تفسير الميزان جلد ۱۰
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۲۵ -
(انا ارسلنا الى قوم لوط) و
اما آنچه در سوره حجر آمده سخنى از داستان گوساله بريان آوردن ندارد بلكه ظاهرش آن
است كه ابراهيم و خانواده اش به محض ديدن ملائكه دچار وحشت شده اند، و ملائكه براى
برطرف ساختن ترس آنها بشارت را داده اند، كما اينكه خداوند تعالى ميفرمايد:
(اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال انا منكم وجلون قالوا لا توجل انا
نبشرك بغلام عليم - به محضى كه ملائكه داخل شدند و زبان به سلام گشودند، ابراهيم
گفت : ما از شما بيمناكيم گفتند: مترس كه ما تو را به فرزندى دانا بشارت مى دهيم
) و ذيل آيات ظهور در اين دارد كه اين ملاقات قبل از هلاكت قوم لوط بود،
و حاصل دليل اين مفسرين اين شد كه آيات پنج سوره مذكور از حيث ظهور مختلفند، بعضى
از آنها نظير آيات سوره ذاريات ظهور دارد در اينكه ملاقات با ابراهيم بعد از هلاكت
قوم لوط بوده ، و بعضى ديگر نظير آيات سوره حجر ظهور در اين دارد كه ملاقات آنان با
آن جناب قبل از هلاك كردن قوم لوط بوده است .
و نظير آيات سوره حجر آيات سوره عنكبوت است كه آن آيات از آيات سوره حجر روشن تر مى
فهمانند كه جريان ملاقات قبل از هلاكت آن قوم بوده چون در آن آيات مساله وساطت
ابراهيم (عليه السلام ) و جدالش با ملائكه آمده كه در بحث روائى گذشته ، حديث عياشى
نيز همين معنا را تاءييد مى كرد.
بشارت در هر چهار سوره مربوط به تولد اسحاق است
نهاسمائيل
اين بود نظريه جمعى از مفسرين و ليكن حق اين است كه آيات در همه اين چهار سوره يعنى
سوره هود و حجر و عنكبوت و ذاريات ، متعرض يك قصه است و آن داستان بشارت دادن
ملائكه به ابراهيم است به ولادت اسحاق و يعقوب ، نه ولادت اسماعيل .
و اما آنچه در ذيل آيات سوره ذاريات داشت : (قالوا
انا ارسلنا) ظهور دارد در اينكه از
ماجرائى سخن ميگويد كه : واقع شده ، و دليل بر اين نيست كه منظورش شرح بشارت به
ولادت اسماعيل باشد كه قبل از ماجراى قوم لوط بوده براى اينكه نظير اين آيات در
سوره حجر نيز آمده بود با اينكه مفسرين قبول دارند كه آيات سوره حجر داستان قبل از
فراغت از كار قوم لوط را شرح مى دهد.
علاوه براين ، جمله مزبور يعنى جمله (انا
ارسلنا) كه ملائكه وقتى آن را گفتند كه
هنوز در بين راه بودند به حسب لغت نمى تواند مانع از اين نظريه باشد.
و اما جمله (فاخرجنا من كان فيها من المؤ
منين ...) كلام ملائكه نيست تا دليل شود
بر اينكه مربوط به بعد از واقعه قوم لوط است بلكه كلام خود خداى تعالى است همچنانكه
سياق همه داستان هاى سوره ذاريات كه سراينده آنها خود خداى تعالى است اين معنا را
تاءييد مى كند.
و اما اينكه مساءله ترسيدن ابراهيم (عليه السلام ) در آيات سوره حجر، اول داستان و
در آيات سوره ذاريات و هود آخر داستان آمده دليل بر دو تا بودن داستان نيست بلكه
وجهش اين است كه در آيات سوره حجر اصلا مساءله آوردن گوساله بريان ذكر نشده تا در
اثر نخوردن ملائكه مساءله ترسيدن ابراهيم (عليه السلام ) را ذكر كند به خلاف دو
سوره ذاريات و هود، علاوه بر اين ارتباط تام و شديدى كه بين اجزاى داستان برقرار
است خود دليل و مجوزى است براى اينكه بعضى از قسمتهاى داستان در جايى و در زمانى ،
جلوتر و در جايى و زمانى ديگر عقب تر ذكر شود همچنانكه انكار ابراهيم در آيات سوره
ذاريات در اول قصه بعد از سلام دادن ملائكه آمده و در سوره هود در وسط داستان يعنى
بعد از غذا نخوردن ملائكه ذكر شده ، و در نظم قرآنى اينگونه تقديم و تاخيرها بسيار
است .
از اين هم كه بگذريم آيات سوره هود صريح در اين است كه بشارت ، مربوط به ولادت
اسحاق و يعقوب بوده چون نام آن دو بزرگوار را برده و همين آيات است كه ميگويد:
ابراهيم درباره سرنوشت شوم قوم لوط مجادله كرد، و اين مطلب را در سياقى آورده كه
هيچ شكى باقى نمى گذارد در اينكه جريان مربوط به قبل از هلاكت قوم لوط است ، و
لازمه اين دو مطلب اين است كه بشارت به ولادت اسحاق قبل از هلاكت قوم لوط واقع شده
باشد.
و باز از اين هم كه بگذريم همه نويسندگان تاريخ اتفاق دارند بر اينكه ولادت اسماعيل
قبل از ولادت اسحاق و يعقوب بوده و آن جناب از اسحاق بزرگتر بوده و بين ولادت او و
اين ، سالهايى فاصله شده و اگر بشارتى كه قبل از هلاكت قوم لوط واقع شده بشارت به
ولادت اسماعيل باشد ديگر نمى تواند بعد از هلاكت قوم لوط بشارتى ديگر به ولادت
اسحاق صورت بگيرد زيرا در اين صورت فاصله بين دو بشارت ، يك روز و دو روز خواهد بود
مگر اينكه بگويى بله ممكن است همينطور باشد ولى اسحاق چند سال بعد متولد شده باشد
چون بشارت بيش از اين دلالت ندارد كه چنين امر خيرى پيش خواهد آمد و يا چنين و چنان
خواهد شد و اما اينكه در چه زمانى واقع مى شود بشرى از آن ساكت است .
دوم : اينكه اصلا در اين داستانها سخنى از بشارت به ولادت اسماعيل در ميان آمده يا
نه ؟ حق مطلب اين است كه بشرائى كه در اول آيات سوره صافات آمده تنها بشارت به
ولادت اسماعيل است و اين غير آن بشارتى است كه در ذيل آن آيات آمده كه صريحا نام
اسحاق در آن برده شده ، دليل بر اين معنا هم سياق آيات ذيل جمله
(فبشرناه بغلام حليم ) است كه
بعد از اين بشارت مساءله رويا و ذبح فرزند و مطالبى ديگر را آورده ناگهان در آخر مى
فرمايد:
(و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين
) و اين سياق جاى شك باقى نمى گذارد كه منظور از غلام حليمى كه در اول
آيات به ولادتش بشارت داده غير اسحاقى است كه بار دوم ولادتش را مژده داده است .
طبرى در تاريخ خود ميگويد: منظور از بشارت اولى مانند بشارت دومى در اين سوره بشارت
به ولادت اسحاق است ، همچنانكه در ساير سوره ها همين منظور است . ولى از نظر ما اين
سخن درست نيست و ما در جلد هفتم اين كتاب در ضمن داستانهاى ابراهيم (عليه السلام )
بحثى در اين معنا گذرانديم .
سوم - بحث توراتى اين قصه و تطبيق داستان قرآن با داستانى است كه تورات در اين باره
آورده البته توراتى كه فعلا در دست هست كه ان شاء اللّه اين تطبيق در ذيل آيات بعدى
آنجا كه پيرامون داستان لوط بحث مى كنيم از نظر خواننده خواهد گذشت .
سبب و علت مجادله ابراهيم (ع ) با ملائكه
چهارم - (بحثى پيرامون اين داستان از اين
جهت كه جدال ابراهيم با ملائكه و تعبيرى به مثل (يجادلنا
فى قوم لوط) و پاسخى از ملائكه به وى به
مثل (يا ابراهيم اعرض عن هذا)
چه معنا دارد، آن هم از ابراهيمى كه در سابق گفتيم ، سياق آيات و مخصوصا جمله
(ان ابراهيم لحليم اواه منيب )
جز به خير از آن جناب ياد نكرده و چنين بزرگوارى چطور با ملائكه جدال مى كند پاسخ
اين سوال اين است كه جدال آن جناب جز به انگيزه نجات بندگان خدا نبوده به اين اميد
وساطت كرده كه شايد بعدها به راه خدا بيايند و به سوى اين راه هدايت شوند.
آيات 83 - 77 سوره هود
و لما جاءت
رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قال هذا يوم عصيب (77) و جاءه قومه يهرعون
اليه و من قبل كانوا يعملون السيات قال يقوم هولاء بناتى هن اطهر لكم فاتقوا اللّه
و لا تخزون فى ضيفى اليس منكم رجل رشيد (78) قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق
و انك لتعلم ما نريد (79) قال لو ان لى بكم قوة او اوى الى ركن شديد (80) قالوا
يلوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك فاسر باهلك بقطع من اليل و لا يلتفت منكم احد الا
امراتك انه مصيبها ما اصابهم ان موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب (81) فلما جاء امرنا
جعلنا عليها سافلها و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود (82) مسومة عند ربك و ما هى
من الظالمين ببعيد (83)
|
ترجمه آيات
و همين كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از ديدن آنان (كه به صورت جوانانى زيبا روى
مجسم شده بودند) سخت ناراحت شد، (چون مردمش به آسانى از آنگونه افراد زيبا روى نمى
گذشتند) و خود را در برابر قوم بيچاره يافت و زير لب گفت : امروز روز بلائى شديد
است . (77)
در همين لحظه مردم آلوده اش با حرص و شوقى وصف ناپذير به طرف ميهمانان لوط شتافتند،
چون قبل از اين ماجرا اعمال زشتى (در همجنس بازى ) داشتند. لوط گفت : اى مردم اين
دختران من در سنين ازدواجند، مى توانيد با آنان ازدواج كنيد، براى شما پاكيزه ترند،
از خدا بترسيد و آبروى مرا در مورد ميهمانانم نريزيد، آخر مگر در ميان شما يك مرد
رشد يافته نيست . (78)
گفتند: اى لوط تو خوب مى دانى (كه سنت قومى ما به ما اجازه نمى دهد) كه متعرض
دخترانت شويم ، و تو خوب مى دانى كه منظور ما در اين هجوم چيست .(79)
لوط گفت : اى كاش در بين شما نيرو و طرفدارانى مى داشتم و يا براى خودم قوم و عشيره
اى بود و از پشتيبانى آنها برخوردار مى شدم . (80)
فرشتگان گفتند: اى لوط - غم مخور - ما فرستادگان پروردگار تو هستيم شر اين مردم به
تو نخواهد رسيد. پس با خاطرى آسوده از اين بابت ، دست بچه هايت را بگير و از شهر
بيرون ببر، البته مواظب باش احدى از مردم متوجه بيرون رفتنت نشود، و از خاندانت
تنها همسرت را بجاى گذار كه او نيز مانند مردم اين شهر به عذاب خدا گرفتار خواهد شد
و موعد عذابشان صبح است و مگر صبح نزديك نيست ؟.(81)
پس همين كه امر ما آمد سرزمين شان را زير و رو نموده بلنديهايش را پست ، و پستيهايش
را بلند كرديم و بارانى از كلوخ بر آن سرزمين باريديم ، كلوخهايى چون دانه هاى
تسبيح رديف شده . (82)
كلوخهايى كه در علم پروردگارت نشان دار بودند و اين عذاب از هيچ قومى ستمگر به دور
نيست . (83)
بيان آيات
اين آيات داستان عذاب قوم لوط را بيان مى كند و مى توان گفت كه به يك حساب تتمه
آيات قبلى است كه داستان نازل شدن ملائكه و وارد شدن آنان بر ابراهيم و بشارت دادن
به ولادت اسحاق را ذكر مى كرد چون بيان آن مطالب در واقع زمينه چينى بود براى بيان
عذاب قوم لوط.
و لما جاءت
رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قال هذا يوم عصيب
|
وقتى گفته مى شود: (ساءه الامر مساءة
) معنايش اين است كه فلان پيش آمد حال بدى را بر فلانى انداخت ، و وقتى
با صيغه مجهول تعبير شود و گفته شود: (سى
ء بالامر) معنايش اين است كه فلانى خودش
به خاطر آن امر ناراحت شد، نه اينكه آن امر وى را ناراحت كرده باشد (همچنانكه در
آيات مورد بحث حضرت لوط از آمدن ملائكه به صورت جوانانى زيبا روى ناراحت شد، نه
اينكه ملائكه او را ناراحت كرده باشند ). و كلمه (ذرع
) به معناى مقايسه طول اشياء است ، و اين كلمه از كلمه
(ذراع ) گرفته شده كه به معناى
دست آدمى از نوك انگشتان تا آرنج است كه در قديم آن را مقياس طول مى گرفتند و فعلا
اين كلمه بر خود آن آلتى كه به وسيله آن طولها اندازه گيرى مى شود نيز اطلاق مى
گردد (مثلا بزاز، هم مى گويد فلان پارچه چند ذرع است ، و هم مى گويد ذرع ما گم شده
است ) و تعبير:
(ضاق بالامر ذرعا)
تعبيرى است كنايه اى و معنايش اين است كه راه چاره آن امر به رويش بسته شد و يا
راهى براى خلاصى از فلان امر نيافت ، و وجه اين كنايه اين است كه چنين كسى مانند
خياطى مى ماند كه به هر مترى و ذرعى كه پارچه را متر مى كند لباسى به فلان قامت در
نمى آيد.
و كلمه (عصيب
) بر وزن فعيل به معناى مفعول از ماده (عصب
) است كه به معناى شدت است و (يوم
عصيب ) آن روزى است كه به وسيله هجوم بلا
آنقدر شديد شده باشد كه عقده هايش بازشدنى نيست و شدايدش آن چنان سر در يكديگر كرده
اند كه مانند كلاف سر در گم از يكديگر جدا و متمايز نمى شوند.
و معناى آيه شريفه اين است كه وقتى فرستادگان ما كه همان فرشتگان نازل بر ابراهيم
(عليه السلام ) بودند بر لوط (عليه السلام ) وارد شدند، آمدنشان لوط را سخت پريشان
و بد حال كرد و فكرش از اينكه چگونه آنان را از شر قوم نجات دهد ناتوان شد چون
فرشتگان نامبرده به صورت جوانانى امرد و زيبا منظر مجسم شده بودند و قوم لوط حرص
شديدى داشتند بر اينكه با اينگونه جوانان عمل فحشاء مرتكب شوند و انتظار اين نمى
رفت كه متعرض اين ميهمانان نشوند، و آنان را به حال خود بگذارند و به همين جهت لوط
عنان اختيار را از دست داد و بى اختيار گفت :
(هذا يوم عصيب
) يعنى امروز روز بسيار سختى خواهد بود روزى كه شرور آن يكى دو تا نيست
و شرورش سر در يكديگر دارند.
و جاءه قومه
يهرعون اليه و من قبل كانوا يعملون السيئات
|
راغب ميگويد: وقتى گفته مى شود: (هرع و يا
اهرع ) معنايش اين است كه فلان كس را با
زور و تهديد به جلو سوق مى داد. و از كتاب (العين
)
نقل شده كه گفته است : كلمه (اهراع
) به معناى سوق دادن به شدت است .
(و من قبل كانوا يعملون السيئات
) - يعنى (قوم لوط) قبل از آن زمان كه ملائكه بيايند همواره مرتكب معاصى
مى شدند و گناهان و كارهاى زشتى مى كردند پس در ارتكاب فحشاء جسور شده بودند، و در
انجام فحشاء هيچ باكى نداشته بلكه معتاد به آن بودند و اگر گناهى پيش مى آمد به هيچ
وجه از آن منصرف نمى شدند نه حياء مانعشان مى شد و نه زشتى عمل ، نه موعظه آنها را
از آن عمل منزجر مى كرد و نه مذمت ، براى اينكه عادت ، هر كار زشتى را آسان و هر
عمل منكر و بلكه بى شرمانه اى را زيبا مى سازد.
و اين جمله در بين جمله (و جاءه قومه
يهرعون اليه ) و بين جمله
(قال يا قوم هولاء بناتى ...)
معترضه است و در معنا دادن به مضمون هر دو طرفش مفيد است اما اينكه جمله قبل خود را
معنا مى دهد براى اين است كه وقتى شنونده بشنود كه قوم لوط به طرف ميهمانان لوط
هجوم آوردند بطورى كه يكديگر را هل مى دادند خوب نمى فهمد كه اين هجوم براى چه بوده
ولى وقتى دنبال آن بشنود كه قوم لوط معتاد به عملهاى شنيع و گناهان شرم آور بودند
مى فهمد كه انگيزه آنان بر اين هجوم همان عادت زشتى بوده كه فاسقان قوم به گناه و
فحشاء داشته و خواسته اند آن عمل زشت را با ميهمانان لوط انجام دهند.
و اما نافع بودنش در مضمون جمله بعدش براى اين است كه وقتى شنونده بشنود كه لوط از
در بيچارگى و ناعلاجى به قوم خود مى گويد كه اين دختران من در اختيار شمايند و
اينها براى شما بهترند، اگر آن جمله معترضه نبود تعجب مى كرد كه چرا لوط (عليه
السلام ) نخست به موعظه آنان نپرداخت و ابتداء چنين پيشنهادى را كرد؟ ولى حالا كه
اين جمله معترضه را شنيده سابقه اين قوم را دارد و مى فهمد كه آن قوم به علت اينكه
ملكه فسق و فحشاء در دلهايشان رسوخ كرده بوده ديگر گوش شنوايى برايشان باقى نمانده
بود و هيچ زاجرى منزجرشان نمى كرده و هيچ موعظه و نصيحتى به خرجشان نمى رفته و به
همين جهت جناب لوط در اولين كلامى كه به آنان گفته دختران خود را بر آنان عرضه كرده
و سپس گفته است : (فاتقوا اللّه ولا تخزون
فى ضيفى - از خدا بترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا نكنيد).
قال يا قوم
هولاء بناتى هن اطهر لكم ...
|
وقتى لوط (عليه السلام ) ديد كه قوم ، همگى بر سوء قصد عليه ميهمانان يك دست شده
اند و صرف موعظه و يا خشونت در گفتار آنان را از آنچه مى خواهند منصرف نمى كند
تصميم گرفت آنها را از اين راه فحشاء باز بدارد و منظورشان را از راه حلال تاءمين
كند از طريقى كه گناهى بر آن مترتب نمى شود و آن مساءله ازدواج است ، لذا دختران
خود را به آنان عرضه كرد و ازدواج با آنان را برايشان ترجيح داد و گفت :
(ازدواج با اين دختران ، پاكيزه تر است ،
و يا اين دختران پاكيزه ترند).
و مراد از آوردن صيغه اطهر، (افعل ، كه مخصوص برترى دادن چيزى بر چيز ديگر است
مانند اكبر يعنى كبيرتر و اصغر يعنى صغيرتر) كه به معناى پاكيزه تر است ، اين نبوده
كه عمل شرم آور لواط هم پاكيزه است ولى ازدواج با زنان پاكيزه تر است بلكه منظور
اين است كه ازدواج با دختران من عملى است پاك و هيچ شائبه زشتى و پليدى در آن نيست
، و خلاصه مراد اين است كه ازدواج ،
طهارت خالص است ، و استعمال صيغه (افعل
) در غير مورد تفضيل شايع است در قرآن نيز استعمال شده آنجا كه فرمود:
(ما عند اللّه خير من اللّه و)
با اينكه در لهو هيچ خيرى نيست ، و نيز فرموده : (و
الصلح خير) كه در همه اين موارد صيغه
(افعل ) مى فهماند اگر اين كار
را بكنى كارى كرده اى كه يقينا اشكالى در آن نيست و اگر آن كارهاى ديگر را بكنى
چنين يقينى برايت حاصل نمى شود يا يقين به نامشروع بودن آن پيدا مى كنى و يا حداقل
در مشروع بودن و پاكيزه بودن آن ترديد خواهى داشت .
مراد از (بناتى
) و (اطهرلكم
) در سخن لوط (ع ) به قوم خود: (هؤ
لاءبناتى هن اطهرلكم )
و اگر جمله (هولاء بناتى
) را مقيد كرد به قيد (هن اطهر
لكم ) براى اين بود كه بفهماند منظور لوط
(عليه السلام ) از عرضه كردن دختران خود اين بوده كه مردم با آنها ازدواج كنند نه
اينكه از راه زنا شهوات خود را تسكين دهند، و حاشا بر مقام يك پيغمبر خدا كه چنين
پيشنهادى بكند براى اينكه در زنا هيچ طهارتى وجود ندارد همچنانكه قرآن كريم فرموده
: (و لا تقربوا الزنى انه كان فاحشة و ساء
سبيلا) و نيز فرموده :
(و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن
) و ما در تفسير آيه زنا در سوره انعام گفتيم كه حكم اين آيه از احكامى
است كه خداى تعالى در تمامى شرايع آسمانى كه بر انبيايش نازل كرده آن را تشريع
نموده است در نتيجه حرمت زنا در زمان جناب لوط نيز تشريع شده بوده پس جمله
(هن اطهر لكم ) بهترين شاهد
است بر اينكه منظور آن جناب ازدواج بوده نه زنا.
از اينجا فساد گفتار آن مفسرى كه منظور لوط را زناى با دختران خود دانسته روشن مى
گردد، او گفته است : لوط بدون آوردن كلمه (نكاح
) و يا قيدى كه بفهماند منظورش نكاح است گفت :
(اين دختران من در اختيار شما)
و من نمى فهمم اين چه پيشنهادى است كه لوط كرده اگر خواسته است از يك عمل فحشاء
جلوگيرى كند كه فحشاء را با فحشائى ديگر جلوگيرى نمى كنند و اگر به راستى خواسته
است فحشاء با ميهمانان را با فحشاء با دختران خود جلو بگيرد ديگر چه معنا دارد كه
به مردم بگويد: (فاتقوا اللّه - از خدا
بترسيد) و اگر مى خواسته رسوايى را فقط از
خودش دفع كند بايد به همان جمله بعدى كه گفت : (مرا
در جلو ميهمانانم رسوا نكنيد) اكتفاء مى
كرد.
و چه بسا كه گفته باشند! مراد از اين كه گفت : (اين
دختران من در اختيار شمايند)
اشاره باشد به همه زنان قوم ، چون يك پيغمبر، پدر همه امت خويش است و زنان آن امت
دختران اويند، همچنانكه مردان آن امت پسران وى هستند و لوط (عليه السلام ) منظورش
اين بوده كه به مردم بفهماند دفع شهوت به وسيله جنس زن و به طريق نكاح كه خود طريقه
اى است فطرى ، براى شما بهتر و پاكتر است از اينكه به وسيله مردان و از طريق فحشاء
صورت بگيرد.
ليكن اين توجيه جنبه دست و پا زدن را دارد و از ناحيه الفاظ آيه هيچ دليلى بر طبق
آن وجود ندارد، و اما اينكه دختران لوط مسلمان و مردم مورد خطاب آن جناب كافر بوده
باشند و ازدواج مرد كافر با زن مسلمان جايز نباشد مطلبى است كه معلوم نيست در شريعت
آن روز كه شريعت ابراهيم (عليه السلام ) بوده تشريع شده باشد و در نتيجه لوط (عليه
السلام ) موظف به پيروى آن حكم باشد، زيرا اين احتمال هست كه در شريعت ابراهيم
(عليه السلام ) ازدواج مرد كافر با زن مسلمان جايز بوده باشد، همچنانكه در صدر
اسلام نيز جايز بود و حتى شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دختر خود را
به عقد ابى العاص بن ربيع در آورد، با اينكه قبل از هجرت كافر بود و جواز آن بعد از
هجرت نسخ شد و مسلمانان ماءمور شدند دختران خود را به كفار ندهند.
علاوه بر اين ، كلام مردم در جواب لوط كه گفتند: (لقد
علمت ما لنا فى بناتك من حق - تو كه مى دانى ما رغبتى به دختران تو نداريم
) با احتمالى كه اين مفسرين داده اند كه منظورش از بنات ، جنس زنان قوم
باشد نمى سازد زيرا وقتى صحيح است لوط جنس زنان را دختران خود بنامد كه مردم
قبيله نبوت او را پذيرفته باشند و به دنبال آن قبول داشته باشند كه او پدر زن و مرد
امت است ، و اما قوم لوط كه آن جناب را به عنوان يك پيامبر نمى شناختند و به وى
ايمان نياورده بودند، مگر آنكه صاحبان اين توجيه خواسته باشند بگويند لوط از باب
تهكم ، (توقع بيجا) زنان قبيله را دختران خود شمرده كه اگر چنين بگويند، مى گوييم
تهكم ، قرينه مى خواهد و حال آنكه در كلام هيچ قرينه اى بر آن نيست .
ممكن است كسى از ناحيه آن مفسرين به ما اشكال كند و بگويد: تعبير به كلمه
(بنات )
با اينكه آن جناب بيش از دو دختر نداشته خود دليل و قرينه است بر اينكه مرادش زنان
امت است نه دو دختر خودش چون لفظ جمع برده كه بر فرد صادق نيست .
در جواب مى گوييم بر اين هم كه آن جناب دو دختر داشته از الفاظ آيه هيچ دليلى نيست
نه در كلام خداى تعالى و نه در تاريخى كه مورد اعتماد باشد بلكه در تورات موجود
آمده كه لوط تنها دو دختر داشته ولى گفته تورات مورد اعتماد نيست .
(فاتقوا اللّه و لا تخزون فى ضيفى
) - اين جمله بيانگر خواسته لوط (عليه السلام ) است و جمله
(و لا تخزون فى ضيفى ) عطفى
است تفسيرى براى جمله (فاتقوا اللّه
) چون آن حضرت اگر از آنها خواست كه متعرض
ميهمانانش نشوند بخاطر هواى نفسش و عصبيت جاهليت نبود بلكه به خاطر اين بود كه مى
خواست مردم از خدا بترسند، كه اگر مى ترسيدند نه متعرض ميهمانان او مى شدند و نه
متعرض هيچ كس ديگر، چون در اين نهى از منكر، هيچ فرقى ميان ميهمانان او و ديگران
نبود و او سالها بوده كه آن مردم را از اين گناه شنيع نهى مى كرده و بر نهى خود
اصرار مى ورزيده .
و اگر اين بار نهى خود را وابسته بر معناى ضيافت كرده و ضيافت را هم به خودش نسبت
داده و نتيجه تعرض آنان را رسوائى خود معرفى كرده و گفته :
(مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد)
همه به اين اميد بوده تا شايد به اين وسيله صفت فتوت و كرامت را در آنها به حركت و
به هيجان در آورد، و لذا بعد از اين جمله ، به طريقه استغاثه و طلب يارى متوسل شد و
گفت : (اليس منكم رجل رشيد - آيا يك مرد
رشد يافته در ميان شما نيست ؟) تا شايد يك
نفر داراى رشد انسانى پيدا شود و آن جناب را يارى نمايد و او و ميهمانان او را از
شر آن مردم ظالم نجات دهد، ليكن آن مردم آنقدر رو به انحراف رفته بودند كه درست
مصداق كلام خداى تعالى شده بودند كه فرموده : (لعمرك
انهم لفى سكرتهم يعمهون ) به همين جهت
گفته هاى پيغمبرشان كمترين اثرى در آنان نكرد و از گفتار او منتهى نشدند، بلكه
پاسخى دادند كه او را از هر گونه پافشارى ماءيوس كردند.
قالوا لقد علمت
ما لنا فى بناتك من حق و انك لتعلم ما نريد
|
اين جمله پاسخ قوم لوط است در برابر دعوتى كه آن جناب مى كرد و به آنان مى گفت كه
بياييد با دختران من ازدواج كنيد، و حاصل پاسخ آنان اين بوده كه ما حق نداريم با
دختران تو ازدواج كنيم و اينكه تو خود اين را ميدانى و مى دانى كه ما چه مى خواهيم
و منظورمان از اين هجوم چيست .
معناى جواب قوم لوط (ع ) به او، كه گفتند:
(تو مى دانى كه ما، در دختران تو
حقىنداريم ...) و وجوهى كه در مورد آن
گفته شده است
بعضى از مفسرين ، (حق نداشتن
) در كلام آنان را به نداشتن حاجت معنا كرده و گفته اند : وقتى انسان به
چيزى احتياج نداشته باشد گويا حقى هم در آن ندارد. و بنا به گفته اين مفسرين ، در
كلام مورد بحث نوعى استعاره بكار رفته .
بعضى ديگر گفته اند: حق نداشتن آنان از اين جهت بوده كه آنها نمى خواسته اند با
دختران وى ازدواج كنند و معنى گفتارشان اين است كه : ما حق نداريم با دختران تو
بياميزيم ، براى اينكه آميزش با آنان مستلزم ازدواج است و ما ازدواج نمى كنيم . پس
منظورشان از نفى حق نفى سبب حق يعنى ازدواج است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از حق ، بهره و نصيب است نه حق قانونى و يا عرفى ، و معنى
گفتارشان اين است كه ما رغبتى به دختران تو نداريم چون آنها زن هستند و ما اصلا
ميلى به جنس زن براى شهوترانى نداريم .
و آنچه در اينجا لازم است مورد توجه قرار گيرد اين است كه قوم لوط نگفتند:
(ما حقى در دختران تو نداريم )
بلكه گفتند: (تو از پيش مى دانستى كه ما
حقى در دختران تو نداريم ) و بين اين دو
عبارت فرقى است روشن چون ظاهر عبارت دوم اين است كه خواسته اند سنت و روش قومى خود
را به ياد آن جناب بياورند و بگويند تو از پيش مى دانستى كه ما هرگز متعرض ناموس
مردم ، آن هم از راه زور و قهر نمى شويم و يا بگويند تو از پيش مى دانستى كه ما
اصولا با زنان جمع نمى شويم و جمع شدن با پسران را مباح مى دانيم و با پسران دفع
شهوت مى كنيم . لوط (عليه السلام ) هم همواره آنان را از اين سنت زشت منع مى كرده و
مى فرموده : (انكم لتاتون الرجال شهوة من
دون النساء) و نيز مى فرموده :
(اتاتون الذكران من العالمين و تذرون ما خلق لكم ربكم من ازواجكم
) و يا مى فرموده : (ءانكم
لتاتون الرجال و تقطعون السبيل و تاتون فى ناديكم المنكر)
و بدون ترديد وقتى انجام عملى - چه خوب و چه بد - در ميان مردمى سنت جاريه شد حق هم
براى آنان در آن عمل ثابت مى شود و وقتى ترك عملى سنت جاريه شد حق ارتكاب آن نيز از
آن مردم سلب مى شود.
و كوتاه سخن اينكه قوم لوط نظر آن جناب را به خاطرات خود او جلب كرده و به يادش
آورده اند كه از نظر سنت قومى ، ايشان حقى به دختران او ندارند زيرا آنها از جنس
زنانند، و خود او مى داند كه منظورشان از حمله ور شدن به خانه اش چيست . اين بود آن
وجهى كه در آيه مورد بحث به نظر ما رسيد و شايد بهترين وجه باشد و از آن گذشته
بهترين وجه ، وجه سوم است .
قال لو ان لى
بكم قوة او آوى الى ركن شديد
|
مصدر (اوى )
و مصدر ميمى (ماوى
) كه ماضى (اوى
) و مضارع (ياوى
) از آن گرفته شده به معناى چسبيدن و منضم شدن به چيزى است و چون به باب
افعال مى رود معناى منضم كردن به آن را مى دهد، گفته مى شود:
(فلان آواه اليه ) و يا
(يوويه اليه ) يعنى فلانى ، آن
شخص و يا آن چيز را منضم به خود كرد. و كلمه
(ركن )
به معناى هر چيزى است كه ساختمان ، بعد از بنيان بر آن تكيه دارد (مانند ستون و
پايه ).
توضيح اين كلام لوط (ع ) كه بعد از ماءيوس شدن از انصراف
قوم خود گفت :
(لوان لى بكم قوة او آوى الى ركن شديد).
و اقوال مختلف در اين باره
از ظاهر كلام بر مى آيد كه لوط (عليه السلام ) بعد از آنكه از راه امر به تقوى
اللّه و ترس از خدا و تحريك حس جوانمردى در حفظ موقعيت و رعايت حرمت خويش اندرزشان
داد تا متعرض ميهمانان او نشوند و نزد ميهمانان آبرويش را نريزند و خجالتش ندهند و
براى اينكه بهانه را از دست آنان بگيرد تا آنجا پيش رفت كه دختران خود را بر آنان
عرضه كرد و ازدواج با دخترانش را پيشنهاد نمود و بعد از آنكه ديد اين اندرز مؤ ثر
واقع نشد استغاثه كرد و يارى طلب نمود تا شايد در ميان آنان رشد يافته اى پيدا شود
و او را عليه مردم يارى نموده مردم را از خانه او بيرون كند ولى ديد كسى اجابتش
نكرد و هيچ مرد رشيدى يافت نشد تا از او دفاع كند و به يارى او برخيزد بلكه همه با
هم به يك صدا گفتند: (يا لوط لقد علمت ما
لنا فى بناتك من حق و انك لتعلم ما نريد)
لذا ديگر راهى نيافت جز اينكه حزن و اندوه خود را در شكل اظهار تمنا و آرزو ظاهر
كند و بگويد اى كاش در ميان شما يك يار و ياورى مى داشتم تا با كمك او شر ستمكاران
را از خود دور مى كردم - و منظورش از اين ياور همان رجل رشيدى بود كه در استغاثه
خود سراغ او را مى گرفته - و يا ركنى شديد و محكم مى داشتم يعنى قوم و قبيله اى
نيرومند مى داشتم تا آنها شر شما را از من دفع مى كردند.
بنابراين ، در جمله (لو ان لى بكم قوة
) باء حرف جر سببى است و جمله را چنين معنا مى دهد
(من به سبب شما يعنى به اينكه مردى رشيد
از شما را منضم و همكار خود كنم ندارم تا او به يارى من قيام كند و شر شما را از من
دفع نمايد (او آوى الى ركن شديد)
و يا بتوانم خود را به ركنى شديد بچسبانم و به قوم و قبيله اى منضم كنم كه قدرتى
منيع داشته باشند و آنان شما را از من دفع كنند)،
اين آن معنايى است كه با در نظر گرفتن زمينه گفتار، از آيه شريفه استفاده مى شود.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: معناى جمله (لو
ان لى بكم قوة ) اين است كه من آرزو دارم
كه اى كاش موقعيت و قدرت و جماعتى مدافع مى داشتم كه بوسيله آن موقعيت و آن قدرت و
آن جماعت ، شر شما را از ميهمانان خود دفع مى كردم . ليكن اين وجه درست نيست براى
اينكه بنابراين وجه كلمه (بكم
) در معنا تبديل شده به (بهم
عليكم ) و اين صحيح نيست .
بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله (لو ان لى
بكم قوة ) اين است كه اى كاش خود نيرو مى
داشتم و عليه شما قيام مى كردم . اين معنا نيز درست نيست براى اينكه از لفظ آيه به
دور است .
بعضى ديگر گفته اند: خطاب در آيه به ميهمانان است نه به قوم ، و معنايش اين است كه
لوط به ميهمانان گفت : آرزو دارم كه اى كاش به سبب شما داراى نيرويى مى شدم كه مى
توانستم با آن نيرو در برابر اين قوم عرض اندام كنم . اين وجه نيز درست نيست ، زيرا
مستلزم انتقال خطاب از قوم به سوى ميهمانان است و اين انتقام هم بدون آوردن دليلى
روشن در متن آيه باعث ابهام و تعقيد است و بدون ضرورت نمى توان كلام خداى تعالى را
كه فصيح ترين كلام است حمل بر آن كرد و گفت كه خداى عزوجل در خصوص اين جمله مرتكب
ابهام و تعقيد شده است .
فرشتگان ماءمور عذاب ، خود را معرفى كرده ، به لوط (ع )
مى گويند از آن
سرزميندور شود
قالوا يا لوط
انا رسل ربك لن يصلوا اليك ...
|
يعنى فرستادگان پروردگار به آن جناب گفتند: مردم هرگز به تو نمى رسند، و عبارت هرگز
به تو نمى رسند (لن يصلوا اليك ) كنايه است از اينكه بر تحقق دادن خواسته خود قادر
نيستند، و معناى جمله اين است كه وقتى ماجرا بدينجا رسيد كه گفته هاى لوط كمترين
اثرى نبخشيد فرشتگان الهى خودشان رابه وى معرفى نموده ، گفتند:
(ما جوان اءمرد و از جنس بشر نيستيم ، ما
فرشتگان پروردگار تو هستيم ) و بدين وسيله
آن جناب را خوشحال كردند و فهميد كه مردم دستشان به او نمى رسد و نمى توانند از
ناحيه آن جناب به خواسته خود برسند، و تتمه ماجرا چنين بود كه قرآن كريم در جايى
ديگر فرمود: (و لقد راودوه عن ضيفه فطمسنا
اعينهم ) و به حكم اين كلام الهى ، خداى
تعالى ديدگان آنهايى كه به سوى شر سرعت مى گرفتند و بر در خانه حضرت لوط (عليه
السلام ) ازدحام كردند نابينا كرد و از ديدن پيش پاى خود محرومشان ساخت .
(فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت
منكم احد) - كلمه
(اسر) امر از ماده
(اسراء)
است كه مصدر باب افعال است و ثلاثى مجرد آن يعنى (سرى
) با ضمه سين به معناى سير در شب است ، در اينجا ممكن است بپرسى با
اينكه جمله (فاسر)
به معناى آن است كه : شبانه اهلت را حركت بده و از قريه بيرون ببر، ديگر چه حاجت
بود به اينكه بفرمايد: (بقطع من الليل -
در قطعه اى از شب )؟ جواب مى گوييم : اين
جمله نوعى توضيح است براى امر نامبرده و حرف (باء)
در جمله (بقطع من الليل
) يا به معناى مصاحبت است و يا به معناى (فى
) اگر به معناى مصاحبت باشد معناى آيه چنين مى شود:
(از تاريكى شب استفاده كن ، با قطعه اى از آن تاريكى اهلت را بيرون ببر)
و اگر به معناى (فى
) باشد چنين مى شود: (در قطعه
اى از شب اهلت را بيرون ببر و كلمه (قطع
) در مورد هر چيزى به كار برود معناى طايفه و قسمت و بعضى از آن را مى
دهد.
و مصدر (التفات
) كه نهى (لا يلتفت
) از آن مشتق است مصدر باب افتعال است و ثلاثى مجرد آن
(لفت ) است ، و راغب در معناى
آن گفته : وقتى مى گويند: (لفته عن كذا -
فلانى را از فلان كار لفت كرد) معنايش اين
است كه او را منصرف ساخت . و اين ماده در قرآن كريم آمده كه مى فرمايد:
(قالوا جئتنا لتلفتنا) و از
همين باب است كه مى گويد: (التفت فلان -
فلانى التفات كرد) يعنى روى خود را از آن
سويى كه داشت برگردانيد و زن لفوت آن زنى را گويند كه از شوهر قبلى فرزند به خانه
شوهر فعلى آورده و از شوهرش روى بر مى گرداند و متوجه به آن فرزند مى شود.
آيه مورد بحث حكايت كلام ملائكه است كه به عنوان دستورى ارشادى و به منظور نجات او
از عذابى كه صبح همان شب قوم نازل مى شود با وى در ميان نهاده اند و در اين كلام
مخصوصا جمله (ان موعدهم الصبح - موعد عذاب
اين قوم صبح همين شب است ) بوئى از عجله و
شتابزدگى هست .
و معناى آيه اين است كه ما نوجوانانى از جنس بشر نيستيم بلكه فرستادگانى هستيم براى
عذاب اين قوم و هلاك كردنشان پس تو خود و اهلت را نجات بده ، شبانه تو و اهلت در
قطعه اى از همين شب حركت كنيد و از ديار اين قوم بيرون شويد كه اينها در صبح همين
شب به عذاب الهى گرفتار گشته هلاك خواهند شد و بين تو و صبح ، فرصت بسيارى نيست و
چون حركت كرديد احدى از شما به پشت سر خود نگاه نيندازد.
بعضى از مفسرين گفته اند مراد از كلمه (التفات
) توجه و ميل به مال و اثاث است ، خواسته اند بگويند از متاعهايى كه در
اين شهر هست چيزى با خود نبريد و يا التفات به معناى تخلف از حركت شبانه است ليكن
اين دو احتمال چيزى نيست كه انسان به آن التفاتى بكند.
(الا امراتك انه مصيبها ما اصابهم
) - از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله استثناء از كلمه
(اهلك ) باشد نه از كلمه
(احد) چون اگر از كلمه
(احد) باشد، معناى آيه چنين مى
شود: (و كسى از شما هنگام رفتن به پشت سر
خود نگاه نكند مگر همسرت ) و اين معنا
درست به نظر نمى رسد چون دنبالش مى فرمايد: (زيرا
كه او به همان عذابى مى رسد كه آنها به آن خواهند رسيد)
و اين جمله علت استثناء همسر او را بيان مى كند، و خداى تعالى در جاى ديگر نيز به
بيانى صريح تر فرموده : (الا امراته قدرنا
انها لمن الغابرين ).
(ان موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب
) - يعنى موعد هلاكت اين قوم صبح است و صبح به معناى اول روز و بعد از
طلوع فجر است كه افق رو به روشن شدن مى گذارد همچنانكه در جاى ديگر اين موعد را به
همان طلوع فجر معنا كرده نه طلوع خورشيد و فرموده : (فاخذتهم
الصيحة مشرقين ).
جمله اولى از دو جمله مورد بحث فرمان (فاسر
باهلك بقطع من الليل ) را تعليل مى كند و
مى فهماند اگر گفتيم : همين شب اهلت را بيرون ببر، به علت آن بود كه موعد عذاب اين
قوم صبح همين شب است ،
و اين تعليل همانطور كه گفتيم نوعى استعجال و طرف را به عجله واداشتن است و جمله
دوم كه مى فرمايد: (اليس الصبح بقريب
) همان شتابزدگى را تاءكيد مى كند، البته احتمال هم دارد كه لوط (عليه
السلام ) قبلا استعجال كرده و از ملائكه خواسته باشد كه همين الان عذاب را نازل
كنيد و ملائكه در پاسخش گفته باشند موعد عذاب آنان صبح است (يعنى چرا اينقدر عجله
مى كنى مگر صبح نزديك نيست ؟) ممكن هم هست جمله اولى استعجال ملائكه باشد و جمله
دوم كلام آنان براى تسليت لوط در استعجالش ، (به اين معنا كه ملائكه نخست از لوط
خواسته باشند عجله كند و گفته باشند موعد اين قوم صبح است زود باش حركت كن و سپس
لوط از آنان خواسته باشد هر چه زودتر عذاب را بياورند و آنها دلداريش داده باشند كه
مگر صبح نزديك نيست ؟).
در اين آيات بيان نشده كه منتهاى سير شبانه لوط و اهلش كجا است و بايد متوجه چه
نقطه اى بشوند در حالى كه در جايى ديگر از كلام خداى تعالى آمده :
(فاسر باهلك بقطع من الليل و اتبع ادبارهم و لا يلتفت منكم احد و امضوا
حيث تومرون ) كه از ظاهر آن بر مى آيد
ملائكه نقطه نهايى سفر را معين نكرده بودند و مساءله را محول كرده بودند به وحيى كه
بعدا از ناحيه خداى تعالى به لوط مى شود.
فلما جاء امرنا
جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود مسومة عند ربك
|
هر چه ضمير مؤ نث در اين آيه است يعنى ضماير سه گانه در
(عاليها)،
(سافلها)
و (عليها)
همه به زمين و يا قريه و يا بلاد آن قوم برمى گردد و اگر اين كلمات قبلا ذكر نشده
تا ضمير به آن برگردد عيب ندارد زيرا معلوم بوده كه مرجع ضميرها چيست ، و كلمه
(سجيل ) بطورى كه در مجمع
البيان آمده به معناى سجين يعنى آتش است ، راغب مى گويد: سجين به معناى سنگ و گل به
هم آميخته است و اصل آن بطورى كه گفته اند فارسى بوده بعدها عربى شده است . و
منظورش اشاره به قولى است كه گفته اصل اين كلمه (سنگ
گل ) بوده است . بعضى ديگر گفته اند: اين
كلمه از سجل گرفته شده كه به معناى كتاب است ، گويا كه در آن سنگ ريزه ها چيزى
نوشته شده كه مستلزم عمل اهلاك بوده . و بعضى ديگر گفته اند از كلمه
(اسجلت ) گرفته شده كه به
معناى : (ارسلت
) است .
و ظاهرا اصل در همه معانى مذكور همان تركيب فارسى معرب است كه معناى سنگ و گل را مى
رساند و سجل به معناى كتاب نيز از آن گرفته شده چون بطورى كه گفته اند: رسم بر اين
بوده كه نوشته ها و مطالب را بر سنگ مى نوشته اند كه براى همين ساخته مى شده آنگاه
از باب توسعه در استعمال ، كتاب را هم سجل ناميدند هر چند كه از جنس كاغذ مى بود،
كلمه
(اسجال )
به معناى ارسال نيز از همين اصل گرفته شده است .
و كلمه (نضد)
به معناى نظم و ترتيب است و كلمه (مسومه ) اسم مفعول از باب
(تسويم ) تفعيل است و تسويم به
معناى اين است كه چيزى را با سيمايى ، علامتگذارى كنى .
عذاب و هلاك قوم لوط (ع ) با زيرورو شدن زمين و بارش سنگ
و معناى آيه اين است كه وقتى امر ما به عذاب بيامد، كه منظور، امر خداى تعالى به
ملائكه است به اينكه آن قوم را عذاب كنند و اين امر همان كلمه
(كن ) است كه آيه شريفه
(انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون
) ما آن قريه را زير و رو كرديم ، بلندى آن سرزمين را پست ساخته و بر سر
خود آنان واژگون ساختيم و سنگهايى از جنس كلوخ بر آنان بباريديم ، سنگهايى مرتب و
پشت سر هم كه تك تك آنها نزد پروردگارت و در علم او علامت زده شده بودند و به همين
جهت يك دانه از آنها از هدف به خطا نرفت چون براى خوردن به هدف انداخته شده بود.
بعضى از مفسرين گفته اند عذاب زير و رو شدن مربوط به سرزمين آن قوم و مردم حاضر در
آن سرزمين بوده و سنگباران شدن مربوط به مردمى از آن قوم بوده كه آن روز در سرزمين
خود حاضر نبودند. بعضى ديگر گفته اند باران سنگ نيز در همان قريه بوده و در همان
لحظه اى بوده كه جبرئيل قريه را بلند كرده تا پشت رو به زمين بزند. بعضى ديگر گفته
اند سنگباران در همان قريه واقع شده اما بعد از زير و رو شدن ، تا تشديدى در عذاب
آنان باشد. ليكن به نظر ما همه اين اقوال تحكم (بدون دليل سخن گفتن ) است زيرا در
عبارت آيات قرآنى دليلى بر هيچ يك از آنها وجود ندارد.
و از آيه شريفه (فاخذتهم الصيحة مشرقين
) بر مى آيد كه غير از خسف و غير از سنگباران شدن ، عذاب صيحه نيز بر
آنان نازل شده حال وضع چگونه بوده و چرا سه جور عذاب بر آنان نازل شده با اينكه
براى نابوديشان يكى از آنها كافى بوده خدا مى داند، ولى بر حسب تئورى و فرض مى توان
احتمال داد كه در نزديكى آن سرزمين كوهى بلند بوده كه آتشفشان شده و در اثر انفجارش
صدايى مهيب برخاسته و در اثر شدت فوران ، سنگها بر سر قريه باريدن گرفته و زلزله
بسيار مهيبى رخ داده كه زمين زير و رو شده است ، و خدا داناتر است .
تهديد همه ستمكاران به نزول عذابى همانند عذاب قوم لوط (ع
) بر آنان
و ما هى من
الظالمين ببعيد
|
بعضى گفته اند منظور از ظالمين ، ستمكاران اهل مكه و يا مشركين از قوم رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هستند، و جمله مورد بحث مى خواهد آنان را تهديد كند
و معناى آن اين است كه باريدن چنين سنگهايى بر ستمكاران مكه بعيد نيست و يا معنايش
اين است كه اين قريه هاى قوم لوط كه خسف شدند از ستمكاران مكه دور نيست و فاصله
زيادى ندارد چون در سر راه مكه به شام واقع است ، همچنانكه در جايى ديگر در همين
باره فرموده : (و انها لبسبيل مقيم
) و باز در جايى ديگر فرموده : (و
انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون ).
مؤ يد اين قول اين است كه سياق گفتار در اول آيه سياق متكلم مع الغير بود و مى
فرمود: امر ما آمد و ما قريه را زير و رو كرديم و ما آن را سنگباران نموديم ، ولى
در اينجا ناگهان سياق را به غيبت برگردانيد يعنى خداى تعالى را غايب فرض كرد و
فرمود: سنگهايى كه نزد پروردگارت نشاندار بودند و نفرمود: سنگهايى كه نزد ما
نشاندار بودند. و اين تغيير دادن سياق بدون نكته نبوده پس گويا خواسته است زمينه را
براى تهديد آماده سازد و يا داستان را به جايى منتهى كند كه به احساس مخاطبين
نزديكتر گشته و (بفرمايد همين آثار باستانى كه بين سرزمين شما و سرزمين شام پاى بر
جا است و صبح و شام آن را مى بينيد آثار باستانى آن قوم است ) تاءثيرش در تماميت
حجت عليه مشركين قويتر باشد.
و چه بسا مفسرينى احتمال داده اند كه مراد، تهديد عموم ستمكاران باشد و بخواهد
بفرمايد بارش سنگ از ناحيه خداى تعالى بر گروه ستمكاران كه طايفهاى از آنها قوم
ستمكار لوط بودند چيز بعيدى نيست و نكته التفات در جمله
(عند ربك ) هم براى اين باشد
كه از ستمكاران و مشركين قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روى گردانيده
و به آنها تعريض كرده باشد.
بحث روايتى
(رواياتى درباره قوم لوط، فرشتگان ميهمانان لوط و داستان
هلاكت قوم او)
در كافى به سند خود از زكريا بن محمد (از پدرش ) از عمرو از امام ابى جعفر (عليه
السلام ) روايت كرده كه فرمود: قوم لوط از برترين اقوامى بودند كه خداى تعالى
آفريده و به همين جهت كه قومى برتر بودند شيطان سخت آن قوم را هدف وساوس خود قرار
داد. يكى از برتريها و امتيازات قوم نامبرده اين بود كه وقتى به سر كار مى رفتند
دسته جمعى مى رفتند و زنان در پشت سرشان باقى مى ماندند و ابليس هم آنان را به اين
روش معتاد كرد، و وقتى هنگام كشت و زرع و يا هر كار ديگرى كه داشتند تمام مى شد و
مردم به شهر بر مى گشتند ابليس ميرفت و كشت آنان را خراب مى كرد.
مردم به يكديگر گفتند: بايد كمين كنيم ببينيم اين كيست كه متاع ما را خراب مى كند
يك بار در كمين نشستند ديدند پسرى است بسيار زيبا كه پسرى به آن زيبايى نديده بودند
پرسيدند كه نه يك بار و نه دو بار كه متاع و مايه زندگى ما را خراب مى كنى آنگاه با
يكديگر در خصوص مجازاتش مشورت كردند، بر اين راءى دادند كه او را بكشند پس آن پسر
را به دست كسى سپردند تا شب از او محافظت كند و فردا اعدامش كنند، چون شب فرا رسيد
پسرك فريادى برآورد، آن شخص پرسيد تو را چه مى شود؟ گفت : پدر من نيمه شب مرا در
روى سينه و شكم خود مى خوابانيد، و من به اين كار عادت كرده ام و امشب چون پدرم
نيست خوابم نمى برد آن شخص گفت : بيا و روى شكم من بخواب .
امام فرمود: پسرك بدن آن شخص را آنقدر مالش داد تا تحريك شد و به او ياد داد كه مى
توانى با من جماع كنى ، پس اولين كسى كه اين عمل زشت را در بشر باب كرد ابليس بود و
دومين كس همان شخصى بود كه با آن پسرك لواط كرد و بعد از تحقق يافتن اين عمل زشت
پسرك از دست آن مردم گريخت ، صبح آن شخص به مردم خبر داد كه (اگر پسرك گريخت مفت
نگريخت ) من فلان كار را با او كردم مردم خوششان آمد با اينكه تا آن روز هيچ آشنائى
با اين عمل نداشتند ولى از آن روز دست بكار آن شدند و كار به جايى رسيد كه دست از
زنان برداشته مردان به يكديگر اكتفا كردند و به مردان خود بسنده ننموده افرادى را
بر سر راه مى گماشتند تا اگر مسافرانى از آنجا عبور كردند اطلاع دهند تا با آنان
نيز اين عمل زشت را مرتكب شوند، كار به جايى رسيد كه مردم شهرهاى دور و نزديك از
اين قوم متنفر شدند.
ابليس وقتى ديد نقشه اش در مردان كاملا جا افتاد به سر وقت زنان آمد و خود را به
شكل زنى مجسم ساخته به آنان گفت آيا مردان شما به يكديگر قناعت مى كنند؟ گفتند:
آرى خود ما به چشم خود اين عمل آنان را ديده ايم و جناب لوط هم از همه ماجرا آگاه
شد، آنان را موعظه مى كند و توصيه مى نمايد، مؤ ثر نمى افتد، ابليس زنان را نيز
گمراه كرد تا جايى كه زنها هم به يكديگر اكتفاء نمودند.
بعد از آنكه (در اثر اندرزها و راهنمائيهاى لوط) (عليه السلام ) حجت بر همه قوم
تمام شد خداى تعالى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در قيافه پسرانى به سوى آن قوم
روانه كرد، پسرانى كه قباء بر تن داشتند وقتى به لوط (عليه السلام ) رسيدند كه داشت
زمين را براى زراعت شخم مى كرد لوط (عليه السلام ) از آنان پرسيد: قصد كجا داريد من
هرگز جوانى زيباتر از شما نديده ام ؟ گفتند فرستادگان مولايمان به سوى بزرگ اين شهر
هستيم . پرسيد آيا مولاى شما به شما خبر نداده كه اهل اين شهر چه كارهايى مى كنند؟
به خدا سوگند مى خورم (تا باور كنيد) اهل اين شهر مردان را مى گيرند و با او اينقدر
لواط مى كنند تا از بدنش خون جارى شود. گفتند: اتفاقا ما ماءمور شده ايم كه تا وسط
اين شهر پيش برويم ، لوط (عليه السلام ) گفت : پس من از شما يك خواهش دارم .
پرسيدند: آن چيست ؟ گفت : در همين جا صبر كنيد تا هوا تاريك شود آن وقت برويد.
امام فرمود: فرشتگان همانجا ماندند و لوط دخترش را به شهر فرستاد و به او گفت :
مقدارى برايم نان و مشكى آب بياور تا به اينان بدهم و يك عباء بياور تا اينان خود
را در آن بپيچند و سرما نخورند، همينكه دخترش روانه شد باران باريدن گرفت و سيل راه
افتاد لوط با خود گفت الان سيل بچه ها را مى برد آنان را صدا زد كه برخيزيد تا
برويم و لوط از كنار ديوار مى رفت و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل از وسط كوچه مى
رفتند لوط گفت : فرزندان من از اينجا كه من مى روم برويد گفتند: مولاى ما به ما
دستور داده كه از وسط برويم و لوط همه دلخوشيش اين بود كه شب است و تاريك .
از سوى ديگر ابليس خود را به خانه زنى رسانده و كودك او را برداشت و به چاه انداخت
، اهل شهر يكديگر را براى كمك به آن زن صدا زدند و همگى به در خانه لوط جمع شدند
(تا از او بخواهند درباره آن كودك تدبيرى بينديشد) كه ناگهان در منزل لوط با آن
پسران برخوردند به او گفتند: تو هم به كار ما داخل شده اى ؟ لوط گفت : نه ، اينها
ميهمانان منند و مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد. گفتند ميهمانان شما سه نفرند يكى از
آنان براى تو باشد دو نفرشان را به دست ما بده . لوط در حالى كه ميهمانان را به
داخل اطاق مى برد گفت : اى كاش من اهل بيتى مى داشتم كه شما را از من دفع مى كردند.
امام سپس فرمود: مردم شهر جلو درب خانه لوط از يكديگر سبقت گرفته براى داخل شدن در
خانه او به طرف در حمله ور شدند تا اينكه درب را شكستند و لوط را كه تا آن لحظه به
دفاع پرداخته بود به زمين انداختند جبرئيل به لوط گفت : ما فرستادگان پروردگار تو
هستيم ، آنها به تو نخواهند رسيد، سپس مشتى ماسه از كف رودخانه گرفت و به طرف
صورتهاى آن قوم پرتاب كرد و گفت : كور شوند اين رويها، پس همه اهل شهر نابينا شدند
لوط به آنان گفت : اى رسولان پروردگار من به چه كار بدينجا آمده ايد و پروردگارم به
شما درباره اين قوم چه ماءموريتى داده ؟ گفتند: ما را ماءمور فرموده تا آنان را در
هنگام سحر بگيريم (و به عذاب گرفتار سازيم ). لوط گفت : پس من يك حاجت به شما دارم
. پرسيدند: حاجتت چيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه همين الان آنها را بگيريد براى
اينكه مى ترسم براى خدا در مورد آنان بدايى حاصل شود و از هلاك كردنشان صرف نظر
كند. گفتند: اى لوط موعد هلاك كردن آنان صبح است و مگر صبح براى كسى كه مى خواهد
آنان را بگيرد نزديك نيست ؟ تو در اين فرصت دست دخترانت را بگير و برو و همسرت را
بگذار بماند.
امام ابو جعفر (عليه السلام ) سپس فرمود: خدا رحمت كند لوط را اگر مى دانست آنانكه
در داخل خانه اش بودند چه كسانى هستند هرگز دلواپس نمى شد و مى دانست كه آنان به
يارى وى آمده اند ولى چون آگاه نبود از در حسرت گفت :
(لو ان لى بكم قوة او اوى الى ركن شديد - اى كاش به وسيله شما نيرويى
برايم حاصل مى شد و يا پناهگاهى ايمن مى داشتم تا بدانجا پناهنده مى شدم
) و چه ركن و پناهى محكم تر از جبرئيل كه در خانه با او بود؟ و معناى
اينكه خداى عزوجل به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود:
(و ما هى من الظالمين ببعيد)
اين است كه چنين عذابى كه بر قوم لوط نازل شد از ظالمان امت تو نيز اگر همان گناه
را مرتكب شوند كه قوم لوط مرتكب مى شدند دور نيست ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و
آله و سلم ) درباره اين عمل شنيع فرمود: كسى كه بر عمل
(وطى رجال ) اصرار بورزد
نخواهد مرد مگر بعد از آنكه مبتلا به اين بيمارى شود كه مردان را به سوى خود دعوت
كند.
|