جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۱

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۲۰ -


اختلاف نظر درباره‌ى حضرت موسى(عليه السلام)

در اين كه موسى در اين آيات موسى‌بن‌عمران بوده يا نه؟ اختلاف است.

پاره‌اى او را «موسى بن ميشا بن افرائيم بن يوسف بن يعقوب» نوه‌ى حضرت يوسف مى‌دانند، كه پيامبر بنى‌اسرائيل بوده و پيش از زمان حضرت موسى بن عمران مى‌زيسته و روزى خطبه‌ى غرّايى خوانده كه مورد اعجاب حاضران شده، از او سؤال شده كه داناتر از خود هم سراغ دارى؟ او گفته: گمان نمى‌كنم، يا نه. و بعد مورد الهام واقع شده تا از خضر تعليم بگيرد و به عجز علمى خود واقف گردد.[1]

بعضى ديگر هم موسى را كه در آيه‌ى مذكور است، موسى بن عمران دانسته‌اند؛ زيرا اين لفظ در قرآن به اين فرد انصراف دارد و بر او اطلاق مى‌شود؛ همان‌طور كه لفظ محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بر پيامبر اسلام انصراف و اطلاق دارد.

نقل شده كه موسى‌بن‌عمران پس از عبور از بحر احمر و نجات بنى‌اسرائيل از ظلم فرعونيان و ورود به سرزمين سينا خطبه‌اى خواند و مردم را موعظه نمود. سخن او مورد شگفتى حاضران شد. بعد سؤال مى‌شود: «داناتر از تو هم هست؟» او مى‌گويد: «نمى‌دانم.» يا به موجب برخى از اخبار در باطن خود فكر كرد كه اعلم از او كسى نيست.[2]خدا هم براى اين‌كه او را متوجه كند، به تعليم از خضر مأمورش نمود.

فتى كيست؟

اگر موساى مذكور در آيه، موسى‌بن‌عمران(عليه السلام) باشد، «فتى» در آيه «يوشع‌بن‌نون»، وصىّ آن حضرت بوده[3] و اگر كسى ديگر غير از موساى نبىّ اولواالعزم باشد، فتى، شخص ديگرى بوده است.

به سوى حضرت خضر(عليه السلام)

موسى با رفيق خود ماهى بريان شده‌اى با مقدارى زاد و توشه برداشتند و به سوى ملتقاى دو دريا (مجمع‌البحرين) روانه شدند تا به هدف خود براى يافتن خضر و تعليم از محضر او برسند؛ زيرا الهام شده بود كه ديدارش با خضر، در ملتقاى دو درياست. موسى به رفيقش گفت: «من بدان موضع خواهم رسيد و در رسيدن به اين هدف سير خواهم كرد، هرچند به هشتاد سال برسد.»

«مجمع‌البحرين» كجاست؟

عده‌اى محل برخورد دو دريا را، ملتقاى درياى فارس و روم مى‌دانند؛[4] ولى اين گفته ظاهراً عارى از اشكال نيست؛ زيرا فاصله‌ى درياى فارس (= خليج‌فارس) و درياى روم (= درياى مديترانه) خيلى زياد است و قسمت غربى عربستان سعودى، كويت، احسا، قطيف، فواصلى وجود دارد كه درياى مديترانه را با روابطى ديگر به خليج فارس مرتبط مى‌كند؛ مثل كانال سوئز كه درياى مديترانه را به درياى احمر مرتبط مى‌كند و تنگه هرمز كه درياى عمان را به خليج‌فارس و باب‌المندب كه درياى عمان را به درياى احمر متّصل مى‌كند و با اين وصف درياى فارس و روم به همديگر مكان برخورد و ملتقايى ندارند.

