تفسير الميزان جلد ۳

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۶ -


در پاسخ مى گوئيم : بازگشت اين احتمال يا به تفوق پيروان واقعى مسيح از حيث قدرت و شوكت مادى است ، كه مى بينيم واقع خلاف آن است ، و احتمال اينكه آيه شريفه مى خواهد خبر دهد از اينكه در آينده جهان و يا به عبارتى در آخر الزمان چنين شوكتى نصيب پيروان آن جناب مى شود، احتمالى است كه با لفظ آيه تطبيق نمى كند و يا به تفوق پيروان آن جناب از نظر عدد است و خواسته باشد بفرمايد: (پيروان مسيح (عليه السلام ) به زودى بر كافران تفوق مى يابند) و خلاصه عدد اهل حق بعد از عيسى (عليه السلام ) بيشتر از اهل باطل مى شود، كه اين نيز خلاف واقع است ، چون مى بينيم روز به روز اهل باطل (از زمان عيسى (عليه السلام ) تا به امروز كه حدود بيست قرن مى شود) رو به زيادتر شدن است ، علاوه بر اينكه عبارت آيه با آن مساعد نيست ، زيرا فوقيت در آيه و مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه مقام آيه مقام خبر دادن از نزول عذاب الهى بر يهود است ، تنها با فوقيت به معناى تسلط و قهر مناسبت دارد، حال با تسلط از حيث حجت و منطق و يا از حيث سلطنت و قوت ، و اما از حيث كثرت عدد هيچ تناسبى با مقام آيه ندارد و اين بر كسى پوشيده نيست .
و اما آنچه كه شايسته گفتن است اين است كه آنچه در لفظ آيه ، معرف واقع شده ، براى دو طايفه مورد بحث جمله : الذين اتبعوك است كه معرف طايفه اول است و جمله : (الذين كفروا) است كه معرف طايفه دوم است . و در هر دو جمله معرف به صيغه فعل ماضى آمده كه بر تحقق و حدوث دلالت دارد نه بر اتصاف كه كلمه (متبعين و كافرين ) آن را افاده مى كند.
خواهيد گفت : اگر بخواهيم رعايت تحقق و حدوث را بكنيم بايد فوقيت (الذين اتبعوا بر الذين كفروا) را منحصر در زمان گذشته بدانيم ، كه يك عده آن جناب را پيروى كردند و يك عده هم كافر شدند. و اين به دو جهت درست نيست يكى اينكه در گذشته پيروان ما فوق كافران قرار نگرفتند، و دوم اينكه آيه صريحا فرموده : (الى يوم القيمه )، پس معلوم مى شود همه پيروان عيسى و همه كافران در طول زندگى بشر در زمين مورد نظر آيه بوده اند، پس
ديگر نمى توانيم در خصوص اين آيه فعل ماضى را براى تحقق و حدوث بدانيم ، هر چند كه همه جا براى تحقق و حدوث باشد.
تبعيت از نياكان سبب مى شود كه مراد عموم يهود و مطلق نصارا باشد 
در پاسخ مى گوئيم : همينكه افراد امتى در عصرى از اعصار عملى را انجام دهند و بقيه افراد هم به عمل آنان راضى باشند و اين فعل بعض و رضايت بعض ديگر در اعصار بعدى هم جارى شود، كافى است كه اين فعل را به همه امت چه گذشته اش و چه آينده اش ‍ نسبت بدهيم ، همچنانكه مى بينيم قرآن كريم يهود را بطور كلى مورد توبيخ قرار مى دهد به اينكه شما انبيا را كشتيد و آزار كرديد و شما از امتثال اوامر خداى سبحان استكبار داريد و دستورات رسولان خدا را گردن نمى نهيد و شما آيات كتاب خدا را تحريف مى كنيد با اينكه يهوديان عصر نزول قرآن هيچ يك از اين كارها را نكرده بودند ولى همينكه به كرده گذشتگان خود راضى بوده اند، كافى است كه قرآن كريم نسبت اعمال نامبرده را به ايشان هم بدهد.
پس اگر بگوئيم : مراد قرآن از (الذين كفروا) عموم يهود است ، به خاطر كفرى كه نياكان آنها مرتكب شدند. و مرادش از (الذين اتبعوا) مطلق نصارا است ، باز به خاطر اتباعى كه نياكانشان از عيسى (عليه السلام ) داشتند، درست گفته ايم ، البته ايمان نياكانى از ايشان كه ايمانشان مرضى خدا و اتباع از حق بود، نه ايمان آنهائى كه قائل به تثليث شدند و نه ايمان نصاراى معاصر با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، چون بعد از ظهور اسلام وظيفه ايمانى نصارا پيروى از رسول اسلام و ايمان به دعوت او بود و آنهائى كه از پذيرفتن دعوت آن جناب سرباز زدند، در حقيقت ايمانشان به مسيح (عليه السلام ) هم ايمانى دروغى و غير مرضى بود.
پس مراد از آيه شريفه مورد بحث اين شد كه خداى تعالى نصارا را (يعنى آنهائى را كه نياكانشان به عيسى (عليه السلام ) ايمان داشتند) بر يهود (يعنى آنهائيكه نياكانشان به عيسى (عليه السلام ) كافر شدند و عليه آن جناب توطئه كردند) تفوق و برترى خواهد داد. و غرض ‍ در اين مقام ، بيان اين معنا است كه سخط الهى و عذاب او بر قوم يهود نازل خواهد شد و عذاب و مكر الهى بر آنان شدت خواهد گرفت و اين معنا با گفتار سابق ما منافات ندارد كه گفتيم مراد از اتباع ، اتباع بر حق است ، به دليل آن استظهارى كه در اول كلام كرديم و بر كسى پوشيده نيست .
مويد اين معنا تغيير اسلوب كلام در آيه بعدى است كه مى فرمايد: (و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات ...)، براى اينكه اگر منظور از جمله : ((الذين اتبعوك ) اهل حق و نجات از نصارا و مسلمين بود، و تنها مى خواست به اهل نجات از نصارا و مسلمين اشاره كند، بهتر اين بود كه بفرمايد: (و اما الذين اتبعوك فيوفيهم اجورهم ) و سياق را تغيير نمى داد، پس از اينكه سياق را تغيير داد،
مى فهميم كه منظور از جمله (اتبعوك ) اعم از پيروان حقيقى و صورى است ، (توضيح اينكه آيات شريفه سخن از چهار گروه دارد: 1 - پيروان حقيقى عيسى تا قبل از اسلام 2 - پيروان اسمى او كه به مناسبت گروه قبل ، به آنها هم پيرو مى گوئيم 3 - كفار يعنى يهود كه هيچگاه به آن جناب ايمان نياوردند 4 - مسلمانان واقعى كه به عيسى بن مريمى ايمان دارند كه به آمدن خاتم انبياء (صلى اللّه عليه و آله ) بشارت داده است (مترجم ))، اكنون مى گوئيم : اگر منظور از جمله : (الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) عين گروه دوم بود، بايد به همان عنوان قبلى يعنى (اتبعوك ) ذكر شوند و جائى براى تغيير عنوان نبود، و از اينكه عنوان را تغيير داد مى فهميم منظور گروه چهارم است . و در نتيجه تفوق بر يهود براى نصاراى اسمى كنونى هم ثابت است .
در اين ميان وجهى ديگر نيز هست و آن اين است كه بگوئيم : مراد از جمله : (الذين اتبعوك )، (همه در مجموع ) نصارا و مسلمين است و آيه شريفه مى خواهد خبر دهد از اينكه يهود تا روز قيامت ذليل و توسرى خور هركسى است كه معتقد باشد به اينكه پيروى از عيسى (عليه السلام ) واجب است ، عين همان بيانى كه قبلا ذكر شده ، و اگر كاملا دقت شود اين وجه از بهترين وجوه در توجيه آيه شريفه است .


ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون


خداى تعالى در اين خطاب عيسى (عليه السلام ) و پيروانش و كافران به دعوتش را، مجموعا مخاطب قرار داده ، مال كار همه در روز قيامت را، بيان نموده و با اين بيان ، داستان عيسى (عليه السلام ) از حين بشارت به مادرش تا عاقبت كارش و سرگذشتش را خاتمه مى دهد.


فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخره ...


ظاهرا اين آيه به شهادت اينكه حرف (فاء) در اولش آمده متفرع است بر جمله : (فاحكم بينكم ...)، البته تفرع تفصيل بر اجمال . و خلاصه مى خواهد همان جمله كوتاه را بشكافد.
پس اين آيه بيانى است براى حكم عذابى كه خداى تعالى درباره يهود در روز قيامت مى راند، البته يهوديانى كه كافر شدند. و نيز بيانى است براى حكم پاداشى كه درباره مؤ منين در آن روز مى راند،و آن اين است كه اجرشان را بدون كم و كاست مى دهد.
ليكن از آنجائى كه در آيه شريفه عذاب دنيا هم آمده ، معلوم مى شود آيه متفرع بر خصوص (فاحكم بينكم ...) نيست ، بلكه متفرع بر مجموع و (جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم ...) است . در نتيجه دلالت مى كند بر اينكه نتيجه آن جعل و اين رجوع اين است كه كافران هم در دنيا به دست مؤ منين كه خدا تفوقشان داده عذاب مى شوند و هم در آخرت با آتش ‍ كيفر مى بينند، و در اين عذاب ها از انواع ياوران هيچ نوعش را ندارند.
و اين خود يكى از شواهد است بر اينكه مراد از تفوق دادن در آيه قبلى ، مسلط كردن از راه سيطره و سلطنت است ، نه از راه حجت و منطق ، و از جمله : (و ما لهم من ناصرين ) بر مى آيد كه در قيامت از شفاعت كه خود مانع حلول عذاب به ايشان است ، بهره مند نمى شوند و اين جمله همانطور كه گفتيم قضاى حتمى خداى تعالى درباره يهود را مى رساند.


و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ...


اين آيه وعده خوشى است به جزاء خير، براى كسانى كه از آن جناب پيروى كردند، اما از آنجائى كه صرف صدق تحقق عرفى كلمه (شيعه ، تابع و امثال آن ) بر امتى كه تشيع و اتباع واقعى از بعضى افراد آن امت تحقق يافته ، باعث آن نمى شود كه همه افراد آن امت حتى كسانى كه تشيع و دنبال روى پيغمبر را نداشته اند، مستحق ثواب جزيل بگردند، بلكه تنها كسانى اين است حقاق را دارند كه واقعا تابع و شيعه باشند، نه همه كسانى كه اسم شيعه و تابع بر آنان صادق است ، لذا در آيه شريفه ، عنوان (الذين اتبعوك ) كه خلاصه اش عنوان شيعه يا تابع يا كمماتى از اين قبيل است ، را برداشته ، به جايش عنوان (الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) را گذاشت تا معنا درست و بى اشكال شود، چون سعادت و عاقبت خير، دائر مدار شناسنامه و اسم گذارى نيست بلكه دائر مدار حقيقت است ، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (ان الذين آمنوا والذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
وعده نيكو به پيروان حقيقى (قولى و عملى ) عيسى (ع ) 
پس از ميان پيروان (اسمى و شناسنامه اى ) عيسى (عليه السلام ) تنها آنهائى كه به خدا ايمان دارند و اعمال صالح مى كنند، خدا اجرشان را بطور كامل مى دهد و اما بقيه را، از اين نمد كلاهى نيست . و در آيه مورد بحث اين حقيقت را بطور اشاره بيان كرده و فرموده : (و اللّه لا يحب الظالمين )، خدا هيچ ستمگرى را دوست نمى دارد، حال هر اسمى و عنوانى كه مى خواهد داشته باشد.
امر خاتمه دادن آيه (با اينكه آيه رحمت و جنت است ) با عبارت : (و اللّه لا يحب الظالمين ) كه نوعى تهديد است از اينجا روشن مى شود كه معهود در آيات رحمت و نعمت ، اين است كه به اسمائى نظير رحمت و مغفرت و يا مدح آن اشخاصى كه آيه در شانشان نازل شده ختم گردد، مثلا مى بينيم آيه : (و كلا وعد اللّه الحسنى )، با جمله : (و اللّه بما تعملون خبير) ختم شده و آيه : (ان تقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعفه لكم ) با دو جمله : (و يغفر لكم ) و (و اللّه شكور حليم ) ختم شده و آيه : (و من يومن باللّه و يعمل صالحا يكفر عنه سيئاته و يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا) با جمله : (ذلك الفوز العظيم )، ختم گرديد و آيه : (فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمتة ) با جمله : (ذلك هو الفوز المبين ) ختم شده . و از اين قبيل آيات ديگر.
و گفتيم سرش اين است كه آنهائى كه عنوان پيروى و تشيع عيسى (عليه السلام ) را به خود گرفته اند دو طايفه اند: يكى آنهائى كه به نامگذارى اكتفا ننموده واقعا آن جناب را پيروى كرده و مى كنند كه صدر آيه مورد بحث بيانگر حال آنان بود، طايفه ديگر كسانى هستند كه به همان نامگذارى اكتفا كردند، خود را منسوب به عيسى و معنون به عنوان (پيرو عيسى ) نمودند، اما نه به خدا و روز جزا ايمان داشتند و نه اعمال صالح به جا آوردند كه جمله مورد بحث بيانگر حال ايشان است .


ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم


اين آيه شريفه خاتمه داستان عيسى (عليه السلام ) را اعلام مى كند و منظور از (ذكر حكيم ) قرآن است كه ذكر خدا است و از حيث آيات و بياناتش محكم است ، يعنى به هيچ وجه باطل در آن رخنه نمى كند و شوخى با جدش آميخته نمى گردد.


ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ، ثم قال له كن فيكون


اين آيه شريفه هدف اصلى از ذكر داستان عيسى (عليه السلام ) را بطور خلاصه بيان مى كند و در حقيقت اجمالى است بعد از تفصيل ، و اين كار (يعنى خلاصه گيرى از گفتار، مخصوصا آنجا كه پاى احتجاج در بين باشد) از مزاياى كلام شمرده مى شود و آيات اين داستان هم به همين منظور يعنى به منظور احتجاج نازل شده و مى خواهد وضع نصاراى نجران را كه در آن ايام به مدينه آمده بودند، روشن سازد.
و به همين جهت جاى آن بود كه بعد از ذكر سرگذشت عيسى (عليه السلام ) خلاصه اى از آن را به عنوان نتيجه گيرى ذكر نموده و بفهماند كه كيفيت ولادت عيسى بيش از اين دلالت ندارد كه وى بشرى است نظير آدم ابو البشر و خلقتش غير معمولى است پس ‍ جايز نيست درباره وى سخنى زائد بر آنچه درباره آدم گفته مى شود، بيان گردد.
درباره آدم مى گوئيم : او انسانى است كه خداى تعالى او را بدون پدر و مادر آفريده است ، و درباره عيسى (عليه السلام ) هم مى گوئيم : انسانى است كه خداى تعالى او را بدون پدر آفريده .
پس معناى آيه اين است كه : مثل عيسى نزد خدا و صفت و واقعيتى كه او نزد خدا دارد و يا به عبارتى آنچه خود خداى تعالى (آفريدگار وى به دست خود) از خلقت او اطلاع دارد، اين است كه كيفيت خلقت او شبيه به خلقت آدم است و كيفيت خلقت آدم اين بوده كه اجزائى از خاك جمع كرد و سپس به آن فرمان داد كه (باش ) و آن خاك به صورت و سيرت يك بشر تمام عيار، تكون يافت ، بدون اينكه از پدرى متولد شده باشد.
دو حجت و دليل بر نفى الوهيت عيسى (ع ) در تمثيل او به آدم (ع ) 
پس از اين بيان به حسب حقيقت ، دو حجت و دليل باز مى شود كه تك تك آن دو براى نفى الوهيت عيسى (عليه السلام ) كافى است .
حجت اول اينكه : عيسى مخلوق خدا است و خداى تعالى از كيفيت خلقت او آگهى دارد و جنابش هرگز در آگهى هايش به خطا نمى رود و او خبر داده كه عيسى (عليه السلام ) مخلوق من است ، هر چند كه پدر نداشته باشد و كسى كه به دست ديگرى خلق شده باشد (عبد) است نه (رب ).
حجت دوم اينكه : در خلقت او چيزى زائد بر خلقت آدم نيست كه باعث شود شما او را معبود بخوانيد و اگر سنخ و كيفيت خلقت او مقتضى الوهيتش باشد، بايد اين اقتضا در آدم (عليه السلام ) نيز باشد با اينكه مسيحيان آدم را معبود نمى دانند، پس بايد در عيسى (عليه السلام ) نيز ندانند، چون مماثلت اين را اقتضا مى كند.
از آيه شريفه اين معنا برمى آيد كه خلقت عيسى (عليه السلام ) مانند خلقت آدم طبيعى و مادى است ، هر چند كه بر خلاف سنت جاريه الهى در نسلها بوده ، كه هر نسلى در تكون و پيدايش خود نيازمند به پدر است و نيز از ظاهر عبارت برمى آيد كه جمله : (فيكون ) حكايت حال گذشته است ، پس ظاهر صيغه (فيكون ) كه براى آينده است منظور نيست ، چون جريان گذشته را شرح مى دهد. و اين منافات ندارد با جمله : (ثم قال له كن ) كه بر فوريت و عدم
تدريج دلالت مى كند، براى اينكه نسبت ها مختلف است ، همين موجودات عالم روى هم چه تدريجى الوجودها و چه غير آنها مخلوق خداى سبحان است و به امر او كه همان كلمه (كن ) باشد موجود شده ، همچنانكه قرآن فرموده : (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون )، چيزى كه هست بسيارى از آنها وقتى با اسباب تدريجيش مقايسه شود تدريجى الوجود است ، اما اگر با قياس به خداى تعالى ملاحظه شود در آن لحاظ نه تدريج هست و نه مهلت ، همچنانكه باز قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : (و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر)، و ما انشاء الله در محلى مناسب اين مطلب را توضيح خواهيم داد.
علاوه بر اين ، آن نكته عمده اى كه جمله : (ثم قال له كن ) در مقام بيان آن است اين است كه خداى تعالى در خلقت هيچ موجودى احتياجى به اسباب ندارد، تا وضع موجودى كه مى خواهد خلق كند بر حسب اختلاف اسباب برايش مختلف شود، مثلا خلقت موجودى برايش ممكن و خلقت موجودى ديگر برايش محال باشد، يكى برايش آسان و ديگرى دشوار باشد، يكى برايش نزديك و ديگرى دور باشد، پس هر چه او اراده كند و بفرمايد: (كن ) موجود مى شود، بدون اينكه احتياج به اسباب داشته باشد، اسبابى كه در حالت عادى در پديد آمدن يك موجود دخالت دارد.


الحق من ربك فلا تكن من الممترين


اين آيه مضمون آيه قبلى را با اينكه با كلمه (ان ) و امثال آن تاكيد كرده بود مجددا تاكيد مى كند، نظير تاكيدى كه در اصل داستان و تفصيل آن نموده و فرمود: (ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم ...)، و در عين تاكيد خاطر خطير رسول گرامى خود را مسرت بخشيده ، جنابش را دلگرم مى كند، به اينكه آن جناب بر حق است و همين باعث مى شود كه در احتجاج هايش عليه كفار قاطعانه تر و شجاعانه تر اقدام كند.
جمله (الحق من ربك ) از بديع ترين بيانات قرآنى است 
و جمله : (الحق من ربك ) از بديع ترين بيانات قرآنى است ، چون كلمه حق را مقيد به كلمه من كرده كه بر ابتدا دلالت مى كند و هيچ حرف ديگرى اين معنا را نمى رسانيد، مثلا اگر مى فرمود: (الحق مع ربك ، حق با رب تو است )، نه تنها آن معنا را نمى رسانيد، بلكه بوئى از شرك در آن
احساس مى شد، يعنى ممكن بود كسى خيال كند كه
خداى تعالى و حق ، دو موجود باهمند و نيز بوئى از عجز از آن احساس مى شد، چون ممكن بود كسى خيال كند كه خداى تعالى به خودى خود ناتوان است و حق او را يارى مى كند.
نكته اى كه از كلمه (من ) فهميده مى شود اين است كه در عالم آنچه حق است و هر قضيه و حكمى كه داراى واقعيت مى باشد، هر چه بوده و هر قدر هم كه بديهى باشد، همچون قضيه : (عدد چهار زوج ) است و (عدد يك نصف عدد دو است ) و... بديهى و ضرورى مى باشد، بالاخره انسان آن را از خارج گرفته ، يعنى از واقعيت هستى اخذ كرده است و واقعيت خارج ، همه اش وجود و وجود همه اش از ناحيه خداى تعالى است ، همچنانكه خير همه اش از او است ، و به همين جهت است كه از صفات خداى تعالى است كه : (لا ييئل عما يفعل و هم يسئلون )، پس غير او هر عملى بكند، وقتى بازخواست نمى شود كه عملش حق باشد. و اما فعل خداى تعالى چون از مقوله وجود است ، قهرا صورت علميه اش جز حق نمى تواند چيز ديگرى باشد. ساده تر بگويم : فعل خدا دو جور نيست تنها يكجور است آن هم حق .
بحث روايتى (در ذيل آيات كريمه گذشته ) 
در تفسير قمى در ذيل آيه : (يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين ) آمده كه امام فرمود: خداى تعالى در اين آيه دو بار اصطفاى مريم را ذكر كرده ، معناى اولى اين است كه خدا او را اختيار كرده و از ساير زنان عالم انتخاب فرموده و معناى اصطفاى دوم و مراد از آن اين است كه مريم بدون شوهر حامله شد و خدا او را به اين امتياز از ساير زنان عالم ممتاز نمود.
و در تفسير مجمع البيان است كه امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود معناى آيه اين است كه خداى تعالى تو را براى ذريه انبيا اصطفا و اختيار كرد، و از زنا تطهير نمود و تو را براى ولادت عيسى (عليه السلام ) بدون اينكه شوهرى داشته باشى اصطفا نمود.
مؤ لف قدس سره : معناى اينكه فرمود: تو را براى ذريه انبيا اصطفا كرد، اين است كه خداى تعالى تو را انتخاب كرد تا ذريه صالحى باشى ، سزاوار آنكه به انبيا منتسب شوى و معناى اينكه فرمود:
(تو را از زنا پاك كرد) اين است كه (عصمت از زنا) را به تو داد، البته مريم (عليهاالسلام ) از هر گناه ديگرى نيز عصمت داشت ولى چون عصمت از زنا در مورد آن جناب عمده بود، امام خصوص آن را ذكر فرمود، براى اينكه آن جناب عيسى (عليه السلام ) رابدون شوهر زائيد، پس زمينه گفتار امام بيان بعضى از لوازم اصطفا و تطهير آن جناب است ، نه اينكه اصطفا به معانى نامبرده باشد، پس نبايد كسى توهم كند كه بين اين دو روايت تعارض وجود دارد، در سابق هم گذشت كه آيه شريفه بر اين معنا دلالت داشت .
رواياتى درباره برترين زنان عالم : (فاطمه (س ) مريم ، خديجه و آسيه ) 
و در تفسير الدرالمنثور است كه احمد و ترمذى (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن منذر و ابن حبان و حاكم ، همگى از انس و او از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده است كه فرمود: اگر بخواهى برجستگان از زنان عالم را انتخاب كنى ، تو را اين چهار زن بس است : 1 - مريم دختر عمران 2 - خديجه دختر خويلد 3 - فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) 4 - آسيه همسر فرعون .
سيوطى مى گويد: اين روايت را ابن ابى شيبه هم (البته بدون ذكر سند) از حسن نقل كرده .
و در همان كتاب است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: برترين زنان در دنيا و آخرت خديجه و فاطمه و مريم و آسيه همسر فرعون است .
و نيز در آن كتاب است كه ابن مردويه از حسن روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى تعالى چهار زن را از زنان دو عالم اصطفا كرد: 1 - آسيه دختر مزاحم 2 - مريم دختر عمران 3 - خديجه دختر خويلد 4 - فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ).
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير، از فاطمه رضى اللّه عنها روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: توئى سيده زنان اهل بهشت ، نه مريم بتول .
و نيز در آن كتاب از ابن عساكر از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: سيده زنان اهل بهشت مريم دختر عمران و سپس فاطمه و سپس خديجه و آنگاه آسيه همسر فرعون است .
باز در همان كتاب آمده كه ابن عساكر از طريق مقاتل از ضحاك از ابن عباس از رسول روايت كرده كه فرمود:
خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: چهار زن ، سادات زنان دوران خود هستند: 1 - مريم دختر عمران 2 - آسيه دختر مزاحم 3 - خديجه دختر خويلد 4 - فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) كه دوران فاطمه با فضيلت تر از دوران آن سه تن مى باشد و معلوم است وقتى مردم دوران فاطمه (عليهاالسلام ) برتر باشند از مردم دورانهاى آن سه تن ، قهرا فاطمه از تمامى زنان حتى از آن سه تن برتر خواهد (مترجم )).
و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى شيبه ، از عبد الرحمان بن ابى ليلى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: فاطمه سيده زنان عالم است ، البته بعد از مريم دختر عمران و آسيه همسر فرعون و خديجه دختر خويلد.
و در خصال به سند خود از عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چهار خط روى زمين كشيد و سپس فرمود: بهترين زنان بهشت مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (صلى اللّه عليه و آله ) و آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون است .
و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى الحسن اول (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى عزوجل از ميان زنان چهار زن را انتخاب كرده : 1 - مريم 2 - آسيه 3 - خديجه 4 - فاطمه (تا آخر حديث ).
اثبات سيادت اثبات عالى ترين مراتب اصطفاء است 
مؤ لف قدس سره : روايات در اين مضمون و قريب به اين مضمون از طرق شيعه و سنى بسيار است و سيده زنان بودن هر چهار نفر منافات ندارد كه در بين خودشان يكى از ديگران برتر باشد، همچنانكه از خبر ششم كه از تفسير الدر المنثور نقل كرديم استفاده مى شد كه : (فاطمه (عليهاالسلام ) در دورانى مى زيسته كه مردمش تكامل يافته تر و متمدن تر از ساير دوران ها بودند و قهرا خود آن جناب هم از آن سه تن ديگر افضل مى شود) و همچنين از اخبارى ديگر و نظير اين بحث در تفسير آيه : (ان اللّه اصطفى آدم و نوحا...) گذشت .
چيزى كه جا دارد در اينجا بدان توجه شود اين است كه در آيه مورد بحث سخنى از سيادت نرفته و آنچه اين احاديث بر آن تكيه دارند مساءله سيادت است نه اصطفا، و بين سيادت و اصطفا از نظر معنا فرق هست ، ليكن از آنجائى كه سيادت از مراتب كمال اصطفا است ، لذا اثبات آن براى اين چهار تن اثبات عالى ترين مراتب اصطفا است .
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم ) از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: يعنى بعد از آنكه مريم با مرگ پدرش يتيم شد، قرعه انداختند كه چه كسى سرپرستيش را عهده دار شود؟.
اخبار غيب حضرت عيسى (ع ) معجزه قابل قبول براى مردم بود
و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين ) آمده كه خداى تعالى مريم را دو بار اصطفا كرد (و بدين جهت هم بود كه در آيه دو بار اصطفاى او را ذكر نمود)، اول اينكه او را اصطفا كرد يعنى او را از ميان ساير زنان انتخاب نمود و دوم اينكه بدون داشتن شوهر به او فرزند داد و او را با اين امتياز بر همه زنان عالم ممتاز نمود - تا آنجا كه قمى مى گويد - و خداى سبحان به رسول گراميش مى فرمايد: اين مطلب از اخبار غيب است كه ما آن را به تو وحى كرديم و اى محمد تو آن روز با آنان نبودى كه داشتند قرعه مى انداختند تا معلوم كنند كدام يك از آنان سرپرستى مريم را عهده دار شود و تو آن روز نبودى كه ببينى چه بگومگوها مى كردند و نيز مى فرمايد: وقتى مريم متولد شد، آل عمران در مورد او بگو مگو كردند، هركسى ميگفت سرپرستيش با من ، تا آنكه به معبد رفتند و قرعه انداختند و از ميان همه چوبه هاى قرعه ، چوبه زكريا درآمد تا (آخر حديث ).
مؤ لف قدس سره : در سابق بيانى داشتيم كه مويد اين خبر و خبر قبل از آن است .
اين را هم بايد دانست كه روايات در زمينه (بشارت مريم ) و (ولادت عيسى ) (عليه السلام ) و (دعوتش ) و (معجزاتش ) بسيار زياد است ولى آنچه ما در خلال آيات راجع به داستانهاى آن جناب نقل كرديم از نظر بحث تفسيرى كافى است و به همين جهت متعرض نقل همه احاديث نشديم ، تنها آن چند عددى كه اهميت داشت نقل نموديم .
و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و انبئكم بما تاكلون ...) از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: عيسى (عليه السلام ) همواره به بنى اسرائيل مى گفت : من فرستاده خدا به سوى شمايم و من برايتان از گل چيزى به شكل مرغ مى سازم و سپس در آن مى دمم ، به اذن خدا مرغ مى شود و من اكمه و برصى را شفا مى دهم (و اكمه به معناى كور است )، بنى اسرائيل گفتند: به نظر ما اين كارهائى كه مى كنى جز سحر نمى باشد اگر مى خواهى تو را در دعويت تصديق كنيم معجره اى بياور تا براى ما يقين به نبوتت حاصل شود، فرمود: به من بگوئيد اگر
شما را خبر دهم بدانچه مى خوريد و به آنچه در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد، (يعنى اگر بگويم قبل از اينكه از خانه بيرون شويد، چه خورده ايد، و در شب چه چيزهائى ذخيره كرده ايد)، آنگاه به صدق دعوى من يقين مى كنيد؟ گفتند: آرى ، آنگاه به يك يك آنان مى فرمود: تو فلان و فلان چيز را خورده اى و فلان و فلان را نوشيده اى و فلان و فلان چيز را برداشتى ، بعضى ها قبول مى كردند و ايمان مى آوردند و بعضى ديگر همچنان كفر مى ورزيدند، در حالى كه در اين معجزات عيسى (عليه السلام ) آيتى بود، اگر بنا داشتند ايمان بياورند.
در سابق اشاره كرديم كه چرا در آيه شريفه كه عيسى (عليه السلام ) معجزات خود را مى شمرد، سياق كلام را تغيير داد، با در نظر داشتن بيان آنجا، متوجه خواهى شد كه تغيير سياق ، اين روايت را تاءييد مى كند، (روايت توضيح مى دهد كه اگر انكار بنى اسرائيل نبود، سياق آيه تغيير نمى كرد و همچنان سياق آيات قبل را كه عيسى (عليه السلام ) غايب فرض شده بود حفظ مى كرد و مى فرمود: خداى تعالى مى خواهد به تو (مريم ) فرزندى دهد كه چنين و چنان است و رسولى به سوى بنى اسرائيل است و معجره اى از ناحيه خدا مى آورد، از گل چيزى به شكل مرغ مى سازد و سپس در آن مى دمد، مرغ مى شود و كور و برصى را شفا مى دهد و مرده را زنده مى كند... پس اگر سياق تغيير كرده ، خواسته است از سخن با مريم يك باره منتقل شود به گفتگوئى كه بعد از چندين سال عيسى در پاسخ يهوديان گفته كه اگر من چنين و چنان كنم ايمان مى آوريد؟ گفتند: بله ... (مترجم )).
روايتى درباره آنچه در شريعت عيسى (ع ) آمده بود 
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (و مصدقا لما بين يدى من التورية و لاحل لكم ...)، از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: بين داود و عيسى (عليه السلام ) چهار صد سال فاصله بود. و شريعت عيسى (عليه السلام ) اين بود كه به توحيد و اخلاص و به همه آنچه از ناحيه خداى تعالى به نوح و ابراهيم و موسى (عليهماالسلام ) وحى شده بود مبعوث بود و كتاب آسمانى انجيل بر او نازل شد و از او ميثاقى گرفتند كه از همه انبياء گرفته بودند و در كتابش شريعتى كه همان اقامه نماز بداعى دين دارى و امر به معروف و نهى از منكر و تحريم حرام و تحليل حلال برايش تشريع كردند و نيز در آن كتاب مواعظى و مثل هائى و حدودى نازل شد، ولى قصاص در آن نبود و احكام حدود هم نبود و مساءله تقسيمات ارث هم نبود و نيز تخفيفى نسبت به آنچه در تورات بر موسى نازل شده بود، نازل گرديد و خداى تعالى همين قسمت اخير را از قول عيسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه فرموده : (و لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم ) (عليه السلام ) و گروندگان به او را ماءمور كرد به اينكه به شريعت تورات و انجيل هر دو ايمان بياورند.
مؤ لف قدس سره : اين روايت را صاحب قصص الانبياء بطور مفصل از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده و در نقل او آمده كه بين داود و عيسى (عليه السلام ) چهار صد و هشت سال فاصله بوده ، ولى اين دو نقل با تاريخ اهل كتاب مطابقت ندارد.
و در كتاب عيون از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه شخصى از آن جناب پرسيد: چرا ياران عيسى (عليه السلام ) را حوارى ناميدند، فرمود: اما از نظر مردم (يعنى علماى اهل سنت ) بدين جهت بوده كه ياران آن جناب شغل لباسشوئى داشتند، جامه هاى مردم را از آلودگى پاك مى كردند و اين لفظ يعنى لفظ حوارى از كلمه حوار در (خبزالحوار) يعنى نان سفيد گرفته شده . و اما از نظر ما اهل بيت وجه نامگذارى اين بوده كه ياران مسيح (عليه السلام ) هم نفس خود را خالص كرده بودند و هم ديگران را با پند و اندرز از آلودگى گناهان پاك مى كردند.
و در كتاب توحيد از آن جناب روايت آورده كه فرمود: حواريين عيسى (عليه السلام ) دوازده نفر بودند كه از همه آنان برتر و داناتر لوقا بود.
روايت درباره به دار آويختن حضرت عيسى (ع ) 
و در كتاب اكمال از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) كه مبعوث به نبوت گرديد، خداى تعالى نور و علم و حكمت و همه علوم انبياى قبل از آن جناب را به وى وديعه داد، علاوه بر اينكه انجيل را هم بر او نازل كرد و او را به سوى بيت المقدس و به سوى بنى اسرائيل مبعوث كرد تا ايشان را به سوى كتاب و حكمت خدا و به سوى ايمان به خدا و رسولش دعوت كند، ولى بيشترشان نپذيرفته ، به طغيان و كفر خود ادامه دادند و به خاطر همين كه ايمان نياوردند از پروردگار خود خواست تا آنان را هلاك سازد، خداى تعالى عده اى از شيطان هاى آنان را (گمراه كنندگان ايشان را) مسخ كرد تا آيتى باشد براى فريب خوردگان و گمراه شدگان ، ولى اين معجزه هم جز بيشتر شدن طغيان و كفر ايشان اثر نداد، عيسى (عليه السلام ) به ناچار به بيت المقدس آمده ، مدت سى و سه سال در آنجا ماند و به دعوت مردم آنجا پرداخت و با وعده هائى كه خداى تعالى داده بود تشويق نمود،
تا آنكه يهود به جستجوى آن جناب پرداخت و در آخر ادعا كرد كه او را شكنجه داده و زنده زنده در زمين دفن كرده و بعضى از آنان ادعا كردند كه او را كشته و به دار آويختند، ولى خداى تعالى هرگز آن كفار را بر آن جناب مسلط نمى كرد، بلكه مطلب را براى آنان مشتبه ساخت ، آنها نمى توانستند عيسى (عليه السلام ) را شكنجه كنند و بكشند و يا به دار بياويزند، چون اگر چنين قدرتى مى داشتند كلام خدا تكذيب مى شد كه فرموده : خداى تعالى او را بعد از توفى بالابرد.
مؤ لف قدس سره : اينكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: عده اى از شيطان هاى آنان را مسخ كرد، منظور شرار و گمراه كنندگان ايشان است .
و اينكه فرمود: سى و سه سال در آن جا ماند، شايد منظور امام مدت عمر آن جناب بوده كه مشهور هم همين است ، چون آن جناب از روزى كه در گهواره بوده تا سن كهولت با مردم تكلم مى كرده و از كودكيش پيغمبر بوده ، چون آيه شريفه قرآن كه حكايت گفتار او است صريح در اين معنا است ، و آن اين آيه است : (فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا، قال انى عبد اللّه آتينى الكتاب و جعلنى نبيا).
و اينكه فرمود: (كلام خدا تكذيب مى شد كه فرموده : خداى تعالى او را بعد از توفى بالا برد)، نقل معناى كلام خدا است و گرنه عبارت كلام خدا چنين است : (و لكن رفعه اللّه ...) كه در اين آيه مساءله بالا بردن عيسى (عليه السلام ) را تذكر مى دهد و در آيه ديگر مساءله توفى را به اين عبارت خاطرنشان مى سازد: (انى متوفيك و رافعك الى ...)، و امام (عليه السلام ) از ترتيب لفظى در اين عبارت كه اول مساءله توفى در آن آمده ، بعد مساءله رفع ، - ترتيب خارجى را استفاده نموده ، فرموده : خارجا هم اول او را توفى كرده ، بعد به آسمان برده .
روايتى در مورد كيفيت بالا بردن عيسى (ع ) به آسمان 
و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: عيسى (عليه السلام ) در هنگام عصر آن شبى كه خداى تعالى او را به آسمان بالا برد، ياران خود را كه دوازده نفر بودند، نزد خود خواند و ايشان را داخل خانه اى كرد و سپس از چشمه اى كه در كنج آن خانه بود در آمد، در حالى كه آب از سر و رويش مى ريخت ، فرمود: خداى تعالى به من وحى كرد كه همين ساعت مرا به سوى خود بالا مى برد، و مرا از يهود پاك مى كند،
كدام يك از شما داوطلب مى شويد به شكل من در آيد و خداى تعالى شكل مرا به او بدهد و به جاى من كشته و به دار آويخته گردد و در عوض در بهشت با من باشد؟ جوانى از ميان آنان گفت : يا روح اللّه من حاضرم ، فرمود: بله تو همانى ، آنگاه رو كرد به بقيه و فرمود: بدانيد كه بعد از رفتن من يكى از شما تا قبل از رسيدن صبح دوازده بار بر من كافر مى شود (و اظهار بيزارى از من مى كند)، مردى از ميان جمع گفت : يا نبى اللّه آن منم ؟ عيسى (عليه السلام ) گفت : مثل اينكه از نفس خودت چنين چيزى را احساس كرده اى ، باشد تو همان شخص باش ، آنگاه رو كرد به بقيه و فرمود: بعد از من ديرى نمى پايد كه به سه فرقه متفرق مى شويد، دو فرقه به خداى تعالى افتراء مى بندند و در آتش خواهند بود و يك فرقه اهل نجات است ، و آن فرقه اى است كه از شمعون صادقانه پيروى مى كند و به خدا دروغ نمى بندد كه آن فرقه در بهشت خواهد بود، اين را كه گفت در جلو چشم همه اصحابش از زاويه خانه به طرف آسمان بالا رفت و ناپديد شد.
از سوى ديگر يهود كه مدتها در جستجوى مسيح بود، در همان شب آن خانه را پيدا كرده ، آن جوانى را كه داوطلب شده بود به شكل عيسى (عليه السلام ) درآيد، گرفتند و كشتند و به دار آويختند و سپس آن كس ديگر را كه عيسى (عليه السلام ) خبر داده بود تا صبح دوازده نوبت كافر مى شوى را گرفته و او همان كفرها را دوازده بار مرتكب شد.
مؤ لف قدس سره : قريب به اين معنا را از ابن عباس و قتاده و غير آن دو نيز نقل شده و آنگاه گفته اند بعضى از علما گفته اند: آن جوانى كه حاضر شد به شكل عيسى (عليه السلام ) درآيد، همان كسى بود كه گزارش داده بود به اينكه عيسى (عليه السلام ) كجا است تا او را بگيرند و بكشند، بعضى ديگر حرفهاى ديگرى زده اند، ولى قرآن كريم از همه اين حرفها ساكت است و ما انشاء اللّه بحث مفصل اين جريان را در تفسير آيه : (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم ...)، ايراد خواهيم كرد.
روايتى از امام رضا (ع ) درباره قضيه حضرت عيسى (ع ) 
و در كتاب عيون از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: امر هيچ يك از انبياء و حجت هاى الهى بر مردم مشتبه نشد مگر امر عيسى (عليه السلام ) و بس ، براى اينكه عيسى (عليه السلام ) را زنده به آسمان بردند و بين آسمان و زمين قبض روحش كردند و بدن بى روح و روح بى بدنش را به آسمان بردند و دوباره روحش را به بدنش برگرداندند، اين مضمون كلام خداى تعالى است كه يك جا مى فرمايد:
(اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك ) و جاى ديگر از خود عيسى (عليه السلام ) حكايت مى كند كه در روز قيامت مى گويد: (و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم ، فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد).
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت است كه فرمود: عيسى بن مريم وقتى به آسمان برده شد جامه اى پشمى بر تن داشت كه نخ آن را مريم رشته و خود مريم آن را بافته و خودش دوخته بود، وقتى به آسمان رسيد، ندايش دادند: زينت دنيائيت را بيفكن .
مؤ لف قدس سره : توضيح معناى روايت قبلى و اين روايت در آخر سوره نساء ان شاء اللّه مى آيد.
و در تفسير الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير در ذيل آيه : (ان مثل عيسى عند اللّه ...) از قتاده نقل كرده اند كه گفت : دو نفر از بزرگان اهل نجران و اسقف هاى ايشان يكى به نام سيد و ديگرى به نام عاقب ، با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ملاقات نموده ، از آن جناب از وضع عيسى (عليه السلام ) پرسيده ، عرضه داشتند: هر انسانى پدر و مادرى دارد، چگونه ممكن است كه عيسى (عليه السلام ) پدر نداشته باشد؟ در پاسخشان خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم ...). مؤ لف قدس ‍ سره : قريب به اين معنا از سُدى و عكرمه و غير آن دو نيز نقل شده ، قمى هم در تفسير خود نزول آيه نامبرده را در پاسخ بزرگان نجران مى داند.
بحث روايتى ديگر در معناى محدث 
در بصائر از زراره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) فرق ميان (رسول )، (نبى ) و (محدث ) را پرسيدم ، فرمود: رسول كسى است كه فرشته را مى بيند كه از ناحيه پروردگارش رسالت مى آورد و مى گويد:
پروردگارت چنين و چنان دستورت داده ، و رسول در عين حال نبى هم هست .
و اما (نبى ) فرشته اى را كه بر او نازل مى شود نمى بيند بلكه فرشته ، پيام الهى را به قلبش مى اندازد و نبى در حال گرفتن پيام حالتى چون بيهوشى به خود مى گيرد و مطلب را در خوابش مى بيند، عرضه داشتم : پس از كجا مى فهمد كه اين را كه مى بيند از ناحيه خدا و حق است ؟ فرمود: خداى تعالى برايش مشخص مى كند، بطورى كه يقين مى كند كه آنچه مى بيند حق است ، ولى فرشته را به عيان نمى بيند.
و اما (محدث ) كسى است كه صدائى را مى شنود ولى شاهدى را يعنى صاحب صدا را نمى بيند.
مؤ لف قدس سره : اين روايت را صاحب كافى نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده و اينكه فرمود: (شاهدى را نمى بيند)، معنايش اين است كه صاحب صدا را حاضر نمى بيند كه در حقيقت كلمه (شاهدا) مفعول فعل (نمى بيند) است ، ممكن هم هست مفعول نباشد بلكه حال باشد از فاعل (نمى بيند) و معنايش اين باشد كه محدث در حالى كه خود شاهد است كسى را نمى بيند.
فرق ميان نبى ، رسول و محدث 
و باز در همان كتاب از بريد از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى در پاسخ بريد كه پرسيد: (رسول )، (نبى ) و (محدث ) چه معنا دارد؟ فرمود: (رسول ) آن كسى است كه فرشته برايش ظاهر شده ، با او سخن مى گويد، ولى (نبى ) در خواب مى بيند، و چه بسا نبوت و رسالت در يك فرد جمع مى شود. و اما محدث آن كسى است كه صوت را مى شنود ولى صورت فرشته را نمى بيند، مى گويد: عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند، از كجا مى فهمد آنچه در خواب ديده ، حق و آن شخص فرشته است ؟ فرمود: خداى تعالى او را موفق به تشخيص آن مى كند تا او را بشناسد و اين را هم بدان كه خداى تعالى كتب آسمانى را با كتاب آسمانى شما (قرآن ) ختم كرده و نبوت را با فرستادن پيامبرتان ختم فرموده (تا آخر حديث ).
و نيز در آن كتاب از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق سخن از (محدث ) را پيش كشيدم ، مى گويد:
فرمود: محدث صوت فرشته را مى شنود ولى صورت او را نمى بيند، عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند از كجا مى فهمد كه كلامى كه شنيده ، كلام فرشته است ؟ فرمود: خداى تعالى سكينت و آرامشى به او مى دهد كه با آن ، فرشته را از غير فرشته تشخيص ‍ مى دهد.
على (ع ) محدث بود 
و نيز در آن كتاب است كه ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: على (عليه السلام ) محدث بود، سلمان هم محدث بود، مى گويد: عرضه داشتم : نشانه محدث چيست ؟ فرمود: اين است كه فرشته بر او نازل مى شود و مطلب را به دل او مى اندازد كه مثلا چنين و چنان شده و يا چنين و چنان بايد كرد.
و نيز در كافى از حمران بن اعين روايت كرده كه گفت : امام ابى جعفر باقر (عليه السلام ) به من خبر داد: كه على (عليه السلام ) محدث بود، اين گذشت تا آنكه اصحاب و (پيروان مكتب تشيع ) مرا ديدند و سفارش كردند كه هيچ چيزى از امام نپرس ، تا اين سؤ ال ما را با جنابش در ميان بگذارى و جوابش را بگيرى و آن سؤ ال اين است كه چه كسى با على (عليه السلام ) حديث و گفتگو مى كرد، چيزى نگذشت كه اتفاق افتاد آن جناب را ملاقات كردم ، عرضه داشتم : به خاطر داريد كه به من فرموديد على محدث بود؟ فرمود: آرى ، عرضه داشتم : چه كسى با او حديث مى كرد؟ فرمود: فرشته ، پرسيدم : يعنى مى فرمائى معتقد باشم به اينكه على نبى و يا رسول است ؟ فرمود: نه ، بلكه درباره على (عليه السلام ) همان را بگو و معتقد باش كه درباره آن رفيق در بارى سليمان (عليه السلام ) مى گوئى (كه به يك چشم بر هم زدن تخت بلقيس را از شهر سبا تا به حضور سليمان آورد) و همان را معتقد باش كه درباره رفيق و همسفر موسى (عليه السلام ) معتقدى (كه اعمالى انجام داد كه موسى از تاءويل آنها عاجز ماند) و همان را بگو كه درباره ذى القرنين مى گوئى (كه كارهائى مى كرد كه از بشر عادى ساخته نيست ) مگر نشنيده اى كه شخصى از على (عليه السلام ) پرسيد: آيا ذو القرنين پيغمبر بود؟ در پاسخ فرمود: نه ، ولى بنده اى بود كه خدا را دوست مى داشت و خداى تعالى هم او را دوست مى داشت ؟ براى خدا خيرخواهى مى كرد، خدا هم خير او را مى خواست ، على (عليه السلام ) هم چنين بنده اى بود.
مؤ لف قدس سره : روايات در معناى محدث از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بسيار زياد است ، صاحب كتاب بصائر الدرجات و صاحب كافى و صاحب كنز و صاحب اختصاص و مؤ لف ينى ديگر آن روايات را در كتب خود آورده اند، در روايات اهل سنت نيز يافت مى شود.
مطالبى پيرامون (وحى ) و واژه (محدث ) 
در اين روايات فرق ميان نبى و رسول و محدث را بيان نمود، ما نيز در سابق آنجا كه فرق ميان نبى و رسول را بيان مى كرديم گفتيم : وحى به معناى سخن گفتن خداى سبحان با بنده اى از بندگان خويش است و اين سخن گفتن (چه با حضور و رو در رو قرار گرفتن فرشته باشد و چه بدون حضور فرشته و به صرف افتادن در دل و رسيدن به گوش باشد)، باعث علم يقين رسول و نبى مى شود، علم به نفس ذاته ، بدون اينكه در تشخيص اينكه اين سخن از خدا است يا از شيطان احتياجى به حجت داشته باشد، پس داستان وحى و القائات الهيه نظير علوم بديهى و مانند: يك ، نصف دو است ، مى باشد كه در علم پيدا كردن به آن احتياج به رديف كردن مقدمات منطقى و امثال آن نيست .
و اما خواب ديدن اولياى خدا به طورى كه روايات تفسيرش كرده ، به معنائى است غير خواب ديدن معمولى ما افراد معمولى ، چون ما نيز در عالم خواب شبانه و يا روزانه خود چيزهائى مى بينيم ولى هيچگونه حجيت ندارد، بلكه خواب اولياى خدا چيزى شبيه بيهوشى است كه حواس ولى خدا سكونتى پيدا مى كند و در آن هنگام آنچه را كه مى بينند نظير چيزهائى است كه ما در بيدارى مشاهده مى كنيم و بعد از مشاهده آنچه مشاهده كردند خداى عزوجل يقين بر دل آنان افاضه نموده ، دركشان را تسديد و استوار مى كند، در نتيجه يقين مى كنند كه واسطه و صدا از ناحيه خداى سبحان است و شيطان در دلشان تصرف نكرده .
و اما عنوان محدث از تحديث گرفته شده ، و تحديث عبارت است از اينكه صداى فرشته را بشنود ولى خود او را نبيند، و اين شنيدن هم شنيدن با گوش ظاهر نيست بلكه با گوش باطن و قلب است و نيز از قبيل خطور كردن خاطره اى در دل نيست تا عرفا شنيدن صوت شمرده شود، الا به عنايتى مجازى ، آن هم مجاز دوراز فهم .
و به همين جهت مى بينيد كه روايات در معرفى تحديث دو جمله آورده اند: يكى شنيدن صوت و ديگرى افتادن در قلب و با اينكه هيچيك از اين دو عنوان از نظر لغت (تكليم ) و تحديث و گفت و شنود، نيست مع ذلك آن را تحديث و تكليم خوانده اند، پس ‍ محدث با فتحه (دال ) صوت فرشته را در تحديثش مى شنود و با گوش خود فرا مى گيرد، نظير آنچه ، از صداهاى كلام معمولى و ساير صوتها عالم ماده را مى شنويم و يا به ديگران مى شنوايانيم با اين تفاوت كه آنچه را محدث مى شنود غير محدث نمى شنود و به همين جهت است كه گفتيم اين شنيدن امرى قلبى است .
تشخيص القائات رحمانى از شيطانى مستند به تاءييد الهى است و خارج از معيارهاىمعمولى تشخيص است
و اما تشخيص و علم محدث به اينكه آنچه مى شنود گفتار فرشته است نه القائات شيطانى ، امرى است كه خارج از معيارهاى معمولى تشخيص است ، بلكه با تاءييدى از ناحيه خداى سبحان و تسديد او است ، همچنانكه مضمون روايت محمد بن مسلم كه گذشت آن را تاءييد مى كند، چون در آن روايت آمده بود: (خداى تعالى سكينت و آرامشى به او مى دهد كه با آن فرشته را از غير فرشته تشخيص ‍ مى دهد) و توضيحش اين است كه القاى شيطانى دو جور تصور مى شود: يكى اينكه اين القا مطلبى باطل و به همان صورت باطلش ‍ باشد، كه معلوم است انسان مؤ من به خوبى آن را تشخيص مى دهد كه سخن ملائكه مكرمين نمى تواند باشد، ملائكه اى كه خداى تعالى در معرفتشان فرموده : (لا يعصون اللّه ما امرهم )، و يا باطل در صورت حق است و معلوم است كه باطل لوازمى كه دارد نيز باطل است ، در اينجا نور الهى كه همواره ملازم بنده مؤ من خدا است ، حال آن باطل را براى مومن روشن مى سازد كه آيه شريفه : (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس )، بيانگر اين نور است ، ولى در عين حال نزعه شيطان و وسوسه او بى اضطراب هم نيست و قلب را دچار تزلزل مى سازد، همچنانكه ياد خدا و سخن او از وقار و سكينت و اطمينان خاطر خالى نيست ، همچنانكه قرآن كريم درباره اضطراب آوردن وسوسه شيطان مى فرمايد: (ذلكم الشيطان يخوف اوليائه ) و درباره ياد خدا و ذكر او مى فرمايد: (الا بذكر اللّه تطمئن القلوب ) و نيز درباره اولى فرموده : (ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون ).
پس سكينت و طماءنينه در هنگام ملهم شدن انسان به يك الهام ، حال چه اينكه به صورت سخنى باشد كه گويا كسى به گوش انسان مى خواند و يا قلبى باشد كه به دل خطور كند، خود دليل بر اين است كه آن سخن و اين خطور القائات رحمانى است نه شيطانى ، همچنانكه اضطراب و قلق در هنگام ملهم شدن آدمى به آن قسم الهام ، دليل است بر اينكه القاء مذكور از القائات شيطانى است ،
مساءله عجله كردن در امور و جزع و بى تابى نمودن در احتمال خطر و خفت در عقل در موقع شادى و يا اندوه و امثال اين عوارض ، نيز نشان همين القائات شيطانى است .
توضيح اينكه : (محدث صوت فرشته را مى شنود ولى فرشته را نمى بيند) 
و اما اينكه در روايات آمده بود كه محدث صوت را مى شنود ولى فرشته را نمى بيند، بايد حمل كرد بر اين جهت ، نه اينكه جمع بين دو معنا يعنى هم ديدن و هم صوت را شنيدن محال است و خلاصه اينكه ملاك در محدث بودن يك انسان اين است كه صداى هاتف غيبى را بشنود و لازم نيست كه حتما صاحب صدا را هم ببيند و اگر اتفاق افتاد كه در حين شنيدن صوت ، فرشته را هم ديد از اين باب نيست كه چون محدث بوده فرشته را ديده ، نه ، لازمه محدث بودن ديدن فرشته نيست ، اين را بدان جهت گفتيم كه آيات قرآنى صريح است در اينكه مريم روح را به صورت بشرى تمام عيار مشاهده كرد و در حين گفتگو او را مى ديد، مثلا فرموده : (فارسلنا اليها روحنا، فتمثل لها بشرا سويا،قالت اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا، قال انى رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا)،(بطورى كه ملاحظه مى كنيد آيه شريفه صريح در اين است كه مريم شخصى را به شكل بشر ديده و با او سخن گفته است ) و يا درباره همسر ابراهيم (عليه السلام ) در داستان بشارت به فرزند دار شدنش فرموده : (و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى ، قالوا: سلاما قال سلام ... و امراته قائمة فضحكت ، فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ، قالت يا ويلتى ءالد و انا عجوز، و هذا بعلى شيخا، ان هذا لشى ء عجيب ، قاتوا اتعجبين من امر اللّه رحمت اللّه و بركاته عليكم اهل البيت ، انه حميد مجيد.

next page

fehrest page

back page