تفسير الميزان جلد ۳

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۷ -


البته در اينجا وجه ديگرى نيز هست و آن اين است كه مراد امام در روايت از كلمه (معاينه - مشاهده ) كه آن را در مورد محدث نفى كرده ، مشاهده حقيقت فرشته باشد نه ممثل شده او، و بخواهد بفرمايد شخص محدث حقيقت فرشته را نمى بيند، (و اما ممثل شده او را مى بيند، و آيات شريفه قرآن هم بيش از ديدن مثال فرشته را درباره مريم و همسر ابراهيم اثبات نمى كند
باز وجه سومى هست كه آن را بعضى ها احتمال داده اند و آن اين است كه مراد از معاينه اى كه در روايت نفى شده ، معاينه وحى تشريعى باشد، خواسته است بفرمايد: محدث فرشته اى را كه احكام شرعيه را نازل مى كند نمى بيند، براى اينكه خداى تعالى خواسته است مقام تشريع كنندگان از انبيا و رسولان محفوظ باشد و به دست هركسى حكم شرعى نازل نكند، ليكن اين احتمال بعيد است كه منظور از عبارت : (ولى فرشته اى را نمى بيند)، اين باشد كه شريعت بر او نازل نمى شود.
سوره آل عمران آيات 63 61 


فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين (61) ان هذا لهوالقصص الحق وما من اله الا اللّه و ان اللّه لهو العزيز الحكيم (62) فان تولوا فان اللّه عليم بالمفسدين (63)


ترجمه آيات
پس هركس با تو درباره بندگى و رسالت عيسى (عليه السلام ) مجادله كرد بعد از علمى كه از مطلب يافتى ، به ايشان بگو بيائيد ما فرزندان خود، و شما فرزندان خود را، ما زنان خود و شما زنان خود را، ما نفس خود، و شما نفس خود را بخوانيم و سپس مباهله كنيم و دورى از رحمت خدا را براى دروغگويان كه يا مائيم ، يا شما، درخواست كنيم (61).
اين داستان كه از مريم آورديم تنها داستانهاى صحيح و حق در مورد مريم و عيسى (عليهماالسلام ) است و هيچ معبودى به جز اللّه نيست و تنها عزيز و حكيم اللّه است (62).
حال اگر با دعوت به مباهله باز هم اعراض كردند بدانيد كه خدا داناى به مفسدين است (63).
بيان آيات


فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم


حرف (فا) كه بر سر اين آيه در آمده مى رساند مضمون آيه كه دعوت به مباهله است ، نتيجه گيرى و تفريع بر تعليم الهى است كه در دو آيه قبل خاطر نشان نموده ، فرمود: (ذلك عليك ...)،
اين داستان عيسى (عليه السلام ) بر تو تعليم كرديم از آيات ما و ذكر حكيم است . و در آيه بعدش مطلب را با جمله : (حق از ناحيه پروردگار تو است )، پس از مرددين مباش تاكيد، و ختم كرد. و در آيه مورد بحث آن تعليم الهى را با بيانى واضح تر بيان مى كند. و چه بيانى روشن تر از مباهله و ضمير كاف خطاب (تو) در اين آيه به عيسى (عليه السلام ) و يا به حق نامبرده در آيه قبل بر مى گردد.
بيان آيه قبلى از خداى تعالى با اينكه بيانى الهى بود و شكى باقى نمى گذاشت ، علاوه بر آن ، مشتمل بود بر برهانى ساطع ، بر آن حقيقتى كه آيه : (ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم ) برهان ساطع ديگرى بر آن بود، پس علمى كه در جمله : (من بعد ما جاءك من العلم ) آمده ، علمى است كه هم از راه وحى الهى حاصل مى شود و هم از راه برهان ، پس اثر اين علم بايد هم در رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) حاصل شود و هم در هر شنونده اى ديگر در غير رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، بنابراين اگر فرض كنيم شنونده اى در داستان عيسى (عليه السلام ) شك كند از اين جهت كه دليل بر آن وحى الهى است ، از اين جهت كه برهانى ساطع و عقل فهم بر آن قائم است ، نمى تواند شك كند، و چه بسا به خاطر افاده همين نكته بوده كه فرمود: (من بعد ما جاءك من العلم ) و نفرمود: (من بعد ما بيناه لهم )، چون اگر اينطور فرموده بود از دليل اول يعنى وحى الهى سكوت كرده بود و اما با آوردن جمله اول فهماند دليل بر حقانيت داستان علم است و دليل آن علم دو تا است : يكى وحى و ديگرى برهان عقلى .
البته در اين ميان نكته اى ديگر هست و آن اينكه آوردن تعبير اول و به رخ كشيدن علم مايه دلخوشى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و اينكه او به اذن خدا غالب و پروردگارش ياور او است و به هيچ وجه از نصرتش دريغ نمى دارد، چون همو بود كه علم به داستان عيسى (عليه السلام ) را به وى ارزانى داشت .


فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ضمير متكلم


مع الغير (نا ما) در كلمه (ندع ) با همين ضمير در كلمات (ابنائنا) و (نسائنا) و (انفسنا) تفاوت دارد، اولى به دو طرف متخاصم ، يعنى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و بزرگان نجد كه مسيحى بودند برمى گردد و آن سه ضمير ديگر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و همراهانش ، و به همين جهت كلام آيه در اين معنا است كه فرموده باشد بيائيد تا ابناء و نساء و انفس را بخوانيم و آنگاه ما ابناء و نساء و انفس خود را و شما هم ابناء و نساء و انفس خود را دعوت كنيد...، بنابراين در كلام اختصار گوئى لطيفى بكار رفته و مصدر (مباهله ) كه فعل (نبتهل ) مضارع آن است به معناى ملاعنه است ، يعنى لعنت كردن يكديگر، هر چند كه در خصوص آيه به معناى چيزى نظير محاجه بين شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و بين بزرگان نصارا است ،
ولى تعميم دادن دعوت به فرزندان و زنان براى اين بوده كه اين احتجاج اطمينان آورتر باشد، چون وقتى كسى زن و بچه خود را هم نفرين كند، طرف مقابلش مى فهمد كه او به صدق دعوى خود ايمان كامل دارد، براى اينكه خداى تعالى محبت به زن و فرزند و شفقت بر آنان را در دل هركسى قرار داده ، بطورى كه هر انسانى حاضر است با مايه گذاشتن جان خود، آنان را از خطر حفظ كند و براى حفظ آنان و در راه حمايت و غيرت و دفاع از آنان دست به كارهاى خطرناك مى زند، ولى حاضر نيست براى حفظ خود، ايشان را به خطر بيندازد و عينا به همين جهت است كه مى بينيم در آيه شريفه فرزندان را اول و زنان را دوم و خويشتن را در مرحله سوم ذكر كرده ، چون محبت انسان نسبت به فرزندان شديدتر و با دوام تر است .
و از اينجا روشن مى گردد اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله (ندع ابنائنا و ابناءكم ...) اين است كه بيائيد ما زن و بچه و خود شما را نفرين كنيم و شما زن و بچه و خود ما را نفرين كنيد، تفسير درستى نيست ، براى اينكه اينطور معنا كردن آن نكته اى را كه ، براى تشريك زن و بچه خاطرنشان كرديم باطل مى سازد.
و اينكه بطور تفصيل موارد را يكى يكى شمرده ، خود دليلى ديگر است بر اينكه پيشنهاد كننده سخت به دعوت خود ايمان و به حق اعتماد و خاطر جمعى داشته ، كانه پيشنهاد مى كند اى مسيحيان بيائيد همگى ما و همگى شما يكديگر را نفرين كنيم ، تا لعنت بر دروغگويان شامل همه ما و يا شما شود، بطورى كه لعنت شامل حال زن و فرزند ما هم بشود و در نتيجه نسل دروغگو از روى زمين برچيده شود و اهل باطل ريشه كن شوند.
پاسخ به اين توهم كه آيه مباهله نمى تواند در شاءن على و فاطمه و حسنين (ع )نازل شده باشد
با اين بيان پاسخ از اشكالى كه در ذيل آيه شده روشن مى شود و آن اشكال اين است كه گويا گفته باشند اين آيه نمى تواند در شاءن على و فاطمه و حسنين عليهم السلام نازل شده باشد، براى اينكه لفظ جمع وقتى استعمال مى شود كه حداقل سه عدد مصداق داشته باشد و كلمه نساء بر يك تن - فاطمه س - صادق نيست و كلمه (ابناء) در مورد حسنين (عليهماالسلام ) كه دو تن هستند استعمال نمى شود، و همچنين استعمال كلمه (انفس ) بر يك تن - على (عليه السلام ) - صحيح نيست و اما پاسخش اين شد كه صدق كلام موقوف بر متعدد بودن ابناء و بسيار بودن نساء و انفس نيست ، چون گفتيم : مقصود نهائى از اين نفرين اين است كه يكى از دو طرف با همه نفراتش از صغير و كبير و مرد و زن براى هميشه هلاك گردد، مفسرين هم اتفاق دارند و روايات هم متفقند، تاريخ هم مويد است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، وقتى براى مباهله حاضر مى شد احدى به جز على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام ) را با خود نياورد،
پس از ناحيه آن جناب كسى حضور به هم نرسانيد مگر دو نفس ، و دو ابن و يك زن و با آوردن اينان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، امر پروردگارش را امتثال نمود.
علاوه بر اينكه اصولا مراد از لفظ آيه امرى است ، و مصداقى كه حكم آيه به حسب خارج منطبق بر آن است امرى ديگر، و اين بار اول نيست كه خداى تعالى حكم يا وعده و وعيد را كه بر حسب خارج با يك نفر منطبق است بطور دسته جمعى حكايت مى كند، مثلا با اينكه فرد معينى زن خود را ظهار كرده بود و آيه در شاءن او نازل شده بود مى فرمايد: (الذين يظاهرون منكم من نسائهم ما هن امهاتهم ...) باز درباره همان يك فرد بصورت دسته جمعى مى فرمايد: (و الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا)، و درباره شخص واحدى كه گفته بوده خدا فقير و من توانگرم ، به صورت دسته جمعى فرموده : (لقد سمع اللّه قول الذين قالوا ان اللّه فقير و نحن اغنياء)، و در پاسخ شخص واحدى كه پرسيده بود چگونه انفاق كنيم ؟ به صورت دسته جمعى فرمود: (يسئلونك ما ذا ينفقون ؟ قل العفو) و از اين قبيل آيات بسيارى كه به لفظ دسته جمعى نازل شده ، در حالى كه مصداق خارجيش به حسب شاءن نزول فرد معينى بوده .


ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين


مصدر (ابتهال ) كه باب افتعال است از ثلاثى (با -ها - لام ) گرفته شده و مصدر (بهل ) به فتحه اول و هم به ضمه آن به معناى لعنت است ، اين اصل معناى كلمه است ، ولى بعدها در مطلق دعا و درخواست زياد شد، البته دعائى كه با اصرار و سماجت صورت بگيرد.
و جمله : (فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين ) اين جمله به منزله بيانى است براى ابتهال ، و اگر فرموده : (فنجعل )، لعنت خدا را بر دروغگويان قرار بدهيم و نفرموده : (فنسئل )، (و از خدا لعنت را براى دروغگويان درخواست كنيم )، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه اين نفرين درگير است ، چون باعث مى شود حق از باطل ممتاز گردد و خلاصه روشن شدن حق از باطل فعل بستگى دارد به درگير شدن اين نفرين و چون درگيريش به اين جهت حتمى است ،
اينطور تعبير كرد كه (لعنت را بر دروغگو قرار دهيم ) و نفرمود: ((درخواست كنيم ) چون استجابت شدن و نشدن درخواست معلق است .
(الكاذبين ) اين كلمه به خاطر اينكه در سياق عهد واقع شده الف و لام آن ، الف و لام عهد است ، يعنى همان دروغگويان معهود، نه استغراق و يا جنس و نمى خواهد بفرمايد تمام دروغگويان دنيا و جنس آنان را نفرين كنيم ، بلكه دروغگويانى را نفرين كنيم كه در اين ماجرا در يكى از دو طرف مباهله قرار دارند، يا در طرف (اسلام ) و يا در طرف (مسيحيت ) قرار گرفته اند، اسلام مى گفت : هيچ معبودى غير خدا نيست و عيسى (عليه السلام ) بنده خدا و رسول او است ، مسيحيت مى گفتند: عيسى خودش اللّه و يا پسر اللّه است و يا اللّه سومى از سه خدا است .
اهل بيت پيامبر(صلوات اللّه عليهم ) در دعوى و دعوترسول اللّه شريك بودند و اين از بزرگترين مناقب است
و بنابراين پس اين معنا روشن است كه اگر ادعا و مباهله اى بر سر آن ، بين شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و بين جمعيت نصارا بود يك طرف شخص واحد و طرف ديگر جمعيتى بود، لازم بود در آيه تعبيرى بياورد كه قابل انطباق بر مفرد و جمع باشد، مثلا بفرمايد: (فنجعل لعنه اللّه على من كان كاذبا)، (لعنت خدا را بر كسى قرار دهيم كه دروغگو بوده باشد)، ولى اينطور نفرموده ، معلوم مى شود دروغگوئى كه نفرين شامل حالش مى شود جمعيتى است كه در يك طرف اين محاجه قرار گرفته ، حال يا در طرف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و يا در طرف نصارا، و اين خود دليل بر اين است كه همه حاضران در مباهله ، شريك در ادعا هستند، چون كذب همواره در ادعا است ، پس هركس كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده ، يعنى على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام ) در دعوى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و در دعوتش شريك بودند و اين از بالاترين مناقبى است كه خداى تعالى اهل بيت پيامبرش (عليهم السلام ) را به آن اختصاص داده ، همچنانكه مى بينيم در آيه شريفه از اهل بيت تعبير به (انفس ) و (نساء) و (ابناء) كرده يعنى اين چند تن را از ميان همه مردان و زنان و فرزندان خصوص اهل بيت را جان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و زنى كه منتسب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و فرزندان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) خوانده .
حال اگر بگوئى همين چند سطر قبل ، خودت گفتى كه اطلاق لفظ (جمع ) در مورد مفرد در قرآن كريم بسيار است و در آيه مورد بحث هم كلمه جمع (نساء) را بر فاطمه (عليهاالسلام ) اطلاق كرده ، پس چه مانعى دارد كه استعمال لفظ (كاذبين ) را هم به همين نحو در يك فرد، صحيح بدانيم يعنى بگوئيم در طرف مسيحيت منظور همه آن دروغگويان است و در طرف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شخص آن جناب ، كه بنابراين ديگر على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام ) شريك در دعوى و در نتيجه شريك در نفرين نيستند.
در پاسخ مى گوئيم : مقام آن آيات كه از يك نفر تعبير به جمع آورده ، با مقام آيه مورد بحث فرق دارد و آن اين است كه در آياتى كه لفظ (جمع ) را در مورد (مفرد) اطلاق كرده ، براى اين بوده كه فرد دخالت بخصوصى نداشته ، و آنچه از آن فرد سر زد ممكن است از ديگران هم سر بزند، پس ديگران هم در آن عمل و در ملحق شدن به مورد آيه شريك آن فردند، پس بايد لفظ را جمع بياورد تا اگر ديگران هم خواستندآن عمل را انجام بدهند حكمش را بدانند و اما در جائى كه ممكن نيست عمل مورد نظر از ديگران نيز سر بزند و عمل مورد آيه چيزى نيست كه براى ديگران هم پيش بيايد، بدون شك نبايد لفظ را جمع بياورد، مثل آيه شريفه : (و اذ تقول للذى انعم اللّه عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك و اتق اللّه )، و آيه شريفه : (لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين ) و آيه : (انا احللنا لك ازواجك اللاتى آتيت اجورهن - تا آنجا كه مى فرمايد - و امراه مؤ منه ان وهبت نفسها للنبى ، ان اراد النبى ان يستنكحها خالصه لك من دون المؤ منين ).
آيه مورد بحث هم كه راجع به مباهله است از اين قبيل آيات است ، چون مباهله رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با نصاراى نجران چيزى نيست كه جز در مورد خودش اتفاق بيفتد، پس اگر در همين مورد كه اتفاق افتاده مدعيان در هر دو طرف به وصف جمع و چند نفرى نبوده باشند،نبايد مى فرمود: (كاذبين ) (با صيغه جمع ).
حال اگر بگوئى نصارائى كه به سوى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمده بودند، همگى صاحب دعوى بودند و مى گفتند: مسيح ، اللّه و يا حداقل پسر اللّه و يا سومى از سوى خدا است و در اين دعوى هيچ فرقى بينشان نبود، مردانشان همين دعوى را داشتند، زنانشان هم همين دعوى را اظهار مى كردند، در جانب رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) هم همينطور بود، يعنى هم رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله ) مدعى بود به اينكه هيچ معبودى به جز اللّه نيست و عيسى بن مريم ، بنده و فرستاده خدا است و هم همه مؤ منين ، بدون اينكه اين دعوى در بين مؤ منين اختصاص به كسى داشته باشد، حتى اختصاص به رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) هم نداشت ، پس كسانى كه با آن جناب براى مباهله آمدند، فضيلتى و مزيتى بر ساير مؤ منين نداشتند، بله تنها اين فرق را داشتند كه رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) ايشان را به عنوان نمونه اى از مردان و زنان و كودكان مؤ منين همراه آورد، چون آيه فرموده بود از هر طايفه نمونه اى بياورد، علاوه بر اينكه آيه شريفه سخن از دعوت دارد نه از ادعا، و همراهان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به فرضى كه در دعوت شركت داشته باشند، در ادعا كه شغل خاص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است شركت نداشتند، در حالى كه شما در چند سطر قبل گفتيد: (پس هركس با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده يعنى على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام ) در دعوى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و در دعوتش شريك بودند).
در قضيه مباهله ، رسول خدا (ص ) اهل بيت خود را به عنوان نمونه هائى از مؤ منين همراهنبرد بلكه به عنوان شركاء خود در دعوت همراه برد
در پاسخ مى گوئيم : اگر آوردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نامبردگان را به عنوان نمونه اى از مردان و زنان و كودكان مؤ منين مى بود، لازم بود حداقل دو نفر مرد و سه زن و سه فرزند همراه خود مى آورد تا فرمان : (انفسنا و نسائنا و ابنائنا) را امتثال كرده باشد، پس اگر از مردان تنها على (عليه السلام ) و از زنان تنها فاطمه سلام اللّه عليها و از فرزندان تنها حسنين (عليهم السلام ) را آورد، براى اين بود كه آوردن همين ها مصحح صدق امتثال بوده ، به اين معنا كه غير از نامبردگان كسى كه شركت دادنش امتثال امر خدا باشد نيافته .
و شما خواننده اگر در متن داستان دقت كنى خواهى ديد كه وفد نجران براى اين از نجران به مدينه آمدند كه در امر عيسى بن مريم با شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، معارضه و بحث و محاجه كنند، چون آن جناب ادعاى رسالت كرده بود و دعوت رسالت مستند به وحى قائم به آن جناب بود و اما پيروان و مؤ منين به وى دخالتى در اين ادعا نداشتند و مسيحيان نجران كار به كار آنان نداشتند، و مشتاق ديدار آنان نبودند تا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چند نفر را به عنوان نمونه به ايشان نشان بدهد، آيه شريفه هم كه مى فرمايد: (فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم )، خطاب را متوجه شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى كند، و همچنين در چند آيه قبل از اين كه مى فرمايد:
(فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن ...).
از اينجا روشن مى گردد كه آوردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) حضرات نامبرده را با خود عنوان آوردن نمونه اى از مؤ منين را نداشته ، چون مؤ منين بدان جهت كه مؤ من بودند سهمى و
نصيبى از اين محاجه و مباهله نداشتند تا در معرض لعنت و عذاب (البته اگر دروغگو باشند) قرار بگيرند، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن چند نفر را كه با خود آورد، از جهت صرف داشتن ايمان نبود بلكه از اين جهت بود كه آن جناب يك طرف محاجه و ادعاى دو طرفه بود و بايد خودش را در معرض بلاى احتمالى (در صورت دروغگو بودن ) قرار بدهد. و اگر دعوى آنطور كه قائم به شخص آن جناب بود به همراهانش قائم نبود، هيچ وجهى براى شركت دادن آنان به نظر نمى رسيد، اگر به فرض محال در دعويش ‍ دروغگو و مستحق عذاب باشد، زن و بچه و دامادش چه گناهى دارند، پس اگر نامبردگان را شركت داد از اين جهت بوده كه دعويش ‍ قائم به خودش و به همين چند نفر يعنى دو فرزند و يك زن و يك مرد بوده ، نه اينكه اين چند نفر نمونه اى از همه پيروان مومنش ‍ باشند، پس اينكه ما در سابق گفتيم هم دعوتش قائم به خودش و اين چند تن بوده و هم دعويش ، درست گفتيم .
جواب به يك اشكال ديگر بر اينكه همراهى بارسول خدا (ص ) در مباهله ، فضيلت و منقبت است
از سوى ديگر نصارا هم كه به قصد آن جناب به مدينه آمدند صرفا به خاطر اين نبوده كه آن جناب معتقد و مدعى بوده كه عيسى بن مريم بنده خدا و فرستاده او است ، بلكه براى اين بود كه آن جناب هم خودش به اين اعتقاد معتقد بوده و هم نصارا را بدان دعوت مى كرده ، پس علت عمده حركت نصارا از نجران به مدينه دعوى آن جناب نبوده ، بلكه دعوت وى به حضورشان براى احتجاج بوده ، پس حضور خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، و حضور نامبردگانى كه با خود براى مباهله آورد، به خاطر دعوى و دعوت بود، پس ثابت شد كه نامبردگان نيز شركاى آن جناب در دعوت دينى بودند، همانطور كه شركايش در دعوى مباهله بودند.
حال اگر بگوئى : گيرم كه آمدن نامبردگان به خاطر اين بوده كه ايشان از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بودند و اين صفت منحصر در ايشان بوده و هيچيك از مؤ منين اين خصيصه را نداشته اند، ليكن ظاهر امر - البته ظاهر از حيث عادت جارى - اين است كه وقتى آدمى عزيز و پاره جگر خود (اعم از زن و مرد و فرزند) را در معرض خطر و هلاكت قرار مى دهد، همين عملش دليل بر اين است كه وى اطمينان دارد به اينكه خطرى عزيزانش را تهديد نمى كند و به سلامت و عافيت و مصونيت آنان اعتماد دارد، پس شركت دادن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عزيزان و پاره هاى جگر خود را در مباهله بيش از اين معنا را نمى رساند، نه دلالتى بر شركت آنان در دعوت دارد و نه دلالتى بر منقبت و فضيلتشان ، آيه شريفه و عمل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اصلا ساكت از اين جهت است .
در پاسخ مى گوئيم بله ، صدر آيه بر بيش از آنچه تو گفتى دلالت ندارد و به قول تو تنها اين معنا را مى رساند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به صدق دعوى خود ايمان ، و در نتيجه به
سلامتى و عافيت پاره هاى جگرش اطمينان داشته و ليكن توجه فرمودى كه ذيل آيه يعنى جمله : (على الكاذبين ) دلالت دارد بر اينكه در يكى از دو طرف مباهله و محاجه دروغگويانى هستند و قطعا بايد بوده باشند و اين تمام نمى شود مگر به اينكه در هر يك از دو طرف جماعتى صاحب دعوت باشند، حال چه راستگو و چه دروغگو، پس اين جمله ثابت مى كند كسانى كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بودند شريك با او در دعوى و دعوت بوده اند كه بيانش گذشت ، پس ثابت شد كه حاضرين در مباهله همگيشان صاحب دعوى و دعوت و شركاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در اين معنا بوده اند.
تبليغ و دعوت ، عين نبوت و بعثت نيست و لازمه شركت در دعوى و دعوت پيامبر (ص )شريك بودن در نبوت آن جناب نيست
حال اگر بگوئى لازمه اينكه گفتى : (حاضرين با آن جناب ، شركاى در دعوى و دعوت آن جناب بوده اند) اين است كه در نبوت هم شريك آن جناب باشند.
در پاسخ مى گوئيم : خير چنين لازمه اى وجود ندارد و ما در سابق يعنى در تفسير آيه (213)، از سوره بقره در جلد دوم عربى اين كتاب ، بحثى پيرامون مسائل نبوت گذرانديم و در آنجا گفتيم كه تبليغ و دعوت عين نبوت و بعثت نيست ، هر چند از شؤ ون و لوازم آن ، و از مناصب و مقامات الهيه اى است كه شخص نبى متقلد آن مى شود و به همين جهت منافات ندارد كه اين منصب به امرى و فرمانى جداگانه به غير شخص نبى نيز داده شود، همچنانكه در سابق يعنى در تفسير آيه : (124) از سوره بقره در جلد اول عربى اين كتاب آنجا كه بحثى پيرامون مساءله امامت داشتيم خاطرنشان كرديم : كه مساءله دعوت و تبليغ عين امامت هم نيست هر چند كه به وجهى از لوازم آن هست .


ان هذا لهو القصص الحق و ما من اله الا اللّه


كلمه (هذا) اشاره است به داستانهائى كه از عيسى (عليه السلام ) گذشت و اساس آيه بر قصر قلب است و معنايش اين است كه تنها اين مطالبى كه ما درباره عيسى (عليه السلام ) گفتيم حق است ، نه آنچه نصارا درباره آن جناب ادعا مى كند.
و اينكه حرف (ان ) و حرف (لام ) و ضمير منفصل (هو) را در آيه آورده ، براى اين بوده كه مطلب را بطور كامل تاكيد و در نتيجه رسول گراميش را دلگرم و در اقدام به امر مباهله تشجيع كند تا با ايمان كامل و يقين و بصيرت و وثوق به وحيى كه خداى تعالى بر او نازل فرموده اقدام نمايد و به دنبال اين تاكيد براى بار دوم با ذكر حقيقت از راه ذكر لازمه آن ، مطلب را تاكيد نموده و فرمود: (و ما من اله الا اللّه )، چون مفاد اين جمله لازمه حق بودن داستانهاى مذكور است ، (و داستانهاى مذكور در صورتى كه حق باشد، بزرگترين دليل بر يكتائى معبود و توحيد ربوبيت (مترجم )).


و ان اللّه لهو العزيز الحكيم ...


اين جمله عطف است بر اول آيه و با تاكيد شديدى كه دارد، دلگرمى ديگرى و تشجيع ديگرى است نسبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى فرمايد: خداوند از نصرت حق و تاءييد آن عاجز نيست و از اين كار نه غافل مى ماند و نه با سرگرمى به كار ديگران را مهمل مى گذارد و نه از آن بى خبر مى شود، براى اينكه او عزيز است ، (و كسى كه عزت مطلقه دارد از آنچه اراده كند عاجز نمى شود) و هم حكيم است (و كسى كه حكمت مطلقه دارد نه دچار جهل مى شود و نه در چيزى اهمال مى ورزد)، پس چنين خداى عزيز و حكيمى معبود حق است ، نه آن خدايان كه اوهام دشمنان حق براى خود تراشيده اند.
از همين جا روشن مى شود كه چرا اين دو نام از ميان همه اسماى خداى تعالى در اين آيه آمد و اينكه زمينه گفتار در اين آيه زمينه قصر قلب و يا قصر افراد است كه معناى اين دو اصطلاح در ساير مجلدات فارسى اين تفسير گذشت .


فان اللّه عليم بالمفسدين


از آنجائى كه غرض از محاجه و همچنين غرض از مباهله به حسب حقيقت اظهار حق بود، قهرا تصور معقول نمى رفت كه كسى كه به دنبال همين غرض است از راه آن منحرف شود، پس اين مسيحيان نجران اگر با اين مباهله بخواهند حق را اظهار كنند و مى دانند كه خداى تعالى ولى حق است و حاضر نيست حق از بين برود و ضعيف گردد، قهرا از حق روى نمى گردانند و اگر ديديم از حق روى گرداندند، بايد بفهميم كه منظورشان از محاجه و مباهله ظهور حق نبوده ، بلكه منظورشان اين است كه به حسب ظاهر غلبه كنند و دين خود و وضع حاضر و سنت هاى ديرينه خود را حفظ نمايند، سنت هائى كه بر پيروى آن عادت كرده اند، پس منظورشان همان هوا و هوس هائى است كه به زندگيشان شكل داده ، نه زندگى صالحه اى كه با حق و با سعادت واقعيشان انطباق دارد، پس اگر حق را نپذيرفتند بايد فهميد كه در پى اصلاح نيستند بلكه مى خواهند با به تباه كشيدن زندگى سعادتمندانه ، دنيا را به فساد بكشانند، پس علت اعراضشان اين است كه مفسدند.
از اينجا روشن مى شود كه در جمله جزاء سبب جاى مسبب ، يعنى (افساد) جاى (علت افساد) نشسته و آن علت اين است كه نمى خواهند حق ظاهر گردد و اين جزاء متضمن وصف علم است ، چون مى فرمايد: (فان اللّه عليم )، آنگاه با آوردن كلمه : (ان ) جمله را تاكيد مى كند تا بفهماند اين صفت مفسده گرى در دلهايشان هست و در قلوبشان ريشه كرده و با فهماندن اين نكته اشاره مى كند به اينكه مسيحيان ياد شده به زودى از پذيرش مباهله طفره
مى روند و به هيچ وجه آن را قبول نمى كنند و اتفاقا همينطور شد كه اشاره فرموده بود و مسيحيان با عمل خود اين اشعار آيه را تصديق كردند.
بحث روايتى (رواياتى درباره : محاجه پيامبر (ص ) با نصاراى نجران و داستان مباهله وانطباق آيه مباهله با اهل بيت رسول اللّه (ص )...)
در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: نصاراى نجران وقتى براى وفد و شرفيابى حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) حركت مى كردند، سه نفر از بزرگانشان به نام اهتم و عاقب و سيد با آنان همراهى نمودند، در مدينه وقتى موقع نمازشان رسيد، ناقوس نواخته به نماز ايستادند، اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشتند: يا رسول اللّه اين مسجد تو است ، مسجد اسلام است ، چرا بايد در اينجا ناقوس بنوازند؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: كارى به كارشان نداشته باشيد، بعد از آنكه از نمازشان فارغ شدند، به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نزديك شده ، پرسيدند: مردم را به چه دينى دعوت مى كنى ؟ فرمود: به شهادت دادن به اينكه جز اللّه معبودى نيست و اينكه من فرستاده خدايم و اينكه عيسى (عليه السلام ) بنده اى است مخلوق كه مى خورد و مى نوشيد و سخن مى گفت پرسيدند: اگر مخلوق و بنده بود پدرش كه بود؟، در اينجا به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) وحى شد كه به ايشان بگو: شما درباره آدم چه مى گوئيد؟ آيا بنده اى مخلوق بود، مى خورد و مى نوشيد و سخن مى گفت و عمل زناشوئى انجام مى داد يا نه ؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همين سوالات را از ايشان كرد، جواب دادند: بله بنده اى مخلوق بود و كارهائى كه برشمردى مى كرد، فرمود: اگر بنده بود و مخلوق پدرش كه بود؟ مسيحيان مبهوت و مغلوب شدند و خداى تعالى اين آيه را فرستاد:
(ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ...) و نيز اين آيه را كه فرمود: (فمن حاجك فيه من بعد ماجاءك من العلم - تا جمله - فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين ). رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به ايشان فرمود: پس با من مباهله كنيد، اگر من صادق بودم لعنت خدا بر شما نازل شود و اگر كاذب باشم لعنتش بر من نازل شود، مسيحيان گفتند: با ما از در انصاف درآمدى ، قرار گذاشتند همين كار را بكنند، وقتى به منزل خود برگشتند، رؤ سا و بزرگانشان مشورت كردند و گفتند: اگر خودش با امتش به مباهله بيايند، مباهله مى كنيم چون مى فهميم كه او پيغمبر نيست و اگر خودش با اقرباءش به مباهله بيايد مباهله نمى كنيم ، چون هيچكس عليه زن و بچه خود اقدامى نمى كند، مگر آنكه ايمان و يقين داشته باشد كه خطرى در بين نيست و در اين صورت او در دعويش صادق است ، فردا صبح به طرف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روانه شدند،
ديدند كه تنها رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) براى مباهله آمده اند، نصارا از اشخاص پرسيدند: اينان چه كسانى هستند؟ گفتند: اين مرد پسر عم و وصى و داماد او است و اين دخترش فاطمه سلام اللّه عليها است و اين دو كودك ، دو فرزندانش حسن و حسين (عليهماالسلام ) هستند، نصارا سخت دچار وحشت شدند و به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) عرضه داشتند: ما حاضريم تو را راضى كنيم ، ما را از مباهله معاف بدار، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با ايشان به جزيه مصالحه كرد و نصارا به ديار خود برگشتند.
و در عيون به سند خود از ريان بن صلت از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه در گفتگويش با ماءمون و علما در فرق بين عترت و امت و فضيلت عترت بر امت آمده : كه علماى حاضر در جلسه پرسيدند: آيا خداى تعالى كلمه (اصطفاء) را در كتاب خود تفسير كرده ؟ فرمود: ظاهر اين كلمه را در دوازده جا تفسير كرده ، غير باطن آن و در آن حديث فرمود: اما سوم در آنجا است كه طاهرين از خلق خود را از ديگران متمايز ساخته و رسول خود را دستور مى دهد كه با عترتش به درگاه خدا ابتهال نموده ، با نصارا مباهله كند و فرموده : (فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ))، علماى حاضر گفتند منظور از كلمه (انفسنا) خود آن جناب است ، فرمود، اشتباه كرده ايد، منظورش على بن ابيطالب سلام اللّه عليها است ، يكى از ادله اين معنا كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است كه درباره قبيله بنى وليعه فرمود: بنى وليعه دست از خلاف كاريش بردارد و گرنه مردى را به سركوبشان مى فرستم كه چون نفس من است و منظورش على بن ابيطالب صلوات اللّه عليه بود و منظور از كلمه (ابناء) حسن و حسين (عليهماالسلام ) و منظور از كلمه (نساء) فاطمه سلام اللّه عليها است و اين خصوصيت و امتيازى است كه احدى از امت مقدم بر ايشان نيست و فضيلتى است كه احدى از بشر در اين فضيلت و شرف به ايشان نمى رسد و احدى از خلق از ايشان در آن فضيلت سبقت نمى گيرند، براى اينكه در اين كلام خود على سلام اللّه عليها را نفس خود خوانده (تا آخر حديث ).
گفتگوى امام كاظم (ع ) و رشيد درباره (ذرّيه ) 
و از همان كتاب نقل شده كه به سند خود از موسى بن جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در گفتگويش با رشيد آمده كه رشيد به آن جناب عرضه داشت : چگونه مى گوئيد ما ذريه رسول خدائيم ؟ با اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پسر نداشت ؟ و ذريه و نسل هر انسانى از
فرزند پسرش باقى مى ماند، نه فرزند دختر و شما فرزندان دختريد، پس ذريه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيستيد، موسى بن جعفر (عليه السلام ) فرموده من پيش خود فكر كردم مصلحت در اين است كه به او بگويم تو را بحث قرابت و بحق قبر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و بحق رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كه در اين قبر است سوگند مى دهم مرا از پاسخ دادن به اين سؤ ال معاف بدار و همين كار را كردم ، رشيد رو كرد به من (و ساير ساداتى كه در مسجد اطراف من بودند، و گفت : اى فرزندان على سلام اللّه عليها و تو اى موسى (عليه السلام ) كه رئيس اينانى ، و بطورى كه به من رسيده امام زمانشان هستى ، بايد دليل خود را بگوئيد و به هيچ وجه تو (موسى ) را از پاسخ دادن به هر سؤ الى كه مى كنم معاف نمى دارم يكى يكى سوالات مرا با دليلى از قرآن پاسخ مى دهى ، چون شما فرزندان على (عليه السلام ) ادعا داريد كه از كتاب خدا هيچ چيزى بر شما پوشيده نيست ، نه يك الف و نه يك واو، و هر چه در قرآن هست تاءويلش نزد شما است و است دلال مى كنيد به اين كلام خداى عزوجل كه فرموده (ما فرطنا فى الكتاب من شى ء) و خود را از نظريه تمامى علما و قياس هاى ايشان بى نياز مى دانيد.
در پاسخش گفتم : حالا اجازه مى دهى جواب بدهم ؟ گفت : بياور آنچه دارى ، گفتم : اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم : (و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين و ذكريا و يحيى و عيسى و الياس )، حال اى هارون (امير المؤ منين !) بگو ببينم پدر عيسى (عليه السلام ) كه بود؟ گفت عيسى (عليه السلام ) پدر نداشت ، گفتم : قرآن كريم عيسى (عليه السلام ) را با اينكه پدر نداشت از طريق مادرش مريم ملحق به ذرارى انبيا كرده ، ما هم همينطور خداى تعالى ما را از طريق مادرمان فاطمه سلام اللّه عليه ملحق به ذرارى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده ، (اى امير المؤ منين !) آيا اين دليل بس است يا زيادتر بياورم گفت : بياور آنچه دارى ، گفتم : كلام خداى عزوجل است كه مى فرمايد: (فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم ، فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ، ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكافرين )، و احدى ادعا نكرده كه در داستان مباهله با نصارا با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) داخل در كساء شده باشد، الا على بن ابيطالب و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام )، پس تاءويل اين كلام خداى تعالى (ابنائنا) حسن و حسين (عليهماالسلام ) است و (نسائنا) فاطمه (عليهاالسلام ) و (انفسنا) على بن ابيطالب (عليه السلام ) است .
پاسخ امام رضا (ع ) از سؤ ال ماءمون عباسى 
و در سؤ الهاى مامون از حضرت رضا (عليه السلام ) آمده كه مامون از آن جناب پرسيد: چه دليلى هست بر خلافت جدت على بن ابيطالب عليه السلام )؟ فرمود: آيه (انفسنا)، مامون گفت : بلى اگر نبود (نسائنا)، فرمود: بله اگر نبود (ابنائنا).
مؤ لف قدس سره : اينكه امام در پاسخ او فرمود: (انفسنا) منظورش اين بود كه خداى تعالى در اين كلمه نفس على (عليه السلام ) را مانند نفس پيامبرش دانسته ، و اما اشكالى كه مامون كرد و گفت : (بلى اگر نبود (نسائنا)، منظورش اين بوده كه كلمه (نسائنا) در آيه دليل بر اين است كه منظور از (انفس ) مردان است ، چون در مقابل كلمه (نساء) كلمه (رجال ) قرار مى گيرد و لذا كلمه (انفس ) بايد به معناى رجال باشد (و معناى آيه تا اينجا اين است كه بيائيد تا مردان و زنان خود را بخوانيم )، پس ديگر كلمه (انفسنا) دليل بر فضيلت نمى شود و اينكه امام در پاسخ از اشكالش فرمود: بلى اگر نبود (ابنائنا) منظورش اين بوده كه وجود كلمه (ابنائنا) در آيه بر خلاف مقصد تو دلالت مى كند، براى اينكه اگر مراد از كلمه (انفس ) مردان بود، شامل حسن و حسين (عليهماالسلام ) و همه پسران هم مى شد، ديگر حاجتى نبود كه كلمه (ابنائنا) را بياورد، پس آوردن اين كلمه دليل بر اين است كه منظور از كلمه (انفس ) هم رجال نيست .
و در تفسير عياشى به سند خود از حريز از امام صادق (عليه السلام ) است روايت كرده كه فرمود: اشخاصى از امير المؤ منين (عليه السلام ) از فضائلش پرسيدند حضرت شمه اى از فضائل خود را برشمرد، سؤ ال كنندگان تقاضا كردند كه باز بشمار، فرمود: دو نفر از احبار و كشيش هاى نصارا نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و درباره عيسى (عليه السلام ) با آن جناب صحبت كردند، خداى عزوجل اين آيه را نازل كرد: (ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ...)، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به خانه آمد و دست على (عليه السلام ) (و شايد صحيح دست من بوده و به غلط نام مقدس على (عليه السلام ) ضبط شده باشد)، و حسن و حسين و فاطمه (عليهماالسلام ) را گرفت و بيرون آمد، در حالى كه دست به آسمان بلند كرده بود و انگشتانش را باز نموده ، نصارا را دعوت به مباهله كرد، مى گويد در اينجا امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حضرت ابو جعفر امام باقر (عليه السلام ) مى فرمود مباهله همين است كه انگشتان دست را باز و مشبك نموده به آسمان بلند كند و به هر حال وقتى آن دو حبر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را ديدند كه اينطور براى مباهله مى آيد، يكى از آن دو حبر، به ديگرى گفت : به خدا سوگند اگر
اين مرد پيغمبر خدا باشد همه ما (نصارا) هلاك خواهيم شد و اگر پيغمبر نباشد قوم و اهل خودش او را از بين مى برند و از مباهله كردن خوددارى نموده برگشتند.
مضمون روايات شيعه در خصوص همراهان پيامبر(ص ) در مباهله 
مؤ لف قدس سره : و اين معنا و يا قريب به آن در روايات ديگر از طرق شيعه نقل شده ، و در همه آنها آمده كسانى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، آنان را براى مباهله آورد، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) بودند و شيخ آن روايات را در كتاب امالى به سند خود از عامر بن سعد از پدرش و نيز به سند خود از عبد الرحمان بن كثير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده و نيز به سند خود از سالم بن ابى الجعد و او بدون ذكر بقيه سند از ابى ذر رضوان اللّه عليه و باز به سند خود از ربيعة بن ناجد از على (عليه السلام ) نقل كرده ، و مرحوم شيخ مفيد آن را در كتاب اختصاص به سند خود از محمد بن زبرقان از موسى بن جعفر (عليه السلام )، و نيز از محمد بن منكدر از پدرش از جدش روايت كرده ، و عياشى آن را در كتاب خودش از محمد بن سعيد اردنى از موسى بن محمد بن الرضا از برادرش ، و نيز از ابى جعفر احول از امام صادق (عليه السلام ) و نيز در همان كتاب در روايتى ديگر از احول از آن جناب و نيز از منذر از على (عليه السلام )، و باز در آن كتاب به سند خود از عامر بن سعد نقل كرده ، فرات بن ابراهيم هم در تفسير خود با ذكر سند كامل از امام ابى جعفر (عليه السلام )، و از ابى رافع و شعبى و على (عليه السلام ) و از شهر بن حوشب نقل كرده و صاحب روضه الواعظين و صاحب اعلام الورى و صاحب خرائج و ديگران آن را روايت كرده اند.
و در تفسير ثعلبى از مجاهد و كلبى آمده : رسول خدا وقتى نصارا را دعوت به مباهله كرد گفتند: فعلا برمى گرديم و پيرامون اين پيشنهاد مشورت مى كنيم ، وقتى با هم خلوت
كردند به عاقب - كه از صاحب رايان ايشان بودند - گفتند: اى عبد المسيح تو چه صلاح مى دانى ؟ او گفت : به خدا سوگند اى گروه نصارا شما خوب مى دانيد كه محمد (صلى اللّه عليه و آله ) نبيى است مرسل ، و اين پيشنهادى كه او كرده ، درباره حضرت مسيح حق را از باطل جدا كرده و به خدا سوگند هيچ قومى با پيغمبرى مباهله نكرده كه بعد از مباهله ديرى پائيده باشد، بزرگسالان زنده مانده و خردسالانشان به رشد رسيده باشند و شما هم اگر دست به چنين كارى بزنيد، بطور قطع همه ما هلاك مى شويم ، اگر جز به حفظ دينى كه با آن انس گرفته ايد رضا نمى دهيد و مى خواهيد وضع موجود خود را هر چه هست حفظ كنيد، پس با او قرارى ببنديد و به ديار خود برگرديد.
نصارا به سوى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روانه شدند، از آن سو هم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) حسين (عليه السلام ) را در آغوش و دست حسن (عليه السلام ) را در دست گرفته ، فاطمه سلام اللّه عليه دنبالش و على (عليه السلام ) به دنبال فاطمه سلام اللّه عليها به راه افتادند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر گاه من دعائى كردم شما آمين بگوئيد، اسقف نجران وقتى آن جناب و همراهانش را بديد، به مردم خود گفت : اى گروه نصارا من به يقين چهره هائى مى بينم كه اگر از خدا درخواست كنند كوهى را از جاى بكند مى كند، زنهار كه مباهله مكنيد و گرنه هلاك مى شويد و تا روز قيامت حتى يك نفر نصرانى روى زمين نمى ماند، (و چون اين دو گروه به هم رسيدند) مسيحيان گفتند: اى اباالقاسم ما مشورت كرديم و صلاح خود را در اين ديديم كه با تو مباهله نكنيم و شما را به دين خودتان و خود را به دين خود واگذاريم ، فرمود: حال كه از مباهله امتناع داريد، پس اسلام را بپذيريد تا به نفع شما باشد آنچه به نفع مسلمين است ، و به ضررتان باشد هر چه به ضرر ايشان است ، مسيحيان اين پيشنهاد را هم نپذيرفتند، فرمود: پس من ناگزير با شما مى جنگم ، عرضه داشتند ما طاقت جنگيدن با عرب را نداريم ولى حاضريم با تو مصالحه كنيم بر اينكه با ما نجنگى و ما را تهديد نكنى و از دينمان برنگردانى و ما در مقابل ، همه ساله دو هزار طاقه پارچه ، هزار طاقه در ماه صفر و هزار طاقه در ماه رجب ، و سى عدد زره عاديه آهنى (درعهاى قديمى ) بپردازيم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم با ايشان بهمين مصالحه كرد.
و آنگاه فرمود: به آن خدائى كه جانم به دست او است هلاكت تا بالاى سر اهل نجران آويزان شده بود و اگر مباهله مى كردند بصورت ميمون و خوك مسخ مى شدند و بيابان در زير پايشان شعله ور گشته ، در آخر خداى تعالى نجران و اهلش را منقرض مى كرد، حتى مرغان بالاى درختهايشان را مى سوزاند و اما بقيه نصاراى دنيا يك سال طول نمى كشيد كه همه هلاك مى شدند و در روى زمين حتى يك نصرانى باقى نمى ماند.
مؤ لف قدس سره : قريب به اين معنا در كتاب مغازى از ابن اسحاق آمده ، و قريب به همين روايت را مالكى هم در كتاب (فصول المهمه ) از مفسرين نقل كرده ، حموى هم قريب به آن را از ابن جريح روايت نموده است .
و اينكه در روايت آمده بود: (در صفر) منظور محرم است كه اول سال عربى است و عرب در دوره جاهليت محرم را صفر اول و صفر را صفر دوم مى ناميدند و رسمشان اين بود كه اگر صفر اول يعنى محرم الحرام جنگى پيش مى آمد، از آنجائى كه هم در جاهليت و هم در اسلام جنگ در ماه هاى حرام ممنوع بود، حرمت صفر اول را در آن سال به صفر دوم مى دادند تا بتوانند در صفر اول كه همان محرم الحرام است به جنگ بپردازند و اين انتقال حرمت از ماهى به ماه ديگر را نسى ء مى ناميدند ولى اسلام از اين انتقال جلوگيرى نموده ، همچنان صفر اول (محرم الحرام ) را حرام دانسته ، نامش را (شهر اللّه ) المحرم ناميد و به تدريج به منظور سهولت تلفظ كلمه شهر اللّه را از نام آن برداشته ، محرمش خواندند.
روايتى از صحاح اهل سنت در مناقب اميرالمؤ منين (ع ) 
و در صحيح مسلم از عامر بن سعد بن ابى وقاص ، از پدرش سعد روايت كرده كه گفت : معاويه بن ابى سفيان (عليه لعائن اللّه ) به سعد دستور داده بود: به ابو تراب على بن ابيطالب (عليه السلام ) ناسزا بگويد و او امتناع مى ورزيد، روزى معاويه از او پرسيد: چه چيز تو را از دشنام به على باز مى دارد؟ گفت : من تا چندى كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سه تا جمله را به ياد دارم ، على بن ابيطالب را دشنام نخواهم داد، سه تا كلمه است كه اگر يكى از آنها را درباره من گفته بود از هر نعمت گرانبها محبوب ترش مى داشتم ، اول اينكه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روزى كه به بعضى از جنگ هايش مى رفت و على (عليه السلام ) را جانشين خود در مدينه كرده بود و على (عليه السلام ) (به خاطر پاره اى زخم زبانهاى دشمنان ) عرضه داشت : مرا در ميان زنان و كودكان جانشين كردى ؟ شنيدم كه فرمود: آيا راضى نمى شوى به اينكه نسبت به من به منزله هارون باشى نسبت به موسى (عليه السلام )؟ با اين تفاوت كه بعد از من ديگر هيچ پيغمبرى نيايد و نبوتى نخواهد بود.
دومش اينكه در روز جنگ خيبر شنيدم مى فرمود: (به زودى رايت و پرچم جنگ را
به دست مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسول او نيز او را دوست مى دارند، فردا همه گردن كشيديم تا شايد آن شخص ما باشيم ولى به هيچ يك از ما نداد و فرمود: على را برايم صدا بزنيد، رفتند على (عليه السلام ) را در حالى كه درد چشم داشت آوردند، پس آب دهان در چشمهايش انداخت و رايت جنگ را به دستش سپرد و خداى تعالى قلعه خيبر را به دست او فتح كرد، سوم اينكه وقتى آيه : (قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل ...) نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) را احضار نموده ، آنگاه فرمود: (بار الها اينهايند اهل بيت من ).
مؤ لف قدس سره : اين روايت را ترمذى هم در صحيح خود آورده ، ابو المويد موفق بن احمد هم آن را در كتاب فضائل على (عليه السلام ) آورده و ابو نعيم هم آن را در كتاب (الحليه ) از عامر بن سعد از پدرش روايت كرده ، و نيز حموينى آن را در كتاب خود (فرائد السمطين ) آورده است .
دو روايت از (حيلة الاوليا) ابو نعيم اصفهانى 
و در حليه الاولياء تاليف ابى نعيم آمده كه وى به سند خود از عامر بن ابى وقاص از پدرش روايت آورده كه گفت : وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) را نزد خود خواست ، آنگاه گفت : (بار الها اينانند اهل بيت من ).
و در همان كتاب به سند خود از شعبى از جابر روايت آورده كه گفت : عاقب و طيب نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند، حضرت آن دو را به اسلام دعوت كرد، عرضه داشتند: ما اسلام آورده ايم اى محمد، فرمود: دروغ مى گوئيد و اگر مايل باشيد به شما خبر مى دهم كه چه چيز نمى گذارد اسلام بياوريد، گفتند: بگو ببينيم چيست ؟ فرمود: علاقه اى است كه به صليب و به نوشيدن شراب و خوردن گوشت خوك داريد، جابر مى گويد: آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن دو را دعوت كرد به ملاعنه (مباهله ) آن دو نيز قبول كرده ، قرار گذاشتند كه صبح با آن جناب ديدار كنند، صبح رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دست على و حسن و حسين و فاطمه (عليهماالسلام ) را گرفت و آماده مباهله شد و كسى را به دنبال عاقب و طيب فرستاد كه منتظر شما هستم ، آن دو نصرانى حاضر به ملاعنه نشدند و به حقانيت آن جناب اقرار
نمودند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: به آن خدائى كه مرا به حق مبعوث فرموده ، اگر ملاعنه مى كردند بيابانها بر سرشان آتش مى باريد.
جابر مى گويد: درباره همين نصارا بود كه آيه : (ندع ابنائنا و ابناءكم ...) نازل شد و باز جابر گفت : منظور از (انفسنا و انفسكم ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على (عليه السلام ) است و منظور از (ابنائنا) حسن و حسين و منظور از (نسائنا) فاطمه سلام اللّه عليها است .
مؤ لف قدس سره : اين روايت را ابن المغازلى در كتاب مناقب به سند خود از شعبى ، از جابر آورده و نيز حموينى آن را در كتاب فرائد السمطين به سند خود از جابر نقل كرده و مالكى هم آن را در فصول المهمه بدون ذكر سند از جابر آورده .
و نيز آن را از ابى داود طيالسى از شعبه شعبى بدون ذكر سند نقل كرده ، الدر المنثور هم آن را از حاكم (كه وى حديث را صحيح دانسته ) و از ابن مردويه و از كتاب دلائل ابى نعيم از جابر روايت كرده .
سه روايت از (دارالمنثور) از جلال الدين سيوطى 
و در الدرالمنثور است كه ابو نعيم در كتاب دلائل از طريق كلبى از ابى صالح از ابن عباس نقل كرده كه گفت : واردينى از نصاراى نجران به مدينه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و آنان چهارده نفر از اشراف نصاراى نجران بودند، يكى از ايشان كه بزرگترينشان بود سيد نام داشت و يكى ديگر كه در رتبه بعد از او بود عاقب ناميده مى شد، و عاقب مردى بود كه نصاراى نجران بدون مشورت با او كارى نمى كردند، آنگاه بقيه داستان را طبق نقل گذشته ادامه داده است .

next page

fehrest page

back page