اوقات نماز
خداوند متعال در آيات شريفهى ياد شده، اوقات نماز را به
اين كيفيّت بيان مىفرمايد:
«أَقِمِ الصَّلَوةَ لِدُلُوكِ
الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ الَّيلِ...» (78)
از وقتى كه زوال و موقع نابودى سايه از طرف مشرق برسد تا
زمانى كه سياهى شب فرا رسد، نماز را به پاى دار، كه از زمان توجّه سايه از سمت مغرب
به مشرق تا وقتى كه سايهى شاخص به اندازهى شاخص باشد، زمان فضيلت نماز ظهر است و
تا سايه دو برابر شود، زمان فضيلت عصر و پس از اين زمان، زمانِ كفايت مىباشد.
وقت نماز مغرب و عشا از غروب تا نصف شب شرعى است. وقت چهار
نماز (ظهر، عصر، مغرب و عشا) در اين قسمت آيهى شريفه گنجانده شده و نماز صبح در
قسمت بعدى كه مىفرمايد:
«...وَ قُرْءَانَ الْفَجْرِ إِنَّ
قُرْءَانَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا» (78)
مقصود از «قرآن الفجر»، نماز صبح است.[1]
زمان نماز صبح از ابتداى طلوع صبحصادق تا طلوع خورشيد مىباشد.
در جملهى «إِنَّ قُرْءانَ
الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا» اهميت نماز صبح بيان شده، كه موقع فجر، ملائك
شب به آسمان مىروند و ملائك روز به زمين هبوط مىكنند[2]
و مشهود بودن نمازصبح به اين كيفيت است كه مورد شهادت اين دو دسته از فرشتگان قرار
مىگيرد.
آيهى دوم، دربارهى نماز شب است؛ كه خطاب به صورت امر و
فعل امر در اينجا بروجوب دلالت دارد و مخصوص پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)
مىباشد؛ حتميّت اقامهى نماز شب و وجوب آن از حضرتش خواسته شده است؛ مىفرمايد:
«وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ
نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا» (79)
قسمتى از شب را بيدار باش و در حالى كه افزون بر وظيفهات
مىباشد، به راز و نياز با خداوند بپرداز و به عبادت او مشغول باش تا بر اثر كوشش و
مجاهدتى كه انجام مىدهى و به علت انجام دادن امر خداوند، به مقام محمود برسى و
خداوند تو را به پايگاهى كه ستوده باشد، برانگيزد.
«نافله» عبارت است از نمازى كه براى تدارك نواقص نماز واجب
به انجام دادنش دستور داده شده تا نمازهاى پنجگانه كامل شود.
مقصود از «مقام محمود» مقام عالى شفاعت است.[3]
معلوم است كه احراز اين مقام عالى و پرارزش، بدون سعى و كوشش نيست:
«لَيْسَ لِلإِْنسَـنِ إِلاَّ مَا سَعَى»[4]
دردرجهى اوّل، اين مقام، مخصوص پيامبراكرم(صلى الله عليه
وآله وسلم)است و پس از آن حضرت به اوصياى بزرگوار آن حضرت و سپس به پيروان واقعى
آنان عطا مىشود.
امّا شفيعان در صورتى شافع قرار مىگيرند كه رضايت مولى
محفوظ بماند و حكمت او اقتضاى وساطت و شفاعت داشته باشد؛ زيرا خداوند فرمود:
«وَ لاَيَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ
ارْتَضَى»[5]يا
«بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ» ؛[6]
و «لاَيَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ...»[7]
زراره از امام باقر(عليه السلام) روايت مىكند: «سألته عما
فرض الله من الصلوات؟ قال: خمس صلوات فى الليل و النهار. قلت: هل سمّاهن الله و
بيّنهنّ فى كتابه؟ قال: نعم؛ أقم الصلوة لدلوك الشمس...؛[8]
از ايشان دربارهى نمازهاى واجب كه خداوند آنها را واجب نموده، سؤال كردم؛ آن حضرت
فرمود: پنج نماز در شبانهروز است. عرض كردم: آيا خداوند آن پنج نماز را در قرآن
نام برده و بيان فرموده؟ فرمود: آرى؛ نماز را از زوال ظهر تا سياهى شب به پاى
دار...»
رستگاران قيامت
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه
السلام) فرمود:
«شيعتنا هم الفائزون يوم القيامة؛
فمن اهان واحدًا منهم، فقد اهانك؛ فمن اهانك فقد اهاننى و من اهاننى ادخله الله نار
جهنم خالدًا فيها و بئس المصير. يا على، انت منّى و انا منك؛ روحك من روحى و طينتك
من طينتى و شيعتك خُلِقوا من فضل طينتنا؛ فمن احبهم فقد احبّنا و من أبغضهم فقد
أبغضنا و من عاداهم فقد عادانا و من ودّهم فقد ودّنا. يا على، ان شيعتك مغفور لهم
على ما كان فيهم من ذنوب و عيوب. يا على، انا الشفيع لشيعتك غدًا اذا قمت بمقام
محمود فبشّرهم بذلك؛[9] پيروان
تو، در روز قيامت رستگارانند؛ كسى كه يكى از آنان را خوار و بىمقدار شمرد، مثل اين
است كه تو را خوار شمرده و كسى كه تو را خوار شمرد، مثل اين است كه مرا خوار شمرده
و كسى كه مرا خوار شمرد، خداوند او را در آتش جهنم جاودان مىگرداند و آنجا
بدجايگاهى است. يا على، تو از من هستى و من از تو مىباشم؛ روح تو از روح من است و
سرشت تو از سرشت من و شيعيان تو از افزونى سرشت ما آفريده شدهاند؛ كسى كه آنان را
دوست بدارد، مثل اين است كه ما را دوست داشته باشد و كسى كه آنان را دشمن بدارد،
مانند آن است كه ما را دشمن داشته باشد و كسى كه با آنان دشمنى كند با ما دشمنى
كرده و كسى كه آنان را دوست بدارد، ما را دوست داشته است. يا على، همانا شيعيانت از
گناهان و عيوبى كه گرفتار آنند آمرزيده مىشوند. يا على، من زمانى كه به مقام محمود
[شفاعت] رستگار شدم آنان را شفاعت مىكنم؛ پس آنان را به اين موضوع بشارت ده.»
فضيلت نماز شب
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) براى تنبّه و
بيدارى ما نسبت به وظايف دو جهانى خود حضرت جبرئيل، فرشتهى حامل وحى الهى را مخاطب
فرمود و از او درخواست موعظه كرد و فرمود: «عِظْنى؛ مرا موعظه كن». جبرئيل اينگونه
سخن را شروع كرد:
«عِش ما شِئتَ فانّك مَيّت؛ أحببْ
مَنْ شِئتَ فانّك مُفارِقُه واعْمَل ما شِئْتَ فإنّك مُلاقيهِ، شَرَفُ المؤمنِ
صَلاتُهُ بالليلِ و عزُّه كفّه عن اَعراضِ النّاسِ؛[10] هرگونه
مىخواهى زندگى كن، همانا تو مىميرى. هر چه را مىخواهى دوست بدار، همانا روزى
رهايش مىسازى و هر كارى مىخواهى انجام ده، همانا نتيجهى آن كار را مىبينى. شرف
مؤمن به نماز شب خواندن اوست و عزّت او به حفظ آبروى مردمان است.»
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
«أشراف أُمّتى حَمَلةُ القرآنِ و أصحابُ اللّيلِ؛[11]بزرگان
امّت من حاملان قرآن و شب زندهداراناند.»
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «إنّ
من روح الله تعالى ثلاثة: التهجّد بالليل و افطار الصائم و لقاء الإخوان؛[12] آسايشى
كه از طرف خداوند به انسان برسد، از سه راه است: نماز شب خواندن، افطار به روزهدار
دادن و به ديدار برادران مؤمن رفتن.»
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «إنّ
العبد يوقظ ثلاث مرّات من الليل وان لميقم فأتاه الشيطان فبال فى أذنه؛[13] بندهى
مؤمن سه دفعه در شب بيدار مىشود؛ پس اگر در حين بيدارى خود بلند نشود، شيطان نزد
او مىآيد و بر او تسلّط پيدا مىكند و او آلت دست شيطان واقع مىشود و شيطان در
گوش او بول مىكند.»
در خبرى ديگر نقل است: از جمله چيزهايى كه مايهى افتخار و
مباهات مؤمن محسوب مىشود و زينت دنيا و آخرت او مىباشد، نماز شب به جاى آوردن و
توجّه به مردم داشتن است.
در قرآن شريف نيز دربارهى افرادى كه در شب ظلمانى ـ وقتى
كه آسايشطلبان به خواب ناز فرو رفتهاند، آنان ـ با راز و نياز به درگاه خداوند،
آب مغفرتى بر گناهان خود مىريزند، تعابير مختلفى مىباشد؛ از جمله:
«كَانُوا قَلِيلاً مِنَ الَّيْلِ
مَا يَهْجَعُونَ»
[14]
بندگان خدا و مؤمنان او افرادىاند كه اكثر شب را مشغول
عبادتند يا كم اتّفاق مىافتد شبى كه برنخيزند و به عبادت خدا مشغول نشوند.
«وَ بِالاَْسْحَارِ هُمْ
يَسْتَغْفِرُونَ»
[15]
بندگان مؤمن خدا افرادىاند كه سحرها به درگاه خداوند توبه
نموده، آمرزش گناهان را از او خواهانند.
* * *
وَ قُل رَّبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْق وَ أَخْرِجْنِى
مُخْرَجَ صِدْق وَاجْعَل لِى مِن لَدُنكَ سُلْطَـنًا نَصِيرًا(80) وَ قُلْ جَاءَ
الْحَقُّ وَ زَهَقَ البَـطِلُ إِنَّ البَـطِل كَانَ زَهُوقًا(81) وَ نُنَزِّلُ مِنَ
الْقُرءَانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَيَزِيدُ
الظَّـلِمِينَ إِلاَّ خَسَارًا(82)
ترجمه:
80. و بگو: [اى محمّد،] پروردگارا! مرا داخل كن، داخل
نمودنى راست و مرا خارجگردان، خارج گردانيدنى راست و از نزد خود مرا سلطان و
حكومتى يارى شده، قرار ده. [خدايا! در امور دنيا و آخرت كه مربوط به توست، مرا
مقابل كفّار يارى فرما.]
81. و بگو: حقّ آمد و باطل نابود گشت؛ همانا باطل نابود
شدنى و رفتنى است. [زمان حكومت باطل با نور اسلام به سر آمد؛ باطل را دوام و بقايى
نيست.]
82. و ما از قرآن، چيزهايى كه نازل مىكنيم، شفا و رحمت
براى مؤمنان است. [جهل و حيرت را نابود مىكند؛ كوردلى را نابود مىسازد [و انسان
را از گمراهى نجات مىدهد]ولى [همين قرآن در عين اينكه شفا و رحمت براى مؤمنان
است، براى افراد ستمگر، مايهى زيان و ضرر است و] نمىافزايد ظالمان را جز زيان و
ضرر.
تفسير:
خطاب در دو آيهى اوّل مورد بحث، متوجه نبىاكرم(صلى الله
عليه وآله وسلم) است. دربارهى آيهى اوّل، بين مفسّران قولهايى است كه مقصود از
ورود و خروجى كه با صدق و راستى توأم باشد، و خداوند پيامبرش را به آن امر فرموده
است كدام است؟
پارهاى مقصود از آن را، ورود حضرت محمد(صلى الله عليه وآله
وسلم) به مدينه و خروج آن حضرت را ازمدينه براى فتح مكّه دانستهاند.[16]
عدّهاى مقصود از آن را ورود در هر كارى و خروج از آن كار
شمردهاند.[17]
سزاوار است كه مفهوم آيهى شريفه را عموميت دهيم و بگوييم
كه نبىاكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)ازطرف خداى متعال مأمور بوده كه در آغاز ورود
به هر كارى، به ذات پروردگار، اعتماد و توجه داشته باشد و سلامت خروج خود را در آن
كار، نيز از خداى خود بخواهد كه در نتيجه براى امّتش نيز درسى مىباشد تا در انجام
دادن كارها، تمام توجّه و اتّكايشان به ذات پروردگار باشد و فقط از او استعانت
بخواهند؛ همانگونه كه به دفعات مكرّر در شب و روز به پيشگاه اعلاى او بيان
مىكنند:
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ
نَسْتَعِينُ»
[18]، واقعاً در اين گفتار و اعتقاد خود، راسخ و استوار باشند.
«...وَاجْعَل لِى مِن لَدُنكَ
سُلْطَـنًا نَصِيرًا» (80)
و به پروردگارت عرض كن و از او بخواه كه تو را مقابل دشمنان
سرسخت و افرادى كه همّ خود را بر نابودى تو مصروف مىدارند و حتّى آنى هم از اين
فكر بيرون نمىروند، سلطنت و تفوّقى عنايت كند و حجّت آشكارى به تو عطا نمايد كه
كوبندهى حجتهاى اديان باطل باشد تا بر دشمنان خود نصرت كلّى را به دست آورى.
«وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ
البَـطِلُ إِنَّ البَـطِلُ كَانَ زَهُوقًا» (81)
بگو: اى محمّد، زمان حكومت حق و اوان سلطنت اسلام فرا رسيد.
با پرتو افكندن قوانين سعادتبخش توحيد، دستاويزهاى پوشالى و عقايد پوچ، نابود
مىشود. باطل هيچگاه نمىتواند مستدام و پايدار بماند. آنچه نابودنشدنى است، فروغ
حقيقت و پرتو حقّ است.
شايد اين آيهى شريفه ورود حضرت محمد(صلى الله عليه وآله
وسلم) را به مكّه شامل باشد، كه با وارد شدن آن حضرت، اسلام در آن مكان گسترش پيدا
كرد و مسلك شرك و بتپرستى نابود شد و سيصد و شصت بتى كه معتقَد بتپرستان بود، به
دست تواناى پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و على(عليه السلام)به زير افكنده و
شكسته شد[19]
و خذلان و بىاثر بودن آنان، بر بتپرستان مبيَّن گشت.
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرءَانِ مَا
هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ...» (82)
قرآن، كتاب آسمانى و مايهى هدايت و ارشاد براى مردمى است
كه به نيروى ايمان مسلح باشند.
قرآن، مردمى را نفع مىرساند و افرادى را سودمند واقع
مىشود و آنهايى را از حيرت ضلالت مىرهاند كه با قلبى سليم به خداى خود توجّه
كنند و فقط او را مؤثّر بدانند و بس. ادلّه روشن و بيّنات كتاب آسمانى و برنامهى
اسلامى براى انسانهايى مثمر است و امثالو حكمش آنها را هادى واقع مىشود كه به
آفريدگار توانا و قادر متعال مؤمن و معتقد باشد.
خلاصه، قرآن به حال افراد مؤمن مؤثّر است و شفا و رحمت براى
آن افراد مىباشد و مؤمن كسى است كه به گفتار امام صادق(عليه السلام) داراى اين
خصال باشد:
«يَنبغى للمؤمن ان يكون فيه ثمان
خصال: وقور عند الهزاهز؛ صبور عند البلاء؛ شكور عند الرخاء؛ قانع بما رزقه الله؛
لايظلم الاعداء و لايتحامل للأصدقاء؛ بدنه منه فى تعب و الناس منه فى راحة؛ اِنّ
العلم خليل المؤمن و الحلم وزيره و العقل امير جنوده و الرفق اخوه، و اللين والده؛[20] شخص
مؤمن، سزاوار است كه هشت خصلت داشته باشد:
1. هنگام شدايد با وقار باشد؛
2. هنگام بلا شكيبا باشد؛
3. در فراوانى نعمت سپاسگزار باشد؛
4. به آنچه خدا روزيش كرده قانع و خرسند باشد؛
5. به دشمنانش ستم نكند؛
6. بارش را به [دوش] دوستانش نيفكند؛
7. بدنش از او در رنج و مشقّت باشد؛
8. مردم از ناحيهى او در آسايش باشند؛
همانا علم، دوست مؤمن است و بردبارى وزيرش و عقل، امير
سپاهش و مدارا، برادرش و نرمخويىپدرش.»
على(عليه السلام) فرمود: «الايمان
له أركان أربعة: التوكّل على الله، و تفويض الأمر إلى الله، و الرضا بقضاء الله و
التسليم لأمر الله عزّ و جلّ؛[21] ايمان
چهار پايه دارد:
1. توكّل بر خدا؛
2. واگذار كردن امور به خدا؛
3. راضى بودن به قضاى خدا؛
4. تسليم بودن به امر خداى عزّوجلّ.»
در برابر مؤمنان افرادى قرار گرفتهاند كه قرآن براى آنها
مايهى زيان و خسران است و آنها افرادىاند كه در باطن، عقايدى جز آنچه مردم را به
آن دعوت مىكنند، مىپرورانند و در اندرون آنان جز كينه و عناد نسبت به اسلام و
اسلاميان چيزى نيست. آنها افرادى هستند كه براى خردهگيرى از مقرّرات صحيح اسلام،
خود را در جرگهى مسلمانان واردمىسازند و با آمدن خود و وارد ساختن خويش در
زمرهى مسلمين حجّت بر آنها تمام مىشود و با اتمامحجّت و ايمان نياوردن آنها،
بدبختى و شقاوتشان مشخصمىگردد؛ لذا مىفرمايد:
«...وَ لاَيَزِيدُ الظَّـلِمِينَ
إِلاَّ خَسَارًا» (82)
* * *
وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الإِنسَـنِ أَعْرَضَ وَ نَـَا
بِجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَـُوسًا(83) قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ
عَلَى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلاً(84)
ترجمه:
83. و هر گاه ما بر بشر، نعمت فرو فرستيم، او [از حق و
حقيقت] روى مىگرداند و پهلوى خويش را دور مىگرداند [و تكبّر و نخوت، مقابل
نعمتهاى الهى پيش مىگيرد]وزمانىكه او را بدى فرارسد نوميد مىشود.
84. بگو: اى محمّد، هر يك [از مؤمن و كافر] به خوى و
طبيعت خود عمل مىكند؛ پس پروردگار شما داناتر است به كسى كه [بيشتر] به راه هدايت
باشد [و توجّه كند.]
تفسير:
طبيعت بشر طورى است كه هرگاه مادّيات با او دمساز باشد، به
آفريدگار خود كمتر متوجه است. بهطور طبيعى اينگونه است كه هرگاه انسان، چهرهاى
از استغنا و بىنيازى ببيند، راه طغيان و گردنكشى در پيش مىگيرد.
جنبهى حيوانيّت، او را به سركشى و تكبّر مىخواند و
خصوصيّت ملكوتى او را به بندگى و توجّه به خالق خود داشتن؛ اما همين انسان خودسر و
متكبّر كه مقابل نعم خداوند و موقع سرّاء و خوشحالى از ياد آفريدگار خود غافل
مىشود و راه طغيان در پيش مىگيرد، هرگاه به روز فلاكت و بدبختى دچار شود و ضرّاء
متوجّه او گردد، خدا خداگويى او بلند مىشود و نجات خود را از گرفتارىها از
پروردگار خواهان مىشود.
عقل و شرع خواهان توجّه انسان در تمام آنات و دقايق ـ چه
موقع بؤس و گرفتارى و چه زمان خصب و فراوانى نعمت ـ به پروردگار يگانه است و
خواستار تعديل نيروها در راه به هدف رساندن حقيقت انسانى مىباشد.
تجربه روشن مىسازد كه هرگاه عقل، راهنماى انسان قرار گيرد،
مىتواند او را از دنياى سراسر آشوب نجات دهد و زادى براى روز حسرت و بيچارگى خود
تهيه بيند؛ امّاآنجا كه شيطنت و پليدى باشد، نتيجهاى جز بيچارگى حاصل نخواهد شد؛
بدينسبب است كه خداوند متعال مىفرمايد:
«وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى
الإِنسَـنِ أَعْرَضَ وَ نَـَا بِجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ
يَـُوسًا» (83)هرگاه براثر خواست پروردگار و مشيّت او نعمتى به انسان روى
آورد و متمتّع به نعم او شود، راه طغيان و دورى از قوانين حقيقت در پيش مىگيرد و
خود را از حق و حقيقت بيزارمىداند؛ اما زمانىكه بدى و بيچارگى ـ كه آن هم
نتيجهى عمل خودش مىباشد ـ بهاو متوجه شود، اميدش از همه جا قطع مىشود و توجّهش
را از خالق بر مىدارد و راهنوميدى را در پيش مىگيرد. بديهى است كه افراد خدا
شناس و عارفان واقعى در همهوقت به خداى خود متوجّهاند؛ چه خوش باشند و چه ناخوش؛
در فراخى معيشت باشند يا در ضيق معيشت؛ اسلام همين را از پيروان خود خواهان است.
سپس مردم را توجه مىدهد كه هر يك از مؤمن و كافر، كه در
فراخى نعمت، خدا را ازياد مىبرند و موقع گرفتارى نوميد مىشوند و آنهايى كه در
هر دو موقع به ياد پروردگار خود مىباشند، به روش و خوى و طبيعتى كه دارند، عمل
مىكنند و از آن روشى كه دارند، تخلّفى نمىكنند؛ ولى بدانند كه در هر صورت، خداوند
به افرادى كه راهخدا را رها نكنند و هدايت شوند و خود را با موازين حقّ آشنا
سازند، داناست و هركدام را موافق با عملشان پاداش معيّن عطا مىفرمايد.
* * *
وَ يَسْـَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ
رَبِّى وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً(85) وَ لَئِن شِئْنَا
لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لاَتَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا
وَكِيلاً(86) إِلاَّ رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ
كَبِيرًا(87)
ترجمه:
85. از تو دربارهى روح سؤال مىكنند، [در جواب آنها]
بگو: روح از امر پروردگار است و به شما از دانش، داده نشده است، مگر مقدارى اندك.
86. اگر بخواهيم [ارادهى ما تعلّق بگيرد] آنچه را بر تو
وحى كرديم از ميان مىبريم؛ پس براى خود نسبت بدان، مقابل ما نگهبانى نمىيابى [در
مقابل ارادهى ما مانعى نمىيابى و نگهبانى پس از ما پيدا نمىكنى.]
87. ليكن رحمتى است از پروردگارت [نزول و بقاى قرآن]؛
همانا فضل او بر تو بزرگاست.
تفسير:
«وَ يَسْـَلُونَكَ عَنِ
الرُّوحِ...» (85)
اى محمّد، مردم نزد تو مىآيند و دربارهى روح از تو سؤال
مىكنند.
منظور از «روح» چيست؟
سؤالى كه دربارهى روح شده، به چند وجه توجيه شده است:
1. ممكن است سؤال از اين باشد كه اساساً روح، مخلوق است يا
نه؟
جواب اين پرسش اين است: «من أمر
ربّى» روح مخلوق مىباشد.
2. ممكن است سؤال اين باشد كه روح چه چيز است؟
يعنى از ماهيّت آن پرسش نموده باشند. كه براساس عدم قدرت
فهم پرسشگران به ماهيّت آن، جواب اجمالى است.
و در هر صورت، ممكن است كه مورد سؤال همين روح انسانى باشد؛
امكان دارد كه مقصود، جبرئيل (= روحالأمين) باشد، ممكن است ملكى باشد كه داراى
هفتاد هزار صورت است و هر صورتى داراى هفتاد هزار زبان است و با هر زبان، تسبيحگوى
ذات بارىتعالى است.[22]
3. امكان دارد كه مورد سؤال، قرآن باشد. به دليل آيهى
شريفهى «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ
أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَــبُ وَ لاَ الإيمَـنُ وَ لـكِن
جَعَلْنَـهُ نُورًا نَهْدِى بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّكَ
لَتَهْدِى إِلَى صِرط مُّسْتَقِيم»
[23]
برخى ماهيّت «روح» را «جسم»[24]
و پارهاى «عرض»[25]
مىدانند؛ برخى از آنهايى كه آن را جسم مىدانند، مىگويند: يك جسمِ هوايى است كه
در بدن حيوانات جريان دارد و باعث بروز آثار زندگى در آنها مىشود؛ بعضى ديگر
مىگويند: يك جسم هوايى است كه برمبناى حيوانيّت ايجاد شده و داراى اجزاى حياتى است
و نيز مىگويند: هرحيوانى داراى روح و بدن است؛ ولى بدن بعضى غالب بر روح آنهاست
و بعضى روحشان بر بدن آنها (نظير انسان) غالب است.
آنهايى كه روح را عرض مىدانند مىگويند: روح، عبارت از
حياتى است كه محلّ ورود خود را براى كسب علم، قدرت، اختيار و امثال اين نيروها مهيا
مىكند؛ مرحوم شيخ مفيد نيز تابع اين عقيده است.[26]
آنچه علوم امروزى دربارهى روح و روان بيان مىكند، ظواهر و
آثار آن است. درهيچيك از كتابهاى روانشناسى از ماهيّت روح سخنى به ميان نيامده؛
بلكه از علايم و آثار آن بحث شده است. دانشهاى معاصر، خود را به درك كُنه و ماهيّت
روح قادرنمىدانند؛ زيرا قدرت تعقّل بشر، محدود است و نمىتواند كُنه بسيارى از
امور را درككند و روح و روان هم يكى از آنهاست؛ فقط مىتواند خود را از آثار به
مؤثّر متوجهسازد و نيز مىتواند بفهمد وجه امتيازى بين انسان و حيوان هست؛ اما اين
مابهالامتياز چگونه است و چه خصوصيّتى دارد؟ درك آن از فهم محدود و محصور بشر
ساخته نيست و اين است مفهوم جملهاى كه مىفرمايد:
«وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ
إِلاَّ قَلِيلاً» (85)
فقط مقدار كمى از دانش به شما عطا شده است.
پىنوشتها: