توضيح يك اشتباه
برخى (31) كه قدم راسخ در
ولايت ندارند، تصور كرده اند منظور از رسيدن به حضور رسول خدا و استغفار وى،
اين است كه پيامبر از حقّ خود بگذرد; زيرا منافقان كسانى بودند كه به خود
پيامبر ظلم كرده و «حق الناس»(حقوق پيغمبر) در گردن آنها بود. بنابراين، تأثير
استغفار براى پيامبر مقام خاصى نيست، بلكه تمام مردم با او در اين قسمت يك سان
هستند و هر كس به كسى ستم كرد بايد از او حلّيت بطلبد. ولى اين فرد از يك نكته
غفلت ورزيده كه اگر منظور از رسيدن به حضور پيامبر اين بود كه پيامبر شخصاً از
حقوق خود بگذرد بايد چنين بفرمايد:«تعالوا يغفر لكم رسول اللّه أو يعفو عنكم;
بياييد پيامبر شما را ببخشد». در صورتى كه متن آيه «يستغفر» است و فرق دو لفظ
بر شخص بصير پوشيده نيست.
شرط تأثير استغفار
صريح قرآن اين است كه خدا از گناه شرك نمى گذرد چنان كه
فرموده:
(إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ
يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَادُونَ ذَلِكَ).(32)
«خداوند از شرك نمى گذرد و كمتر آن را مى بخشد».
بنابراين، شرك گناهى است غير قابل بخشش و مانع از بخشيده شدن
گناهان ديگر است.
علت اين كه استغفار پيامبر
(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره منافقان مؤثر نيست، همان «مشرك بودن» آنهاست و شرك جرمى است غير قابل عفو و قلب مشرك را
تاريكى فرا گرفته كه هيچ گونه شايستگى براى بخشش ندارد. اين حقيقت در يكى از
آيات به طور روشن گفته شده است، آن جا كه مى فرمايد:
(إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ
مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ
وَرَسُولِهِ).(33)
«هرگاه هفتاد بار براى آنها طلب آمرزش نمايى خداوند آنان را
نخواهد بخشيد، زيرا آنان به خدا و رسول او كافرند».
اكنون كه سخن به «شفاعت» كشيده شد، براى روشن كردن اذهان،
قدرى در مورد شفاعت بحث مى كنيم، اگر چه حقّ چنين بحث، با اين مختصر ادا
نمى گردد.
گاهى تصور مى شود كه شفاعت نوعى«پارتى بازى» و وسيله تراشى
براى به هم زدن قوانين است و نتيجه آن، به دست آوردن موقعيت ها، بدون شايستگى
لازم است.
به طور اجمال بايد توجه نمود كه، شفاعت از اصول مسلم اسلام
است و هر كس كه آشنايى مختصرى با قرآن و احاديث اسلامى و عقايد مسلمانان جهان
در تمام اعصار و قرون داشته باشد مى داند كه نويد شفاعت به افرادى كه شايستگى
شفاعت را دارند، مطلبى است قطعى و آن چنان نيست كه بتوان درباره آن شك و ترديد
به خود راه داد.
پيش از آن كه در مورد آيات وارده درباره شفاعت سخن بگوييم،
لازم است تا حدودى حقيقت شفاعت و حدود و شرايط آن را بيان كنيم تا شفاعت واقعى
از شفاعت «قلابى» ـ كه گروهى آن را دستاويز خود قرار داده اند ـ تميز داده شود.
معناى لغوى و اصطلاحى شفاعت
شفاعت در لغت، به معناى «ضميمه كردن چيزى به چيز ديگر و جفت
نمودن آن» است و در اصطلاح مذهبى، يعنى كمك اولياى خدا (پيامبران، امامان و
مردم صالح و درست كار) به افرادى كه در طول زندگى، مرتكب لغزش هايى شده اند.
البته كمك به نجات افراد گنه كار، دو صورت دارد: يك شكل آن، به اصطلاح
پارتى بازى و ظلم و ستم و تبعيض نارواست و شكل ديگر آن، يك نوع درس تربيت،
روزنه اميد و وسيله تكامل.
اگر به افرادى بدون هيچ گونه شايستگى بى جهت كمك شود و بر
ديگران مقدم شوند، اين كار نوعى تبعيض ناروا و تشويق مردم به گناه و تأمين دادن
به آنها در برابر جنايات است.
اين همان شفاعت غلط و ناروايى است كه بايد گفت جنايت كاران و
گنه كاران را جسور و جرى مى سازد و اميد به چنين شفاعت پندارى، سبب مى شود
افراد مجرم از انجام دادن هيچ جنايتى كوتاهى نكنند. مسلماً هدف آيات، اين نوع
شفاعت نيست كه عقل و خرد آن را محكوم مى كند.
ولى اگر بعضى از گنه كاران، به دليل پيوندهاى معنوى كه با خدا
داشتند و به سبب ارتباط ايمانى كه با اولياى پروردگار برقرار ساخته بودند، مورد
كمك شفيعان در روز رستاخيز قرار گيرند، در اين صورت نويد شفاعت نه تنها موجب
تشويق و مستلزم تبعيض ناروا نيست، بلكه عين عدالت و وسيله تربيت و بازگشت افراد
گنه كار از نيمه راه است.
توضيح اين كه، همان طور كه قرآن مجيد بيان مى كند: شفاعت
اولياى خدا منوط به اذن پروردگار جهان است و تا اجازه خدا نباشد هيچ كس
نمى تواند شفاعت نمايد. ناگفته پيداست كه اذن خدا بى جهت و بدون حكمت نخواهد
بود و اذن خدا شامل حال كسانى مى شود كه براى عفو و اغماض شايستگى دارند و
اگر در طول زندگى، لغزش و گناهى داشتند، به مرحله پرده درى و طغيان نرسيده و
اگر رابطه خود را در بعضى از جهات ضعيف كرده اند، به كلى آن را از بين
نبرده اند. اين چنين افراد كه پيوندهاى گوناگون خود را با حق و حقيقت
نگسسته اند، مشمول و شايسته شفاعت مى شوند.
نويد شفاعت با اين شرط، خود هشدارى است به افرادى كه گاهى
مرتكب گناه مى شوند تا به هوش باشند و هر چه زودتر از ادامه گناه بازگردند و
همه پيوندها را نگسلند و پرده ها را ندرند و از شعاع شفاعت دور نگردند، كه در
غير اين صورت، راه نجاتى براى آنان نخواهد بود.
همين احساس و توجه، در بازگشت افراد گنه كار به راه حق و
تجديد نظر در برنامه هاى غلط تأثير مى گذارد و در حقيقت روزنه اميدى براى پاك
ساختن برنامه زندگى از نقاط تاريك محسوب مى شود.
تجربه نشان داده است كه اگر روزنه اميدى به روى افراد مجرم
گشوده شود و احساس نمايند اگر در برنامه غلط و نارواى خود، تجديد نظر كنند راه
نجاتى براى آنها هست، در اين صورت بسيارى از آنان از بيراهه به راه باز
مى گردند.
در قوانين جزايى و كيفرى جهان، قانونى به نام «عفو زندانيان و
مجرمان بزرگ و محكومان به حبس ابد» وجود دارد. نكته آن اين است كه روزنه اميدى
براى اين افراد باز شود تا در برنامه زندگى خود، تجديد نظر نمايند. اگر اين
روزنه نبود، علت نداشت كه در آن محيط آرام بنشينند و دست به جنايت نزنند; زيرا
بالاتر از سياهى(زندان ابد) رنگى نيست.
شفاعت درباره افراد لايق و شايسته ، جز روزنه اميد براى امكان
تجديد حيات دينى و اخلاقى چيز ديگرى نيست و مخصوص كسانى است كه روابط خود را با
خدا و اولياى دين حفظ كرده اند، ولى كسى كه داراى اعمال نيك نبوده
و از ايمان به خدا بهره نداشته باشد و عمرى را در گناه و فساد به سر برده است،
هرگز مشمول شفاعت نخواهد شد. فرق اين دو طايفه را مى توان در ضمن مثالى مجسم
ساخت:
فرض كنيد سربازانى مأمور گشودن دژى برفراز كوهى باشند و گشودن
آن دژ، در حفظ كشور آنان از تجاوز خارجى فوق العاده مؤثر است. فرمانده ماهر و
ورزيده، وسايل لازم بالا روى و گشودن دژ را در اختيار آنان مى گذارد و فرمان
بالا رفتن را صادر مى نمايد. آن گروه از سربازان بى انضباط و ترسو كه گوش به
فرمان فرمانده نداده و در پايين كوه مى مانند، هيچ گاه مشمول حمايت او
نمى گردند; امّا آن گروه ديگرى كه فداكارند و به سرعت از كوه بالا مى روند، اگر
در ميان آنان افرادى ضعيف و ناتوان باشند و در بعضى از گذرگاه ها بلغزند، يا
صعود و بالا رفتن به تنهايى در بعضى از نقاط حساس كوه، براى آنها مشكل باشد،
فرمانده دل سوز مراقب حال آنها بوده و در نقاط حساس به آنها كمك كرده و از
لغزشگاه عبور مى دهد.
اين نوع مراقبت و كمك، يك نوع شفاعت از آن افرادى است كه در
مسير هدف گام برمى دارند و هيچ اشكال ندارد كه فرمانده دل سوز، پيش از صعود به
كوه، اين مطلب را اعلام كند و بگويد: اگر شما در نقاط حساسى از صعود باز بمانيد
از كمك هاى بى دريغ من محروم نخواهيد ماند و من با تمام قوا كوشش مى كنم كه شما
را در اين هدف كمك كنم.
يك چنين اعلام قبلى، افراد را براى كار دل گرم كرده و نور
اميد را در دل آنان پديد مى آورد و بر قدرت و پايدارى آنان مى افزايد و در
حقيقت نوعى تربيت و وسيله تكامل است.
آيا اگر شفاعت يك نوع كمك به نجات افراد در زمينه هاى مساعد
باشد، مستلزم «تبعيض ناروا» ست و يا ترجيح بدون دليل و تشويق به
گناه و پارتى بازى به حساب مى آيد؟
قرآن و مسأله شفاعت
آيا مربوط به شفاعت را مى توان به سه دسته تقسيم نمود:
1. آياتى كه شفاعت را نفى مى نمايد; مانند:
(وَاتَّقُوا يَوماً لا تَجْزِى نَفْسٌ
عَنْ نَفْس شَيْئاً وَلا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلا يُؤْخَذُ مِنْهَا
عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ).(34)
«از آن روز بترسيد كه كسى به جاى كسى مجازات نمى شود، نه
شفاعت پذيرفته مى شود و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد و آنان يارى نمى شوند».
2. آياتى كه شفاعت را از آن خدا دانسته و آن را به ذات خدا
منحصر مى داند; مانند:
(مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِىّ
وَلا شَفِيع).(35)
«براى شما (در روز رستاخيز) يار و شفاعت كننده اى جز خدا
نيست».
3. آياتى كه به وجود شفيعاني كه به اذن پروردگار شفاعت
مى كنند صريحاً اعتراف مى كند و پذيرش شفاعت آنها را به اذن خدا محدود مى سازد;
مانند:
(مَنْ ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ
إِلاّ بِإِذْنِهِ).(36)
«كيست كه در پيشگاه خداوند بدون اذن او شفاعت كند».
و نيز مى فرمايد:
(يَوْمَئِذ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ
إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلاً).(37)
«روزى كه شفاعت سودى نمى بخشد مگر شفاعت كسى كه خداوند به او
اذن دهد و به گفتار او راضى باشد».
اين آيات و آيات ديگرى كه در پاورقى به شماره آنها اشاره
نموده ايم صريحاً ثابت مى كند كه در روز رستاخيز به طور اجمال شفيعانى وجود
دارند كه به اذن پروردگار درباره گناه كاران، شفاعت مى كنند و خداوند نيز شفاعت
آنان را مى پذيرد.
با اين آيات صريحى كه در قرآن در مورد وجود شفاعت وارد شده
است، تكليف كسانى كه درباره آن به خود شك و ترديد راه مى دهند و يا به طور كلى
به انكار آن برمى خيزند روشن است.
مقصود از آياتى كه شفاعت را نفى مى كنند چيست؟
با در نظر گرفتن عقايد خرافى كه عرب بت پرست درباره شفاعت
بت ها داشت، هدف دسته نخست از آيات كه شفاعت را به كلى نفى مى كند، روشن
مى شود. آنان مى گفتند: اين بت ها شفيعان ما در درگاه الهى اند و خدا اين عقيده
خرافى را از آنان در قرآن در سوره هاى مختلفى نقل كرده است; مانند:
(يَقُولُونَ هؤلاءِ شُفَعائُنَا عِنْدَ
اللّهِ).(38)
«آنان مى گفتند: اين بت ها شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند».
بسيارى از آياتى كه به طور كلى شفاعت را انكار مى كنند مربوط
به اين نوع از شفاعت است كه عرب جاهلى به آن اعتقاد داشت. از اين جهت قرآن،
هنگامى كه از بت پرستان موضوع شفاعت بت ها را نقل مى كند فوراً به ردّ آنها
پرداخته و آن را از آن خدا مى داند; آن جا كه مى فرمايد:
(أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ
شُفَعاءَ...* قُلْ للّهِ
الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً...).(39)
«بلكه آنان جز خدا (بت ها) شفيعانى براى خود اتخاذ
كرده اند...(اى پيامبر خدا)بگو: شفاعت همگى از آن خداست و مربوط به اوست...».
از اين بيان استفاده مى شود كه هدف آياتى كه شفاعت را انكار
مى كنند، مربوط به آن نوع از شفاعت صحيح نيست كه به حكم دسته سوم از آيات، به
اذن خدا انجام مى گيرد، بلكه مربوط به شفاعت بت هايى است كه نه شايستگى شفاعت
كردن را دارند و نه خدا به آنها اذن داده است.
هدف برخى از آيات ديگر كه به صورت ظاهر شفاعت را نفى مى كنند،
محكوم كردن خيال هاى باطل يهود است; زيرا آنان تصور مى كردند كه چون بعضى از
نياكانشان پيامبر بودند، آنان را ـ هر اندازه هم مجرم باشند ـ شفاعت خواهند
كرد. اينان تصور مى كردند كه براى گناهان مى توان «فدا» و «بدل» تهيه نمود،
همان طور كه در اين جهان مى توان از طريق رشوه و پارتى و هدايا و تحف، جرايم را
از بين برد و افكار داوران را دگرگون ساخت.
قرآن مجيد براى اين كه خطّ بطلان بر چنين افكارى بكشد و اعلام
نمايد كه در آن روز هيچ كس حقّ شفاعت و وساطت ندارد و از كسى فدا و بدلى
پذيرفته نمى شود و چيزى جز عمل انسان را نمى تواند نجات دهد چنين مى فرمايد:
(وَاتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِى نَفْسٌ
عَنْ نَفْس شَيْئاً وَلا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا
عَدْلٌ وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ).(40)
«از آن روز بترسيد كه كسى به جاى كسى مجازات نمى گردد و نه
شفاعت و نه غرامت و نه بدل پذيرفته نمى شود و نه كسى آنها را يارى مى كند».
بنابراين، مجموع آياتى كه شفاعت را نفى مى كند، با در نظر
گرفتن عقايد رايج عرب و يهود درباره شفاعت و به كمك قراينى كه در قبل و بعد خود
آيات وجود دارد، آن نوع شفاعت را مى گويند كه عرب بت پرست و يا يهود معتقد
بودند و حساب اين نوع شفاعت، از شفاعتى كه دسته دوم و سوم به طور اجمال ثابت
مى كنند جداست.
آن دسته از آيات (دسته دوم) كه شفاعت را از آن خدا مى داند با
دسته سوم كه به وجود شفيعانى كه به اذن پروردگار شفاعت خواهند كرد اشاره
مى كند، كوچك ترين منافاتى ندارد; زيرا شفاعت، اصلاً از آن خداست و ديگران با
اذن و اجازه خدا از اين حقّ مطلق استفاده مى نمايند.
خواب راستين
در پايان بى مناسبت نيست كه سرگذشت شاعرى به نام حاجب را در
اين جا نقل كنييم:
وى از افرادى بود كه تصور مى كرد شفاعت پيامبران و امامان
(عليهم السلام) در هر حالى و به هر كيفيتى شامل همه گنه كاران مى شود و باز
چنين مى انديشيد كه، مسأله شفاعت، يك نوع پارتى بازى است و براى آن تشريح شده
است كه افراد مجرم و گنه كار، در پرتو آن به هر جنايتى دست بزنند و هر چه بخواهند
انجام دهند. از اين رو، در قصيده اى كه در وصف على
(عليه السلام) سروده بود در آخرين بيت ـ كه تخلص شاعر نيز آمده ـ چنين گفته
بود:
حاجب اگر معامله حشر با على است *** من ضامنم تو هر چه
بخواهى گناه كن
شاعرياد شده پس از اتمام قصيده، همان شب در عالم رؤيا با صورت
مثالى اميرمؤمنان رو به رو شد. امام (عليه السلام)
ضمن پرسش از قصيده او، كه شنيده ام قصيده اى درباره من سروده اى، فرمود: آخرين
بيت قصيده خود را براى من بخوان. وى همان بيت ياد شده را براى امام
(عليه السلام) در عالم رؤيا قرائت كرد. امام
(عليه السلام) پس از نكوهش او فرمود:شعر خود را چنين اصلاح كن:
حاجب اگر معامله حشر با على است *** شـرم از رخ على كـن و
كمتر گناه كن
حاجب پس از بيدار شدن از انديشه بد خود پشمان شد و شعر خود را
به همان صورت اصلاح كرد.
ممكن است برخى گمان كنند اين خواب به سان خواب هاى آشفته است
و هيچ نوع حجيتى ندارد و تنها خواب انبيا و اوليا، مانند يوسف صديق
(عليه السلام) و نبى اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)است
كه حجت است. بله، اين مطلب را ما نيز قبول داريم، امّا گاهى خواب انسان هاى
عادى هم، مى تواند واقع نما و روشنگر حقايق باشد; مانند خوابى كه هم بندى هاى
حضرت يوسف (عليه السلام) ديدند و براى او تعريف
كردند و آن حضرت نيز حقيقت خواب را بيان داشت. هيچ بعيد نيست خواب اين مرد شاعر
نيز از همين رؤياها راست و صادق باشد.
به هر حال، ما نمى خواهيم با خواب استدلال كنيم، بلكه فقط
تذكر نكته اى بود كه در اين جريان وجود داشت.
مفاد شعر اوّل همان شفاعت تحريف شده است، در حالى كه مضمون
شعر دوم شفاعت واقعى است كه در بالا تشريح شد.
6. توطئه خطرناك منافقان
7. (هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا
تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا وَلِلّهِ
خَزائِنُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقينَ لاَ يَفْقَهُونَ).
«آنان(منافقان) كسانى هستند كه مى گونيد: بر افرادى كه نزد
رسول خدا هستند چيزى انفاق نكنيد، تا از اطراف او پراكنده شوند با اين كه خزاين
و گنجينه هاى زمين و آسمان ها از خداست، ولى منافقان نمى فهمند».
8.(يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى
الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ وَلِلّهِ العِزَّةُ
وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنينَ وَلكِنَّ الْمُنافِقينَ لاَ يَعْلَمُونَ).
«آنان مى گويند كه اگر (از نبرد بنى المصطلق) به مدينه
برگرديم بايد گروه عزيزها(كسانى كه نژاد آنها مدنى است) گروه ذليل ها (مهاجرانى
كه به مدينه پناهنده شده اند) را از مدينه اخراج نمايند. بگو: عزت از آن خدا و
رسول وى و مؤمنان است، امّا منافقان نمى دانند».
محاصره اقتصادى و ترك داد و ستد، از عواملى است كه نهضت و
جنبش اقليت هدف دار را خاموش مى سازد. متنفذان جامعه كه بيدارى گروهى را به ضرر
خود مى دانند، از طريق قطع روابط اقتصادى، اقليت فشرده و به
هم پيوسته را به زانو درآورده ، و آنان را از تعقيب راهى كه در پيش گرفته اند،
باز مى دارند.
انقلاب ها و اصلاحات همواره از يك گروه كوچك و ضعيف و تهى دست
آغاز مى شود و براى به هم زدن اين دسته، كافى است كه سرمايه داران متنفذ، روابط
بازرگانى و اقتصادى و كمك هاى بلاعوض خود را به آنان قطع نمايند و از اين راه
گرسنگى و فقر و بيچارگى مصنوعى به وجود آورند كه اقليت تهى دست ناچار شوند از
هدف و ايده خود دست بردارند.
رجال شرك و مخالفان توحيد، در آغاز اسلام از اين «تاكتيك»
سياسى به گونه زشت و شديدى بهره جستند و مسلمانان را با گرسنگى طاقت فرسايى دست
به گريبان كرده و آنان را مجبور ساختند سه سال تمام در شعب ابوطالب با بدبختى و
گرسنگى و فقر فوق العاده اى زندگى نمايند.
سران قريش در آغاز بعثت، براى سركوب كردن نهضت نيرومند اسلام،
قطع نامه اى به ديوار كعبه زده و در آن هر نوع معامله و داد وستدى را با
بنى هاشم ممنوع ساختند. در نتيجه اين تحريم اقتصادى، همه مردم از ترس و يا از
روى ميل، روابط تجارى و اقتصادى ـ حتى معاملات جزئى خود ـ را با خانواده پيامبر
قطع نموده و آنان را در يك بن بست اقتصادى عجيبى قرار دادند. شب ها، فرياد و
صداى كودكان آنها از گرسنگى بلند بود، تا آن كه به دليل مقاومت اعجازآساى
بنى هاشم، قطع نامه لغو شد.(41)
در بسيارى از كشورها كه رهبران آنها با دين و مذهب روابط حسنه
ندارند و دين را مانع سرسخت در برابر اغراض خود مى دانند، افراد با ايمان را از
يك سلسله حقوق اجتماعى و مزاياى سياسى و فرهنگى محروم مى كنند تا نسل جديد، به
دين و مذهب رغبتى از خود نشان ندهند و گروندگان قبلى نيز از روش خود
دست بردارند.
پيشواى منافقان، عبداللّه بن أبى براى نابود ساختن اسلام دو
نقشه زير را طرح نمود و از هواداران خود خواست كه اين طرح ها را عملى سازند:
1. هر نوع معامله با مهاجران و يا با كسانى كه اطراف رسول خدا
را گرفته اند، ممنوع شود تا بر اثر سختى معيشت از اطراف او پراكنده شوند.
2. مردم مدينه كه اراضى آن جا متعلق به آنهاست، مهاجران را از
سرزمين خود برانند تا رسول خدا نيز، سرزمين آنها را ترك كند. رهبر اين حزب،
موقعى اين نقشه را ريخت كه در اثر نزاعى كه ميان دو نفر از مهاجر و انصار صورت
گرفته بود، زمينه پذيرش اين دو طرح در گروهى ـ حتى مسلمانان ـ به وجود آمده
بود، ولى نه تنها اين دو طرح جامه عمل به خود نپوشيد، بلكه نتيجه معكوس بخشيد.
اينك مشروح جريان از كتاب هاى تاريخ و تفسير:
غزوه بنى المصطلق
تيره «بنى المصطلق» پس از دادن ده كشته، تسليم ارتش اسلام
شدند و جنگ به نفع مسلمانان پايان پذيرفت. پس از پايان نبرد، دو نفر از
مسلمانان كه يكى از آنها از مهاجرين و ديگرى از انصار بود، بر سر آب با يك ديگر
اختلاف پيدا كردند و هر كدام قبيله خود را به كمك طلبيد، چيزى نمانده بود كه هر
دو گروه، به جان يك ديگر بيفتند، و افتخارات بزرگى را كه در طول چند سال به دست
آورده بودند از دست بدهند. پيامبر از جريان آگاه شد و نداهاى طرفين را نداى
جاهلى دانست و فرمود: هنوز آثار جاهليت از قلوب شما بيرون نرفته است. آن گاه
طرفين را از هم جدا ساخت.
عبداللّه بن أبى(كه سردسته منافقان بود و از ترس و فشار افكار
عمومى، اسلام پذيرفته و در حقيقت به رنگ اسلام درآمده بود) از فرصت استفاده
كرد و به گروهى كه دور او بودند، چنين گفت:
از ماست كه بر ماست. ما مردم مدينه (انصار) مهاجران مكه را در
سرزمين هاى خود جاى داديم و آنها را از شرّ دشمن حفظ كرديم، اكنون وضع ما مصداق
روشن اين مثل معروف شده است كه مى گويند: سگ خود را پرورش ده تا تو را بخورد.
به خدا قسم، اگر به مدينه بازگرديم بايد روابط اقتصادى خود را با كسانى كه دور
رسول خدا را گرفته اند قطع كنيم، تا سرزمين ما را ترك كنند و بايد جمعيت
نيرومند و پرافتخار (مردم مدينه) افراد ناتوان و ضعيف(مهاجران) را از
سرزمين هاى خود اخراج كنند.
اين مرد، موقعى تخم نفاق و عداوت با مهاجران را در ميان برخى
افشاند كه زمينه پذيرش آن بر اثر نزاع مهاجر و انصار، در بعضى از مسلمانان به
وجود آمده بود. خوش بختانه در آن جمع ، جوانى دل آگاه نشسته بود و با منطق
نيرومند به سخنان شيطانى وى چنين پاسخ گفت:
«به خدا قسم، خوار و ذليل تويى! آن كه در ميان خويشاوندان خود
كوچك ترين موقعيتى ندارد تويى! ومحمد عزيز مسلمان هاست، دل هاى آنها آكنده از
مهر و مودت اوست».
آن گاه آمد و پيامبر را از سم پاشى عبداللّه آگاه ساخت و
پيشنهاد كرد در آن نقطه عبداللّه را اعدام كنند، ولى پيامبر فرمود: اين كار
هرگز صلاح نيست; زيرا مردم مى گويند: محمد پس از آن كه به اوج قدرت رسيد ياران
خود را كشت.
اسيد شرفياب محضر پيامبر شد و او را تسلى داد و گفت: با
عبداللّه مدارا كنيد; زيرا او يك فرد شكست خورده است و طلوع اسلام در سرزمين
مدينه، از موقعيت اجتماعى او كاسته و شالوده حكومت و سلطنت او را كه ريخته شده
و نزديك بود به نتيجه برسد از بين برده است.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)
براى اين كه طرفين از اين افكار شيطانى بيرون آيند و حادثه را فراموش كنند، در
لحظه غير مناسبى فرمان حركت صادر نمود و در ظرف بيست و چهار ساعت جز براى اداى
نماز، اجازه توقف و استراحت نداد و روز دوم كه هوا به شدت گرم بود و قدرت
راه پيمايى از همه سلب شده بود، فرمان نزول صادر كرد مسلمان ها از مركب ها
پياده شدند و از فرط خستگى آن چنان در خواب عميق فرو رفتند كه تمام خاطرات تلخ
حادثه سرزمين بنى المصطلق را به دست فراموشى سپردند و بعدها نيز اثرى از آن در
خاطره ها باقى نماند.(42)
قرآن نظر منافقان را محكوم مى كند
1. آنها تصور كرده بودند كه روزى بندگان در دست آنهاست، ولى
از يك اصل اساسى غفلت ورزيده بودند كه روزى بندگان در دست خداست; خدايى كه به
دشمنان خود (منافقان) روزى مى دهد هرگز دوستان خود را در فشار گرسنگى و مضيقه
زندگى باقى نمى گذارد و كليه خزاين زمين و آسمان ها در دست خدا مى باشد.
اين نظام وسيع كه در آن هر جنبده اى در زواياى جهان به رزق
خود مى رسد، با تدبير و اراده حكيمانه خدا اداره مى شود و مردان با ايمان در
پرتو استقامت و شكيبايى و ثبات در راه عقيده، محاصره اقتصادى را شكسته و
سرانجام از بن بست اقتصادى بيرون مى آيند و فقط گروه هاى بى صبر و ثبات در اين
دام هاى گسترده مى افتند و سرانجام تسليم افكار شيطانى گروه متنفذ مى شوند، ولى
مردان حق با نيروى ايمان و قدرت صبر، به دشمن مى فهمانند كه از اين دام، شكارى
به چنگ نخواهند آورد و چاره اى جز برچيدن دام و شكستن حلقه محاصره و
انصراف از رأى خود ندارند و اين حقيقت در صدر اسلام در جريان شعب ابوطالب
كاملاً روشن و واضح است.
2. آنها تصور كرده بودند كه عزت و نيرومندى در گرو داشتن آب و
زمين است و چون دست مهاجران از اراضى مدينه كوتاه بود، آنها را خوار و ذليل
مى خواندند، ولى از اين نكته غفلت داشتند كه همين آب و ملك، گاهى باعث زبونى و
بيچارگى و خوارى انسان مى شود، در حالى كه عزت و ذلت بايد سرچشمه روحى و نفسانى
داشته باشد و اين سرچشمه، همان ايمان است كه بشر را از حضيض ذلت به اوج عزت
مى رساند. لذا قرآن روى كلمه «وللمؤمنين» تكيه كرده و عزت را از آنِ مردم با
ايمان دانسته است.
يك فرد با ايمان و مؤمن به اصول انسانى و مبادى اخلاقى و
معتقد به روز رستاخيز، به بسيارى از مظاهر فريبنده جهان ماده ـ كه با ذلت و
خوارى توأم است ـ پشت پا مى زند و به هيچ قيمتى زير بار آنها نمى رود و گاهى در
حفظ عزت و عصمت روحى خود، دست از جان و زندگى شسته و مرگ را بر حيات توأم با
ذلت ترجيح مى دهد. مرگ شرافتمندانه را بر زندگى ذليلانه مقدم مى دارد و چنين
مرگ را براى خود پل پيروزى و زندگى ذلت بار را نشانه مقهوريت مى داند.
اميرمؤمنان (عليه السلام) با جمله
زير به اين نكته اشاره كرده و مى فرمايد:
«الحياة فى موتكم قاهرين، والموت فى حياتكم مقهورين;
مرگ اين است كه زنده، ولى سر به زير باشيد و زندگى واقعى آن
است كه با سربلندى شهيد شويد».
اتفاقاً در جريان بنى المصطلق همه مردم اين حقيقت را با
ديدگان خود مشاهده كردند كه چگونه پيامبر و افراد با ايمان، با عزت هر چه
تمام تر زندگى كردند و چهارده قرن است كه نام آنها با كمال احترام در ميان
مسلمانان برده مى شود، ولى عبد اللّه بن ابى و دار و دسته او باقى مانده عمر را
به ذلت به سر بردند و كار به جايى رسيد كه پسر وى حاضر شد پدر را به قتل
برساند، ولى پيامبر با كشتن وى موافقت نكرد و دستور داد با او مدارا كند.(43)
7. دنيا از ديدگاه اسلام
9. (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا
تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَلا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَمَنْ يَفْعَلُ
ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).
«اى افراد با ايمان! اموال و فرزندانتان، شما را از ياد خدا
باز ندارند و كسانى كه چنين كنند، زيان كارند».
10. (وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا
رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِىَ أَحَدَكُمُ الْمَوتُ فَيَقُولَ رَبِّ
لَولاَ أَخَّرْتَنِى إِلى أَجَل قَرِيب فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ
الصّالِحينَ).
«از موهبت هايى كه به شما داده ايم انفاق نماييد، پيش از آن
كه مرگ يكى از شماها فرا رسد و (با ندامت) بگويد: پروردگارا! چرا (به من مهلت
ندادى) و اجل مرا تا مدت كوتاهى تأخير نينداختى تا (از اموال خود) در راه خدا
ببخشم و از نيكوكاران شوم».
11. (ولَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً
إِذَا جاءَ أَجَلُها وَاللّهِ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ).
(«ولى بدانيد) هنگامى كه مرگ كسى رسيد، خداوند اجل وى را به
تأخير نمى اندازد، خداوند به اعمالى كه انجام مى دهيد آگاه است».
جاى گفتگو نيست كه ثروت دنيا و امكانات مادى از عوامل
خوش بختى انسان است كه در سايه آن مى تواند رضاى خداوند را به دست آورد و خود
را از چنگال يك سلسله صفات نكوهيده و اعمال زشت و ننگين نجات دهد.
يك فرد متمكن، در سايه قدرت مالى مى تواند فقر را از محيط خود
براند و به زندگى بينوايان و درماندگان سر و سامانى بخشد و وانگهى مى تواند
حريت و آزادى و عظمت و مناعت طبع خود را در سايه بى نيازى از مردم به طرز صحيحى
حفظ كند.
علل پاره اى از جنايت ها و خيانت هاى اجتماعى و گاهى سقوط
گروهى از دختران و زنان در منجلاب فساد، فقر و نيازمندى است، اگر چه برخى از
اين اعمال غير انسانى، عللى غير از فقر و بدبختى نيز دارد.
بى جهت نيست كه قرآن مال را يكى از بزرگ ترين نعمت هاى الهى
دانسته و آن را از بهترين كمك ها معرفى مى نمايد، چنان كه مى فرمايد:
(وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوال وَبَنِينَ).(44)
«خداوند شماها را در صحنه زندگى با اموال و فرزندان كمك
مى كند».
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)
در برابر گروهى كه از منطق واقعى اسلام آگاه نبودند و فقر و تنگدستى را بر نعمت
و ثروت ترجيح مى دادند، چنين مى فرمايد:
«نعم العون على تقوى اللّه الغنى;(45)
مال دنيا بهترين كمك براى پرهيزگارى است».
زيرا چنان كه گفته شد يك چنين افراد غالباً از يك نوع صفات
مذموم و اعمال ننگين مصونيت پيدا مى كنند و در سايه تمكن، انگيزه اين كارها در
آنها بيدار مى شود.
اما كدام مال و كدام دنيا؟
مراد مالى است كه در طريق تأمين سعادت خويش و محيط زندگى به
كار افتد و گروهى را از بدبختى و فلاكت نجات بخشد و آن گونه باشد كه اميرمؤمنان
(هنگامى كه چشمش به كاخ مجلل علاء بن زياد افتاد) فرمود: «اين كاخ وسيله سعادت
است اگر در آن جا از مهمان و خويشاوندان پذيرايى به عمل آيد».(46)
دنيايى كه در آن جا اشباع غرايز وغرق شدن در شهوات و نيل به
لذايذ و افزودن بر شماره كاخ ها و...، به صورت هدف اساسى درنيايد تا آن جا كه
جز حبّ ذات و علاقه به لذت هدفى در كار نباشد و دنيايى كه در آن جا مال و
فرزندان، ما را از ياد خدا و سراى ديگر باز ندارد چنين دنيايى اشكالى ندارد
امّا در غير اين صورت، چنين دنيايى جز خسران و ضرر چيز ديگرى نخواهد بود.
نكته بارز در آيه نهم اين است كه هرگز دستور نمى دهد دنبال
دنيا نرويم و نمى فرمايد: پى كسب و كار نرويد، بلكه در مقام بيان نظر خود
درباره دنيا، كلمه «تلهكم» به كار برده; يعنى دنيا شما را از ياد خدا و سراى
ديگر باز ندارد و مشغول نسازد.(47)
علت زيان كارى اين فرد اين است كه نيروهاى جسمى و روحى خود را
در جايى مصرف كرده كه پس از سپرى شدن عمر، با او همراه نخواهد بود و با او وداع
خواهد كرد و در سراى ديگر ـ كه مورد تصديق افراد با ايمان است ـ ذرّه اى از آن
بهره نخواهد بود.
اميرمؤمنان با جمله كوتاه و زيبايى درباره دو نوع دنياى
«ممدوح و مبغوض» چنين مى فرمايد:
«من نظر بها بصرته، ومن نظر إليها أعمته;(48)
كسى كه به دنيا از دريچه وسيله بنگرد و آن را وسيله سعادت و
رفاه خود در دو جهان بداند، او را بينا كند و شخصى كه آن را هدف قرار دهد وبه
عنوان هدف بدان بنگرد، او را نابينا مى سازد».
زيرا كسى كه زر و سيم، كاخ و ويلا براى او هدف باشد، در راه
به دست آوردن و افزودن تعداد آنها، حق و عدالت و انصاف و اصول انسانى و اخلاقى
را ناديده گرفته به هيچ اصلى احترام نمى گذارد.
امكان تأخير نيست
افرادى كه دنيا را هدف اساسى خود قرار مى دهند، وقتى لحظات
مرگ آنها فرا مى رسد و احساس مى كنند از اين ثروتى كه در راه گردآورى آن،
رنج هاى توان فرسايى كشيده اند، سودى در سراى ديگر نخواهند برد، آرزوى تأخير
اجل مى نمايند كه، اموال خود را در راه خدا انفاق كنند و از اين طريق، توشه اى
براى جهان ديگر بردارند.
ولى آنها از يك سنت قطعى الهى غفلت دارند، كه تأخير اجل امكان
ندارد; زيرا فرا رسيدن مرگ نشانه اين است كه تمام استعدادها و قوه ها به فعليت
رسيده و سير بشر در اين جهان به پايان رسيده است، هم چنان كه ميوه رسيده بايد
از درخت كنده شود، روح نيز پس از سير نهايى خود بايد بدن را ترك گفته و گام در
سراى ديگر بگذارد.
يك چنين افراد دنياطلبى، نه تنها موقع فرا رسيدن اجل آرزوى
تأخير دارند، بلكه هنگامى كه گام در سراى ديگر نهادند و پرده هاى جهل و غفلت از
چشم و گوش آنها افتاد، آرزوى بازگشت به دنيا را مى نمايند و چنين مى گويند:
(رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا
فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ).(49)
«پروردگارا! ما در اين سرا حقايق را ديديم و شنيديم ما را
بازگردان، كار نيك انجام دهيم، و ما اكنون به اين حقايق يقين داريم».
علت اين كه قرآن هنگام دستور انفاق، كلمه «رُزِقْناكُمْ; از
آن چه به شما داديم» به كار برده ، اين است كه انفاق كنندگان متوجه گردند در
اين كار منّتى بر فقيران ندارند; زيرا آن چه را در اختيار دارند، از آن خود
آنها نيست، بلكه مالى است كه خداوند در اختيار آنها گذارده است.
قم ـ جعفر سبحانى
15 تيرماه 1353/15جمادى الاخرى1394