تعداد اصحاب كهف
اقوالى دربارهى شمارهى اصحاب كهف از آيهى شريفه استفاده
مىشود؛ امّا هيچ يك حقيقت امر را مشخّص نمىكند؛ زيرا فرموده:
«...قُل رَبِّى أَعْلَمُ
بِعِدَّتِهِم...» (22)
بگو: همانا خداوند به شمارهى آنان داناتر است. بعضى آنها
را سه نفر به حساب آوردهاند و چهارمى را سگشان و بعضى پنج نفر و ششمين را سگشان و
بعضى هم هفتنفر و هشتمين را سگشان. بعد هم خداوند اين موضوع را با عبارت بعدى مورد
نهى قرار داد: جملهى:
«...فَلاَتُمَارِ فِيهِمْ إِلاَّ
مِرَاءً ظَـهِرًا....» (22)
با افرادى كه دربارهى درك شمارهى اين افراد خوض[1]
و غورى[2]
دارند. مجادله مكن، مگر مجادلهاى نمايان. و نيز استفتاى از اهلكتاب را ـ كه بعضى
خود را عالم به اين موضوع مىدانستند ـ نهى فرمود كه نهى، ظاهراً متوجّه
نبىّاكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) است، ولى باطناً متوجّه پيروان آن حضرت است كه
در آنچه خداوند نسبت به آن آياتى اظهار فرموده بهغير قرآن توجّه نداشته باشند و از
ديگران دربارهى آن چيزى نخواهند.[3]
* * *
وَ لاَتَقُولَنَّ لِشَاْىْء إِنِّى فَاعِلٌ ذلِكَ غَدًا(23)
إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُررَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسَى أَن
يَهْدِيَنِ رَبِّى لاَِقْرَبَ مِنْ هَـذَا رَشَدًا(24)
ترجمه:
23. البتّه مقابلِ چيزى مگو كه: من فردا چنين كار را
انجام مىدهم.
24. مگر اينكه خدا بخواهد و به ياد آور پروردگارت را
هرگاه فراموش نمودى [او را]وبگو: اميد است كه پروردگارم مرا به نزديكتر از اين
راه هدايت نمايد. [با دلايلى كه ارائهمىدهد، وسايل ارشاد و دلايل نبوّت من نمودار
گردد.]
تفسير:
تأثير «إن شاء اللّه» در گفتار
اكنون در پى سرگذشت اصحاب كهف جاى آن رسيده كه با قيد
تأكيد نهى تنزيهى بفرمايد:
«وَ لاَتَقُولَنَّ لِشَاْىْء إِنِّى
فَاعِلٌ ذلِكَ غَدًا(23) إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ....» (24)
بيان جملهى «إن شَاءَ اللَّهُ» و
ذكر استثنا، لازمهى اعتقاد هر فرد مسلمان است. پيامبرگرامى(صلى الله عليه وآله
وسلم)براى بيان سرگذشت اصحاب كهف قول داد به زودى نقل مىكنم و عبارت «إن شاء
اللّه» را فراموش كرد. نزول وحى بر آن بزرگوار ـ كه نمايانگر راه معرفتبه خدا بود
ـ (بنابر اقوال مختلف) تا پانزده روز[4]
يا چهل روز[5]
يا چهل و پنج روز به تأخير افتاد.
بايد از بيان استثنا (= ان شاء اللّه) در دنبال هيچكارى
خوددارى نكرد؛ زيرا اين نهى دليل است بر اينكه هيچ چيز مقابل ارادهى خداوند از
خود اختيارى ندارد. بشر بايد به ناچيزى خود توجه داشته باشد و هيچگاه نبايد
اتّكايش را از مبدأ فيّاض هستى قطع كند. اعتماد به نفس و اتّكاى به غيرخدا اشتباهى
فاحش است. ما در برابر مشيّت خدا از سايه نسبت به جسم ناتوانتريم.
بيان «إن شاء اللّه» در پى هر گفتارى بدان اندازه اهميّت
دارد كه اگر كسى قسم به ذاتاقدس خداوند ياد نمود كه فلان كار را انجام مىدهم و إن
شاء اللّه گفت و بعد مورد قسم را انجام نداد، حَنْثى و گناهى بر او نيست و كفّاره
گريبانش را نمىگيرد. به اين علت است كه فرمود:
«...وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا
نَسِيتَ...» (24)
هرگاه بيان استثنا را فراموش كردى و به يادت آمد، آن را بر
زبان جارى ساز. مفسّران دربارهى اين كه تا چه موقع بيان استثنا مؤثّر است و مُفيد
برداشتن حَنْث مىشود، اختلافكردهاند:
بعضى اثر آن را تا فاصلهى كمى پس از بيان كلام دانستهاند.
دستهاى تا وقتى آن را مفيد دانستهاند كه بيانكننده در
مجلس است؛ ولى از بيانات ائمّه هُدى(عليهم السلام) درك مىشود كه اگر بعد از چهل
روز هم به يادش آمد و كلمهى استثنا را گفت، به وظيفهى خود عمل كرده است.[6]
«...وَ قُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ
رَبِّى لاَِقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا» (24)
دربارهى اين جمله دو نظر است:
1. اين جمله، مستأنف است؛ يعنى در عين اينكه قصّهى
اصحابكهف تعجّبآور است و در حين استعجابش، باز اميدم به خداوند بزرگ است كه
برهانى قاطعتر از اين برهان برايم مهيّا سازد و دلايلى در اختيارم بگذارد.[7]
2. اين جمله به جملهى قبل مرتبط است؛ مفهومش آن است كه
هرگاه متذكّر خداوند شدى و به ياد او افتادى و إن شاء اللّه را بيان نمودى بگو:
اميد است زمينه پس از اين طورى ايجاد شود كه از بيان استثنا غافل نشوم و مرا غفلت
فرانگيرد.[8]
وَ لَبِثُوا فِى كَهْفِهِمْ ثَلـثَ مِائَة سِنِينَ
وَازْدَادُوا تِسْعًا(25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَالَبِثُوا لَهُ غَيْبُ
السَّمَـوتِ وَالأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن
وَلِىّ وَ لاَيُشْرِكُ فِى حُكْمِهِ أَحَدًا(26)وَاتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْكَ مِن
كِتَابِ رَبِّكَ لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَـتِهِ وَ لَنتَجِدَ مِن دُونِهِ
مُلْتَحَدًا(27)
ترجمه:
25. [اصحاب كهف] در پناهگاه خود سيصد سال درنگ نمودند و
نُه سال زياد نمودند [سيصدونُه سال در آرامگاه خود درنگ داشتند.]
26. بگو: پروردگار به مدّت درنگ آنان داناتر است، پنهانىِ
عالم وجود براى اوست. [آنچه در عالم هستى و زير و بالاى وجود است، مقابل علم عين
ذات او مشهود و نمايان است؛ ذات يگانه او] چقدر شنواست و چقدر بينا [آن اندازه است
كه در تصوّر هيچ متصوّرى نگنجد] پس از او دوست و صاحب اختيارى براى آنان نيست و
هيچكس را در حكم خود شريك نمىگرداند.
27. و تلاوت كن [بر مردم] آنچه را از كتاب پروردگارت به
تو وحى شد. هيچ تغييردهندهاى مقابل كلمات تكوينى خداوند نيست و هرگز پناهگاهى جز
او پيدا نخواهى كرد.
تفسير:
مدّت خواب اصحاب كهف
مدّتى كه اصحاب كهف در محل پناهنده شدن خود، به مشيّت
خداوند به خواب رفتند سيصد و نُه سال بود.
قوم يهود مقدار خواب آنها را مدت سيصد سال مىدانستند و
نُه سال آن را تكذيبمىنمودند؛ جملهى:
«قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا
لَبِثُوا...» (26)
حقيقت سيصد و نُه سال را مؤكّد نمود؛ زيرا آنچه از ساحت قدس
پروردگار بر پيامبرش محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) وحى شود صادق است و مبيّن حقّ؛
زيرا پروردگارى كه گذشته، حال و آينده مقابل علم عين ذات او مشهود است و آنچه از
ادراك بشر دور است و حجاب مادّيات جلوى آن را گرفته، در برابر علم او معلوم و مشخّص
و مقدّر است:
«...لَهُ غَيْبُ السَّمَـوتِ
وَالأَرْضِ...» (26)
اين جمله، متمّم جملهى قبل است كه خداوند، اعلم به هر چيز
از هركس است؛ بهجهت اينكه علم به غيوب آسمانها و زمين و دانش به پنهانىهاى
عالم هستى، مخصوص ذات بارىتعالى است.
«...أَبْصِرْ بِهِ و
أَسْمِـعْ...» (26)
خداوند چقدر بينا و چقدر شنواست. اين دو جمله دو صيغهى
تعجّب است. صيغهى تعجّب كه در عربى براى بيان شگفتى و اظهار اعجاب به كار مىرود،
دو وزن دارد: «مااَفْعَلَ» و «اَفْعِلْ به». مانند: ما اَحْسَنَ الصّدقَ يا
اَحْسِن بالصّدق، يعنى: راستگويى چقدر نيكوست.
در آيهى مورد بحث، دو جملهى قبل آن دربارهى علم خداوند و
آگاهى او به غيب عالم هستى بود؛ براى تكميل آن مىفرمايد:
«أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِـعْ» خداوند آنقدر بينا و شنواست كه حقيقت سمع و
بصر او در تصوّر ما نمىگنجد و از حدود تصوّرات هر متصوّرى خارج است.
«...مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن
وَلِىّ...» (26)
غير از خدا صاحباختيارى نيست و جز او اَولى به ولايت پيدا
نمىشود. خدايى كه عالم به غيب آسمانها و زمين است، پروردگارى كه يگانهِصاحب
اختيار جهان هستى است:
«...لايُشْرِكُ فِى حُكْمِهِ
أَحَدًا» (26)
در حكم خود كسى را شريك قرار نمىدهد و حكم تكوينى او صادر
مىشود و ارادهى او عملى است. اوست كه ارادهاش به سيصد و نه سال خوابيدن
اصحابكهف تعلق گرفت.
پس از آن خطاب را متوجّه نبىّاكرم(صلى الله عليه وآله
وسلم) مىكند و مىفرمايد:
«وَاتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْكَ مِن
كِتَابِ رَبِّكَ...» (27)
آنچه بر تو از كتاب خداى تو به وسيلهى فرشتهى وحىاش
جبرئيل، نازل مىشود و نفع دو جهان مردم در آن است، بر آنان بخوان و آنها را به
منافع دنيوى و اخروى خودشان متوجّه كن و به آنان بفهمان كه:
«...لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَـتِهِ
وَ لَنتَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا» (27)
ارادهى خداوند عملى است و كلمات تكوينى و تقدير خداوندى
غيرقابل تغيير است. آنچه بخواهد انجامشدنى است و تغييرناپذير و مردم بايد بدانند
كه اگر اسلام و مقرّرات آن را متابعت كردند، براى رهايى از گرفتارىهاى دو جهان،
پناهگاهى جز ذات خداوند و مقرّراتى كه از ساحت قدس او رسيده، ندارند.
* * *
وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم
بالْغَدوةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لاَتَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ
تُرِيدُ زِينَةَ الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لاَتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن
ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَه وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا(28) وَ قُلِ الْحَقُّ مِن
رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا
لِلظَّـلِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَ إِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا
بِمَاء كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَ سَاءَتْ
مُرْتَفَقًا(29)
ترجمه:
28. و شكيبا ساز خودت را با افرادى كه پروردگار خود را
بامداد و شامگاه مىخوانند؛ خواهان رضايت اويند و تجاوز نكند چشمانت از آنان، در
حالى كه خواهان زينت حيات دنيا باشى و پيروى مكن كسى را كه قلبش را از ياد خودمان
غافل كرديم و هواى نفس خود را پيروى كرده و كارش به افراط كشيده است.
29. و بگو: حقّ از پروردگار شماست. [ آنچه از سوى خداوند
آمده حقّ است.]پس كسى كه بخواهد ايمان مىآورد و كسى كه بخواهد كافر مىشود. [ايمان
نمىآورد]همانا ما براى كافران، آتشى مهيّا ساختهايم كه سراپردهى آن آتش، آنان را
احاطه كرده و اگر فرياد كنند و پناهى بطلبند، پناه داده مىشوند به آبى كه مانند
آهن و مسِ گداخته است و چهرهها را بريان مىكند. آن آب، بد نوشابهاى است و [آن
آتش] بد آسايشگاهى است.
تفسير:
همراهى با مؤمنان
شأن نزول
هواى گرم عربستان و نبود امكانات امروزى در آن روز كه
اسلام در آن خطّه پرتوافشانى كرد، ايجاب مىكرد كه مردم آن سامان آنگونه كه شايسته
است مراعات نظافت را ننمايند. اسلام با نورافشانى خود، يكى از امور مستحبه را رعايت
نظافت محسوب فرمود و بيان كرد:«النّظافة من الايمان»
[9]
روزى جناب سلمان فارسى به حضور نبىّاكرم(صلى الله عليه
وآله وسلم) مشرّف شد. عباى سلمان مقدار كمى بوى عرق گرفته بود. همزمان با ورود او،
فردى ثروتمند (عيينةبنحصين) كه خود را عزيز قوم مىدانست، لياقت درك حضور
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را پيدا كرد. اين فرد از وجود سلمان نزد آن حضرت
مشمئزّ شد و عرض كرد: «وقتى ما هستيم اين افراد را راه مده» يا «وقت ورود ما و
اينان جدا باشد.»[10]
بر اثر اين گفتار ناپسند و غير مرضىّ خداوند، از ساحت اقدس
او وحى رسيد:
«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ
يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدوةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لاَتَعْدُ
عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الحَيَوةِ الدُّنْيَا...» (28)
نسبت به مردمى كه صبح و شام به ياد خداى خود مىباشند و در
زندگى رضايت خداوند را طالبند، نفْست را به تحمّل وادار نما، كه با اينگونه افراد
موافقت داشته باشى، آنچه به پيشگاه خداوند ارزش دارد عمل است؛ آن هم عملى كه با
اخلاص توأم باشد. آنان كه دور از اغيار، دلِ شكستهى خود را متوجّه معبود اصلى
مىكنند و آنان كه منظور اصلى زندگى خود را رضايت خالق مىشمرند باارزشاند؛ نه
آنان كه:
«...و لاتُطِع مَنْ أَغْفَلْنَا
قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا» (28)
بر اثر پيروى هواى نفس، قلبشان از ياد خداوند غافل گشته و
آنچه در آن نيست خدا و رضايت اوست. از افرادى كه در حيات موقّت فقط به فكر
مادّياتاند و از ورود نزد تو نيز خواهان تأمين نفع مادّى خود مىباشند، دورى كن و
پيروى نكردن از آنان را مفروض به حسابآور. از كسى كه با افراط و اِسراف در امور بد
فرجام، خويشتن را بدبخت نموده است، كنارهگيرى كن.
پىنوشتها: