تفسير الميزان جلد ۱۰
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۱۴ -
بينه در آيه : (افمن
كان على بينه من ربه ...) به معناى بصيرت
الهى است و
جملهمذكور منطبق بر رسول خدا (ص ) است
و ظاهرا منظور از بينه در آيه مورد بحث به قرينه مقامى كه اين آيه دارد معناى اخير
باشد كه اختصاص به انبياء ندارد بلكه عمومى است . قرينه و دليل اين معنا جمله بعد
از جمله مورد بحث است كه مى فرمايد: (اولئك
يؤ منون به )، هر چند كه از نظر مورد،
تنها رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) منظور است ، چون كلام در زمينه اى است
كه جمله (فلا تك فى مرية منه - پس تو اى
پيامبر در آن بينه ترديد مكن ) بر آن
زمينه متفرع مى شود.
در نتيجه منظور از بينه ، آن بصيرت الهيى است كه خداى تعالى به نفس رسول اللّه (صلى
اللّه عليه و آله و سلم ) داده بود، نه خود قرآن كريمى كه بر آن جناب نازل فرمود،
براى اينكه على الظاهر اگر منظور، قرآن بود درست نبود كه جمله
(فلا تك فى مرية منه
)، بر آن متفرع شود، (براى اينكه اين درست نيست كه به آن جناب بفرمايد:
تو داراى قرآنى هستى كه از ناحيه پروردگارت به تو داده شده پس در آن ترديد مكن ، و
اين بر كسى پوشيده نيست ). خواهى گفت : آخر در قرآن كريم ، قرآن بينه خوانده شده
آنجا كه فرموده : (قل انى على بينة من ربى
و كذبتم به ) مى گوييم منافات ندارد كه در
آيه مورد بحث به معناى بصيرت باشد نه به معناى قرآن . زيرا آيه مورد بحث در مقامى
است و آيه سوره انعام در مقامى ديگر.
با بيانى كه گذشت روشن مى گردد اينكه بعضى گفته اند منظور از كلمه
(من كان ...) خصوص رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، به اين معنا كه اراده استعمالى ، آن جناب را
مخصوص نموده به اينكه معناى كلمه خاص باشد، سخن درستى نيست ، و اگر آن جناب منظور
هست به خاطر اين است كه مورد با آن جناب منطبق مى شود (و قهرا به ذهن مى رسد كه
تنها آن حضرت منظور است ، در حالى كه آن جناب تنها منظور نيست ).
و همچنين اينكه بعضى گفته اند: منظور از اين جمله خصوص مؤ منين از اصحاب رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، زيرا دليلى كه اين تخصيص را برساند در دست
نيست .
و نيز با بيان گذشته ما فساد گفتار بعضى ديگر روشن مى شود كه گفته اند: مراد از
كلمه (بينة
) قرآن است . و يا گفته اند: منظور از آن حجت ، عقل است ، و اگر به خدا
نسبت داده شده و فرموده : (بينة من ربه
) از اين جهت است كه نصب كننده ادله عقليه و نقليه خداى تعالى است . وجه
فساد اين گفته ها اين است كه اولا دليلى بر اين تخصيص نيست . و در ثانى بينه اى را
كه از ناحيه خداى تعالى براى رسول گراميش قائم مى شود نبايد با تعريف الهى كه براى
ما و از ناحيه عقول ما قائم مى شود مقايسه نمود.
معناى شاهد در: (و
يتلوه شاهد منه ) و اثر شهادت در اعتماد
به مورد شهادت و
ايمانبه آن
(و يتلوه شاهد منه
) - منظور از شهادت در اينجا تحمل شهادت نيست ، بلكه اداى شهادت است .
ساده تر بگويم : منظور شهادت دادن است ، شهادتى كه صحت امر مشهود را افاده كند،
زيرا مقام ، مقام تثبيت حقانيت قرآن است و در چنين مقامى مناسب اين است كه شهادت به
معناى اداء باشد نه به معناى تحمل .
حال ببينيم آن شاهد كيست ؟ ظاهرا مراد، بعضى از افرادى است كه به حجيت و حقانيت
قرآن يقين داشته ، و در اين يقين خود بصيرتى الهى دارند، و به خاطر همان بصيرت و
يقين به قرآن ايمان آورده و شهادت داده اند به اينكه قرآن حق است ، و از ناحيه خداى
تعالى نازل شده ، همچنانكه شهادت داده اند به يكتائى خداى تعالى و به رسالت رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، چون شهادت دادن چنين كسانى كه داراى يقين و
بصيرت هستند، از هر انسانى كه اين شهادت را بشنود ترديد ناشى از وحشت و غريب بودن
اينكه كتابى از آسمان بر فردى از انسانها نازل شود را از بين مى برد، و نيز وحشت
آدمى را از اينكه چگونه جراءت كنم به اين شخص و اين كتاب ايمان بياورم را زائل مى
سازد. آرى آدمى نسبت به امرى هر قدر هم ايمان داشته باشد وقتى خود را در آن ايمان
تنها ببيند از اظهار ايمان خود وحشت مى كند، با خود فكر مى كند چگونه ايمان خود را
اظهار كنم ، در حالى كه تمام مردم دنيا بر خلاف اعتقاد من هستند، ولى همين كه ديد
ديگران نيز به آن امر ايمان پيدا كرده و نظريه و اعتقاد او را تاءييد نموده اند آن
وحشت از دلش زايل گشته ،
قلبش قوى و دلش محكم مى شود، و با جراءت ايمان خود را اظهار مى نمايد. خداى تعالى
به چيزى نظير اين معنا استدلال كرده و فرموده :
(قل ارايتم ان كان من عند اللّه و كفرتم
به و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فآمن و استكبرتم
).
و بنابراين ، پس جمله (يتلوه
) از مصدر (تلو)
است ، نه از مصدر (تلاوت
)، و ضمير (ها)
در آن به كلمه (من : كسى كه
) بر مى گردد، البته ممكن هم هست به كلمه
(بينه ) برگردد. و اگر بگوئى
كلمه (بينة
) مؤ نث است ، و اگر مرجع آن ضمير باشد بايد مى فرمود
(يتلوها)؟ در پاسخ مى گوييم :
اين بدان اعتبار است كه بينه نور و دليل است ، و نور و دليل مذكرند و شاهد نامبرده
دنبال آن نور و دليل مى رود و برگشت هر دو وجه به يك معنا است ، چون شاهدى كه دنبال
(من كان على بينة - كسى كه داراى بينه است
) مى رود، قهرا دنبال نور و دليل او نيز رفته است ، و ضمير در كلمه
(منه ) به كلمه
(من ) بر مى گردد، نه به كلمه
(ربه )، و برنگشتن آن به كلمه
(بينة ) به خوبى روشن است ،
اشاره به انطباق (شاهد
منه ) در آيه شريفه با امير المؤ منين (ع
) و وجوه
ديگرىكه مفسرين درباره مراد از شاهد گفته اند
و حاصل معناى آيه اين مى شود كه : آيا كسى كه خودش نسبت به امرى داراى نور و بصيرتى
الهى است و كسى دنبال او مى رود كه از خود او است ، و بر صحت امر او استقامت و بر
كار او شهادت مى دهد مثل كسى است كه چنين نباشد؟
و بنابراين وجه ، آيه شريفه با رواياتى منطبق مى شود كه هم شيعه آنها را قبول دارد
و نقل كرده و هم سنى ، و در آن روايات آمده كه مقصود از
(شاهد) على بن ابى طالب (صلوات
اللّه عليه ) است ، البته اين وقتى است كه منظور روايات اين باشد كه مورد آيه با آن
جناب منطبق است ، نه به اين معنا كه الفاظ آيه در مورد آن جناب استعمال شده است -
اين بود نظريه ما درباره مفردات و ضمائر و جملات آيه .