بايد گفته شود كه مقصود از مجمع‌البحرين، نقطه‌اى معيّن از نقاط متعدّد برخورد درياها به يكديگر بوده كه از اين نقاط در صحنه‌ى گيتى خيلى زياد مشاهده مى‌شود؛ مثلاً درياى مرمره از طرف شمال به وسيله‌ى تنگه‌ى «بسفر» به «درياى سياه» و از سمت جنوب توسط تنگه‌ى «داردانل» به «درياى اژه» مرتبط مى‌شود كه اين دو تنگه در وضع اقتصادى و نظامى كشور تركيه اهميّت بسزايى دارد:

«فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى الْبَحْرِ سَرَبًا» (61)

موسى و رفيقش با زاد تهيه شده، راه را در پيش گرفتند و به نقطه‌اى كه ميعادگاه او و خضر بود رسيدند؛ اما خود اطلاعى از آن نداشتند. در آن مكان سنگى بود، غذاى خود را بر آن گذاردند؛ موسى جهت استراحت خوابيد. يوشع ماهى را از ياد برد. ماهى بريان كرده، به اراده‌ى قاهره‌ى خداوند زنده شد و راه خود را در دريا پيش گرفت؛ به‌طورى كه آب، طاق‌بندى مى‌شد و مى‌رفت. رفيق موسى فراموش كرد كه موضوع افتادن ماهى را به دريا بيان كند. روز و شب سير طريق نمودند، صبح شد، موسى به رفيقش گفت:

«...‌ءاتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هـذَا نَصَبًا» (62)

غذا را بياور و چاشت را حاضر كن؛ زيرا از اين سفر خود خسته شده‌ايم. رفيق موسى گفت:

«قال أَرَءَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّى نَسِيتُ الْحُوتَ وَ مَا أَنْسَـنِيهُ إِلاَّ الشَّيْطَـنُ أَن أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى الْبَحْرِ عَجَبًا» (63)

آيا ديدى آن وقت كه نزديك سنگ جايگير شديم، من ماهى را فراموش كردم و آن را از ياد من نبرد مگر شيطان از اين كه موضوع را بيان كنم و ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت و به‌گونه‌اى شگفت‌آور رفت.

«قَالَ ذلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فارْتَدَّا عَلَى ءَاثَارِهِمَا قَصَصًا» (64)

موسى گفت: اين همان مكانى است كه دنبال آن مى‌گشتيم و خواهان آن بوديم. اين موضوع، نشانه و علامتى بود براى رفتن نزد آن عالم. از راه رفته برگشتند و به نقطه‌اى كه سنگ بود و ماهى از آن نقطه به آب افتاده بود، رسيدند.

«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا ءَاتَيْنَـهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَـهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا» (65)

با رسيدن بدان موضع، موسى، خضر را ملاقات كرد و نزد او رفت و خود را معرّفى كرد كه مى‌خواهم از دانش تو چيزى تعليم گيرم، بعضى گويند: به حضرت خضر(عليه السلام)الهام شده بود كه حضرت موسى نزد او مى‌آيد و از او تعليم مى‌گيرد.

*  *  *

قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا(66) قَالَ إِنَّكَ لَن‌تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا(67) وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ‌تُحِطْ بِهِ خُبْرًا(68) قَالَ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَ لاَ أَعْصِى لَكَ أَمْرًا(69)قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِى فَلاَتَسْئَلْنِى عَن شَىْء حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا(70)فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِى السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْرًا(71)قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن‌تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا(72)قَالَ لاَتُؤَاخِذْنِى بِمَا نَسِيتُ وَ لاَتُرْهِقْنِى مِنْ أَمْرِى عُسْرًا(73) فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَـماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْس لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْرًا(74) قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن‌تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا(75) قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَىْء بَعْدَهَا فَلاتُصَـحِبْنِى قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّى عُذْرًا(76) فَانطَلَقَا حتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَة اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا(77) قَالَ هذَا فِرَاقُ بَيْنِى وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ‌تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا(78)

ترجمه:

66‌. موسى به خضر گفت: آيا [ممكن است] تو را پيروى كنم، بر اين كه مرا بياموزى از آنچه به تو تعليم شده است تا من رهبرى يابم.
67‌. خضر گفت: همانا تو توانايى تحمّل و شكيبايى با من را ندارى.
68‌. و چگونه شكيبا هستى بر آنچه بدان احاطه‌ى علمى ندارى؟
69‌. موسى گفت: مرا به خواست خداوند، شكيبا خواهى يافت و هيچ موضوعى را از تو نافرمانى نمى‌كنم. [نافرمان تو در موضوعى نمى‌شوم]
70. خضر گفت: پس اگر مرا پيروى كردى درباره‌ى چيزى از من پرسش مكن تا برايت از آن ذكرى بيان كنم. [و پديد آورم.]
71. پس به راه افتادند تا موقعى كه سوار كشتى شدند. خضر مشغول شد به شكافتن آن كشتى، موسى گفت: آيا كشتى را مى‌شكافى [و سوراخ مى‌كنى] تا افرادش را به هلاكت افكنى؟ همانا كار زشتى را آوردى [و انجام دادى.]
72. خضر گفت: آيا نگفتم كه تو توانايى شكيبايى با مرا ندارى.
73. موسى گفت: مرا به فراموشى‌ام مؤاخذه مكن و بر من در كارم سخت مگير.
74. پس به راه افتادند تا به پسر بچه‌اى برخورد نمودند؛ خضر آن پسر بچه را كشت. موسى گفت: آيا نفس بى‌گناهى [پاكى] را مى‌كشى بدون اين‌كه كسى را داشته باشد؟ همانا كار ناپسندى انجام دادى.
75. خضر گفت: آيا به تو نگفتم كه تو توانايى صبر كردن با مرا ندارى؟
76. موسى گفت: اگر بعد از اين درباره‌ى چيزى از تو سؤال كردم، با من همراهى و مصاحبت مكن. [كه اگر حرفى زدم] آن وقت عذر من پذيرفته است.
77. پس به راه افتادند تا آمدند به سوى اهل قريه‌اى. از افراد آن قريه خوراك طلبيدند، آنان ابا كردند از اين‌كه آن دو را ميهمان كنند. پس ديوارى يافتند كه در شُرف فروريختن‌بود. خضر آن را [با تعمير خود] به پاى داشت [و از خراب شدن آن جلوگيرى‌كرد.] موسى گفت: اگر مى‌خواستى مقابل آن مزدى مى‌گرفتى.
78. خضر گفت: اين است جدايى بين من و تو. تو را به تأويل آنچه توانايى صبر مقابل آن را نداشتى با خبر خواهم نمود.

تفسير:

ملاقات حضرت خضر(عليه السلام)

همان‌گونه كه بيان شد، موسى و همراه او يوشع، راه رفته را برگشتند تا به محلى كه صخره بود و ماهى بريان شده به اراده‌ى پروردگار زنده شده و به آب افتاده بود رسيدند. خضر[5] را يافتند. موسى از او خواستار تعليم شد. خضر نسبت به الهام قبلى، او را به موسى بن عمران پيامبر بنى‌اسرائيل خطاب كرد. خضر در جواب موسى، عدم قدرت او را بر موافقت، به او اعلام كرد و گفت: اى موسى تو توانايى تحمل كارهاى مرا ندارى و قهراً چيزى را كه در برابرش تحمل و استقامت نباشد، آموختنش مشكل است. موسى در مرحله‌ى اوّل ملتزم شد كه در برابر كارهاى خضر تحمل داشته باشد و نافرمان اوامر او نباشد و هر موضوعى را كه خضر انجام داد، مقابل آن سرپيچى نكند. خضر هم شرط پيروى موسى را از خود، عدم سؤال نسبت به كارهايش قرار داد. تعهّد بين دو رفيقِ تازه شناخته بسته شد. هر دو به راه افتادند تا خواستند از آب گذر كنند. به كشتى نياز پيدا‌كردند. با سوار شدن در كشتى، خضر به گوشه‌اى رفت و مشغول سوراخ كردن كشتى‌شد. موسى تاب تحمل نياورد و مقابل عمل خضر، ابراز وجود كرد و گفت: علّت سوراخ‌نمودن كشتى چيست؟ آيا مى‌خواهى سواران كشتى را در دريا غرق سازى؟ ظاهر اين كار دليلى بر زشتى آن مى‌باشد، اين كار را انجام مده.

حضرت خضر تعهّد قبلى را متذكّر شد و گفت: آيا نگفتم كه تو توانايى تحمل كارهاى مرا ندارى و نمى‌توانى در برابر اعمال من خوددار باشى؟!! موسى از خضر خواست كه او را به خاطر فراموشى‌اش مؤاخذه نكند و زياد در اين گفته بر او سخت نگيرد.

حضرت خضر كشتى را سوراخ كرد. قهراً با ايجاد منفذ، آب دريا روانه‌ى كشتى شد و آب، كشتى را فرا گرفت؛ ملاحان سوراخ را مسدود كردند و كشتى به حركت خود ادامه‌داد تا به ساحل رسيد.

حضرت موسى و خضر(عليه السلام) از كشتى پياده شدند؛ پس از پياده شدن به بچه‌هايى مشغول بازى رسيدند. يكى از آن بچه‌ها زيبايى خاصى داشت؛ خضر بدون مقدمه سر پسر بچه را به دست گرفت و او را كشت. موسى دوباره مقابل اين عمل تاب تحمل نياورد و با بيان خود كار خضر را ناپسند دانست و گفت: اين بچه‌ى بى‌گناه را كشتى، كار ناپسندى انجام دادى:

«...‌لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْرًا» (74)

خضر دوباره قرارداد قبلى را به موسى يادآور شد و گفت: مگر نگفتم كه تو توانايى همراهى با مرا ندارى و نمى‌توانى مقابل كارهاى من صبر داشته باشى؟

موسى اين دفعه متعهّد شد كه اگر مقابل كارهاى خضر سؤالى نمايد، مصاحبت بين آن‌دو منقطع شود و بين آنان جدايى ايجاد گردد. قرارداد قبلى با جمله‌ى:

«قال إِن سَأَلْتُكَ عَن شَىْء بَعْدَهَا فَلاتُصَـحِبْنِى قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّى عُذْرًا» (76)

مؤكد شد و خضر و موسى به راه خود ادامه دادند. طى طريق نمودند تا به محلى رسيدند؛ از افراد آن محل غذا خواستند؛ آن اشخاص از دادن غذا به آن دو جداً خوددارى‌كردند و آن دو را از محل خود خارج كردند. خضر به ديوارى برخورد نمود كه گذشت ايام، باعث فرسايش آن شده بود و نزديك به فرو ريختن بود.

خضر به تعمير آن ديوار مشغول شد. اين عمل بر موسى ناگوار آمد، گفت: قومى كه ما از آنان غذا خواستيم ما را طعام ندادند و ميهمان نكردند، آيا سزاوار است كه ديوار آنان را تعمير كنيم؟ مى‌خواستى لا اقل مقابل اين عمل خود پولى دريافت كنى و مزدى بگيرى.

با بيان اين كلام، حجّت بر موسى از نظر جدايى خضر با او تمام شد و خضر اعلام مفارقت نمود و گفت:

«هـذَا فِرَاقُ بَيْنِى وَ بَيْنِكَ‌...» (78)

ديگر زمان جدايى بين من و تو فرا رسيد. اما اگر مايل باشى تأويل كارهايى را كه انجام‌دادم و ظاهرش براى تو مكروه و زشت بود بيان كنم تا بدانى آنچه انجام شد از روى علّت و موافق با حكمت بود.

*  *  *

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَـكِينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَة غَصْبًا(79) وَ أَمَّا الْغُلَـمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَـناً وَ كُفْراً(80) فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَـوةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً(81) وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَـمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَـلِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَ يَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا‌فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ‌تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا(82)

ترجمه:

79. اما كشتى، از مسكينانى بود كه در دريا [با آن] كار مى‌كردند، خواستم آن را ناقص و معيوب كنم و مافوق آنان سلطانى بود كه هر كشتى [صحيح و درست] را به غصب و زور مى‌گرفت.
80‌. و اما غلام؛ پدر و مادرش افرادى با ايمان بودند، ترسيديم كه آن دو را به سركشى و ناسپاسى وادار نمايد.
81‌. پس خواستيم كه خداوند به عوض آن بچه [طاغى] به آن دو، بچه‌اى كه از لحاظ پاكى نيكوتر باشد و از نظر رَحم نزديك‌تر عنايت نمايد.
82‌. و اما ديوار؛ مال دو غلام يتيم بود كه در شهر بودند و زير آن ديوار گنجى براى آن دو بود و پدرشان فرد درستكارى بود؛ خداوند اراده فرمود كه آن دو به سنّ بلوغ برسند؛ گنج خود را از روى رحمت پروردگار استخراج كنند. اين كارهايى را كه انجام دادم، به فرمان خودم انجام ندادم. اين است تأويل آنچه تو توانايى صبر بر آن را نداشتى.

تفسير:

تأويل كارهاى حضرت خضر(عليه السلام)

زمان جدايى حضرت خضر و موسى از يكديگر ـ بنا برقرارى كه منعقد ساختند‌ـ فرا رسيد. خضر تأويل كارهايى را كه به ظاهر به در نظر حضرت موسى خوش آيند نبود، بيان‌كرد. او متوجه باطن و نتيجه‌ى كار بود؛ اما حضرت موسى فقط نمودار و ظاهر امر را مى‌نگريست. خضر تأويل هر كدام از سه كار را اين‌گونه بيان كرد.

1. آن كشتى را كه ظاهراً از سوراخ شدنش ناراحت شدى و آن كار در نظر تو مكروه جلوه‌گر كرد، مال چند نفر مسكين بود كه وسيله‌ى ارتزاق آنان محسوب مى‌شد و با سير آن در دريا و اخذ اجرتى مقابل حمل كالا، زندگى را مى‌گذراندند؛ در آن نزديكى سلطان ظالم و ستمگرى بود كه كشتى‌هاى صحيح و درست را به زور از صاحبانشان مى‌گرفت. خواستم آن كشتى را ناقص كنم تا آن شاه را رغبتى در آن نباشد و آن مساكين بدين مَشى، وضع خود را اداره كنند.

2. آن غلام و پسر بچه‌اى كه كشتن او بدون گناه در نظر تو صحيح نبود، پدر و مادرى مؤدّب به آداب ايمان داشت. از وجود آن غلام هراسناك شدم كه پس از بزرگ شدن، پدر و مادر را بلغزاند و از راهى كه دارند بازشان دارد و خداوند اراده‌اش به دست ما عملى شد كه اين بچه كشته شود تا فرزندى بهتر، از نظر اخلاقى و پاك‌تر و مهربان‌تر به پدر و مادر به آنان عنايت فرمايد.

3. و اما ديوار آن شهرى كه اهلش به ما غذايى ندادند و از ديار خود بيرون راندند، به اين جهت آن را تعمير نمودم و از خراب شدنش جلوگيرى كردم كه زير آن ديوار، گنجى بود كه متعلّق به دو كودك يتيم بود. اراده‌ى خداوند تعلّق گرفت كه آن گنج براى آن دو كودك يتيم باقى بماند تا پس از رسيدن به حد رشد، آن را استخراج نمايند و استفاده برند؛ اين كار از نظر رحمت پروردگار انجام شد.

آنچه تو ديدى و ظاهراً خوشايند تو نبود، تماماً به اراده‌ى خداوند قاهر انجام شد و من از خود نيرو و اراده‌اى نداشتم. من مُجرى اراده‌ى او بودم:

«...‌وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ‌تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا» (82)

اين است تأويل آن كارهايى كه تو قدرت تحمّل آن را نداشتى. موسى با دانستن باطن اين امور و از اين كه زمان جدايى او و خضر فرا رسيد، بسيار ناراحت و نگران شد؛ چنان‌كه از حضرتش سؤال شد: سخت‌ترين ساعات عمرت كى بود؟ ـ او ناگوارى‌هاى زندگى پررنجش را در كودكى، فرار از مصر و هنگام مكر فرعون و فرعونيان پس از مبعوث شدن و زحمات پس از آن را يادآور نشد بلكه ـ گفت: سخت‌ترين ساعات زندگى من وقتى بود كه حضرت خضر گفت:

«هـذَا فِرَاقُ بَيْنِى وَ بَيْنِكَ...» (78)

پى‏نوشتها:‌


[1]‌. ر.ك: مجمع‌البيان، ج 5 ـ 6، ص 741 ـ 742.
[2]‌. البرهان، ج 3، ص 645‌.
[3]. مجمع‌البيان، ج 5 ـ 6، ص 741.
[4]. مجمع‌البيان، ج 5 ـ 6، ص 741.
[5]‌. نام حضرت خضر، «بليا بن ملكان» بوده است؛ براى توضيح ر.ك: مجمع‌البيان، ج 5 ـ 6، ص‌745.