براهين حضرت موسى(عليه السلام)
در آيهى 101 به قصهى حضرت موسى(عليه السلام) اشاره
مىنمايد. مقصود در اينجا اين است كه آيات و بيّنات از طرف حضرت موسى براى فرعون و
فرعونيان آمد، اما آنان به آن آيات توجه نداشتند و منعم اصلى و آفريدگار هستى را از
ياد بردند و به پاداش زشت عمل خود ـ غرق شدن در دريا ـ گرفتار شدند؛ در آيهى ياد
شده به نشانههاى نهگانه اشاره مىكند:
«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى
تِسْعَ ءَايَـت بَيِّنـت...» (101)
دربارهى آيات نهگانه بين مفسّران اختلاف است؛ اما آنچه
امام صادق(عليه السلام) مىفرمايد، موضوع را نمودار مىسازد؛ آن بزرگوار فرمود:
«پنج ساله بودم كه جمعى از يهود واردشدند و دربارهى آيات نهگانه از پدرم سؤال
كردند؛ فرمود:
آيات نهگانه[1]
عبارتند از: عصا، يد بيضا، ملخ، شپش، قورباغه، خون، رفع طور، منّوسلوى، شكافتن
دريا
فرعونيان، آياتى را كه بر نبوّت موسى و يگانگى خداوند دلالت
داشت، ديدند و ايمان نياوردند و نتيجهى ايمان نياوردنشان، ابتلا به امواج دريا و
غرق شدن در آب دريا شد. افراد لجوج هم كه خواهان جارى ساختن چشمه، برطرف شدن
كوهها، به آسمان رفتن و نامهاى كه مصدّق پيامبرى باشد، هستند، بايد بدانند انجام
دادن اين كارها از قدرت خداوند خارج نيست؛ اما اگر اين خواستهها عملى شود و اين
افراد ايمان نياورند به سرنوشت فرعون و پيروان او گرفتار خواهند شد.
در امّت پيامبر آخرالزمان، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله
وسلم) عذاب دنيايى ـ به خواست خداوند ـ تعلّق نگرفته؛ بدان سبب، آياتى كه اگر بيايد
و انسانها ايمان نياورند، دنبالش عذاب الهى است ـ از قبيل درخواستهايى كه در آيات
پيشين ذكر شد ـ براى آنان نمودار نمىشود.
سپس مىفرمايد: «...فَسْئَلْ
بَنِىإِسرءِيل...» (101)
اين خطاب، ظاهراً متوجه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
است؛ ولى در اصل، متوجه پيروان اوست كه اگر ترديد داريد، از بنىاسرائيل دربارهى
آيات تسع پرسش كنيد؛ زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت به گفتار پروردگار
خود ريب و شكى نداشت كه براى از بين بردن آن سؤال نمايد.
فرعون تمام دلايلى را كه براى وجود خداوند و نبوّت
حضرتموسى(عليه السلام)وجود داشت، مشاهده كرد و راضى نشد كه از مقام دنيايى خود دست
بردارد و اتّباع از هواى نفس را رها كند و تابع حقيقت شود؛ با تكبّر و تبخترى كه
داشت، گفت:
«...إِنِّى لاََظُنُّكَ يَـمُوسَى
مَسْحُورًا» (101)
اى موسى، من خيال مىكنم كه تو افسون شدهاى؟
حضرت موسى در جوابش فرمود:
«قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ
هـؤُلاَءِ إِلاَّ رَبُّ السَّمَـوتِ وَالأَرْضِ بَصَائِرَ...» (102)
تو اگر به نيروى فطرت خود مراجعه كنى، اگر از رياست دنيايى
چشم بپوشى و به نداى وجدانت گوش فرا دهى، مىفهمى و درك خواهى كرد كه اين آيات را
جز خداوندى كه عالم هستى را به وجود آورد، كسى ديگر نازل نكرد. با اين جمله، توجّه
به فطرت فرعون نموده كه در باطن، فهم اين موضوع برايش هست و اين استعداد را دارد كه
اگر بخواهد، بفهمد كه حضرت موسى از نزد خود چيزى ندارد و آن خوارق عاداتى كه از او
صادر مىشود، به مبدئى وابسته است كه چون و چرايى در دستگاه او راه نمىيابد.
حضرت موسى(عليه السلام) با بيان جملهى:
«...و إِنِّى لاََظُنُّكَ
يَـفِرْعَوْنُ مَثْبُورًا» (102)
هلاكت او را گوشزد نمود؛ او را متذكّر شد كه پيامد ادامهى
اين روش جز هلاكت، چيزى نخواهد بود.
فرعون خواست، حضرت موسى و پيروان او را از صفحهى زمين
براندازد و تمام آنان را نابود كند، اما نمىدانست كه در راه مبارزه با حقّ، جز
خذلان و بيچارگى چيزى نيست؛ بنابراين با پاى خود به سوى مرگ شتافت و براى دستگيرى
حضرت موسى و همراهانش به دنبال آنان رفت و دريا آنان را در كام خويش فرو برد.
با غرق شدن فرعون و فرعونيان، حضرت موسى و پيروانش از كيد و
مكر او نجات يافتند و از طرف خداى خود به سكونت در سرزمين مصر و شام خطاب شدند. با
توجه به اينكه پس از اين دنيا هم زندگى ديگرى به صورتى ديگر خواهد بود، فرمود:
«وَ قُلْنَا مِن بَعْدِهِ
لِبَنِىإِسْرءِيلَ اسْكُنُوا الأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الأَخِرَةِ جِئْنَا
بِكُمْ لَفِيفًا» (104)
پس از غرق شدن فرعون ـ آن دشمن سرسخت بنىاسرائيل ـ به آنان
(بنىاسرائيل) خطاب كرديم كه در زمين ساكن شويد، ولى بدانيد كه هرگاه زمان قيامت
فرا رسد، شما را به صورت اجتماع واحدى در آن روز محشور خواهيم كرد.
* * *
وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَـهُ وَ بالْحَقِّ نَزَلَ وَ مَا
أَرْسَلْنَـكَ إِلاَّ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا(105)وَ قُرْءَانًا فَرَقْنَـهُ
لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْث وَ نَزَّلْنَـهُ تَنْزِيلاً(106)قُلْ
ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لاَتُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ
إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلاَْذْقَانِ سُجَّدًا(107) وَ يَقُولُونَ
سُبْحَـنَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً(108) وَ يَخِرُّونَ
لِلاَْذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعًا(109) قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ
ادْعُوا الرَّحْمَـنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ
لاَتَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَ لاَتُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ
سَبِيلاً(110) وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَمْيَتَّخِذْ وَلَدًا وَ
لَمْيَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ وَ لَمْيَكُن لَهُ وَلِىٌّ مِنَ الذُّلِّ
وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيرًا(111)
ترجمه:
105. و به حقّ، آن را نازل كرديم و توأم با حقّ هم نازل
شد و ما تو را نفرستاديم، مگر مبشّر و نذير [بشارتدهنده و ترساننده].
106. [اى محمّد، بر تو فرستاديم] قرآنى را كه آن را [به
سورهها و آياتى] جدا ساختيم تا آن را با درنگ [=ترتيل]بر مردم بخوانى و آن را فرو
فرستاديم، فرو فرستادنى.
107. بگو: به آن ايمان بياوريد يا ايمان نياوريد، همانا
افرادى كه پيش از آن [=پيش از نزول قرآن] علم به آنها داده شده است، هرگاه [قرآن]
بر آنان خوانده شود، در حال سجده به چانه بر زمين مىافتند [و مقابل آن ايمان
مىآورند.]
108. و مىگويند: منزّه است [از هر عيب و نقص] پروردگار
ما؛ همانا وعدهى پروردگار ما انجامشدنى است.
109. و در حال گريه، چانه بر زمين مىسايند و [قرآن و
مواعظ آن] خشوع آنان را مىافزايد.
110. بگو: خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد، هر كدام
را بخوانيد، پس براى خداوند است اسماى حسنى و نمازت را آشكار مكن و آن را آهسته
انجام مده و بين آن راهى را خواهان باش [و در اتيان نماز، حدّ وسط را در مورد صدا
رعايت كن.]
111. و بگو: حمد و ستايش، مخصوص پروردگارى است كه اتّخاذ
فرزند نفرمود [چرا كه ذات او از اتّخاذ فرزند، منزّه است] و شريكى در مُلك و هستى
براى او نيست و براى او صاحب اختيارى [دوستدارى] از خوارى نيست و او را بزرگ بدار،
بزرگ داشتنى.
تفسير:
خداوند متعال به دنبال آيات پيشين كه داستان حضرت موسى و
فرعون و ايمان نياوردن فرعونيان را به آيات نهگانه بيان فرمود، مىفرمايد:
«وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنـهُ
وَبالْحَقِّ نَزَلَ...» (105)
در اينكه مرجع ضمير در «أنزلناه» چيست، بين مفسّران اختلاف
نظر است. پارهاى مرجع آن را «قرآن» مىدانند؛ يعنى نزول قرآن و وحى آن بر
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) همراه با حقّ بوده است.[2]
گروهى ديگر مرجع آن را شريعت حضرت موسى[3]
و تورات شمردهاند كه آيات تسع هم منظور بوده است و ممكن است به دين اسلام اشاره
داشته باشد و نيز امكان دارد كه تمام آن تأويلات را شامل شود؛ زيرا نزول هر كدام از
شرايع آسمانى توأم با حقّ و حقيقت بوده و از آن جدا نبوده است. سپس مىفرمايد:
«...وَ مَا أَرْسَلْنَـكَ إِلاَّ
مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا» (105)
اى پيامبر، ما تو را براى بشارت و انذار فرستاديم؛ براى اين
فرستاده شدى كه نيكوكاران و متّقين را به نعم اخروى بشارت دهى و آنان را به جزاى
نيك الهى در سراى آخرت مسرور سازى و افراد گنهكار و عاصيان و منحرفان را از عذاب
خدا بترسانى.
«وَ قُرْءَانًا فَرَقْنَـهُ
لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْث....» (105)
از مفهوم اين آيه درك مىشود كه قول اول دربارهى
«وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَـهُ وَ بالْحَقِّ نَزَلَ» و
ارتباط آن با نزول قرآن، اقرب است. مىفرمايد: ما قرآن را نازل كرديم و آن را
تفصيلداديم؛ به اين صورت كه آنچه به معاش و معاد مردم وابسته بود، آنچه را افراد
بشر در طول زندگى از مقرّرات فردى، اجتماعى، خانوادگى، دينى، اقتصادى، سياسى و
هرچه كه بدان محتاجاند از تهذيب اخلاق و تصفيهى باطن، خلاصه، تمام اصول معنوى در
قرآن بهطور مفصّل بيان شده و از طرف ديگر فارق بين حقّ و باطل است و آن دو را
ازهم جدا مىكند و راه حق را براى پيروى آن نمودار مىسازد و راه باطل را هم براى
خوددارى از گرفتارى بدان مشخص مىنمايد. ما اين قرآن را بر تو به كيفيّتى خاص
نازلكرديم تا اينكه با درنگ و تأمّل آن را براى مردم بخوانى.
كيفيت نزول قرآن
تمام قرآن كريم در شب قدر، بر قلب مبارك نبىّاكرم(صلى
الله عليه وآله وسلم) نازل شده، به مفهوم:
«إِنَّا أنْزَلْنَـهُ فِى لَيْلَةِ
الْقَدْرِ»[4] و
«إِنَّا أَنْزَلْنَـهُ فِى لَيْلَة مُبَـرَكَة»[5] اما
اجازهى اظهار آيات قرآن در مواضع گوناگون به وحى الهى منوط بوده است؛ يعنى هرگاه
واقعهاى پيش مىآمد از طرف خداوند به واسطهى جبرائيل(عليه السلام) به اظهار آن
آيات مأمور مىشد؛ كه جملهى «وَ لاَتَعْجَلْ بالْقُرءَانِ
مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ»[6] مبيّن
اين موضوع است. بااين بيان، حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به موضوعات و
آيات قرآن احاطه داشت و اجازهى اظهارش به وحى الهى وابسته بود.
«قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ
لاَتُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى
عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلاَْذْقَانِ سُجَّدًا» (107)
آيهى فوق منحرفان و معاندان آن زمان را شامل مىشد، ولى
حكومت آن تا جهان هستى برپاست، ادامه دارد و آن اين است كه افراد بشر و آنهايى كه
مقابل مقرّرات قرآن مجيد راه عناد و كفر در پيش مىگيرند، متوجه باشند كه چه ايمان
بياورند، چه ايمان نياورند، ايمان آوردن آنها به نفع خودشان و ايمان نياوردنشان به
ضرر خودشان مىباشد؛ ولى افرادى كه به آن توجّه دارند و آنهايى كه علم تورات به
آنها دادهشده و رياست دنيا جلوى افكار صحيحشان را نگرفته، به آن ايمان مىآورند
و با شنيدن آيات خداوند بىاختيار به سجده مىافتند و ايمان مىآورند. علّت اين
موضوع، تأثير آيات قرآن در قلوب پاك و سرشت افرادى است كه به ماديات آلوده نشده
باشند و روح آنان به طاعت خداوند خو گرفته باشد؛ آنگاه وصف مىفرمايد كه وضع تواضع
و فروتنى اين افراد در مقابل آيات خداوند، اينگونه است:
«و يخرون لِلاَْذقَان يبكون و
يزيدهم خشوعاً» (109)
«يَخِرُّونَ لِلاَْذْقَانِ» كنايه
از نهايت ذلّت و خشوع در برابر آيات الهى است.
«يَبْكُونَ» ؛ در حالى كه
گريان هستند و اين گريه از شدّت شوق آنان به ذات بارىتعالى است كه:
«يَزِيدُهُمْ خُشُوعًا» ؛ باعث افزايش فروتنى آنان
مىشود و مىگويند: «سُبْحَـنَ رَبِّنَا»پروردگارى
كه ما به او ايمان آورديم از هر عيب و نقصى منزّه است و نقصان در ساحت اقدس او راهى
ندارد؛ او از تمام صفاتى كه منشأش نقصان و احتياج باشد، مبرّاست.
«...إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا
لَمَفْعُولاً» (108)
«اِنْ» حرف شرط است؛ ولى در اينجا معناى شرط نمىدهد كه در
اصل مخفّفه از مثقّله است و مفيد تأكيد مىباشد؛ زيرا در وعدهى خداوند خلفى نيست.
ذات مقدّسش هر وعدهاى به اهل كفر و دين داد، حتماً و صد در صد بدان عمل خواهد كرد:
«إِنَّ اللّهَ لاَيُخْلِفُ الْمِيعَادَ»
[7]
پس از آن براى مردود دانستن عقيدهى كفار كه خيال مىكردند
حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را خدايان متعدّدى به نام الله، رحمان و جز آن
مىباشد، مىفرمايد:
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا
الرَّحْمَـنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى...» (110)
به اين افراد و آنهايى كه راه عناد را مىپيمايند بگو: شما
خداى يگانه را به لفظ «الله يا رحمـن» بخوانيد، هر لفظى كه سزاوار اطلاق بر آن مبدأ
باشد بر او اطلاق كنيد، تمام، خبر از يك ذات مىدهد كه اسم و مسمّا از هم جدا نيست؛
زيرا پروردگار را اسماى نيكو مىباشد؛ هر اسمى كه كمال را برساند و از نقص و احتياج
عارى باشد، به شرط اتّصافش از مبدأ قدس ذوالجلال، مىتوان بر آن ذات ياد كرد؛ الله،
رحمن، رحيم و يا غير از اين اسامى باشد.
جهر و اخفات در نماز
«...وَ لاَتَجْهَرْ
بِصَلاَتِكَ وَ لاَتُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً» (110)
دربارهى اين قسمت از آيه بين مفسّران اختلاف است:[8]
1. حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نماز خود را بلند
مىخواند، مشركان با شنيدن صداى آن حضرت به شتم و ايذاى او مىپرداختند. خداوند
دستور مىدهد كه نمازت را زياد بلند مخوان و آهسته هم مخوان؛ حدّ وسط را رعايت كن.
2. تمام نمازهايت را بلند مخوان و همچنين تمام نمازهايت را
آهسته مخوان؛ بلكه نماز مغرب و عشا و صبح را بلند و نماز ظهر و عصر را آهسته بخوان.[9]
3. در قرائت نماز، حدّ ميانه را رعايت كن؛ نه آن قدر داد
بزن كه ديگران مطلّع شوند ـبهطور غيرعادى ـ و نه آن اندازه آهسته بخوان كه حتّى
خودت هم نشنوى.[10]
در قرائتِ نماز، لازم است حدّ ميانه رعايت شود. از امام
صادق(عليه السلام) سؤال مىشود كه هرگاه مأمومين در نماز جماعت زياد باشند، آيا
وظيفهى امام، بلند خواندن است، به اين نحو كه صداى او به تمام افراد برسد؟ امام
مىفرمايد: «ليقرأ قراءة وسطًا»
[11] و به همين آيه تمسك مىفرمايد.
«وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ...»
(111)
ستايش غير او و سجده براى جز او جايز نيست. عبوديت و اظهار
بندگى براى او است. او كسى است كه لايق پرستش است؛ زيرا خداوندى كه ازليّت و ابديّت
توأم با ذات بزرگوار اوست، پروردگارى كه هستى، پرتوى از وجود لايزالش مىباشد:
«...لَمْيَتَّخِذْ وَلَدًا وَ
لَمْيَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ وَ لَمْيَكُن لَهُ وَلِىٌّ مِنَ الذُّلِّ
وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيرًا» (111)
آفريدگارى كه «لميتّخذ ولدًا»
، ولادت در بارگاه قدسش راهى ندارد، «وَ لَمْيَكُن لَّهُ
شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ» و در سراسر هستى شريك و وزيرى ندارد و گذشته و حال و
آينده مقابل وجود بىانتهاى او يكسان است، «وَ لَمْيَكُن
لَهُ وَلِىٌّ مِنَ الذُّلِّ» و سرپرستى نمىگيرد كه مثبت ذلّت او باشد يا
پايگاهى است كه هر كه دوستدار او شد، زندگىاش واقعاً توأمباذلت نمىشود، زيرا«إِنَّ
الْعِزَّةَ لِلَّهِ»
[12] و چنين خدايى سزاوار حمد و ستايش است و لايق تكبير، تحميد و
تقديس است؛ و اين خدايى است كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)مأمورشده تا او
را به مردم معرفى نمايد.
پىنوشتها: