عاقبت ظالمان
آيهى بعد، مفيد اختيار بشر است؛ يعنى اگر راه هدايت را پس
از اين كه با راهنمايى انبياى بزرگوار و اوصياى عاليقدرشان دنبال كرد، خود را
نيكبخت ساخت و اگر راه مخالف را پيمود و عوض توجّه به سبيل هدايت، به راه ضلالت
مايل شد، خود را با دست خود و به اختيار خويش بدبخت نمود و به خود ظلم كرد و انسان
اينگونه و افراد اين طور، بدانند:
«...إِنَّا أَعْتَدْنَا
لِلظَّـلِمِينَ نَارًا...» (29)
آتشى با اعمال خود براى خويش مهيّا ساختهاند كه:
«...أَحَاطَ بِهِمْ
سُرَادِقُهَا...» (29)
سراپردهى آن آتش، افرادش را احاطه نموده، آنان را در خود
محبوس و معذّب مىدارد و اين احاطهى آتش به آنان يا بدين صورت است كه دود آتش دور
آنان را فرامىگيرد و يا شعلههاى آتش؛ كه به هر صورت از صنف عالم خودش مىباشد و
با جهان ديگر سنخيّت دارد. وضع اين ستمگران و اين افراد منحرف در آن مكان وحشتزاى
غيرقابل تصوّر آنگونه است كه:
«...وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا
بِمَاء كَالْمُهْلِ...» (29)
اگر از شدّت عطش و كثرت حرارت آتش پناهگاهى بطلبند و براى
رفع عطشِ خود، آبى بخواهند، به آنان آبى داده مىشود كه در نهايت شدّت حرارت و كثرت
سوزندگى مانند مس و آهن يا سرب گداخته و مذاب است و نزديك شدنش به چهره:
«...يَشْوِى الْوُجُوهَ...»
(29)
باعث بريان شدن گوشت و پوست صورت مىشود. اين آبى كه چون
آهن گداخته و مذاب است:
«...بِئْسَ الشَّرَابُ...»
(29)
بد نوشابهاى است.
و آن مكانى كه در آن جايگزين مىگردند:
«...وَ سَاءَتْ مُرْتَفَقًا»
(29)
بد جايگاه و محلّ استراحتى است؛ امّا چه بخواهند و چه
نخواهند در آن محيط ظلمانى و سراسر عذاب و درد وارد مىشوند؛ زيرا آنجا مكانى است
كه خودشان براى خود تهيّه كردهاند.
«إِنَّ الَّذينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـلِحَـتِ
إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً(30) أُولـئِكَ لَهُمْ جَنَّـتُ
عَدْن تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهـرُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن
ذَهَب وَ يَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِن سُندُس وَ إِسْتَبْرَق مُتَّكِئِينَ
فِيهَا عَلَى الأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقًا(31)
ترجمه:
30. همانا افرادى كه ايمان آوردند و كار نيكو انجام
دادند، ما پاداش كسى را كه كار نيكو انجام دهد، تباه نمىسازيم.
31. براى اين دسته [افراد مؤمنِ عاملِ به كار نيك]
بهشتهاى جاويدانى است كه از زيرآنها نهرها در جريان است. [اين مردم] زينت داده
مىشوند در آن بهشتها به دستبندهايى از طلا و مىپوشند لباسهايى سبز از ابريشم
نازك و كلفت؛ در حالى كه در آن باغستانها تكيه زدهاند برتختها؛ [اين پاداش]، خوب
پاداشى است و [اين جنّات]، خوب آسايشگاهى است.
تفسير:
پايان كار مؤمنان
دنبالهى آيهاى كه مبيّن فرجام بد منحرفان و ظالمان
بود، پاداش كار مردمِ با ايمان را بيان مىكند. آنچه در پيشگاه خداوند ارزش دارد،
ايمان است. فرد با ايمان عزيز خداوند است؛ هرچند بلال حبشى باشد و فرد بىايمان،
حقير و بىمقدار است؛ هر چند فرزند حضرت نوح باشد.
هيچ چيز در جهان هستى فراموش نمىشود. بيان يك كلمهى حقّ و
برداشتن يك قدم در راه رضاى خداوند و انجام دادن هر عمل نيك براى رضايت پروردگار،
فوراً ضبط و پرورانده مىشود و پاداش نيك آن چند برابر عطا مىشود. اثر هيچ چيز در
پيشگاه او نابود نمىشود؛ به اين خاطر فرمود:
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ
عَمِلُوا الصَّـلِحَـتِ إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً»
(30)
افرادى كه به وجود خداوند و روز جزا ايمان آوردند، آنان كه
به تمام مقرّرات و موازينى كه از طرف خداوند بر پيامبرش(صلى الله عليه وآله وسلم)
عرضه شده، گرويدند و كار خود را بر محور اخلاص انجام دادند و نيّت آنان در اجراى
وظايف، تقرّب به خداوند بود، خداوند پاداشى را از آنان ضايع نمىكند. و روزى كه
تمام وسايل بىاثر است، در آن صحنهى مهيب و وحشتآور قيامت، پاداش آنان را بدون كم
و كاست، بلكه چند برابر عنايت مىفرمايد.
اين افراد، در بهشتهاى عدن كه خود مرتبتى از مراتب نعيم
آخرت است و نهرهايى از زير آن در جريان است، جايگير مىشوند:
«أُولـئِكَ لَهُمْ جَنّـتُ عَدْن
تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهـرُ...» (31)
و لباسى كه در آن محيط سراسر نورانى بر تن مىكنند و دركش
از حدود تصوّرات ما خارج است، «سُندُس و استبرق» مىباشد كه «سندس» را به ابريشم
نازك[1]
و «استبرق» را به ابريشم ضخيم[2]
معنا مىكنند.
معلوم است كه چنين مكان نورانى و چنين محيط روشنى، مقابل
موضعى آتشزا و سراسر وحشت كه در آيات قبل بيان شد، بسيار مكان خوب و پاداش نيكويى
است كه درك خوبى آن هم كه تا چه اندازه و به چه كيفيّت است از حدود و قدرت فهم ما
خارجاست. آنچه مشخّص است ما به اينگونه امور مأنوس هستيم؛ امّا نعمت و يا شكنجهى
عالَم آخرت به چه نحو است؟ نمىدانيم، هر چه هست از سنخ عالم خودش است و با آن جهان
مناسبت دارد.
* * *
وَاضْربْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لاَِحَدِهِمَا
جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَـب وَ حَفَفْنَـهُمَا بِنَخْل وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا
زَرْعًا(32) كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ ءَاتَتْ أُكُلَهَا وَ لَمْتَظْلِم مِنْهُ
شَيئًا وَ فَجَّرْنَا خِلَـلَهُما نَهَرًا(33) وَ كَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ
لِصـحِبِهِ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَ أَعَزُّ
نَفَرًا(34) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن
تَبِيدَ هـذِهِ أَبَدًا(35) وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَ لَئِن
رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّى لاََجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنقَلَبًا(36)
ترجمه:
32. و براى [مردمان و بندگان خداوند] مثالى بزن؛ [مثالِ]
دو مرد كه براى يكى از آن دو، دو باغ انگور قرار داديم و آن دو را به درخت خرما
درهم پيچيديم [اطراف آن دو باغ، درخت خرما بود] و بين آن دو باغ، زراعتى قرار
داديم.
33. هر كدام از آن دو باغ، خوردنى خود را مىآورد و چيزى
از آن نمىكاست، و بين آندوباغ رود به جريان آورديم.
34. و براى آن صاحب باغ، بهرهاى [از آن دو باغ] بود؛ پس
به رفيقش كه با او هم صحبت و طرف سخن بود گفت: من ثروتم از تو افزون است و افرادم
گرامىترند [عشيرهام از تو گرامىترند.]
35. و وارد بهشتش [=باغستانش] شد؛ در حالى كه به خودش
ستمكار بود. و [با خود]گفت: گمان نمىكنم كه اين باغستان هرگز نابود گردد.
36. و فكر نمىكنم كه روز قيامت برپا شود و اگر من به سوى
پروردگارم بازگردم، همانا بهتر از اين جايگاهى خواهم يافت؟!
تفسير:
آيات با بركت فوق و آيات بعدى متضمّن مثالى است كه اوّلا
براى توجّه اذهانِ اشخاصِ منحرف و كافر كه بدانند پس از اين زندگى نيز دورهاى هست
و حيات به اين دنيا منحصر نيست و ثانياً براى توجّه مؤمنانى كه درصدد تثبيت عقايد
خود باشند، بيان شده است.
قصهى آن دو مرد فقير و غنى
دو ملك زاده و يا دو رفيق بودند. يكى از آن دو راه
معرفت خداى را در پيش گرفت و در زمرهى سالكان حقيقت برآمد و با انفاق مال خود در
راه خدا به اطلاق[3]
گراييد و تهيدستى فرايش گرفت. ديگرى سرمايهى خود را در امور مادّى به كار انداخت و
بر اثر اكثار[4]
ثروت، تكبّر و نخوت او را فرا گرفت و نسبت به معتقدات پس از مرگ و وابستهى به آن
بىاعتنا شد.
«وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً
رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لاَِحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَـب وَ حَفَفْنَـهُمَا
بِنَخْل وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا» (32)
و اى محمّد! براى تنبّه مردم و عبرت گرفتن آنها مقابل
حوادث، مثالى بيان كن؛ آن هم مثال دو شخصى كه يكى از آن دو را دو باغستان بود كه
اطرافش را درخت خرما پوشانده بود و آن دو باغ، محصولى مىداد و تأمين معاش او را
مىكرد:
«كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ ءَاتَتْ
أُكُلَهَا وَ لَمْتَظْلِم مِنْهُ شَيئًا...» (33)
اين دو باغ هميشه داراى محصول بود و نقصانى در محصول آن دو
راه نمىيافت و علاوه بر دارا بودن اين مزايا:
«...وَ فَجَّرْنَا خِلَـلَهُمَا
نَهَرًا» (33)
در بين هر دو، نهر آبى جارى بود و بر زيبايى آن دو
مىافزود.
اين وضعيّت ايجاب كرد كه روزى از روى تكبّر و تمسخر به
رفيقش تفرعنى[5]
كرد و به خود باليد و گفت:
«...أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً
وَ أَعَزُّ نَفَرًا» (34)
من از نظر مال و نفر بر تو افزونى دارم. افراد من بيشتر از
افراد تو و ثروت من افزونتر از ثروت توست.
با ورود خودش در دو باغ، عقيدهى سخيف ديگرى سراپايش را
مىگرفت و او را اينگونه به سخن مىآورد:
«...مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ
هـذِهِ أَبَدًا» (35)
من گمان نمىكنم كه اين باغستان هرگز به نابودى گرايد. فكر
نمىكنم اين سرسبزى تمام شود و اين باغ خشك گردد و از طرف ديگر:
«وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ
قَائِمَةً...» (36)
فكر نمىكنم كه قيامتى در كار باشد. گمان نمىكنم معادى پس
از اين برپاى شود و از آن گذشته، از كجا معلوم كه من پس از مردن، در صورتى كه بهشتى
و جهنّمى و قيامتى در كار باشد، وضعى بهتر از اين نداشته باشم و در آخرت هم از نعمت
برخوردار نباشم؟ همانگونه كه امروز هستم!
«...وَ لَئِن رُّدِدتُّ إِلَى
رَبِّى لاََجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنقَلَبًا» (36)
اين جمله دليل است بر اينكه او بر نفى معاد دليل قاطعى
نداشته است؛ همانگونه كه هيچ فردى براى نبود قيامت دليل قاطعى ندارد و از جهت ديگر
به خدا و قيامت معتقد بوده، امّا عقيدهاش سست بوده است.
* * *
قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ
بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَاب ثُمَّ مِن نُطْفَة ثُمَّ سَوَّكَ رَجُلاً(37)
لـكنَّاْ هُوَ اللَّهُّ رَبّى وَ لاَ أُشرِكُ بِرَبِّى أَحَدًا(38)وَلَوْلاَ إِذْ
دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِن
تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَدًا(39) فَعَسَى رَبِّى أَن يُؤْتِيَنِ
خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ
صَعِيدًا زَلَقًا(40)أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنتَسْتَطِيعَ لَهُ
طَلَبًا(41) وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى ما أَنفَقَ
فِيهَا وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَ يَقُولُ يَـلَيْتَنِى لَمْأُشْرِكْ
بِرَبِّى أَحَدًا(42) وَ لَمْتَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ
وَ مَا كَانَ مَنتَصِرًا(43)هُنَالِكَ الوَلَـيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ
ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا (44)
ترجمه:
37. رفيق او در حالى كه با او گفتگو مىكرد: بدو گفت: آيا
به پروردگارى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد و پس از آن تو را مردى
مستوىالخلقه قرارت داد، كافر مىشوى؟
38. ليكن من مىگويم: پروردگارم خداى يگانه است و كسى را
[در عبادت و اطاعت او]شريك قرار نمىدهم.
39. و چرا زمانى كه وارد بوستان خودت شدى، خواست خداوند
را متذكّر نشدى و نگفتى: آنچه را خداوند بخواهد موجود است و هيچ نيرويى جز نيرو و
قوهى پروردگار نيست؛ اگرمرا كم ثروت و كمفرزند مىبينى.
40. اميد است كه پروردگارم مرا بهتر از بوستان تو عنايت
كند و بر باغستان تو آفت [وبلايى حساب شده] از آسمان بفرستد و در نتيجه، خشكزارى
صاف [و لغزنده]شود.
41. يا اينكه آبش فرو رود و هرگز توانايى جستجوى آن را
نداشته باشى.
42. و به ميوهاش عذاب احاطه پيدا كرد؛ پس صبح كرد [آن
شخص كافر] در حالىكه [ازروى حسرت و افسوس] دو دستش را بر يكديگر مىگرداند نسبت
به مخارجى كه براى ايجاد آن دو باغ متحمل شده بود، در حالى كه آن دو باغ [و بوستان
او]برداربستهاى خود فرود آمده بود و آن كافر مىگفت: اى كاش بر پروردگارم
شركنورزيده بودم و كسى را شريك او قرار نداده بودم.
43. و براى او دسته و جمعيّتى غير از خدا نبود كه او را
يارى كنند و [خود او] هم يارىجوينده نبود.
44. در آنجا ولايت و فرمانروايى براى خداوند، حقّ است.
او بهتر است از لحاظ پاداشنيكدادن و بهتر است از نظر نيكويى عاقبت [و پايان كار].
تفسير:
پند و انذار و اتمامحجت
به دنبال گفتههاى شخص مردّد دربارهى قيامت و
فخرفروشىهاى او به رفيقش، دوستش اينگونه پاسخ گفتههاى او را داد و او را به زشتى
عملش متوجّه نمود:
«قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ
يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَاب ثُمَّ مِن نُطْفَة ثُمَّ
سَوّكَ رَجُلاً» (37)
رفيق شخص كافر، مقابل اباطيل او، نصيحت را شروع كرد و جواب
فخريهى او را داد و گفت: آيا به پروردگارى كه تو را از خاك و سپس از نطفه ايجاد
كرد، كافر شدى؟
استفهام، از نوع «توبيخى» است. او را به سير مراحل قبلى
متوجّه مىكند و به او يادآورى مىكند كه به راستى كه تو مقابل قدرت خداوندى كه
منكر او هستى هيچ مىباشى. تو مراتبى را طى نمودى تا به اين صورت كه اكنون هستى
درآمدى. مراحل جمادى، نباتى، حيوانى را پشت سرگذاردى. نطفه شدى، در رحم جايگير شدى؛
پس از گذشت ماههايى به دنيا آمدى. دست قدرت خداوند تو را از گزند ايّام مصون داشت
تا بهصورت آدم و انسانى مستوى الخلقه شدى. آيا به خداوندى كه تو را در سير اين
مراحل محافظت كرد، كافر مىشوى و اين سوابق را از ياد مىبرى؟
«لـكنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّى وَ
لاَ أُشْرِكُ بِرَبِّى أَحَدًا» (38)
ولى من مثل تو كافر نعمت نيستم؛ من مىگويم ايجادكننده و
آفريدگار من پروردگار من است كه هستى را به وجود آورد و در عبادت او كسى را شريك
قرار نمىدهم و مثل تو راه عناد و كفر را در پيش نمىگيرم.
«لكنّا» ، مختصر از
«لكن اَنَا أقول» است.[6]
شعار (مَا شَاءَ اللَّهُ و لاَ قُوَّةَ إِلاَّ باللَّهِ)
«وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ
جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ باللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا
أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَ وَلَدًا» (39)
اگر به وظيفهات آشنا بودى، اگر تو مىدانستى كه آنچه دارا
هستى زاييدهى قدرت خداست، وقتى كه وارد باغستان خود مىشدى به خدا توجه پيدا
مىكردى و مىفهميدى كه اوست كه اين همه نعمت را در اختيار تو گذاشت و تو را صاحب
باغستان كرد؛ آنوقت عظمت خدا را در نظر مىگرفتى و مىگفتى:
«...مَا شَاءَ اللَّهُ...»
(39)
اين چيزى است كه خدا خواسته است:
«...لاَ قُوَّةَ إِلاَّ
باللَّهِ...» (39)
نيرويى غير از او نخواهد بود. تمام نيروها محو در قدرت و
ارادهى اويند.
پىنوشتها: