3. استفاده از وسايل مقدس
يكى از مسائلى كه از سيره رسول الله صلى
الله عليه و آله بايد آموخت ، (كيفيت استخدام وسيله ) است . انسان
اولا: بايد در اهداف خودش ، يعنى در هدفها مسلمان باشد، يعنى هدفش مقدس
و عالى و الهى باشد، و ثانيا: بايد در استخدام وسيله براى همان هدفها
هم واقعا مسلمان باشد. بعضى از مردم از نظر هدف مسلمان نيستند؛ يعنى در
زندگى هدفى جز خورد و خوراك و پوشاك و لذت گرايى ندارند؛ تنها هدفى كه
درباره آن فكر مى كنند، اين است كه چگونه زندگى بكنند كه بيشتر تن
آسانى كرده باشند. در حقيقت ، هدفهاى اينها از حد هدف يك حيوان تجاوز
نمى كند. نه تنها مسلمان به اينها نمى شود گفت ، انسان هم به اينها نمى
شود گفت . يك انسان از آن جهت كه انسان است ، بايد ايده اى بالاتر از
حدود شهوات حيوانى داشته باشد، و اگر انسان است واقعا مسلمان باشد،
تمام هدفها در يك كلمه خلاصه مى شود و آن خداست و رضاى حق .
در مرحله بعد ، انسان براى هدفهاى پاك و مقدس و عالى خودش ، ناچار از
وسايلى بايد استفاده بكند. مساءله اى كه مطرح است ، اين است كه آيا
همين كافى است كه هدف ، انسانى باشد و بالاتر اين كه هدف الهى باشد؟
اگر هدف الهى بود، ديگر وسيله فرق نمى كند و از هر وسيله اى براى آن
هدف مقدس مى توان استفاده كرد؟ فرض اين است كه هدف ما هدف مقدسى است ؛
آيا براى هدف مقدس از هر وسيله ولو وسايل نامقدس و پليد مى توان
استفاده كرد؟ يا نه ، براى هدف مقدس از وسيله بايد استفاده كرد، براى
هدف مقدس از هر وسيله ولو وسايل نامقدس و پليد مى توان استفاده كرد؟ يا
نه ، براى هدف مقدس از وسيله مقدس بايد استفاده كرد، نه از وسيله نا
مقدس و پليد. حال مثالهايى ذكر مى كنيم تا مطلب روشن بشود.
هدف ما تبليغ دين است . ديگر از اين بهتر كه نمى شود. يك وقت هدف من در
يك كارى شخص خودم هست ، يك كارى را براى خودم مى خواهم بكنم ، براى
رفاه و منفعت خودم مى خواهم انجام بدهم ، آن جا محرز است ، ولى اگر من
بخواهم براى منافع خودم كار بكنم ، مثلا وقتى كار من گير پولى يا ادارى
دارد بيايم پيش شما - كه مى توانى مشكل مرا حل بكنيد - چهار تا دروغ
جعل بكنم براى اين كه مشكلم حل بشود، در اين جا همه مرا ملامت مى كنند،
مى گويند، اين را ببين ، براى آن كه مشكل مراحل بكنيد - چهار تا دروغ
جعل بكنم براى اين كه مشكلم حل بشود، در اين جا همه مرا ملامت مى كنند،
مى گويند: اين را ببين ، براى اين كه مشكلش حل بشود، تملق مى گويد،
چاپلوسى مى كند، دروغ مى گويد، تهمت مى زند، ولى يك وقت هدف چيز ديگر
است . من مى خواهم يك مسجد بسازم . براى خودم كه نمى خواهم بسازم .
واقعا هم در مسجد ساختن هدف نامقدسى ندارم . من جزء كسانى هستم كه بانى
شده ايم در فلان محل - كه مسجد ندارد - مسجدى ساخته بشود كه در آن جا
مردم بيايند نماز بخوانند، مجالس وعظ تشكيل بشود، بچه ها بيايند
دستورهاى دين را ياد بگيرند و جلساتى باشد. اين مسجد، مصالح مى خواهد،
گرفتاريهاى ديگر دارد، اشكالات ادارى ممكن است پيدا كند، و از مرد نيز
بايد پول گرفت . حالا يك آدم اهل خير پيش كسى ، يك حرفى مى زند كه هر
جور هست از او پول در بياورد، چهار تا دروغ مى گويد، ولى بالاخره پنج
هزار تومان پول در مى آورد براى مسجد.
دو تا دروغ به يك نفر ديگر مى گويد، چهار تا تملق و چاپلوسى نسبت به
ديگرى مى كند، كه مشا چنين هستيد، ما به شما از قديم ارادت داريم ،
خواب ديدم مثلا كه داشتيد در بهشت كله معلق مى زديد، حتما هم چنين چيزى
هست ؛ ده هزار تومان هم از اين مى گيرد. پنجاه هزار تومان از يكى ديگر
مى گيرد.
حال اين را ما چه مى گوييم ؟ شايد بسيارى از مردم اين عمل را تقديس و
نوعى فداكارى تلقى مى كنند، مى گويند، ببين اين بيچاره براى خودش كه
كار نمى كند، از صبح تا غروب پاشنه گيوه را ور كشيده ، فقط براى مسجد.
ببين بارى اين كار، ديگر چه نمى كند اين آدم ! به هر كس مى رسد، به هر
وسيله شده بالاخره اين پول را براى اين مسجد در مى آورد. واقعا مرد
فداكار و با گذشتى است . آيا اين كار، درست است يا درست نيست ؟ مسالة .
ديگرى - كه اينها در تاريخ رخ داده است - براى اين كه مردم را هدايت و
راهنمايى كند، مى آيد حديثى از پيغمبر يا امام جعل مى كند، در حالى كه
غرض شخصى ندارد. بلكه غرضش هدايت مردم است ، ولى فكر مى كند كه اگر
چنين حديثى را از پيغمبر يا امام براى مردم نقل بكند، مردم بهتر مى
پذيرند؛ مثلا (با خود مى گويد:) مردمى كه اين قدر غيبت مى كنند و حرف
لغو مى زنند، خوب است براى اين كه غيبت نكنند و حرف لغو نگويند، من
بيايم حديثى جعل بكنم در فضيلت فلان دعا، كه اين حديث را مردم بخوانند
و به جاى لغو و بيهوده و غيبت بروند دعا بخوانند؛ يا در ثواب قرآن
بگويم : فلان سوره قرآن را اگر چهل بار پشت سر يكديگر بخوانيد، فلان
اثر را دارد.
آيا اين كار خوبى است ؟ مساءلة . هدف مقدس است ، ولى يك كسى مى خواهد
با دروغ و جعل اين هدف مقدس را تاءمين بكند؛ آيا اين درست است يا درست
نيست ؟ در تاريخ ، خيلى ها بوده اند كه چنين كارى كرده اند. حديثى است
كه در اغلب كتب تفسير نوشته اند، ظاهرا در مقدمه مجمع البيان هم هست و
من مكرر در كتابها خوانده ام . اين حديث را از ابى بن كعب نقل مى كنند،
در فضائل مخصوص قرائت سوره هاى قرآن ؛ مثلا، براى خواندن سوره (سبح اسم
) فضيلت خاصى ذكر مى كنند، سوره هل اتيك حديث
الغاشية فضيلت و ثواب ديگرى ، سوره لم
يكن الذين كفروا ثواب ديگرى ، سوره بقره ثواب ديگرى ، سوره آل
عمران ثواب ديگرى ؛ براى هر كدام يك چيزى گفته اند. همه هم از پيغمبر
روايت شده . شخصى رفت از آن كسى كه اين حديث را روايت مى كرد پرسيد:
آخر چطور است كه فقط تو اين حديث را روايت مى كنى و يك نفر ديگر غير از
تو روايت نكرده ؟ گفت : راستش را بخواهيد اين حديث را من براى رضاى خدا
جعل كردم . من ديدم مردم در مجالس مى نشينند شروع مى كنند به افسانه
ها
و تاريخ جاهليت را نقل كردن و اشعار جاهليت را مى خواندن ، ديدم وقت
مردم دارد بيهوده تلف مى شود، براى اين كه به جاى اين كار بيهوده ،
مردم را وادار كنم به تلاوت قرآن ، آمدم اين حديث را از زبان پيغمبر
گفتم ، اين كه عيبى ندارد!
ديگرى مى آيد براى فلان مقصد يك خواب جعل مى كند، و فكر مى كند با اين
خواب مردم را هدايت مى كند.
آيا اين كارها درست است كه انسان براى هدف مقدس ، از وسايل نامقدس
استفاده بكند؟ نه ، اين كار، غلط است .
اين مطلب قبلا در ذهن خودم مكرر آمده بود؛ همين امروز كه باز تفسير
الميزان را در همين زمينه مطالعه مى كردم ؛ ديدم ايشان ادب تبليغ نبوت
را كه از قرآن استنباط كرده اند، كه به طور كلى چه آدابى را همه انبيا
و از جمله رسول اكرم رعايت مى كردند، از جمله همين مطلب را ذكر كرده
اند كه هرگز انبيا در سيره و روش خودشان ، براى رسيدن به حق ، از باطل
استفاده نمى كنند، براى رسيدن به حق هم از خود حق استفاده مى كنند.
(217)
مرحوم حاج ميرزا حسين نورى - اعلى الله مقامه - از بزرگان محدثين شيعه
است و از وفات ايشان در حدود 72 سال بيشتر نمى گذرد، چون وفات ايشان در
سال 1321 هجرى قمرى بوده است .
(218) مرحوم ابوى ما - قدس الله سره - كه در سال 21
مشرف مى شوند نجف براى تحصيل مى فرمودند: در اين سال - كه اول طلبگى
شان بوده است - مرحوم حاجى را ما يك بار ديديم كه منبر رفت (و ايشان
منبر هم مى رفتند. محدث بزرگوارى بوده است ) و يادم هست كه اين آيه را
عنوان كرد: و لا تقو لن لشى ء انى فاعل ذلك غدا
* الا ان يشآئ الله
(219) بعد هم طولى نكشيد كه ايشان مريض شدند و
از دنيا رفتند. استاد مرحوم حاج نورى واقعا محدث متبحرى است .
كتاب كوچكى نوشته - كه من اين كتاب را از اول تا آخر خوانده ام ، فوق
العاده تحت تاءثير آن قرار گرفتم و مكرر در مكرر از اين كتاب ترويج و
تبليغ كرده ام - راجع به دستور براى اهل منبر و انتقاد از بعضى اهل
منبر كه شرايط تبليغ دين را رعايت نمى كنند، به نام لؤ لؤ و مرجان كه
به فارسى است . ايشان فكر كرده كه بعضى از اهل منبر دو چيز را رعايت
نمى كنند؛ يكى راستگويى را، آن هم به بهانه اين كه هدف ما مقدس است و
براى هدف مقدس اين امر اهميتى ندارد، اگر حديث ضعيف هم خوانديم ،
خوانديم .
(گذشته از دعوت به ايمان ) هدف ديگر ما گرياندن براى امام حسين است ،
كه آن هم هدف مقدس است ، آن هم دعوت به ايمان است و مساله ايمان مطرح
است . ايشان نيمى از كتابش را اختصاص داده است به بحث راست و دروغ و
اين كه به هيچ وجه اسلام اجازه نمى دهد ما براى تبليغ دين ، حتى به
روايات ضعيف متوسل بشويم ، تا چه رسد به چيزى كه مى دانيم دروغ است .
نيم ديگر كتاب خودش را اختصاص داده است به مساءله اخلاص ، كه در تبليغ
دين و در ابكا و گرياندن (براى ) امام حسين عليه السلام خلوص نيت شرط
است - كه جزء مباحثى كه مى خواستم در سيره پيغمبر اكرم عرض بكنم ، همين
مساءله است - و بعد مساءله اجر و اجرت را طرح كرده . ايشان در آن كتاب
اصرار فراوان دارد. روى همين مطلب امروز اين قضيه به يادم افتاد كه
همين مطلبى كه من تحت عنوان استخدام وسيله ذكر كردم ، ايشان با عنوان
ديگرى ذكر مى كند و گاهى هم يك تكه هاى خوشمزه و شيرين نقل مى كند. از
جمله مى گويد كه كى عالمى از هندوستان براى من نامه نوشته است كه در
اين جا افرادى مى آيند خيلى حرفهاى دروغ مى گويند و حديثهاى ضعيف و
باطل مى خوانند؛ ايشان مى گويد، من در جواب نوشتم كه اين دروغها در
همين مركز جعل مى شود، نه در جاى ديگر. بعد ايشان راجع به اين مطلب مى
گويد: ببينيد كار به كجا رسيده است كه يك عالم يزدى براى من نقل كرد كه
سفرى از يزد از راه كوير مشرف مى شدم مشهد، براى زيارت حضرت رضا عليه
السلام مصادف شديم با ايام محرم . يك شب ديدم كه شب عاشوراست و ما به
يك دهى رسيده ايم . متاءثر شدم كه اين ايام عاشورا ما نرسيديم به مشهد،
يا لااقل به يك شهرى كه در آن عزاداريى بشود. گفتيم : بالاخره ده هم هر
چه باشد لابد يك مراسمى در آن هست . پرسيدم ، معلوم شد يك تكيه اى مثلا
هست و آن جا مردم اقامه عزادارى مى كنند. رفتيم ديديم يك بابا روضه
خوان . من تعجب كردم كه اين براى چيست ! مقدارى روضه خواند، ولى كسى
گريه نكرد. گفت : چراغها را خاموش كنيد! چراغها را خاموش كردند. تا
چراغها را خاموش كردند، شروع كرد سنگ پراندن به سر اين و آن ، فرياد
مردم بلند شد، جيغ و داد مردم بلند شد و بالاخره گريه كردند. بعد كه
كار تمام شد، من به او گفتم : اين چه كارى بود؟ اين جنايت است و ديه
دارد، چرا اين كار را كردى ؟ گفت : اين مردم براى امام حسين جز از اين
راه گريه نمى كنند. به هر حال بايد اشك مردم را جارى كرد، از هر وسيله
شده بايد استفاده كرد!
ايشان مى گويد: اين مطلب غلط است ، از هر وسيله اى نمى شود استفاده
كرد، منظورم ايمان است و منظور ايشان هم همين است ، يعنى در راه دعوت
به حق و حقيقت ، در راه عبور دادن از بى ايمانى به ايمان . در اين جا
اصلا باب اهم و مهم هم مطرح نيست . مساءله اهم و مهم جايش جاى ديگر است
، يعنى در مصالح اجتماعى و حتى در مورد عبادات شخصى و فردى ، مثل نماز
خواندن ، و يا زمين غصبى و امثال اينهاست . اما در باب تبليغ و رساندن
پيام اسلام ، يك ذره نبايد انسان از حق و حقيقت (تجاوز كند). حديثى را
انسان مى خواهد نقل بكند، بعد بگويد: اگر اين حديث را اين طور طرح بكنم
، اثرش بيشتر است ، اين گناه است ، بايد گفت : فضولى است ، حق اين
حرفها را ندارى .
ايشان بعد آياتى از قرآن ذكر مى كنند كه خدا تضمين كرده است ، انا
لننصر رسلنا
(220)؛ ما پيامبران خودمان را (در راه تبليغ ) يارى مى
كنيم . اى پيغمبر من ! شما از راه حق و حقيقت برويد، ديگر اثر كردن با
ما، ما تضمين مى كنيم . پيغمبران هم از همين راه رفتند و به نتيجه اى
كه خود مى خواستند رسيدند. پس ما در استخدام وسيله در راه دعوت مردم به
دين و ايمان ، مجاز نيستيم كه از هر وسيله كه شده است استفاده بكنيم .
اتقاقا اشتباه مى كنيم ، نتيجه معكوس مى دهد. ما كه از نظر منابع
فقير نيستم ، بگذر آنهايى كه از نظر منابع فقيرند بروند جعل بكنند.
مقصودم اين است كه ما چرا؟ ما اين قدر از نظر منابع غنى هستيم كه حتى
احساس نيازش هم غلط است . مى خواهى مردم را نسبت به امام حسين عليه
السلام بگريانى ، صحنه عاشورا آن قدر پر از حماسه هست ، آن قدر پر از
عاطفه هست ، آن قدر پر از رقت هست ، آن قدر صحنه هاى با شكوه و جذاب و
دلسوز دارد كه اگر در قلب ما ذره اى از ايمان باشد، كافى است كه نام
حسين را بشنويم و اشك ما جارى بشود. ان الحسين
محبه مكنونة فى قلوب المؤ منين يك محبت مخفى در عمق دل هر مؤ من
نسبت به امام حسين هست . انا قتيل العبرة
(221)؛ من كشته اشكها هستم .
شايد در اوايل طلبگى ام در مشهد بود و هنوز به قم نرفته بودم كه ابو
هارون كه آن را از كتاب نفثة الصدور محدث قمى حفظ كردم . ايشان مى
نويسند كه ابو هارون مكفوف - كه ظاهرا نابينا بوده است كه به او مى
گفته اند: مكفوف - شاعرى توانا بوده و گاهى مرثيه ابا عبد الله مى گفته
است . او مى گويد: روزى رفتم خدمت امام صادق عليه السلام فرمود: از آن
شعرهايى كه در مرثيه جدم گفته اى براى ما بخوان ! گفتم : اطاعت مى كنم
. فرمود: زنها را هم بگوييد بيايند پشت پرده تا آنها هم استفاده بكنند.
زنها هم از اندرون آمدند نزديك ، پشت پرده آن اتاق .
شروع كرد به خواندن شعرهايى كه ظاهرا تازه هم گفته بود، ولى مضمون را
شما ببينيد، و اصلا درس را ببينيد. وقتى اين شعرها را- با اين كه پنج
مصراع بيشتر نيست - خواند، ولوله اى در خانه امام صادق بلند شد. امام
صادق همين جور اشك از چشمهايش مى ريخت و شانه هاى مباركش حركت مى
كرد. صداى ناله و گريه از خانه امام بلند بود، كه بعد ظاهرا خود امام
گفتند: ديگر كافى است . اين همه مرثيه هايى كه گفته شده است ، من نظير
اين را يا نديده ام و يا كم ديده ام . مى گويد:
امرر على حدث الحسين
|
|
فقل لا عظمه الزكية |
ااعظما لازلت من
|
|
وطفاء ساكبة روية |
وادا مررت بقبره
|
|
فاطل به وقف المطية |
وابك امطهر للمطهر
|
|
و المطهرة النفية |
كبكاء معؤ لة اتت
|
|
يوما لواحدها المنية
(222) |
مضمون شعرش اين است : مى گويد: اى رهگذر! اى باد صبا! گذر كن به قبر
حسين بن عليت پيام دوستانش را به او برسان ، پيام عاشقانش را به او
برسان .
اى باد صبا! پيام ما را به استخوانهاى مقدس حسين برسان ، بگو: اى
استخوانها! دائما شما با اشك دوستان حسين سيراب هستيد. اين اشكها مى
ريزند و شما را سيراب مى كنند. اگر روزى شما را از آب منع كردند و اگر
حسين را با لب تشنه شهيد كردند، اين شيعيان و دوستان ، دائما اشك
خودشان را نثار شما مى كنند.
اى باد صبا! اگر گذشتى و گذر كردى ، تنها به رساندن پيغام قناعت نكن ،
آن جا بريز و اشك بريز و اشك بريز، نه مثل يك آدم عادى ، بلكه مثل آن
زنى كه يك فرزند بيشتر ندارد، چگونه در مرگ يك فرزند خودش اشك مى ريزد،
اين جور اشك بريز. بگرى براى آن پاك ، فرزند پدر پاك ، فرزند مادر پاك
.
(223)
4. پرهيز از بدعتگذارى
امروز نو آورى را مى گويند: بدعت . نو
آورى در غير امر دين عيبى ندارد. يك كسى در شعر مى خواهد نو آور باشد،
يكى كسى در هنر مى خواهد نو آور باشد، يك كسى در فلسفه مى خواهد نو آور
باشد. اين مانعى ندارد، ولى در دين نوآورى معنا ندارد، چون آورنده دين
، ما نيستم ، حتى امام هم آورنده دين نيست . امام ، وصى پيغمبر و خزانه
علم اوست . آنچه كه پيغمبر گفته است . (او بيان مى كند) خود پيغمبر هم
آوردنده دين نيست . خدا به وسيله ملك و گاهى بدون وسيله ملك دين را به
پيغمبر وحى مى كند، پيغمبر به مردم ابلاغ مى كند و همه اش را يكجا براى
امام بيان مى كند. آورنده دين حتى پيغمبر هم نيست .
در دين ، تو آورى غلط است ، بدعت است و حرام . بله ، نو استنباط كردن
درست است ، كه آن نو آورى نيست . اخباريين اجتهاد را خيل مى كنند نو
آورى است . مى گويند: اجتهادها همه بدعت است . اشتباه مى كنند. اجتهاد؛
يعنى حسن استنباط، ممكن است مجتهدى مطلبى را از نو استنباط بكند كه
قبلا خود او يا ديگران جور ديگر استباط مى كرده اند. اين ، مساءله
استباط است ، نه آورندگى . امروز، مطلق نو آورى را بدعت مى نامند و از
بدعت حمايت مى كنند و مثلا مى گويند: فلان كس بدعت آور است ، ولى ما
نبايد اشتباه بكنيم . اصلا اين اصطلاح غلط است . در ميان ما از قديم ،
بدعت ، يعنى نو آورى در دين : ادخال فى الدين ما ليس فى الدين . نبايد
چيز ديگر را بدعت بناميم ، بعد كم كم بگوييم : پس بدعت اشكالى ندارد.
اين را خواستم بگويم كه بعضى از جوانها اشتباه نكنند. اگر امروز نو
آورى را مى گويند: بدعت ، اين بدعت اگر در مسائل هنرى ، شعرى ، فلسفى
يا علمى است ، نه فقط عيب نيست ، بلكه كمال است ؛ ولى در دين ، آن هم
به معناى آوردن نه به معناى اجتهاد؛ يعنى چيزى را كه در دين نيست از
خود جعل كردن ، در حد بزرگترين گناهان است . حتى حديث است :
من زار مبدعا (مبتدعا) فقد خرب الدين اگر كسى به ديدن يك اهل
بدعت برود، دين را خراب كرده است ، يعنى اگر كسى بدعتى در دين ايجاد مى
كند، بر ديگران حرام است كه با او ديد و باز ديد بكنند؛ ديد و باز ديدش
هم حرام است .
(224)
5. استفاده نكردن از جهالت مردم
آيا از خواب مردم ، براى حق مى شود
استفاده كرد يا نه ؟ مساءله اى است ، از خواب غفلت مردم ، از جهالت و
نادانى مردم به نفع دين استفاده كردن ؛ به نظر مى رسد كمتر كسى بگويد:
اين كار مانعى دارد. مى گويند. اين بيچاره آدم جاهلى است ، آدم نادانى
است ، آدم بى خبرى است ، در همان عالم بى خبرى و جهالت و نادانى ، خودش
يك اعتقادهايى پيدا كرده . فلان كس از راه بى بى شهر بانو، مثلا يك
عقيده و ايمانى پيدا كرده . حالا ما چه كار داريم كه او را از خوابش
بيدار كنيم ، او بالاخره از همين راه اعتقاد پيدا كرده كه واقعا
شهربانو - مادر حضرت سجاد - در كربلا بوده است و بعد كه امام حسين شهيد
شده است ، يكمرتبه سوار اسبى كه در آن جا بسته بوده شده و شلاق زده به
اين اسب و بعد هم اتباع عمر سعد او را تعقيب كرده اند، او فرار كرده و
آنها آمده اند. حالا اگر بگوييم . اسب بى بى شهربانو نظر كرده بود،
ناچار بايد بگوييم : اسبهاى لشكر عمر سعد هم نظر كرده بوده اند كه 150
فرسخ يك نفس آمدند، و تازه آنها نظر كرده تر بوده اند، چون بى بى
شهربانو به آن كوه رسيد ديگر اسبش داشت از راه مى ماند، آنها داشتند
مى رسيدند، وقتى داشتند او را مى گرفتند، مى خواست بگويد: (يا هو) مرا
بگير، اشتباه كرد، گفت : (يا كوه ) مرا بگير و كوه هم گرفت !
عجيب است ، گفت : حسن و حسين دختران معاويه . تاريخ و حديث به ما مى
گويد: والده مكرمه حضرت سجاد عليه السلام در نفاس ، يعنى بعد از وضع
حمل از دنيا رفت و اساسا در رزم كربلا وجود نداشت . يك مقتل را شما نمى
بينيد كه گفته باشد: والده حضرت سجاد - حالا يا بى بى شهربانو يا هر كس
ديگر - اصلا در كربلا وجود داشته است . افسانه اى است كه افسانه سازها
جعل كرده اند، يك عده هم به آن اعتقاد داشته اند. عده اى مى گويند:
حالا ما چه كار داريم به اين حرف ، دروغ است كه دروغ باشد، ولى مدرم از
همين راه بالاخره يك ايمان و اعتقادى پيدا كرده اند، اين درست است يا
نه ؟ يعنى از خواب غفلت ، از جهالت و نادانى ، از يك سلسله خرافات ،
مردم بالاخره به يك عقيده صحيحى رسيده اند. آيا ما حق داريم اينها را
تثبيت و امضا بكنيم يا نه ؟ نه .
در كلام اميرالمؤ منين - كه قبلا خواندم - نكته اى بود كه يادم رفت عرض
بكنم . آن جا كه مى فرمايد: طبيب دوار بطبه قد
احكم مراهمه و احمى مواسمه
بعد ذيلش مى فرمايد:
يضع من ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و اذان
صم السنة بكم .
(225)
پيغمبر ابزار و وسايلى كه به كار مى برد، يك جا قدرت و ميسم به كار مى
بردت يك جا مرهم ، يك جا با خشونت و صلابت رفتار مى كرد، يك جا با نرمى
، يك جا مرهم ، يك جا با خشونت و صلابت رفتار مى كرد، يك جا با نرمى ،
ولى مواردش را مى شناخت ؛ و بعد اين طور تعبير مى كند: در همه جا از
اين وسايل استفاده مى كرد، در جهت بيدارى و آگاهى مردم استفاده مى كرد.
شمشير را جايى مى زد كه مردم را بيدار كند، نه به خواب كند. اخلاق را
در جايى به كار مى برد كه سبب آگاهى و بيدارى مى شد. شمشير را در جايى
به كار مى برد كه دل كورى را بينا مى كرد، گوش كرى را شنوا مى كرد، چشم
كورى را از مى كرد، زبان گنگى را گويا مى كرد؛ يعنى تمام وسايلى كه
پيغمبر به كار مى برد، در جهت بيدارى مردم بود.
داستانى است كه در كتب حديث ما آمده است و حتى اهل تسنن هم نقل كرده
اند؛ رسول اكرم پسرى دارد از ماريه قبطيه ، به نام ابراهيم بن رسول
الله .
اين پسر - كه مورد علاقه رسول اكرم است - در هجده ماهگى از دنيا مى
رود. رسول اكرم - كه كانون عاطفه بود - قهرا متاءثر مى شود و حتى اشك
مى ريزد و مى فرمايد: دل مى سوزد و اشك مى ريزد، اى ابراهيم ! ما به
خاطر تو محزونيم ، ولى هرگز چيزى بر خلاف رضاى پروردگار نمى گوييم .
تمام مسلمين ، ناراحت و متاءثر، به خاطر اين كه غبارى از حزن بر دل
مبارك پيغمبر اكرم نشسته است . همان روز تصادفا خورشيد مى شود و مى
گيرد. مسلمين شك نكردند كه گرفتن خورشيد، هماهنگى عالم بالا بود به
خاطر پيغمبر؛ يعنى خورشيد گرفت براى اين كه فرزند پيغمبر از دنيا رفته
(226)
اين مطلب در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد، يكزبان شدند كه ديدى !
خورشيد به خاطر حزنى كه عارض پيغمبر اكرم شد گرفت ؛ در حالى كه پيغمبر
به مردم نگفته - العياذ الله - كه گرفتن خورشيد به خاطر اين بوده . اين
امر سبب شد كه عقيده و ايمان مردم به پيغمبر اضافه شود، و مردم هم در
اين گونه مسائل بيش از اين فكر نمى كنند.
ولى پيغمبر چه مى كند؟ پيغمبر نمى خواهد از نقاط ضعف مردم براى هدايت
مردم استفاده بكند؛ پيغمبر نمى خواهد از نا آگاهى و غفلت مردم استفاده
كند، مى خواهد از بيدارى مردم استفاده كند، چون قرآن به او دستور داده
: ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و
جادلهم بالتى هم احسن
(227) و سايلى ذكر كرده .
(پيغمبر نفرمود) عوام چنين حرف از روى جهالتشان گفته اند،
خذا الغايات و اترك المبادى
(228) بالاخره نتيجه خوب از اين گرفته اند. ما هم كه به
آنها نگفتيم ، ما در اين جا سكوت مى كنيم . سكوت هم نكرد، آمد بالاى
منبر صحبت كرد، خاطر مردم را راحت كرد، گفت : اين كه خورشيد گرفت به
خاطر بچه من نبود.
مردى كه حتى از سكوتش سوء استفاده نمى كند، اين جور بايد باشد، چرا؟
براى اين كه اولا: اسلام احتياج به چنين چيزهايى ندارد. بگذار كسانى
بروند از خوابهاى دروغ ، از جعلها و از اين جور سكوتها استفاده كنند كه
دينشان منطق ندارد، برهان و دليل ندارد؛ ثانيا: همان كسى هم كه از اين
وسايل استفاده مى كند، در نهايت امر اشتباه مى كند، مثل معروف : همگان
را هميشه نمى توان در جهالت نگاه داشت ؛ عين بعضى از مردم را هميشه مى
شود در جهالت نگاه داشت ، همه مردم را هم در يك زمان نمى شود در جهالت
نگه داشت . گذشته از اين كه خدا اجازه نمى دهد (و به عبارت ديگر) اگر
اين اصل هم در كار نبود؛ پيغمبرى كه مى خواهد دينش تا ابد باقى بماند،
آيا نمى داند كه صد سال ديگر، دويست سال ديگر، هزار سال ديگر مردم مى
آيند جور ديگرى قضاوت مى كنند؟ و بالاتر همين كه خدا به او اجازه نمى
دهد.
(229)
6. تشكل و تقويت روحانيت
و مبارزه آنان با انحرافات
براى ما كافى نيست كه دائما از گذشته
انقلاب سخن بگوييم و خودمان را به اين سرگرم و دلخوش بكنيم كه روحانيت
چنين و چنان كرده است . گذشته ، گذشت . اكنون مى بايد براى آينده فكر
بكنيم . در آينده ، اين انقلاب نياز زيادى به روحانيت دارد؛ به شرط آن
كه روحانيت وظايف خودش را به خوبى درك كند و از عهده مسؤ وليتهايى كه
دارد به خوبى بر آيد. روحانيت مى بايد تلاش خود را چند برابر كند و از
جمله تبليغش مى بايد چند برابر بشود. ابتداى انقلاب ما نظير صدر اسلام
است . مى بايد قدرتهاى حاكم را در هم كوبيد. اكنون دوره ، دوره جهاد و
مبارزه است .
در صدر اسلام ، مبارزه رو در رو و عليه قدرت حاكم تا زمان امام حسين
عليه السلام به شكل برخوردهاى گسترده ادامه يافت ، اما از اواخر قرن
اول و به خصوص قرنهاى دوم و سوم كه دوره ساير ائمه است ، در دنيا اسلام
دگرگونى خاصى پيدا مى شود؛ به اين معنا كه با گرويدن ملل مختلف به
اسلام و با بسط قلمرو دنياى مسلمان ، كم كم شمشيرها كنار گذاشته شد و
در عوض ، كتابها به عنوان سلاحى تازه به كار گرفته شد. در همه
سرزمينهاى اسلامى ، مردم با شور و ولع مى خواستند كتاب آسمانى دين تازه
را بشناسند و بخوانند و بفهمند....
امام صادق عليه السلام در زمان همان كار را مى كند كه پيامبر صلى الله
عليه و آله و يا على عليه السلام و يا حسين عليه السلام مى كرد؛ يعنى
انجام رسالت و وظيفه با توجه به شرايط زمان و مكان خود. در شرايط زمان
امام حسين عليه السلام مساءله اصلى اسلام ، يزيد و دارو و دسته او بود،
ولى در زمان امام صادق عليه السلام علاوه بر لزوم مبارزه با قلدر زمانه
كه امام خود به طور فعالانه در آن شركت داشت و نهضتهاى علوى را كه از
روى خلوص نيت بودند كه كاملا تاءييد مى فرمود - مساءله مبارزه با نحله
هاى فكرى و مكتبهاى انحرافى نيز مطرح بود. واضح است كه به دنبال انقلاب
، آزادى از راه مى رسد و آزادى به همراه خود، تضاد افكار و عقايد و
بحثهاى فلسفى و كلامى را مطرح مى كند.
در اين هنگام ، ديگر شمشير كارى از پيش نمى برد؛ اين جا اسلحه مناسب ،
درس و كتاب و قلم است .
وظيفه امام صادق در رويارويى با آن همه انديشه هاى گوناگون - از فرقه
هاى مختلف كلامى ، فقهى و فلسفى گرفته تا مذاهب يهود و مجوس و جاثليق
(كاتوليك ) و مكاتب دهرى و مادى چه بود؟ رسالت امام صادق اين بود كه در
اين جبهه به مبارزه بر خيزد و راه راست و مكتب صحيح را به امت نشان
بدهد.
نظير وضع امام صادق ، در زمان حضرت رضا عليه السلام نيز وجود دارد. در
آن هنگام ماءمون ، كه خود مردى دانشمند بود، جلسات بزرگى با شركت رجال
و شخصيتهاى بزرگ علمى و مذهبى فرق و مذاهب گوناگون تشكيل مى داد و آنها
را به مناظره با يكديگر دعوت مى كرد. مباحثات امام رضا عليه السلام در
اين جلسات بسيار آموزنده و روشنگر است .
همه اينها كه عرض كردم ، براى روشن كردن اين نكته بود كه وقتى اوضاع
زمانه ، آن گونه شود كه شناخت حق از باطل دشوار و صعب گردد، اصلى ترين
وظيفه رهبر دينى ، نشان دادن صراط مستقيم و مبارزه با انحرافها و
تحريفهاست .
اگر امام حسين عليه السلام در زمان امام صادق و يا امام رضا مى بود، بى
ترديد همان گونه عمل مى كرد كه آن دو بزرگوار عمل كردند.
براى نهضت ما نيز چنين آينده اى كه در آن بازار عرضه افكار داغ باشد،
قابل پيش بينى است ، از اين رو لازم است روحانيت دهها برابر گذشته ،
خود را تجهيز كند. روحانيت احتياج به تقويت دارد، احتياج به برنامه و
كار منظم و حساب شده دارد. در برابر روحانيون مردم قرار دارند كه به
مراتب بيشتر از گذشته به هدايت و راهنمايى و ارشاد احتياج به تقويت
دارد، احتياج به برنامه و كار منظم و حساب شده دارد. در برابر روحانيون
مردم قرار دارند كه به مراتب بيشتر از گذشته به هدايت و راهنمايى و
ارشاد احتياج دارند. روحانيت بايد به سرعت به فكر چاره بيفتد و تا اين
سيل عظيم به راه نيفتاده است ، خود را براى مقابله با آن آماده كند.
وحدت و تشكيلات ، خوشبختانه در تهران تا حدودى به وجود آمده است .
وحدت و تشكيلات ، خوشبختانه در تهران تا حدودى به وجود آمده است .
منظورم جامعه روحانيت و شوراى روحانيت است كه تشكيل شده . من اميدوارم
اين نمونه در سراسر ايران تعميم پيدا كند و همه روحانيت به يكديگر متصل
و مرتبط بشوند و بتوانند از اين طريق ، خود را به بهترين وجهى تجهيز
كنند.
مساجد از جمله بهترين پايگاههاى روحانيت به حساب مى آيند. نگاهى به وضع
مساجد نشان مى دهد كه بعد از انقلاب ، اغلب مساجد خلوت شده است ؛ يك
دليل اين امر، اين است كه تا قبل از پيروزى انقلاب ، مساجد به بهترين
نحو نقش انقلابى خود را انجام مى دادند. در آنها همان مسائلى مطرح مى
شد كه مردم خواستارش بودند، اما بعد از پيروزى انقلاب ، مساجد، خود
را با اين تغيير هماهنگ نكردند. اكنون ضرورت احياى مسجد، بيش از هر
زمان ديگر احساس مى شود. البته لازم است در كنار مسجد، راديو و
تلويزيون هم برنامه هاى مذهبى داشته باشند. حزب اسلامى و كانونهاى
تعليمات سياسى و مذهبى هم بايد به وجود بيايند. مردم از طريق اين
كانونها مى بايد تعليمات و آموزشهاى سياسى ببينند، اما اگر همه اين
نهادها جاى مسجد را بگيرند، آن وقت فاجعه به وجود مى آيد. راه جلوگيرى
از اين فاجعه ، تعطيل اين نهادها نيست ، بلكه اين مساجدند كه بايد در
وضع خود تجديد نظر كنند، و در اين ميان سهم عمده و نقش اصلى به دوش
روحانيت است
(230)
7. مبارزه نكردن با فطريات مردم
يكى از مختصات دين اسلام ، اين است كه
همه تمايلات فطرى انسان را در نظر گرفته ، هيچ كدام را از قلم نينداخته
و براى هيچ كدام سهم بيشترى از حق طبيعى آنها نداده است . معناى فطرى
بودن قوانين اسلامى ، هماهنگى آن قوانين و عدم ضديت آنها با فطريات بشر
است ؛ يعنى اسلام گذشته از اين كه از نظر ايمان و پرستش خدا، پرورش
دهنده يك احساس فطرى است ، از نظر قوانين و مقررات نيز با فطرت و طبيعت
و احتياجا واقعى بشر هماهنگ است .
بعضى از مقدس مآبان و مدعيان تبليغ دين ، به نام دين با همه چيز به جنگ
بر مى خيزند؛ شعارشان اين است ، اگر مى خواهى دين داشته باشى ، پشت پا
بزن به همه چيز، گرد مال و ثروت نگرد، ترك حيثيت و مقام كن ، زن و
فرزند را رها كن ، از علم بگريز كه حجاب اكبر است و مايه گمراهى است ،
شاد مباش و شادى نكن ، از خلق بگريز و به انزوا پناه ببر، و امثال
اينها، بنابر اين اگر كسى بخواهد به غريزه دينى خود پاسخ مثبت بدهد،
بايد با همه چيز در حال جنگ باشد. بديهى است وقتى كه مفهوم زهد، ترك
وسايل معاش و ترك موقعيت اجتماعى و انزوا و اعراض از انسانهاى ديگر
باشد وقتى كه علم ، دشمن دين معرفى شود و علما و دانشمندان به نام دين
در آتش افكنده شوند و يا سرهاشان زير گيوتين برود، مسلما و قطعا مردم
به دين بدبين خواهند شد.
مربيان دين بايد اول بكوشند خودشان عالم و محقق و دين شناس بشوند و
به نام دين ، مفاهيم و معانى نامعقولى در اذهان مردم وارد نكنند كه
همان معانى نامعقول منشاء حركتهاى ضد دينى مى شوند؛ ثانيا: در اصلاح
محيط بكوشند و از آلودگيهاى محيط تا حدود امكان بكاهند؛ ثالثا: از همه
مهمتر و بالاتر، اين كه به نام دين و به اسم دين با فطريات مردم معارضه
و مبارزه نكنند. آن وقت است كه خواهند ديد مردم (يدخلون فى دين الله
افواجا
(231)
)).
از خداوند متعال مساءلت مى نماييم كه همه ما را به راه راست هدايت
فرمايد و ما را از دينداران واقع قرار دهد.
(232)
8. دادن قدرت تفكر و تجزيه و تحليل
خيال نمى كنم اين مساءله جاى ترديد باشد كه رد آموزش و پرورش ،
هدف بايد رشد فكرى دادن به متعلم و به جامعه باشد. تعليم دهنده و مربى
هر كه هست : معلم است استاد است ، خطيب است ، واعظ است ، بايد كوشش كند
كه (به شخص ) رشد فكرى ، يعنى قوه تجزيه و تحليل بدهد، نه اين كه تمام
همش اين باشد كه هى بياموزيد، هى فرا گيريد، هى حفظ كنيد؛ در اين صورت
چيزى نخواهد شد.
(233)
9. تبديل مواد خام به مواد قابل استفاده
ما خوشوقتيم و خدا را سپاسگزار كه از نظر مواد خام فرهنگى ، فوق
العاده غنى هستيم ؛ نيازى از اين نظر به هيچ منبع ديگرى نداريم . تنها
كارى كه بايد بكنيم ، استخراج و تصفيه و تبديل اين مواد خام به مواد
قابل استفاده است ، و مستلزم بيدار دلى و كار و صرف وقت است .
و باز خوشوقتيم كه اين بيدارى در حوزه هاى علميه ما آغاز شده و
اميدواريم كه روز افزون باشد و هر چه زودتر شاهد آنچه آرزو داريم باشيم
. اللهم حقق رجآء نا و لا تخيب امالنا
10. شناخت مقتضيات و نيازهاى زمان
بلو عقلى و علمى بشر و طلوع دروه توانايى وى بر دريافت حقايق
كليه معارف و قوانين الهى و بر حفظ مواريث دينى و مبارزه با تحريفها و
بدعتها، دعوت و تبليغ و اشاعه دين ، زمينه اصلى پايان يافتن پيامبرى
است . قسمت عمده وظايفى كه در دوره كودكى بشر، اجبارا (وحى ) انجام مى
داده است ، در دوره رشد و بلوغ عقل و علم ، نيروى علمى و عقلى انجام مى
دهد و (علما وارث انبيا) مى گردند.
با اين كه اسلام - بر خلاف سنت رايج مذاهب - هيچ گونه امتيازى براى
علماى امت كه منجر به نوعى امتياز طبقاتى بشود قائل نشده است ، ايفاى
بزرگترين نقشهاى دينى را بر عهده آنان گذاشته است . در هيچ دينى به
اندازه اسلام علماى امت نقش اصيل و مؤ ثرى نداشته اند و اين از خصيصه
خاتميت اين دين ناشى مى شود.
اولين پستى كه در دوره خاتميت ، از پيامبران به عالمان انتقال مى يابد،
پست دعوت و تبليغ و ارشاد و مبارزه با تحريفها و بدعتهاست .
توده بشر در همه دوره ها نيازمند به دعوت و ارشاد است . قرآن با كمال
صراحت ، اين وظيفه را بر عهده گروهى از خود امت مى گذارد:
ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و ياءمرون
بالعروف و ينهون عنى المنكر
(234) بايد گروهى از شما باشند كه دعوت به خير
كنند، به نيكى فرمان دهند و از زشتى باز دارند.
همچنين عللى كه منجر به تحريف و بدعت مى شود، همه وقت بوده است و خواهد
بود؛ باز علماى امت هستند كه وظيفه دار مبارزه با تحريفها و بدعتها مى
باشند. رسول اكرم فرمود:
اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه و من
لم يفعل فعليه لعنة الله
(235) ؛ آن گاه كه بدعتها پديد مى آيند، بر عهده دانشمند
است كه دانش خويش را آشكار كند و آن كه نكند، لعنت خدا بر او باد!
آن چيزى كه اين مبارزه را ممكن و كار را آسان مى كند، محفوظ ماندن
معيار و مقياس اصلى ، يعنى قرآن است . رسول اكرم مخصوصا تاءكيد كرده
است كه براى صحت و سقم چيزهايى كه از زبان او نقل مى شود، از مقياس
قرآن استفاده كنند.
نگهدارى متون اصلى از دستبرد حوادث ، استنباط فروع از اصول و تطبيق
كليات بر جزئيات ، طرح و اكتشاف مسائل جديد - كه هر عصرى با خود مى
آورد جلوگيرى از گرايشهاى يكجانبه ، مبارزه با جمود بر شكلها و ظاهرها
و عادتها، تفكيك احكام اصلى و ثابت و مادر از مقررات فرعى و نتيجه ،
تشخيص اهم و مهم و ترجيح اهم ، تعيين حدود اختيارات حكومت در وضع
قوانين موقت ، و بالاخره تنظيم برنامه هاى متناسب با احتياجات روز، از
اهم وظايف علماى امت در دوره خاتميت است .
علماى امت اسلاميه بر حسب وظيفه و مسؤ وليتى كه دارند، عالمترين مردم
به زمان خويش خواهند بود، زيرا تشخيص مقتضيات واقعى زمان از مقتضيات
انحرافات اخلاقى و انحطاطات روحى انسانها، بدون آشنايى با روح زمان و
عوامل دست اندركار ساختمان زمان ، و جهت سير آن عوامل ، امكان پذير نمى
باشد.
(236)
11. موعظه
روايتى كه ... از حضرت رضا عليه السلام خواندم ، وظيفه خطيب را
در سه قسمت بيان كرده بود: در قسمت اول فرمود:
انما جعلت الخطبه يوم الجمعة لان الجمعة مشهد
عام فاراد ان يكون للامير سبب الى موعظتهم و ترغيبهم فى الطاعة و
ترهيبهم من المعصيتة
(237)
يعنى در روز جمعه همه حاضر مى شوند و يك مجمع عمومى از مسلمانان تشكيل
مى گردد. اسلام مى خواهد كه اين براى پيشوا و زعيم مسلمين وسيله اى
باشد كه مردم را موعظه كند، به طاعت خدا تشويق و از گناهان بر حذر
دارد.
يكى از وظايف خطابه و منبر، موعظه است . موعظه كلامى است كه به دل نرمى
و رقت مى دهد، قسوت را از دل مى برد، خشم و شهوت را فرو مى نشاند؛
هواهاى نفسانى را تسكين مى دهد؛ به دل صفا و جلا مى دهد. هيچ كس نيست
كه از موعظه بى نياز باشد و هيچ جامعه اى هم نيست كه احتياج به موعظه
نداشته باشد. موعظه واقعى كه راستى در دل اثر كند، جز به وسيله دين
ممكن نيست .
مواعظ دين است كه مى تواند بر روى دلها اثر بگذارد و به دلها خشوع
بدهد. البته گذشته از اين كه موعظه بايد از زبان دين گفته شود، خود
واعظ نيز بايد از سخنان خود متاءثر باشد و از دل موعظه كند.
هيچ فردى از موعظه بى نياز نيست . ممكن است فردى از تعليم شخص ديگرى بى
نياز باشد، اما از موعظه او بى نياز نيست ، زيرا دانستن ، يك مطلب است
و متذكر شدن و تحت تاءثير تلقين يك نفر واعظ مؤ من متقى قرار گرفتن ،
مطلب ديگر است . مى گويند: على عليه السلام به يكى از اصحابش مى فرمود:
عظنى ؛ مرا موعظه كن ! و مى فرمود: در شنيدن اثرى هست كه در دانستن
نيست .
بايد هميشه گروهى شايسته ، مردم را موعظه كنند، به ياد خدا بياورند، از
غفلتى كه از مرگ دارند بيرون بياورند، مردم را متوجه آثار گناهانشان
بكنند، از قبر و قيامت به مردم بگويند، مردم را به عدل الهى متوجه
نمايند. اين امرى است لازم و ضرورى و هيچ وقت جامعه از اين بى نياز
نيست . در گذشته ما وعاظ خوبى داشته ايم ، حالا هم بحمدالله داريم ، و
هر چه بيشتر وعاظ جامع الشرايط - كه صلاحيت موعظه داشته باشند - داشته
بهرت است .
(238) اين يك كارى كه در خطابه ها و منابر بايد انجام
شود.
(239)