ولى مفسرين در معناى آن اقوالى مختلف دارند، بعضى گفته اند: كلمه
(يتلوه ) از تلاوت است ،
همچنانكه بعضى ديگر گفته اند از مصدر (تلو)
است . بعضى ضمير در اين جمله را راجع به كلمه (بينة
) دانسته اند، و بعضى ديگر راجع به كلمه (من
)
بعضى گفته اند: منظور از شاهد، قرآن است ، و بعضى ديگر گفته اند جبرئيل است كه قرآن
را بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خواند. و شايد اين مفسر احتمال
خود را از آيه زير گرفته كه سخن از شهادت ملائكه بر حقانيت قرآن دارد:
(لكن اللّه يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكة يشهدون
).
بعضى ديگر گفته اند: شاهد فرشته اى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
را تسديد، و قرآن را حفظ مى كند. و چه بسا اين مفسر احتمال خود را به نوعى مستند به
همان آيه سوره نساء كرده است .
بعضى ديگر گفته اند: شاهد خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، به
دليل اينكه خود خداى تعالى آن جناب را شاهد خوانده و در كلام مجيدش فرموده :
(يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا).
بعضى ديگر گفته اند: منظور از جمله :
(شاهد منه - شاهدى از او)
زبان آن حضرت است ، كه آن جناب قرآن را با آن مى خواند.
بعضى ديگر گفته اند: شاهد، على بن ابى طالب (عليه السلام ) است ، كه بر طبق اين
نظريه رواياتى چند از طرق شيعه و اهل سنت وارد شده .
و دقت در سياق آيه و ظاهر جملات آن كافى است كه خواننده ، به بطلان وجوه نامبرده
حكم كند - غير از وجهى كه نظر ما بود - و ديگر حاجت به آن نيست كه ما گفتار را در
رد آن وجوه طول دهيم و به بحث و مناقشه در آنها بپردازيم .
(و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة
) - ضمير در كلمه (من قبله
) به موصول در جمله قبل يعنى جمله (افمن
...) بر مى گردد، احتمال دومى كه در ضمير
(يتلوه ) داديم اينجا نيز وجود
دارد،
يعنى ممكن است اين ضمير نيز به كلمه (بينة
) برگردد، به همان بيانى كه در آنجا گذشت .
قرآن چيز نوظهورى نيست و پيش از آن ، كتاب موسى (ع
)نازل شده ، كتابى كه امام و رحمت بود
و جمله مورد بحث حالى است بعد از حالى ديگر، مى فرمايد: آيا كسى كه داراى بصيرتى
الهى بوده كه با آن بصيرت برايش كشف و يقينى شده كه قرآن نازل از ناحيه خداى تعالى
است ، در حالى كه با آن قرآن شاهدى است كه او نيز با بصيرت به اين معنا شهادت مى
دهد، و باز در حالى كه اين شخص داراى بصيرت و اين آورنده قرآن اولين نفرى نيست كه
از ناحيه خداى تعالى كتابى آورده باشد، بلكه قبل از كتاب او كتاب موسى آمده بود،
كتابى كه امام و رحمت بود. و يا قبل از اينكه اين شخص داراى بينه هايى بشود كه يكى
از آنها قرآن است ، و يا قبل از اينكه داراى بينه اى شود كه همان قرآن مشتمل بر
معارف و شرايع هادى به سوى حق است ، كتاب موسى آمده بود، كتابى كه امام و رحمت بود،
پس اين شخص و يا اين بينه اى كه نزد اين شخص است چيز نوظهور و بى سابقه اى نيست ،
بلكه در سابق مثل و نظير داشته ، و آن طريقه اى بوده كه كتاب موسى مردم را به آن
طريقه هدايت مى كرده است .
از اينجا روشن مى شود كه چرا كتاب موسى يعنى تورات را به صفت
(امام و رحمت )
توصيف كرده چون آن كتاب (قبل از آنكه دستخوش تحريف شود) مشتمل بر معارف حق و شرايع
الهى بوده كه مردم آن شرايع را امام و پيشرو خود قرار داده و خود تابع آن بودند. و
آن شرايع رحمت و نعمتى بود كه بشر آن روز از آن متنعم مى شد. و توصيف تورات به امام
و رحمت در جاى ديگر از كلام اللّه مجيد آمده آنجا كه فرموده :
(قل ارايتم ان كان من عند اللّه و كفرتم به و شهد شاهد من بنى اسرائيل
على مثله فامن و استكبرتم ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين و قال الذين كفروا للذين
آمنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه و اذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا افك قديم و من
قبله كتاب موسى اماما و رحمة و هذا كتاب مصدق لسانا عربيا لينذر الذين ظلموا و بشرى
للمحسنين ).
و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد از نظر مضمون نزديك ترين آيات هستند به آيه
مورد بحث ،
زيرا اولا در اين آيات نيز قرآن را بينه اى الهى و يا امرى خوانده كه بينه اى الهى
بر صحت آن اقامه شده است ، و ثانيا مساءله شهادت را آورده . چيزى كه هست در اين
آيات شاهد بر افرادى از بنى اسرائيل دانسته كه چون قرآن را كتاب آسمانى تشخيص داده
به آن ايمان آورده و با ذكر اين شهادت حقانيت قرآن را تاءييد كردند، و ثالثا مانند
آيه مورد بحث فرموده : قرآن چيز نو ظهورى نيست ، بلكه قبل از آن نيز كتابى مشتمل بر
چنين معارف و شرايعى از آسمان نازل شده بود، و آن كتاب موسى بود، كه امام و رحمت
بود، امام بود چون بنى اسرائيل به آن اقتداء مى كردند، و رحمت بود چون به وسيله آن
هدايت مى شدند. طريقه اى بود كه درستى راهنمائى هايش تجربه شده بود. قرآن نيز كتابى
است مثل آن كتاب و مصدق آن ، كتابى است مانند آن كه از ناحيه خداى تعالى و به منظور
انذار ستمگران و بشارت دادن به نيكوكاران نازل شده .
از اينجا اين معنا نيز روشن مى گردد كه كلمه (اماما)
و كلمه (رحمة
)
حال است از كتاب موسى ، نه از جمله : (شاهد
منه ) كه بعضى از مفسرين پنداشته اند.
اولئك يؤ منون
به و من يكفر به من الاحزاب فالنار موعده
|
مشاراليه به كلمه (اولئك : آنان
) بنابر معنائى كه قبلا براى صدر آيه كرديم ، همان كسانى اند كه در جمله
(افمن كان ...) فرمود داراى
بينه اى از ناحيه پروردگارشان هستند، و اما اين احتمال كه مشاراليه مؤ منين باشند
چون سياق بر آن دلالت دارد، احتمالى است دور از فهم .
و همچنين ضمير در كلمه (به
) به قرآن بر مى گردد، از اين جهت كه قرآن بينه اى از ناحيه خداى تعالى
است ، و يا امرى است كه بينه بر آن اقامه شده است . و اما اين احتمال كه به رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برگردد احتمالى است كه با آن معنايى كه ما براى
آيه كرديم سازش ندارد، براى اينكه صدر آيه بيانگر حال رسول خدا (صلى اللّه عليه و
آله و سلم ) به نحو عموم بود تا بتواند در آخر نتيجه گيرى نموده به شخص آن جناب
خطاب كند كه : (فلا تك فى مرية منه
)، كانه فرموده : تو داراى بينه اى چنين و چنانى و با تو شاهدى است و
قبل از تو موسى بود، و كسى كه چنين وضعى دارد البته به آنچه از كتاب خدا به او وحى
شده ايمان مى آورد، و معنا ندارد بفرمايد: و كسى كه چنين وضعى دارد به تو ايمان مى
آورد. و گفتار در ضميرى كه در جمله و (من
يكفر به ) است همان گفتارى است كه درباره
ضمير در جمله (يؤ منون به
) آورديم .
و اءمر اين آيه و احتمالهائى كه در الفاظ و ضماير آن هست امر عجيبى است كه اگر
احتمالات مربوط به الفاظ آن را در احتمالهاى مربوط به ضماير آن ضرب كنيم ، حاصل ضرب
، هزاران احتمال مى شود كه بعضى از آنها صحيح و بعضى ديگر ناصحيح است .
فلا تك فى مرية
منه انه الحق من ربك و لكن اكثر الناس لا يؤ منون
|
كلمه
(مرية
) مانند كلمه
(جلسة ) بر وزن
(فعلة )، نوع را مى رساند، پس
(مريه ) يعنى نوعى از شك ، و
(جلسه ) يعنى نوعى نشستن .
جمله مورد بحث به دليل اينكه حرف (فاء)
بر سر دارد تفريعى است بر صدر آيه ، و معناى آن اين است : كسى كه در امرى از امور
داراى بينه اى از ناحيه پروردگارش هست و شاهدى از خود او نيز بر صحت آن اءمر
شهادت داده و قبل از آن نيز امام و رحمتى چون كتاب موسى بوده ، چنين كسى مثل ساير
مردم كه هم غافلند و هم به غفلت كشيده شده اند نيست ، زيرا او به آنچه از پيش خدا
در نزد خود دارد ايمان دارد، و از اينكه بيشتر مردم از آنچه او دارد رويگردانند به
وحشت نمى افتد، و تو اى محمد چنين كسى هستى ، براى اينكه تو داراى بينه و بصيرتى از
ناحيه پروردگارت مى باشى ، و شاهدى از ناحيه تو به دنبال تو است ، و قبل از تو كتاب
موسى بود، در حالى كه امام و رحمت بود، و وقتى تو چنين هستى پس در امر آنچه از قرآن
به سويت نازل شده و در حق بودن محض آن و اينكه از ناحيه خداى تعالى نازل شده ترديد
مكن ، و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند.
(انه الحق من ربك
) - اين جمله تعليل نهى از مريه و شك است ، كه با حرف
(ان ) و الف و لام جنس تاءكيد
شده تا دلالت كند بر اينكه اسباب نبودن شك يكى دو تا نيست ، زيرا هم بينه قائم شده
و هم شاهدى شهادت داده و هم كتابى قبل از اين كتاب به عنوان امام و رحمت وجود داشته
، كه آن كتاب موسى (عليه السلام ) است .
و من اظلم ممن
افترى على اللّه كذبا...
|
احتمال دارد اين جمله دنباله اى باشد براى سياق سابق كه در مقام دلگرم كردن رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بود. و بنابراين احتمال ، معناى مجموع جمله و
سياق چنين مى شود: تو بدانجهت كه داراى بينه اى از ناحيه پروردگارت هستى نمى توانى
و ممكن نيست ظالم باشى ، حاشا بر تو كه در دعوتت به خداى تعالى افتراء بسته باشى ،
براى اينكه مفترى بر خداى تعالى و كسى كه به ساحت مقدس او دروغ مى بندد از
ستمكارترين ستمكاران است ، و چنين و چنان وبالى در برابر دروغشان دارند.
و به هر حال چه دنباله سياق قبلى باشد و چه نباشد، منظور از افتراى كذب بر خداى
سبحان ، توصيف خداى تعالى است به صفتى كه در او نيست ، و يا نسبت دادن چيزى به ناحق
، و يا بدون علم و مدرك به او است . و افتراء از روشن ترين مصاديق ظلم و گناه است .
و معلوم است كه ظلم نسبت به هر كسى يك حكم ندارد، هر قدر آن طرف كه مورد ظلم ما
واقع شده بزرگتر باشد، ظلم ما نيز به همان نسبت بزرگتر خواهد بود، تا آنجا كه به
بزرگترين مقام يعنى به ساحت عظمت و كبريائى پروردگار منتهى شود كه افتراء و ظلم به
او عظيم ترين ظلم خواهد بود.
خطاب به مشركين : اين شما هستيد كه به خدا افتراء مى
بنديد
در اين جمله عين آن ادعايى كه مشركين عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
كردند، عليه خود آنان ادعا شده . آنها عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
ادعا كرده بودند كه وى قرآن را خودش ساخته و پرداخته و به دروغ به خدا افتراء بسته
، همين ادعا عليه خود آنان قلب شده ، و فرموده : اين شما هستيد كه با عقايد خرافى
خود به خدا افتراء مى بنديد، براى او بدون هيچ علم و مدركى شريك اثبات مى كنيد، با
اينكه او
(اللّه )
است و هيچ معبودى جز او نيست و شما هستيد كه از راه خدا جلوگيرى مى كنيد. و معناى
اين جمله اين است كه ، راهى كه شما پيش گرفته ايد افتراء است ، نه راه خدا، شما راه
ديگرى پيش گرفته و آن را سنت و روش زندگى خود كرديد كه اين خود دگرگون ساختن راه
خدا است ، همان راهى كه فطرت و نبوت به سوى آن هدايت مى كند، و شما به آخرت كفر
ورزيده آن را نفى كرديد، و اين اثبات مبدء بدون معاد معنايش نسبت دادن لغو و عمل
باطل به خداى تعالى است كه خود افترايى ديگر است . آرى ، اگر كسى معتقد باشد به
اينكه معادى نيست ، نسبت لغو به خدا داده ، زيرا در اين صورت خلقت بيهوده و بى غرض
خواهد بود.
و كوتاه سخن ، اعتقاد مشركين به غير دين و سنت خدا و گرويدن به عقايد باطل در
مساءله مبدء و معاد و در زندگى دنيايى و اجتماعى غير سنت الهى را سنت خود قرار دادن
است و اين - با اينكه سنتى كه از ناحيه خدا آمده تنها سنت حق است و نزد خدا به جز
دين حق هيچ سنتى نيست - افترايى است بر خدا، كه به زودى در روزى كه بر پروردگارشان
عرضه مى شوند گواهان عليه آنان شهادت خواهند داد.
توضيح : مراد از اينكه در قيامت مشركين بر پروردگارشان
عرضه مى
شوند
اولئك يعرضون على ربهم - (عرض
) به معناى اظهار چيزى است تا طرف آن را ببيند و به موضع آن واقف گردد.
و در معناى اين كلمه در آيه مورد بحث مى گوييم : در روز قيامت حجابها (ى ماديت و
منيت و عادت و ملكات زشت ناشى از آنها و از غير آنها) كه در دنيا بين مشركين و
پروردگارشان حائل شده بود، به وسيله ظهور آيات الهى كنار مى رود و حق بطور صريح و
بدون هيچ شاغلى كه آن را از يادها ببرد و انسانها را مشغول به خود سازد روشن مى
گردد، و انسانها براى فصل قضاء (و اينكه خداى تعالى بين خود آنان ، و بين آنان و
نسلهايشان و بين آنان و خودش و اولياءش داورى كند) حاضر مى شوند، و چون اين حضور،
حضورى اضطرارى خواهد بود كه خود انسانها در آن دخالتى ندارند، لذا در آيه مورد بحث
از اين حضور تعبير به (عرضه شدن انسانها
به پروردگارشان ) كرد، همچنانكه در آيه اى
ديگر به خاطر نكته اى ديگر از اين حضور تعبير فرمود به بروز آنان براى پروردگارشان
: (يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم
شى ء)، و نيز فرموده :
(و برزواللّه الواحد القهار).
پس اينكه فرمود: (اولئك يعرضون على ربهم
) معنايش اين شد كه در آن روز ملائكه موكل بر مشركين ، آنان را مى
آورند و در موقفى قرار مى دهند كه بين آنان و پروردگارشان هيچ حجابى حايل نباشد تا
خداى تعالى بين آنان داورى كند.
(و يقول الاشهاد هولاء الذين كذبوا على
ربهم ) - كلمه
(اشهاد) جمع شهيد (گواه ) است
، مانند كلمه (اشراف
) كه جمع شريف است . بعضى گفته اند: جمع شاهد است ، مانند اصحاب كه جمع
صاحب است . مؤ يد قول اول آيه شريفه زير است كه مى فرمايد:
(فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد)
كه اين آيه نيز از روزى خبر مى دهد كه اشهاد قيام مى كنند، پس اشهاد همان شهيدهاى
امتها هستند، در نتيجه اين كلمه جمع شهيد است . و نيز آيه زير كه مى فرمايد:
(و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد).
و اينكه اشهاد در آن روز مى گويند: اينها آن كسانياند كه در دنيا به پروردگار خود
دروغ بستند شهادتى است از آن گواهان عليه مشركين كه به خداى تعالى افتراء بستند كه
در حقيقت از ناحيه شهادت اشهاد عليه آنان مسجل مى شود كه آنان مفترى بودند، چون
آنجا موقفى است كه جز حق چيزى گفته نمى شود، و كسى را نيز از گفتن حق و اعتراف و
قبول حق چاره و مفرى نيست ، همچنانكه در جاى ديگر فرموده :
(يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها
و بينه امدا بعيدا).
الا لعنة اللّه
على الظالمين الذين يصدون عن سبيل اللّه ...
|
اين جمله تتمه كلام گواهان است ، دليل بر اين معنا آيه زير است كه مى فرمايد:
(فاذن مؤ ذن بينهم ان لعنة اللّه على الظالمين الذين يصدون عن سبيل
اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون ).
تمامى منحرفين از راه حق ، ستمكار و مفترى بر خدايند
و اين كلام گواهان كه خداى تعالى آن را حكايت كرده تثبيت دورى از رحمت خدا از ناحيه
گواهان است براى ستمكاران و مسجل كردن عذاب است براى آنان ، نه اينكه نظير لعنت و
رحمت دنيايى ، صرف نفرين و دعا و مانند لعنتى باشد كه در اين آيه آمده :
(اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون )،
براى اينكه دنيا دار عمل است و قيامت روز جزاء، پس هر لعنت و رحمتى كه در قيامت
باشد خارجيت آن است نه لفظ و آرزوى آن . لعنت در قيامت رساندن عذابى است به ايشان
كه بر ايشان ذخيره شده ، و رحمت در آن روز رساندن پاداش ذخيره شده است . پس اگر
لاعنى در قيامت كسى را لعنت كند معنايش اين است كه او را از رحمت مخصوص به مؤ
منين طرد نموده عذاب بعد را عليه او مسجل كند.
خداى تعالى سپس ظالمينى را كه مورد لعن گواهان بودند تفسير كرده به :
(الذين يصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخرة هم كافرون -
كسانى كه راه خدا را مى بندند و آن را كج و معوج جلوه مى دهند و به آخرت كافرند).
پس ظالمان كسانى هستند كه اذعان و اعتقادى به روز حساب ندارند تا براى آن روز عمل
كنند، قهرا هر چه مى كنند منحصرا براى دنيا مى كنند، و از راههاى زندگى هر راهى كه
به منافع مادى آنها منتهى شود پيش مى گيرند و بس . و اين سنت اجتماعى آنان است ، و
در اين سنت هيچ اعتنائى نمى شود به اينكه خدا از بندگانش دين حق و كيش فطرت را
خواسته . پس اين ستمكاران چه اينكه معتقد به صانعى باشند ولى دين فطرت را كه همان
اسلام است رها كرده به سنت تحريف شده و منحرف كننده اى گرويده باشند، و چه اينكه
اصلا به صانعى معتقد نباشند و از آنهايى باشند كه مى گويند
(جز اين زندگى دنيا زندگانى ديگرى نيست و ما را جز روزگار كسى نمى
ميراند) در هر حال ستمكار و مفترى بر خدا
هستند و به خدا دروغ بسته اند - ما در تفسير سوره اعراف آيه 44 و 45 مطالبى در اين
معانى آورديم .
از مطالبى كه تا اينجا درباره دو آيه مورد بحث خاطر نشان ساختيم دو نكته به خوبى
روشن گرديد: يكى اينكه كلمه (دين
) در اصطلاح قرآن كريم عبارت است از سنتى اجتماعى كه در مجتمع عملى مى
شود. دوم اينكه سنتهاى اجتماعى يا دين حق و فطرى مى باشد كه همان اسلام است و يا
دين تحريف شده از دين حق ، و راه كج و معوج از راه خدا.
مشركين و كفار با كفر خود و جز خدا را ولى گرفتن ، از
قدرت و سلطه خداى تعالى
وولايت او خارج نگشته اند و عذابشان ؛ برابر مى شود
اولئك لم يكونوا
معجزين فى الارض و ما كان لهم من دون اللّه من اولياء...
|
كلمه (اولئك
): آنان اشاره است به آن كسانى كه بر خداى تعالى افتراء بسته بودند، كه
در دو آيه قبل اوصافشان ذكر شد. (صرفنظر از الفاظ آيه ) مقامى كه آيه شريفه دارد
دلالت مى كند بر اينكه منظور خداى تعالى از اينكه فرمود:
(آنان در زمين خداى را عاجز نمى كنند)،
اين است كه در زندگى مادى و زمينى خود نمى توانند به صرف خارج شدن از زى بندگى او
را به ستوه بياورند، پس اگر با دست زدن به افتراء، دروغ به خداى تعالى مى بندند، و
اگر راه خدا را به روى مردم سد مى كنند، و اگر آن راه را كج و معوج مى خواهند همه
اينها بدان جهت نيست كه قدرت عاريتى آنان بر قدرت خداى سبحان فايق آمده ، كه
توانستند چنين كارهايى بكنند، و نيز براى آن نيست كه مشيت آنان بر مشيت خداى سبحان
پيشى گرفته ، و باز براى آن نيست كه آنان از تحت ولايت خداى تعالى بيرون آمده در
ولايت كس ديگر داخل شده اند، و غير خدا را ولى خود گرفته اند كه يا بتها باشند و يا
اسباب ظاهرى كه دل بدان بسته اند، زيرا خود خداى تعالى فرموده :
(و ما كان لهم من دون اللّه من اولياء).
و كوتاه سخن اينكه ، نه قدرتشان بر قدرت خداى عزيز غالب آمده و نه شركايى كه براى
خود گرفته و آنها را اولياى خود ناميده اند و در حقيقت ولايتى دارند و مدبر امور
آنهايند، و نه آن اولياء خيالى ، آنها را به اين كارهاى ناروا يعنى بغى و ظلم
واداشته اند، بلكه وليشان و مدبر امورشان خداى تعالى است و اوست كه امر آنان را
تدبير مى كند، و در برابر سوء نيات و اعمال زشتشان كه سرانجامش سوء عذاب است كيفر
مى دهد و آنان را از راهى كه خودشان متوجه نشوند استدراج مى كند، همچنانكه فرموده :
(فلما زاغوا زاغ اللّه قلوبهم )
و نيز فرموده : (يضل به كثيرا و يهدى به
كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين ).
(يضاعف لهم العذاب
) - خداى تعالى عذاب را براى آنان مضاعف مى كند و اين مضاعف كردن عذاب
براى اين است كه آنها فاسق شدند، و سپس بر اين فسق و تباهى خود لجاجت و اصرار
كردند. و يا براى اين است كه هم خودشان نافرمانى خدا را كردند و هم ديگران را به
معصيت خدا وا داشتند، به اين جهت ، هم عذاب معصيت خود را دارند و هم عذاب معصيتى كه
ديگران به تحريك آنان مرتكب شدند،
خداى تعالى همين معنا را در جاى ديگر خاطر نشان كرده ، مى فرمايد:
(ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيمة و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم
)، و نيز مى فرمايد: (و نكتب
ما قدموا و آثارهم ).
توضيحى درباره اينكه كفار آيات خدا را نمى بينند و
انذارها و تبشيرها را
نمىشنوند
(ما كانوا يستطيعون السمع و ما كانوا
يبصرون )- اين جمله در مقام تعليل است ، و
به همين جهت به فصل ، يعنى بدون واو عاطفه آمده ، ميفرمايد: اگر اينها كافر شدند و
خداى را نافرمانى كردند براى اين نبود كه اراده خود را بر اراده خدا غلبه دادند و
براى اين نيز نبود كه آنان به راستى غير از خدا اوليايى داشتند و به كمك آن اولياء،
خدا را شكست دادند، بلكه براى اين بود كه آنان نمى توانستند انذارها و بشارتهايى كه
از ناحيه خداى تعالى شدند بشنوند، و يا بعث و زجرى كه از آن ناحيه مى شدند با گوش
دل درك كنند، و نيز نمى توانستند آيات خدا را ببينند تا به آن ايمان بياورند. آرى ،
وضع آنان آنطور بوده كه خداى تعالى در اين آيه بيان كرده :
(لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون
بها اولئك كالانعام بل هم اضل )، و نيز در
توصيف وضع آنان فرمود: (نقلب افئدتهم و
ابصارهم كما لم يومنوا به اول مرة ). و
نيز فرموده : (ختم اللّه على قلوبهم و على
سمعهم و على ابصارهم غشاوة )، و آيات
بسيارى ديگر كه دلالت مى كنند بر اينكه خداى تعالى عقل و چشم و گوش را از آنان سلب
كرده . چيزى كه هست از خود آنان حكايت كرده كه در قيامت ميگويند:
(لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير فاعترفوا بذنبهم
)، از اين جهت اعتراف كردند كه نشنيدن و تعقل نكردن را گناه خود شمردند،
و در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه چگونه گناه خود شمردند با اينكه خدا عقل و گوش
را از آنان سلب كرده ؟
جوابش اين است كه همين خود دليل بر اين است كه خودشان در اين سرنوشت خود دخالت
داشته اند و خود با ارتكاب گناهان باعث سلب اين نعمتها از خويش شده اند، همچنانكه
آيه سوره بقره نيز بر اين دلالت كرده و
ميفرمود: (و ما يضل به الا الفاسقين
).
وجوه ديگرى كه مفسرين در معناى جمله :
(و ما كانوا يستطيعون السمع و ما
كانوايبصرون ) گفته اند
مفسرين در معناى جمله (ما كانوا يستطيعون
السمع و ما كانوا يبصرون ) وجوه ديگرى
گفته اند: بعضى گفته اند جمله (ما
كانوا...) به خاطر افتادن حرف جر، در محل
نصب است و جمله با حرف جر متعلق است به جمله (يضاعف
...) و تقدير كلام اينطور بوده :
(بما كانوا يستطيعون السمع و بما كانوا يبصرون
). و معنايش اين است كه : خداى تعالى عذاب آنان را مضاعف مى كند به خاطر
اينكه مى توانستند بشنوند و نشنيدند و به خاطر اينكه مى توانستند ببينند و نديدند.
بعضى ديگر گفته اند: منظور خداى تعالى از جمله (ما
كانوا يستطيعون ...) نفى سمع و بصر از
خدايان دروغين آنها است ، و تقدير كلام اين است : اين كفار و آلهه آنان نمى توانند
خدا را در زمين به ستوه بياورند (آنگاه درباره خدايان دروغين آنها فرموده ) نه مى
توانند بشنوند و نه مى توانند ببينند.
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: لفظ (ما)
در جمله (ما كانوا يستطيعون
) ماى نافيه نيست بلكه جارى مجرا و به منزله حرف
(ما) در اين كلام عرب است :
(لاواصلنك ما لاح نجم - يقين بدان كه
همواره پيوند بين خودم و تو را حفظ مى كنم مادامى كه ستاره اى در آسمان طلوع مى كند)
يعنى دائما - آيه شريفه نيز مى خواهد بفرمايد: كفار در عذاب هستند مادامى كه زنده
اند (و مى توانند بشنوند و ببينند).
بعضى ديگر گفته اند: منظور از نفى سمع و بصر نفى فائده از آنها است . پس چون استماع
آيات قرآن و نظر كردن در آنها براى كفار سنگين بود و از اين كار كراهت داشتند لذا
تشبيه شدند به كسانى كه توانايى شنيدن و ديدن را ندارند. پس در حقيقت كلام بر اساس
كنايه ايراد شده است .
و از همه وجوه معتدلتر، وجه آخرى است تازه همين وجه و بقيه وجوهى كه نقل كرديم سخيف
و بى پايه هستند، و سخافت و بى ارزشى آنها براى هر كسى روشن است ، و وجه صحيح همان
است كه از نظر شما گذشت .
معناى خسران نفس و ضلال گم شدن متريات و مراد از اينكه
كفار در آخرت
(اخسرون)
هستند
اولئك الذين خسروا انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون
|
اين آيه شريفه مشتمل بر دو نكته است : يكى اينكه مى فرمايد كفار نفس خود را خاسر
كردند. دوم اينكه مى فرمايد افترائى كه يك عمر مرتكب آن شدند در آخرت اثرى از آن
نمى يابند. اما خسران آنان دليلش اين است كه آدمى مالك نيست مگر نفس خود را كه
البته مالكيتش نسبت به نفس خودش استقلالى نيست ، بلكه به تمليك خداى تعالى است و
وقتى آدمى چيزى را براى نفس خود بخرد كه مايه هلاكتش باشد، و سرمايه عمر و مال و هر
چيز ديگر را بدهد و در مقابل كفر و معصيت را بخرد در اين معامله ضرر كرده و اين ضرر
را خودش براى خود فراهم آورده است . پس خسران نفس كنايه است از هلاك كردن نفس ، و
اما ضلالت در افترائى كه بستند علتش اين است كه عقايد خرافى كه داشتند دروغ بود،
يعنى وهمى بود كه در خارج واقعيت نداشت ، خرافاتى بود كه هوا و هوسهاى دنيوى آن را
در نظرشان جلوه داده بود، و با برچيده شدن زندگى دنيا و هيچ و پوچ شدن هوا و هوسها،
آن اوهام و خرافات نيز جلوه و رنگ خود را مى بازد، و معلوم مى شود چيزى جز دروغ و
افتراء نبوده ، در آن روز هر كسى مى فهمد كه حق مبين تنها خداى تعالى بوده و آنچه
را حق مى پنداشتند چيزى جز خيال نبوده است .
لا جرم انهم فى
الاخرة هم الاخسرون
|
از (فراء)
نقل شده كه گفته است : كلمه (لا جرم
) در اصل به معناى كلمات (لا
بد) و (لا
محالة : بناچار) بوده و بعدا در معناى
سوگند، استعمالى شايع يافته و به تدريج معناى كلمه (حقا)
را به خود گرفته است ، و به همين جهت در جواب آن ، لام قسم آورده مى شود، يعنى گفته
مى شود: (لا جرم لافعلن كذا - حقا اين كار
را به يقين مى كنم ).
اهل لغت در ساختمان اين كلمه گفته اند: (جرم
) - به دو فتحه - به معناى (قطع
)
يعنى بريدن است . و شايد در اصل در نتايج كلام استعمال مى شده مانند لفظ
(لا محالة ) كه مى فهماند:
(فلان سخنى كه به وسيله من و يا فلانى گفته شده هيچ قاطعى نيست كه آن
سخن را قطع و باطل سازد) همچنانكه نظير
اين معنا از كلمه (لا محالة
) به ذهن مى آيد. و بنابراين ، معناى آيه اينطور مى شود: حقا اين خرافه
پرستان در آخرت زيانكارترين افراد خواهند بود.
و وجه زيانكارتر بودنشان در آخرت - اگر فرض كنيم منظور، زيانكارتر از ساير معصيت
كاران باشند - اين است كه ساير گنهكاران اميد نجات دارند، اما اينها به خاطر كفر و
عنادشان نفس خود را خاسر و ضايع و هلاك كردند،
تفسير الميزان ج 10 ص 286
در نتيجه ديگر اميدى در نجاتشان از آتش آخرت نيست همانطور كه در دنيا با حفظ آن
عنادى كه داشتند اميدى به رستگارى و برگشتن از كفر به سوى ايمان در آنان نبود،
همچنانكه قرآن كريم درباره وضع دنيايى خاسران و اينكه ايمان نخواهند آورد فرموده :
(الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤ منون )
و نيز درباره اينها كه مهر بر دلها و گوشها و ديدگانشان خورده فرموده است :
(و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون و
سواء عليهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون )،
و نيز در اينكه چرا نمى توانند ايمان بياورند فرموده :
(افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه على علم و ختم على سمعه و قلبه
و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد اللّه ).
و اگر فرض كنيم كه منظور از خاسرتر بودنشان اين است كه خسران آخرتشان بيش از خسران
دنيايى آنان است در اين صورت وجه آن اين است كه اين كفار به خاطر كفرشان و به خاطر
اينكه مردم را از راه خدا جلوگيرى مى كردند و در سعادتى كه دين حق براى آنان فراهم
نموده بود محروم مى ساختند، قهرا هم در دنيا زيانكار شدند و هم در آخرت ، ليكن
خسران آخرتشان شديدتر است ، زيرا دائمى و جاودانى است ، (براى اينكه باعث كفر و
محروميت ديگران نيز شدند). پس خسران دنيائيشان در مقايسه با خسران آخرتيشان بسيار
اندك است ، و لذا قرآن كريم درباره اندك بودن خسران دنيائيشان فرموده :
(كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا
ساعة من نهار).
علاوه بر اين ، در آخرت اعمال از نظر نتايج ، شديدتر و مضاعف مى گردد، همچنانكه
قرآن كريم فرموده : (و من كان فى هذه اعمى
فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلا)، حال از
اين دو احتمالى كه فرض كرديم كدام بهتر است ؟ بايد گفت احتمال اولى بهتر است ، براى
اينكه ظاهر آيه اين است كه مى خواهد (اخسرين
- زيانكارترين ) را منحصر در آنان كرده
بفرمايد: اين طايفه از تمامى طوايف گنهكار خاسرترند و نمى خواهد بفرمايد: خسران
آخرتشان بيشتر از خسران دنيائيشان است .
تفسير الميزان ج 10 ص 287
ان الذين آمنوا
و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم ...
|
معناى (اجابت
)و مراد از اخبات مؤ منينى بسوى خدا
راغب در مفردات گفته است : كلمه (خبت
) به معناى زمين مطمئن و محكم است ، و وقتى گفته مى شود:
(اءخبت الرجل ) معنايش اين است
كه تصميم گرفت به زمينى محكم برود، و يا در آن زمين پياده شد، نظير كلمه
(اسهل و انجد) كه به معناى
(به سرزمين هموار رفت ، به بلندى رفت )
مى باشد، و به تدريج در معناى نرمى و تواضع استعمال شده كه در آيه (و اخبتوا الى
ربهم ) به همين معنا آمده ، و نيز در جمله
(و بشر المخبتين ) به معناى
تواضع آمده ، مى فرمايد افراد متواضع را كه استكبارى از عبادت خدا ندارند بشارت بده
، و نيز در جمله (فتخبت له قلوبهم
) يعنى دلهايشان براى او نرم و خاشع مى گردد.
و بنابراين ، منظور از (اخبات مؤ منين به
سوى خدا)، اطمينان و آرامش يافتنشان به
ياد او و تمايل دلهايشان به سوى او است ، بطورى كه ايمان درون دلشان متزلزل نگشته ،
به اين سو و آن سو منحرف نشوند و دچار ترديد نگردند، همانطور كه زمين محكم اين چنين
است ، و اشيائى را كه بر گرده خود دارد نمى لغزاند. بنابراين ، وجهى نيست براى
گفتار آن مفسر كه گفته : اصل جمله (اخبتوا
الى ربهم )
(اخبتوا لربهم ) بوده ، زيرا
نكته اى كه در معناى اطمينان هست نكته اى است كه بايد با حرف
(الى ) متعدى شود، نه با حرف
(لام ).
وصف (واجتنبوا ربهم ) به طايفه خاصى از مؤ منين اشاره
دارد.
در اين آيه خداى تعالى ايمان و عمل صالح را مقيد كرده به اخبات ، و اين دلالت دارد
بر اينكه منظور از اين مؤ منين عموم دارندگان ايمان نيست ، بلكه طايفه خاصى از مؤ
منين است ، و آن افراد خاصى از مؤ منين هستند كه اطمينان به خدا دارند و داراى
بصيرتى از ناحيه پروردگار خويشند، و اين خصوصيت همان است كه ما در صدر آيات در
تفسير جمله (افمن كان على بينة من ربه ...)
آورده و گفتيم : اين آيات ما بين دو طايفه خاص از مردم مقايسه مى كند، يكى آنهايى
كه اهل بصيرت الهى اند، و يكى آنهايى كه چشم بصيرت خود را از دست داده اند.
از اينجا فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: اين هفت آيه ، يعنى
آيه (افمن كان على بينة من ربه - تا جمله
- افلا تذكرون ) بيان حال دو طايفه از
مردم است ، يكى آنها كه به قرآن كفر ورزيدند، و ديگرى همه آنهائى كه به آن ايمان
آوردند.
مثل الفريقين
كالاعمى و الاصم و البصير و السميع هل يستويان مثلا افلا تذكرون
)
|
كلمه (مثل )
به معناى وصف است ، ولى بيشتر در مثلهاى رايج در بين مردم استعمال مى شود و آن اين
است كه معنايى از معانى پوشيده و مخفى از ذهن شنونده را با امرى محسوس و يا نزديك
به محسوس برايش بيان كنى تا ذهنش با آن معناى پنهان و دقيق انس پيدا كند و فهمش
از آن امر محسوس به آن امر معقول كه مقصود گوينده است منتقل گردد. و منظور از
(دو فريق ) همان كسانى اند كه
حالشان را در آيات قبلى بيان كرده بود، و بقيه الفاظ آيه روشن است .
بحث روايتى
روايات متعددى درباره انطباق جمله :
(افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه
)بر رسول خدا (ص ) و امير المؤ منين (عليه
السلام )
در كافى به سند خود از احمد بن عمر خلال روايت كرده كه گفت : من از امام ابو الحسن
(عليه السلام ) از اين كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد:
(افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه
)، فرمود: آن شاهدى كه از خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
بود على اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بود، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم
) خودش داراى بينه اى از ناحيه پروردگارش بود.
و شيخ صدوق در اءمالى به سند خود از عبدالرحمن بن كثير از جعفر بن محمد از پدرش از
جدش على بن الحسين از حسن بن على (عليهم السلام ) روايت كرده كه آن حضرت در ضمن
خطبه اى طولانى كه در حضور معاويه ايراد فرمود، اين جمله را فرمود كه : سرانجام
امور و گذشت روزگار بدينجا منتهى شد كه خداى عزوجل محمد (صلى اللّه عليه و آله و
سلم ) را مبعوث به نبوت كرد، و او را براى رسالت برگزيد و كتابش را بر او نازل كرد،
و سپس ماءمورش كرد به اينكه بشر را به سوى خداى عزوجل دعوت كند، همينكه دعوت را
آغاز كرد پدرم اولين كسى بود كه دعوت خدا و رسول را لبيك گفت و اولين كسى بود كه
ايمان آورد و خدا و رسولش را تصديق نمود، خداى عزوجل نيز از اين معنا خبر داده آنجا
كه مى فرمايد: (افمن كان على بينة من ربه
و يتلوه شاهد منه ) پس اعلام كرد كه رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داراى بينه اى از ناحيه پروردگار است ، و پدرم
آن كسى است كه پيرو او و شاهدى است از خود او....
مؤ لف : كلام حسن بن على (عليهم السلام ) بهترين شاهد است بر آنچه ما در معناى آيه
آورديم ، و گفتيم كه منظور حسن بن على (عليهم السلام ) از شاهد بودن پدر بزرگوارش
از باب انطباق است .
و در بصائر الدرجات با ذكر سند از اصبغ بن نباته روايت آورده كه گفت : امير المؤ
منين (عليه السلام ) فرمود: اگر مى گذاشتند زمام حكومت را به دست بگيرم ، در بين
اهل تورات با توراتشان و در بين اهل انجيل با انجيلشان و در بين اهل قرآن با
قرآنشان حكم مى كردم ، حكمى كه با درخشندگى به سوى خدا بالا برود. به خدا سوگند هيچ
آيه اى از كتاب خدا در شب و يا در روز نازل نشده مگر آنكه مى دانم در حق چه كسى
نازل شده و هيچ انسانى نيست كه سرش با تيغ تراشيده شده مگر آنكه آيه اى از كتاب خدا
درباره اش نازل شده كه يا او را به سوى بهشت سوق مى دهد و يا به سوى آتش .
وقتى سخن امام بدينجا رسيد مردى برخاست و عرضه داشت : يا امير المؤ منين ! آن كدام
آيه قرآن است كه در حق خودت نازل شده ؟ فرمود آيا اين قول خداى تعالى را نشنيده اى
كه مى فرمايد: (افمن كان على بينة من ربه
و يتلوه شاهد منه )، پس رسول اللّه (صلى
اللّه عليه و آله و سلم ) بر بينه اى از پروردگارش بود، و من شاهدى براى او و از
خود اويم .
مؤ لف : اين معنا را مفيد، نيز در امالى خود با ذكر سند نقل كرده . و در كشف الغمه
بدون ذكر سند از عباد بن عبداللّه اسدى از آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
نقل كرده . عياشى نيز در تفسيرش بدون ذكر سند از جابر از عبد اللّه بن يحيى از آن
حضرت روايت كرده . و همچنين ابن شهرآشوب از طبرى و او به سند خود از جابر بن
عبداللّه از آن جناب ، و همچنين از اصبغ و از زين العابدين و امام باقر و امام صادق
(عليه السلام ) از آن جناب (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل كرده است .
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابو نعيم در كتاب
(المعرفة )
از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت كرده اند كه گفت : هيچ مردى از قريش نيست
مگر آنكه چند آيه از قرآن درباره اش نازل شده . مردى از آن جناب پرسيد در حق خودت
چه آيه اى نازل شده ؟ فرمود: مگر سوره هود را نخوانده اى آنجا كه مى فرمايد:
(افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه
)، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر بينه اى از پروردگارش بود
و من شاهدى از او.
مؤ لف : و در تفسير برهان از تفسير ثعلبى نقل كرده كه او به سند خود از شعبى با حذف
اسناد از على (عليه السلام ) نظير اين حديث را نقل كرده است . و در همان كتاب از
ابن مغازلى و او با حذف سند از عباد بن عبد اللّه از على (عليه السلام ) نظير آن را
روايت كرده و همچنين از (كنوز الرموز)
تاءليف رسعنى مثل آن را آورده .
و در الدرالمنثور آمده كه ابن مردويه از طريقى ديگر از على (عليه السلام ) روايت
كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه
(افمن كان على بينة من ربه
) را تلاوت كرده و فرمودند: منظور منم ، و
منظور از جمله (و يتلوه شاهد منه
) على است .
مؤ لف : و در تفسير برهان از ابن مغازلى نقل كرده كه در تفسير اين آيه نظير اين
روايت را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آورده .
و در تفسير برهان از ابن مغازلى نقل كرده كه وى به سند خود از على بن حابس روايت
كرده كه گفت : من به اتفاق ابو مريم بر عبداللّه بن عطاء وارد شديم . ابو مريم گفت
: آن حديثى را كه قبلا از ابى جعفر براى ما نقل كردى اينك بار ديگر حديث كن . ابن
عطاء گفت : من نزد ابى جعفر نشسته بودم كه ناگهان پسر عبداللّه بن سلام از آنجا
گذشت ، پرسيدم : فدايت شوم ! اين پسر همان كسى است كه علم كتاب نزد او است ؟ فرمود:
نه ، ولى آن كسى كه علم كتاب نزد او است صاحب شما (آن كسى كه شما به وى محبت مى
ورزيد) على بن ابى طالب است ،
كه آياتى از كتاب خدا درباره اش نازل شده ، از آن جمله آيه
(و من عنده علم الكتاب ) و آيه
(افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه
)، و آيه (انما وليكم اللّه و
رسوله و الذين آمنوا) است .
و در همان كتاب از ابن شهر آشوب از حافظ ابو نعيم به سه طريق از ابن عباس روايت
كرده كه گفت : من از على (عليه السلام ) شنيدم كه گفت : كلام خداى تعالى كه مى
فرمايد: (افمن كان على بينة من ربه و
يتلوه شاهد منه )
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر بينه بود و من آن شاهدم .
و نيز در همان كتاب از موفق بن احمد روايت آورده كه گفت : ابن عباس در تفسير اين
كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (افمن كان
على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه ) گفت :
او على است ، كه شهادت مى دهد بر نبوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و
از خود او نيز هست .
مؤ لف : صاحب تفسير برهان اين روايت را از ثعلبى كه وى در تفسير خود با حذف سند از
ابن عباس آورده نيز نقل كرده ، و ابن عباس در آن روايت كلمه
(خاصة ) را اضافه كرده ، يعنى
گفته : اين آيه تنها در خصوص على (عليه السلام ) نازل شده .
رد سخن مغرضانه صاحب المنار
مؤ لف : صاحب المنار در تفسير اين آيه وقتى معانى شاهد را ميشمارد، ميگويد: يكى
ديگر از معانى شاهد در اين آيه على (عليه السلام ) است ، البته اين روايت را شيعه
نقل مى كند و (شهادت
) را به امامت تفسير ميكند. و روايت شده كه از على (عليه السلام ) وقتى
از اين معنا سؤ ال شد، انكار كرد، و شاهد را تفسير كرد به زبان رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم ).
دشمنان شيعه نيز در مقابل شيعه روايت آورده اند كه منظور از شاهد ابوبكر است ، و
اين دو، يعنى هم روايت شيعه و هم روايت دشمنان شيعه از باب تفسير به هوى و هوس است
.
اما اينكه گفت (اين روايت را شيعه نقل مى
كند) صرف تهمت است ، زيرا خواننده محترم
توجه كرد كه راويان سنى اين روايت بيشتر از راويان شيعه است . و اما اينكه گفت
(تفسير آيه به وسيله شيعه مثل تفسير اهل
سنت به ابى بكر از باب تفسير به هوى و هوس است )
در پاسخش كافى است بار ديگر تفسيرى كه ما براى آيه كرديم از نظر بگذرانى و ببينى
آيا تفسير ما تفسير به هوى و هوس بوده يا نه ؟
روايتى درباره معناى : (واخبتوا
الى ربهم ) 292
و در كافى به سند خود از زيد شحام از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت :
به آن جناب عرض كردم : نزد ما مردى هست كه او را كليب مى نامند، هيچ حديثى از ناحيه
شما به ما نمى رسد مگر آنكه او به محض شنيدن ميگويد: من تسليمم ، و لذا اسم او را
(كليب تسليم
) گذاشته ايم حضرت چون اين را شنيد براى كليب طلب مغفرت كرد، آنگاه
فرمود: هيچ مى دانيد تسليم چيست ؟ همه ساكت مانده و پاسخى نداديم ، فرمود: به خدا
سوگند تسليم همان اخباتى است كه در كلام خداى تعالى آمده آنجا كه فرموده :
(الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا
الى ربهم ).
مؤ لف : نظير اين روايت را عياشى در تفسيرش و كشى و همچنين صاحب بصائر از ابى اسامة
، زيد شحّام از آن جناب (عليه السلام ) نقل كرده اند.
آيات 35 - 25 سوره هود 293
و لقد اءرسلنا
نوحا الى قومه انى لكم نذير مبين (25) ان لا تعبدوا الا اللّه انى اخاف عليكم عذاب
يوم اليم (26) فقال الملا الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نريك
اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراءى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين
(27) قال يقوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و اتينى رحمة من عنده فعميت عليكم
انلزمكموها و انتم لها كارهون (28) و ياقوم لا اسئلكم عليه مالا ان اجرى الا على
اللّه و ما انا بطارد الذين امنوا انهم ملاقوا ربهم و لكنى اريكم قوما تجهلون (29)
و يا قوم من ينصرنى من اللّه ان طردتهم افلا تذكرون (30) و لا اقول لكم عندى خزائن
اللّه و لا اعلم الغيب و لا اقول انى ملك و لا اءقول للذين تزدرى اعينكم لن يؤ تيهم
اللّه خيرا اللّه اعلم بما فى انفسهم انى اذا لمن الظالمين (31) قالوا يانوح قد
جادلتنا فاكثرت جدالنا فاءتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين (32) قال انما ياءتيكم
به اللّه ان شاء و ما انتم بمعجزين (33) و لا ينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ان
كان اللّه يريد ان يغويكم هو ربكم و اليه ترجعون (34) ام يقولون افتريه قل ان
افتريته فعلىّ اجرامى و انا برى مما تجرمون (35)
|
ترجمه آيات
ما نوح را نيز به اين پيام فرستاده بوديم كه اى مردم من براى شما بيم رسانى روشنم
(25).
تهديدتان مى كنم - كه زنهار! جز اللّه را بندگى نكنيد، كه بر شما از عذاب روزى
دردناك مى ترسم (26).
|