وضع اصحاب كهف در پناهگاهشان
اين افراد خداپرست و حقيقتجو، به مشيّت خداوند به كهف
پناهنده شدند و به خواست خدا در خوابى راحت فرو رفتند كه ديدن ظاهرشان دلالت مىكرد
كه بيدارند و حال آن كه خواب بودند:
«وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَ
هُمْ رُقُودٌ...» (18)
اگر كسى با دقت مىديد، خيال مىكرد بيدارند و حال آن كه
خواب بودند، آن هم خوابى كه مدّت سيصد و نُه سال به طول انجاميد.
دست قدرت خداى متعال و نيروى ازلى او وسيلهاى بود براى
پهلو به پهلو گرداندن آنان و براى از ميان نرفتن آنها:
«...وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ
الْيَـمِينِ وَ ذَاتَ الشِّمَالِ...» (18)
شكل خوابيدن اين افراد در آن محل بهگونهاى بود كه اگر كسى
آنان را بدان وضع ملاحظه مىكرد تصميم به فرار گرفته، سراپاى وجودش را ترس
فرامىگرفت:
«...لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ
لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا...» (18)
چگونگى بيدار شدن اصحاب كهف
خورشيد جهان افروز مدّت سيصد و نه سال بر كهف خالى از
اغيار تابيد. هر صبح و شام از سمت راست و چپ، اشعهى تابناكش را بر مكان
حقيقتجويان و جويندگان راههدايت تاباند تا زمانى كه ارادهى قاهرهى خداوند به
بيدارى آنان تعلّق گرفت و آن اراده به اين صورت عملى شد كه گوسفندچرانى در فكر
شكافتن درب كهف ـ كه به امر دقيانوس براى نابودى غارنشينان برافراشته شده بود ـ
برآمد تا آن را مكانى براى نگاهدارى گوسفندان خود قرار دهد.
درب كهف گشوده شد و ديوار مقابل آن درهم فرو ريخت و آن صحنه
شگفت پديدار شد و مردم پى به قدرت خداوند متعال بردند و جويندگان حقيقت، حربهاى
محكم و برّان مقابل منكران معاد به دست آوردند. اين واقعه دليلى متقن بر حقانيت
رستاخيز براى پيروان حقّ به شمار آمد.
اين افراد به خواست خداوند از خواب بيدار شدند و دربارهى
مدّت خواب خود از يكديگر پرسش نمودند. هركدام سخنى داشتند؛ «تمليخا» رئيس آنان[1]
گفت:
«...رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا
لَبِثْتُمْ...» (19)
فرستادن يك نفر براى تهيهى غذا
پس از بيدار شدن و سؤال از يكديگر دربارهى مدّت
خوابشان، متوجّه گرسنگى و بىحالى خود شدند و تصميم به ارسال يكى از همراهان به
شهرى كه قبلا در آن زندگى مىكردند، گرفتند تا براى آنان غذا و خوراكى تهيّه كند.
هنگام فرستادن آن شخص به شهر و دادن سكّهها به او، نكتهاى
متذكر شدند كه سزاوار است افراد مسلمان در زندگى خود آن را رعايت كنند تا به عواقب
وخيم حرمتهاى دينى مبتلا نشوند و آن اين است كه مىفرمايد:
«...فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى
طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْق مِنْهُ...» (19)
آن كسى كه براى تهيّهى خوراك به شهر مىرود، بايد دقت كند
كه خوراكى حلال و پاكيزه مهيّا سازد كه در اينجا از ميان همه چيز توجّه به «حليّت
طعام» شده است.
موضوع ديگر، «رعايت ملاطفت و ملايمت» است؛ زيرا اينان از
اهل ديارى كه از آن گريخته بودند، ترس داشتند؛ به اين خاطر به فرستادهى خود سفارش
كردند به لطف و مدارا رفتار كند و با جملهى:
«...وَلْيَتَلَطَّفْ وَ
لاَيُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا» (19)
به او سفارش اكيد كردند كه فردى را به سرگذشت خودشان آگاه
نكند و علّتش هم اينبود كه آنان مىدانستند كه اگر مردم از وضع و حال آنان مطّلع
شوند، آنها را به ورود در دينشان مجبور مىكنند يا آنها را مىكشند.
* * *
وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا اَنَّ
وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنّ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَـزَعُونَ
بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَـناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ
بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنّ عَلَيْهِم
مَّسْجِدًا(21)سَيَقُولُونَ ثَلَـثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ
خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ
ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ
قَلِيلٌ فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِرَاءً ظَـهِراً وَ لاَتَسْتَفْتِ فِيهِم
مِنْهُمْ أَحَدًا(22)
ترجمه:
21. و اينگونه ما [ديگران را] بر آنان مطّلع نموديم تا
بدانند كه وعدهى خداوند حقّ است و اين كه شكّى در قيامت نيست؛ در حالى كه دربارهى
سرگذشت خود نسبت به عالم پس از مرگ، نزاع مىكردند. [پس از بيدار شدن و مردن اصحاب
كهف]دستهاى گفتند: بر آنان بنايى برپا كنيد. پروردگارشان نسبت به آنها داناتر است
و افرادى كه [با رؤيت سرگذشت اصحاب كهف] نسبت به عقيدهى خود چيرگى كسب كرده بودند،
گفتند: البته بر آنها مسجدى اتخاذ خواهيم كرد.
22. [دربارهى شمارهى آنان] خواهند گفت: سه نفر بودند و
چهارمى سگ آنها بود و مىگويند: پنج نفر بودند و ششمين آنها سگ آنها بود تير در
تاريكى مىاندازند [سخنى بدون اطلاع بيان مىكنند.] ومىگويند: هفت نفر بودند و
هشتمين آنها سگشان بود. [اىپيامبر،] در جواب گفتههاى آنان بگو: خداوند نسبت به
تعداد آنها و دانستن شمارهى آنان داناتر است، شمارهى آنان را مگر افرادى اندك
نمىدانند. و دربارهى آنان ستيزهمكن؛ مگر ستيزهاى آشكار و دربارهى آنان از
هيچكدام از اهلكتاب نظريهاى مخواه.
تفسير:
بنا به مشيّت قاهرهى ذات بارىتعالى، اصحاب كهف از خواب
خود بيدار شدند و نفرى را از بين خود براى انتخاب غذاى پاكيزه و حلال روانهى شهر
كردند؛ اينجا بود كه به ارادهى خداوند، برخلاف خواستهى اصحاب كهف، سرگذشتشان
معلوم شد تا مردم به روز حتمىالوقوع قيامت توجّهى نمايند و در نتيجه از پيروى
مادّيات بكاهند و خواهان حقيقت شوند.
آنچه خدا خواست همان مىشود
اصحاب كهف رفيق خود را موقع فرستادن به شهر با بيان
جملهى «وَ لاَيُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا» عدم
تعرّف خود را مؤكّد ساختند، ولى مشيّت خداوند به بروز اين حادثه تعلّق گرفته بود.
آن فردى كه براى اتخاذ خوراكِ حلال به شهر فرستاده شده بود، با ورود به شهر قبلى
وضع آن و افرادش را دگرگون ديد، مقدارى جنس مورد احتياج را از دكان گرفت، خواست پول
آن را بپردازد، فروشنده با رؤيت سكّهاى كه به نقش «دقيانوس»[2]
شاه بد كيش سابق مسكوك بود خيال كرد خريدار، گنجى يافته است؛ از او مطالبهى
خبرنمود. او گفت: من اهل همين شهرم و خانهام در فلان محلّ واقع است و اين سكّه هم
پول خرمايى است كه چند روز پيش فروختم. او را به درب منزل مورد ادعا بردند. ازصاحب
منزل سؤال كردند و او هم گفت كه مىگويند: «جدِّ جدّ پدرى من مفقودالاثر شده است»!
«شهر افسوس» هنگام بيدار شدن اصحاب كهف
جلوهاى از قيامت
با مرگ دقيانوس، وضع حكومت [شهر افسوس] ـ آن نقطهاى كه
اصحاب كهف از روش دينى مردم آن ناراحت بودند ـ تغيير كرد. شاهى معتقد به قيامت و
بعث و نشور روى كار آمد. در گوشه و كنار درصدد يافتن دليلى بود كه بتواند بدانوسيله
معاندان را محكوم كند. خبر اصحاب كهف كه به او رسيد، بيش از حد مسرور شد.
بااطرافيان خود به همراه شخصى كه براى گرفتن طعام روانهى شهر شده بود، بهسوى كهف
روانه شدند. اين شخص گفت: ممكن است رؤيت شما باعث خوف و هراس رفقا شود؛ من جلوتر
مىروم و آنان را از موضوع آمدن شما با خبر مىكنم. او رفت و واقعه را براى دوستان
بيانكرد. آنان هم از خدا خواستند كه به صورت اول خود برگردند. اين دعا به هدف
اجابت رسيد و به صورت قبل از بيدارى درآمدند و دار فانى را به ارادهى خدا وداع
گفتند.
اما خواست خداوند تعلّق گرفته بود كه مردم به قيامت توجّهى
پيدا كنند و بدانند كه همانگونه كه مىخوابند، مىميرند و همانگونه كه بيدار
مىشوند، براى سراى قيامت زنده مىگردند. متوجه شوند كه معادى در كار است و بازگشتى
در كار بشر و بهانتظاراوست:
«وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ
لِيَعْلَمُوا أنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنّ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ
فِيهَا....» (21)
اين كار عملى شد و اين افراد از خواب مداوم خود بيدار شدند
و افرادى از وضع آنان مطّلع شدند تا بدانند و ايمان پيدا كنند و با يقين كامل
بپذيرند كه وعدهى خداوند نسبت به آخرت راست است و هيچگونه شكّى در برپايى قيامت
نيست.
اين كار عملى شد تا منحرفان، نزاعهاى بىمورد خود را كنار
بگذارند و اگر واقعاً خواهان دليل هستند، اين خود دليل بارزى باشد براى پذيرفتن اين
حقيقت كه نشورى نيز در كار است.
پس از وفات اصحاب كهف
مردم به وضع غارنشينان مطّلع شدند و آن افراد هم با
خواست خود از درگاه خداى متعال وفات يافتند. با درگذشت آنان، بين معاندان حقيقت و
پيروان حقّ، از نظر اين كه اين مكان به چه وضع باشد، اختلاف به وجود آمد. پيروان و
اَتباع شاه گفتند:
«...ابْنُوا عَلَيْهِمْ
بُنْيَـنًا...» (21)
بر اجساد اين افراد بنايى بسازيد؛ امّا افرادى كه از كار
آنان با خبر شدند و اين حادثه بر دلايل آنها نسبت به اهميّت دين و وجود معاد،
افزود، گفتند:
«...لَنَتَّخِذَنّ عَلَيْهِم
مَّسْجِدًا» (21)
البته بر اين افراد مسجدى ايجاد خواهيم كرد تا مردم در
آنجا به عبادت خداى منّان بپردازند و اين خود دلالتى است بر اين كه پيروزى هميشه
نصيب مؤمنان است؛ هر چند ممكن است چند روزى به حسب ظاهر شكست بخورند.
پىنوشتها: