تفسير الميزان جلد ۱۰

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۱ -


و حكايت برهم از همه جهات شبيه است به حكايت (اى بوذه ) و هيچ فرقى بين آن دو نيست مگر در نام و صفات ، و بسيار مى شود كه كلمه (برهم ) را نام اقنوم هاى سهگانه كه ثالوث هنديها از آن سه تاليف شده و يا به تعبير ديگر (برهما) و (وشنو) و (سيوا) از آن تركيب يافته قرار مى دهند، و پرستندگان برهم را (برهميون ) و يا (براهمه ) مى نامند.
و اما كلمه (برهما) به معناى همان برهم معبود هندى ها است البته در بعضى از حالاتش يعنى در زمانى كه به كار خود مشغول شد، (به دليل زياد شدن (الف ) در آخرش كه اين از اصطلاحات آنها است ) پس به اصطلاح هنود، (برهم ) و (برهما) به يك معنا است و آن عبارت است از آفريدگار جهان كه قبل از آفريدن نامش برهم و بعد از دست به كار خلقت شدن نامش برهما است و اين برهما همان اقنوم اول از ثالوث هندى است به اين معنا كه (برهم ) در سه اقنوم ظهور مى كند هر بار در يك اقنوم ، پس اقنوم اول كه (برهم ) براى اولين بار در آن ظهور كرده نامش (برهما) است و اقنوم دوم نامش (وشنو) است و اقنوم سوم نامش (سيوا) است .
پس همينكه برهما خواست دست به كار خلقت شود مدتى طولانى بر روى (سدره ) اى كه در زبان هندى به آن (كمالا) و در زبان سنسكريت (بدما) گويند بنشست و از هر سو نظر مى كرد، برهما كه خود چهار سر و هشت چشم داشت هر چه نظر كرد جز فضايى بسيار وسيع و ظلمانى و مالامال از آب نديد از آن فضاى تاريك دهشت زده شد و نتوانست سر آن را ريشه يابى كند به ناچار ساكت و لال ، غرق در تفكر گشت .
قرنها بدين منوال گذشت كه ناگهان صدائى به دو گوشش خورد و صداى نامبرده ، او را كه در حال چرت زدن و انديشيدن بود به خود آورد و به او گفت كه : هوش و گوشت با (باغادان ) باشد - باغادان لقب برهم است - ناگهان باغادان را ديد كه به شكل يك مرد داراى هزار سر در آمد، برهما در برابر او به سجده افتاد و او را تسبيح گفت ، كه در اثر تسبيح برهما، دل باغادان باز شد و نور را از هيچ و پوچ بيافريد و ظلمت را از بين ببرد و حالت هست شدن خود و يا هست شدن او و ساير كائنات را براى بنده اش برهما به شكل جرثومه هايى داراى پوشش اظهار كرد و به او نيرويى بخشيد كه بتواند با آن نيرو و جرثومه ها را از آن پوشش خارج سازد.
برهما صد سال الهى كه هر سالش سى و شش هزار سال شمسى است به دقت و مطالعه پرداخت كه چگونه كار را شروع و از كجا آغاز كند، بعد از گذشت اين مدت ، كار خود را آغاز كرد و ابتدا هفت آسمان را خلق كرد كه به زبان برهمائيان (سورغة ) ناميده مى شود، و آن هفت آسمان را با اجرامى نورانى كه اين قوم به آنها (ديقانه ) مى گويند روشن ساخت ، آنگاه (مريثلوكا) يعنى مقر مرگ و سپس زمين ، و ماه آن را بيافريد، آنگاه مساكن هفتگانه زمين را كه به زبان سنسكريت (تبالة ) ناميده مى شود را خلق كرد، و آن مساكن را به وسيله هشت گوهر كه هر يك بر روى سر مارى جاى داده شده روشن ساخت .
پس آسمانهاى هفتگانه و مساكن هفتگانه عبارتند از (عوالم چهارده گانه ) كه در ميثولوژياى هندى مصطلح است .
آنگاه به آفرينش جفت هاى هفتگانه پرداخت تا او را در كارهايش يارى دهند كه ده فرد از آنها يكى به نام (مونى ) و نه تاى ديگر آنها به نام (ناريدا اونوردام ) از مساعدت وى امتناع ورزيده و بر تاملات دنيوى اكتفا كردند، برهما چون چنين ديد با خواهرش ‍ (ساراسواتى ) ازدواج كرد، و از او صد فرزند گرفت ، و نام بكر، (دكشا) بود كه صاحب پنجاه دختر گرديد و سيزده نفر از آنان با (كاسيابا) كه احيانا او را برهمان اول نيز مى نامند ازدواج كردند، و اين كاسيابا همان است كه براى برهما فرزندى درست كرد به نام (مارتشى ).
و يكى از آن دختران نامبرده كه نامش (اديتى ) بود ارواح منيره را بزاييد، كه به آنها (ديقانه ) گويند، و اين ارواح ، همانهايى هستند كه ساكن در آسمانها بوده و خيرات را انجام مى دهند، و اما خواهرش (ديتى ) جمع بسيارى از ارواح شريره را زاييد، كه نام آنها (داتينه ) و يا (اسورة ) است كه در ظلمت ها منزل گزيده و تمامى شرور عالم به آنها منتهى مى شود.
و اما كره زمين تا اين زمان خالى از سكنه بود، بعضى از برهمائيان مى گويند برهما (مانوسويامبوقا) را از درون نفس خود خارج كرد، ولى بعضى ديگر مى گويند (مانوسويامبوقا) قبل از برهما بوده ،
و او همان خود برهم ، معبود واحد است ، كه برهما را با (ساتاروبا) ازدواج داد، و به آن دو گفت : زاد و ولد را زياد كنيد، و نسل خود را رشد دهيد.
بعضى ديگر گفته اند برهما صاحب چهار فرزند شد به نامهاى (برهمان ) (كشتريا))، (قايسيا)، و (سودرا)، كه اولى از دهان او خارج شد، و دومى از بازوى راستش و سومى از ران راستش ، و چهارمى از پاى راستش ، و در نتيجه اين چهار تن چهار ريشه و مبداء شدند براى چهار فرقه اصلى .
و سه تن اخير ايشان نيز با سه زن از زنان خارج شده از او ازدواج كردند كه اولى از بازوى راست او، و دومى از ران چپ او، و سومى از پاى چپ او خارج شده بودند، و به نام شوهرانشان ناميده شدند، به اضافه علامت تانيث ، كه در ادبيت برهمائيان كلمه (نى ) مى باشد، (اين وضع سه تن از زاييده برهما بود اما زاييده اول او يعنى ) برهمان او نيز با همسرى از همسران پدرش ازدواج كرد، اما همسر نامبرده از نسل (اسوره شريره ) بود، اين ترتيبى بود كه در كتاب فيداس براى كيفيت خلقت عالم ذكر كرده .
و اما برهما بعد از آنكه اله خالق قدير شد از رتبه وشنو، اقنوم دوم و رتبه سيوا، اقنوم سوم سقوط كرد، جريان سقوطش چنين بود كه دچار كبر و عجب شد، و پنداشت كه او نظير و هم پايه على است و در نتيجه در (نارك ) - يعنى دوزخ - بيفتاد، و عفو و مغفرت شامل حالش نشد مگر به يك شرط، و آن اين بود كه در چهار قرن به شكل جسدى مادى در بيايد، برهما دربار اول به صورت كلاغى با شعور كه نامش (كاكابوسندا) بود درآمد، در نوبت دوم به شكل (بار باقلميكى ) در آمد كه اول دزد بود و سپس مردى عبوس و رزين و نادم شد، و پس از آن مترجم معروفى براى فيداس و مؤ لفى براى كتاب (راميانا) شد و در نوبت سوم به صورت (قياس ) در آمد كه شاعر و مؤ لف كتاب (مهابارانا) و بغاقة و بورانها بود، و در نوبت چهارم كه همين قرن فعلى يعنى عصر (كالى يوغ )است به صورت (كاليداسا) در آمد كه شاعر تشخيصى عظيم و مؤ لف كتاب (ساكنتالا) و تنقيح كننده مؤ لفات (قلميكى ) است در آمد.
سپس برهما در سه حال ظهور كرد، در حال اول واحد صمد، و كل اعظم على بود، و در حال دوم همان حالت اول را به مرحله عمل درآورد، و شروع به عمل كرد، و در حالت سوم به شكل انسانى حكيم متجسد و ظاهر شد.
و برهما در هند عبادتى عمومى ندارد، و چنان نيست كه عموم مردم او را عبادت كنند، بلكه در هند فقط يك هيكل (معبد) دارد، چيزى كه هست هنديها او را موضوع عبادت خود قرار مى دهند، و صبح و شام در دعاهاى خود او را مى خوانند، به اين طريق كه سه نوبت با كف دست خود، آب گرفته و روبروى آفتاب آن آب را به زمين پرت مى كنند،
و در هنگام ظهر عبادت خود را تجديد مى كنند، به اين طريق كه گلى تقديم آن هيكل مى كنند، و در تقديس آتش ، به جاى گل ، روغن مصفى تقديمش مى كنند همانطور كه براى اله آتش تقديم مى كنند، و اين تقديس از همه تقديس هاى ديگرشان مهمتر و مقدستر است ، و نام آن ، (هوم ) و يا (هوما) و (رغيب ) است .
برهما به شكل مرد داراى ريشى بلند در مى آيد كه به يك دست ، سلسله كائنات را دارد، و به دست ديگر، آن ظرفى كه آب حيات آسمانى در آن است در حالى كه بر مركب هما سوار است ، - هما عبارت است از مرغى الهى كه به كركس و عقاب شبيه است -.
و اما برهمان پسر برهماى بكر است و برهما او را از دهان خود بيرون آورد، كه شرحش گذشت ، و نصيبش را چهار كتاب مقدس به نام (فيداس ) قرار داد، و چهار كتاب مقدس كنايه است از چهار كلمه اى كه او هر يك را با يك دهان از چهار دهانش تكلم كرده .
و چون برهمان خواست تا با مثل خواهرانش ازدواج كند برهما به او گفت : تو براى درس و نماز متولد شده اى ، بايد كه از علاقه هاى جسمانى دورى كنى ، ولى برهمان به قول پدرش قانع نشد، در نتيجه برهما بر او غصب كرد و او را با يكى از زنان جنى شرير كه آنها را اسوره مى گويند ازدواج داد و نتيجه اين ازدواج ولادت براهمه شد، و براهمه عبارتند از كاهنان مقدس كه تفسير كتاب فيداس ‍ مخصوص ايشان است ، و نيز گرفتن نذوراتى كه هندى ها دارند به عهده ايشان است .
و اما (كشتريا) صنف جنگجويان براهمه را زاييد، و (قايسيا) صنف اهل زراعت هنودرا، و (سودرا) صنف بردگان براهمه را، بنابراين براهمه چهار صنفند.
غير بستانى گفته اند كه : كيش برهميه به چهار طبقه تقسيم شده است طبقه اول براهمه كه عبارتند از علماى مذهب ، طبقه دوم ارتشيها، طبقه سوم كشاورزان ، و طبقه چهارم تجار، و بقيه طبقات اجتماع يعنى زنان و بردگان در آن كيش مورد اعتناء واقع نشده اند، و ما در تفسير آيه شريفه (يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم ...) در جلد ششم در ذيل يك بحثى علمى از كتاب (ما للهند من مقولة ) تاليف ابو ريحان بيرونى پاره اى از وظايف براهمه و عبادات آنان را در اين تفسير نقل كرديم ، و همچنين پاره اى از مطالب از كتاب (ملل و نحل )، تاليف شهرستانى را درباره شرايع صابئين بازگو نموديم .
و مذاهب وثنيّت هندى كه گويا صابئين نيز مثل ايشانند همه در يك عقيده اتفاق دارند، و آن اعتقاد به تناسخ است و حاصل آن اين است كه عوالم هستى هم از طرف گذشته و ازل ، و هم ناحيه آينده و ابد نامتناهيند و هر عالمى براى خود بهره اى از بقاء موقت دارد، وقتى اجل آن عالم منقضى شد صورتى كه دارد از دست مى دهد و باطل مى شود، و از آن عالم ، عالمى ديگر متولد مى شود كه آن نيز مدتى زندگى مى كند و مى ميرد، و از آن عالم نيز عالم سومى پديد مى آيد، و همچنين از ازل چنين بوده و تا ابد نيز چنين خواهد بود.
اين وضع كه در سراسر جهان و در همه عوالم جريان دارد در تك تك نفوس انسانها نيز جارى است و نفوس انسانيت كه متعلق مى شود به بدنها هرگز نمى ميرد، هر چند كه بدنها مى ميرند، اما نفسى كه متعلق بوده به اين بدنى كه در حال مرگ است ، مبداء حيات مى شود براى بدنى ديگر كه در حال پيدايش است ، مدتى هم با اين بدن زندگى مى كند تا مرگ آن بدن برسد، باز متعلق مى شود به بدن سوم و كيفيت زندگيش در هر بدن بستگى دارد به كارهايى كه در بدن قبلى انجام داده ، اگر نيكوكار بوده و با اعمال نيك فضايل نفسانى كسب كرده ، زندگى خوشى خواهد داشت ، و اگر با اعمال زشت رذائلى كسب كرده ، زندگى نكبت بارى خواهد داشت ، البته اين جريان مخصوص نفوس ناقصه است ، اما نفوسى كه در معرفت (برهم ) (خداى سبحان ) به درجه كمال رسيده اند آنها به حيات ابدى زنده و از تولد بار دوم ايمن ، و از نظام قهرى تناسخ خارج مى باشند.
7 - وثنيت بودايى ، شخصيت و تعاليم بودا  
7 - وثنيّت بودائى : دائرة المعارف بستانى درباره وثنيّت بودائى مطالبى آورده كه خلاصه اش اين است كه وثنيّت برهميه به وسيله كيش ‍ بودا، بازسازى و اصلاح شد، و اين كيش منسوب است به بودا (سقيامونى ) كه بنا به آنچه از تاريخ (سيلانى ) نقل شده در سال پانصد و چهل و سه قبل از ميلاد وفات يافته ، البته تواريخ ديگر، غير اين را گفته اند، و اختلاف در سال فوت او به دو هزار سال هم كشيده شده است ، و به همين جهت كه تاريخ درستى از اين مرد در دست نيست بسيارى احتمال داده اند كه وى يك شخص خرافى و موهوم بوده و چنين شخصى اصلا وجود نداشته ، ولى كاوشهايى كه اخيرا در (گايا) شده ، و همچنين آثارى كه در (بطنة ) به دست آمده بر صحت وجود اين شخص دلالت دارد و نيز آثار ديگرى از تاريخ زندگى و تعاليمى كه وى به شاگردان و پيروان خود القاء مى كرده به دست آمده است .
و بودا از خانوادهاى شاهنشاهى بوده كه به خاندان (سوذودانا) معروف بوده اند، كه از دنيا و شهوات آن كناره گيرى نموده ، و در جوانى از مردم عزلت مى گزيده است و سالهايى از عمر خود را در بعضى از جنگل هاى وحشتناك به تزهد و رياضت كشيدن گذرانده تا آنجا كه دلش به نور معرفت روشن شده است آنگاه از جنگل خارج شده به ميان مردم آمده و بطورى كه گفته اند در آن هنگام سى و شش سال از عمر او مى گذشته و در بين مردم به دعوت پرداخته و آنان را به تخلص از رنج و بدبختى ،
و رستگارى به راحتى كبرى و حياتى آسمانى و ابدى و سرمدى دعوت مى كرده و آنان را نصيحت مى نموده و به تمسك به ذيل شريعت خود تشويق مى كرده است و اصول شريعتش عبارت بوده از تخلق به اخلاق كريمه و رها كردن شهوات و اجتناب از رذائل .
و بودا (بطورى كه نقل شده ) بر خلاف برهمى ها كه خود را تافت هاى جدا بافته مى دانستند و بطور كلى مردم را در تشرف به سعادت دينى متفاوت و زنان و كودكان را به كلى محروم از اين سعادت مى دانستند همواره درباره خود و معايب و وساوس درونيش صحبت مى كرده و هيچ بزرگى و تكبرى براى خود قائل نبوده ، و رسما مى گفته من نيز مانند همه شما گرفتار تسويلات و وساوس نفسانى هستم و نيز مى گفته در عالم به جز يك شريعت ، شريعت ديگرى نيست ، و گويا منظورش اين بوده كه همه شرايع در اين سخن اتفاق دارند كه مجرمين بايد به شدت عقوبت شوند و صالحان به ثواب عظيم برخوردار گردند ولى شريعت من هيچ سخنى از عقوبت نداشته و براى عموم مردم نعمت است و در آن شريعت همانند آسمان ، جايى است براى مردان و زنان و كودكان و دختران و اغنياء و فقراء، چيزى كه هست توانگران به زحمت مى توانند اين راه را بپيمايند.
تعليم بودا بطورى كه از عقايد بودائيان بر مى آيد بر اين اساس است كه طبيعت ، تهى و تو خالى بوده و چيزى جز وهمى حيله گر نيست و عدم در همه جا و در هر زمان وجود دارد و مملو از غش است و همين عدم است كه همه ديوارها و موانع بين اصناف مردم و جنسيات و احوال دنيوى آنان را بر مى دارد و نه تنها مردم را برادر يكديگر مى سازد بلكه حتى كرمها را نيز برادر بودائيان مى سازد.
بودائيان معتقدند به اينكه آخرين عبارتى كه (سقيامونى ) به آن تكلم كرده اين بوده : (هر موجود مركب فانى است )، و در نظر بودائيان هدف نهايى و آخرين مرحله كمال عبارت است از: نجات نفس از هر بيمارى و غرور. و نيز معتقدند به اينكه دوره تناسخ كه البته نقطه اى نهايى كه بدان منتهى شود ندارد در يك صورت از وسط پاره مى شود و قطع مى گردد و آن وقتى است كه نفس از تولد جديد امتناع بورزد كه در اين صورت تصميم مى گيرد خود را حتى از ميل به هستى پاك كند.
اين بود قواعد اصولى كيش بودا كه بطور صريح در قديمى ترين تعليماتش كه در (الاريانى ستيانس ) درج شده آمده است و عبارت است از چهار قاعده مهم كه به خود سقيامونى نسبت داده شده و گفته اند وى اين چهار قاعده را در اولين موعظه اش كه در جنگلى معروف به (جنگل غزال ) در نزديكى هاى بنارس ايراد كرده بود خاطرنشان ساخته است .
و اين حقايق چهارگانه عبارتند از معرفى (الم )، معرفى ريشه آن ، لا شى ء كردن و از بين بردن الم ، و راهى كه آدمى را موفق به از بين بردن آن مى كند. در معرفى الم گفته است : (الم ) عبارت است از ولادت و سن و مرض و مرگ و برخورد با ناملايمات و جدا شدن از محبوبها و عجز از رسيدن به مقاصد و اسباب الم عبارت است از شهوات نفسانى و جسمى و هواهاى درونى . و حقيقت سوم عبارت است از لا شى ء كردن همه اين سببها. و حقيقت چهارم عبارت است از لا شى ء كردن الم ، كه درباره حقيقت چهارم گفته است اين طريقه هشت قسم است - نظر صحيح 2 - حس صحيح 3 - نطق صحيح 4 - فعل صحيح 5 - مركز صحيح 6 - جد و كوشش صحيح 7 - ذكر صحيح 8 - تاءمل و تفكر صحيح ، كه اين هشت طريقه از نظر بودائيان عبارت است از ايمان ، و در حفاريهايى كه در بسيارى از بناهاى باستانى آنان شده و همچنين در چند كتاب از كتب مدونه آنان نيز آمده (نوشته اند) كه ايمان عبارت است از اين هشت چيز.
و اما دستور العمل و ادب بودا هر چه هست برگشتش به سه چيز است 1 - اجتناب از هر چيز پست و زشت 2 - عمل كردن و انجام دادن هر كار نيك 3 - تهذيب عقل .
و آنچه ما از تعاليم بودا در اينجا آورديم آن تعاليمى است كه مذاهب مختلف بودائى همه در آن اتفاق دارند و هيچ اختلافى در آن نيست و اما غير اينها يعنى كيفيت عبادت و قربانى كردن كهونت و فلسفه و اسرارى كه براى امورى ذكر كرده اند مسايلى است كه در طول زمان و مرور ايام به كيش بودا اضافه كرده اند كه سخنانى عجيب و آرائى غريب در آن ديده مى شود، آرائى در مورد خلقت عالم و سخنانى در مورد نظم عالم و چيزهايى ديگر.
از جمله حرفهاى عجيبى كه زده اند اين است كه بودا به هيچ وجه از ناحيه خدا حرف نمى زده و اين نه بدان جهت بوده كه مبداء هستى را قبول نداشته و يا از آن رويگردان بوده ، بلكه از اين جهت بوده كه او همه تلاش خود را صرف مجهز كردن مردم به زهد و ترك زندگى دنيوى و نفرت دادن از اين خانه غرور و نيرنگ مى كرده .
8 - وثنيت عرب  
8 - وثنيّت عرب : وثنى هاى عرب ، اولين طايفه اى هستند كه اسلام لبه تيز مبارزات خود را متوجه آنان نموده و به دين توحيد دعوتشان كرده و در عهد جاهليت ، قسمت عمده مردم عرب بدوى بودند و شهرنشينها امثال مردم يمن نيز در عين داشتن تمدن شهرى مع ذلك طبع صحرانشينى خود را حفظ كرده بودند و علاوه بر رسوم موروثى از نياكان ، رسومى هم از
همسايگان نيرومندشان چون ايران و روم و مصر و حبشه و هند در آنان حكم مى كرد كه يك دسته از آن رسوم و آداب ، رسوم و آداب دينى بود.
و نياكان قديم عرب يعنى آنها كه عرب خالص بودند و قوم (عاد)، (ارم ) و (ثمود) از آن جمله بودند همه دين وثنيّت داشتند به دليل اينكه خداى تعالى در كتاب مجيدش در ضمن سرگذشت قوم هود و صالح و اصحاب مدين و اهل سبا، و داستان سليمان و خبرى كه هدهد از آن سرزمين برايش آورد، داشتن اين مسلك را به اين اقوام نسبت داده و اين اعتقاد را از آنان حكايت كرده است .
وضع نياكان عرب بدين منوال بود تا آنكه ابراهيم (عليه السلام ) فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر را به سرزمين مكه آورد كه سرزمينى خشك و بدون آب و علف بود و تنها قبيله (جرهم ) در آن زندگى مى كردند، ابراهيم (عليه السلام ) آن دو را در آن سرزمين گذاشت ، و اسماعيل در آنجا رشد كرد و به تدريج شهر مكه ساخته شد آنگاه ابراهيم (عليه السلام ) كعبه بيت الحرام را در آنجا بنا نهاد و مردم را به دين حنيف خود كه همان دين اسلام بود دعوت نمود و مردم حجاز و اطراف آن ، دين آن جناب را پذيرفتند، و ابراهيم (عليه السلام ) حج خانه خدا و مراسم آن را براى آنان تشريع نمود كه آيه شريفه زير به همه اين مطالب دلالت داشته و فرمان خداى تعالى به ابراهيم را اينطور حكايت مى كند: (و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق ).
پس از گذشت ايام ، بعضى از اعراب در اثر معاشرتشان با يهوديانى كه در ناحيه اى از حجاز ساكن بودند به دين يهود گرايش پيدا نموده و كيش نصرانيت نيز در بعضى از نواحى جزيره رخنه يافت و همچنين كيش مجوسيت در ناحيه اى ديگر براى خود جا باز كرد.
بعد از اين حوادث ، وقايعى در مكه بين دودمان اسماعيل و قوم (جرهم ) اتفاق افتاد و سرانجام دودمان اسماعيل قوم جرهم را از مكه بيرون كرد و (عمرو بن لحى ) بر شهر مكه و اطراف آن مستولى گرديد.
زمانى كه عمرو بن لحى به مرض سختى مبتلا شد، به او گفتند: در (بلقاء)، از سرزمين شام آبگرمى هست كه اگر در آن استحمام كنى بهبودى مى يابى . عمرو به شام رفت و در ناحيه بلقاء در آن آبگرم استحمام كرد و بهبودى يافت ، و در آن سرزمين به مردمى برخورد كه بت مى پرستيدند، از آنان پرسيد كه :
اين چه مراسمى است ؟ گفتند اين بت ها ارباب ما هستند كه ما آنها را به شكل هياكل علوى و به شكل افرادى از بشر ساخته ايم تا از آنها يارى بخواهيم و آنها ما را يارى كنند و در هنگام خشكسالى از آنها باران بخواهيم و براى ما باران بفرستند. عمرو بن لحى از اين سخن خوشش آمد و از آن مردم خواست تا بتى از بتهايشان را به وى بدهند. آنها نيز بتى به نام (هبل ) به وى دادند، عمرو، هبل را به مكه آورد و بر بام كعبه نهاد، بت (اساف ) و بت (نائله ) كه به گفته شهرستانى در كتاب (ملل و نحل ) به شكل زن و شوهرى بودند، و بنا به گفته ديگران به شكل دو جوان بودند نيز با او بود، عمرو مردم را دعوت كرد به اينكه بتها را بپرستند و اين پيشنهاد را در بين قوم خود ترويج كرد و قوم او كه همان دودمان اسماعيل بودند پس از آنكه سالها بر دين توحيد بودند و مردم دنيا آنان را پيروان دين حنيف مى شناختند، - چون پيروان ملت ابراهيم (عليه السلام ) بودند - به كيش بت پرستى برگشتند، در حقيقت معناى حنفيت را از دست داده و فقط اسم آن برايشان باقى ماند و حنفاء، اسم شد براى بت پرستان عرب .
و يكى از عواملى كه باعث شد كيش وثنيّت را زود بپذيرند و آنان را به كيش وثنيت نزديك سازد اين بوده كه مردم حجاز چه يهود و چه نصارا و چه مجوس و چه بت پرستش ، احترام بسيارى براى كعبه قائل بودند و اين شدت احترام به حدى رسيده بود كه وقتى مى خواستند از اين سرزمين خارج شوند و به نقطه اى سفر كنند، سنگى از سنگهاى حرم را به عنوان تبرك و محفوظ بودن از خطر با خود مى بردند و هر جا كه منزل مى كردند آن سنگ را زمين گذاشته دورش طواف مى كردند تا هم به اين وسيله سفر خود را مبارك سازند و هم محبّت خود نسبت به كعبه و حرم را اظهار كرده باشند.
اين كارها باعث شد كه وثنيّت در عرب شايع شود چه عرب اصلى و چه آنهايى كه در اصل عرب نبودند بعدها عرب شدند و ديگر از اهل توحيد كسى از اين انحراف سالم نماند مگر عدد اندكى كه در هيچ جا نامشان برده نمى شد. و از جمله بت هاى معروف در بين آنان بت هبل و اساف و نائله بود كه گفتيم : عمرو بن لحى آنها را از شام آورد و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد (و از ديگر بتان آنان ) بت (لات ) و (عزى ) و (مناة ) و (ود) و (سواع ) و (يغوث ) و (يعوق (و (نسر) بود كه نام اين هشت بت در قرآن كريم آمده و پنج بت اخير آنها را به قوم نوح نسبت داده اند.
در كافى به سند خود از عبد الرحمان بن اشلّ بياع الانماط از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: بت (يغوث ) در برابر درب كعبه نصب شده بود و جاى بت (يعوق ) دست راست كعبه و محل بت (نسر) دست چپ كعبه بود.
و نيز در همين روايت آمده كه بت (هبل ) بر بام كعبه (اساف ) و (نائله ) بر بالاى صفا و مروه نصب شده بودند.
و در تفسير قمى آمده كه امام (عليه السلام ) فرمود: بت (ودّ) متعلق به قبيله كلب و بت (سواع ) متعلق به هذيل و بت (يغوث ) مربوط به مراد و بت (يعوق ) متعلق به همدان و بت (نسر) از آن حصين بود.
و در وثنيّت عرب آثارى از وثنيّت صابئه از قبيل غسل كردن بعد از جنابت و امثال آن وجود داشت . و آثارى ديگر از وثنيّت براهمه در آن ديده مى شد نظير اعتقاد به (انواع )، (اعتقاد به تاءثير داشتن 22 ستاره در اوضاع كره زمين كه طلوع و غروب هر يك به دنبال ديگرى است ) و اعتقاد به دهر (و اينك عالم از ازل بوده و تا ابد خواهد بود و صانعى آن را نيافريده ) كه بيانش در وثنيّت بودا گذشت ، و خداى تعالى از بت پرستان عرب ، همين اعتقاد را حكايت نموده مى فرمايد: (و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر) هر چند كه بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه مربوط به مادّيّون است كه اصلا وجود صانع تبارك و تعالى را قبول ندارند.
در وثنيّت عرب آثارى هم از دين حنيف يعنى اسلام ابراهيم باقى مانده بود مانند ختنه كردن و حج رفتن ، چيزى كه هست همين سنت ها را نيز با سنن وثنيت مخلوط كرده بودند مثلا وقتى به زيارت خانه خدا (حج ) مى آمدند، دستى هم به سر و گوش بت هاى دور كعبه مى كشيدند و هنگام طواف لخت مادر زاد مى شدند و لبيك را به اين عبارت مى گفتند: (لبيك لبيك اللّه م لبيك لا شريك لك الا شريك هو لك ، تملكه و ما ملك )، وثنيّت عرب مراسم و معتقدات
ديگرى نيز داشتند كه نمى توان گفت از آثار كدام كيش است بلكه از تراشيده هاى خود آنان بوده مانند اعتقاد به (بحيرة ) و (سائبه ) و (وصيله ) و (حام ) و اعتقاد به (صدى ) و (هام ) و (انصاب - بتها) و (ازلام - تيره چوبهايى كه با آن تار مى زدند) و امورى ديگر كه بيان و شرحش در كتب تاريخ آمده و ما در سوره مائده در ذيل آيه 103 كلمات بحيره و سائبه و وصيله و حام را و نيز در ذيل آيه 3 و آيه 9 آن سوره كلمات ازلام و انصاب را تفسير كرديم .
9- دفاع اسلام از توحيد و مبارزه اش با وثنيت  
9 - دفاع اسلام از توحيد و نبردش با وثنيّت : دعوت الهى چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام همواره با وثنيّت در جنگ بوده و در برابر آن ايستاده و مردم را به سوى دين توحيد خوانده است ، همچنانكه خداى تعالى در قرآن كريم در ضمن سرگذشت دعوت انبياء و رسولانى چون نوح و هود و صالح و ابراهيم و شعيب و موسى (عليه السلام ) اين معنا را آورده و در ضمن سرگذشت عيسى و لوط و يونس (عليه السلام ) به آن اشاره فرموده است .
و در آيه شريفه زير مطلب را بطور اجمال آورده مى فرمايد: (و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ).
رسول گرامى اسلام حضرت محمد مصطفى (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز دعوت عمومى خود را نخست با دعوت وثنى مذهبان قوم خود به طريق حكمت و موعظه حسنه و جدال به بهترين وجه به دين توحيد آغاز كرد و آنان جز با مسخره كردن و آزار و اذيت آن جناب و شكنجه دادن به مؤ منين ، عكس العملى نشان ندادند و كار فتنه انگيزى و شكنجه مسلمانان را به حدى از شدت رساندند كه جمعى از مسلمين را ناچار كردند تا مكه را ترك گفته به سرزمين حبشه هجرت كنند، مشركين وقتى چنين ديدند نقشه كشتن آن جناب را ريختند لذا آن حضرت به مدينه هجرت فرمود و به دنبالش دسته دسته مردم با ايمان به مدينه هجرت كردند.
و چيزى نگذشت كه در صحنه هايى چون بدر و احد و خندق و جنگهاى بسيارى ديگر با مسلمين گلاويز شدند تا آنكه خداى تعالى آن جناب را در فتح مكه بر آنان پيروز ساخت و آن جناب خانه كعبه و حرم را از لوث بت هاى مشركين پاك نموده و بت هايى كه پيرامون كعبه مشرفه نصب شده بود بشكست و چون كه هبل بر بالاى بام كعبه نصب شده بود لذا على (عليه السلام ) را به بالاى بام فرستاد، و آن جناب آن بت بزرگ را به پايين پرت كرد (و بطورى كه گفته اند: هبل بزرگترين بت مشركين بوده و باز بطورى كه ذكر كرده اند: آن را در عتبه مسجد الحرام دفن كردند).
اسلام عنايت شديدى دارد بر اينكه ماده وثنيّت را ريشه كن كرده و دلها را از خاطراتى كه انسانها را به سوى شرك مى كشاند پاك كند و نفوس بشر را از اينكه پيرامون آن بگردند و به اين اعتقاد خرافى نزديك بشوند برگرداند و اين شدت عنايت اسلام از معارف اصولى و اخلاقى و احكام شرعيه اسلام به خوبى مشهود است ، زيرا اعتقاد حق را تنها اين ميداند كه : (لا اله الا هو له الاسماء الحسنى ) معبودى جز اللّه نيست و آنچه كلمه حسنى است از آن او است و او مالك هر چيز است و هستى اصيل از آن او است ، خدايى است كه مستقل به ذات خود و عنى از عالميان است و هر موجودى غير او هستيش از ناحيه او آغاز شده و برگشتش نيز به سوى او است ، خدايى كه كل موجودات در تمام شؤ ون ذات ، و در حدوث و بقايش نيازمند به او هستند، پس اگر كسى نسبت استقلالى هر چند ناچيزى به شيئى از اشياء دهد و آن را به همان مقدار از خداى تعالى - نه از غير خدا - مستقل بداند، حال يا ذاتش ‍ را مستقل از آن جناب بداند و يا صفات و اعمالش را، چنين كسى به حسب اين نسبت دادن مشرك خواهد بود.
و نيز اسلام را مى بينى كه خلق را دستور مى دهد به توكل جستن بر خداى تعالى و داشتن ثقه و اعتماد به او و داخل شدن در تحت ولايت و سرپرستى او و دوستى كردن با هر كس و هر چيز در راه رضاى او و دشمنى كردن با هر كس و هر چيز در راه رضاى او، و نيز دستور مى دهد به اينكه خلق اعمال خود را خالص براى او انجام دهند و از اعتماد و ركون و دلبستگى به غير خدا نهى مى كند و نيز از اطمينان داشتن به اسباب ظاهرى و اميد بستن به غير او و از عجب ورزيدن و تكبر كردن نهى مى كنند، و همچنين از هر عمل قلبى و بدنى كه معنايش استقلال دادن به غير او و شرك ورزيدن به او است نهى مى كنند.
و نيز مى بينى كه اسلام از سجده كردن براى غير خداى تعالى و از ساختن مجسمه به شكل هر موجود سايه دار و از كشيدن تصوير هر موجود زنده و از اطاعت غير خدا كردن و به امر و نهى غير خدا گوش دادن و عمل كردن نهى مى كند مگر آنكه برگشت اطاعت غير خدا به اطاعت خدا باشد، مانند اطاعت كردن از انبياء و امامان دين كه خود خداى تعالى دستور داده آنان را اطاعت كنيم و نيز اسلام را مى بينى كه از بدعت نهادن و يا بدعت ديگران را متابعت نمودن و از پيروى گامهاى شيطان نهى مى كند.
و روايات وارده از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) پر است از اينكه شرك به خداى تعالى دو قسم است : شرك جلى و واضح ، و شرك خفى كه جايش درون دل است و اينكه شرك داراى مراتب بسيار است و به جز افراد مخلص هيچ كس نمى تواند از همه مراتب آن مبراء باشد و اينكه شرك آنقدر دقيق و نهفته است كه تشخيص آن براى صاحبش از تشخيص صداى پاى مورچه بر روى سنگ بلورين آن هم در شب ظلمانى دشوارتر است .
در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه آن جناب در تفسير آيه شريفه (يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم ) فرمود: قلب سليم آن قلبى است كه وقتى به ديدار خدا مى آيد غير خدا كسى در آن نباشد، و نيز فرمود: هر قلبى كه در آن شرك و يا شكى باشد آن قلب ساقط است و اگر اين همه سفارش به زهد در دنيا كرده اند، براى اين است كه دلهايشان براى آخرت از هر چيز غير خدا فارغ و تهى شود.
و نيز روايت وارد شده كه عبادت كردن خدا به طمع بهشت ، عبادت اجيران است و عبادت كردن از ترس عذاب خدا، عبادت بردگان زير دست است ، و حق عبادت آن است كه آدمى خداى تعالى را به خاطر اينكه دوستش مى دارد عبادت كند و اين عبادت ، عبادت بندگان گرامى و بزرگوار است و اين مقامى است مكنون كه جز پاكان كسى به آن دسترسى ندارد و در سابق در بحث هايى كه گذشت رواياتى چند در اين باب نقل شد.
10 - بناى سيره رسول خدا (ص ) بر توحيد و نفى شركاء  
10 - بناى سيره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر توحيد و نفى شركاء: خداى تعالى در آيه زير برنامه اى را كه به رسول گراميش دستور داده تا آن را سيره خود در مجتمع بشرى قرار دهد بطور اجمال بيان كرده و مى فرمايد:
(قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ان لا نعبد الا اللّه و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ) و نيز در آيه زير به رخنه يافتن عقايد وثنيّت در دين حنيف آنان اشاره نموده مى فرمايد: (قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل ) و نيز در مقام مذمت اهل كتاب فرموده : (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه و المسيح بن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما يشركون ).
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در اجراى احكام و حدود با تمامى طبقات بطور مساوى عمل مى كرد و هيچگونه تبعيضى را روا نمى داشت و سيره اش بر اين جارى بود كه فاصله طبقاتى را تا حد ممكن به حداقل رسانده و طبقه حاكم را به محكوم ، و رئيس را به مرئوس ، خادم را به مخدوم ، غنى را به فقير، و مردان را به زنان ، و شريف را به افراد بى خانمان و گمنام نزديك سازد در نظر آن جناب هيچ كرامت و فخر و تحكمى براى احدى بر احدى نيست مگر كرامت و مزيت تقوا، و حساب سنجش افراد در دست خدا، و حكم از آن او است .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) غنائم جنگى و اموال بيت المال را بين عموم مردم بالسّويه تقسيم مى كرد و از اينكه شخص ‍ قوى ، نيرومندى خود را به رخ بكشد و به اين وسيله دل ضعيف و افراد خوار و ذليل را بشكند و متاءثر نمايد نهى مى فرمود و اجازه نمى داد ثروتمند با زينت آلات خود پيش روى فقير مسكينى خودنمايى كند و به اصطلاح معروف پز بدهد و يا حاكمان و رؤ سا شوكت خود را به رخ رعيت بكشند.
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مانند يكى از افراد معمولى زندگى مى كرد و هيچ امتيازى براى خود قائل نبود نه در خوراك و كيفيت آن ،
نه در نوشيدنيها، نه در پوشيدنيها و كيفيت آن ، نه در نشستن و جاى آن ، نه در راه رفتن و نه در هيچ چيز ديگر كه ما جوامع و كليات سيره آن جناب را در جلد ششم اين كتاب آورديم .
بحثى ديگر در ادامه بحث سابق  
در اين بحث ، تعليم قرآن كريم را بطور اجمال و كلى به قياس با تعاليم (ويدا) و (اوستا) و تورات و انجيل يعنى كتاب بودائيان و مجوسيان و يهوديان و نصارا مى سنجيم و اين بحث ، بحثى است تحليلى و شريف .
1- تناسخ در نظر وثنى مذهبان  
يكى از اصول اوليه اى كه كيش برهميه و امثال آن از قبيل بودائيه و صابئيه دارند اعتقاد به تناسخ است ، و تناسخ اين است كه بگوييم عالم محكوم به كون و فساد دائمى است ، پس اين عالم مشهود كه حس ما آن را احساس مى كند و همچنين اجزايى كه در آن هست از عالم ديگرى مثل خود و سابق بر خود تكون يافته و همچنين آن عالم سابق بر اين عالم نيز از عالمى قبل از خود متولد شده و پديد آمده و همچنين تا بى نهايت هر عالمى از عالم سابق بر خود متولد شده است ، و اين عالم به زودى فاسد مى شود همانطور كه مى بينيم تك تك اجزاى آن فاسد مى شود، پس از فساد عالم ما نيز عالمى ديگر پديد مى آيد و انسان در همه اين عوالم زندگى مى كند اما زندگيش در اين عالم مطابق و هم سنخ اعمالى است كه در عالم قبلى انجام داده ، اگر در عالم قبلى اعمالى صالح انجام داده و در اثر تكرار اعمال خير ملكه اى خوب براى خود كسب كرده باشد هنگام مرگ جانش از بدنش بيرون مى آيد و به كالبد بدنى ديگر مى رود و در آن بدن زندگى خوش را از سر مى گيرد و اين زندگى خوش ، پاداش اعمال صالحى است كه در عالم قبلى انجام داده بود، و كسى كه در زندگى اخلاد به زمين كند يعنى صرفا دل به ماديات ببندد و هوا و هوس خود را پيروى كند همينكه مى ميرد جانش به بدنى بدبخت حلول مى كند و در عالم بعدى با انواع عذابها و ناملايمات دست و پنجه نرم مى كند مگر آنكه (برهم ) را شناخته و با او متحد شده باشد كه در اين صورت از شر ولادت دوم و عذابهايى كه گفتيم در آن هست نجات مى يابد و ذاتى ازلى و ابدى مى شود كه خود عين بها و ارزش و سرور و زندگى و قدرت و علم است و فنا و بطلان در آن راه ندارد.
به همين جهت يك واجب دينى بر هر انسان اين است كه هر چه زودتر با (برهم ) كه
همان اللّه مبداء همه موجودات است آشنا شود و به وى ايمان آورد و با قربانى دادن و عبادت كردن به او تقرب بجويد و نفس را با اخلاق كريمه و اعمال صالحه بيارايد كه اگر انسانى نفس خود را از ماديات و دنيا پرهيز دهد و متخلق به اخلاق كريمه گردد و نفس را با تكرار اعمال نيك و كسب ملكات نيك بيارايد و با شناختن خود، (برهم ) را بشناسد خودش برهمن مى شود و با برهم متحد مى گردد و اين خود سعادت كبرى و حيات خالص است وگرنه حد اقل به برهم ايمان بياورد و عمل صالح كند تا در حيات و عالم بعدى كه آخرت او است زندگى سعيد و پاكيزه اى داشته باشد.
ليكن برهم از آنجا كه ذاتى است مطلقه و محيط به كل جهان و هيچ چيزى به او احاطه ندارد لذا بلند مرتبه تر و اجل از اين است كه انسان او را بشناسد مگر به نوعى توصيف به نفى نقايص ، يعنى گفتن اينكه او جاهل و عاجز و... نيست - و نمى تواند بگويد او عالم و قادر و... هست - انسان يا از اين راه مى تواند او را بشناسد و يا از راه عبادت و قربانى دادن ، پس بر ما انسانها واجب است كه از طريق عبادت با اولياى او و اقوياء خلقش تقرب بجوييم تا آنها شفيعان ما نزد او شوند و آن اوليا و اقوياى خلق همان آلهه اى هستند كه به جاى خدا عبادت مى شوند - البته از راه عبادت شدن مجسمه ها و اصنامشان - و اين آلهه كه عددشان بسيار است يا از جنس ملائكه اند و يا از جنس جن و يا از ارواح مكملين براهمه ، اما پرستش شدن جن به خاطر ترس از شر آنها است و پرستش شدن ديگران به خاطر طمع و رحمت آنها و ترس از خشم آنها است كه بعضى از آن آلهه همسران خدا و بعضى پسران خدا و بعضى دختران او هستند.
اينها كل معارف دينى برهميه و تعليماتى است كه علماى مذهب براهمه به مردم مى آموزند.
ليكن آنچه از كتاب (اوپانيشاد) كه فصل چهارم از كتاب (ويدا) و به منزله خاتمه اى است براى آن كتاب ، به دست ميايد، چه بسا با آن كلياتى كه از عقايد براهمه گذشت مطابقت ندارد هر چند كه علماى مذهب براهمه اين عدم تطابق و توافق را تاويل و يك دانشمند متفكر وقتى رساله هاى اوپانيشاد را كه آموزنده معارف الهى است مطالعه مى كند مى بيند كه هر چند اين رسائل ، عالم الوهيت و شؤ ون مربوط به آن ، از قبيل اسماء و صفات و افعال آن يعنى آغاز خلقت ،
و اعاده خلق ، و اصل خلقت ، و رزق ، و زنده كردن ، و ميراندن و غير اينها را توصيف مى كند طورى توصيف مى كند كه امور جسمانى و مادى آنطور توصيف مى شود مثلا عالم الوهى را به اوصافى توصيف مى كند كه مستلزم انقسام پذيرى و تكه تكه شدن و داشتن حركت و سكون و انتقال و حلول و اتحاد و بزرگ شدن و كوچك گشتن و ساير احوال جسمانيت و ماديت است ، و ليكن در چند جاى آن رساله ها تصريح شده به اينكه عالم الوهى (برهم ) ذاتى است مطلقه و متعالى از اينكه حد و تعريفى آن را محدود كند، ذاتى است كه داراى اسماء حسنى و صفات عليا از قبيل : علم و قدرت و حيات مى باشد، و ذاتى است منزه از صفات نقص و عوارض ‍ ماده و جسمانيت ، ذاتى است كه مثل او چيزى نيست ، و اين مطالب آنقدر در اغلب فصول (اوپانيشاد) تكرار شده كه هر كس آن كتاب را بخواند به اين مطالب بر خواهد خورد.
و در تحت عنوان (شيت استر) در ادهياى ششم ، آيه هشتم (سرالاكبر) عين اين عبارت آمده (لم يولد منه شى ء و لم يتولد من شى ء و ليس له كفوا احد) و اين خود تصريح است به اينكه برهم احدى الذات است ، نه از چيزى متولد شده و نه چيزى از او متولد مى شود و احدى مثل و مانند او نيست .
و در (اوپانيشاد)، ادهياى چهارم ، آيه 13 مى خوانيم كه شيت استر گفته است : (آيا براى اين ذات نورانى اعمال صالح بجاى آورم و يا آن ذات روشن و ظاهر را ترك گفته ، به درگاه هر فرشته اى قربانى تقديم كنم ؟).
و اين خود صريح است در اينكه حق اين است كه غير خداى تعالى هيچ كس و هيچ چيز عبادت نشود و به درگاه غير خدا قربانى تقديم نگردد بلكه سزاوار به عبادت ، تنها او است و هيچ شريكى برايش نيست .
و اگر كسى به (اوپانيشاد) مراجعه كند در بسيارى از فصول آن مى بيند كه تصريح شده به اينكه قيامتى هست و اينكه قيامت عالمى است جليل كه خلقت بدان منتهى مى شود و مى بيند كه در بيان ثواب اعمال و عقاب آنها بعد از مرگ عباراتى آورده كه هر چند قابل انطباق با مساءله تناسخ هست ، اما متعين در آن نيست بلكه با مساءله برزخ نيز قابليت انطباق دارد.
و در بحث هاى ايراد شده در (اوپانيشاد) آنچه هيچ ديده نمى شود خبر از اوثان و اصنام و عبادت كردن براى آنها و تقديم قربانى به آنها است .
و اينهايى كه ما از كتاب و يا به عبارت ديگر از رسائل (اوپانيشاد) نقل كرديم (كه البته آنچه نقل نكرديم بيشتر از اينها است )
حقايقى است بس بلند و معارفى است حق كه هر انسان سليم الفطرهاى به آن اعتماد مى كند و اين مطالب - همانطور كه ملاحظه مى فرماييد - تمامى اصول وثنيّت را كه در اول بحث برشمرديم نفى مى كند.
و آنچه كه نظر عميق و بحث دقيق ما را بدان رهنمون مى شود اين است كه اينگونه مطالب ، حقايق عاليه اى است كه بعضى از افراد انگشت شمارى كه اهل ولايت اللّه بوده اند آن را كشف كرده و به بعضى از شاگردان خود كه صلاحيت آنان را به دست آورده بودند تعليم و خبر داده اند، چيزى كه هست اين مردان برجسته و انگشت شمار آنچه به شاگردان خود گفته اند غالبا به طريق رمز بوده و در تعليم خود مثالهايى نيز به كار برده اند.
و سپس شاگردان ايشان آنچه از آنان گرفتند اساس و زيربناى سنّت حيات قرار دارند سنتى كه در حقيقت همان دين مجتمع است و عامه مردم به آن گرايش دارند و آن معارف دقيقى است كه جز آحادى از اهل معرفت نمى تواند آن را تحمل كند و بفهمد براى اينكه سطح آن بسى بلندتر از افق فهم عامه مردم است كه تنها پيرامون محسوسات و مخيلات دور مى زند و بيش از آن نصيبى از درك ندارد، و فهم عامه كجا و درك اينگونه معارف كجا، فهم و عقل عامه كه هيچگونه مهارت و آشنايى از معارف حق ندارند از درك چنين مطالبى پياده و عاجز است .
اشكالى هم كه به اين مذهب و سنت اجتماعى وارد است همين است كه زيربناى آن هر چند معارفى است حق ، اما معارفى است كه در هر دوره تنها چند نفر انگشت شمار آن را مى فهمند و اين نمى تواند براى كل جامعه كه به اقرار خود آنان از درك آن معارف پياده اند، دينى و سنتى اجتماعى باشد چون اولا فطرت آفرينش ، انسان را با غريزه انس به يكديگر و دور هم جمع شدن آفريده و معنا ندارد جمعيتى كه دور هم جمع شده و يك مجتمع را تشكيل داده اند در درك سنت حيات از هم فاصله داشته باشند و فقط افرادى انگشت شمار آن سنت را بفهمند و ديگران نفهمند و تحميل چنين سنت و چنين دينى بر اجتماع در حقيقت لغو كردن سنت فطرت و مخالفت با طريقه خلقت است .
علاوه بر اين ، اين كار كنار گذاشتن طريق عقل نيز هست و حال آنكه مى دانيم طريقه عقل يكى از سه طريق درك حقايق است و آن عبارت است از: وحى و كشف و عقل ، و طريقه عقل از آن دو طريقه ديگر عمومى تر و از نظر اهميتش براى زندگى دنيوى انسان مهمتر است زيرا وحى چيزى است كه جز اهل عصمت يعنى انبياء گرام ، كسى به آن دسترسى ندارد و طريقه كشف هم موهبتى است كه جز به آحادى از اهل اخلاص و يقين نمى دهند و تنها طريقى كه براى عموم بشر باقى مى ماند اين طريق است ، حتى مردم براى استفاده از دو طريق اول نيز به عقل نيازمندند.
پس همه افراد بشر در زندگى همه روزه خود احتياج مبرم به عقل دارد و اگر طريقه اى بخواهد عقل او را از اعتبار بيندازد، اين طريقه ، طريقه صحيحى نيست و اين باعث ميشود كه تقليد اجبارى را بر همه شوون مجتمع زنده و حتى بر عقايد و اخلاق و اعمال آن حاكم سازد و معلوم است كه اگر چنين شود انسانيت به كلى ساقط مى گردد.
بعلاوه ، اين روش باعث مى شود كه سنت استعباد (برده كردن مردم ) در مجتمع انسانى جايگير شود شاهد روشن آن نيز تجارب طولانى تاريخى در امت هاى بشريت است كه در هر زمان و هر جا با دين وثنيّت زندگى كرده ، سنن استعباد در او جريان يافته ، و انسانها، انسانهايى مثل خود (و حتى بدتر از خود) را ارباب خود گرفتند.
2 - سرايت شرك در عبادت از وثنى ها به ساير اديان  
اديان عمومى ديگر نيز با اينكه اعتقاد به يگانگى اله از اصول اساسى آنها بود از خطرى كه گفتيم وثنيّت را گرفتار كرد سالم نماندند و آنها نيز به شرك در عبادت گرفتار گشتند و اين شرك در عبادت آنان را به عين همان ابتلاهاى وثنيت مبتلا كرد كه مهمترين آنها همان سه محذور مذكور در سابق بود.
اما بودائيان و صابئان ، وضعشان در اين گرفتاريها روشن است و تاريخ شاهد گوياى آن مى باشد و ما قبلا فهرستى از عقايد و اعمال آنان را برشمرديم .
و اما مجوسيان ، هر چند الوهيت را در (اهورامزدا) منحصر دانسته اند و ليكن خضوع عبادتى و تقديسشان براى چند كس است :
1 - يزدان 2 - اهريمن 3 - ملائكه اى كه موكل بر شؤ ون ربوبيتند 4 - خورشيد 5 - آتش و چيزهايى ديگر، شاهد بر اين معنا نيز تاريخ است كه سنت عبادتى آنان و همچنين سرگذشت برده گيرى خلق از ناحيه ارباب و اختلاف طبقاتى را از آنان نقل مى كند و همچنين تدبر در مذاهب آنان و اعتبار عقل خود ما اينطور حكم مى كند كه بايد همه اين انحرافها از ناحيه تحريف دين اصيل مجوس ‍ در بين مجوسيان راه يافته باشد، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم درباره مجوسيان روايت شده كه فرموده اند: (مجوسيان پيغمبرى داشته اند كه او را به قتل رساندند و كتابى داشته اند كه آن را سوزاندند).
و اما يهود، قرآن كريم بسيارى از اعمال آنان را بيان كرده ، از آن جمله اين است كه يهود كتاب خدا را تحريف كردند و علماى خود را به جاى خدا ارباب خود گرفتند و خداى تعالى به خاطر همين اعمالشان ، فطرتشان را منكوس و سليقه هايشان را معكوس و منحرف ساخت (و به عبارتى ديگر انحراف ظاهريشان را به انحراف در باطنشان كشاند).
و اما نصارى كه ما در جلد سوم اين كتاب بطور مفصل درباره انحرافات فكرى و عملى آنان صحبت كرديم ، خواننده مى تواند بدانجا مراجعه نمايد و اگر بخواهد مى تواند مقدمه انجيل (يوحنا) و رساله هاى (بولس ) را با ساير انجيل ها تطبيق بدهد و سپس كار خود را با مراجعه به تاريخ كليسا تكميل كند چون گفتار در اين باب بسيار طولانى است .
پس بحث عميق در اين مساءله ، ما را به اين نتيجه مى رساند كه هر مصيبتى كه تمامى مجتمعات دينى در عالم بشريت را گريبانگير شده همه از مواريث وثنيت نخستينى است كه معارف الهى و حقايق عالى حقه را بدون اينكه در قالب بيانى ساده بريزند و هم سطح افكار عامه كنند لخت و برهنه گرفته و آن را اساس سنتهاى دينى قرار دادند و بر فهم ساده عوام كه جز با حس و محسوس الفتى ندارند تحميل كردند و نتيجه اش اين شد كه ديديم .
3 - اسلام گرايش به وثنيت و شرك را چگونه اصلاح كرد؟ 
و اما اسلام براى اصلاح اين مفاسد و رهايى بشر از اين محذورها معارف عاليه را در قالب بيان ساده اى ريخت كه هضمش براى فهم هاى ساده و عقول عادى آسان شود و از پشت حجاب با اين حقايق تماس بگيرد و پرده پيچ شده اش را دريافت بدارد، و اين طريقه اى است كه براى حال عوام بسيار مفيد و صالح بود، و اما خاصه كه توانايى درك آن حقايق را دارند بى پرده آن را در زيباترين چهره و در بديعترين جمال درك مى كنند و از خطر آن محذورها ايمن و مطمئن هستند و اينها در زمره آن كسانيند كه خداى تعالى مورد انعامشان قرار داده يعنى انبياء و صديقين و شهدا و صالحينى كه (حسن اولئك رفيقا) و خداى تعالى در اين باره كه معارف عاليه را تا سطح افكار عموم مردم تنزل داده و در خور فهم همگان كرده است مى فرمايد: (و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).
و نيز مى فرمايد: (انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون ).
و رسول گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم فرمود: (انا معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم ).