جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۱

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۱۹ -


نامه‌ى عمل و تجسم اعمال

وقتى مردم در آن محيط وحشتناك كه «لكلِّ امْرِى مِنْهُمْ يَوْمَئِذ شأنٌ يُغْنِيهِ» [1] محشور شدند و بطلان عقيده‌ى خود را نسبت به عدم اين روز مشاهده كردند، موضوع نامه‌ى عمل پيش مى‌آيد:

«وَ وُضِعَ الْكِتَـبُ فَتَرَى الْمُـجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ...‌» (49)

كتاب و نامه‌ى عمل گذارده مى‌شود. آن وقت افراد مجرم را از آنچه در آن است، هراسان و پريشان مى‌بينى.

آنچه براى ما، توجّه بدان لازم است، از ياد نبردن جنبه‌ى وجودى خود و توجّه داشتن به نقصان و احتياجمان مى‌باشد. آنچه غيرقابل انكار است، وجود قيامت و كيفيّات پس از آن است. يكى از موضوعاتى كه در روز قيامت حتماً عملى خواهد بود، موضوع نامه‌ى عمل است؛ امّا آن نامه‌ى عمل چگونه است و به چه صورت عرضه خواهد شد، درك آن از ذهن محدود و ناقص ما بيرون است.

آنچه تصوّرات ما را تشكيل مى‌دهد مادّيات و امور محسوس است. عقل ما به نيروى حواسّ، چيزهايى را درك مى‌كند و يا با ظواهر مى‌تواند بواطن را درك نمايد. پايه امور عقلى، حِسّ و مادّه است. آنچه را حواسّ ظاهر عاجز از درك آنند بايد از روى معتقدات در دل جاى داد. منشأ اعتقاد به قيامت، توجّه به توحيد است؛ هرگاه پايه و اساس محكم شد، امور ديگر خود به خود استحكام‌پذير خواهد بود. از جمله امورى كه درك آن از ذهن محدود ما خارج است، چگونگى عالم پس از مرگ است. فقط ما از روى شواهد و بيّنات وجودِ چنان روزى را حتمى و مسلّم مى‌دانيم؛ امّا چگونه است؟ بايد برويم و ببينيم. يعنى اين‌كه آنچه درباره‌ى چنان روزى بيان شده، از سنخ عالَم خودش مى‌باشد. آيا‌نامه‌ى عمل، تجسم اعمال است؟ يا طور ديگر يا صحيفه‌اى است كه به دست انسان داده مى‌شود؟ ما نمى‌دانيم. آنچه قابل انكار نيست و نمى‌شود وجود آن را منكر شد، اين‌است كه «نامه‌ى عمل» هست؛ به‌گونه‌اى كه:

«...‌لاَيُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَـهَا‌...» (49)

تمام اعمال انسان از حركت‌هاى چشم، از افكار و نيّات، زيبا و زشت، هرچه و هر اندازه كه باشد در آن درج است. از جمله‌ى «وُضِعَ الْكِتــبُ؛ كتاب گذاشته مى‌شود»، تجسم اعمال را مى‌توان درك نمود؛ زيرا اگر كاغذ بود مى‌فرمود، به دست آنان داده مى‌شود و به محض وضع كتاب و تجسّم اعمال شخص مجرم از آنچه در آن است، نگران و وحشت‌زده مى‌شود و هر كارى را كه انجام داده حاضر و نمايان مى‌يابد؛ امّا بايد دانست كه اين همان پاداشى است كه انسان در حيات دنيا براى خود اندوخته و به اختيار خويش راه باطل را پيموده است و امروز پاداش بد و عذاب دردناك، نصيب خود نموده است؛ زيرا:

«...‌لاَيَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا» (49)

خداوند به هيچ‌كس ستم نمى‌كند.

*  *  *

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَـئكة اسْجُدُوا لأدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِى وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّـلِمِينَ بَدَلاً(50) مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَـوتِ وَالأَرْضِ وَ لاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا(51)وَ‌يَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَآءِىَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ‌يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقًا(52)وَرَءَا الْمُـجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا(53)

ترجمه:

50‌. و [به يادآور] زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: به آدم سجده كنيد، پس سجده كردند جز شيطان [كه او] از جنّ بود؛ پس از فرمان پروردگارش سرپيچى كرد. آيا [شما اى افراد بشر] او و ذرّيه‌اش را دوستانى غير از خدا مى‌گيريد؟ در حالى كه آنان [شيطان و ايادى او]دشمنان شما هستند؟ [شيطان] براى ستمگران بد عوض و بدلى است [كه خدا و اطاعت او را رها كنند و متوجّه شيطان شوند.]
51‌. آن‌ها را بر آفرينش آسمان و زمين [=عالم وجود] و نه بر آفرينش خودشان گواه نگرفتم [شيطان و ذريّه‌ى او را در آفرينش عالم هستى و جز آن حاضر نكردم]و من افراد گمراه را كمك كار نمى‌گيرم.
52‌. و روزى [ فرا مى‌رسد كه] خداوند مى‌گويد: ندا كنيد افرادى را كه به زعم خود [در‌عبادت من] شريك قرار مى‌داديد. پس آنان را فرا مى‌خوانند، ولى پاسخ آن‌ها را نمى‌دهند و ما بين آن‌ها پرتگاهى قرار مى‌دهيم.
53‌. و افراد گنهكار [در آن روز] آتش را مى‌بينند و درك مى‌كنند كه در آن قرار مى‌گيرند و گريزگاهى از آتش نمى‌يابند.

تفسير:

سرپيچى شيطان

از اين نظر كه يكى از راه‌هايى كه شخص را به دوزخ و عذاب آخرت گرفتار مى‌سازد، تكبّر و خوى ناپسند نخوت است، در پى آيات فوق كه مبيّن بيچارگى و سرگردانى گنهكاران بود، موضوع تكبّر شيطان را مقابل امر خداوند ـ سجده بر آدم‌ـ بيان فرمود تا مردم بر اثر تدبّر در آن خود را از خصلت ناپسند «تبختر»[2] رهايى دهند و به خوى تواضع توجّه نمايند؛ مى‌فرمايد:

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَـئِكَةِ اسْجُدُوا لأدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ‌...» (50)

فرمان تكوينى از ساحت اقدس خداوند براى سجده بر آدم، به فرشتگان القا شد. همگى امر مطاع الهى را به اجرا گذاردند جز شيطان كه از فرمان پروردگار خود سر باز زد و زير بار سجده بر آدم نرفت و نتيجه‌ى نافرمانى او منفور شدنش از مرتبه‌ى قرب خداوند و مورد لعن قرار گرفتنش شد.

شيطان از اوّل جزو گروه ملائك نبود؛ بلكه از جنّ بود:

«...‌كان من الجنّ‌...» (50)

اما بر اثر انجام دادن اعمالى شايسته توانست در رديف آنان قرار گيرد.

حقيقت شيطان

موضوع شيطان و ذرارى او از موضوعاتى است كه مثل بسيارى ديگر از موضوعات، ذهن ما از ادراك حقيقت آن قاصر است. فقط با توجّه به آيات قرآنى و ادلّه و براهين ديگرى كه از پيشوايان دين رسيده ما به وجود او و اعوان او معتقديم. امّا چگونه نيرويى است؟ آن را نمى‌دانيم.

پس از بيان تكبّر شيطان، جمله‌اى بيان مى‌فرمايد كه هشدارى است براى مردم معتقد:

«...‌أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِى وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّـلِمِينَ بَدَلاً» (50)

استفهام، استفهام توبيخى است. مقصود اين است كه با ظاهر شدن دشمنى شيطان نسبت به حضرت آدم و اين‌كه او عدوّ مبينى است كه از هر راه كه بتواند و نيروى او اقتضا‌كند، دام‌هايى براى اضلال مردم مى‌گستراند. افراد عاقل نبايد به او و اعوانش دوستى و محبّت داشته باشند؛ زيرا از دشمن جز دشمنى ديده نخواهد شد. مردم معتقد و افراد با ايمان نبايد اين كلام شيطان را با خدا از ياد ببرند كه پس از رانده شدن از درگاه‌خداوند عرض كرد:

«فبعِزَّتِك لأُغوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»؛[3] پروردگارا به عزّت خودت سوگند تمام آن‌ها را گمراه مى‌كنم.

اما همان وقت مى‌دانست كه نيروى گروهى از مردم بر مكايد او غالب است و آن‌ها افرادى هستند كه خلوص نيّت و اخلاص عمل داشته باشند و در انجام دادن اعمال خود تقرّب به ذات ذوالجلال را منظور بدارند و بس و كارهاى خود را از ريا و سمعه مصون دارند؛ بنابراين فرمود: «إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْـمُخْلَصِينَ» [4] تنها راهى كه رهايى از مكر شيطان را نتيجه مى‌دهد «اخلاص» است و بس.

بايد در زندگى به نيرويى اتكا جست كه شايستگى و لياقت اتّكال را داشته باشد و آن نيرو جز ذات خداوندِ برى از هر احتياج و نقص و واجد هر كمال، چيزى نخواهد بود؛ زيرا اوست كه عالم هستى و زير و بالاى وجود را به صحنه‌ى ايجاد آورد و به هيچ نيرويى محتاج نشد و تمام نيروها در قدرت و اقتدار غير محدود او محوند.

روز قيامت كه فرا مى‌رسد، تمام قدرت‌ها در آن صحنه‌ى مخوف نمايان مى‌شوند و هر‌كس به بيچارگى خود واقف مى‌شود و فرمان تكوينى صادر مى‌شود كه:

«و يو م يقول نَادُوا شُرَكَاءِىَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ‌...» (52)

آن بت‌ها و آن نيروهايى را كه در زندگى دنيا خيال مى‌كرديد، براى خداوند شريكانى هستند، صدا كنيد تا عذاب دوزخ و شكنجه‌ى اين روز و پس از آن را از شما دفع كنند. گمراهان و مضلّين هم به اعتقاد خود ـ كه عذابى را از خود دور كنند‌ـ آن معبودهاى خيالى را صدا مى‌كنند، اما به گفتار آنان پاسخى نمى‌يابند:

«...‌فَلَمْ‌يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقًا» (52)

جوابى نمى‌شنوند و مابين اينان و معبودشان فاصله ايجاد مى‌كنيم.

عذاب مجرمان در قيامت

قيامت برپا مى‌شود و مجرمان را در آن صحنه‌ى پراضطراب حاضر مى‌كنند؛ نامه‌ى اعمال، وضع مى‌شود. نتيجه‌ى اعمال نيك و بد مشخّص مى‌گردد و شخص مجرم ناگهان خود را در آتشى كه او را محاصره مى‌كند مى‌بيند؛ آن وقت است كه راه فرار از هر سو مسدود است و براى مجرم فقط يك راه باز است؛ راه دوزخ فروزنده و آتش سوزنده و جانگداز!!

*  *  *

وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هذَا القُرْءَانِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَل وَ كَانَ الإِنْسَـنُ أَكْثَرَ شَىْء جَدَلاً(54) وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلاً(55) وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ يُجـدِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالبـطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا ءَايـتى وَ مَا أُنذِرُوا هُزُوًا(56) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِــَايـتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَ نَسِىَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَدًا(57)

ترجمه:

54‌. همانا در اين قرآن براى مردم از هر مثلى بيان كرديم و جدال بشر بيش‌تر است [بشر‌زياد جدال مى‌كند.]
55‌. چه چيز مانع شد مردم را از اين كه ايمان بياورند وقتى كه [وسايل] هدايت، آنان را مهيّا شد و طلب آمرزش نمايند از پروردگار خود جز اين‌كه [بر اثر ايمان نياوردن و عدم‌درخواست آمرزش] بيايد آنان را روش پيشينيان [=عذاب امم قبل]يا بيايد ايشان را عذابى روبه‌روى. [عذاب را مقابل خود ببينيد.]
56‌. و ما نمى‌فرستيم پيامبران را مگر براى بشارت و انذار [بشارت دهند نيكان را به نعيم‌آخرت و بترسانند بَدان را از جحيم آخرت] و افرادى كه كافر شدند به باطل مجادله‌مى‌كنند تا به وسيله‌ى باطل، حق را نابود بسازند و آيات خداشناسى و وسايلى را كه مايه‌ى ترساندن آن‌ها مى‌شد به باد مسخره گرفتند.
57‌. آيا چه كسى ظالم‌تر از آن كسى است كه به آيات پروردگارش تذكّر داده شود سپس از آن اعراض كند و آنچه را قبلاً فرستاده فراموش كند [و كارهاى قبلى خود را از ياد ببرد]همانا ما بر قلب‌هاى آنان روپوش‌هايى قرار داديم از اين‌كه آن را بفهمند و در گوش‌هايشان سنگينى [قرار داديم از اين كه بشنوند] و اگر آنان را به راه هدايت فراخوانى، هرگز‌هدايت نمى‌شوند. [با اين وضع كه خود را كوردل و كَر حقيقى كرده‌اند، اميد هدايت در آنان نمى‌رود.]

تفسير:

هدف مثل‌ها در قرآن

خداوند متعال به دنبال آياتى كه مبيّن سرانجام منحرفان بود، مى‌فرمايد:

«وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هـذَا الْقُرْءانِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَل‌...» (54)

ما در اين قرآن براى تنبّه و بيدارى مردم از خوابى كه پايان نيكى به بار نمى‌آورد، مثل‌هايى زديم. بيان مثال و آوردن تمثيل، حقيقت موضوع را بهتر نمودار مى‌سازد. هر اندازه اظهار مطلبى بيش‌تر با مَثَل همراه باشد، درك آن موضوع و تمركزش در اذهان نيكوتر خواهد بود. اين روشى است كه عقل ما با آن موافقت دارد. خداوند متعال هم كه قرآن را به زبان مردم و براى استفاده‌ى مردم نازل فرمود، در آن مثال‌هايى موافق با تصوّرات افراد ذكر نمود تا نتيجه‌ى كار خود را از آن مثل‌ها سريع‌تر و بهتر دريابند.

بديهى است در حيات موقت، افرادى مى‌توانند از وسايل خدايى استفاده ببرند كه نيروى فطرت آنان به تمايلات ناپسند و اعتيادات بى‌مورد آميخته نشده باشد؛ زيرا اثر بيانات سودمند تا وقتى پابرجاست كه حجاب‌هاى ماديت به‌طور كلّى جلوى آن نيرو را نگرفته باشد؛ اگر زمانى فرا رسيد كه فطرت كسى در پرده‌ى ماديّات مستور شد، كلام الهى و سخنان پيامبر بر دل تيره‌ى او اثر نمى‌گذارد و مفهوم:

«...‌وَ كَانَ الإِنْسَـنُ أَكْثَرَ شَىْء جَدَلاً» (54)

درباره‌ى او صادق خواهد بود.

خداوند هر موجودى را آفريد، ابزارى را در اختيارش گذارد تا با استفاده از آن وسايل خود را به راه تكامل سير دهد.

آن‌جا كه فرعونِ طاغى از حضرت موسى درباره‌ى خدايى كه او را به سوى آن دعوت مى‌كرد سؤال كرد، اين‌گونه پاسخ داد:

«قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» [5]

پروردگار هستى، موجودات را آفريد و هر كدام را به راهى كه لايق و سزاوار آن بود سير داد. تمام موجودات جز انسان، راه مقدّر خود را طى مى‌كنند. تنها انسان است كه بايد در سايه‌ى عمل و كوشش خود به جايى برسد؛ زيرا اختيار با خود اوست.

خداوند وسايل هدايت را در دسترس انسان گذارد و تذكّر داد كه چه راهى به صلاح اوست و چه راهى به زيانش. او بايد با استفاده از وسايل و اسباب، شهوات را مهار كند؛ اگر نيروى خود را در تقويت شهوات به كار برد آن وقت است كه جدالش از هر موجودى بيش‌تر مى‌شود.

«وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ‌...» (55)

خداوند با ارسال رسولان راه نافع و مفيد در دنيا و آخرت را براى مردم مشخّص فرموده است. اگر مردم باز هم از روى جهالت و اتّباع اميال كاذب، راه راست را از دست بدهند، سزاوار توبيخ هستند؛ براى اين كه راه راست و روشن را رها كردند و در كوره راه‌هاى تاريك و پرپيچ و خم سير كردند و راه هدايت را كه پايانش به نيكبختى دايم ختم‌مى‌شود، رها نمودند و طريق ضلالت را كه سرانجامش به عذاب دو جهان ختم‌مى‌شود انتخاب كردند و مقابل اين گناه بزرگ به خدا توجّهى ننمودند و گناه خود را به آب استغفار شستشو ندادند.

معلوم است كه پاداش اين افراد يا اين است كه به سرگذشت پيشينيان ـ از نظر عذاب‌هاى گوناگونى كه بر آنان نازل شد ـ مبتلا شوند يا عذابى از هر سو به آنان توجّه كند به‌گونه‌اى كه روبه‌روى خود آن را ببينند:

«...‌إِلاَّ أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلاً» (55)

پس از آن، آيه‌اى بيان مى‌فرمايد كه متضمن اتمام حجّت براى معاندان و افرادى است كه زندگى را خواب و خيال مى‌نگرند و گفتار پيامبران و داعيان راه حق را مسخره مى‌كنند و به جهان ديگر اعتقادى ندارند و همه وقت همّشان بر اين است كه باطل را بر حقيقت جلوه‌گرى دهند و حال آن‌كه: «جولة الباطل ساعة و جولة الحق الى قيام الساعة» «وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ يُجَـدِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالبـطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا ءَايـتِى وَ مَا أُنذِرُوا هُزُوًا» (56)

«الاّ» از ادوات حصر است. در آيه‌ى شريفه، ارسال پيامبران را محصور در بشارت و انذار مى‌فرمايد. پيامبران از طرف خداوند به ارائه‌ى طريق براى مردم مبعوث شدند كه افراد مؤمن، نيكوكاران و آن‌هايى را كه در زندگى به خداوند قاهر متوجّه‌اند، به نعيم اُخروى و پاداش جهان آخرت بشارت دهند و آنان را به بى‌ثباتى دنيا و بقاى نعمت‌هاى آخرت متوجه نمايند و در مقابل، افرادى را كه سرمايه‌ى شريف عمر خود را در راه ضلالت به مصرف رسانيدند، بترسانند و با انذار و تخويف، آنان را به سراى آخرت متوجه نمايند؛ اگر هدايت شدند كه عذاب الهى را از خود دور نموده‌اند و اگر مشى ديرين خود را ادامه دادند، حجّت بر آنان تمام مى‌شود و به عذاب مبتلا مى‌گردند.

سپس با استفهامى انكارى مردم را به ظالم‌ترين افراد و بدبخت‌ترين آنان متوجه مى‌فرمايد؛ با اين بيان كه:

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِــَايـتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَ نَسِىَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ‌...» (57)

آيا ظالم‌تر از آن كس پيدا مى‌شود كه آيات هدايت‌بخش خدا را بشنود و در عين حال اعراض كند و كارهايى را كه كرده و گناهانى را كه انجام داده از ياد ببرد؟ اين‌چنين آدمى از همه كس ظالم‌تر است. علّت آن هم اين است كه دنيا با تمام فريبندگى‌اش درگذر است و فانى خواهد شد. لذّت اين جهانِ فناپذير، مقابل نقمت آن جهان بادوام و ابدى بسيار كم و اندك است و دلبسته‌ى بدان هم بسيار ظالم و بدبخت است.

اين‌چنين افراد با عدم پيروى از دستورهاى هدايت بخش و توجه به ماديات و نرفتن دنبال درك حقايق قلوبشان را پرده‌اى از ماديات مى‌پوشاند و با اعمال خود بدبختى خويش را فراهم مى‌آورند.

«إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا‌...» (57)

مى‌فرمايد: ما بر دل‌هاى آنان حجاب‌هايى قرار داديم كه آيات خدا را درك نكنند و بر‌گوش‌هايشان سنگينى نهاديم تا دنبال حقيقت نروند.

اين قسمت از آيه را نبايد به ظاهر آن معنا كرد؛ زيرا مبيّن مذهب جبر و برخلاف عقل‌سليم است. شخص معاند و فردى كه دانسته بر راه باطل مى‌رود، با استفاده از نيروى‌خدا چنين كارى را مى‌كند. اگر نيروى خدا نباشد، قدم از جاى قدمش نمى‌تواند بردارد؛ اما انسان با «اختيار» خودش نيرويى را كه خدا براى هدايت يافتن و كامل شدنش به او عطا‌فرموده بود در راه باطل به مصرف رسانيد؛ ازاين‌رو خداوند متعال جعل حاجب و سنگينى را به خود نسبت مى‌دهد.

افرادى كه به آنان حجج و براهين الهى ارائه شد و از آن استفاده نكردند و با‌خواست‌خود در راه باطل سير كردند، حجاب‌هايى روى قلوب خود قرار مى‌دهند و با‌اين جعل حجاب‌ها:

«...‌فَلَنْ‌يَهْتَدُواْ إذًا أَبَدًا» (57)

هرگز راه رستگارى را نخواهند يافت. در وادى حيرت و سرگردانى روزگار مى‌گذرانند تا روزى اجل حتمى فرا رسد و مالك جهنّم را پاسخگوى شوند.

*  *  *

وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ لَّن‌يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً(58) وَ تِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَـهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَوْعِدًا(59)

ترجمه:

58‌. و پروردگار تو آمرزگار است. صاحب بخشايش است. اگر مردم معاند و جاحد را به‌اعمالى كه انجام مى‌دهند، مؤاخذه كند، همانا در عذاب ايشان شتاب مى‌نمايد [و عذاب الهى فوراً آنان را فرا مى‌گيرد] بلكه براى آنان موعدى است كه هرگز، مقابل آن، پناهگاه و محل نجاتى پيدا نمى‌كند.
59‌. [و افراد و اهل] اين قريه‌ها را به هلاكت رسانيديم وقتى كه راه ظلم در پيش گرفتند و براى هلاكت آنان زمانى و وعده گاهى قرار داديم.

تفسير:

پس از بيان سرگذشت منحرفان، با جمله‌اى بسيار لطيف مى‌فرمايد:

«وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ‌...» (58)

پروردگارت غفور و رحيم است؛ رحمت و غفران او آن‌قدر با توسعه است كه درك آن از اذهان محدود افراد بشر، خارج است. رحمت بى‌پايان و غيرمتناهى او مانع از نزول عذاب است. اگر مى‌خواست آن‌ها را نسبت به اعمالشان عذاب كند:

«...‌لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ‌...» (58)

قدرت او در عذاب شتاب مى‌نمود؛ ولى آنان را مهلت مى‌دهد تا زمان خود را سپرى‌كنند و حجّت بر ايشان تمام شود؛ و وقتى كه عذاب خدا و اراده‌ى او عملى شد:

«لَن‌يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً» (58)

هرگز پناهگاهى مقابل عذاب خداوند پيدا نخواهند كرد؛ همان‌گونه كه امت‌هاى قبل را نسبت به تندروى‌ها و بى‌پروايى‌هايشان گرفت و نتوانستند مانع از عذاب نازل شده‌ى خدا شوند. بسان فرعون كه با رؤيت عذاب و گرفتارى در كام امواج گفت: «ءَامَنتُ أَنَّهُ لاَ‌إِلَـهَ إلاّ الَّذى ءَامَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرءِيلَ» [6] ولى ايمان او اثرى نداشت و از ميان رفت؛ همان‌طور كه اقوام پيشين و ملّت‌هاى گذشته، چون ملّت عاد و ثمود و معاندان سَلف را براى عبرت آيندگان به نتيجه‌ى اعمالشان عذاب نمود و براى هلاكت آنان موعد و زمانى قرار داد كه مقابل آن مانعى نبود؛ زيرا:

«وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْم سُوءًا فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَ مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَال» [7] هرگاه خداوند به قومى اراده‌ى سوئى نمايد و بخواهد كه مردم به پاداش اعمال بد خود گرفتار شوند، مانعى براى او نيست و براى آن افراد هم پس از خدا دوستدار و پشتيبانى نخواهد بود.

*  *  *

وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِىَ حُقُبًا(60) فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى الْبَحْرِ سَرَبًا(61) فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَهُ ءَاتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَبًا(62) قَالَ أَرَءَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّى نَسِيتُ الْحُوتَ وَ مَا أَنْسَـنِيهُ إِلاَّ الشَّيْطَـنُ أَن أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى الْبَحْرِ عَجَبًا(63)قَالَ ذلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى ءَاثَارِهِمَا قَصَصًا(64) فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا ءَاتَيْنَـهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَـهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا(65)

ترجمه:

60‌. و [يادآور شو سرگذشتِ] موسى را زمانى كه به جوانِ خود گفت: آسوده نمى‌مانم و دست‌بردار نيستم تا برسم به مجمع دو دريا يا اين‌كه هشتاد سال [يك حُقب]راه‌پيمايى‌كنم.
61‌. چون رسيدند به مكان تلاقى آب دو دريا، ماهى خود را فراموش كردند. و ماهى راه خود را در دريا گرفت. [راهى كه مى‌رفت و شكافنده بود.]
62‌. چون آن دو عبور كردند، موسى به جوان هم صحبت خود گفت: چاشت ما را بياور. همانا از اين سفر خود رنج و زحمتى درك نموديم.
63‌. [رفيق او به او] گفت: آيا ديدى زمانى كه نزديك آن سنگ جاى‌گير شديم؟ من ماهى را فراموش كردم و آن را از ياد من نبرد مگر شيطان از اين‌كه به ياد آورمش و راه خود را در دريا گرفت، راهى شگفت‌آور.
64‌. [موسى] گفت: اين همان است كه ما خواستار آن بوديم. پس برگشتند به نشانه‌ى پاهاى خود در حالى كه تحقيق و پى‌جويى مى‌كردند.
65‌. پس يافتند بنده‌اى از بندگان ما را كه رحمتى به او از نزد خود عنايت كرديم و از پيش خود دانشى او را آموختيم.

تفسير:

جريان موسى و خضر(عليه السلام)

دومين موضوعى كه مشركان مكّه به واسطه يهود مدينه يا نصاراى نجران از حضرت‌نبىّ‌اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) براى تشخيص پيامبرى او پرسيدند، سرگذشتى بود كه آيات فوق حاوى آن است و آن اين‌كه گفتند: «از او بپرسيد، عالمى را كه موسى مأمور شد در نزد او تعليم ببيند كه بود؟» خداوند متعال در اين آيات با بركت آن موضوع را مشخّص مى‌فرمايد:

«وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَـهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِىَ حُقُبًا» (60)

پى‏نوشتها:‌


[1]‌. «هر مردى از آنان را در آن روز، كارى است كه بدان مى‌پردازد [كسى به ديگرى نپردازد.]» (عبس/37)
[2]‌. تكبر و خودنمايى.
[3]‌. ص / 83‌.
[4]‌. «مگر بندگان ويژه و برگزيده‌ات از آنان [كه مرا بر ايشان راهى نيست.]» (ص/83)
[5]‌. طه / 50‌.
[6]‌. «ايمان آوردم كه خدايى نيست مگر آن‌كه فرزندان اسراييل به او ايمان آوردند.» (يونس/90)
[7]‌. رعد / 11.