تاريخ پيدايش كشتى
«رَبُّكُمُ الَّذِى يُزْجِى لَكُمُ
الْفُلْكَ فِى الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا»
(66)
پروردگار شما، خداوندى كه شما را از كتم عدم به صحنهى هستى
آورد و لباس وجود بر تن شما نمود؛ او كسى است كه به شما نيروى كشتىسازى داد تا شما
كشتى بسازيد و بر اثر سير با آن، از فضل خداوند بهرهمند شويد.
تاريخ پيدايش كشتى را از زمان حضرت نوح(عليه السلام)
دانستهاند؛ زيرا خداوند متعال به او وحى فرمود: «وَاصْنَعِ
الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا»
[1]
روزهايى كه حضرت نوح به ساختن كشتى مشغول بود، هر وقت قومش
به او مىرسيدند، او را مسخره مىكردند؛ شايد علّت تمسخر آنان اين بوده كه سابقهى
ذهنى نسبت به ساختن كشتى داشتند (كه بايد اين كار در آب انجام گيرد)؛ امّا حضرت نوح
اينكار را در خشكى انجام مىداد. با اين بيان، زمان ساخت كشتى پيش از روزگار حضرت
نوح(عليه السلام) بوده است.
در هر صورت، تاريخ پيدا شدن كشتى هر زمان كه باشد، عامل
اصلى وجود آن، ذات بارىتعالى است كه نيروى ساخت آن را به بشر، عنايت فرمود؛ امّا
اين بشرِ خيرهسر، مقابل نعم خداوند، راه كفران در پيش مىگيرد و زمانى كه بدبختى و
يا گرفتارى، وجودش را مضطرب گرداند، متوجه خداوند مىشود؛ حال آنكه به حكم عقل
انسان، در هر مورد و هر وقت بايد به خدا روى بياورد و بداند كه ايمنى از عذاب
خداوند در هيچ آنى براى او مورد ندارد و عاقلانه نيست كه از شكنجههايى كه بر سر
راه اوست، ايمن باشد؛ از اين رو خداوند متعال فرمود:
«وَ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِى
الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ...» (67)
زمانىكه سختى و طوفان سهمگين دريا و امواج ترسآور آن شما
را فرا گيرد، توجه پيدا مىكنيد و به نيروى فطرت، درك مىكنيد كه بتهايى را كه
مىپرستيديد و عبادت مىكرديد، براى نجات شما از آن گرفتارى هيچگونه اثرى ندارند؛
تمام توجّه خود را به خداى يگانه ـ كه فطرت، داعى آن است ـ مىكنيد و از او نجات
خود را خواهان مىشويد؛ امّا اين توجّه را دوامى نيست و اين اعتقاد را بقايى نيست؛
زيرا:
«...فَلَمَّا نجّــكم إِلَى
الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الإنسـن كَفُورًا» (67)
وقتى كه راه نجات شما را مهيّا سازد و شما را از درياى
خوفناك نجات دهد و به خشكى بَرَد، از طاعت او اعراض مىكنيد و مقابل نعمت رهايى او،
راه كفران پيشمىگيريد! شما با اين عمل خود خيال مىكنيد كه با نجات از دريا و
سكونت درخشكى، آسوده شدهايد؟! حال آنكه همان زمين آرام و آسوده، همان محلّ
سكونتى كهبدان دلبستگى پيدا كردهايد، امكان اين دارد كه به خواست پروردگار و
مشيّت اوشمارا در خود فرو بَرَد يا طوفان سختى بر شما فرود آيد كه نجات از آن
براىتان مقدور نباشد، يا حوايج زندگى و نيازمندىهاى زندگى، طورى ايجاب كند كه بار
ديگر سفر دريا براىتان پيش آيد و همان گرفتارى قبلى براى شما عملى شود و در آب
دريا غرق شويد و آنوقت، راه گريزى براى شما نباشد و كسى هم پيدا نكنيد كه
خونخواهتان واقع شود؛ زيرا مقابل ارادهى خداوند، از شما كارى ساخته نيست و غير از
او نگاهبانى نخواهد بود.
با اين وصف، سزاوار است كه در تمام لحظهها و دقايق حيات،
از عذاب او خائف و به رحمت او اميدوار باشيد تا بدين وسيله بتوانيد از گرفتارىهاى
دنيا كه همه وقت شما را احاطه كرده و نيز از عذاب آخرت، نجات پيدا كنيد.
* * *
وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ وَ حَمَلْنَـهُمْ فِى
الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَ رَزَقْنَـهُمْ مِنَ الطَّيِّبَـتِ وَفَضَّلْنَـهُمْ عَلَى
كَثِير مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً(70)
ترجمه:
70. همانا ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم [و فضيلت
بخشيديم.] و آنان را در خشكى و دريا [سوار كرديم] و از چيزهاى پاكيزه، آنها را
روزى گردانيديم و آنها را بر بسيارى از آنچه آفريديم [مخلوقات خود] فضيلت بخشيديم،
فضيلت بخشيدنى.
تفسير:
در آيهى شريفهى فوق، خداوند متعال عنايت بزرگى كه به
انسان داشته، يادآورى نموده است تا بر اثر توجّه به آن عنايت خاصّه، منعم اصلى و
آفريدگار خود را فراموش نكند و با پيروى از اوامر سعادت بخشى كه از ساحت قدس او با
همت و تلاش پيامبرانش به افراد بشر القا مىشود، هدايت شوند.
بشر، از نوع حيوان است و حيوان كه خود، جنس مىباشد، انواعى
دارد و يك نوع آن، انسان است؛ زيرا حيوان، جنس است و افراد مختلفالحقيقه را شامل
مىشود و انسان، نوع است و ماهياتِ متفقالحقيقه را دربردارد.[2]
اما فضيلت خداوندى باعث شده كه اين نوع بر انواع ديگر
مزيّتى پيدا كند و تفوّقى بهدست آورد و بشرى كه از لحاظ قواى بدنى ضعيفتر از
بسيارى موجودات است، بر تمام آنان دست تسخير دراز كند و همه را مسخّر خويش گرداند.
بديهى است كه اين نيروى تسخير به دست خود انسان نيست؛ بلكه پروردگارى كه
پديدآورندهى كاينات است، در دل موجودات، رعب و هراسى از انسان قرار داد و در وجود
انسان، قوّهى مفكّرهاى به وجود آورد كه آنها مطيع انسان باشند و انسان هم به
قوّت فكريه خود، آنان را مسخّر خود نمايد.
تمام پيشرفتهايى كه از روز اوّل آفرينش بشر تا امروز نصيب
او شده و جميع ترقىهايى كه پس از اين نصيبش خواهد شد، عموماً بر اثر تفضّلى است كه
ذات يگانه بهاو عطا فرموده است.
براى مزيّت بشر و فضيلت او بر ساير موجودات كه در آيهى
كريمهى مورد بحث به«وَ فَضَّلْنَـهُمْ عَلَى كَثِير
مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً»تعبير شده، همين بس كه خداوند متعال، در
آفرينش ملكوت اعلى، كهكشانها، آسمانها، زمين، ماه، خورشيد و جميع كايناتى كه
محسوس و يا غير محسوس است، به خود نباليد؛ اما جملهى
«فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَـلِقِينَ»
[3] را وقتى بيان فرمود كه آدم را لباس هستى بخشيد و مراحل وجودى
آفرينش انسان كامل گرديد.
تنها بشر است كه با استفاده از تفضّل الهى توانست، در خشكى
و دريا سير كند و از نعمتهاى رايگان الهى كه در اختيار او قرار گرفته، استفاده
برد؛ اَى بَسا انتظار پيشرفتهاى ديگرى را بايد از بشر داشت كه هر وقت، مصلحتِ
خداوندى ايجاب كند، بدانها واقف خواهد گشت؛ زيرا:
«وَ إِن مِّن شَىْء إِلاَّ
عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَر مَعْلُوم؛[4]هيچ
چيزى نيست، جز اين كه خزاين آن چيز نزد ماست و ما آن را نازل نمىكنيم، مگر
بهاندازهىمعيّن.»
هر وقت، مصلحت او اقتضا كند، استفاده از آن نعمت را در
اختيار بشر مىگذارد.
انسان، مظهر قدرت پروردگار است و بر اثر پيروى اوامر او
مىتواند خود را بدانجا برساند كه جبرئيل، فرشتهى مقرّب درگاه الهى و ملك وحى
خداوندى به او بگويد:«ولَودَنَوْتُ اَنْمُلَةً
لأحْتَرَقْتُ»[5]؛
امّا اين توانايى را فقط مىتواند در سايهى اطاعت فرمانخداوند كسب كند و عارف به
وجود خدا و خود باشد و بداند: «منعرف نفسه فقدعرف
ربّه.»
[6]
يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاس بِإِمَـمِهِم فَمَنْ أُوتِىَ
كِتَـبَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَـئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَـبَهُمْ وَلاَيُظْلَمُونَ
فَتِيلاً(71) وَ مَن كَانَ فِى هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الأَخِرَةِ أَعْمَى وَ
أَضَلُّ سَبِيلاً(72)
ترجمه:
71. [روز قيامت]، روزى است كه تمام مردم را به پيشواىشان
مىخوانيم؛ پس كسى كه كتابش [=نامهى عملش]به دست راستش داده شود، اين گروه، كتاب
خود را مىخوانند و [توجه پيدا مىكنند] كه به مقدارى اندك [به قدر نخك هستهى
خرمايى] مورد ظلم قرارنگرفتهاند. [هرآنچه در نامهى عمل آنهاست، بدون كم و
زياد، كار خودشان است.]
72. پس كسى كه در اين دنيا كور باشد [دنبال هدايت نرود]
در آخرت هم كور است و گمراهتر مىباشد.
تفسير:
فراخوانى قيامت و نامههاى اعمال
در آيهى شريفهى قبل، فضيلت و برترى انسان بر انواع
ديگر حيوان، مشخّص شد. اكنون براى هشدار بيشتر به بشرى كه فضيلت داده شده و روزى ـ
مقابل نعمت فضيلت الهى ـ لازم است مؤاخذه شود، مىفرمايد:
«يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاس
بِإِمَـمِهِمْ...» (71)
روز قيامت و روز رستاخيز، روزى است كه هر ملّتى را با
پيشوايش براى حساب فرا مىخوانيم. پيشوايان حقّ و پيشوايان باطل تماماً برانگيخته
مىشوند وپيروان آنان نيز مبعوث مىشوند تا حساب عمر خود را كه به چه راهى صرف
كردهاند، پس دهند و به نتيجهى كردار دنيوى خويش نايل گردند.
در آيهى كريمه، سخن از دعوت مردم با پيشوايانشان شده است؛
براى اينكه مردم عامى، بلكه مىتوان گفت، تودهى مردم، از خود نيرو و قدرتى
ندارند، به هر سو كه پيشوا روى كند، توجه آنان نيز بدان سو قهرى است. امّا خداوند
متعال براى اتمامحجّت بر چنين مردمى رسولانى فرستاد و وسايل ارشاد و هدايت در
اختيارشان قرار داد و قدرت تعقّل هم داد تا در صورت پيروى از آن، نيكبختى دو جهان
را اكتساب نمايند؛ ولى نتيجهى كار نيكِ افرادى كه درصدد يافتن راه هدايتاند و پس
از وصول بدان، دنبال آن را رها نمىكنند و نتيجهى كار زشت افرادى كه نسنجيده و
نفهميده دنبال پيشوايان باطلمىروند، در آخرت نمودار مىگردد كه در آيهى مورد بحث
از آن به «نامه» تعبيرشده است.
بديهى است كه درك اين كه آن «نامه» چگونه است، از ذهن ما
خارج است. نامهاى در كار هست؛ اما چگونه است؟ نمىدانيم؛ هر چه هست، از سنخ عالم
خودش مىباشد؛ همانگونه كه نيروى درك ما از تصوّر جنّت و نار و لوازم هر يك قاصر
است، از ادراك نامهى عمل هم، اينگونه است. هر چه از اين مقوله در قرآن كريم سخن
به ميان آمده، حقيقت دارد؛ اما چگونه و چطور است؟ با جهان خود سنخيّت دارد.
امّا وضع آن سرا هر چه باشد و به هر كيفيّتى بوده باشد، سر
سوزنى در پاداش نيك و بد مردمان ظلمى راه پيدا نخواهد كرد. هرمحصولى را در اين دنيا
كشت نموده باشند، در آخرت خواهند درويد؛ بدين خاطر است كه فرمود:
«...فَمَنْ أُوتِىَ كِتَـبَهُ
بِيَمِينِهِ فَأُولَـئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَـبهُمْ وَ لاَيُظْلَمُونَ فَتِيلاً»
(71)
كسى كه نامهى او به دست راستش داده شود، شرح زندگى دنياى
خود را فوراً متوجه مىشود و درمىيابد كه كمترين ظلمى دربارهى او اعمال نشده و
تماماً كارهايى كه در دنيا انجام داده، در آن مضبوط است.
اما مقابل اينان، افرادى هستند كه عمر خود را در راه باطل
مصروف داشته و از صراط حقّ منحرف شدهاند و با خود ذخيرهاى كه سزاوار آن جهان
باشد، نبردهاند؛ معلوم است كه وضع اينان در آخرت، چگونه خواهد بود؛ زيرا اينها
دروكنندهى كشت دنيايى خود مىباشند؛ پس:
«وَ مَن كَانَ فِى هـذِهِ أَعْمَى
فَهُوَ فِى الأَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً» (72)
هر كس در اين جهان كور باشد و باطنش از پذيرش نور حقّ ابا
كند و ظلمت جهل و كفر، روى دل او را پوشانده باشد و به آثار خدايى توجه نداشته
باشد، نتيجهى اين كارش گمراهى آخرت و بيچارگى بيشتر در دنياى ديگر خواهد بود.
وَ إِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا
إِلَيْكَ لِتَفْتَرِىَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَ إِذًا لاَتَّخَذُوكَ
خَلِيلاً(73)وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَـكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا
قَلِيلاً(74) إِذًا لأََّذَقْنَـكَ ضِعْفَ الْحَيَـوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ
لاَتَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا(75) وَ إِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ
الاَْرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَ إِذًا لاَّيَلْبَثُونَ خِلَـفكَ إِلاَّ
قَلِيلاً(76) سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَ لاَتَجِدُ
لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً(77)
ترجمه:
73. همانا نزديك بود كه [مشركان و آنان كه تو را به راه
غير حقّ فرا مىخواندند] تو را ازآنچه ما آن را به تو وحى كرديم، فريبت دهند تا تو
افترا ببندى بر ما، غير از آن را [كهبهتو وحى كرديم] تا در اين صورت [كه تو
خواستهى آنان را اجابت كنى] تو را دوستبگيرند [و صداقت تو را در قلوب خود جاى
دهند.]
74. و اگر نه اين بود كه ما تو را ثابت گردانيديم [و از
توجّه به آنان حفظت كرديم]، نزديكبود كه به آنان دلبستگى كمى پيدا كنى.
75. در اين صورت، ما دو برابر [عذاب] حيات دنيا و دو
برابر [عذاب آخرت] به تو مىچشانيديم [عذاب تو در دنيا و آخرت دو برابر بود] و پس
از آن هم ياورى [براى دورى از عذاب الهى] بر ما نمىيافتى.
76. و هر چند نزديك بود كه تو را از زمين بلغزانند
[نابودت كنند و تو را بكشند] تا تو را از زمين [مكّه يا مدينه يا سرزمين عرب] خارج
سازند و در اين صورت [كه چنين تصميمى را عملى مىداشتند] جز مدّت كمى پس از تو درنگ
نمىكردند [و زندگى نمىنمودند.]
77. اگر آنان تو را از مكانى كه مىخواستند، اخراج
مىنمودند [ما آنان را به]سرنوشت افرادى كه قبل از تو بودند و با پيامبران خود
سازگار نبودند، [گرفتار مىنموديم و عذابمىكرديم]. سنت ما دربارهى پيامبرانى كه
پيش از تو فرستادهايم چنين است و تو مقابل سنّت ما[و عذاب ما] تبديل و تغييرى
نخواهى يافت.
تفسير:
آيات با بركت فوق به حادثهاى مربوط است، كه سزاوار است آن
حادثه، درس عبرتى در زندگى انسانها قرار گيرد و مردمان، همه وقت، خود را در پناه
خدا جاى دهند و از او بخواهند كه در پستى و بلندى زندگى، حافظ و پشتيبان آنان باشد.
اقوال در شأن نزول
1. عدهاى معتقدند كه مشركان مكّه (قريش) نزد
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) آمدند و به او گفتند: ما تو را از استلام
حجرالاسود، منع خواهيم كرد، مگر اينكه بتها را استلام كنى. آنحضرت در نفس خود
گفت: «من كه به توحيد و يگانگى خداوند معتقد و پاىبند هستم و در باطن نيز به بتها
تمايلى ندارم؛ پس اين كار را براى استلام حجرالاسود عملى سازم.» در اين هنگام، آيه
نازل شد: «وَ إِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ...»
[7]
2. عدهاى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمدند و
گفتند: «تو از ناسزاگويى بتهاى ما دست بردار و اين افراد زشت منظر و بدبو را از
دور خود پراكنده ساز تا ما با تو نشست و برخاست كنيم و آنچه گويى بپذيريم. آن حضرت
نيز در اسلام آنان حريص شد. بدين جهت بود كه اين آيه نازل شد:
«وَ إِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ...»
[8]
3. امامان(عليهم السلام) فرمودهاند: اين آيات به انصراف
افراد نقشهكش مربوط بوده كه مىخواستند پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را به عدم
افشاى وصايت على(عليه السلام) وادار كنند تا ديگران از پيرامون حضرت پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم) متفرّق نشوند. با پيشنهاد چنين فكرى آيهى
«وَ إِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ» نازل شد. شاهد
اين قول، آيهى شريفهى «وَ إِن لَمْتَفْعَلْ فَمَا
بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛[9]اگر
وصايت و جانشينى على(عليه السلام) را عملى و آشكار نسازى، رسالت او ]= خدا] را
انجام ندادهاى» مىباشد.[10]
در هر صورت، هر كدام از اين وقايع بوده باشد، آنچه از آن
براى ما ارزش دارد، اين است كه در اين حيات موقّت، تمام لحظهها و دقايق خود را
بايد در پناه خداوند سپرىكنيم و خود را در حصنِ حصين او مصون داريم؛ زيرا براى
هيچكس اطمينان نيست كه خودش بتواند حافظ خود باشد؛ آنجا كه پيامبر خدا، حضرت يوسف
بگويد:
«وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ
النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى»[11] وضع
افراد عادى، خود به خود مشخّص مىشود.
هر زمان، سزاوار است دعاى ما به درگاه خداوند لايزال اين
باشد:
«رَبّ لاتكلنى إلى نفسى طرفة عين
أبدًا[12]
» .
واقعاً اگر توجه او آنى و كمتر از آنى از ما قطع شود،
معدوم صِرف، خواهيم بود و بيچارهى دنيا و آخرت خواهيم شد.
بايد با توجّه و اعتماد به ذات يگانه، خود را از حيلههاى
خداناشناسان ـ كه بر سر راه درك مقصودمان طراحى مىكنند ـ محفوظ بداريم و متوجه
باشيم كه وقتى بتوانيم عقايد صحيح خود را حفظ كنيم، دوستى و دشمنى آنان به اندازهى
يك جو، ارزش و زيانى نخواهد داشت؛ خداوند متعال به پيامبرش(صلى الله عليه وآله
وسلم) مىفرمايد:
«وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَـكَ لَقَدْ
كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلاً» (74)
اگر نه اين بود كه ما تو را ثابت نگه مىداشتيم، اگر وحى ما
نبود و اگر راهنمايى و ارشاد و نظرِ مرحمت ما نبود، تو به افراد مشرك و آنان كه
مىخواستند با حيلههاى خود تو را بلغزانند و فريب دهند، دلبستگى پيدا مىكردى! اما
بايد بدانى كه اگر اينكار انجام مىشد و تو به آنان محبت و دوستى مىكردى، گرچه
خواهان اسلام آوردن آنان بودى و مىخواستى با جلب محبّت آنان، تشتّتى در پيروانت
ايجاد نشود، ما در برابر اين فكر و اين اقدام: «إِذاً
لأََذَقْنَـكَ ضِعْفَ الْحَيَوةِ وَ ضِعْفَ الْمَمَاتِ...» (75)
تو را دو برابر عذاب دنيا و دو برابر عذاب آخرت شكنجه
مىنموديم و دو برابر ديگران در دنيا و آخرت، به عذاب گرفتار مىساختيم! و كسى نبود
كه مقابل ارادهى ما اقدامى كند و تو را يارى نمايد؛ زيرا مقابل مشيّت خدا، تمام
ارادهها مقهور و مغلوباست.
خداوند در دو آيهى بعد، پيامبرش(صلى الله عليه وآله وسلم)
را به صيانت الهى متوجه مىسازد كه خداوند او را از توجه او به افراد مشرك حفظ كرد.
باز آنان آرام ننشستند و درصدد برآمدند كه آن حضرت را با توطئههايى نابود سازند و
از صحنهى گيتى محو نمايند.
اوّلاً، براى دلدارى بيشتر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
و ثانياً، براى انذار مشركان كه اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را بهخروج از
مكّه مجبور كنند به عذاب خدا گرفتار مىشوند و پس از مهاجرت پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم)درنگى ندارند، مىفرمايد:
«وَ إِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ
مِنَ الاَْرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَ إِذًا لاَّيَلْبَثُونَ خِلَـفَكَ إِلاَّ
قَلِيلاً» (76)
پس از اين كه نقشههاى پيشين كفار، نقش بر آب شد، به نابودى
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)تصميمگرفتند كه دستهجمعى او را بكشند تا خونش
ضايع و هدر شود. مقدّمات كار هم فراهم شد. با اين وضع، ماندن پيامبراكرم(صلى الله
عليه وآله وسلم) در مكّه عقلاً صحيح نبود. پيامبر، حضرتعلى(عليه السلام)را به جاى
خود خوابانيد و راه هجرت به سوى مدينه را در پيش گرفت و به خواست خداوند از مكر
آنان رهايى يافت. مشركان نيز طبق وعدهاى كه خداوند دربارهى آنان در آيهى شريفهى
«وَ إِذًا لاَّيَلْبَثُونَ خِلَـفَكَ إِلاَّ قَلِيلاً»
فرمود: درجنگ بدر، كشته شدند و سران آنان كه بر ضد پيامبر(صلى الله عليه وآله
وسلم) توطئه كرده بودند، نابود شدند و از بين رفتند كه پس از گذشت چند سالى، زمان
استيلاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بر مكّه فرارسيد.
در آيهى بعد مىفرمايد:
«سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا
قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَ لاَتَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً» (77)
اگر مشركان باعث خروج تو از مكّه شوند، بايد بدانند كه پس
از خروج تو، درنگى نخواهند داشت و از ميان خواهند رفت. از ميان رفتن دشمنان
پيامبران در امتهاى گذشته ـ هم كه پيش از تو پيامبرانى بين آنان مبعوث شدند ولى به
حرف آنان گوش ندادند و وسايل مهاجرت و ناراحتى آنان را فراهم كردند ـ عملى شده و
اين ارادهاى از طرف خداى متعال است كه تغيير و تبديلى در آن راه پيدا نخواهد كرد.
مىتوان گفت كه ظاهر سخن با بنى اسرائيل است و حاكى از نجات
آنان از مكر فرعون و فرعونيان و گرفتارى فرعونيان در كام امواج درياست كه بر اثر
آزار و ايذاى فرعون، حضرت موسى(عليه السلام) ناچار شد با پيروان خود، مصر را ترك
گويد و به سرزمين سينا وارد شود. اين عمل انجام شد؛ اما فرعون و اتباعش در آب دريا
غرق شدند تا آيندگان بدانند كه در جنگ با حق و حقيقت، پيروزى و ظفر از آنِ حقجويان
است.
* * *
أَقِمِ الصَّلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ
الَّيْلِ وَ قُرْءَانَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْءَانَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا(78)
وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ
مَقَامًا مَّحْمُودًا(79)
ترجمه:
78. نماز را از [وقت] زوال خورشيد تا سياهى [و تاريكى] شب
بهپاىدار و [اقامه نما]نماز بامداد را، همانا نماز [خواندن] بامداد، مورد شهادت و
گواهى [فرشتگان]است.
79. و [قسمتى] از شب را [براى انجام دادن نماز شب] بيدار
باش؛ در حالىكه افزونى بر فرايض [و نمازهاى واجب] است تا پروردگارت تو را به مقامى
محمود، برانگيزد [و مقام شفاعت را روز قيامت به تو عنايت فرمايد.]
تفسير:
دو آيهى شريفهى فوق به نمازهاى واجب مربوط است. آيهى
اوّل دربارهى نمازهاى يوميه است كه بر پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و غير
او واجب است و آيهى دوم در خصوص نماز شب است كه بر پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله
وسلم) واجب و براى امّت او مستحب است.[13]
در شرع مقدّس اسلام، بر پارهاى از موضوعات، خيلى تأكيد شده
است؛ از جملهى آن موضوعات، «نماز» مىباشد كه به عنوان «عماد، فسطاط و ركن»[14]
در بسيارى از احاديث بدان اشاره شده است كه پس از اصول، مهمترين امر، در فروع
محسوب مىشود و در قرآن مجيد، دربارهى «نماز» مىفرمايد:
«إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ
الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ؛[15] همانا
نماز [واقعى و صحيح، انسان] را از كارهاى زشت و ناپسند بازمىدارد.»
نماز است كه با پنج مرتبه تكرارش در يك شبانهروز، انسان را
از حال غفلت بازمىدارد و در ذهن نمازگزار توجّهى نسبت به خالق پديدار مىسازد.
خواه ناخواه در زندگى اصطكاكات و گرفتارىهايى رخ مىدهد كه براى ترميم آن به
وسيلهاى محتاج مىباشيم و آن وسيله، «نماز» است؛ زيرا روح معنويت را در بندهى
مؤمن تقويت مىكند و او را از توجّه كلّى به مادّيات باز مىدارد.
عالم روح و بدن با يكديگر مخالفند؛ با تقويت يكى، ديگرى
تضعيف مىشود و بالعكس.
عقل و شرع، خواهان محدود كردن جنبهى مادى هستند؛ نه
خواستار ريشه كن نمودن آن. در هر صورت، «نماز» بهترين وسيله براى تحديد قواى مادى
محسوب مىشود.
پىنوشتها: