلوص نيّت و اخلاص آميخته باشد، پاداش نيك براى او خواهد بود؛ هم در اين
دنيا و هم در آن جهان و كارش در هر دو جهان به آسانى مىگرايد و خداوند در كار او
آسانى مقدّر مىفرمايد.
* * *
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا(89) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ
الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْم لَّمْنَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا
سِتْرًا(90) كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا(91)ثُمَّ أَتْبَعَ
سَبَبًا(92)حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا
لاَّيَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً(93) قَالُوا يـذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ
يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا
عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا(94)قَالَ مَا مَكَّنِّى فِيهِ
رَبِّى خَيْرٌ فَأَعِينُونِى بِقُوَّة أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ
رَدْمًا(95) ءَاتُونِى زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ
قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِى أُفْرِغْ عَلَيْهِ
قِطْرًا(96) فَمَا اسْطَـعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطَـعُوا لَهُ
نَقْبًا(97) قَالَ هـذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّى فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّى
جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كَانَ وَعْدُ رَبِّى حَقًّا(98)
ترجمه:
89. سپس دنبال كرد وسيلتى را.
90. تا وقتى كه به مشرق خورشيد رسيد، خورشيد را يافت كه
بر قومى طلوع مىكرد كه براى آنان مقابل آن حجابى قرار نداديم.
91. اينگونه ما احاطه پيدا كرديم به آنچه نزد او [=
ذوالقرنين] بود. احاطهى علمى و ازروى دانش.
92. سپس دنبال وسايل را گرفت.
93. تاموقعى كه رسيد بين دو سدّ. مقابل آن دو سد ملّتى را
يافت كه توانايى درك گفتارى را نداشتند.
94. گفتند: اى ذوالقرنين همانا قوم يأجوج و مأجوج در زمين
تباهى مىكنند. آيا براى تو مخارجى قرار دهيم بر اينكه بين ما و بين آنان سدّى
قرار دهى.
95. گفت: آنچه را خداى من دربارهى آن مرا مكنت و توانايى
داده، بهتر است، پس مرا به نيرويى كمك كنيد تا قرار دهيم بين شما و بين آنان سدّى و
حاجبى.
96. براى من بياوريد خُردههاى آهن تا وقتى كه بين دو كوه
را مساوى ساخت. گفت: [برآن] بدميد تا وقتى كه آتش قرارش داد [=آتش شد.] پس گفت:
براى من آهنومسگداخته بياوريد تا بر آن بريزم.
97. پس [قوم يأجوج و مأجوج] قدرت پيدا نكردند كه بر آن
[سدّ] غلبه و قدرت پيدا كنند و توانايى اين را نداشتند كه آن را سوراخ كنند.
98. [ذوالقرنين] گفت: اين رحمتى است از پروردگارم [بر من]
هرگاه وعدهى خداوندم [نسبت به اقامهى قيامت يا نابودى اين سد] فرا رسد آن را درهم
كوبيده قرارش مىدهد و وعدهى پروردگارم حقّ است [و عملى خواهد شد.]
تفسير:
«ذوالقرنين» در شرق
ذوالقرنين سفر مغرب را انجام داد و راهى مشرق شد. از
وسايل و ساز و برگى كه خداى منّان به او عنايت كرده بود، استفاده كرد و دنبال آن
وسايل را گرفت:
«حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ
الشَّمْسِ...» (90)
تا به محلّى رسيد كه خورشيد طلوع مىكرد. اين قسمت همانطور
كه در غروب شمس بيان كرديم، نه از اين جهت است كه به مكانى رسيد كه خورشيد از آن
مكان طلوعمىكند، بلكه منظور بيان افق و حسّ بصر است و گرنه خورشيد از جايى
طلوعنمىكند كه به مكانى غروب نمايد:
«...وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى
قَوْم لَّمْنَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْرًا» (90)
خورشيد را يافت بر ملّتى پرتوافشانى مىكند كه مقابل حرارت
آن پوششى نداشتند و فكر خانه ساختن و نشيمن قرار دادن در اذهان آنان مركوز نشده
بود، يا اين كه لباسى نداشتند و عريان بودند.
در آيهى بعد خداوند بيان مىفرمايد كه تمام كارهايى را كه
ذوالقرنين انجام مىداد، درعلم الهى مشخّص است و خداى را به آن احاطهى تام و تمام
مىباشد.
«كَذلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا
لَدَيْهِ خُبْرًا» (91)
ما از تمام وسايل و ساز و برگى كه نزد ذوالقرنين بود، اطلاع
كامل داريم و هر كارى انجام دهد در علم عين ذات ما مشخّص و معلوم است:
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا»
(92)
سپس دنبال اسباب و وسايل موهوب[6]
از نزد پروردگار متعال را گرفت تا به مكانى رسيد كه به
«بينالسدّين» موسوم است.
قوم «يأجوج و مأجوج»
دربارهى اينكه «بينالسدّين» چه نقطهاى است،
دانشمندان محقّق طبق تحقيقات خود، آن را قسمت تركستان و مغولستان و قسمت شرقى تركيه
را كه به روميّةالصغرى معروف است، مىدانند. در قسمت بينالسدّين قومى بودند كه:
«...لاَيَكَادُونَ يَفْقَهُونَ
قَوْلاً» (93)
توانايى درك گفتار ديگران را نداشتند و نزد ذوالقرنين از
ستمهاى قوم «يأجوج و مأجوج» شكايت نمودند و گفتند:
«قَالوا يـذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ
يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِىالأَرْضِ...» (94)
اى ذوالقرنين، ملّت يأجوج و مأجوج در زمين تباهى مىكنند و
موجد فسادند. در اينجا خداوند، ذوالقرنين را به درك كلام آنان آگاه نمود و فهم
سخنان آنان را به او الهامفرمود.
در اينكه ملّت «يأجوج و مأجوج» كدام يك از ملل گذشتهاند،
گفته هايى است و قدر جامع تمام گفتهها به مردم مغول تعبير مىشود. اين ملّت،
افرادى بودند خونخوار و از تمدّن بىبهره؛ حملاتى به شرق و غرب خود مىكردند و
همسايگان را از آسيب خود مضطرب مىنمودند.
«طنطاوى»، مفسّر معروف، اين دو لفظ را از «اجيج النار»
مأخوذ مىداند؛[7]
يعنى همچنانكه فروغ آتش و شعلههاى فروزندهى آن اطراف خود را مىبلعد و
مىسوزاند، اينها هم نسبت به خشونتى كه ابراز مىنمودند و تعدىهايى كه به
همسايگان خويش اظهار مىداشتند، به اين نام موسوم گشتند و آنان را از نسل
«يافثبننوح»[8]
مىدانند.
ذوالقرنين به مقتضاى درخواست قوم ستم كشيده از ظلمهاى قوم
يأجوج و مأجوج، پذيرفت كه براى جلوگيرى از تعدّىهاى قوم يأجوج و مأجوج سدى و مانعى
قرار دهد. او اول مردم را متوجه ساخت تمام كه آنچه از نيروهاى ظاهرى و باطنى در او
هست ازسوى پروردگار به او عطا شده است و از آنان درخواست كمك نمود و گفت:
«ءَاتُونِى زُبَرَ الْحَدِيدِ...»
(96)
براى من تكههاى آهن بياوريد و آن را روى هم بيندازيد:
«...حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ
الصَّدَفَيْنِ...» (96)
تا وقتى كه دو قسمت دو كوه باهم مصادف و برابر شوند. وسايل
خارجى را در اختيار ذوالقرنين گذاردند؛ او هم آنها را روى هم گذارد و به اشتعال
دستور داد و مس را گداخت و روى آهنِ گداخته ريخت و سدّ ايجاد شد و بين دو كوه (كوه
ارمنستان و آذربايجان روسيه) به هم پيوست[9]
و ارتفاع اين سدّ به اندازهى ارتفاع دو كوه شد و «سدّ» ايجاد گشت.
طبق پيشنهاد ذوالقرنين و كمك مردم آن سامان براى جلوگيرى از
تجاوزات آن قوم خونخوار، سدّ ايجاد شد؛ استحكام آنطورى بود كه:
«فَمَا اسطَـعُوا أَن يَظْهَرُوهُ
وَ مَا استَطَـعُوا لَهُ نَقْبًا» (97)
آن ملّت ظالم را نه قدرت و توانايى آن بود كه بر آن گذر
كنند و از بالاى آن غلبه يابند و نه اين توانايى را داشتند كه نقب و سوراخى در آن
ايجاد كنند. با اين كيفيّت ذوالقرنين از عبور ملّت يأجوج و مأجوج و تعدّيات آنان
جلوگيرى كرد؛ اما مردم را متوجه ساخت كه اين حاجز و اين سدّ تا وقتى است كه خدا
بخواهد و ارادهى او تعلّق گرفته باشد:
«...فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّى
جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كَانَ وَعْدُ رَبِّى حَقًّا» (98)
و زمانى كه امر پروردگار به نابودى آن صادر شود از بين
مىرود و در هم فرومىريزد و متوجه باشيد كه امر پروردگار عملى مىشود و وعدهى او
حقّ است.
پارهاى از مفسّران، وعدهى پروردگار را در آيهى شريفه، به
قيامت[10]
و رستاخيز تعبيركردهاند؛ ولى تحقيقات امروزى ثابت كرده كه سدّى ساخته شده از مس و
آهن باچنان خصوصياتى وجود ندارد و ممكن است امر پروردگار بر نابودى آن صادر
شدهباشد؛ اما صدور امر در چه زمانى بوده معلوم نيست.
* * *
وَ تَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذ يَمُوجُ فِى بَعْض وَ
نُفِخَ فِى الصُّورِ فَجَمَعْنَـهُمْ جَمْعًا(99) وَ عَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذ
لِلْكَـفِرِينَ عَرْضًا(100) الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِى غِطَاء عَن
ذِكْرِى وَكَانُوا لاَيَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا(101)أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا
أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونِى أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ
لِلْكَـفِرِينَ نُزُلاً(102)
ترجمه:
99. و در آن روز، رها كرديم پارهاى را كه تموّج داشته
باشند در پارهاى ديگر. [اختلاطمردم و آميزش آنان در آن روز نمودار مىشود] و در
صور دميده مىشود و ما مردم را جمع مىكنيم جمع كردنى و گردآوردنى.
100. و در آن روز، جهنّم را به گروه كافران عرضه مىكنيم،
عرضه نمودنى.
101. [كافران افرادى هستند] كه چشمانشان در پردهاى از
ياد من بود [آثار قدرت خدا را كه نمودار بود نمىديدند] و توانايى شنوايى نداشتند
[و در گوشهاى آنان حرف حقّ مؤثّر واقع نمىشد.]
102. آيا افرادى كه كافر شدند گمان مىكنند كه
[مىتوانند] بندگان من را به جاى من بهسرپرستى بگيرند؟ همانا ما جهنّم را براى
گروه كافران منزلگاه [وجايگاه]قرار داديم.
تفسير:
نكتهها
خداى متعال پس از بيان قصهى ذوالقرنين و ذكر حوادث
مقارن با آن، جملهاى بيانمىفرمايد كه مشخّصكنندهى وضع مردم دنيا از آن روز كه
بشر را به عالم هستى آورد تا پايان دنياست. خداوند بشر را آفريد و به او استعداد
درك حقايق داد و وسايل ارشاد را هم در اختيارش گذارد. اگر انسانى با عدم استفاده از
ابزار هدايت خود را گمراهكرد، راهى جز سير به قعر سقر ندارد؛ مىفرمايد:
«وَ تَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذ
يَمُوجُ فِى بَعْض وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَجَمَعْنَـهُمْ جَمْعًا» (99)
اين آيهى شريفه ممكن است دو جهت را بيان كند: يكى اين كه
مقصود، اختلاف مردم در دنيا باشد و ديگر اين كه منظور، شكستن سد و غلبهى يأجوج و
مأجوج باشد.
و اما از لحاظ ظواهر دنيا، نظام عالم، طورى مقدّر شده كه
دستهاى فوق دستهاى و گروهى دون گروهى قرار مىگيرند. اجتماع مردم را از نظر
اختلاف مراتب به آب تشبيه فرموده؛ همانطور كه آب داراى موج است، اجتماع هم
اينگونه است و داراى پستى، بلندى، ضعيف و قوى است. اجتماعات از نظر: اخلاقى،
اجتماعى، اقتصادى، دينى و غيره مختلفاند و در همين تموّجات، افراد، آزمايش خود را
پس مىدهند.
جملهى بعد، بيانكنندهى نفخ صور و گرد آوردن مردم براى پس
دادن حساب عمر و نعمتهاى الهى است. نَفْخ صور از امور مسلّمالوقوع است؛ اما چگونه
و به چه كيفيت است درك آن از ذهن ما خارج است؛ همانطور كه مجهولات از اين مقوله كه
حتمىالوقوعاند، فراوانند و آنچه از احاديث در اين باره استفاده مىشود، مجملاست.
در هر صورت، نفخ صور خود وسيلهاى براى ميراندن خلق و زنده كردن آنان و حضور
بهسراى قيامت است.
جملهى «نُفِخ فى الصور»
و «جمعنا هم جمعًا» به صورت
ماضى بيان شده؛ حال آنكه هنوز نفخى در صور دميده نشده و قيامت برپانشده است. اين
استعمال از آن جهت است كه، انجام دادن اين امور حتمى است و در لسان علم معانى و
بيان و در قانون فصاحت و بلاغت، مضارع مسلّمالوقوع به ماضى تعبير مىشود تا منكران
بدانند كه آنروز، حتماً برپا مىشود و حساب و كتابى در كار است.
و همچنين جملهى:
«وَ عَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذ
لِلْكَـفِرِينَ عَرْضًا» (100)
فعلى است كه در آينده و در روز قيامت كه هنوز برپا نشده
است، انجام مىشود؛ اما بهصورت ماضى، آن هم بهكيفيّتى مؤكد بيان شده است و علّتش
حتميّت موضوع است.
پس از آن كه مىفرمايد: ما جهنّم را به افراد كافر عرضه
مىنماييم افراد كافر را معرّفى مىفرمايد:
«الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ
فِى غِطَاء عَن ذِكْرِى وَ كَانُوا لاَيَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا» (101)
كافران و جاى گيرندگان در جهنّم افرادى هستند كه چشمانشان
در حجابى از ذكر خدا بود. آيات خدا را مىديدند ولى به آن توجّهى نمىكردند. گوش
داشتند، ولى سخنهاى سعادتبخش در گوشهاى آنان اثرى نمىگذاشت؛ زيرا نمىخواستند
چيزى بفهمند؛ ازاين جهت قدرت شنيدن از آنان سلب شده بود. اين دسته از مردم كه فقط
متوجه دنيا و زخارف بىدوام و كمارزش آن هستند و تمام دقت خود را به جمعآورى وجوه
دنيوى معطوف مىكنند، كور و كرند؛ اما كور و كر باطنى؛ بر اين افراد، جهنم عرضه
مىشود و «طوعاً أو كرهاً»[11]
آنها را در آن محيط آتشزا ـ كه تصوّرش از حدود توانايى ما خارجاست ـ جايگزين
مىكنند.
اما مقابل اين افراد كه از نيروهاى عطا شدهى خداوندى
استفاده نكردند و خود را به شقاوت ابدى گرفتار ساختند، كسانى هستند كه تمام همّشان
به كسب رضايت آفريدگار توانا مصروف است و غير از او را لايق دوست داشتن نمىدانند؛
مگر اين كه دوستى خدا محبّت به آن چيز را در پى داشته باشد؛ مىفرمايد:
«أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن
يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونِى أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ
لِلْكَـفِرِينَ نُزُلاً» (102)
آيا افرادى كه كافر شدند و آنانى كه توجّهى به خدا ندارند و
همه چيز را از پشت عينك ماديّات مىنگرند، گمان مىكنند كه مىتوانند افرادى كه
توجهى به خدا دارند و ستايشگر او مىباشند و ولايت او را از روى دليل خواستهاند به
سوى خود توجه دهند تا آنان را بهسرپرستى بگيرند؟ نه اين گمان درست نيست و بطلان آن
با عمل دوستداران واقعى پروردگار، نمودار مىشود.
اما كافران كه ولايت غير خدا را پذيرفتند و به غير خدا
متوجه شدند و در عبادات بىپايهى خود، منظورشان اصنام و غير خدا بود، براى خود
منزلگاهى تهيه نمودهاند كه جهنّم سوزان است:
«...إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ
لِلْكَـفِرِينَ نُزُلاً» (102)
* * *
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بالأخْسَرِينَ أَعْمَـلاً(103)
الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الحَيوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ
يُحْسِنُونَ صُنْعًا(104) أُولـئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بــَايـتِ رَبِّهِمْ وَ
لِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَـلُهُمْ فَلاَنُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ
وَزْناً(105) ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا ءَايـتِى وَ
رُسُلِى هُزُوًا(106)
ترجمه:
103. بگو: [اى محمّد،] آيا شما را با خبر كنم نسبت به
افرادى كه زيانكارترين مردماند.
104. [آن افراد] آنهايى هستند كه سعى و كوشش آنان در
زندگى دنيا باطل و بىاثر شد و گمان مىكنند كه خوب كارى انجام مىدهند.
105. آنان [افرادى هستند] كه به آيات پروردگار خود و
ملاقات [رحمت و روز حساب]او كافر شدند. پس [نتيجهى كفر آنان اين شد كه] اعمالشان
تباه و فاسد شد و ما براى آنان روز قيامت وزنى [و ارزشى] قايل نيستيم.
106. اين است كه پاداش آنان جهنّم است نسبت به كفرشان و
[به جهت اينكه] آيات و پيامبران مرا مورد مسخره قرار دادند.
تفسير:
در مبحث قبل، مشخّص شد افرادى كه مؤانستى به ذكر خدا پيدا
كردند و اُنسى براىشان به وجود آمد، ابداً به غير از او توجّهى ندارند؛ زيرا بشر
هر زحمتى را متحمّلمىشود و هر مشقّتى را به دوش مىكشد براى وصول به آسايش است و
درك اين هدف جز در سايهى معنويات و پيروى از امور دينى امكانپذير نيست. كسى كه
خدا را خواست، به هدف اصلى خود كه تمام كوشش و كشش او براى وصول به آن است
خواهدرسيد؛ آن وقت است كه اگر در راه هدف و مقصودش، ضرر و زيانى هم متوجه او شود،
چون به رضاى خداوند راضى است، آسايش روح و وجدانش را فداى آن امر مادى نمىكند و
واقعاً زندگى توأم با آسايشى خواهد داشت.
آرى! عدّهاى نيز هستند كه تمام همّت خود را به اكتساب
ماديات و افزايش زخارف و ظواهر دنيا مصروف مىكنند. عمر عزيز خود را فداى روى هم
انباشتن ثروتى مىكنند كه آن را مىگذارند تا با دست خالى [عمل ناكرده] راه سراى
باقى در پيش بگيرند و خود را در حسرت دايمى گرفتار كنند. اين عده افراد را خداى
متعال زيانكارترين مردمان محسوب داشته و فرموده است:
«قُل هَلْ نُنَبِّئُكُم
بالأَخْسَرِينَ أَعْمـلاً» (103)
مقابل اين سؤال، حس كنجكاوى بشر تحريك مىشود كه بداند
زيانكارترين افراد كيانند و درك كند كه آنها چه افرادى هستند كه زيان و مضرّت آنان
از ديگران بيشتر است. مقابل اين استيضاحِ روح و روان بشرى كه خواهان فهم آن است
مىفرمايد:
«الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى
الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»
(104)
افرادى كه زيانشان از همه بيشتر است و افسوس و تحسّرشان
اكثر، آنانى هستند كه فقط همت خود را به دنيا صرف مىكنند و از كوشش خود، دنيا را
اراده مىنمايند و بدتر از آن اينكه با فكر ناقص خود خيال مىكنند راه صحيحى را طى
مىكنند و سير درستى را مىپيمايند. غافل از اينكه، دست قاهر و قدرت بى حد خداى
متعال، او را براى اين زندگى موقّت نيافريده و در آفرينش او هدفى غير از اين زندگى
منظور داشته است.
اين دسته از افراد، اگر هم كارى انجام دهند كه منفعت عمومى
در آن باشد، مثلاً دستيتيمى را بگيرند، بيمارستانى بسازند، در كارهاى عامالمنفعة
كه رضاى خدا هم درآن است، شركت كنند، اينگونه براى آنان ارزش اخروى نخواهد داشت و
كفر آنان به آيات و پيامبران براى اعمال آنان مانند ظرف بنزين و وجود مقتضى براى
اشتعال و نبود مانع براى آن است؛ زيرا كفر به آيات و عدم پيروى از دستورهاى
سعادتبخش پيامبران، آناعمال را حَبْط مىكند و ارزشى در آخرت نخواهد داشت و نصيبى
از آن اعمال به آنان نخواهد رسيد.
* * *
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـلِحـتِ
كَانَتْ لَهُمْ جَنَّـتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً(107) خـلِدين فِيهَا لاَيَبْغُونَ
عَنْهَا حِوَلاً(108) قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمـتِ رَبِّى
لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كلمـتُ رَبِّى وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ
مَدَدًا(109) قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا
إِلـهُكُمْ إِلهٌ وحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً
صَـلِحاً وَ لاَيُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا(110)
ترجمه:
107. همانا افرادى كه ايمان آوردند و عمل شايسته انجام
دادند، براى آنان بهشتهاى فردوس، منزلگاه است [منزلگاه آنان جنات فردوس است.]
108. در آن مكانها جاويدانند و خواستار دگرگونى و تغيير
از آن مكانها نيستند.
109. [اى پيامبر به تمام افراد بشر] بگو: اگر آب دريا
مركّب بود براى [نوشتن] كلماتِ [تكوينى] پروردگار، همانا آب درياها تمام مىشد پيش
از اينكه كلمات تكوينى پروردگار تمام شود و هر چند مانند آن را كمك و زيادتى
بياوريم.
110. بگو: همانا من انسانى مانند شما هستم [جز اينكه] به
من وحى مىشود، همانا پروردگار شما خداوندى است يگانه، پس كسى كه خواستار ديدار
رحمت پروردگارش مىباشد [لازم است] كار نيكو انجام دهد و در عبادت پروردگار خود
فردى را شريك قرارندهد [و ريا و سمعهاى در اعمالش نباشد.]
تفسير:
پاداش مؤمنان
در آيات قبل، خداى متعال، براى تنبّه مكلفان، وضع حال
منحرفان و مردمانى را كه فقط همّ خود را به امور دنيايى مصروف مىكنند و از صرف
سرمايهى عزيز عمر خود درراه آخرت غافلند و نيز از بىبهره بودن آنان از نعيم
اخروى، صحبت فرمود. اكنون بهتناسب آن افراد، به وضع افرادى اشاره مىكند كه اوّلاً
با سلاح ايمان ـ كه برّندهترين سلاح است ـ مسلحاند و ثانياً ايمان خود را با
انجام دادن كارهاى شايسته مؤكّد و مبيّنمىسازند و در نتيجه، هم از آرامش دنيوى و
هم از نعم پر ارزش اخروى متمتّعمىشوند و در جهانآخرت به ورود در «جنات الفردوس»
كه عالىترين مراتب بهشت است، مفتخر مىشوند؛ زيرا بهشت مراتبى دارد كه به اتّفاق
مفسّران، عالىتر از همه «بهشت فردوس» است.[12]
اين درجه و ورود به اين مكان، مخصوص افرادى است كه در اعمال خود، رضاى خدا را منظور
بدارند و هر كارى را رضايت او ايجاب مىكند، انجام دهند و از كارهاى غير مرضىّ
خداوند گريزان باشند؛ هر چند نفعى فراوان از لحاظ مادّى به بار آورد!
در هر كار (اعمّ از زشت يا زيبا) همان عمل، نمودارِ بارزى
براى ايمان باطنى افراد است. كسى كه به دستورهايى مؤمن باشد از عمل او پيداست و آن
كس هم كه ايمانى به مبانى معيّنى نداشته باشد باز از اعمالش هويداست؛ ازاينرو در
آيات فراوانى[13]
از قرآن مجيد و همچنين در آيهى شريفهى مورد بحث مىخوانيم:
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ
عَمِلُوا الصَّـلِحَـتِ...» (107)
و علّتش تقدّم ايمان بر عمل است، آن هم عملى كه مورد رضايت
آفريدگار باشد.
پس از اين آيه، جملهاى بيان مىفرمايد كه تذكّرش براى
افزايش درجهى ايمانى افراد مؤمن و براى توجّه اشخاص بى ايمان بسيار به جا و مناسب
است. خطاب مخصوص پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و اعلان براى عموم جهانيان است:
«قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ
مِدَادًا لِكَلِمـتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمـتُ رَبِّى
وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا» (109)
بگو: اگر دريا مركب براى نوشتن كلمات پروردگار بود، آب دريا
پيش از تمام شدن كلمات خداوند تمام مىشد، هر چند كمكى مانند آن بياوريم.
«البحر» در آيهى شريفه، اسم جنس[14]
است و هر دريايى حتى اقيانوس را هم شامل مىشود. مقصود از
«مِدَادًا لِكَلِمـتِ رَبِّى» نگارش با قلم و بر روى صفحهى كاغذ آوردن
نيست. كلمه را از اين لحاظ كلمه گفتهاند كه بيان از ما فىالضّمير متكلّم مىكند.
در آيهى كريمه، مقصود از كلمات آثار وجودى و مصنوعات
پروردگار است.[15]
آن پروردگارى كه ازلى و ابدى است و اوّل و آخر ندارد؛ جهان هستى را از نيستى به
هستى آورد و لباس وجود به تن موجودات كرد؛ اما از چه زمانى درك آن از ذهن محدود و
ناقص جهانيان، بيرون است. جهان هستى پس از اين به ارادهى او خواهد بود؛ اما تا كى
و پايانش به كجا ختم مىشود معلوم نيست و جز او كسى نمىداند. اين توسعهاى كه در
عالم هستى مشهود است، تمام آن زاييده از اراده و قدرت قاهرهاى است كه مبدئى ندارد.
همه چيز مولود وجود اوست و او به هيچ يك از موجوداتش شباهتى ندارد. آيا اگر بشود
اين مخلوقات را نوشت و احصا نمود. قدرتى براى اين منظور جز او هست؟ نه، جز او كسى
نمىداند. پس بايد به كوچكى و حقارت خود واقف شويم و جملگى با زبانى عاجز، قدرت
هستى را نمودار سازيم و بگويم: «لامؤثر فى الوجود إلاّ
اللّه» «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلـهُكُمْ
إِلـهٌ وحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صـلِحًا
وَ لاَيُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» (110)
اين آيهى شريفه، مشتى آهنين بر دهان افرادى مىكوبد كه
بندگان خدا مثل عيسى و عُزير و فرشتگان و جز آنها را از مرتبتى كه دارا هستند،
بالاتر مىبرند و براى آنان منزلتى فوق آن كه دارند، قايل مىشوند.
حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)، فخر كاينات و
برگزيدهى موجودات است؛ حكما، صادر اولش مىنامند، اما افتخارش بر اين است كه عبدى
خالص براى پروردگار است. همانطور كه اين موضوع از عقايد پيروان آن حضرت مشخص است
كه: «و أشهد أنّ محمّدًا عبده و رسوله» كه موضوع
پرستش و بندگى او مقدّم بر موضوع رسالت او ذكر مىشود؛ تنها امتيازى كه او بر
ديگران دارد اين است كه بر او وحى مىشود و او رابطهاى است بين خالق و مخلوقش كه
به آنان بگويد: «أَنَّمَا إِلـهُكُمْ إِلـهٌ وحِدٌ»
خداوندى كه شما را هستىبخشيد و آن نيرويى كه به شما حيات عنايت فرمود، خدايى است
يگانه؛ تنها قدرتِاوست كه به موجودات زندگى عطا فرمود. اگر اميد داريد كه مورد عفو
و رحمت او قرارگيريد و از عقاب و شكنجهى اخروى و دنيوى خلاص شويد بايد كار نيك
انجامدهيد و در عبادت او كسى ديگر را شريك نسازيد؛ يگانگى او را فراموش نكنيد و
خلوص نيّت و اخلاص عمل را اساس و بنيان كارهاى خود قرار دهيد.
* * *
پىنوشتها: