12. مصالح گويى
قسمت دوم همان است كه فرمود:
و توقفهم عل مآ اراد من مصلحة دينهم و دنياهم
(240)
يعنى خطيب ، مردم را آگاه گرداند به مصالح دين و مصالح دنيوى آنها، كه
در حال حاضر چه جور عمل كنند كه هم خير و مصلحت دين آنهاست و هم خير و
مصلحت دنياى آنها.
اين كار بزرگى است ، از موعظه كردن خيلى مشكلتر است . موعظه ؛ اگر خود
شخص اهل عمل باشد، صفاى قلبى داشته باشد، ايمانى داشته باشد و چند كلمه
از موعظه بداند، مى تواند موعظه كند و موعظه اش تا همان حد مفيد باشد.
در موعظه اگر خود شخص اهل عمل باشد و اخلاصى داشته باشد، همان باز گو
كردن كلمات بزرگان كافى است ، و اما اين كه شخص بخواهد مصالح عاليه
دينى و دنيايى مردم را بگويد و آنها را به آن مصالح آگاه كند، خيل مشكل
است .
دو اشكال در اين كار هست : يكى اين كه علم و اطلاع زياد مى خواهد، ديگر
اين كه اخلاص بسيار لازم است كه آنچه را از مصالح عاليه دينى و دنيايى
مى فهمند، همانها را به مردم بگويد، اما علم و اطلاع : اولا: بايد علم
و اطلاعش به مبانى دين كافى باشد، بايد اسلام را كاملا بشناسد، به روح
تعليمات اسلامى آگاه باشد، ظاهر اسلام و باطن اسلام ، پوسته اسلام و
هسته اسلام ، همه را در حد خود و جاى خود بشناسد، تا بفهمد مصلحت دين
يعنى چه ، ثانيا: تنها، دانستن و شناختن دين براى مصلحت گويى كافى نيست
، جامعه را بايد بشناسد، به اوضاع دنيا بايد آگاه باشد، بايد بفهمد كه
در دنيا چه مى گذرد و امروز مصلحت جامعه اسلامى در برابر جريانهاى
موجود دنيا چه اقتضا مى كند، و مدرم را به آن جريانها و مصالح واقعى
آنها آگاه بكند.
متاءسفم كه بايد بگويم : ما از اين جهت ضعيفيم ، ما در جنبه موعظه ضعيف
نبوده ايم و نيستيم و لااقل خيل ضعيف نيستيم ، اما در اين قسمت خيلى
ضعيفيم ، در اين جهت كمتر مطالعه داريم : اين كلام امام رضا عليه
السلام خيلى قيمت دارد؛ فرمود: مردم را به مصلحت دين و دنيا آنها آگاه
بكنيد. آدمى كه سر و كارش فقط با چند كتاب معين در يك علم ، به خصوص
مثلا فقه ، ادبيات ، فلسفه و غيره ، باشد و در كنج مدرسه به سر برد،
نمى تواند مصالح جامعه را تشخيص بدهد.
علم و اطلاع با اوضاع جارى و متغير جهان لازم است . شامه تيز مى خواهد
كه حتى حوادثى كه در آينده واقع مى شود، از حالا پيش بينى كند و
جامعه را طورى از آن حادثه عبور دهد كه با خطرى مواجه نشود. هدايت بدون
قدرت پيش بينى امكان پذير نيست .
هدايت يعنى چه ؟ هدايت ، يعنى ، راهنمايى . قافله اى در راهى به سوى
مقصدى حركت مى كند، از يك نفر مى پرسند: راه فلان مقصد كجاست و او نشان
مى دهد، مى گويد: از اين طرف برو يا از آن طرف . اين راهنمايى است كه
فرع بر راه بلدى است . چه كسى مى تواند راهنماى قافله اى باشد؟ كسى كه
بفهمد قافله چه مسيرى دارد و به كجا مى رود. جامعه مانند قافله اى
هميشه در حال حركت است . ما چه بخواهيم و چه نخواهيم ، اين قافله در
حركت است . ما بايد بفهميم كه اين قافله را چگونه سوق بدهيم ، مانند يك
راننده اتومبيل كه پشت اتومبيل مى نشيند و اتومبيل را هدايت مى كند،
فرمان بايد در دستش باشد، موتور در اختيارش باشد، يك جا بايد ماشين را
خاموش كند و متوقف سازد، جاى ديگر بر عكس بايد گاز بدهد و بر سرعت
بيفزايد، يك جا بايد فرمان را بپيچد، يك جا بايد دنده عوض كند و يك جا
ترمز كند؛ همه اينها در هدايت اتومبيل لازم است .
در هدايت جامعه نيز همه اينها لازم است . هر كدام از اينها در يك وقت
معين لازم مى شود. مصلحت شناسى اجتماع ، يعنى اين . غير اين اگر باشد
ممكن نيست كسب بتواند واقعا هادى جامعه باشد و مصالح جامعه را بگويد.
كى مى توانيم هادى جامعه باشيم ؟ وقتى كه همه اينها را بدانيم ، جاى
همه اينها را تميز بدهيم ، بفهميم در كجا جامعه را ترمز كنيم ، در كجا
فرمان بپيچيم .
جامعه حركت دارد، تحولات دارد. گاهى تحولات بزرگ اجتماعى پيش مى آيد،
جامعه به سر يك پيچ مى رسد و بايد از آن پيچ ، جامعه را عبور داد. الان
جامعه ما با وضع جديدى كه پيش آمده ، و با تمدن جديدى كه پيش آمده ، با
مسلكهاى مختلف و متفاوتى كه پيدا شده ، انديشه هاى گوناگونى كه پديد
آمده ، بر سر يك پيچ قرار گرفته ، در برابر يك دست انداز قرار گرفته ،
و بايد به راحتى و بى خطر از آن بگذرد. بايد اندكى فرمان را پيچ داد تا
از خطر برهد. ديوارى در برابر ما قرار گرفته و بايد از آن ديوار بپيچيم
و بگذريم و به راه خودمان ادامه دهيم . نبايد چشم بسته روى همان خطى كه
حركت مى كرديم ، حركت كنيم . سابقا ديوار نبود، حالا ديوارى در جلو ما
هست ، دست اندازى نبود، حالا دست انداز پيدا شده ، به رودخانه رسيده
ايم ، به دره و كوه رسيده ايم .
به هر حال ، هادى اجتماع بايد بفهمد در كجا جامعه را بپيچد و در مسير
جديدى بيندازد و به سوى مقصد اصلى خود حركت كند. همچنين بايد بدانيم
كجا گاز بدهيم و بر سرعت بيفزاييم . يك جا ميدان مسابقه است و همه كوشش
مى كنند كه مسابقه را ببرند و پيش بيفتند. بايد بر نيرو و سرعت
افزود. امروز دنيا ميدان مسابقه را ببرند و پيش بيفتند. بايد بر نيرو و
سرعت افزود. امروز دنيا ميدان مسابقه علم و صنعت شده است . حالا كه
چنين مسابقه اى در دنيا هست ، بايد كوشش كرد و جامعه را به حركت آورد
كه در اين مسابقه عقب نماند.
على هذا نشستن و هى انتقاد كردن و ايراد گرفتن ، اين كار را نكن ، آن
كار را نكن ، اسمش هدايت نيست .
يك روز در مدرسه مروى با چند نفر از آقايان طلاب ، همين مطلب را در
ميان گذاشت بودم و مى گفتم : آقايان ! معناى هادى قوم بودن اين نيست كه
ما تنها حالت منع و توقف به خود گرفته ايم ، به هر كارى كه مى رسيم مى
گوييم : اين را نكن ، آن را نكن ، و مرد را گرفتار كرده ايم ، يك جا هم
بايد مردم را تشويق كرد و به حركت آورد. همين مثال اتومبيل را ذكر كردم
و گفتم كه ما بايد مثل راننده اتومبيل باشيم ، يك جا به اتومبيل گاز
بدهيم ، هر موقعيتى اقتضايى دارد. بعد شوخى كردم و گفتم : ما كه نبايد
هميشه (آقا شيخ ترمز) باشيم ، همه جا ترمز بكنيم . تنها ترمز كردن كافى
نيست ، يك جا هم ، بايد (آقا شيخ فرمان ) باشيم ، يك جا (آقا شيخ
موتور) باشيم . يكى از طلاب گفت : ما هيچ كدام نيستم ، ما (آقا شيخ
دنده عقب ) هستيم .
به هر حال خيل علم و اطلاع وسيعى مى خواهد كه موافق مختلف را بشود
تشخيص داد. شخص بايد بفهمد كجا سنگر هست ، سنگر را بگيرد، چه فرصتى پيش
آمده ، از فرصت استفاده كند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
ان لربكم فى ايام دهر كم نفحات الا فتعر ضوالها
يعنى نسيمهاى رحمت الهى گاه به گاه مى وزد .رحمت الهى مثل نسيم است ،
خير نمى كند كه كى و چه ساعتى مى آيم . هوشيار باشيد كه از آن نسيمها
استفاده كنيد. فرصتها مثل نسيم زود گذر است ، اگر از دست رفت ، به چنگ
نمى آيد. مع الاسف ما در حال هستيم كه روز به روز فرصتها را از دست مى
دهيم .
مادى مسلك ها در كشور ما، يا آن دسته گمراهى كه نام مذهب روى مسلك
خودشان گذاشته اند، چقدر هوشيارند كه پستها و سنگرهاى اجتماعى را از
دست ما مى گيرند و مرتبا اين جا و آن جا را از دست ما مى گيرند، مراكز
حساس را مى گيرند و به هدف خودشان مى رسند و ما نشسته ايم و دلخوشيم
دائما بگوييم : اين كار را نكن ، آن كار را نكن ، هى ترمز، ترمز! اين
جلمه و توقيفهم عل ما اراد من مصلحة دينهم و
دنيا هم كه منظور اين است : مردم را به مصالح دين و دنياى آنها
آگاه كنيم ، همان طورى كه عرض كردم دو شرط دارد: علم و اخلاص علم و
اطلاع ه در دو قسمت ، هم درباره خود دين ، كه واقعا اسلام شناس و هم
درباره اوضاع دنيا و جريانها اجتماعى و سير و تحولى كه طبعا در عالم
هست .
اما اخلاص : حاجى نورى - عليله الرحمة كتابى نوشته اند به نام لؤ لؤ و
مرجان ، كه من اسم اين كتاب را شنيده بودم و تا امسال نخوانده بودم .
اين كتاب راجع به مرثيه خوانها و مرثيه خوانى است ، مربوط به وعظ و
واعظ و خطبه و خطيب نيست . ايشان در آن كتاب ، دو موضوع را شرط اول
مرثيه خوانى ذكر مى كنند: يك اخلاص نيست ، ديگرى صدق و راستگويى ، و
در اطراف هر دو مطلب بسيار عالى بحث مى كنند. انصاف اين است كه من
امسال كه اين كتاب را خواندم ، خيلى خوشم آمد و بر ارادتم بر مرحوم
حاجى نورى ، كه مرد محدث بسيار متتبع متقى بوده و استاد مرحوم حاج شيخ
عباس قمى - اعلى الله مقامها - بوده است ، افزوده شد. حاجى مرد بسيار
متتبعى بوده و خود مرحوم حاج شيخ عباس و كسان ديگر اعتراف دارند كه
پايه تتبعشان به استادشان نمى رسد. من كتابهاى مهم ايشان را خوانده
بودم و از سابق به ايشان ارادتمند بودم ، اما انصافا خواندن اين كتاب
كوچك بر ارادت من افزود.
در مقدمه اين كتاب ، از يكى از علماى هند با تجليل نام مى برند و مى
نويسند: ايشان به من نامه اى نوشته و شكاكيت كرده از وضع روضه خوانى در
هندوستان ، كه روضه خوانهاى اين جا زياد دروغ مى خوانند، و از من
خواسته اند كتابى در اين زمينه بنويسم كه جلو دروغگوييهاى آنها گرفته
شود. بعد حاجى اضافه مى كنند و مى نويسند: اين عالم هندى گمان كرده كه
فقط در هند روضه خوانها دروغ مى خوانند، و در عتبات و ايران خبرى از
اين دروغها نيست ، در اين جا همه روضه صحيح و معتبر مى خوانند! نمى
داند كه مركز پخش روضه دروغ ، اين جاهاست و از اين جا به هند رفته است
. اين حرفى است كه حاجى نورى مى گويد.
بعد مى گويد: اين هم تقصير علماست كه انتقاد و اعتراض نمى كنند، و اگر
اهل علم مسمامحه نمى كردند و مراقب تميز صحيح و سقيم و صدق و كذب گفتار
اين طايفه مى شدند و از گفتن اكاذيب نهى مى كردند، كار خرابى به اين جا
نمى رسيد و به اين حد بى باك و متجرى نمى شدند و به اين قسم اكاذيب
واضحه معلومه ، نشر نمى كردند و مذهب حقه اماميه و اهلش به اين درجه ،
مورد سخريه و استهزا نمى شدند، و اين مجالس شريفه به اين اندازه بى
رونق و بركت نمى شد.
(241)
به هر حال ، كتاب بسيار خوبى است در موضوع خودش ، و من تعجب مى كنم كه
چرا اين كتاب ، آن طور كه شايسته است معروف و رايج نشده است . در اين
كتاب دو شرط ذكر مى كند: اخلاص و صدق . درباره هر دو خوب بحث مى كند،
مخصوصا راجع به صدق و راستى ، و درباره انواع و اقسام دروغ خيلى خوب
بسط مى دهد و مى رساند كه اين مرد چه اندازه به اخبار و احاديث احاطه
داشته . من تاكنون در جايى نديده ام درباره اين موضوع ، به اين تفصيل
بحث شده باشد.
ايشان درباره اخلاص كه بحث كرده اند، موضوع اجرت و پول گرفتن را پيش
كشيده اند. اخلاص ، يعنى اين كه عمل فقط براى خدا باشد و اغراض ديگرى
وارد نشود. حالا براى غير خدا باشد چند جور است . يك جورش اين است كه
براى پول باشد. چند جور است . يك جورش اين است كه براى پول باش .
جورهاى ديگر هم هست . من جورهاى ديگرش را ذكر مى كنم ؛ و به نظر من
امروز اهميت اينها از اهميت مساءله اجرت و پول خيلى بيشتر است ، خطرش
بسيار زيادتر است .(242)
13. پرهيز از دلالى شخصيتها
يكى از اينها اين كه كسى كه روى كرسى خطابه ، روى كرسى حسين بن
على قرار مى گيرد، به جاى اين كه هادى دين و مبلغ دين باشد، دلال
شخصيتها باشد، منبر را وسيله دلالى براى شخصيتها قرار دهد. متاءسفانه
يك چنين چيزى در جامعه ما هست و چنين استفاده هايى از منبرها مى شود.
دلالى شخصيتها كه گفتم ، فرق نمى كند كه آن شخصيت ديگر، دلال صاحب مجلس
و بانى مجلس باشد، يا روحانى ، يا شخصيت ديگر؛ دلال صاحب مجلس و بانى
مجلس باشد، يا دلال پيشنماز باشد، يا دلال بالاتر از پيشنماز باشد.
تمام اينها بر خلاف شؤ ون و حيثيات منبر است . البته هر كسى كه كارى مى
كند، مى تواند يك توجيه و تاءويلى هم براى كار خودش بتراشد، اما
بدانيد يكى از چيزهايى كه كرسى خطابه ما را ضعيف و كم ارزش و خراب كرده
است ، همين دلاليهاست ، همين است كه كرسى دلالى شخصيتها شده ، بايد
منبر از اين آلودگى پاك شود.
(243)
14. پرهيز از مزاج گويى
(طبق ميل مردم حرف نزدن )
يكى ديگر اين كه اگر بنا باشد به مصداق و
تو قيفهم على مآ اراد من مصلحة دينهم و دنياهم مصلحت گويى بشود،
بايد بدانيم كه مصلحت گويى غير از مزاج گويى است ، غير از اين است كه
چيزى بگوييم كه مردم خوششان بيايد و ما را تحسين كنند و به به بگويند.
هيچ مى دانيد چرا مردم با پيغمبران زمان خودشان مخالفت بوده اند؟ چرا
هر پيغمبرى كه پيدا مى شود زياد مخالف پيدا مى كند؟ چرا پيغمبرها در
زمان خودشان از ما كمتر مريد داشته اند؟ اين قضيه ، رمزى دارد. رمزش
اين است كه آنها با نقاط ضعف مردم مبارزه مى كردند و ما از نقاط ضعف
مردم بهره بردارى مى كنيم . آنها مى خواستند آن معايب و آن نقاط ضعف را
اصلاح كنند و از بين ببرند و ما معمولا مى خواهيم از همان معايب و همان
نقاط ضعف بهره بردارى كنيم ، مطابق ميلشان حرف مى زنيم ، نه مطابق
مصلحتشان . ما مى فهميم فلان قصه دروغ است و به علاوه سبب گمراهى و
ضلالت و غرور بيجاى مردم مى شود، اما چون فكر مى كنيم اگر بگوييم نظر
مستمعين را جلب مى كنيم ، مى گوييم .
مثلا با اين كه مى دانيم اين حكايت افسانه است و افسانه سازها ساخته
اند، نقل مى كنيم كه فلان نصرانى گنهكار بود، چنين و چنان كرده بود.
اتفاق افتاد كه در اثر حادثه اى با زوار كربلا همراه شد و در بيرون
دروازه ، زوار پايين آمدند و رفتند به زيارت ، و نصرانى چون مسلمان
نبود، وارد شهر نشد، بيرون دروازه ماند و روى اثاثيه خوابيد. قافله هاى
زوار مى آمدند و مى رفتند و غبار قافله روى بدن اين نصرانى مى نشست .
نصرانى خوب مى بيند كه روز قيامت است و مردم دسته دسته از حضرت
سيدالشهداء برات آزادى مى گيرند، ملائكه مى آيند و دسته دسته معرفى مى
كنند كه اينها مثلا دسته سينه زنها، اينها زنجير زنها هستند، اينها
قهوه چى مجالس روضه خوانى بوده اند، اينها چه بوده اند و چه بوده اند و
سيدالشهداء به اينها دسته دسته برات آزادى مى دهد، تا تمام مى شوند و
صورتى پيش ملائكه باقى نمى ماند. بعد حضرت مى فرمايد: يك نفر نمانده ،
ما ملائكه هستيم ، اشتباه نمى كنيم ، دفترهاى ما مضبوط است . مى
فرمايد: خير، اشتباه كرده ايد، يك نفر نصرانى دم دروازه خوابيده و در
وقتى كه خواب بود ، قافله زوار عبور كرده اند و بر روى لباسهاى او گرد
و غبار زوار من نشسته و كسى كه گرد و غبار زوار من روى لباسش يا بدنش
بنشيند، نبايد به جهنم برود. يك برات آزادى هم به نصرانى مى دهند! از
اين قبل قصه ها.
اينها همان طورى كه عرض كردم ، بهره بردارى از نقطه ضعف و از جهالت و
عوامى مردم است ، كمك كردن به گمراهى مردم و غرورهاى بيجاى مردم است .
پيغمبران اين طور نمى كردند، سخت با نقاط ضعف مردم مى جنگيدند، مصلحت
مردم را رعايت مى كردند، نه ميل و رضاى آنها را. اين بود كه در زمان
خودشان كمتر مريد پيدا مى كردند.
خلاصه اين قسمت ، اين شد؟ مصلحت گويى مردم به حكم
و تو قيفهم على ما اراد من مصلحة دينهم و دنياهم
دو چيز مى خواهد؛ يكى علم و و اطلاع ، و ديگرى اخلاص علم و اطلاع هم در
دو قسمت بايد باشد، يكى علم و اطلاع كامل از خود دين ، ديگر علم و
اطلاع از اوضاع جهان و جريانهاى اجتماعى .در باب اخلاص هم دو مطلب ذكر
كردم كه مورد احتياج روز ماست . يكى اين كه منبر، كرسى دلالى براى
شخصيتها قرار نگيرد، ديگر اين كه وسيله مبارزه با نقاط ضعف اجتماع
باشد، نه وسيله بهره بردارى از نقاط ضعف آن .
(244)
15. آگاه كردن مردم به مسائل روز
قسمت سوم دستور امام رضا عليه السلام اين بود:
و يخبرهم بما ورد عليهم من الافاق من الاحوال
التى فيها المضرة و المنفعة
(245)
يعنى آنها را آگاه كند به جريانهاى خوب يا بدى كه در آفاق دور دست براى
عالم اسلام اتفاق مى افتد.
آفاق جمع افق است ، مقصود نقطه دور دست
است . جريانهايى در نقاط دور دست جامعه اسلامى واقعى مى شود و مردم بى
خبراند و نمى دانند چه گذشته است ، خطيب بايد آنها را به مردم بگويد.
خلاصه كلام ، اوضاع خارجى و داخلى دور دست را به مردم بگويد. آيا شما
اطلاع داريد كه در دنيا بر سر مسلمانان چه مى آيد؟ آيا از سياست خارجى
عالم اسلام يك كلمه با خبريد؟ همه اينها را بايد خطيب به مردم بگويد...
.
داستان امام حسين كه ما بايد آن را زنده نگه داريم ، در حقيقت هوشيار
باش و بيدار باشى است كه آه ! ديدى چه بر سر اسلام آمد! ما بايد در اثر
تجديد ياد بود اين قضيه ، هميشه هوشيار باشيم كه مبادا ديگر از اين
مصيبتها بر اسلام وارد شود؛ و ما بر عكس چنين استفاده اى نكرده ايم ...
هر دولتى و مقامى سخنگويى دارد. مى گويند: امروز سخنگوى دولت چنين و
چنان گفت ، يا سخنگوى كاخ سفيد اين طور گفت . دين اسلام هم بايد سخنگو
داشته باشد. سخنگوى دين ، خطبا و اهل منبرند، امام رضا فرمود:
ويخبر هم بما ورد عليهم من الافاق من الاحوال
التى فيها المضرة و المنفعة
آنچه در نقاط دور دست ، آنچه در زير پرده مى گذرد به مردم بگويند.
كلام امام رضا جدى است . ما بايد بدانيم ماترياليسم چه فعاليتها دارد،
صهيونيزم چه فعاليتهاى دارد. اطلاع و آگاهى از اينها و گفتن و باز گو
كردن اينها واجب است .
كرسى حسين بن على عليه السلام اگر اين طور باشد، مى تواند حافظ اسلام
باشد.
فسلفه عزادارى حسين بن على اينهاست و الا چه فايده اى به حال حسين بن
على كه برايش گريه بكنيم ؟ او چه احتياجى دارد به گريه ما و شما؟ حسين
بن على مى خواهد نام او، مكتب او زنده باشد، در مكتب او با هر باطلى
بجنگيم ، با كمونيزم بجنگيم ، با ظلم ، با بى عدالتى ، با فساد، با
فحشا، با قمار، با مسكرات مبارزه كنيم .
اشهد انك قد اقمت الصلاة و اتيت الزكاة و امرت
بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده
با هم مگر ذكر تو و نام تو و ياد تو ما را به حركت در آورد.
يا ليتنا كنا معكم فنفوز معكم
آرزوى شركت در حادثه اى كه از آن 1320 سال گذشته ، معنا ندارد؛ اينها
براى اين است كه ما هميشه به خودمان تلقين كنيم كه حسين بن على مرد،
(اما) مكتب او زنده است ؛ در مكتب حسين و در زير لواى حسين مبارزه كنيم
، در سايه حسين در راه حق قدم برداريم .
(246)
16. مبارزه با تحريفات
مخصوصا در اين عصر بدانيد كه وظيفه سنگينى داريم . با حادثه
تحريف شده نمى شود به مردم خدمت كرد، در گذشته هم نمى شد. در گذشته اگر
فايده اى نداشت ، ضررش كم بود، ولى در اين عصر ضررش خيلى زياد است . ما
و شما بزرگترين وظيفه اى كه داريم ، اين است كه ببينيم چه تحريفاتى در
تاريخ ما شده است ، چه تحريفاتى در نقاشى شخصيتهاى و بزرگان ما شده است
، چه تحريفاتى در قرآن شده است ؛ اما تحريف قرآن تحريف لفظى نيست ،
يعنى در قرآن نه يك كلمه كم شده است و نه يك كلمه زياد. خطر تحريف
معنوى قرآن به اندازه خطر تحريف لفظى آن است .
تحريف معنوى قرآن يعنى چه ؟ يعنى تفسير غلط، توجيه غلط، قرآن را غلط
تفسير كردن ، توجيه غلط كردن ، همين هم نبايد باشد. ببينيم در تاريخهاى
ما، آن تاريخهايى كه بايد براى ما درس آموزنده باشد و سند اخلاقى ماست
، سند تربيت اجتماعى ماست ، مانند حادثه تاريخى عاشورا، چه تحريفاتى
شده است ؟ بايد با اين تحريفات مبارزه كنيم . وظايفى كه علماى امت
دارند چيست ؟ وظايف عامه و توده مردم چيست ؟
راجع به علماى امت ، يك سخن كلى را عرض مى كنم : عالم ، نقطه انحرافش
در اين جاست كه هميشه خودش را در مقابل نقاط ضعف و عيبهاى مردم مى
بيند. نقاط ضعف روحى و اخلاقى و اجتماعى در افراد، يك نوع بيمارى است .
در بيماريهاى جسمانى ، خود بيمار معمولا بيمارى خودش را احساس مى كند و
خودش دنبال معالجه مى رود، ولى در بيماريهاى روحى آنچه كه كار را مشكل
مى كند، اين است كه شخص بيمار است ، ولى خودش نمى فهمد كه بيمار است ،
بلكه بر عكس ، آن بيمارى را به عنوان سلامت مى پذيرد! به بيمارى خودش
علاقه دارد! چنين نيست كه افراد، نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقطه ضعف
بشناسند و قبول كنند، بلكه آنها را نقطه قوت در خودشان مى دانند! اين
عالم است كه مى فهمد نقاط ضعف اجتماعش چيست .
عالم كه در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار مى گيرد، دو حالت دارد:
1. با نقاط ضعف مردم مبارزه مى كند. اين را مصلح مى گويند. مصلح ؛ يعنى
كسى كه با نقاط ضعف مردم مبارزه مى كند. غالبا مردم از او خوششان نمى
آيد!
2. مبارزه كردن با نقاط ضعف مردم را كار سخت و مشكلى مى بيند. مبارزه
كردن با نقاط ضعف مردم نه تنها منفعت ندارد، بلكه ضرر هم دارد؛ از نقاط
ضعف مردم استفاده مى كند! اين جاست كه مصداق فقية فاجر مى شود كه به
فرموده پيغمبر اكرم ، يكى از آفات سه گانه دين است .
در ساير مسائل بحث نمى كنيم ، بلكه فقط در واقعه عاشورا بحث مى كنيم .
عامه مردم دو نقطه ضعف در موضوع عزادارى امام حسين دارند: يكى از آن ها
اين است كه معمولا مؤ سس يا مؤ سسين و صاحبان مجالس ، چه آنهايى كه در
مساجد و چه آنهايى كه بالخصوص در منزلشان مجلسى برپا مى كنند، در حدودى
كه من تجربه دارم - استثنا ندارد - آن چيزى را كه مى خواهند، ازدحام
جمعيت است ! اگر جمعيت ازدحام كند راضى هستند، اگر ازدحام نكند راضى
نيستند! اين نقطه ضعف است . اين جلسات براى اين نيست كه جمعيت ازدحام
كند. مگر ما مى خواهيم سان ببينيم ، مگر ما مى خواهيم رژه برويم ! هدف
، آشنا شدن با حقايق است ، مبارزه كردن با تحريفات است ، اين يك نقطه
ضعف است كه گوينده در مقابل آن قرار مى گيرد. آيا با اين نقطه ضعف
مبارزه كند، يا از اين نقطه ضعف مانند تاج نيشابورى استفاده كند؟ اگر
بخواهد با اين نقطه ضعف مبارزه كند، با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعين -
كه از جمع شدن دور يكديگر و شلوغ شدن خوششان مى آيد - ناسازگار است ،
اگر هم بخواهد از اين نقطه ضعف استفاده كند، فقط در فكر اين است كه چه
كار كنم تا جمعيت ، بيشتر جمع شود. اين جاست كه يك عالم بر سر دو راهى
قرار مى گيرد: حالا كه اينها احمق هستند، چنين نقطه ضعفى دارند، من از
اين نقطه استفاده و بهره بردارى كنم ، يا على رغم وجود اين نقطه ضعف ،
با آن مبارزه كنم و به دنبال حقيقت بروم .
نقطه ضعف دومى كه در مجالس عزادارى هست و بيشتر از ناحيه عوام الناس
است و و خوشبختانه كمتر شده است ، مساءله (شور و واويلا) به پا شدن است
.
منبرى در آخر منبرش حتما بايد ذكر مصيبت كند و در اين ذكر مصيبت هم ،
نه تنها مردم اشك بريزند، كه تنها اشك ريختن قبول نيست ، بايد مجلس از
جا كنده شود و شور و واويلا به پا شود. من نمى گويم مجلس از جا كنده
نشود، من مى گويم : اين نبادى هدف باشد. اگر در آن مسير صحيح ، يا بيان
حقايق و واقعيات ، بدون آن كه روضه دروغى خوانده شود، بدون آن كه جعلى
شود، بدون آن كه تحريفى شود، بدون آن كه براى امام حسين اصحابى بسازند
كه در تاريخ نيست و خود امام حسين آنها را نمى شناسد،
چون وجود نداشته اند، بدون آن كه براى امام حسين فرزندانى ذكر شود كه
چنين فرزندانى در دنيا وجود نداشته اند، بودن اين كه براى امام حسين
دشمنانى ذكر شود كه اصلا چنين كسانى وجود نداشته اند، اگر اشكى از روى
صداقت و حقيقت ريخت ، شور و واويلا هم به پا شدت مجلس هم كربلا شد،
بسيار خوب است ، ولى وقتى كه حقيقت و صداقت نبود، آيا بايد با امام
حسين بجنگيم ، دشمنى كنيم ، دروغ ببنديم ، دروغ بگوييم ؟!
اين نقطه ضعف مردم عوام است . با اين نقطه ضعف چه بايد كرد؟ آيا بايد
از اين نقطه ضعف مردم استفاده كرد؟ بايد بهره بردارى كرد و سوارشان شد؟
بايد مانند تاج نيشابورى گفت كه چون اينها احمقند، من از حماقتشان
استفاده مى كنم ؟! نه ، بزرگترين رسالت و بزرگترين وظيفه علما مبارزه
با نقاط ضعف اجتماع است . اين است كه پيغمبر اكرم فرمود:
اذا ظهرت البدع فى امتى فليظهر العالم علمه والا
فعليه لعنة الله
(247).
آن جا كه بدعتها و دروغها ظاهر مى شود، آن جا كه چيزهايى ظاهر مى شود
كه در دين نيست ، مسائلى پيدا مى شود كه من نگفته ام ، بر عهده دانايان
است كه حقايق را بگويند ولو مردم خوششان نيايد. آن كسى كه حقايق را
كتمان مى كند، لعنت خدا بر او باد.
بالاتر از اين را خدا قرآن كريم فرموده است :
ان الذين يكتمون مآ انزلنا من البينات و الهدى
من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون
(248)
آن دانايانى كه حقايق را كه ما گفته ايم ، مى دانند، ولى كتمان مى
كنند، مى پوشانند، اظهار نمى كنند، لعنت خدا و لعنت هر لعنت كننده اى
بر آنها باد.
وظيفه علما در دوره ختم نبوت ، مبارزه با تحريف است . خوشبختانه ابزار
اين كار در دست است و در ميان علما، كتاب لولو و مرجان كه در همين
موضوع حادثه عاشورا نوشته شده و در سه شب گذشته از آن نام بردم ، از
مرحوم حاجى نورى رضوان الله عليه است كه درست همان قيام و وظيفه بسيار
بسيار مقدسى است كه اين مرد بزرگ انجام داده است و مصداق قسمت اول آن
حديثى است : اذا ظهرت البدع فى امتى فليظهر
العالم علمه
وظيفه علماست كه در اين موارد، حقايق را بدون پرده به مردم بگويند ولو
مردم خوششان نيايد. وظيفه علماست كه با اكاذيب مبارزه كنند، وظيفه
علماست كه مشت دروغگويان را باز كنند. فقها در باب غيبت مطلبى دارند،
مى گويند، غيبت مواردى دارد كه استثنا شده است . يكى از موارد استثناى
غيبت كه همه علماى بزرگ مرتكب اين غيبت شده اند و آن را لازم و بلكه
احيانا واجب مى دانند، جرح راوى است ؛ يعنى چه ؟ يعنى شخصى حديث روايت
مى كند، از پيغمبر حديث روايت مى كند، از امام حديث روايت مى كند، آيا
شما فورا بايد قبول كنيد؟ نه ، بايد تحقيق كنيد كه او چگونه آدمى است ،
آيا راستگوست يا دروغگو. اگر در زندگى اين آدم نقطه ضعفى را كشف كرديد،
اگر عيبى ، نقصى ، دروغى ، فسقى را كشف كرديد، اين جا بر شما نه تنها
جايز است ، بلكه لازم است كه در متن كتابها،
اين آدم را رسوا كنيد. اين اسمش جرح است . با اين كه غيبت است ، با اين
كه بدگويى است ، و غيبت و بدگويى نه از مرده جايز است و نه از زنده ،
ولى در اين جا كه تحريف حقايق است ، قلب حقايق است ، بايد او را رسوا
كنيد. دروغگو را بايد رسوا كرد.
يك عالم ممكن است در يك زمينه ، بزرگ هم باشد، مانند ملا حسين كاشفى كه
خيلى مرد ملايى بوده است ، اما روضه الشهدايش پر از دروغ است . به
همه دروغ بسته ، حتى به ابن زياد و عمر سعد هم دروغ بسته است ! نوشته
است : ابن زياد پنجاه خروار زر سرخ به عمر سعد داد كه آمد كربلا و دست
به اين كار زد! هر كسى بشنود، مى گويد: پس عمر سعد خيلى هم تقصير نداشت
است ؛ پنجاه خروار طلا را به هر كس بدهند، دست به اين كار مى زند. در
مورد ملا آقاى در بندى اتفاق نظر است كه آدم خوبى بوده است ؛ حتى مرحوم
حاج نورى كه از كتابش انتقاد مى كند و بحق هم انتقاد مى كند، مى گويد:
مرد خوبى بوده است .
واقعا نسبت به امام حسين عليه السلام مرد مخلصى بوده است و نوشته اند:
هر وقت نام امام حسين را مى شنيد، اشكش جارى مى شد، فقه و اصول را هم
به خوبى مى دانست است . خودش خيال مى كرد كه از فقهاى درجه اول است ،
ولى نه ، از فقهاى درجه دوم و سوم لااقل به شمار مى رود. كتابى نوشته
به نام خزائن كه يك دوره فقه است و چاپ هم شده . معاصر با صاحب جواهر
است .
به صاحب جواهر گفت : اسم كتاب شما چيست ؟ گفت : جواهر. اسم كتاب خودش
خزائن بود. گفت : از اين جواهر شما در خزائن ما بسيار است ، اما كتاب
جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هيچ فقيهى نيست كه از اين كتاب
استفاده نكند، هيچ فقيهى نيست كه خودش را نيازمند به اين كتاب نبيند ؛
ولى كتاب خزائن كه يك دوره چاپ شد، بعد از آن احدى به سراغ آن نرفت !
قيمت آن با اين كه هزار صفحه است ، همان قيمت كاغذش بيشتر نيست . اين
مرد با اين كه مرد عالمى است ، ولى اسرار اشهاده را نوشته كه به كلى
حادثه كربلا را تحريف كرده است ، قلب كرده است ، زير و رو كرده است ،
بى خاصيت و بى اثر كرده است ، كتابش مملو از دروغ است ! حال به خاطر
اين كه او عالم بوده ، با تقوا بوده ، مخلص امام حسين بوده است ، ما
بايد درباره اش سكوت كنيم ؟ حاجى نورى نبايد درباره اسرار الشهاده او
اظهار نظر كند؟ بايد جرح بشود و اين وظيفه عالم است . از خداوند تبارك
و تعالى توفيق مى خواهيم كه دلهاى همه ما را به حق و حقيقت رهبرى
بفرمايد.
گناهانى را كه از طريق تحريفات يا غير تحريف مرتكب شده ايم ، بر ما
ببخشايد.
به ما توفيق بدهد كه وظيفه و رسالتى را كه در اين زمينه داريم به خوبى
انجام بدهيم .
(249)
وظايف حوزه هاى علميه ،
به عنوان مبلغان اصلى دين
حوزه هاى علميه و محيطهاى روحانى ما، مسؤ ول پاسدارى ايمان
جامعه اسلامى و دفاع از اصول و فروع دين مقدس اسلام از ديدگاه مذهب
شيعه ، و تعليم و تبليغ آنها، و عهده دار پاسخگويى به نيازهاى مذهبى
مردم مسلمانند.
دشوارى و سنگينى اين مسؤ وليتها در همه زمانها يكسان نيست ، بستگى دارد
به درجه تمدن و سطح فرهنگ جامعه و ميزان آگاهى مردم به مسائل مختلف از
يك طرف ، و درجه فعاليت نيروهاى مخالف از طرف ديگر.
همان طور كه در حديث شريف كافى آمده است :
العالم بزمامه لا يجهم عليه اللوابس
(250) آشنايى با اوضاع و جريانات زمان و شناخت
عوامل دست اندر كار اجتماع ، امكان پيش بينى مى دهد و با پيش بينى ها
مى توان به مقابله با حوادث ناگوار شتافت ، همچنان كه امكان بهره
بردارى از فرصتهاى مساعدى كه تحولات زمان پيش مى آورد، به وجود مى
آورد.
بديهى است كه مفهومى مخالف جمله گرانقيمت فوق اين است :
الجاهل بزمانه يهجم عليه اللوابس آن كه
نمى داند در جهانى كه زندگانى مى كند كه چه مى گذرد، چه عواملى دست
اندر كار ساختن جامعه به ميل خود هستند، چه تخمهايى در زمان حاضر
پاشيده مى شود كه در آينده سر بر خواهند آورد، روزگار آبستن چه حوادثى
است ، هرگز نمى تواند به مقابله با نيروهاى مهاجم برخيزد و يا از
فرصتهاى طلايى زودگذر اغتنام جويد.
واضح است كه توجه و بى توجهى قشرى كه مسؤ وليت هدايت و رهبرى و رعايت و
پاسدارى جامعه خود را دارند، از نظر آگاهى به اوضاع ، اهميت فوق العاده
بيشترى دارد.
اگر وضع امروز خود را با هشتاد سال پيش (پيش از مشروطيت ايران ) مقايسه
كنيم ، مى بينيم روحانيت آن روز مواجه بوده با جامعه اى بسته و راكد،
با جامعه اى كه هيچ گونه واردات فكرى نداشته ، جز آنچه از حوزه علمى
دينى صادر مى شده است . فرضا از آن حوزه ها جز رساله اى عملى يا
كتابهايى در حدود جلاء العيون و حلية المتقين و معراج السعاده صادر نمى
شده است ، آن جامعه نيز مصرف فكرى جز اينها نداشته است .
ولى امروز اين توازن به شدت به هم خورده است . امروز به طور مستمر از
طريق دبستانها، دانشگاهها، مؤ سسات آشكار و پنهان نشر كتاب ، وسايل
ارتباط جمعى ، از قبيل راديو، تلويزيون ، سينماها، روزنامه ها، مجلات
هفتگى و ماهانه و سالانه ، كنفرانسها، سخنرانيها، و از طريق مسافرتها
به كشورهاى خارج ، هزاران نوع انديشه به اين جامعه صادر مى شود، كه اگر
انديشه هايى كه از حوزه هاى علمى دينى و يا وسيله شخصيتهايى مبرز مذهبى
در خارج اين حوزه ها صادر مى شود - با اين كه نسبت به گذشته در سطح
بالاترى قرار گرفته است - با آنچه از جاهاى ديگر صادر مى شود مقايسه
شود، رقم ناچيزى را تشكيل مى دهد و مى توان گفت : نزديك به صفر است .
حتى خود حوزه هاى علميه ما هم اكنون يكى از بازارهاى پر رونق انديشه
هايى است كه از كانونهاى غير مذهبى و يا ضد مذهب صادر مى شود. اين جاست
كه هر فرد متدين آگاه ، ضرورت تجديد نظر در برنامه هاى حوزه هاى علميه
را شديدا احساس مى كند.
نكته اى كه ضرورت دارد از آغاز مورد توجه قرار گيرد، اين است كه هر
گونه تجديد نظر و تحول در برنامه هاى حوزه هاى علميه ، بايد بر اساس
همان فرهنگ غنى و قديم اسلامى و ادامه همان راه و تسريع در حركت آن و
آفت زدايى از آن بوده باشد. همين فرهنگ كه از جوهر حياتى نيرومندى
برخوردار است و متاءسفانه در اثر غفلت پاسداران آن ، قسمتهاى مهمى از
آن به فراموشى سپرده شده و دچار زنگ زدگى شده ، و قسمتهايى از آن به
نوعى آفتها دچار شده ، بايد از نو احيا شود و از عناصرى كه فرهنگهاى
جديد به وجود آورده اند تغذيه كند و مسير رشد و توسعه و تكامل خود را
طى نمايد.
لازم به تاءكيد است كه هر گونه تجديد نظر مبنى بر جايگزين ساختن يك
فرهنگ ديگر به جاى فرهنگ اصيل 1300 ساله اسلامى ، خيانت به اسلام و
مسلمين است و نتيجه اى جز كشاندن امت اسلامى به دامن فرهنگ و تفكر
بيگانه شرقى يا غربى ، چپ يا راست ندارد.
خوشبختانه تحولات جديد و پيشرفتهاى علوم جديد، ضمن اين كه مسؤ وليتها
را دشوارتر و سنگين تر كرده ، فرصتهاى بسيار مناسبى نيز به وجود آورده
و اصالت فرهنگ اسلامى را روشن تر و زمينه شكوفايى آن را فرهم تر كرده
است .
حوزه هاى علميه ما اگر از محدوديتهاى مصنوعى كه خود براى خود به وجود
آورده اند خارج گردند و با استفاده از پيشرفت علوم انسانى جديد، به
احياى فرهنگ كهن خود و آراستن و پيراستن آن بپردازند و آن را تكميل
نمايند و به پيش سوق دهند - كه آمادگى تكامل و پيشروى دارد - مى توانند
از اين انزواى حقارت آميز علمى خارج شوند و كالاهاى فرهنگى خود را در
زمينه هاى مختلف معنوى ، فلسفى ، اخلاقى ، حقوقى ، روانى ، اجتماعى ،
تاريخى ، با كمال افتخار و سر بلندى به جهان دانش عرضه نمايند.
بديهى است كه انجام چنين رسالت مقدسى ، نيازمند به شوراها و طرحهاى
متعدد، هر كدام براى مدت معين است ، آنچه در اين اوراق ذكر مى شود،
ارزش اين كه نام طرح به آن داده شود ندارد، يك سلسله تذكرات است كه به
نظر نويسنده از نظر وظايف و مسؤ وليتها رسيده است و در اين اوراق
يادداشت مى شود.
اين وظايف را در دو بخش ذكر مى كنيم : بخش اول تحت عنوان وظايف اصلى ،
و بخش دوم تحت عنوان وظايف فعلى .
منظور از وظايف اصلى ، مجموع امورى است كه ايده آل و كمال مطلوب در
حوزه هاى علميه محسوب مى شود، كه اگر اين حوزه ها در صدد بر آمدند و
امكانش را تحصيل كردند، همه آنها را بايد انجام دهند، و منظور از وظايف
فعلى ، مجموع كارهايى است كه در حال حاضر شروع به آنها در امكان مدرسين
عالى قدر فعلى حوزه علميه قم است . بديهى است كه هر اندازه - به حول و
قوه الهى - بر امكانات تدريجا افزوده شود، قسمتهايى از وظايف اصلى ،
جزء وظايف فعلى قرار مى گيرد.
وظايف اصلى
1. احياى همه علومى كه هم اكنون جزء علوم اسلامى محسوب مى شود،
از تفسير، حديث ، درايه ، رجال ، فقه ، اصول ، ادبيات ، تاريخ اسلام ،
تاريخ ملتهاى مسلمان ، كلام اسلامى ، فلسفه اسلامى ، عرفان اسلامى ،
اخلاق اسلامى ، منطق اسلامى ، با توجه به سير تحولى و تاريخى آنها و
مشخص ساختن نقش شخصيتهايى كه در پيشبرد اين علوم مؤ ثر بوده اند؛ يعنى
علاوه بر اين كه خود اين علوم مشمول احيا و اصلاح و آرايش و پيرايش
قرار مى گيرند، تاريخ تحول اين علوم نيز دقيقا مشخص مى شود.
2. حفظ و نگهدارى و نگهبانى مواريث فرهنگى اسلامى اعم از علمى و فنى -
از طريق فهرست كردن و گرد آوردن در حد امكان .
3. برقرارى رابطه علمى با همه مراكز علمى اسلامى كشورهاى عربى ،
آفريقايى ، آسيايى ، اروپايى ، و اطلاع از فعاليتهاى اسلامى در آن
مراكز.
4. تقويت و ترويج زبان عربى در حد مكالمه و استفاده وافى از هر نوع
كتاب عربى به زبان معاصر.
5. آشنايى هر فرد، لااقل با يك زبان خارجى در حد استفاده از كتابها و
سخنرانيها.
6. ادبيات فارسى در جنبه هاى ارتباط با فرهنگ اسلامى و شناختن زبان
فارسى به عنوان زبان دوم اسلامى .
7. آشنايى با علوم انسانى جديد، از قبيل روان شناسى ، جامعه شناسى ،
جغرافى جهان ، تاريخ جهانى ، در حد بيگانه نبودن .
8. اطلاع بر فلسفه اخلاق ، تعليم و تعلم و مكاتب اخلاقى گوناگون قديم و
جديد و مقايسه با اخلاق اسلامى ، در حد اجتهاد و تخصص .
9. اطلاع بر فلسفه تاريخ و تعليم مكاتب مختلف اين فلسفه و روشن ساختن
فلسفه تاريخ از نظر قرآن ، در حد اجتهاد و تخصص .
10. اطلاع بر مكاتب و سيستمهاى اقتصادى جهان و تعليم و تعلم آن مكاتب و
روشن ساختن اصول اقتصاد اسلامى ، در حد تخصص و اجتهاد.
11. شناخت ماهيت تمدن و فرهنگ اسلامى ، تواءم با مقايسه با همه تمدنها
و فرهنگهاى ديگر، و روشن ساختن اصالت آن و مميزات آن و معرفى روح اين
فرهنگ .
12. تاريخ اديان در حد آشنايى و بيگانه نبودن ، و احيانا در حد تخصص و
اجتهاد.
13. تعليم مكتبهاى رايج الحادى معاصر به صورت بسيار دقيق ، از قبيل
ماركسيسم ، اگزيستانسياليسم ، نهليسم و غيره ، و نقد آنها با موازين
اسلامى .
14. تعليم مكاتب حقوقى قديم و معاصر در مقايسه با حقوق اسلامى به عنوان
حقوق تطبيقى .
15. فلسفه تطبيقى بر اساس تعلمى زنده ترين مكاتب فلسفى معاصر و مقايسه
با فلسفه اسلامى .
16. منطق تطبيقى بر اساس تعليم روشهاى منطقى جديد، بالخصوص منطق
سمبوليك و مقايسه با منطق اسلامى .
17. سيره نبوى و سيره ائمه اطهار عليه السلام به صورت تحليلى و تفسيرى
. 18. مسائل قرآنى ، شامل تاريخ نزول آيات و سور، اعجاز قرآن ، محكم و
متشابه قرآن ، ناسخ و منسوخ قرآن ، معارف قرآن و غيره .
19. نقش اساسى شيعه در علوم و فرهنگ اسلامى .
20. تاريخ جهادهاى علمى و اخلاقى و اجتماعى شيعه .
21. بحثهاى مربوط به امامت ، خصوصا با توجه به انحرافات جديد.
22. اثبات امامت به طور عام و امامت هر يك از ائمه به نحو خاص (جزء
كلام است .)
23. مسائل مربوط به وحى و نبوت و اثبات علمى بودن وحى (جزء كلام است .)
24. مسائل مربوط به معاد (مندرج در كلام است ).
25. مسائل مربوط به توحيد (مندرج در كلام است .)
26. رشته اى شدن و تخصصى شدن به علوم ادبى ، تاريخى ، اصول دينى فروع
دينى و غيره .
وظايف فعلى
آنچه فعلا در امكان آقايان مدرسين است و از هم اكنون بايد شروع
به كار شود:
1. كلام جديد - با توجه به اين كه كلام علمى است كه دو وظيفه دارد: يكى
دفاع و رد شبهات و ايرادات به اصول و فروع اسلام ، و ديگر بيان يك
سلسله تاءييدات براى اصول و فروع اسلام . كلام قديم تماما متوجه اين دو
قسمت است ، و با توجه به اين كه در عصر ما شبهاتى پيدا شده كه در قديم
نبوده و تاءييداتى پيدا شده كه از مختصات پيشرفتهاى علمى جديد است و
بسيارى از شبهات قديم در زمان ما بلا موضوع است ، همچنان كه بسيارى از
تاءييدات گذشته ارزش خود را از دست داده است ؛ از اين رو لازم است كه
كلام جديدى تاءسيس شود.
در كلام جديد، حداقل مسائل زير مورد بحث قرار مى گيرد.
الف ) فلسفه دين ، علل پيدايش آن را نظر روان شناسان و جامعه شناسان ،
نظريات مختلفى كه در اين زمينه داده شده و همه نقض و طرد شده است ،
مساءله فطرت دينى و بحث عميق انسانى درباره فطرت و فطريات ، آينده دين
و مذهبت ، مهدويت در اسلام .
ب ) وحى و الهام از نظر علوم روانى جديد (مساءله نبوت ).
ج ) بررسى مجدد ادله توحيد، با توجه به ايرادات و شبهاتى كه ماديين
جديد بر براهين توحيد، از آن جمله برهان نظم و برهان وجوب و امكان و
غيره كرده اند، و با توجه به تاءييدات جديد در همه آن زمينه ها، و
همچنين بحث اساسى درباره شبهات ماديين در همه زمينه ها، خصوصا در زمينه
عدل الهى و عنايت الهى .
د) بحث امامت و رهبرى از جنبه اجتماعى ، با توجه به مسائل مهمى كه
امروز در مسائل مربوط به مديريت و رهبرى گفته شده است ، و با توجه به
مسائل مربوط به جنبه امامت و انسان كامل در هر زمان .
ه) مسائل خاص حضرت رسول و قرآن و شبهاتى كه در اين زمينه شده است .
2. فلسفه تاريخ با توجه به مكاتب قديم و جديد، از نظريه ابن خلدون
گرفته تا نظريه توئن بى در زمان حاضر و مخصوصا نظريه ماركسيسم . در اين
بخش ، از اسلام و مقتضيات زمان نيز بحث مى شود.
3. فلسفه اخلاق ، مشتمل بر بيان همه فلسفه هاى اخلاق قديم و جديد،
مذهبى و غير مذهبى ، و تدوين يك فلسفه اخلاق متقن اسلامى و به طور كلى
بحثى در تعليم و تربيت اسلامى .
4. اقتصاد اسلامى با تبيين مشخصات اقتصاد سرمايه دارى و اقتصاد
سوسياليستى و وجوه اشتراك و افتراق اقتصاد اسلامى با هر يك از آنها .
5. فلسفه اجتماع از نظر تطبيقى و بيان اصول اجتماعى اسلام و جامعه
ايدآل اسلامى .
(251)
فصل دوم : شرايط مبلغ
گفتيم كه يك پيام براى اين كه موفق باشد، چند شرط لازم دارد:
اولين شرط، قدرت محتوا و به تعبير قرآن ، حقانيت آن پيام است . دوم :
به كار بستن متد و روش و اسلوب صحيح پيام رسانى است . سوم : استفاده
كردن از وسايل و امكانات طبيعى و صنعتى - هر دو - ولى به صورت مشروع و
با پرهيز از افراط و تفريط. افراط به معناى استفاده كردن از وسايل
نامشروع كه قهرا نتيجه معكوس مى دهد، و تفريط به معناى جمود ورزيدن (در
استفاده از وسايل مشروع كه آن هم باعث ضعف نيروى تبليغى مى شود. چهارم
كه باقى ماند، لياقت و شخصيت شخص پيام رسان است ....
مساله شرايط مبلغ و پيام رسان ، از آن مسائلى است كه درست نمى دانم به
چه علتى در جامعه ما خيلى كوچك گرفته شده است . ارزش بعضى از مسائل در
جامعه محفوظ است ، ولى ارزش واقعى بعضى ديگر به علل خاصى از بين مى
رود؛ مثالى برايتان عرض مى كنم : يكى از شؤ ون دين اجتماعى ما، مقام
افتا و مرجعيت تقليد است كه يك مقام عالى روحانى است . خوشبختانه جامعه
ما اين مقام را در حد خودش مى شناسد. هر كس كه فى الجمله به امور مذهبى
وارد باشد، وقتى مى شنود مرجع تقليد، فورا در ذهنش مردى كه اقلا چهل
پنجاه سال به اصطلاح استخوان خرد كرده ، زحمت كشيده ، سرش در قرآن و
تفسير و حديث و فقه بوده ، سالها پيش استادان عالى قدر درس خوانده ،
سالها تدريس كرده ، كتابها نوشته و تاءليف كرده ، مجسم مى شود. و اين
درست است و بايد هم چنين باشد و خدا نكند كه اين مقام در ذهنها سقوط
بكند، آن چنان كه مقام تبليغ و مبلغ سقوط كرده است .
در دوران گذشته اسلام ، مطلب اين طور نبوده است . شما اگر به كتب رجال
مراجعه بكنيد، مى بينيد عده زيادى از علماى به نام واعظ يا خطيب
معروفند: خطيب رازى ، خطيب تبريزى ، خطيب بغدادى ، خطيب دمشقى ، اينان
كسانى هستند كه كلمه خطيب جزء نامشان نيست . اينها چطور اشخاصى بودند؟
آيا در حد يك روضه خوانى بودند كه ما اكنون در جامعه خودمان مى شناسيم
؟ هر كدام از كسانى كه بانام خطيب معروف هستند، دريايى از علم بوده
اند؛ مثلا، خطيب رازى ، همين فخر الدين رازى معروف است (امام فخر) كه
يكى از كتابهايش تفسير كبير است كه در سى جزء منتشر شده است و كتاب
بسيار بزرگى است (مثل اين كه اخيرا در بيست جزء منتشر كرده اند)، و يكى
از تفاسيرى است كه مزاياى بسيار زيادى دارد.
اين مرد در طب ، نجوم ، فلسفه ، منطق ، حديث ، فقه و وعظ و خطاب وارد
بوده ، و كسى است كه اشارات بو على سينا را شرح كرده و ايرادها بر بو
على سينا گرفته است و تنها خواجه نصير الدين طوسى بود كه توانست
ايرادهاى او را از بو على سينا رفع و بر طرف كند. اين شخص ، يك واعظ و
خطيب زبر دست در تاريخ اسلام است .
آن كه به خطيب بغدادى معروف است ، صاحب كتاب تاريخ بغداد است ، كه يكى
از مدارك معتبر تاريخى اسلامى است . آن كه به او خطيب تبريزى مى گويند،
همين كسى است كه متن كتاب مطول ، كه يكى از متون اصلى ادبيات عربى در
علم معانى و بيان و بديع است ، از اوست . و همچنين اشخاص ديگر؛ مثلا،
مرحوم مجلسى - رضوان الله عليه از علماى بزرگ شيعه است ، كه در عين حال
يك واعظ و خطيب بوده است .
در گذشته در ميان علماى اسلام ، مقام خطيب و مبلغ و واعظ، مقام كسى كه
اسلام را معرفى مى كرد، همپايه مقام مرجعيت تقليد بود؛ يعنى همين طور
كه امروز اگر كسى ادعا كند كه من رساله نوشته ام و مرجع تقليدم ، محال
است كه شما قبول بكنيد و مى پرسيد؛ خوب ، آقا كجا و پيش كدام مجتهد درس
خواهنده ، و اين آقا سنش هنوز مثلا جهل سال بيشتر نيست ، در گذشته در
مورد يك مبلغ نيز اين چنين دقيق بودند. در سن چهل سالگى ادعا مى كند كه
من مرجع تقليد هستم ، ديگر نمى داند كه نه آقا، درس خواندن خيلى لازم
است ، چهل پنجاه سال درس خواندن لازم است ، تا كسى به اين پايه برسد كه
بتوان او را مجتهد، فقيه ، مفتى و شايسته براى استنباط و استخراج احكام
فقهى و شرعى دانست ؛ مثلا اگر مى گويند: مرحوم آية الله بروجردى ، شما
اجمالا و به طور سر بسته مى دانيد كه اين مرد چندين سال زحمت كشيده است
، تا نزديك سى سالگى در اصفهان بوده ، در اين شهر اساتيد بزرگى ديده ،
فقه و اصول و فلسفه و منطق را تحصيل كرده است . در حالى كه در اصفهان
يك استاد محقق و مجتهد بوده و به مقام اجتهاد رسيده است ، به نجف مى
رود و در حوزه درس مرحوم آية الله آخوند خراسانى شركت مى كنند و سالها
يكى از بهترين شاگردان ايشان بوده است .
مرحوم آقا سيد محمد باقر قزوينى ، يكى از علماى قم بود، پيرمرد بود و
تقريبا سالهاى اولى كه ما در قم بوديم ، يعنى سى سال پيش فوت كرد.
ايشان نقل مى كرد كه ما در درس مرحوم آخوند خراسانى بوديم (آخوند
خراسانى از آن مدرسهايى است كه در جهان اسلام كم نظير بوده ؛ يعنى ،
اولا؛ در اصول ، ملاى فوق العاده و از اساتيد اين علم ياست ، و ثانيا:
در فن استادى بى نظير بوده ، در بيان و تحقيق و تقرير عجيب بوده ، در
حوزه درسش 1200 نفر شركت مى كرده اند كه شايد پانصد تاى آنها مجتهد
بوده اند. مى گويند: صداى رسايى داشت ، به طورى كه صدايش بدون بلند گو
فضاى مسجد را پر مى كرد. يك شاگرد اگر مى خواست اعتراض بكند، حرف بزند،
بلند مى شد تا بتواند حرفش را به استاد برساند). يك وقت همين مرحوم آية
الله بروجردى - كه در آن وقت جوان بود بلند شد، اعتراض به حرف استاد
داشت ، حرف خودش را تقرير كرد. (ايشان هم بسيار خوش تقرير بودند؛ ما در
پير مردى ايشان اين را ديديم . البته دهانشان كمى لرزش داشت ، ولى مى
گفتند: در جوانيشان عجيب بوده اند). مرحوم آخوند گفت : يك بار ديگر
بگو. بار ديگر گفت . آخوند فهميد راست مى گويد، ايرادش وارد است ، گفت
: الحمدلله نمردم و از شاگرد خودم استفاده كردم . تازه اين مرد بعد از
چند سال نجف ماندن بر مى گردد به ايران . مگر در اين موقع به مقام
مرجعيت تقليد مى رسد؟ نه ، تازه سى سال ديگر يكسره كار مى كند.
من در سال 22 اين توفيق را پيدا كردم كه رفتم بروجرد در خدمتشان .
(ايشان در زمستان 23 آمدند به قم و در سال 22 هنوز در بروجرد بودند).
ماه شعبان بود، پانزدهم شعبان كه شد طبق سنت ، آن درسى را كه مى گفتند
(خارج مكاسب بود) تعطيل كردند، گفتند: اين پانزده روز را مى خواهم يك
بحث كوچكى بكنيم و يادم هست بحث مسيحيت را پيش كشيدند و گفتند: من اين
مساءله را در حدود چهل و چند سال پيش كه در اصفهان بودم ، يك بار
مطالعه كرده ام ، تحقيق كرده و نوشته ام و نوشته ام را دارم ، و بعد از
آن ديگر به اين مساءله مراجعه نكرده ام . حالا مى خواهم بعد از چهل و
چند سال ، بار ديگر روى اين مساءله مطالعه بكنم . بعد خودشان گفتند: مى
خواهم به نوشته هاى خودم مراجعه نكنم ، بلكه از نو مطالعه بكنم و سپس
مراجعه كنم ، ببينم آيا با آن وقت فرق كرده يا نه . بعد از ده پانزده
روز كه بحث كردند، رفتند آن جزوه خودشان را آوردند. وقتى خواندند،
ديدند تمام آنچه كه حالا به ذهنشان رسيده است ، در چهل و چند سال پيش
رسيده ، با اين تفاوت كه ذهن حالا پخته تر و ورزيده تر شده و آن وقت
اصولى تر و قاعده اى تر بوده ، حالا به متن اسلام واردتر است . گفتند:
از نظر تحقيق فرق نكرده ، فقط ذهن ما فقاهتى تر شده است . حالا ببينيد
اين مقام يك مرجع تقليد است و بايد هم چنين باشد؛ و من از اين مى ترسم
كه جامعه ما اين را فراموش بكند، مردم افرادى را كه صلاحيت ندارند
بپذيرند، ولى اين مقام محفوظ است و بايد هم محفوظ باشد.
اگر بگويم : مقام تبليغ
اسلام ، رساندن پيام اسلام به عموم مردم ، معرفى وشناساندن اسلام به
صورت يك مكتب ، از مرجعيت تقليد كمتر نيست ، تعجب نكنيد، مقامىاست در
همان حد.
البته براى مرجعيت تقليد يك چيزهايى لازم است كه براى يك مبلغ
لازم نيست ، ولى جامعه ما به اين مرجعيت تقليد يك چيزهايى لازم است كه
براى يك مبلغ لازم نيست ، ولى جامعه ما به اين مساءله كه مى رسد، همه
چيز را فراموش مى كند. شما ببينيد در جامعه ما سرمايه مبلغ شدن چيست و
مبلغ شدن از كجا شروع مى شود؟ اگر كسى آواز خوبى داشته باشد و بتواند
چهار تا شعر بخوانند، كم كم به صورت يك مداح در مى آيد، مى ايستد پاى
منبرها و شروع مى كند به مداحى و مرثيه خواندن . بعد شما مى بينيد كه
يك شالكى هم به سر خودش بست و آمد روى پله آل منبر نشست . مدتى به اين
ترتيب سخن مى گويد؛ بعد، از كتاب جودى ، جوهرى ، جامع التفصيل ، حكايتى
، قصه اى نقل مى كند و يا به اصطلاح از صدر الواعظين يا لسان الواعظين
. هر كس خيال مى كند كتابى است به نام صدر الواعظين ، وقتى كه دقت مى
كنيم ، مى فهميم كه مى خواهد بگويد: از سينه ديگران ، از زبان ديگران
شنيده ام . چند تا از اين ياد بگير، چند تا از ديگرى ، دروغ ، راست
اصلا خبر ندارد قضيه چه هست ، كم كم چهار تا پا منبرى جور مى كند و از
پله پايين مى آيد پله بالاتر، كم كم مى آمدى بالاتر، و عوام مردم را
جمع مى كند؛ و اكثر بانيان مجالس فقط روى يك مساله تكيه مى كنند و آن
جمعيت كشيدن است ، كه چه كسب بهتر مى تواند جمعيت جمع بكند. بابا آخر
اين جمعيت كشيدن براى حرف حسابى گفتن است . بعد كه جمعيت جمع شد، جه
حرفى مى گويد؟! اين خيانت است به اسلام . خيانت است نسبت به اسلام كه
از يك آواز گرم مطلب شروع بشود؛ و اين قاعده اى است كه عموميت دارد و
در بسيارى از جاها كه ما بوده ايم ، معيار و ملاك همين بوده است و از
امثال چنين مطلب شروع مى شده است ء و واى به حال ما در اين عصر، در عصر
علم ، در عصر شك و ترديد، در عصر شبهه ، در عصرى كه براى اسلام اين همه
مخالف خوانيهاهست و روزى نيست كه در روزنامه ها يا مجلات ، آدم يك چيزى
بر عليه اسلام نبيند، يا در مقالات راديويى يك گوشه اى نشنود. چرا روز
نام ها درباره كلمه مهر جو درست كرده اند؟ در چنين تو بايد بلد باشى
حرف خودت را خوب بزنى ، استدلال بكنى . اگر در اعصار گذشته ، مبلغ
شرايط سخت و سنگينى داشت ، در زمان ما آن شرايط، ده برابر و صد برابر
شده است .
(252)