مسيح از
آمدن پيامبري به نام احمد بشارت مي دهد
(وَإِذْ قِالَ
عِيسي ابْنُ مَرْيَمَ يِابَنِي إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ
اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِمِا بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ
التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعدِي
اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جائَهُمْ بِالْبَيِّنِاتِ قِالُوا
هِذا سِحْر مُبِين؛.
بياد آر زماني را كه عيسي بن مريم به بني اسرائيل گفت: من
فرستاده خدا به سوي شما هستم و توراتي را كه در برابر من قرار
دارد تصديق مي كنم و بشارت دهنده ام به پيامبري كه بعد از من
مي آيد و نام او احمد است. اما هنگامي كه آن (پيامبر موعود)
آمد (به تكذيب او برخاستند) و گفتند: معجزات او سحري آشكار
است).
برخلاف تصور گروهى، راه شناسايي پيامبران واقعي منحصر به اين
نيست كه مدعي نبوت، داراي معجزه باشد، بلكه همان طور كه معجزه
مي تواند ما را به صدق گفتار مدعي نبوت رهبري كند و موجب مي
شود پيامبران واقعي را از مدعيان دروغين تشخيص دهيم، هم چنين
گواهي پيامبران پيشين در مورد فرد بعدى، يكي از راه هاي
شناسايي پيامبران است.
هرگاه پيامبري كه نبوت او با دلايل قطعي ثابت شد، در گفتار و
يا كتاب آسماني خود، كه انتساب آنها به وي نيز قطعي باشد با
صراحت و قاطعيت كامل، علايم و مشخصات پيامبر آينده را بيان كند
و تمام آن علايم و نشانه ها بدون كم و زياد، با مدعي نبوت
تطبيق نمايد، در اين صورت تصريح قاطع وى، موجب حصول علم به صدق
گفتار مدعي نبوت بعدي مي شود و او را از آوردن معجزه بي نياز
مي سازد.
قرآن مدعي است كه حضرت مسيح - كه نبوت وي با دلايل قاطع ثابت
شده است - با صراحت و قاطعيت كامل، از آمدن پيامبري به نام
احمد خبر داده است.
ولي ملت لجوج بني اسرائيل، پس از شناسايي آن نبي موعود - آن هم
از روي علايم و مشخصاتي كه حضرت مسيح در اختيار آنان گذارده
بود، به تكذيب او برخاسته و دلايل و معجزات او را - كه به
تنهايي با قطع نظر از گواهي مسيح، مي تواند صدق ادعاي او باشند
- سحر وجادو خواندند و شعور باطني خود را ناديده گرفتند.
تفسير و توضيح آيه مورد بحث، بستگي دارد كه سه نقطه حساس از
آيه را به طور دقيق بررسي كنيم.
1 . پيامبري كه حضرت مسيح از آمدن وي خبر داده نام او احمد است
و نام مبارك پيامبر اسلام، محمد ْ مي باشد در اين صورت چگونه
اين علامت براوتطبيق مي شود.
2 . چگونه حضرت مسيح، تورات تحريف شده را تصديق مي كند و مي
گويد:.
(مُصَدِّقاً لِمِا بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوراةِ؛.
من تورات حاضر را تصديق مي كنم).
3 . آيا در اناجيل كنوني با آن همه تحريفات چنين بشارتي وجود
دارد.
1 . احمد يكي از نام هاي مشهور پيامبر اسلام.
هركس
مختصر مطالعه اي در تاريخ زندگي رسول اكرم(ص)داشته باشد، مي
داند كه آن حضرت از دوران كودكي دو نام داشت و مردم او را با
هر دو نام خطاب مي كردند: يكي محمد كه جدّ بزرگوارش عبدالمطلب
براي او انتخاب كرده بود، و ديگري احمد كه مادرش آمنه او را به
آن، ناميده بود. و اين مطلب يكي از مسلمات تاريخ اسلام است و
سيره نويسان اين مطلب را نقل كرده اند و مشروح اين مطلب را در
سيره حلبي مي توانيد بخوانيد.(1).
عموي گرامي وي ابوطالب كه پس از درگذشت عبدالمطلب كفالت و
سرپرستي محمد به او واگذار شده بود با عشق و علاقه بسيار زيادي
چهل و دو سال تمام، پروانه وار به گرد شمع وجود وي گشت و از
بذل جان و مال درحراست و حفاظت او دريغ ننمود، در اشعاري كه
درباره برادرزاده خود سروده، گاهي از او به نام محمد، و گاهي
به نام احمد، اسم برده است و اين خود حاكي از آن است كه در آن
زمان يكي ازنام هاي معروف وي همان احمد بود.
اكنون در اين جا از باب نمونه برخي از اشعار وي را كه پيامبر
را احمد ناميده است، مي آوريم:.
إن يكن ما أتي به أحمد اليوم سناء وكان فى الحشر دينا؛(2).
آن چه امروز احمد مي گويد، نور است و در روز رستاخيز پاداش
است.
وقوله لأحمد أنت امرء خلوف الحديث ضعيف النسب؛(3).
دشمن مي گويد: سخنان احمد، بيهوده و نسب او پايين است.
وإن كان أحمد قد جائهم بحق ولم يأتهم بالكذب؛(4).
حقاً كه احمد به سوي آنان با آيين حق آمد و آييني دروغ نياورده
است.
أرادوا قتل أحمد ظالموه وليس بقتلهم فيهم زعيم؛(5).
كساني كه بر احمد ستم كرده اند، خواستند او را بكشند، ولي براي
اين كار رهبري نداشتند.
دراشعاري كه محققان بزرگ تاريخ وحديث به ابوطالب نسبت داده
اند، در آنها وي از برادر زاده خود به لفظ احمد نيز نام برده
است؛ مانند:.
لقد أكرم اللّه النبى محمداًق فأكرم خلق اللّه فى الناس احمد؛(6).
خداوند پيامبر خود را گرامي شمرد از اين جهت گرامي ترين مردم
درميان آنان احمد است.
لعمرى لقد كلفت وجدا بأحمد.
وأحببته حب الحبيب(7) المواصل.
به جانم سوگند، من در راه علاقه به احمد، رنج ها كشيده ام او
را مانند دوستي كه پيوند دوستي را محكم كرده، دوست دارم.
فأصبح فينا أحمد فى أرومة تقصر عنه سورة المتطاول؛(8).
احمد در ميان ما، از خاندان بزرگ است كه از نظر اصالت به جايي
رسيده است كه كوشش كنندگان دسترسي به آن ندارند.
گذشته از اين، حسان بن ثابت، شاعر رسول خدا در بسياري از اشعار
خود كه آنها را در زمان حيات پيامبر و يا پس از درگذشت وي
سروده است، پيامبر را به نام احمد خوانده است؛ مانند.
مفجعَة قد شفها فقد أحمد.
فظلت لآلاء الرسول تعدد.
أطالت وقوفا تذرف الدمع جهدها.
علي طلل القبر الذى فيه أحمد؛(9).
مصيبت زده اي كه درگذشت احمد او را لاغر ساخته هم اكنون سرگرم
شمردن حقوقي است كه رسول خدا بر او دارد، توقف خود را در برابر
آثار قبر احمد طولاني كرده و تا آن جا كه مي تواند اشك مي
ريزد.
و نيز درباره شخصيت و صفات ممتاز رسول اكرم(ص)مي گويد:.
فمن كان أو من يكون كأحمد نظام لحق أو نكال لملحد؛(10).
چه كسي در گذشته و آينده مانند احمد است. پديدآرنده راه حقّ،
انتقام گيرنده از محلدان.
ما اين چند بيت را به عنوان نمونه نقل كرديم تا روشن شود كه در
زمان خود پيامبر، احمد يكي از نام هاي معروف او بود و اگر
مجموع آن چه را در كتب تاريخ و حديث و مجامع ادبي وجود دارد، و
در تمام آنها، آن حضرت به نام احمد معرفي شده است در اين جا
منعكس كنيم از موضوع خارج شده و سخن به طول مي انجامد.(11).
گذشته از اين، روز نزول آيه، (نجران)، مركز مسيحيان شبه جزيره
بود و هنوز گروه هايي از احبار يهود و پيروان انجيل در نقاط
مختلف جزيره زندگي مي كردند و هرگز به فكر آنان نرسيد كه
بگويند انجيل، مبشر رسالت شخصي است كه نام او احمد است و نام
پيامبر اسلام محمد مي باشد، و اگر كسي از آنان چنين اعتراض مي
كرد، قطعاً براي ما نقل مي شد و اين خود، گواه بر اين است كه
روز نزول آيه، مسلم بود كه يكي از نام هاي پيامبر احمد است.
بسياري از پيامبران، مانند يعقوب، مسيح، يوشع و يونس، داراي دو
نام بودند كه نام ديگر آنها، به ترتيب عبارت است از: اسرائيل،
عيسى، ذوالكفل و ذوالنون. از اين نظر تعجب نخواهيد كرد كه چرا
پيامبر اسلام داراي دو نام و يا بيشتر است.
چگونه عيسي تورات تحريف شده را تصديق كرد.
در آيه
مورد بحث صريحاً عيسي بن مريم مي گويد من مصدق تورات هستم. در
اين موقع اين سؤال پيش مي آيد كه چگونه حضرت مسيح، تورات تحريف
شده را تصديق مي كند، درصورتي كه تورات موجود در زمان وي از
دست تحريف مصون نمانده بود.
اين سؤال اختصاص به اين آيه وتصديق حضرت مسيح ندارد، بلكه اين
سؤال را مي توان درباره تصديق پيامبر اسلام نيز مطرح نمود؛
زيرا او نيز به تصريح قرآن، مصدق كتاب هاي پيشينيان هست، چنان
كه مي فرمايد:.
(وَ الَّذِي أَوْحَيْنِا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتِابِ هُوَ
الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمِا بَيْنَ يَدَيْهِ...؛(12).
قرآني را كه به تو وحي نموديم حق بوده و تصديق كننده كتاب هايي
است كه در برابر او قرار دارد (كتاب هايي را كه پيش از وي نازل
شده اند تصديق مي كند».
ما درباره اين كه پيامبر اسلام چگونه تصديق كننده انجيل و
تورات است با اين كه به تصريح قرآن هر دو كتاب از تحريف مصون
نمانده اند، در فرصت ديگري سخن خواهيم گفت؛ زيرا آياتي كه در
اين باره نازل شده از نظرتعبير، يك سان نيست و نظر قطعي در
صورتي مي توان اتخاذ كرد كه مجموع آياتي كه در اين باره نازل
شده است مورد بررسي قرار گيرد. اكنون بحث ما درباره مفاد جمله
(وَمُصَدِّقاً لِمِا بَيْنَ يَدَىَّ) است كه حضرت عيسي درباره
تورات فرموده است.
بيشتر مفسران(13) از جمله استاد فقيد تفسير
و كلام مرحوم بلاغى(14) معتقدند، منظور از
(بَيْنَ يَدىّ)، (ما تقدم من كتاب) است؛ يعني توراتي را كه قبل
از من نازل شده تصديق مي كنم و در لغت عرب لفظ (بَيْنَ يَدَىّ)
در معناي متقدم نيز به كار مي رود. بنابراين مسيح تصديق كننده
تورات واقعي است نه تورات فعلى.
ولي پاسخ روشن اين سؤال اين است كه، منظور حضرت مسيح از اين كه
تصديق كننده تورات است اين است كه اصول و كليات آيين تورات در
عقايد و احكام، مورد قبول من است؛(15) يعني
من نيامده ام آيين و شريعت تورات را به كلي از بين ببرم و اصول
و فرمان هاي آن را ناديده بگيرم و اين بدين معنا نيست كه من
هرچه درتورات هاي مختلف بني اسرائيل وجود دارد، تصديق مي كنم.
اصولاً پيامبري كه خود داراي شريعت مستقل است، نمي تواند كتاب
و شريعت پيامبر پيشين را به طور دربست قبول كند، و كوچك ترين
تغييري در آيين او پديد نياورد؛ زيرا در اين صورت اين پيامبر،
داراي شريعت نبوده بلكه مروج شريعت پيامبر قبلي خواهد بود، در
صورتي كه حضرت مسيح، از پيامبراني است كه شريعت مستقل و
جداگانه اي داشت و با ملاحظه اين مراتب بايد گفت، مقصود او
تصديق اجمالي تورات است و بس.
گذشته از اين خود حضرت مسيح يكي از علل بعثت خود را رفع
اختلافات بني اسرائيل در احكام الهي معرفي مي كند و مي گويد:.
(...قِالَ قَدْجِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَلأُبَيِّنَ لَكُمْ
بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ...؛(16).
من با سخنان حكيمانه به سوي شما آمده تا بعضي از مواردي را كه
در آنها دچار اختلاف شده ايد توضيح دهم).
از اين جمله استفاده مي شود كه بني اسرائيل درباره شريعت موسى،
كه تورات مبين آن بود، اتفاق نظر نداشتند وگرنه با هم اختلاف
پيدا نمي كردند و اين خود بالملازمه دلالت دارد در زمان بعثت
حضرت مسيح، تورات واحدي در ميان بني اسرائيل وجود نداشت تا
حضرت مسيح آن را تصديق كند و با در نظر گرفتن اين مطلب كه او
براي داوري ميان بني اسرائيل بر انگيخته شده بود، مي توان گفت
منظور از تصديق، تصديق اجمالي اين كتاب است نه تصديق هر آن چه
در نسخه هاي تورات آن زمان وجود داشته است.
اناجيل وشهادت بر پيامبر اسلام.
يكي از
طرق شناسايي پيامبران اين است كه، پيامبري كه نبوت وي با دلايل
قطعي ثابت شده است به نبوت پيامبر آينده تصريح كند و تصريح وي
به حدي برسد كه همه گونه ترديد و شك را در مقام تطبيق و
شناسايي از بين ببرد.
نبوت پيامبر اسلام علاوه بر اين كه با دلايل قطعي و روشن، ثابت
گرديده است، در كتاب هاي پيامبران پيشين نيز، برنبوت وي تصريح
و نام و خصوصيات او در كتب (عهدين) مشخص شده است و اين مسأله،
يعني بشاراتي كه تورات و انجيل درباره پيامبر اسلام داده است،
يكي از فصول مهم اين دو كتاب را تشكيل مي دهد. گروهي از فضلا و
علماي بنام اسلام، كليه بشارات اين دو كتاب را درباره آخرين
پيامبر از موارد مختلف آنها، گرد آوري كرده و از اين طريق،
خدمت شايان تقديري به اسلام و مسلمانان انجام دادهاند.(17)
قرآن با صراحت هر چه تمام تر مي فرمايد، اگر پيروان انجيل و
تورات اين دو كتاب را مورد مطالعه قرار دهند نام و خصوصيات
پيامبر اسلام را درآن مي يابند آن جا كه مي فرمايد:.
(... يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ
الإِنْجِيلِ...؛(18).
نام و نشان وخصوصيات پيامبر اسلام را در اين دو كتاب نوشته شده
مي يابند).
در آيه مورد بحث با كمال صراحت از حضرت عيسي نقل مي كند كه وي
گفته است: (من به آمدن پيامبري كه نام او احمد است بشارت مي
دهم).
روزي كه اين آيه و نظاير آن نازل شد و پيامبرآنها را براي مردم
خواند، در جزيره عربى، گروه هايي از يهوديان و مسيحيان زندگي
مي كردند و اگر چنين بشارتي در اين كتاب ها وجود نداشت،
دانشمندان اين دو آيين، آن را دستاويز قرار داده و سر و صدايي
به راه مي انداختند، ولي به داوري تاريخ صحيح، آنان در برابر
اين تصريح ها لب فروبستند و گروهي منصف به صفوف مسلمانان
پيوستند.
بررسي اناجيل كنوني.
به طور
مسلم بشارت حضرت مسيح در انجيل خود او وجود داشته و اگر بر فرض
اين كه چنين بشارتي در انجيل هاي كنوني نباشد، دليل بر اين
نيست كه در انجيل خود آن حضرت وجود نداشته است؛ زيرا به شهادت
متون خود انجيل هاي فعلى، هر يك ازحواريين وغير حواريين، انجيل
نوشته و به انديشه خود، گفتار و كردار و فرمان هاي حضرت مسيح
را در آن جا گرد آورده است و تنها به اين اكتفا نكرده، بلكه
مشاهدات، مسموعات وحدسيات خود را با آنها آميخته و به نام
انجيل انتشار داده است. بر اين اساس در حالي كه انجيل حضرت
مسيح يكي بيش نبوده، انجيل هاي مختلف و زيادي پس از او نوشته
شده و نويسنده هر يك از اناجيل ادعا كرده انجيل او، همان
انجيلي است كه مسيح براي نجات بشر آورده بود.
دائرة المعارف انگليسى(19) از بيست و پنج
انجيل نام مي برد كه در قرون نخستين مسيحيت، در ميان مسيحيان
رواج داشته و در زمان هر يك از مراجع روحاني مسيحى، ازجهاتي در
آنها تغييراتي به عمل آمده و بالأخص برخي از آنها تحريم شده
است.
دستگاه روحانيت مسيحى، از ميان اين اناجيل، چهار تاي آن را به
رسميت شناخته و باقي مانده را از اعتبار انداخته است. آنها
عبارتند از:.
1 . انجيل متى: وي يكي از شاگردان حضرت مسيح بوده، و او كتاب
خود را پيش از اناجيل ديگر انتشار داده است.البته تاريخ نگارش
آن معلوم نيست: برخي برآنند كه آن را درسال 38 و به گفته گروهي
بين سال 50 و 60 ميلادي نوشته است.(20).
2 . انجيل مرقس: مشهور ميان مفسران انجيل اين است كه وي حواري
نبوده و انجيل خود را به راهنمايي پطرس حواري نوشته است و
درحقيقت او تاريخ نويس حقيقي انجيل است؛ چون حوادث را بيشتر از
كلمات مسيح مي نويسد و مطالب را با عبارات آسان و تند و كوتاه
و گاهي با تفصيل بيان مي كند.
3 . انجيل لوقا: معروف اين است كه او انجيل خود را به هدايت
پولس حوارى، كه غالباً در سفرها با او همراه بود، نوشته است و
تاريخ نگارش آن حدود 63 ميلادي است.(21).
4 . انجيل يوحنا: نويسندگان قديم، انجيل يوحنا را آخرين انجيل
مي دانند. اغلب نقادان، نگارش آن را به اواخر قرن اول نسبت مي
دهند. برخي از نقادان عقيده دارند كه انجيل مزبور در اوايل قرن
دوم نوشته شده و نويسنده آن يوحناي رسول نبوده بلكه يوحناي شيخ
آن را نوشته است.(22).
اين، وضع اناجيل رسمي جهان مسيحيت است؛ توخود حديث مفصل بخوان
از اين مجمل.
از اين جا بايد وضع اناجيلي كه دستگاه روحانيت مسيحيت آنها را
از اعتبار انداخته است به دست آورد.(23).
بنابراين هيچ كدام از انجيل ها، انجيل حضرت مسيح نيست. حتي
انتساب اين چهار كتاب به مؤلفان خود آنها قطعيت ندارد و جز متي
هيچ كدام مطالب كتاب خود را از حضرت مسيح نگرفته است. در حقيقت
انجيل مرقس، خلاصه بيانات پطرس بوده و لوقا فشرده افكار و
نقليات پولس مي باشد. به علاوه مؤلف انجيل يوحنا نيز روشن
نيست.
با اين وضع نبايد انتظار داشت كه بشارتي كه در آيه مورد بحث
آمده است در اين اناجيل چهارگانه پيدا شود.
ولي از آن جا كه مشيت الهي بر آن تعلق گرفته كه برهان قرآن و
دليل نبوت پيامبر اسلام برتارك اعصار بدرخشد، بشارت آمدن
پيامبري پس از حضرت مسيح به نام احمد در انجيل يوحنا با كمال
وضوح وارد شده است، اگر چه مفسران انجيل دست و پا مي كنند كه
آيه هاي مربوط به اين بشارت را طور ديگر تفسير نمايند ولي چنان
كه توضيح خواهيم داد، اينها، حركات مذبوحانه اي است كه جز
لحظاتي چند، خود نمايي ندارد، و پس از يك دقت كوتاه، پرده از
روي حقيقت برداشته شده و سيماي واقعيت، تجلي مي كند.
اين بشارت در ميان انجيل هاي چهارگانه فقط در انجيل يوحنا در
باب هاي 14، 15 و 16 وارد شده است و در انجيل هايي كه به زبان
سريانى(24) نوشته شده از نام آن كسي كه
حضرت مسيح از آمدن او بشارت داده به لفظ (فارقليط) تعبير آورده
شده است و چون انجيل يوحنا از آغاز به زبان يوناني نوشته شده،
گروهي برآنند كه اين لفظ ريشه يوناني دارد كه بعداً به آن
اشاره خواهيم نمود.
نكات قابل توجه.
1 .
مسيح به زبان عبري سخن مي گفت؛ زيرا او در ميان عبري زبانان
پرورش يافته بود و از ميان نويسندگان انجيل ها، متى، انجيل خود
را به زبان عبري نوشته و سه نفر ديگر انجيل خود را به زبان
يوناني نوشته اند. بنابراين لفظي كه خود حضرت مسيح به آن تلفظ
نموده از ميان رفته است زيرا اين بشارت فقط در انجيل يوحناست و
نويسنده آن از روز نخست كتاب خود را به زبان يوناني نوشته است.
2 . (فارقليط) لغت سرياني است كه اهل سوريه باآن سخن مي گفتند،
و در انجيل هايي كه به زبان سرياني نوشته شده اين لفظ به كار
رفته است و دانشمندان اسلامي و مفسران انجيل اتفاق دارند كه
اين لفظ، معرب لفظ يوناني است كه انجيل يوحنا به آن زبان نوشته
شده است، ولي در اين كه ريشه اصلي اين لفظ در لغت يوناني چه
بوده اختلاف دارند:.
محققان اسلامي متفقند كه ريشه يوناني اين كلمه، (پريكليطوس) به
معناي محمد و احمد است، ولي مفسران انجيل ريشه آن را
(پاركليطوس) به معناي تسلي دهنده دانسته اند. و لذا بايد روي
قرايني كه درمتون آيات وجود دارد، حقيقت مطلب را به دست آورد.
3 . هيچ بعيد نيست كه حضرت مسيح عيناً نام آن كسي را كه از
آمدن او بشارت داده است به زبان جاري كرده؛ مثلاً گفته باشد
احمد، ولي نويسنده انجيل چهارم، كه اين بشارت در آن وجود دارد،
روي سليقه خود آن را به يكي از دو لفظ يوناني ترجمه كرده است
در صورتي كه نبايد عَلَم و نام اشخاص ترجمه گردد، بلكه بايد به
همان حال در ترجمه بيايد.
4 . در انجيل هاي فارسي به طور عموم به جاي كلمه فارقليطا، لفظ
تسلي دهنده آمده است و بيشتر مفسران آن را به روح القدس تفسير
نموده اند و با دلايل و شواهد روشن خواهيم گفت كه هرگز نمي
توان فارقليطا را به روح القدس تفسير نمود.
5 . كساني كه فارقليطا را به روح القدس تفسير مي كنند مي
گويند: پنجاه روز پس از مصلوب گشتن عيسى، روح القدس بر
حواريون، كه در يك خانه جمع بودند، نازل شد. ناگاه صدايي چون
صداي باد شديد كه مي وزيد از آسمان آمد، و همه آنها به روح
القدس مملو گشتند و به زبان هاي مختلف، به نوعي كه به روح آنها
قدرت تكلم بخشيده بود، به سخن گفتن آغاز كردند.(25).
بشارت انجيل
به آمدن فارقليطا.
محققان
اسلامي مي گويند بشارتي كه اين آيه از حضرت مسيح نقل مي كند،
در انجيل يوحنا در باب هاي 14 و 15 و 16 وارد شده است، و حضرت
مسيح به نقل انجيل يوحنا از آمدن شخصي به نام (فارقليط) پس از
خود خبر داده است و قراين زيادي گواهي مي دهد كه مقصود از آن
پيامبر اسلام مي باشد. ما براي روشن شدن مطلب ناچاريم متون
آيات را با تعيين باب و شماره جمله ها نقل نماييم:.
(اگر شما مرا دوست داريد، احكام مرا نگاه داريد و من از پدر
خواهم خواست تا (فارقليط) ديگري به شما بدهد، تا ابد با شما
خواهد ماند. او روح حق و راستي است كه جهان نمي تواند او را
قبول كند؛ زيرا كه او نمي بيند و نمي شناسد، امّا شما او را مي
شناسيد، زيرا كه نزد شما مي ماند و در شما خواهد بود).(26).
(من اين سخن ها را به شما گفته ام وقتي كه با شما بودم، لكن آن
(فارقليط)، كه پدر او را به اسم من خواهد فرستاد، همان، شما را
هرچيز خواهد آموخت و هر چيز من به شما گفته ام به ياد شما
خواهد آورد).(27).
(حالا قبل از وقوع به شما خبر دادم تا وقتي كه واقع گردد ايمان
آوريد،(28) چون آن فارقليط كه من از جانب
پدر به شما خواهم فرستاد، روح راستي كه از طرف پدر مي آيد
درباره من شهادت خواهد داد).(29).
(راست مي گويم كه شما را مفيد است كه من بروم. اگر من نروم آن
فارقليط نزد شما نخواهد آمد. امّا اگر بروم او را نزد شما
خواهم فرستاد. او چون بيايد، جهانيان را به گناه و صدق و انصاف
ملزم خواهد ساخت: به گناه، زيرا كه به من ايمان نمي آورند؛ به
صدق، زيرا كه نزد پدرخود مي روم و شما مرا ديگر نمي بينيد؛ به
انصاف، زيرا كه بر رئيس اين جهان حكم جاري شده است، و ديگر
چيزهايي بسيار دارم كه به شما بگويم، لكن حالا نمي توانيد
متحمل شويد، امّا چون او بيايد او شما را به تمامي راستي ارشاد
خواهد كرد؛ زيرا او از پيش خود سخن نخواهد گفت، بلكه هر آن چه
مي شنود خواهد گفت و شما را به آينده خبر خواهد داد و مرا
تمجيد خواهد نمود؛ زيرا كه او آن چه از آنِ من است خواهد يافت
و شما را خبر خواهد داد. هرچه از آن پدر است از من است. از اين
جهت گفتم كه آن چه آنِ من است، مي گيرد و به شما خبر مي دهد).(30).
منظور
از فارقليط چيست.
در اين
جا قراين روشني داريم كه گواهي مي دهد كه مراد از فارقليط
پيامبري است كه پس از مسيح مي آيد نه روح القدس:.
1 . بايد توجه كرد از برخي تواريخ مسيحي استفاده مي شود كه پيش
از اسلام در ميان علما و مفسران انجيل مسلم بود كه (فارقليط)
همان پيامبر موعود است. حتي گروهي از اين مطلب سوء استفاده
كرده وخود را (فارقليط) موعود معرفي نموده اند؛ مثلاً منتس كه
مردي رياضت كش بود و در قرن دوم ميلادي مي زيست، در سال 187
ميلادي در آسياي صغير مدعي رسالت گرديد و گفت: من همان فارقليط
هستم كه عيسي از آمدن او خبر داده است و گروهي از وي پيروي
كردند.(31).
2 . از آثار و تواريخ مسلم اسلامي كاملاً استفاده مي شود كه
سران سياسي و روحاني جهان مسيحيت در روزهاي بعثت پيامبر اسلام
همگي در انتظار پيامبر موعود انجيل بودند از اين جهت هنگامي كه
سفير پيامبر نامه او را به زمامدار حبشه داد او پس از خواندن
نامه رو به سفير كرد و گفت: من گواهي مي دهم كه او همان
پيامبري است كه جهان اهل كتاب، در انتظار او هستند. و همان طور
كه حضرت موسي از نبوت حضرت مسيح خبر داده، او نيز از نبوت
پيامبر آخرالزمان بشارت داده و علايم و نشانِ هاي او را معين
كرده است.(32).
وقتي نامه پيامبر به دست قيصر رسيد و نامه را مطالعه كرد و
درباره پيامبر اسلام تحقيقاتي به عمل آورد، در پاسخ نامه آن
حضرت چنين نوشت: نامه شما راخواندم واز دعوت شما آگاه شدم، من
مي دانستم كه پيامبري خواهد آمد، ولي گمان مي كردم كه اين
پيامبر از شام بر خواهد خاست... .(33).
از اين نصوص تاريخي استفاده مي شود كه آنان در انتظار پيامبري
بودند و چنين انتظار به طور مسلم، ريشه انجيلي داشته است.
3 . امتيازاتي كه حضرت مسيح براي (فارقليط) قائل شده، و شرايط
و نتايجي كه براي آمدن او شمرده است، اين مطلب را قطعي مي سازد
كه منظور از (فارقليط) جز پيامبر موعود نخواهد بود. اين علايم
مانع از آن است كه آن را به روح القدس تفسير نماييم. اكنون
مشروح قراين:.
الف) حضرت مسيح سخن خود را چنين آغاز كرد: (اگر شما مرا دوست
داريد احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست تا
(فارقليط) ديگري به شما خواهد داد).(34).
اولاً، از اين كه حضرت مسيح مهر و محبت خود را به رخ آنها مي
كشد حاكي است كه او احتمال مي دهد گروهي از امت او زير بار كسي
كه وي از آمدن او بشارت مي دهد،نخواهند رفت و لذا از طريق
تحريك عواطف مي خواهد آنان را به پذيرفتن او وادار سازد و اگر
منظور از فارقليط - آن طور كه مفسران انجيل تصور كرده اند -
همان روح القدس باشد در اين صورت به چنين زمينه سازي احتياج
نبود؛ زيرا روح القدس پس از نزول، آن چنان در قلوب و ارواح
تأثير مي كند كه براي كسي جاي ترديد و شك و انكار باقي نمي
ماند، ولي اگر مقصود پيامبر موعود باشد، به يك چنين زمينه سازي
نياز شديد هست؛ چون نبي موعود، جز از طريق بيان و تبليغ در
قلوب و ارواح تأثيري و تصرفي نمي كند و روي اين ملاحظه، گروهي
منصف به وي مي گروند و گروهي از او روي برمي گردانند.
حتي حضرت مسيح به اين مقدار تذكر اكتفا نكرد. در جمله 29 از
باب 14 در اين قسمت پافشاري كرده و فرمود: (اكنون قبل از وقوع
به شما خبر دادم تا وقتي كه واقع گردد ايمان آوريد). در حالي
كه ايمان به روح القدس، به توصيه نيازي ندارد، تا چه رسد به
اين اندازه پافشارى.
ثانياً، وي فرمود: (فارقليط ديگري به شما خواهد داد). اگر
بگوييم منظور از آن، پيامبر ديگري است، كلام بدون تكلف و صحيح
خواهد بود، ولي اگر مقصود از آن روح القدس باشد، به كار بردن
لفظ (ديگر) خالي از تكلف نخواهد بود؛ زيرا روح القدس متعدد
نيست و تنها يكي است.ب) (هر چيزي كه من به شما گفته ام به ياد
شما خواهد آورد).(35) روح راستي كه از طرف
پدر مي آيد، درباره من شهادت خواهد داد.
مي دانيم روح القدس پنجاه روز پس از مصلوب گشتن عيسي برحواريان
نازل گرديد.(36) آيا اين افراد برگزيده،
همه دستورات او را در اين مدت كوتاه فراموش كرده بودند، تا روح
القدس دو مرتبه به آنان تعليم دهد!.
آيا شاگردان مسيح چه نيازي به شهادت او داشتند تا درباره مسيح
شهادت دهد، ولي اگر مقصود پيامبر موعود باشد، دوجمله معناي
صحيح خواهند داشت؛ زيرا امت مسيح بر اثر طول زمان و دست برد
علماي انجيل، بسياري از دستورات او را فراموش كرده و گروهي همه
آنها را به دست فراموشي سپرده بودند و حضرت محمدق همه را بازگو
كرد و به نبوت حضرت عيسي شهادت داد و گفت: او نيز مانند من،
پيامبر بوده و مادر مسيح را از نسبت هاي ناروا تبرئه نمود و
ساحت مقدس مسيح را از ادعاي الوهيت پيراسته ساخت.
ج) (اگر من نروم فارقليط نزد شما نمي آيد).(37)
او آمدن (فارقليط) را مشروط به رفتن خود كرده است، واگر مقصود
(روح القدس) باشد،نزول او بر حضرت مسيح و حتي بر خود حواريين
مشروط به رفتن او نبوده است؛ زيرا به عقيده مسيحيان، روح القدس
بر حواريون، زماني كه حضرت مسيح خواست آنان را براي تبليغ به
اطراف بفرستد، نازل گرديد.(38) بنابراين
هيچ گاه نزول او مشروط به رفتن مسيح نبوده است، ولي اگر بگوييم
مقصود پيامبري صاحب شريعت، آن هم شريعت جهاني است، در اين
صورت، آمدن او مشروط به رفتن حضرت مسيح و منسوخ گشتن آيين او
خواهد بود.
د) اثر نزول (فارقليط) سه چيز معرفي شده است: (جهانيان را به
گناه و صدق و انصاف ملزم خواهد ساخت: به گناه، زيرا كه به من
ايمان نمي آورند...).(39).
مي دانيم (روح القدس) پنجاه روز پس از مصلوب شدن عيسي بر
حواريان نازل گرديد و هرگز آنها را ملزم به گناه و صدق و انصاف
ننمود و از ذيل جمله استفاده مي شود كه او بر منكران ظاهر مي
گردد، نه بر حواريون، كه هرگز حضرت مسيح راتكذيب نمي كردند.
ولي اگر بگوييم مقصود پيامبر موعود اسلام است تمام اين
امتيازات در وجود شريف او جمع مي باشد.
ه) (فارقليط درباره من (مسيح) شهادت خواهد داد).(40)
(شما را از آينده خبر خواهد داد، و مرا جلال خواهد بخشيد).(41).
شهادت بر حضرت مسيح حاكي است كه وي روح القدس نيست؛ زيرا
حواريون نيازي به تصديق او نداشتند و هم چنين منظور از اين كه
به او جلال خواهد بخشيد، ثنا و تعريف هايي است كه پيامبر موعود
درباره حضرت مسيح انجام داد و آيين او را تكميل كرد. چه جلالي
بالاتر از اين!دقت در اين قراين مي تواند ما را به حقيقتي كه
محققان عالي قدر اسلام به آن رسيده اند رهنمون گردد. البته
قراين به آن چه گفته شد منحصر نيست، بلكه با دقت مي توان قراين
ديگري نيز به دست آورد.(42).
در پايان، مطلب قابل توجهي را كه دائرة المعارف بزرگ فرانسه (ج
23، ص4174) در اين باره دارد از نظر خوانندگان مي گذرانيم:.
محمد مؤسس دين اسلام و فرستاده خدا و خاتم پيامبران است، كلمه
محمد به معني بسيار حمد شده است و از ريشه مصدر (حمد)، كه به
معناي تمجيد و تجليل است، مشتق گرديده. بر حسب تصادف عجيب نام
ديگرى، كه ازهمان ريشه حمد است مترادف كامل لفظ محمد مي باشد و
آن احمد است كه احتمال قوي مي رود عيسويان عربستان آن لفظ را
براي تعيين فارقليط به كار مي بردند. احمد، يعني بسيار ستوده
شده و بسيار مجلل، ترجمه لفظ پاراكليتوس است كه اشتباهاً لفظ
پريكليويس را جاي آن گذاردند. به اين ترتيب نويسندگان مذهبي
مسلمان مكرر گوشزد كرده اند كه مراد از اين لفظ، بشارت ظهور
پيامبر اسلام است. قرآن مجيد نيز به طور علني در آيه شگفت
انگيز سوره صف به اين موضوع اشاره مي كند.(43).
پىنوشتها:
1. انسان العيون في سيرة الأمين والمأمون، ج1،
ص93 - 100.
2. ديوان ابوطالب، ص2519 و 29. تمام اين
اشعار در ديوان او موجود است. اشعار بعدي كه از او نقل مي شود
در ديوان او نيست، بلكه محققان از آن حضرت نقل كرده اند.
3. ديوان ابوطالب، ص25.19 و 29. تمام اين
اشعار در ديوان او موجود است. اشعار بعدي كه از او نقل مي شود
در ديوان او نيست، بلكه محققان از آن حضرت نقل كرده اند.
4. ديوان ابوطالب، ص25.19 و 29. تمام اين
اشعار در ديوان او موجود است. اشعار بعدي كه از او نقل مي شود
در ديوان او نيست، بلكه محققان از آن حضرت نقل كرده اند.
5. ديوان ابوطالب، ص25.19 و 29. تمام اين
اشعار در ديوان او موجود است. اشعار بعدي كه از او نقل مي شود
در ديوان او نيست، بلكه محققان از آن حضرت نقل كرده اند.
6. تاريخ ابن عساكر، ج1، ص275؛ تاريخ
الخميس، ج1، ص254.
7. در برخي نسخه ها: (دأب المحب) دارد. سيرة
ابن هشام، ج1، ص279.
8. همان، ص280.
9. ديوان حسان بن ثابت، تحقيق محمدعزت نصرت
اللّه، طبع بيروت، ص59.
10.همان، ص65.
11.براي اطلاع بيشتر ر. ك: مجمع البيان،
ج3، ص287؛ سيرة ابن هشام، ج2، ص270؛ بحارالانوار، ج20،
ص259؛ بلوغ الارب، ج2، ص284. ما دركتاب معالم النبوة في
القرآن الكريم (ص549 - 556) - كه تفسير موضوعي بر قرآن است -
در اين باره به طور مبسوط سخن گفته ايم.
12. فاطر (35) آيه 31.
13. مجمع البيان، ج2، ص207.
14. الرحلة المدرسية، ص232.
15. المنار، ج7، ص630.
16. زخرف (43) آيه 63.
17.جامع ترين كتابي كه تاكنون در اين باره
نوشته شده، كتاب انيس الاعلام تأليف مرحوم فخر الاسلام است كه
خود از كشيشان معروف كليساهاي ايران بود. اين كتاب در دوجلد
بزرگ در سال 1319 قمري چاپ شده و اخيراً به صورت حروفي در قطع
كوچك نيز چاپ شده است.
18.اعراف (7) آيه 157.
19. ج2، چاپ 13، ص 179 - 180.
20.به نقل از: جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس،
بيروت 1928 م.
21. به نقل از: همان.
22. به نقل از: همان.
23.گذشته از اين، تناقضاتي كه ميان اناجيل
چهارگانه وجود دارد و تناقضي كه ميان مطالب يك انجيل موجود است
و هم چنين مطالب خرافي كه شبيه افسانه و پندار است و سخناني كه
عقل زير بار آن نرفته و آنها را به طور قطع تخطئه مي كند، موجب
شده كه تمام اين اناجيل و كتب مقدس چهارگانه جهان مسيحيت از
اعتبار و سنديت ساقط گردند و براي تفصيل اين مطالب ر.ك: الهدي
الي دين المصطفى؛ الرحلة المدرسيه و انيس الاعلام و ده ها كتاب
ديگر كه از طرف دانشمندان محقق وعالي مقام اسلامي نوشته شده
است.
24. انجيل حضرت مسيح اگر چه به زبان عبري
بوده و زبان مادري وي و كساني كه وي در ميان آنها پرورش يافته
غير از عبري نبوده است، ولي بنابر اخبار و روايات، او مأمور
بود كه آن را به لغت سرياني براي سريانيان، كه همان اهل سوريه
هستند، تفسيركند. از اين نظر گروهي تصور كرده اند كه زبان اصلي
انجيل همان سرياني بوده است و از ميان تمام انجيل ها اناجيل
سرياني به انجيل واقعي نزديك تر است.
25. اعمال حواريان، باب 1 - 5.
26. انجيل يوحنا، باب 14؛ جمله 15 - 17،
لندن 1837 م. و بقيه جمله ها را نيز از همين چاپ نقل كرديم و
براي اطمينان بيشتر با ترجمه هاي فارسي ديگر كه از زبان سرياني
و كلداني به فارسي نقل شده اند تطبيق نموديم.
27. باب 14، جمله 25 - 26.
28. باب 14، جمله 29.
29. باب 15، جمله 26.
30. باب 16، جمله 7 - 15.
31. انيس الاعلام، ج2، ص 179 به نقل از
تاريخ (وليم ميور) كه در سال 1848 چاپ شده است.
32. طبقات كبرى، ج1، ص 259؛ سيره حلبى،
ج3، ص 279.
33. الكامل، ج2، ص44.
34. باب 14، جمله 15.
35.اعمال حواريان، باب 1 - 5.
36. باب 14، جمله 26.
37. باب 15، جمله 7.
38.متى، باب 10، جمله 29؛ لوقا، باب 10،
جمله 17.
39.باب 16، جمله 7. در بسياري از اناجيل
قديمى، به جاي (ملزم) توبيخ آمده است و جمله دومي روشن تر و
مناسب تر است. برخي از مفسران و نويسندگان مسيحي وقتي به اين
جمله مي رسند و مي بينند كه هرگز اين جمله با روح القدس تطبيق
نمي كند، با كمال جسارت مي گويند: منظور از رئيس جهانيان، همان
شيطان است كه مردم را به گناه ملزم مي سازد و گواه اين مطلب
اين است كه حضرت مسيح در آيه 30 فرمود:.
رئيس جهان مي آيد و در من حصه اي ندارد؛ يعني بر مسيح غلبه نمي
كند. اين تفسير، جز فكري شيطانى، چيز ديگري نيست؛ زيرا به فرض
اين كه يك چنين رئيس جهانيان مردم را به گناه ملزم مي سازد،
چگونه به صدق و انصاف الزام مي نمايد!.
گذشته از اين، منظور از(ملزم كردن) در اين جا همان توبيخ است
كه در بسياري از اناجيل قديمي وارد شده است و اما منظور ازجمله
اي كه در آيه 30 (رئيس جهانيان در من حصه اي ندارد) وارد شده
اين است كه او شخصيت مستقل و جداگانه اي است و شاخه اي از نبوت
مسيح نيست، بلكه او مكمل آيين اوست.
40. باب 15، جمله 26.
41. باب 16، جمله 14.
42. در تنظيم اين بحث از كتاب نفيس انيس
الاعلام استفاده شده است.
43.
محمد خاتم پيامبران، ج1، ص504.