تفسير الميزان جلد ۹
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۷ -
كسى هم كه به جنگ
رفته ، و با دشمن روبرو شده ، و مى داند كه در جنگ خونها ريخته مى شود، و دست و
پاها قطع مى گردد و خلاصه به منظور رسيدن به هدف بايد از خود گذشتگى كرد و پيه همه
ناملايمات را به خود ماليد، چنين كسى فكرش همه متوجه پيروزى و رسيدن به هدف و غلبه
بر دشمنى است كه او را به مرگ و فنا تهديد مى كند، و كسى كه حالش اين و فكر و ذكرش
اين است ذكر خدايش هم ذكرى است كه با حالت و فكرش تناسب دارد. و اين خود بهترين
قرينه است بر اينكه منظور از (اذكروا الله
كثيرا) اين است كه مومن ، متذكر آن معارفى
باشد كه مربوط به اين شان و اين حالت است ، و آن اين است كه خداى تعالى معبود او و
پروردگار او است ، و آن كسى است كه مرگ و حيات به دست او است ، و مى تواند او را در
اين حال يارى كند، و او سرپرست اوست و چه سرپرست و ياور خوبى است ، چنين كسى با
اينكه پروردگارش وعده نصرت داده و فرموده : (ان
تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم ) و مى
داند كه خداوند اجر كسى را كه عمل نيكى انجام دهد ضايع نمى كند يقينا به نصرت
پروردگارش اطمينان داشته و مى داند كه سرانجام كارش به يكى از دو وجه است كه هر دو
نيك است ، چون يا بر دشمن غلبه پيدا مى كند كه در اين صورت رايت دين را بلند كرده و
محيط را براى سعادتمند شدن خود و ديگران مساعد كرده است ، و يا كشته مى شود كه در
اين فرض به جوار اولياء مقربين درگاه پروردگارش شتافته است ، اين گونه معارف حقيقى
است كه مربوط به حالت يك نفر مجاهد است ، و سرانجامش را به سعادت واقعى و كرامت
دائمى منتهى مى كند.
و اگر در جمله مورد بحث (ذكر)
را مقيد به (كثير)
كرد براى اين است كه در ميدانهاى جنگ هر لحظه صحنه هايى كه انسان را به دوستى زندگى
فانى و شيرينى زخارف دنيوى وادار ساخته و شيطان هم با القاء وسوسه خود آن را تاييد
كند تكرار مى شود، و لذا فرموده : خدا را زياد ياد كنيد تا بدين وسيله روح تقوا در
دلها هر لحظه تجديد و زنده تر شود.
(و اطيعوا الله و رسوله
) - ظاهر سياق اين است كه منظور از (اطاعت
) اطاعت دستوراتى است كه از ناحيه خدا و رسول راجع به امر جهاد و دفاع
از حريم دين و بيضه اسلام صادر مى شود، و آيات جهاد و دستورات نبوى مشتمل بر آن است
، مثل اينكه بايد اول تمام حجت كنند، و در حين جنگ متعرض زن و فرزند دشمن نشوند و
بدون اطلاع دشمن بر ايشان شبيخون نزنند و همچنين احكام ديگر جهاد.
(و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم
) - يعنى با نزاع و كشمكش در ميان خود ايجاد اختلاف نكنيد، و در نتيجه
خود را دچار ضعف اراده مسازيد و عزت و دولت و يا غلبه بر دشمن را از دست مدهيد، چون
اختلاف ، وحدت كلمه و شوكت و نيروى شما را از بين مى برد.
(و اصبروا ان الله مع الصابرين
) يعنى همواره در برابر مصائب و ناملايمات جنگى كه دشمن به وسيله آن
تهديدتان مى كند ملازم خويشتن دارى و اكثرا در ذكر خدا و اطاعت او و رسولش بوده
باشيد، و حوادث و سنگينى بار اطاعت شما را از جاى نكند و از پا درنياورد، و لذت
معصيت و عجب و تكبر شما را گمراه نسازد.
و اگر امر به صبر را با جمله (ان الله مع
الصابرين ) تاكيد فرمود براى اين است كه
صبر قوى ترين ياورى است كه در شدائد، و محكم ترين ركنى است در برابر تلون در عزم و
سرعت تحول در اراده .
و همين صبر است كه به انسان فرصت تفكر صحيح داده و به منزله خلوتى است كه در هنگام
هجوم افكار پريشان و صحنه هاى هول انگيز و مصائبى كه از هر طرف رو مى آورد به انسان
فرصت مى دهد كه صحيح فكر نموده و راى مطمئن و صد در صد اتخاذ كند، پس خداى سبحان با
مردم صابر است .
(و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا
و رئاء الناس ...) - نهى از اتخاذ طريقه
مشركين رياكار و مغرور و جلوگيران از راه خدا است ، و بطورى كه از سياق كلام
استفاده مى شود مقصود از آنان مشركين قريش است ، و چون داراى اوصاف مذكور بودند
يعنى مغرور و رياكار و سد راه خدا بودند مؤ منين را از اينكه مثل آنان شوند نهى
كرده ، و اين معنا هم از سياق استفاده مى شود، و هم جمله
(و الله بما يعملون ) محيط بر
آن دلالت دارد، چون مى فرمايد خداوند به كردار ايشان احاطه و سلطنت دارد، مالك
كارهاى ايشان است ، و معلوم است كه لازمه اين معنا اين است كه اعمال ايشان داخل در
قضاى خدا و جارى به اذن و مشيت او باشد، و با اين حال اين فعاليت ها خدا را عاجز و
ناتوان نمى كند. بنابراين مى توان گفت جمله مزبور به منزله كنايه از مطلبى است كه
در چند آيه بعد به آن تصريح كرده و فرموده است : و لايحسبن الذين كفروا سبقوا انهم
لا يعجزون .
و نيز معلوم است كه قيود سه گانه (بطرا)
و (رئاء الناس
) و (يصدون عن سبيل الله
) را در كلام اخذ كردن باعث مى شود كه نهى به همانها تعلق بگيرد، و
تقدير چنين شود: شما (مانند كفار) با خودنمائى و خودآرائى به تجملات دنيوى به سوى
جنگ با دشمنان دين از ديار خود بيرون نشويد، و مردم را با گفتار و كردار ناپسند خود
به ترك تقوا و فرو رفتن در گناهان و خروج از اطاعت اوامر و دستورات او دعوت مكنيد،
و بدين وسيله سد راه خدا مباشيد، كه اگر چنين كنيد زحماتتان بى اثر گشته و نور
ايمان در دلهايتان خاموش مى گردد و آثار ايمان از اجتماع شما رخت برمى بندد، پس اگر
بخواهيد زحماتتان ثمربخش باشد و در نتيجه شما را به مقصد و غرض برساند جز صراط
مستقيمى كه دين قويم آن را برايتان فراهم نموده و ملت فطرى هموارش كرده راه ديگرى
نداريد و خداوند مردم فاسق را به سوى ايده هاى فاسدشان راهنمائى نمى كند.
پس روى هم رفته اين سه آيه مشتمل بر شش امر است كه خداوند رعايت آن را در جنگهاى
اسلامى در هنگامى كه مسلمين با لشكر دشمن بر مى خورند واجب كرده : 1 - ثبات ، 2 -
بسيار خدا را ذكر كردن ، 3 - خدا و رسول را اطاعت نمودن ، 4 - نزاع نكردن ، 5 -
اينكه با غرور و شادمانى و خودنمائى به سوى جنگ بيرون نشوند، 6 - از راه خدا
جلوگيرى نكنند.
و مجموع اين امور شش گانه دستور جنگى جامعى است كه هيچ دستور مهم جنگى از آن بيرون
نيست ، و اگر انسان در جزئيات وقايع تاريخى جنگهاى اسلامى كه در زمان رسول خدا(صلى
الله عليه و آله ) اتفاق افتاده از قبيل جنگ بدر، احد، خندق و حنين و غير آن دقت
كامل به عمل آورد اين معنا برايش روشن مى گردد كه سر غلبه مسلمين در آنجا كه غالب
شدند رعايت مواد اين دستورات بوده ، و رمز شكست خوردنشان هر جا كه شكست خوردند
رعايت نكردن و سهل انگارى در آنها بوده است .
توضيح در مورد زينت دادن شيطان ، اعمال مشركين راو تحريك
آنها به جنگ با مسلمين
وسپس تنها گذاشتن آنانرا
و اذ زين لهم
الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم ...
|
زينت دادن
شيطان عمل آدمى را به اين است كه بوسيله تهييج عواطف درونى مربوط به آن عمل ، در دل
آدمى القاء مى كند كه عمل بسيار خوبى است ، و در نتيجه انسان از عمل خود لذت مى برد
و قلبا آن را دوست مى دارد، و آنقدر قلب متوجه آن مى شود كه ديگر فرصتى برايش نمى
ماند تا در عواقب وخيم و آثار سوء و شوم آن تعقلى كند.
و بعيد نيست كه جمله (و قال لا غالب لكم
اليوم ...) تفسير و يا به منزله تفسير
همين زينت دادن شيطان باشد، و اين در صورتى است كه منظور از اعمال ، نتيجه مادى آن
باشد كه همان نيرو، اسلحه ، نفرات ، غلامان و ابزار طرب و شرابهايى بوده كه تهيه
ديده بودند و شترانى كه با خود مى راندند، و ممكن هم هست مقصود خود اعمال باشد، و
آن انواع لجاجت و اصرارى بوده كه در گمراهى خود و در دشمنى با خدا و رسول مى ورزيده
و آن بى بند و بارى كه در ظلم و فسق داشته اند، و در اين صورت جمله
(لا غالب لكم اليوم من الناس )
تفسير زينت دادن شيطان نيست ، بلكه تتميم آن است ، و خلاصه اينكه شيطان با گفتن اين
جمله كفار را در آنچه كه تصميم گرفته اند يعنى در قتال با مسلمين تشويق و خوشدل
ساخته و در تكميل اين غرض گفت : (و انى
جار لكم ).
و كلمه (جار)
از (جوار)
است ، و جوار از سنت هاى عهد جاهليت عرب است كه زندگى قبيله اى داشته ، و از احكام
جوار (پناهندگى ) يكى اين بوده كه صاحب جار پناهنده خود را در هنگام سوء قصد دشمن
يارى كند، و البته آثار مختلف ديگرى به حسب سنن جارى در مجتمعات بشرى داشته است .
(فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه
) - (نكوص
) به معناى خوددارى از چيزى است ، و (على
عقبيه ) حال و كلمه
(عقب ) به معناى پاشنه است ، و
معناى جمله اين است كه : وقتى دو طايفه به هم برخوردند از ترس به عقب برگشته و فرار
كردند.
(انى ارى ما لا ترون ...)
- اين جمله تعليل است براى جمله انى برى ء منكم و شايد اشاره باشد به نزول ملائكه
مردفين كه خداوند با آنان مسلمين را يارى و كمك نموده ، و همچنين جمله
(انى اخاف الله و الله شديد العقاب )
تعليل جمله (انى برى ء منكم
) و مفسر تعليل سابق است .
و معنايش اين است كه : روز فرقان آن روزى بود كه شيطان رفتارى را كه مشركين در
دشمنى با خدا و رسول و جنگ با مسلمين داشتند و آن رفتار را در آمادگى براى خاموش
كردن نور خدا اعمال مى كردند در نظر ايشان جلوه داده و براى تشويق و خوشدل ساختن
آنان مى گفت : (لا غالب لكم اليوم من
الناس ) هيچ كس امروز نمى تواند بر شما
غلبه كند، و من هم خود پناه شمايم ، و دشمن شما را از شما دفع مى دهم ، ولى وقتى دو
فريق با هم روبرو شدند مشركين مؤ منين را و مؤ منين مشركين را ديدند او (شيطان )
شكست خورده و فرارى به عقب برگشت و به مشركين گفت : من چيرهايى مى بينم كه شما نمى
بينيد، من ملائكه را مى بينم كه براى كمك مؤ منين با عذابهايى كه شما را تهديد مى
كند نازل مى شوند، من از عذاب خدا مى ترسم ، و خدا شديد العقاب است .
و اين معنا بطورى كه ملاحظه مى كنيد، با وسوسه شيطان در دل مشركين و تهييج و تشجيع
آنان بر جنگ با مؤ منين و تشويقشان در آماده شدن و دگرگونى افكار ايشان بعد از
روبرو شدن با لشكر اسلام و نزول كمك براى مؤ منين و دچار شدن ايشان به رعب ، و
اينكه آرزوى فتح و تصميم بر غالب شدنشان جاى خود را به ترس و نوميدى داد، قابل
انطباق است .
و نيز معنايى است كه ممكن است با احتمال زير هم منطبق شود، و آن احتمال اينكه يك
تصور شيطانى آنچنان حواس مشركين را به خود جلب كرده باشد كه در نظرشان به صورت يك
انسانى درآمده و بطورى كه خداوند حكايت كرده به ايشان گفته باشد:
(لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم
) و اين تصور درونى با القاء همين حرف ايشان را گمراه كرده و به راه
انداخته و به ميدان جنگ كشانده باشد، تا آنكه هر دو لشكر يكديگر را برخورد نموده و
چون وضع را بر خلاف آنچه آرزو و طمع داشت مشاهده كرد پا به فرار گذاشته و گفته
باشد: (انى برى ء منكم انى ارى ما لا ترون
من نزول ملائكه ) را به كمك مؤ منين مى
بينم (انى اخاف الله و الله شديد العقاب
)؛ روايات راجع به اين داستان هم كه از طريق شيعه و سنى وارد شده اين
احتمال را تاييد مى كند.
و مضمون اين روايات اين است كه : شيطان در نظر مشركين به صورت سراقه بن مالك بن
جشعم كنانى مدلجى كه از اشراف كنانه بوده مجسم شده و به ايشان گفت آنچه را كه گفت ،
و حتى پرچمشان را هم بلند كرد تا بالاخره آنان را به ميدان جنگ آورد، و وقتى دو
لشكر روبرو شدند خودش پا به فرار گذاشت ، و گفت : (انى
برى ء منكم انى ارى ما لا ترون ) تا آخر
آن كلماتى كه خداوند از وى حكايت كرده ، و اين روايت به زودى در بحث روايتى همين
آيات خواهد آمد - ان شاء الله .
بعضى از مفسرين اصرار كرده اند بر اينكه معناى آيه با وجه اول منطبق است ، و وجه
دوم را بخاطر ضعف سند روايات و بى اعتبارى مدارك تاريخى آن ضعيف دانسته ، و ليكن هر
چند روايات مزبور متواتر و يا همراه با قرائن قطعى و موجب اطمينان تام نيست اما اصل
احتمال محال نيست تا با عقل سليم موافق نباشد، و نيز از قصه هايى نيست كه آثار صحيح
مخالف آن است ، و هيچ مانعى ندارد كه شيطان در نظر مشركين مجسم شده و ايشان را به
سوى ضلالت كشانيده باشد و بعد از اينكه كار خود را كرده ايشان را در هلاكتشان تنها
گذاشته باشد و يا بعد از آنكه عذاب الهى را مشاهده كرده پا به فرار گذاشته باشد.
علاوه بر اينكه سياق آيه كريمه ، مخصوصا با در نظر داشتن جملات :
(و انى جار لكم
) و (حتى
اذا تراءت الفئتان نكص على عقبيه ) و
(انى ارى ما لا ترون ) به
افاده معناى دوم نزديك تر است تا افاده معناى اول ، براى اينكه برگشت دادن معناى
(انى ارى ...) را به خاطرات
درونى مستلزم نوعى عنايت استعارى است كه خود خيلى بعيد به نظر مى رسد.
سخن منافقين و بيمار دلانى كه در ميان اصحاب بدر بودند،
درباره مسلمان
مجاهد
اذ يقول
المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هولاء دينهم ...
|
منافقين يعنى آنان كه ايمان را اظهار و كفر را در دل پنهان مى داشتند و آن كسانى كه
در دلهايشان مرض بود سست ايمانهايى كه دلهايشان خالى از شك و ترديد نبود - در حالى
كه به مؤ منين اشاره مى كردند و آنان را ذليل و حقير مى شمردند - گفتند: دين اينان
مغرورشان كرده ، چون اگر غرور دينيشان نبود به چنين خطر واضحى اقدام ننموده ، و با
اينكه عده كمى هستند و قوا و نفراتى ندارند هرگز حاضر نمى شدند با قريش نيرومند و
داراى قوت و شوكت مصاف شوند.
(و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم
) - در اين جمله در مقام جواب گفتار منافقين مى فرمايد: خود ايشان دچار
غرورند، و جمله (فان الله عزيز حكيم
) در حقيقت سببى است كه در جاى مسبب به كار رفته ، و معنايش اين است كه
: اين منافقين و بيمار دلان در گفتار خود اشتباه كرده اند، راى اينكه مؤ منين بر
خداى تعالى توكل كرده اند، و حقيقت هر تاثيرى را به او نسبت داده اند و خود را به
نيروى خدا و حول و قوه او تكيه داده اند و معلوم است كسى كه در امور خود بر خدا
توكل كند خداوند كفايتش مى كند، چون او عزيز است ، و هر كس كه از او يارى جويد
ياريش مى كند او حكيم است ، و در نهادن هر امرى را در جاى خود به خطا نمى رود. از
اين آيه استفاده مى شود كه جمعى از منافقين و سست ايمانها در جنگ بدر در ميان مؤ
منين بوده اند.
چون كسى را منافق گويند كه اظهار اسلام كند ولى در باطن كافر باشد، و معنا ندارد كه
چنين كسانى در بين لشكر كفار باشند، پس لاجرم در ميان مسلمين بوده اند، و عمده
اينجاست كه با نفاق درونى در آن روز كه روز سختى بود ايستادگى كردند، و بايد ديد
عامل اين ثبات و ايستادگى چه بوده .
و اما سست ايمانها و يا آنهايى كه در باره حقانيت اسلام شك داشته اند هم بودنشان
ميان مؤ منين تصور مى شود و هم بودنشان در ميان مشركين ، بعضى ها هم گفته اند كه
طايفه اى از قريش بودند كه در مكه مسلمان شده و پدرانشان ايشان را از اينكه به
مسلمين ملحق شوند مانع بودند و در جنگ بدر مجبور شدند كه با مشركين قريش به جنگ بدر
بيايند، و وقتى در بدر كمى و ذلت مسلمين را ديدند گفتند: اين بيچاره ها دينشان
مغرورشان كرده ، و اين قول در بحث روايتى آينده به زودى خواهد آمد - ان شاء الله .
و به هر حال بايد در پيرامون مفاد اين آيه به دقت بحث كرد، و ديد كه به چه سبب اين
منافقين و آن سست ايمانها در اين صحنه حاضر شدند، و چه شد كه خود را به چنين موقف
خطرناك درآوردند، چون شركت در اينگونه مواقف تنها كار مردان حقيقت است كه خدا
دلهايشان را براى ايمان آزموده و شركت منافقين با اسباب عادى معمولى جور نمى آيد،
خلاصه اينكه منافقين چرا در اين صحنه حاضر شدند؟ و به چه منظورى تا آخرين لحظه با
مسلمانان صابر صبر كردند؟ شايد در ذيل آيات راجع به منافقين و بيماردلان كه بزودى
در سوره توبه خواهد آمد - ان شاء الله - تا اندازه اى بحث كنيم .
و لو ترى اذ
يتوفى الذين كفروا الملائكه ...
|
كلمه (توفى
) به معناى گرفتن تمامى حق است ، و در كلام الهى بيشتر به معناى قبض روح
استعمال مى شود، و در اين آيه آن را به ملائكه نسبت داده ، و در برخى آيات آن را به
ملك - الموت منسوب كرده ، مانند آيه
(قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم
) و در برخى ديگر بخود خداى سبحان نسبت داده شده مانند،
(الله يتوفى الانفس حين موتها)
و اين خود دليل بر اين است كه قبض روح كار ملك الموت است و ملك الموت كاركنانى
دارد كه به اذن او و به امرش جانها را مى گيرند، و خود او به اذن خدا و به امر او
عمل مى كند و به همين جهت هم صحيح است گرفتن ارواح را به ملائكه نسبت داد و هم به
ملك الموت منسوب كرد و هم به خداى سبحان .
(يضربون وجوههم و ادبارهم
) - از ظاهر اين جمله برمى آيد كه ملائكه هم از جلو كفار را مى زدند و
هم از پشت سر، و اين كنايه است از احاطه و تسلط ملائكه و اينكه آنان را از همه طرف
مى زدند. بعضى از مفسرين گفته اند: (ادبار)
كنايه از نشيمنگاهها است ، و منظور از (وجوه
) جلو سرهاى ايشان است ، و زدن به نشيمنگاهها و رويها معنايش خوار و
ذليل كردن ايشان است .
(و ذوقوا عذاب الحريق
) - ملائكه به ايشان گفتند: عذاب سوزان را بچشيد؛ و منظور از آن عذاب
آتش است .
(ذلك بما قدمت ايديكم
) - اين جمله تتمه گفتارى است كه خداوند از ملائكه حكايت كرده ، و يا
اشاره است به مجموع گفتار ملائكه با مشركين و مجموع افعال آنها با ايشان ، و معنايش
اين است كه : اين عذاب سوزان را به شما مى چشانيم بخاطر آن رفتارى كه مى كرديد. و
يا معنايش اين است : از همه طرف شما را مى زنيم و عذاب حريق را هم به شما مى چشانيم
بخاطر آن رفتارى كه مى كرديد.
(و ان الله ليس بظلام للعبيد)
- اين جمله عطف است بر محل (ما قدمت
) و معنايش اين است كه : اين بدان ملاك است كه خداوند احدى از بندگان
خود را ظلم نمى كند، چون خداى تعالى صراطش مستقيم ، و در فعلش خلف و اختلاف نيست ،
اگر به يك نفر ظلم كند به همه ظلم مى كند، و اگر ظالم باشد ظلام (بسيار ستمگر) هم
خواهد بود - دقت فرماييد.
سياق آيات دلالت دارد بر اينكه منظور از آنهايى كه خداوند سبحان در وصفشان فرموده
كه ملائكه جانهايشان را مى گيرند و عذابشان مى كنند همان مشركينى هستند كه در جنگ
بدر كشته شدند.
كداب آل فرعون و
الذين من قبلهم كفروا بايات الله ...
|
كلمه (داءب
) و همچنين (ديدن
) به معناى عادت است ، و عادت عبارت است از عملى كه بطور مداوم از انسان
سرزند و طريقه و مشى آدمى شمرده شود. و معناى آيه اين است كه كفر اين مردم شبيه به
كفر فرعونيان و امتهاى كافر قبل از فرعونيان است كه به آيات خدا كفر ورزيده ، و از
اين راه خدا را عصيان كرده اند، و خداوند آنان را به گناهانشان بگرفت ، چون خداى
تعالى قويى است كه هرگز از گرفتن آنان ضعيف نمى شود، و وقتى هم بگيرد شديد العقاب
است .
تبدل نعمت به نقمت و عذاب هنگامى است كه صاحبان نعمت
استعداد درونى خود را از
دستداده مستعد عقاب شده باشند.
ذلك بان الله لم
يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم ...
|
يعنى عقابى كه خداوند معاقبين را با آن عذاب مى كند هميشه به دنبال نعمت الهى اى
است كه خداوند قبل از آن عقاب ارزانى داشته ، به اين طريق كه نعمت را برداشته عذاب
را به جايش مى گذارد و هيچ نعمتى از نعمتهاى الهى به نقمت و عذاب مبدل نمى شود مگر
بعد از تبدل محلش كه همان نفوس انسانى است ، پس نعمتى كه خداوند آن را بر قومى
ارزانى داشته وقتى به آن قوم افاضه مى شود كه در نفوسشان استعداد آن را پيدا كنند و
وقتى از ايشان سلب گشته و مبدل به نقمت و عقاب مى شود كه استعداد درونيشان را از
دست داده و نفوسشان مستعد عقاب شده باشد.
و اين خود يك قاعده كليى است در تبديل نعمت به نقمت و عقاب ، و از اين جامع تر آيه
شريفه (ان الله لا يغير ما بقوم حتى
يغيروا ما بانفسهم ) است (چون اين آيه
شامل تغيير نعمت و نقمت هر دو است ) گو اينكه آيه مورد بحث در تبدل نعمت به نقمت
روشن تر است .
و به هر حال ، پس اينكه فرمود: (ذلك بان
الله لم يك مغيرا...)، از قبيل تعليل به
امرى عام و تطبيق آن بر موردى خاص است ، و معنايش اين است كه مشركين قريش را به
گناهانشان گرفتن و ايشان را به اين عقاب شديد معاقب كردن و نعمت خدايشان به عقاب
شديد مبدل گشتن فرعى است از فروع سنت جارى الهى ، و آن سنت اين است كه خداوند نعمتى
را كه به قومى بدهد تغييرش نمى دهد مگر آنكه آن قوم آنچه را كه در نفوس دارند
تغيير دهند.
و اينكه فرمود: (و ان الله سميع عليم
)
تعليل ديگرى است بعد از آن تعليل ، و ظاهرش - بطورى كه سياق به آن اشعار دارد - اين
است كه منظور از آن : (و ذلك بان الله
سميع عليم ) بوده و معنايش اين است كه
مشركين را به كيفر گناهانشان گرفتن براى اين بود كه خدا دعاهاى شما را مى شنيد، و
به حوائج شما دانا و به استغاثه شما شنوا است ، لذا دعاى شما را مستجاب نمود و
دشمنان شما را كه به آيات خدا كفر مى ورزيدند عذاب كرد.
احتمال هم دارد كه منظور از آن اين باشد كه اين عذاب براى اين بود كه خدا گفتار
مشركين را مى شنيد و به كردار ايشان دانا بود، لذا به كيفر آن عذابشان كرد. ممكن هم
هست كه هر دو احتمال مقصود باشد.
كداب آل فرعون و
الذين من قبلهم كذبوا بايات ربهم فاهلكناهم بذنوبهم ...
|
اين آيه همان تشبيه سابق را تكرار مى كند، چون هر دو فرض شبيه به هم اند. پس اينكه
در آيه قبلى فرمود: (كداب آل فرعون ...)
مثالى بود براى جمله (ذلك بما قدمت ايديكم
و ان الله ليس بظلام للعبيد) همچنانكه در
آيه مورد بحث ، جمله (كداب آل فرعون
) تا جمله (و كل كانوا ظالمين
) مثالى است براى جمله (ذلك
بان الله لم يك مغيرا نعمه ...)
چيزى كه هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست ، چون بجاى اينكه مانند آيه قبلى
بفرمايد: (فاخذهم الله بذنوبهم
) فرمود: (فاهلكناهم بذنوبهم
) و وجه اين التفات شايد اين باشد كه تشبيه در اين آيه مسبوق به اين
معنا بود كه خداوند نعمتها را بر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغيير نمى دهد مگر
بعد از آنكه مردم آنچه را كه در نفوس خود دارند تغيير دهند و اين خود از شؤ ون
پروردگار نسبت به بندگان است .
و همين سابقه اقتضا مى كند كه مشركين را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، و به
همين جهت سياق تشبيه را تغيير داده و با اينكه در آيه اول فرموده بود:
(كفروا بايات الله ) در اينجا
فرمود: (كذبوا بايات ربهم
) و اين سياق را نيز كه سياق غيبت است به سياق تكلم با غير (ما) تغيير
داده و فرموده :
(فاهلكناهم بذنوبهم
) تا دلالت كند بر اينكه خداى سبحان پروردگار ايشان و هلاك كننده ايشان
است ، و اگر فرمود (هلاك كرديم
) و نفرمود (هلاك كردم
) براى دلالت بر عظمت شان و جلالت مقام بود و نيز براى اين بود كه
بفهماند وسايطى هستند كه به امر او عمل نموده و مجرى مشيت او هستند.
و اگر در جمله (و اغرقنا آل فرعون
) مفعول را به اسم ظاهر آورد و نفرمود: (و
اغرقناهم ) براى اين بود كه اگر به ضمير
مى آورد باعث اشتباه مى شد، و خواننده خيال مى كرد ضمير، هم به آل فرعون برمى گردد
و هم به (الذين من قبلهم
).
و معناى جمله (و كل كانوا ظالمين
) اين است كه همه اين اقوامى كه به عذاب خدا گرفتار شدند چه كفار قريش و
چه آل فرعون و چه آنها كه قبل از فرعونيان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى
ظالم بودند.
و از اين بيان اين نكته نيز استفاده مى شود كه خداى سبحان هيچ وقت كسى را به عقاب
خود گرفتار نكرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمى كند مگر وقتى كه ظالم شمرده شود و
ظلم كفران نعمت و كفر به آيات خدا را مرتكب گردد، پس خداوند جز مستحقين را به عذاب
خود معذب نمى سازد.
بحث روايتى
رواياتى در مورد خمس و مستحقيقن آن در ذيل آيه شريفه :
(واعملوا انما غنمتم من
...)
در كافى بسند خود از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از حسين بن عثمان از
سماعه روايت كرده كه گفت : از امام ابى الحسن (عليه السلام ) از مساله خمس سؤ ال
كردم ؛ حضرت فرمود: خمس در هر فائده اى كه مردم مى برند چه كم و چه زياد واجب است .
و نيز از على بن ابراهيم از پدرش از حماد بن عيسى از اصحاب ما (راويان شيعه ) از
عبد صالح (موسى بن جعفر - (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خمس در پنج چيز واجب
است : در غنيمتها، غوص ، گنجها، معادن و كشتى رانى ، از همه اين چند صنف خمس
گرفته مى شود، و در مصارفى كه خدا معلوم كرده تقسيم مى شود، و چهار پنجم ديگر اگر
غنيمت است در ميان لشكريان تقسيم و اگر غير آن است به صاحبش رد مى شود، و در ميان
آنان به شش سهم تقسيم مى شود: سهمى براى خدا، سهمى براى رسول خدا (صلى الله عليه و
آله )، سهمى براى ذى القربى ، سهمى براى يتيمان ، سهمى براى مسكينان و سهمى براى
درماندگان در سفر، آنگاه سهم خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را به وراثت به
جانشين او مى دهند. پس زمامدارى كه جانشين پيغمبر است سه سهم مى برد دو سهم از خدا
و رسولش و يك سهم از خودش ، پس به اين حساب نصف تمامى خمس به او مى رسد، و نصف ديگر
آن طبق كتاب و سنت در ميان اهل بيت او سهمى به يتيمان و سهمى به مسكينان ايشان و
سهمى به سادات درمانده در سفر داده مى شود، آنقدر كه كفاف مخارج يكسال ايشان بكند.
و اگر چيزى باقى ماند آن نيز به والى داده مى شود، و اگر به همه آنان نرسيد و يا
اگر رسيد كفاف مخارج يكسال ايشان را نكرد والى (زمامدار) بايد از خودش بدهد تا همه
براى يكسال بى نياز شوند. و اگر گفتيم : بايد از خودش بدهد براى اين است كه اگر
زياد مى آمد او مى برد. و اينكه خداوند خمس را مخصوص اهل بيت رسول خدا (صلى الله
عليه و آله ) كرد و به مسكينان و درماندگان در سفر از غير سادات نداد براى اين است
كه عوض خمس به آنان صدقات را داد، چون خداوند مى خواهد كه آل محمد (صلى الله عليه و
آله ) بخاطر قرابتى كه با آن حضرت دارند منره و محترم باشند، و به چرك (زكات ) مردم
محتاج نشوند، لذا خمس را تا حدى كه رفع نيازشان را بكند براى آنان قرار داد تا به
ذلت و مسكنت نيفتند، و اما صدقه دادن خود سادات به يكديگر عيبى ندارد.
و اين كسانى كه خداوند خمس را برايشان قرار داده خويشاوندان رسول خدا (صلى الله
عليه و آله ) و همانهايند كه در آيه (و
انذر عشيرتك الاقربين )
از آنان ياد كرده ، و ايشان فرزندان عبد المطلب از ذكور و اناث مى باشند، و احدى از
خاندانهاى قريش و ساير تيره هاى عرب جزو آنان نيستند. و همچنين موالى اهل بيت
(عليهم السلام ) نيز در اين خمس سهمى ندارند، صدقات مردم براى موالى ايشان حلال است
، و موالى با ساير مردم يكسانند.
و كسى كه مادرش از بنى هاشم و پدرش از ساير دودمانهاى قريش باشد زكات و ساير صدقات
بر او حلال است ، و از خمس چيزى به او نمى رسد، براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد:
(ادعوهم لابائهم (ايشان را به
نام پدرانشان بخوانيد)).
و در تهذيب به سند خود از على بن مهزيار روايت كرده كه گفت : على بن راشد برايم گفت
كه خدمت امام (عليه السلام ) عرض كردم : شما مرا امر فرمودى كه به امرت قيام نموده
و حقت را بگيرم ، و من اين معنا را نزد ارادتمندانت اعلام كردم ، بعضى از ايشان به
من گفتند كه حق امام چيست ؟ من نفهميدم كه جواب چه بگويم . حضرت فرمود: خمس برايشان
واجب است . پرسيدم در چه چيز؟ فرمود: در متاع و باغاتشان . پرسيدم : آيا تاجر و
صنعتگر هم بايد بدهد؟ فرمود: البته وقتى كه مخارج خود را تحصيل كردند و توانستند
خمس بدهند بايد بدهند.
و نيز تهذيب به سند خود از زكريا بن مالك جعفى از امام صادق (عليه السلام ) روايت
كرده كه شخصى از آن حضرت از معناى آيه (و
اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و
المساكين و ابن السبيل ) سؤ ال كرد، حضرت
فرمود: خمس خداى عز و جل و خمس رسول و خمس ذى القربى كه به ملاك خويشاوندى رسول خدا
(صلى الله عليه و آله ) مى بردند همه براى امام است . و اما يتيمان و مسكينان و
درماندگان در سفر از ذى القربى سهم هيچ يك ايشان به غير ايشان داده نمى شود.
و نيز تهذيب به سند خود از احمد بن محمد بن ابى نصر از ابى عبد الله (عليه السلام )
روايت كرده كه ابراهيم بن ابى البلاد به آن حضرت عرض كرد: آيا زكات بر تو واجب مى
شود ؟ (گويا منظورش اين بوده كه آيا درآمد شما به حد زكات مى رسد) فرمود: نه ، و
ليكن زياد مى آيد و همينطور مى دهيم ، و نيز از قول خداى عز و جل كه فرموده :
(و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى
) پرسش كرد و شخصى عرض كرد سهم خدا را به چه كسى بايد داد؟ فرمود: به
رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، و سهم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را هم به
امام بايد داد. عرض شد: اگر يكى از اصناف مصرف خمس از ساير اصناف بيشتر و صنف ديگرى
كمتر شد چه بايد كرد؟ فرمود: اختيار و تشخيص تكليف در اين موارد با امام است . شخصى
پرسيد: آيا مى دانيد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در اين گونه موارد چه مى كرده
؟ فرمود: به هر صنفى هر مقدارى را كه مصلحت مى ديد مى داد و امام هم اين چنين مى
كند.
مؤ لف : اخبارى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده متواتر است در اينكه خمس
مختص به خدا و رسول و امام از اهل بيت و يتيمان و مسكينان و ابن سبيل سادات است ، و
به غير ايشان داده نمى شود. و اينكه خمس به شش سهم به همان نحوى كه در روايات بالا
آمده تقسيم مى شود. و اينكه خمس مختص به غنائم جنگى نيست ، بلكه هر چيزى را كه در
لغت غنيمت شمرده شود شامل مى شود، مانند سود كسب و گنج و استخراج مرواريد از دريا و
معدنها و كشتى رانى . و در روايات ائمه - همانطور كه گذشت - آمده كه خمس موهبتى است
از ناحيه خدا براى اهل بيت كه بدين وسيله زكات و صدقات را بر ايشان حرام كرد.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه به وجهى و ابن منذر به وجهى ديگر از ابن
عباس (رضى الله عنه ) نقل كرده اند كه نجده حرورى اشخاصى را نزد او فرستاد و از سهم
ذى القربى كه خداوند در قرآن ذكر كرده پرسيد، ابن عباس در جوابش نوشت : ما معتقد
بوديم كه ذى القربى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مائيم ، ليكن قوم ما، ما را از
اين حرف منع كردند. گفتند: او مى پرسد به عقيده تو از آن كيست ؟ ابن عباس (رضى الله
عنه ) گفت : اين سهم مال اقرباى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است و رسول خدا
(صلى الله عليه و آله ) در ميان ايشان تقسيم كرد.
و اما عمر خمس را بر ما عرضه كرد و ما آن را كمتر از حق خود ديديم لذا قبول نكرده و
به او برگردانديم و به اهل بيت پيشنهاد كرده بود كه تنها كسانى را كه زن مى گيرند
كمك كند و قرض مقروضين را ادا كند و به فقر ايشان بدهد و به بيشتر از آن حاضر نشد.
مؤ لف : اينكه در روايت داشت : گفتند او مى پرسد به عقيده تو از آن كيست معنايش اين
است كه آن اشخاصى كه نجده آنها را نزد ابن عباس فرستاده بود گفتند: نجده مى گويد،
يعنى مى پرسد فتواى تو در مصرف خمس چيست ؟
و اينكه ابن عباس در جواب گفت : (اين سهم
مال اقرباى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ...)
ظاهر در اين است كه خواسته است ذى القربى را به اقرباى رسول خدا (صلى الله عليه و
آله ) تفسير كند. و ظاهر روايات سابق كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل كرديم
اين است كه ائمه (عليهم السلام ) ذى القربى را به امامان از اهل بيت تفسير كرده
اند. و ظاهر آيه شريفه هم همين معنا را تاييد مى كند، چون از
(ذى القربى ) به لفظ مفرد
تعبير كرده و نفرموده (ذوى القربى
).
و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر از عبد الرحمان بن ابى ليلى روايت كرده كه
گفت : از على (رضى الله عنه ) پرسيدم و عرض كردم : يا اميرالمومنين ! مرا خبر ده
از اينكه رفتار ابى بكر و عمر در سهم شما از خمس چگونه بود؟ فرمود و اما ابو بكر در
روزگار حكومتش خمسى در بيت المال نداشت . و اما عمر، او همواره از هر خمسى سهم ذى
القربى را به من مى داد، حتى خمس شوش و جنديشاپور را كه آوردند من نزد او بودم به
من گفت : اين سهم اهل بيت است از خمس و ليكن بعضى از مسلمانان احتياج شديدى دارند و
گرفتارند، من گفتم : بله . عباس بن عبد المطلب از جاى جست و گفت : سهم ما را نبايد
به ديگرى بدهى ، من گفتم آيا ما از هر كس به مسلمانان مهربان تر نيستيم ؟ امير المؤ
منين (عمر) هم شفاعت كرد پس عمر خمس را گرفت و به خدا سوگند ما در عهد وى بعد از
اين جريان خمس را نگرفتيم . و در عهد عثمان به آن دست نيافتيم .
آنگاه على (عليه السلام ) شروع كرد به حرف زدن و فرمود: خداوند صدقه را بر رسول خود
حرام كرد و در عوض آنچه حرام كرد، سهمى از خمس را برايش قرار داد و همچنين در ميان
همه مسلمين صدقه را تنها بر اهل بيت پيغمبرش حرام كرده و در عوض آنچه حرام كرده
سهمى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برايشان تعيين نمود.
و نيز مى نويسد ابن ابى حاتم از ابن عباس (رضى الله عنهما) روايت كرده كه گفت :
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من آب چركين دست مردم را براى شما (اهل بيت
) نپسنديدم ، چون يك پنجم خمس شما را بى نياز مى كند، و براى شما بس است .
مؤ لف : اينكه فرمود: (يك پنجم خمس
) مبنى بر اين است كه سهم اهل بيت تنها همان سهم ذى القربى باشد.
و نيز مى نويسد: ابن ابى شيبه از جبير بن مطعم روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى
الله عليه و آله ) سهم ذى القربى را ميان بنى هاشم و بنى عبد المطلب تقسيم كرد،
آنگاه گفت : من و عثمان بن عفان به راه افتاده و شرفياب حضورش شديم و عرض كرديم :
يا رسول الله ! اينها برادران تو هستند از بنى هاشم ، فضل آنها به جهت موقعيتى كه
خداوند از ميان آنان به تو داده قابل انكار نيست ، آيا به برادران ما از بنى مطلب
مى دهى و به ما نمى دهى ، با اينكه ما و ايشان از جهت خويشاوندى در يك رتبه هستيم ؟
فرمود: آنان در جاهليت و هم در اسلام هرگز از ما جدا نبودند.
و نيز مى نويسد ابن مردويه از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت : آل محمد كه خمس به
ايشان مى رسد عبارتند از: آل على ، آل عباس ، آل جعفر و آل عقيل .
مؤ لف : روايات در اين باب از طريق شيعه و سنى زياد است ، و آن رواياتى كه عمل و
رفتار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را حكايت مى كند، و از طرق عامه رسيده است
از جهت مضمون مختلفند، مضمون بعضى از آنها اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و
آله ) خمس را به چهار سهم تقسيم مى كرده و در برخى ديگر اين است كه آن حضرت به پنج
سهم تقسيم مى كرده است .
چيزى كه هست اگر مسلم نباشد نزديك به مسلم است كه در اين روايات يكى از سهام
چهارگانه و يا پنجگانه مختص به قرابت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، و
مقصود از ذى القربى در قرآن در آيه خمس هم ايشانند، و اين مخالف با رواياتى است كه
از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده .
و نيز نزديك به مسلم در اين روايات است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تا چندى
كه زنده بود خمس را ميان دودمان عبد المطلب تقسيم مى كرد، و در زمان خلفاى سه گانه
از ايشان منقطع گرديد، و باز بعد از ايشان همچنان از ايشان بريده شد.
و باز از مسلمات اين روايات است كه خمس مختص به غنيمتهاى جنگى است ، و اين نيز با
روايات وارده از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) مخالف است ، زيرا اهل سنت روايات
خمس را در غنيمتهاى ديگرى كه به حسب لغت غنيمت شمرده مى شود واجب نمى داند، و ليكن
اين روايات در آنها نيز واجب مى داند.
مطالبى كه از نظر بحث تفسيرى بايد در باره آيه مورد بحث گفته شود گفته شد، و البته
در ذيل اين آيه مباحث ديگرى از نظر كلام و از نظر فقه هست كه چون مربوط به غرض
تفسيرى ما نيست ايراد نمى شود. و در اينجا نيز بحثى از نظر حقوق و اينكه خمس چه
اثرى در مجتمع اسلامى داشته و دارد بايد شود كه - ان شاء الله - در ضمن گفتار در
پيرامون زكات ايراد مى گردد.
باقى مى ماند بحث در اينكه روايات داشت : خداى سبحان غرضش از تشريع خمس احترام اهل
بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و دودمان او بوده و خواسته است تا محترم تر از
آن باشند كه چرك اموال مردم را بگيرند. و ظاهر اين روايات اين است كه نكته مذكور را
از آيه زكات كه خطاب به پيغمبرش مى فرمايد: (خذ
من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلوتك سكن لهم
) گرفته شده باشد، چون تطهير و تزكيه (پاكيزه كردن ) هميشه در چيرهايى
است كه چرك و آلودگى و مانند آن داشته باشند، و گر نه اگر اين معنا در آيه زكات
نبود و از آنجا گرفته نمى شد در خود آيه خمس چنين معنايى وجود ندارد تا بگوييم از
خود آيه گرفته شده است .
رواياتى در ذيل آيات مربوط به جنگ بدر
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن جرير از عروه بن زبير (رضى الله عنه )
روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در چند آيه قرآن ماءمور
به جنگيدن و قتال با كفار شده ، و اولين صحنه اى كه آن حضرت در آن حاضر شد بدر بود،
و رئيس مشركين در آن روز عتبه بن ربيعه بن عبد شمس بود، و در روز جمعه شانزدهم
رمضان بود كه در بدو دو لشكر با هم تلاقى كردند، اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و
آله ) سيصد و اندى نفر بودند، و مشركين بين نهصد و هزار نفر، روز فرقان همين روز
بود كه خدا ميان حق و باطل جدائى انداخت ، و اولين كشته در آن روز مهجع غلام عمر و
مردى از انصار بود. خداوند در آن روز مشركين را شكست داد و بيشتر از هفتاد نفر از
ايشان كشته شد و همين مقدار از ايشان اسير شدند.
و نيز مى نويسد ابن مردويه از على بن ابيطالب (رضى الله عنه ) روايت كرده كه فرمود:
شب فرقان كه صبحش روز تلاقى فريقين بود شب جمعه هفدهم ماه رمضان بود.
مؤ لف : الدر المنثور نظير اين روايت را از ابن جرير از حسن بن على و از ابن ابى
شيبه از جعفر از پدرش و نيز از جعفر از ابى بكر بن عبد الرحمن بن هشام ، و نيز از
جعفر از عامر بن ربيعه بدرى نقل كرده و ليكن در آن دارد: روز بدر روز دوشنبه هفدهم
ماه رمضان بود.
و بسا در بعضى از اخبار وارده از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) به روز نوزدهم
رمضان (يوم يلتقى الجمعان
) اطلاق شده ، چون در روايات ايشان شب نوزدهم شب قدر خوانده شده ، و اين
معناى ديگرى و غير آن معنا است كه در آيه اراده شده ، مثلا در تفسير عياشى از اسحاق
بن عمار از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: در نوزدهم ماه رمضان
تلاقى جمعان مى شود، پرسيدم معناى كلام خداى تعالى كه مى فرمايد:
(يلتقى الجمعان ) چيست ؟
فرمود: روزيست كه در آن روز همه آنچه اراده كرده مقدم بدارد و آنچه كه اراده كرده
مؤ خر بدارد و اراده و قضائش اجتماع مى كنند.
و در تفسير عياشى از محمد بن يحيى از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه در
تفسير جمله و الركب اسفل منكم فرمود: مقصود ابو سفيان و اصحاب او است .
و در تفسير قمى دارد كه امام در ذيل جمله (ليهلك
من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه
) فرمود: يعنى تا آنكه باقى ماندگان
بدانند خداوند پيغمبر را يارى كرد.
و در الدر المنثور در تفسير جمله (و اذ
يريكموهم اذ التقيتم ) مى گويد كه ابن ابى
شيبه و ابن جرير و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت :
لشكر كفار در روز بدر به نظر ما كم آمدند، حتى من به يك نفر كه پهلويم بود گفتم به
نظر تو هفتاد نفر هستند؟ گفت : نه بلكه صد نفر مى شوند.
و نيز در تفسير جمله (يا ايها الذين آمنوا
اذا لقيتم ...) دارد كه حاكم - وى روايت
را صحيح دانسته - از ابى موسى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله )
آواز را در جنگ كراهت مى داشت .
و نيز مى نويسد: ابن ابى شيبه از نعمان بن مقرن روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى
الله عليه و آله ) وقتى كه جنگ مى شد در اول روز، جنگ نمى كرد، و جنگ را تا موقع
ظهر تاءخير مى انداخت ، و وقتى مشغول مى شد بادها مى وزيد و نصرت خدا نازل مى شد.
و در تفسير برهان در ذيل آيه (و اذ زين
لهم الشيطان اعمالهم ...) به سند خود از
يحيى بن حسن بن فرات روايت كرده كه گفت : ابو المقدم ثعلبه بن زيد انصارى براى ما
حديث كرد و گفت : من از جابر بن عبد الله بن حرام انصارى (رحمه الله عليه ) شنيدم
كه مى گفت : شيطان در چهار صورت مجسم شد: در روز جنگ بدر به صورت سراقه بن مالك بن
جشعم مدلجى درآمد و به قريش گفت : (لا
غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى
برى ء منكم ).
و در روز عقبه به صورت منبه بن حجاج مجسم شده و ندا در داد كه : محمد و بى دينانى
كه همراه اوييد در عقبه هستند بشتابيد و به آنان برسيد. رسول خدا (صلى الله عليه و
آله ) به انصار فرمود: نترسيد كه صداى ابليس از خودش تجاوز نمى كند و كسى آن را نمى
شنود.
و در روزى كه قريش در دارالندوه اجتماع كرده بودند به صورت پيرى از اهل نجد درآمد و
در كار ايشان كمك فكرى كرد، و خداوند اين آيه را در حقش نازل فرمود:
(و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر
الله و الله خير الماكرين ).
و در روزى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از دنيا رحلت كرد به صورت مغيره بن
شعبه مجسم شد و گفت : اى مردم دين خدا را مانند امپراطورى كسرى و قيصر موروثى
نكنيد، شما امروز آن را توسعه دهيد قهرا براى هميشه توسعه پيدا مى كند. بنا بر اين
، زمامدارى آن را به بنى هاشم ندهيد كه فردا منتظر زنان حامله شويد تا بزايند و
فرزندشان زمامدارتان شود.
و در مجمع البيان مى گويد: بعضى گفته اند: در جنگ بدر وقتى دو فريق روبرو شدند
ابليس در صف مشركين بود، و حارث بن هشام دست او را گرفته بود، وقتى مى خواست فرار
كند حارث گفت : سراقه كجا مى روى ؟ مى خواهى ما را در اين حالت تنها بگذارى ؟ گفت :
(انى ارى ما لا ترون (من مى
بينم آنچه را كه شما نمى بينيد))
گفت : به خدا قسم ما جز عذره هايى از مدينه چيزى نمى بينيم ابليس به سينه حارث زد و
خود را رها كرد و گريخت ، و به دنبالش لشكر كفار شكست خورد.
بعد از آنكه لشكر به مكه برگشت همه گفتند سراقه لشكر ما را شكست داد، اين معنا به
گوش سراقه رسيد، گفت به خدا قسم كه من اصلا از رفتن شما به جنگ اطلاع نداشتم ، تا
اينكه از فرار كردن شما مطلع شدم . گفتند: تو در فلان روز نزد ما آمدى . قسم خورد
كه چنين چيزى نيست ، وقتى مسلمان شدند فهميدند كه در آن روز شيطان بوده كه به صورت
سراقه مجسم شده است ، آنگاه صاحب مجمع البيان اضافه كرده است كه اين روايت از ابى
عفر و ابى عبد الله (عليه السلام ) نيز رسيده است .
مؤ لف : نظير اين روايت را ابن شهراشوب از آن دو بزرگوار نقل كرده ، و در معناى اين
دو روايت روايات بسيارى از طرق اهل سنت از ابن عباس و غير او نقل شده است .
اشاره به اينكه تجسم شيطان در صورتهاى انسانى ، امر محالى
نيست تا
استعبادشود
و در بيان سابق ما گذشت كه بعضى از مفسرين اين معنا را استبعاد كرده و رواياتى كه
متضمن آن است ضعيف دانسته اند، و حال آنكه گفتيم : اين روايات امر ممكنى را اثبات
مى كند نه امر محالى را، و در مباحث علمى صرف استبعاد دليل شمرده نمى شود، و تجسم
هاى برزخى هم خيلى نادر و نوظهور نيست ، پس هيچ موجبى براى اينكه در انكار آن اصرار
بورزيم نيست . البته در اثبات آن هم نمى شود اصرار كرد و ليكن ظاهر آيه با اثبات آن
بهتر مى سازد.
و در الدر المنثور در ذيل جمله (و اذ زين
لهم الشيطان ...) مى نويسد: ابن ابى حاتم
از ابن اسحاق روايت كرده كه در تفسير جمله (اذ
يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم ) مرض
گفته است : آنان عده اى بودند كه با قريش به بدر آمده بودند، و پدران ايشان آنان را
حبس كرده بودند، آمدند در حالى كه در دل ترديد داشتند، و وقتى كمى نفرات اصحاب رسول
الله را ديدند گفتند: اين گروه دينشان مغرورشان كرده و با كمى نفرات و بسيارى
دشمنان به جنگ اقدام كرده اند.
و اين عده از قريش به پنج نفر معروف شدند، و آنها عبارت بودند از قيس بن وليد بن
مغيره و ابو قيس بن فاكه بن مغيره كه هر دو مخزومى بودند، و حارث بن زمعه ، على بن
اميه بن خلف ، و عاصى بن منبه .
مؤ لف : اين روايت تنها با جمله (و الذين
فى قلوبهم مرض ) آنهم به بعضى از وجوه
قابل انطباق است ، و در بعضى از تفاسير آمده كه گوينده جمله
(غر هولاء دينهم ) هم منافقين
بودند و هم آن افرادى كه از اهل مدينه بوده و در دل مرض داشتند و با رسول خدا (صلى
الله عليه و آله ) به جنگ نيامدند. و حال آنكه سياق آيه ظاهر در اين است كه صاحبان
اين كلام حاضر در جنگ بوده و در موقع برخورد فريقين اين حرف را زده اند.
و در روايت ابى هريره - بطورى كه الدر المنثور آن را از كتاب اوسط طبرانى از او نقل
كرده - چنين دارد: عتبه بن ربيعه در روز بدر با جمعى از مشركين كه همراهش بودند
گفتند: (غر هولاء دينهم
) و لذا خداوند آيه (اذ يقول
المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هولاء دينهم )
را نازل كرد. و ليكن كلام ابى هريره نيز به هيچ وجه با آيه منطبق نيست ، چون قرآن
كريم كفار مشرك را منافق نمى نامد و همچنين عبارت (و
الذين فى قلوبهم مرض ) را در حق آنان
اطلاق نمى كند.
و در تفسير عياشى از ابى على محمودى از پدرش بطور رفع روايت كرده كه امام (عليه
السلام ) در تفسير جمله (يضربون وجوههم و
ادبارهم ) فرمود: مقصود نشيمنگاههاى ايشان
است ، و خداوند بخاطر كرامتش تصريح به اينگونه كلمات نمى كند بلكه آن را بطور كنايه
اداء مى نمايد.
و در تفسير صافى از كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:
خداوند پيغمبرى از پيغمبران خود را به سوى قومش مبعوث كرد و به او وحى فرستاد كه :
به مردمت بگو هيچ مردمى و اهل قريه اى نبودند كه در راه اطاعت من بوده و در نتيجه
به فراخى نعمت رسيدند، و در اثر فراخى نعمت وضع خود را از آن صورت كه من مى خواستم
به صورتى كه من كراهت داشتم نگرداندند مگر اينكه من هم وضع ايشان را از آن صورتى كه
دوست داشتند به صورتى كه كراهت داشتند برگرداندم . و همچنين هيچ اهل قريه و خاندانى
نبود كه در مسير معصيت من قرار داشتند و من ايشان را به بلا مبتلا كردم و در نتيجه
ايشان وضع خود را از آن صورتى كه من كراهت مى داشتم به وضعى كه مورد رضايت من بود
برگرداندند مگر اينكه من هم وضع ايشان را از آن صورتى كه كراهت داشتند به صورتى كه
دوست داشتند برگرداندم . و نيز از همان جناب روايت كرده كه فرمود: پدرم هميشه مى
فرمود: خداى عز و جل اين قضاء را بطور حتم رانده كه اگر نعمتى به بنده اش مى دهد آن
را از او سلب نكند مگر وقتى كه بنده گناهى مرتكب شود كه با ارتكاب آن مستحق نقمت
گردد.
سوره انفال ، آيات 55 - 66
آيات 66 - 55 سوره انفال 145
ان شر الدواب
عند الله الذين كفروا فهم لا يومنون (55) الذين عهدت منهم ثم ينقضون عهدهم فى
كل مره و هم لا يتقون (56) فاما تثقفنهم فى الحرب فشرد بهم من خلفهم لعلهم
يذكرون (57) و اما تخافن من قوم خيانه فانبذ اليهم على سواء ان الله لا يحب
الخائنين (58) و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون (59) و اعدوا
لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم و آخرين من
دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم و ماتنفقوا من شى ء فى سبيل الله يوف اليكم و انتم
لا تظلمون (60) و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله انه هو السميع
العليم (61) و ان يريدوا ان يخدعوك فان حسبك الله هو الذى ايدك بنصره و
بالمومنين (62) و الف بين قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جميعا ما الفت بين
قلوبهم و لكن الله الف بينهم انه عزيز حكيم (63) يا ايها النبى حسبك الله و من
اتبعك من المومنين (64) يا ايها النبى حرض المؤ منين على القتال ان يكن منكم
عشرون صبرون يغلبوا مائتين و ان يكن منكم مائه يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم
قوم لا يفقهون (65) الن خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا فان يكن منكم مائه
صابره يغلبوا مائتين و ان يكن منكم الف يغلبوا الفين باذن الله و الله مع الصابرين
(66)
|
ترجمه آيات
همانا بدترين جنبندگان نزد خدا كسانيند كه كفر ورزيدند، پس آنان ايمان نمى آورند
(55)
آنانكه تو با ايشان پيمان بستى آنگاه ايشان در هر بار عهد خود را مى شكنند، و ايشان
نمى پرهيزند (56)
پس هر گاه در جنگ بر ايشان دست يافتى (چنان بر ايشان بتاز كه ) به وسيله آنان
تارومار شود هر كه پشت سر ايشان است ، بلكه متذكر شوند (57)
و اگر بيم داشتى از قومى (مبادا) خيانتى را (مرتكب شوند) پس بيفكن به سويشان
(عهدشان را) بطور مساوى كه خدا دوست نمى دارد خيانت كاران را (58)
و كسانى كه كافر شدند به هيچ وجه نپندارند كه پيشدستى (و زرنگى ) كرده اند (نه )
ايشان خدا را به عجز درنمى آورند (59)
|