تفسير سورهى كهف
بسم اللّه الرّحمـن الرّحيم
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ
الْكِتَـبَ وَ لَمْيَجْعَل لَّهُ عِوَجًا(1) قَيًِّما لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا
مِن لَّدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّـلِحَـتِ
أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا(2)مَّـكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا(3) وَ يُنْذِرَ
الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا(4) مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْم وَ لاَ
لأَبَآئِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلاَّ
كَذِبًا(5) فَلَعَلَّكَ بَـخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى ءَاثَـرِهِم إِن لَّمْيُؤْمِنُوا
بِهـذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا(6) إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأَرْضِ زِينَةً لَّهَا
لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً(7) وَ إِنَّا لَجَـعِلُونَ مَا
عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا(8)
ترجمه:
به نام خداوند بخشندهى مهربان
1. ستايش، مخصوص پروردگارى است كه كتاب [قرآن] را بر
بندهاش [محمّد]نازلفرمود و آن را براى او كج قرار نداد.
2. [بلكه قرآن و دستورهاى آن را براى او و امتش] قائم و
ثابت قرار داد تا [مردم را]ازعذاب سخت الهى بترساند و افراد مؤمن را كه كار نيك
انجام مىدهند، بشارت دهد كه براى آنها پاداش نيكى [در آخرت] مىباشد.
3. در حالى كه هميشه در آن [پاداش نيكو] درنگ دارند.
4. و بترساند افرادى را كه گفتند: خداوند براى خود فرزندى
اتخاذ فرمود.
5. براى آنها نسبت به اين موضوع، علمى نيست. [ از روى
سفاهت اين نسبت ناروا را بهخدا مىدهند] و همچنين براى پدرانشان [علمى نيست.] اين
كلام، كلام بزرگى است كه از دهانشان خارج مىشود. اينان نمىگويند، مگر دروغ را.
6. و شايد تو نفست را از روى حزن و اندوه ببازى [و هلاك
سازى] مقابل نشانههاى آنان كه به اين قرآن ايمان نمىآورند.
7. همانا ما آنچه بر روى زمين است، زينتى براى آن قرار
داديم تا مردم را بيازماييم كه كداميك نيكوترند [مشخص شود براى خودشان كه كدام يك
كارشان نيكوتر است.]
8. و همانا ما [با پديدار شدن قيامت] آنچه بر آن است [بر
روى زمين و همراه با زمين است] بيابانى بىگياه قرارش مىدهيم.
تفسير:
پس از «بسمله[1]»
به حقيقت مسلّمى اشاره مىفرمايد كه در جاهاى متعدّد قرآن[2]
به صورتهاى مختلف ذكر شده و آن عبارت «الْحَمْدُ لِلَّهِ» است؛
ستايش مخصوص پروردگارى است كه همه چيز وابسته به اوست. او از هر چيز و هركس بىنياز
است و همه كس و همه چيز محتاج اويند؛ منزّه از هر عيب و نقص است و وجود هر چيز غير
از او نشانهى نقص و احتياج است.
پس از جملهى «الْحَمْدُ لِلَّهِ»
در قرآن مجيد اوصافى براى ذات پروردگار ذكر شده، مثلاًدر آياتى از سورهى مباركهى
فاتحةالكتاب مىخوانيم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ
العَـلَمِينَ * الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * مَـلِكِ يَومِ الدّين» .. در آغاز
سورهى فاطر بيان شده: «الْحَمْدُ لِلَّهِ
فاطِرِالسَّمَـوتِ وَ الأَرض» ؛ ولى در آيهى مورد بحث، موضوع نازل كردن
قرآن مطرح شدهاست كه خود نعمت بزرگى است و تصوّر عظمت اين نعمت و اهميّت آن از ذهن
ما خارج است:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ
عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَـبَ وَ لَمْيَجْعَل لَّهُ عِوَجًا» (1)
حمد و آفرين، مخصوص ذات پروردگارى است كه بر بندهى خود،
محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)، كتابى نازل فرمود كه اعوجاجى ندارد و تنازع و
اختلاف در آن راه ندارد؛ تا پايان دنيا باقى است و كهنگى در آن راه نيابد. هزار و
چهار صد سال گذشت، تنازعات، مجادلات، مباحثات و ايرادهايى كه خواستند، دربارهى اين
كتاب مقدس عرضه كردند، امّا نتيجهاش چيزى جز شكست مجادلهكنندگان نبود.
نكتهها
«قَيِّمًا لِّيُنذِرَ بَأْسًا
شَدِيدًا...» (2)
دربارهى معناى كلمهى «قَيِّمًا» اقوالى
مطرح شده است كه مفهوم اين واژه شامل تمامآنهاست:
1. قرآن را قيّم و با استقامت قرار داد و تناقضى در آن يافت
نمىشود.[3]
تمام آيات و براهين آن از لحاظ باطن، مكمّل يكديگرند.
2. اين كتاب را «قيّم» قرار داد، زيرا نسبت به كتابهاى
گذشته، قيمومت دارد و حقيقت آن نسخ ناشدنى است و حال آن كه خودش ناسخ تمام اديان و
كتب است.[4]خداوند
فرمود: «إنّا نَحنُ نَزّلنا الذِّكر وَ إِنّا لَهُ
لَحَـفِظُونَ»
[5] ضامن بقاى قرآن، بارىتعالى است. از آن وقت كه از طرف خدا توسط
وحى به قلب مبارك پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شد و پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم) به اظهار آن براى مردم دنيا مأمور گشت تا وقتى كه جهان هستى برپا باشد،
اين كتاب به مشيّت و حفظ بارىتعالى از دستبرد منحرفان مصون است؛ نه كم مىشود و نه
زياد؛ آنچه در آن است صادر از خداست. قرآن سند صحيحى براى ايمان آوردن به پيامبران
گذشته است. اگر قرآن در بين نبود، بدون تعصّب نمىتوانستيم ايمان صحيح به نبوّت
حضرت موسى و عيسى7 داشته باشيم؛ زيرا اباطيل محرّفى كه در دست دو ملّت يهود و
نصاراست، مبيّن حقيقت وجودى اين دو مرد بزرگوار الهى نيست.
با اين وصف، قرآن نسبت به كتابهاى ديگر آسمانى قيمومت دارد
و تكيه كتابهاى ديگر به آن است.[6]
3. قرآن، قيّم نسبت به دستورهاى صادره از خداست؛ آنچه موافق
با قرآن و منطبق با دستورهاى آن باشد با ارزش و آنچه خلاف براهين و آيات آن باشد،
فاقد ارزش است. ركن اصلى، قرآن است و بس[7].
4. ثبات و استقامت قرآن تا پايان دنيا ادامه دارد. قرآن
ناسخ است و كتب پيش از آن منسوخ[8].
به فرمودهى امام صادق(عليه السلام): «حلالُ محمّد حلالٌ
أبداً إلى يومالقيامة و حرامه حرامٌ أبداً إلى يومالقيامة» .[9]
خداوند متعال، قرآنى را كه داراى چنين صفتى است بر بندهاش
محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)نازلفرمود:
«...لِيُنذِرَ بَأْسًا
شديدًا....» (2)
تا مردم و افراد معصيتكار را بترساند و آنان را كه عمل
نيكو انجام دادند و از نعم بارىتعالى در راه حقيقت و درك آن استفاده كردند، به
فردوس جاودان بشارت دهد.
«وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا
اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا» (4)
و افرادى را كه براى خداوند اتّخاذ فرزند نمودند و راه شرك
و كفر را در پيش گرفتند، بترساند و به آنان بفهماند كه سخن ناروايى به خداوند متعال
نسبت مىدهند و از روى بىاطّلاعى خود، الفاظ ناروايى به مبدأ هستى منسوب مىدارند.
و نيز به وسيلهى آيات قرآن، مستدلاًّ بيان كند كه اعتقاد به اتّخاذ فرزند با
موازين يكتاپرستى سازش ندارد و بتپرستان، مشركان، يهوديان، نصرانىها[10]،
بودايىها[11]
و برهماييان[12]
كه تماماً به عقايد ناصحيحى در موضوع خداشناسى پايبند هستند، بترساند و آنان را از
عاقبت وخيم و بدفرجامى كه در انتظارشان است، مطّلع سازد.
پس از ذكر اصل بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كه
بشارت و انذار است، مىفرمايد:
«فَلَعَلَّكَ بَـخِعٌ نَّفْسَكَ
عَلَى ءَاثَـرِهِمْ...» (6)
تو اى محمّد! كه در مقابل ايمان نياوردن اين افراد ـ كه
نشانههاى توحيد و آثار وجود خدا را مىبينند و توجّهى بدان ندارند ـ متأسف و
ناراحت مىشوى متوجّه باش كه اينان و افرادى چون اينها به پيامبران پيش از تو هم
ايمان نياوردند و سير در راه كفر، روش ديرين اينگونه از افراد بوده است. وظيفهى
تو ابلاغ رسالت و توضيح آن و نمودار ساختن راه و روش اسلام است.
«إنَّكَ لاتُسْمِعُ اَلْمَوْتَى وَ لاَتُسْمِعُ الصُّمَّ
الدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ»
[13] تو توانايى اين را ندارى كه به مردگان، حقيقت را بشنوانى و
خواستهى خودت را نمىتوانى به كرها بفهمانى كه با شنيدن آن پشت مىكنند و پا به
فرار مىگذارند. تو آنهايى را هدايت مىنمايى كه قلب آنها تغيير ماهيّت نكرده
باشد. افرادى كه با پيروى از هواهاى نفسانى، حقيقت انسانى خود را از دست دادهاند و
روح معنويت در وجود آنان مرده است و سخن حقّ در قلوب آميخته به ماديّات آنها اثر
نمىكند، توجّهى به بيان تو ندارند و تو هم به هدايت آنان قادر نخواهى بود.
تو اى محمّد و افراد دنيا [پيروان محمد]، بايد توجّه داشته
باشيد كه آنچه از آن گريزىنيست و مفرّش مسدود است، موضوع امتحان است. هر كس را در
زندگى بهطريقى امتحان مىكنند تا نتيجهاش براى خودش مشخص شود كه اهل صلاح است يا
اهل فساد. مىفرمايد:
«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى
الأَرْضِ زِينَةً لَّهَا...» (7)
ما تمام نعمتهايى را كه روى زمين است، از ذخاير و زخارف،
از ذرهى كم مقدار و بالاتر از آن، زينت و آرايشى براى زمين قرار داديم.
«...لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ
أَحْسَنُ عَمَلاً» (7)
تا افراد امتحان شوند و حقيقت وجودى خود را نمايان سازند كه
كداميك طالب حقّاند و كدام يك پيرو باطل. اين همه نعم از معادن و كنوز، ذخاير و
آنچه وجود دارد از آب و هوا، باد، آتش و غيره كه وجود هر يك براى زندگى موجودات
زنده كمال اهميّت را دارد، زينتى براى زمين است. و زمين از اين نظر كه استعداد
پرورش موجودات زنده را دارد و اين استعداد در كُرات ديگر يافت نمىشود، داراى زينت
است. آنچه بشرِ پيشين از زمين استفاده كرده و آنچه را با پيشرفت دانش، تاكنون
بهرهبردارى نموده و آنچه را پس از اين استفاده خواهد كرد، تماماً زينتى براى زمين
است. تمام اين نعم را خداوند متعال در اختيار بشر گذاشت تا از آن تمتّع بجويد و در
اين گذر، «آزمايش» خود را پس دهد. آنان كه با استمتاع از اين نعم به ياد منعم بودند
و اوامر او را اطاعت كردند، امتحان خوب دادند؛ امّا دستهى ديگر كه خيال كردند
زندگى، خوردن، خوابيدن و تباه كردن نعمت است و گفتند: «ما
هِىَ إلاّ حَياتُنَا الدُّنيا نَموتُ و نَحيا و مَا يُهْلِكُنَا إلاّ الدَّهر»
[14] امتحان بدى دادند و بهپايان بد و نتيجهى زشت آن هم خواهند
رسيد.
ولى زمانى خواهد آمد كه اين زينت و آرايش از زمين گرفته
خواهد شد. روزى فراخواهد رسيد كه سراسر هستى در هم فرو ريخته خواهد شد:
«وَ إِنَّا لَجَـعِلُونَ مَا
عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا» (8)
آن روز فرا خواهد رسيد و سراسر وجود به صورتى صاف، درويده و
خشك مبدّلخواهد گشت؛ بنابراين لازمهى اين تذكّر، به ياد داشتن آخرت و منظور داشتن
آن جهان است.
* * *
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَـبَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ
كَانُوا مِنْ ءَايَـتِنَا عَجَبًا(9)إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ
فَقَالُوا رَبَّنَا ءَاتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا
رَشَدًا(10) فَضَرَبْنَا عَلَى ءَاذَانِهِمْ فِى الْكَهْفِ سِنِينَ
عَدَدًا(11)ثُمَّ بَعَثْنَـهُمْ لِنَعْلَمَ أَىُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا
لَبِثُوا أَمَدًا(12)نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ
فِتْيَةٌ ءَامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَـهم هُدًى(13) وَ رَبَطْنَا عَلَى
قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَـوتِ وَالأَرْضِ
لَننَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلـهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطًا(14) هـؤُلاءِ
قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لَّوْ لاَيَأْتُونَ عَلَيْهِم
بِسُلْطَـن بَيِّن فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا(15) وَ
إِذِ اعْتَزَلْتُـمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوواْ إِلَى
الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُم مِن
أَمْرِكُم مِرْفَقًا(16)
ترجمه:
9. يا اينكه پندارى سرگذشت غارنشينان [=ياران كهف] و
رقيم [=نوشته] از آيات ماست، در حالىكه شگفتآور است [آيات شگفتآور در دستگاه
آفرينش فراواناست.]
10. هنگامى كه جوانان به كهف پناهنده شدند و گفتند:
پروردگارا، از نزد خود رحمتى به ما عنايت كن و براى ما از كارمان هدايتى مهيّا ساز.
11. پس زديم بر گوشهايشان در كهف سالهايى شمرده. [آنها
را خواب كرديم سالهاى معيّنى]
12. سپس آنها را برانگيختيم [=بيدار نموديم] تا بدانيم
[=براى آنان مشخص شود]كداميك از دو گروه، شمارهى [زمان] ماندنشان در كهف را بهتر
نگه داشتهاند.
13. ما سرگذشت آنان را براى تو بيان مىكنيم. به راستى
آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما هدايت را براى آنان
افزوديم. [وسايل هدايت آنان را فراهم ساختيم.]
14. و دلشان را به نور ايمان محكم نموديم، زمانى كه
برخاستند پس گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است. هرگز مقابل او
خداوندى نمىخواهيم، در صورتى كه اين كار را انجام دهيم گفتارى دور از حقّ و بيهوده
بيان كردهايم.
15. اين قوم ما، مقابل پروردگار يگانه، خدايانى اتّخاذ
كردند. چرا براى آنان دليل روشنى نمىآورند. پس چه كسى ظالمتر از كسى است كه از
روى دروغ به خداوند افترايى بندد؟ [و براى پرستش او شركايى قرار دهد؟]
16. و زمانى كه شما از آنان و بتهايى كه غير از خداوند
مىپرستند كنارهگيرى نموديد، به كهف پناه ببريد تا پروردگارتان از رحمت خود
براىتان گسترش دهد و براى شما از كارتان آسايشى مهيّا سازد.
تفسير:
قصهى اصحاب كهف
آيات با بركت ياد شده و آيات پس از آن دربارهى جوانانى
است كه به كهف پناهندهشدند.
شأن نزول:
دربارهى شأن نزول اين آيات در سورهى كهف اينطور بيان
داشتهاند:
دو نفر از مشركان مكّه به دستور رؤساى قوم، از مكّه به
مدينه نزد احبار يهود[15]
يا به نجران نزد نصارا رفتند و آنان را از آمدن شخصى به نام محمّد و ادعاى او با
خبر ساختند و از آنها براى نقض بيانات او يارى خواستند. آنها گفتند: از او
دربارهى سه موضوع پرسش كنيد. اگر شما را از آن سه موضوع با خبر ساخت، نبىّ مرسل
است و اگر اين كار را انجام نداد، شخصى است كه به دروغ خود را پيامبر مىداند.
در روايت ديگرى بيان شده است كه اگر دربارهى دو موضوع جواب
داد و سوّمى را مجمل گذارد، پيامبر است.
سه موضوع مورد سؤال چنين است:
1. جوانانى كه خوابيدند و بيدار شدند كه بودند؟
2. آنكه به شرق و غرب عالم مسافرت كرد، كه بود و سرگذشتش
چه بود؟
3. حضرت موسى با چه كسى ملاقات كرد و رفاقت چند روزهى او
با كه بود؟ وديگر اين كه دربارهى كيفيّت روح هم از او سؤال كنيد.
آن دو مشرك به مكّه آمدند و دربارهى گفتههاى احبار يهود
يا نصاراى نجران سؤالهاى فوق را پرسيدند.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پاسخ را به فرداى آن روز
موكول كرد و استثنا نفرمود. (إن شاءاللّه بيان نشد) نزول وحى تا پانزده يا چهل روز
به تأخير افتاد. مخالفان اين كار را انگيزهاى براى سخريّه آن حضرت قرار دادند تا
اينكه جبرئيل آمد و سورهاى را به او وحى نمود كه در اين سوره آنچه را پرسش نمودند
مذكور است.[16]
در اين سوره اين آيه بيان شده است:
«وَ لاَتَقُولَنَّ لِشَاْىْء إِنِّى
فَاعِلٌ ذلِكَ غَدًا(23) إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ...» (24)
پس از نزول اين سورهى مباركه موضوعهاى سؤال شده معيّن گشت
و معلوم شد مقصود از جوانانى كه خوابيدند و بيدار شدند، «اصحاب كهف» و منظور از آن
كه مشارق و مغارب عالم را گرديد، «ذوالقرنين» بود. سرگذشت رفاقت حضرت موسى هم
معلومشد و دربارهى روح هم آيهى «يَسْئَلُونَكَ عَنِ
الرُّوح قُلِ الرّوحُ مِنْ أَمرِ رَبّى؛[17] از
تو دربارهى روح سؤال مىكنند در جواب آنها بگو: روح از امر پروردگار است.» نازل
شد.
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَـبَ
الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ ءَايَـتِنَا عَجَبًا» (9)
استفهام در آيه، از نوع «استفهام انكارى» است. موضوع اين
است كه سرگذشت غارنشينان، مقابل آفرينش آسمانها و زمين آن قدر شگفتآور نيست. آيات
عجيب در دستگاه خلقت به قدرى زياد و فراوان است كه سرگذشت اصحاب كهف مقابل آن
وزنىندارد.
«كهف» : در لغت به معناى
محلّى در كوهستان است؛[18]
ولى از غار بزرگتر است و بهصورت اتاق مىشود از آن استفادهى سكونت كرد.
«رقيم» : بر وزن فعيل به
معناى مفعول و صفت مشبهه از ريشهى «رقم» است؛ به معناى «نوشته شده» و مقصود لوحى
بوده كه سرگذشت اين افراد را در آن درج نمودند[19]تاباگذشت
ايّام فراموش نشوند و مايهى عبرت آيندگان هم باشند.
«إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى
الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا ءَاتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ
أَمْرِنَا رَشَدًا» (10)
اى محمّد و اى پيامبر بزرگوار! براى امّت خود و براى افرادى
كه از مكتب يهود و نصارا درس گرفتند كه از تو اشكال بگيرند، سرگذشت اصحاب كهف را
اينگونه بيان كن:
زمانى كه جوانانِ راه خدا و آنهايى كه از طرز سلوك افراد
زمانهى خود ناراحت بودند براى رهايى از مكرِ آنان به كهف پناه بردند و آنجا را
پناهگاه خويش قرار دادند تا از عقايد نادرست افراد كافر در امان باشند. وقتى كه در
آن جا مستقر شدند، از خداى خود بخشايش و هدايت را خواستند. اينان جوانانى بودند كه
عدّهى آنان از ده نفر كمتر بود. در زمان پادشاهى به نام «دقيانوس»[20]
در شهرى به نام «افسوس»[21]
مىزيستند. پادشاه وقت، بتپرست بود و رسوم بتپرستى همه جا را فرا گرفته بود؛ امّا
اينان داراى قلبى پاك بودند و خواستار هدايت شدند؛ قلباً طبق فِطرت، به خداپرستى
متمايل شدند، امّا آن را اظهار نمىداشتند؛ اين بود كه روزى به عنوان شكار از شهر
خارج شدند، در حين راه چوپانى با آنان همراه شد، واز آنان خواست كه گوسفندان را به
صاحبانشان برگرداند. اين كار را كرد و به آنان ملحق شد. او خواست سگ را از آمدن در
پى خود منع كند، مؤثّر نيفتاد؛ سگ هم با آنان به كهف رفت. آنان رفتند و به كهف
پناهنده شدند و ابتداى خوابِ طولانى و سيصدونُه سالهى آنان آغاز شد.
«فَضَرَبْنَا عَلَى ءَاذَانِهِمْ
فِى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا» (11)
خداوندِ مجيب، دعاى آنان را به اجابت مقرون ساخت و راه
هدايتى براى آنان و افرادى كه خواهان هدايت باشند با رقم زدن خوابى كه مايهى عبرت
بينندگان شد پديدآورد. آنها را مدّتى خوابانيد، كه اين مدّت معلوم و مشخّص است.
با پناهنده شدن آنها به كهف، خواب بر آنان غالب شد و به مشيّت خداوند، مدّت معيّنى
به خواب رفتند.
«ثُمَّ بَعَثْنَـهُمْ لِنَعْلَمَ
أَىُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا» (12)
امّا پس از سپرى شدن آن مدّت معين، به قدرت پروردگار متعال،
خواب آنان پايان پذيرفت. از آسايش سيصد و نه ساله به پاى خاستند تا براى آنها
معلوم شود كه كدام يك از خودشان توجّه بهترى به عنايت پروردگار داشتهاند و كدام يك
به موضوع معاد توجّهبيشترى دارند.
راز شكافته شدن در غار
علّت شكافته شدن در غار اين بود كه گوسفندچرانى به فكر
تصرف آن مكان براى آغل گوسفندان خود افتاد؛ بدين منظور ديوارى را كه شاه بتپرست
ـدقيانوس ـ براى جلوگيرى از ارسال خوراك و پوشاك براى آنان مقابل كهف برآورده بود،
خراب كرد. باخرابشدن ديوار، مدّت آسايش غارنشينان هم پايان پذيرفت تا بر اثر اين
حادثه توجّهى به معاد و خداشناسى در قلوب مردم پديدار شود.
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم
بِالْحَقِّ...» (13)
اى پيامبر سرگذشت صحيح غارنشينان را ما براى تو بيان
مىكنيم، اين افراد جوانان و جوانمردانى بودند كه به پروردگار خود ايمان آوردند و
نور ايمان در قلوب تابناك آنها تابيدن گرفت و چون خواستار ايمان شدند:
«...وَ زِدْنَـهُمْ هُدًى»
(13)
هدايت آنان را افزوديم و وسايل راهنمايى را برايشان مهيّا
ساختيم كه آن وسايل باعث افزونى هدايت آنان شد؛ زيرا:
«وَالَّذينَ جَـهَدوا فِينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا»
[22] هر كس خواهان هدايت باشد، خداوند هم وسايل هدايت را در اختيار
او مىگذارد:
«وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ
إِذْ قَامُوا...» (14)
ما دلهايشان را با ايمان پيوند داديم و با يقين و اطمينان
محكم ساختيم و نسبت به ايمانى كه به آنان عنايت كرديم، مقابل عقايد بتپرستان، قيام
كردند:
«...فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ
السَّمَـوتِ وَالأَرْضِ...» (14)
پروردگار ما كسى است كه جهان هستى را به وجود آورد. ما بسان
شما به بتهاى مجعول ايمان نمىآوريم و براى اين بتهاى كمارزش، بهايى قايل
نيستيم:
«...لَننَدْعُوَا مِن دُونِهِ
إِلـهًا...» (14)
ما غير از او را به خدايى نمىگيريم و در مهمّات امور به
كسى جز او كه جهان هستى را ايجاد كرد پناهنده نمىشويم و اين اطمينان را داريم كه
اگر غير او را در عبادت خود شريك گردانيم و به غير او متوجّه شويم،
«...لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطًا»
(14)
آن وقت راه بيهوده پيموده و سخن برخلاف زدهايم.
«هـؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن
دُونِهِ ءَالِهَةً...» (15)
امّا اين قوم و اين قبيلهاى كه ما در بين آنان زندگى
مىكرديم، مقابل خداى يگانه، به خدايان متعدّد دلخوش شدند و راه صحيح را رها كردند
و به راه غير صحيح گرويدند و در اين پرستش خود دليلى ندارند كه اقامه كنند؛ زيرا
موجودى كه از خود هيچ ندارد، سزاوار پرستش نيست.
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُـمُوهُمْ وَ
مَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوواْ إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم
مِن رَّحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُم مِن أَمْرِكُم مِرْفَقًا» (16)
رييس و بزرگ اين دسته، شخصى به نام «تمليخا»[23]
بود كه از ظاهر آيه اعتقاد بهتر او درك مىشود و از آيه مستفاد مىشود كه اين
افراد، درصدد يافتن راهى بودند تا هدايت و ارشاد را در قلوب جوياى حقيقت خود مستحكم
و مستقرّ سازند. دراين هنگام است كه خداوند مىفرمايد:
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُـمُوهُمْ وَ
مَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ....» (16)
اكنون كه از افراد بتپرست و اصنام آنان كناره گرفتيد و راه
راست را در پيش گرفتيد:
«...فَأْوواْ إِلَى الْكَهْفِ...»
(16)
به كهف پناهنده شويد تا پروردگار از رحمت خودش گسترشى براى
شما مقرّر فرمايد و راه آسايشى از كارتان براىتان فراهم سازد و شما را از مكر
سلطان و خوف او ايمن گرداند زيرا كه ماندن با اهل كفر قبيح است و هجرت در راه خدا
نيكوست.[24]
* * *
وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزوَرُ عَن كَهْفِهِمْ
ذَاتَ الْيَـمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِى
فَجْوَة مِنْهُ ذلِكَ مِنْ ءَايَـتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ
وَ مَن يُضْلِلْ فَلَنتَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا(17)وَتَحْسَبُهُمْ
أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَـمِينِ وَذَاتَ الشِّمـالِ
وَكَلْبُهُمْ بَـسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ
لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا(18) وَكَذلِكَ
بَعَثْنَـهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ
قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْم قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا
لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ
فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْق مِنْهُ
وَلْيَتَلَطَّفْ وَ لاَيُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً(19) إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا
عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِى مِلَّتِهِمْ وَ لَنتُفْلِحُوا
إِذاً أَبَدًا(20)
ترجمه:
17. و خورشيد را مىبينى هرگاه طلوع كند، از طرف راست كهف
آنان را ديدار مىكند و زمانى كه غروب مىنمايد از طرف چپ نور خود را [از آنان]
مىبُرَد و آنها در مكان گسترده از آن كهف بودند، اين موضوع از نشانههاى خداپرستى
است. كسى را كه خداوند هدايت كند، هدايت شده است و كسى را كه [خداوند]گمراه سازد
هرگز براى او دوستدارى [و صاحب اختيارى] راهنما، پيدا نخواهى كرد.
18. هرگاه آنان را مىديدى گمان مىكردى بيدارند و حال آن
كه بيدار نبودند و ما آنان را بهطرف راست و به سمت چپ مىگردانيديم و سگِ آنان دو
دستش را مقابل آستانهى غار گسترده بود. هرگاه بر آنان اطّلاع پيدا مىكردى از آنان
فرار مىكردى و ترسى از آنان تو را فرامىگرفت.
19. و اينگونه ما آنان را برانگيختيم [=بيدار كرديم] تا
از همديگر پرسش نمايند. گويندهاى از آنان پرسيد: چقدر درنگ نموديد؟ [و به خواب
رفتيد؟] گفتند: يك روز يا كمتر از يك روز. گفتند: پروردگار شما داناتر است به
مدّتى كه خواب رفتهايد و درنگداشتهايد. پس يكى از خود را با اين سكّه [درهم] به
شهر بفرستيد؛ پس بايد بنگرد كه كدام غذا پاكيزهتر است و بايد براى شما رزقى از آن
بياورد و بايد ملاطفت به كار برد و كسى را به كار شما مطّلع نكند.
20. همانا آنان [=گروهى كه در شهرند] اگر بر شما دست
بيابند [و قدرت پيدا كنند]شما را رجم مىكنند يا اينكه شما را به كيش خود
برمىگردانند و در اين صورت، هرگز رستگار نخواهيد شد.
تفسير:
وضع كهف و پناهگاه غارنشينان
بهطورى كه از آيات شريفهى فوق استفاده مىشود، وضع
كهف طورى بوده كه اگر بينندهاى به آن توجّه مىكرد، مىديد كه هنگام طلوع خورشيد،
روشنى حياتبخش خورشيد جهانافروز از سمت راست، آن را فروزان مىساخت و بدان متمايل
مىگشت:
«وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت
تَزوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَـمِينِ...» (17)
و هرگاه موقع غروب خورشيد فرا مىرسيد و خورشيد به سمت مغرب
متمايل مىگشت، نور خود را از آنها مىبريد و از سمت چپ كهف، غروب مىكرد:
«...وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ
ذَاتَ الشِّمالِ...» (17)
در اين دو جمله، جنبهى ادبى بسيار خوبى نهفته است؛ زيرا
زمان طلوع، نور مىتابد و تمايلى دارد و زيارت مىكند و موقع غروب، قطع مىكند و
قيچى مىنمايد.
اين جوانان با اين وضع كهف در محلّ متسع و روحبخشى بودند:
«...وَ هُمْ فِى فَجْوَة
مِنْهُ...» (17)
پس از آن به نتيجهى حكايت توجّه مىكند؛ از اين نظر كه هر
چيزى كه لباس هستى بهتن كند، خود اثرى از قدرت لايتناهاى ذات بارىتعالى است؛
مىفرمايد:
«...ذلِكَ مِنْ ءَايَـتِ
اللَّهِ...» (17)
وجود اين افراد و به خواب رفتن آنان در مدّتى مديد و
نگهدارى شدن در غار و نيز در محلّ مناسبى جايگير شدنشان، تماماً نشانى از
نشانههايى است كه بشر را به خداشناسى و يكتاپرستى متوجّه كند و او را متذكّر نمايد
كه معبود اصلى و حقيقى را از ياد نبرد و قلباً بهاحراز نيكى متمايل باشد تا
توفيقات الهى شامل حال او هم شود و از هدايت خدايى بهرهمند گردد؛ زيرا فرمود:
«...مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ
الْمُهْتَدِ....» (17)
امّا از طرف ديگر اگر آثار معرفت به خدا را ديد و مؤثّر را
فراموش كرد و قلباً تمايلش را از ذات بارىتعالى برداشت آن وقت است كه وسايل هدايت
براى او اثرى نخواهد داشت و به زيان او هم تمام خواهد شد و مىرسد به جايى كه
مفهوم:
«...وَ مَن يُضْلِلْ فَلَنتَجِدَ
لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا» (17)
دربارهى او صادق است؛ چرا كه خودش اسباب بدبختى خود را
فراهم كرده است.
پىنوشتها: