تشبيه و مثل
يكى ديگر از راههايى كه خطيب مىتواند مطلب
مورد بحث خود را به شنوندگان بفهماند و آنان را از مقصد خويش آگاه سازد، تشبيه و
مثل است. چه بسيار مطلبى مشكل و پيچيده، كه با طول سخن و شرح و توضيح پيرامون
آنها، آن طور كه بايد، حل نمىشود، اما با يك مثلى كه منطبق با ممثل باشد، آن چنان
روشن مىگردد كه براى شنونده، كمترين ابهامى به جاى نمىماند.
در قرآن شريف و روايات اولياى گرامى اسلام،
براى تقريب مسائل دينى و روشن كردن مطالب تربيتى، مثل و تشبيه بسيار آمده است. در
اين فصل، به طور نمونه، پارهاى از آنها ذكر مىشود.
الم تر كيف ضرب الله
مثلاً كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها فى السماء توتى اكلها كل حين باذن
ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون.(278)
اى رسول معظم، آيا نمىبينى كه خداوند چگونه
مثل زده است. كلمه پاك را به درخت پاك، كه ريشه آن پابرجا و ثابت است و شاخ و
بالهاى آن در آسمان گسترده، ميوه و ثمر آن در هر زمان به اذن حضرت بارى تعالى عايد
مىگردد و خداوند براى مردم مثلهايى مىزند تا مگر متذكر شوند.
درباره كلمه طيبه، احتمالاتى داده شده است.
كلمه توحيد لا اله الا الله، قرآن شريف، كلمه عدل، كلمه
حق، و كل كلام امرالله تعالى به من الطاعات.
مىتوان گفت همه اين احتمالات، كه در كتب
تفاسير آمده است، به يك حقيقت بر مىگردد و آن توحيد يا آيين حق و عدل، كه خداوند
در قرآن شريف به انسانها ارائه نموده است.
شجره طيبه، ريشهاش در زمين استقرار دارد و شاخ
و بالش در فضا. هر سال در فصل معين ميوه مىدهد و مردم از آن برخوردار مىگردند.
اما كلمه طيبه يا آيين الهى، همان درخت بارور
است. با اين تفاوت كه ريشه آن در دلهاى مردم با ايمان پابرجا و مستقر است و
شاخههاى آن در آسمان اجتماع گسترده و همه پيروان خود را در سايه رحمتى كه دارد،
جاى داده است. اما ميوه آن عدل و دادگرى، حق و انصاف، امنيت و آرامش، و ديگر عوامل
سعادت است، به فصل معينى اختصاص ندارد، بلكه در تمام ايام و ساعات سال، ثمر آن عايد
مردم مىگردد و جامعه، به طور دائم از ميوه آن درخت مقدس برخوردار است.
اين مثل، در قرآن شريف، براى افراد با ايمان،
كه پيروان راستين آيين الهى هستند، آمده است و مقابل آن، مثلى هم براى كفار ذكر شده
است.
والذين كفروا اعمالهم
كسراب بقيعه يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئاً و وجد الله عنده فوفيه
حسابه والله سريع الحساب.(279)
آنان كه كفر آوردهاند، اعمالشان هم مانند
سرابى است كه در بيابان مسطح و همواره از دور به چشم مىخورد و انسان تشنه و نا
آگاه، آن را آب مىپندارد. با شتاب به سويش مىرود. وقتى به آن نقطه مىرسد، آبى
نمىيابد، ولى در همان لحظه خداى را حاضر و ناظر مىبيند و اعمالش را مورد محاسبه
دقيق قرار مىدهد كه خداوند حسابرسى سريع است.
كافر در قرآن شريف و روايات اسلامى به معناى
متعددى آمده است. راغب، در لغت كفر مشروحاً آنها را
ذكر نموده است. مرحوم شيخ طبرسى، معنى كفر را در عبارتى كوتاه آورده و چنين
مىگويد:
الكفر فى الشرع عباره عن
جحد ما اوجب الله تعالى معرفته من توحيده و عدله و معرفته نبيه و ماجاء به من اركان
الشرع و من جحد شيئاً من ذالك كان كافرا.(280)
كفر در شرع مقدس عبارت از انكار آن چيزى است كه
خداوند معرفت آن را واجب نموده است. از توحيد، عدل، معرفت پيامبر، و تمام آن چه را
كه او آورده است، از اركان دين و هر كس كه يكى از آنها را انكار كند، كافر است.
مثال:
ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلاً
و من كفر فان الله غنى عن العالمين.(281)
واجب است افراد مستطيع، براى خدا به حج بيت
الله بروند و اگر كسى كفر آورد، خداوند از عالميان بىنياز است.
حضرت بارى تعالى، در اين آيه، براى ترك حج،
كلمه كفر را به كار برده است. تفسير مجمعالبيان ذيل همين آيه، از ابن عباس چنين
نقل نموده:
و من كفر معناه و من جحد فرض الحج و لم يره واجبا.
كسى كه وجوب حج را انكار كند و آن را فريضه
الهى نداند، به كفر گراييده است.
چه بسيارند مسلمانانى كه درباره بعضى از مقررات
قطعى اسلام، در مسائل اقتصادى، از قبيل مالكيت فردى و حرمت ربا، يا در مسائل عبادى
از قبيل وجوب حج يا ديگر احكامى هم مانند اينها، نظر مخالف دارند و در باطن، از
انديشه خود پيروى مىكنند. اما نماز مىخوانند، روزه مىگيرند، ظواهر شرع را رعايت
مىنمايند، و كارهاى نيك دارند. اينان، به اتكاى اعمال خوبى كه امروز در دنيا انجام
مىدهند، فرداى خويش را روشن و سعادتبخش مىبينند و به پاداشهايى دل بستهاند.
قرآن شريف، براى اين گروه مثلى آورده كه به
گونهاى جالب و شايان توجه، خطاى فكرى آنان را نسبت به روشنبينى آينده خودشان مجسم
ساخته و فرموده است:
كارهاى نيك و رفتار خوب اين گروه در دنيا هم
مانند سراب است و بيننده را اغفال مىكند. تشنه از دور سراب را مىبيند، لمعان آن
را موج آب مىپندارد، با شتاب به سوى آن مىرود و چون نزديك مىشود، چيزى نمىيابد.
اينان نيز تا زندهاند، به اعمال خوب خويش دل
بسته و آنها را در قيامت مايه نجات مىپندارند و چون به عرصه قيامت مىرسند و در
كنار اعمال خود قرار مىگيرند، متوجه مىشوند آن اعمال، هم مانند سراب، نه تنها
براى آنان مايه نجات نيست، بلكه از همان لحظه مورد محاسبه و مؤاخذه بارى تعالى قرار
مىگيرند.
در اين دو آيه مذكور افتاد، خداوند دو مثل
آورده است. يكى براى مؤمنين به كلمه طيبه و پيروان آيين الهى و آن ديگرى براى كسانى
كه در مقابل احكام قطعى اسلام نظر مخالف مىدهند و به كفر مىگرايند. گروه اول، از
نعمت دائم الهى برخوردارند و گروه دوم، اعمال خوبشان، هم مانند سراب است. اينك دو
مثل از روايت ذكر مىشود:
عن النبى صلى الله عليه و
آله مثل المؤمنين فى توادهم وتراحمهم وتعاطفهم مثل الجسد اذا اشتكى منه عضو تداعى
له سائر الجسد بالسهر والحمى.(282)
رسول اكرم (صلىالله و عليه و آله و سلم)
فرموده است: مثل مؤمنين در دوستى و رحمت و عطوفتشان نسبت به يكديگر، مانند يك بدن
است. موقعى كه يكى از اعضاى بدن بيمار مىشود، ساير اعضاى بدن در شب بيدارى و
تبدارى، با عضو بيمار همدردى و هماهنگى مىنمايند.
اين مثل روشنگر، عالىترين مراتب همبستگى و
ارتباط جامعه مسلمين است با يكديگر و شايد همين مثل، الهامبخش سعدى بوده كه گفته
است:
بنى آدم اعضاى يك پيكرند |
|
كه در آفرينش ز يك گوهرند |
چو عضوى به درد آورد روزگار |
|
دگر عضوها را نماند قرار |
تو كز محنت ديگران بىغمى |
|
نشايد كه نامت نهند آدمى |
قال ابو عبد الله (عليه
السلام) يابن جندب ان عيسى بن مريم (عليه السلام) قال لاصحابه ارايتم لو ان احدكم
مر باخيه فراى ثوبه قد انكشف عن بعض عورته اكان كاشفاً عنها كلها ام يرد عليها ما
انكشف عنها قالوا بل نرد عليها قال كلابل تكشفون عنها كلها فعرفوا انه مثل ضربه لهم
فقيل يا روح الله و كيف ذالك قال الرجل منكم يطلع على العورة من اخيه فلايسترها.(283)
امام صادق (عليه السلام) به عبدالله بن جندب
فرمود: حضرت عيسىبن مريم به اصحاب خود گفت: اگر يكى از شما بر برادر خود گذر كند و
ببيند لباسش كنار رفته و قسمتى از عورتش مكشوف گرديده است، آيا شما با مشاهده اين
وضع، تمام عورتش را مكشوف مىسازيد يا لباس عقبرفته را روى عورتش برمىگردانيد؟
پاسخ دادند: لباس را روى عورتش برمىگردانيم، حضرت فرمود: چنين نمىكنيد، بلكه تمام
عورتش را مكشوف مىسازيد. اصحاب دانستند كه حضرت مسيح براى آنان مثلى زده است. عرض
كردند. يا روحالله چگونه است اين عمل؟ فرموده يكى از شما بر راز نهفته بردار خود
واقف مىشويد و آن را مستور نگاه نمىداريد.
در اين دو روايت كه مذكور افتاد، دو مثل
آموزنده و جالب آمده است. در روايت اول، رسول گرامى (صلىالله و عليه و آله و سلم)،
رابطه تشريعى و تربيتى مسلمانان را با يكديگر به پيوند تكوينى اعضاى يك بدن تشبيه
نموده و به آنان فهمانده است همانطور كه بيمارى يك عضو در بدن موجب شب بيدارى و
تبدارى ساير اعضا مىشود، ابتلا و مصيبت يك فرد با ايمان نيز بايد در اعضاى جامعه
مؤمنين اثر بگذارد و همه آنها را متأثر و متألم سازد.
در روايت دوم، امام صادق (عليه السلام)، از قول
حضرت مسيح نقل نموده كه پردهدرى و افشاى راز يك برادر دينى، هم مانند آن است كه
برادر نسبى انسان در رهگذر خوابيده باشد، مقدارى از لباسش كنار رفته و قسمتى از
عورتش مكشوف گرديده است. اين برادر بيدار، نه فقط لباس عقب رفته را روى عورت
برنمىگرداند، بلكه باقى مانده لباس را نيز عقب مىزند تا هرچه بيشتر عورت برادرش
را براى دگران مكشوف سازد.
اگر خطيب بتواند مطالب مورد بحث خود را در قالب
مثلها و تشبيهاتى اين چنين بريزد و براى مردم بيان نمايد، مىتواند مسائل مشكل را
به مستمعين بفهماند و آنان را از منظور خويش آگاه سازد.
جلال الدين محمد بلخى، در كتاب مثنوى، تشبيهها
و مثلهاى جالب بسيار دارد كه هر يك از آنها در جاى خود روشنگر مقصود گوينده است.
در اين جا فقط به نقل يك مورد اكتفا مىشود:
ميلها همچون سگان خفتهاند |
|
اندر ايشان خير و شر بنهفتهاند
|
چون كه قدرت نيست خفتند آن رده
|
|
همچو هيزم پارهها و تن زده |
تا كه مردارى درآيد در ميان |
|
نفخ صور حرص كوبد بر سگان |
چون در آن كوچه خرى مردار شد |
|
صد سگ خفته بدان بيدار شد |
حرصهاى رفته اندر كتم غيب |
|
تاختن آورد سر بر زد ز جيب |
مو به موى هر سگى دندان شده |
|
وز براى حيله دم جنبان شده |
صد چنين سگ اندر اين تن خفتهاند
|
|
چون شكارى نيسشان بنهفتهاند |
در اين اشعار، تمايلات نفسانى و غرايز حيوانى
بشر به سگهاى درنده تشبيه شده است. خطيب مىتواند از اين تشبيه استفاده كند و به
مستمعين بگويد:
غرايز حيوانى ما درحال عادى، هم مانند سگهاى
خفته، آرام و خاموشاند. هيجان و جنبش زمانى پديد مىآيد كه شكارى براى غرايز يا
طعمهاى براى سگها پيدا شود. در چنين موقعى، سگها به جان هم مىافتند و هر سگى
مىكوشد تا با زور و قدرت، طعمه را بربايد و به خود اختصاص دهد و دگران را محروم
سازد.
اگر آدمى بخواهد شكار عزيزه را هم مانند سگ به
نفع خود بربايد و تمايل شهوت جنسى، حب مال، و غضب خويشتن را بدون رعايت حق و انصاف،
اقناع نمايد. او همچون سگى است، به صورت انسان. اما اگر بر غرايز خود حاكم باشد و
از مرز عدل، تجاوز نكند، حتى در مواقعى به انگيزه دگردوستى ايثار نمايد، او انسان
است و واجد خلق و خوى انسانى.
پاسخ به پرسشها
تشبيه و تنظير، از جمله راههايى است كه خطباء
براى پاسخگويى به سئوالات اشخاص تحصيل كرده يا افراد عادى مىتوانند استفاده كنند،
و سائل را اقناع نمايند. البته، در تشبيه و مثل، لازم است دو نكته رعايت شود. اول
آن كه مثل با ممثل آن چنان منطبق باشد كه سائل نتواند آن را نقض كند. دوم آن كه
ماده نقطه مبهمى باقى نماند. چون اين مطلب را خود، در طول ساليان دراز تجربه
نمودهام و به سئوالات زيادى، كه پارهاى از آنها به منظور اسائه ادب نسبت به شآن
دين القاء شده بود، پاسخ گفتهام و نتيجه بخش بوده، در اين جا براى آن كه مطلب هر
چه بهتر روشن گردد، بعضى از پرسشها كه در يادم مانده، توضيح داده مىشود. ذكر اين
نكته لازم است كه سؤالها و جوابهاى مشروحه ذيل، مربوط به سنين قبل از پيروزى
انقلاب است.
اول. يكى از تجار محترم، كه رشته اقتصاد را در
خارج تحصيل كرده بود و سالها در ايران به امر صادرات اشتغال داشت، مرا به منزل خود
دعوت نمود تا در مجلس جشن دخترش شركت كنم و اجراى صيغه عقد نمايم. در ساعت مقرر به
منزلش رفتم. عدد مدعوين از بيست نفر تجاوز نمىكرد و نيمى از آنان افسران ارشد
بودند. داماد، پسر يكى از امراى ارتش بود. به قدر نيم ساعت نشستيم كه پدر دختر، سر
دفتر ازدواج را، كه براى ثبت عقد دعوت شده بود، براى استجازه از عروس، به ساختمانى
كه بانوان در آن جا بودند، برد. سردفتر، براى من، از عروس وكالت گرفت و برگشت و
داماد هم به سردفتر وكالت داد و اجراى صيغه عقد آغاز شد. ابتدا خطبه مختصرى به عربى
خواندم و سپس به فارسى گفتم: به زنى دائمى و ازدواج هميشگى
دادم، موكله خود را به موكل شما... سردفتر هم به فارسى گفت
قبول زينت دائمى... دوباره به فارسى گفتم:
زن قرار دادم موكله خود را براى موكل شما.... سر دفتر
هم به فارسى گفت قبول كردم... بعداً صيغه ازدواج را به
عربى چند بار خوانديم و اجراى عقد پايان يافت و براى مدعوين شربت و شيرينى آوردند.
ضمن پذيرايى، سرلشكرى كه بين مدعوين بود و با
دقت اجراى صيغه را گوش مىداد، به من گفت: چرا عقد را فارسى نخوانديد؟
گفتم: دوبار فارسى خواندم.
گفت: مقصودم اين است چرا به همان زبان فارسى
اكتفا نكرديد و عربى هم خوانديد.
جواب دادم: طبق فتاوى فقها، جايى كه خواندن
صيغه عربى ميسر باشد، بايد عربى خواند.
گفت: ما مسلمانيم و فارسى زبان. بايد عقد ما
فارسى باشد، حتى نماز را هم به فارسى بخوانيم.
گفتم: اين بحث در مجلس عقد مقتضى نيست.
گفت: خيلى مقتضى است. چرا صيغه عقد را به عربى
خوانديد؟
گفتم: جدى مىگوييد و جواب مىخواهيد؟
گفت: بلى جدى مىگويم.
گفتم: قرآن كتاب آسمانى اسلام است و به لغت عرب
نازل شده و شئون اساسى دين هم بايد به زبان عربى باشد.
گفت: نمىفهمم. قرآن عربى است، به جاى خود. ما
فارسى زبانيم. بايد نماز و صيغه عقدمان به فارسى باشد.
گفتم: در مملكت ما، علاوه بر زبان فارسى، عرب
زبان خوزستانى، ترك زبان آذربايجانى، كرد زبان كردستانى، لر زبان لرستانى، و بلوچ
زبان هم وجود دارد. از شما مىپرسم، سرود ملى ايران به چند زبان خوانده مىشود؟
گفت: فقط به فارسى.
گفتم: چرا به همه زبانها سرود ملى نساختهايد
و نمىخوانيد؟
پاسخ داد: زبان فارسى، زبان رسمى مملكت است و
بايد سرود ملى به زبان فارسى خوانده شود.
گفتم: شما به چهل ميليون مردم ايران حق مىدهيد
كه داراى زبان رسمى باشند و مىگوييد سورد ملى رابايد به زبان فارسى بخوانند، اما
به يك ميليارد مسلمان جهان، كه داراى زبانهاى مختلف هستند، حق نمىدهيد كه در امر
دين، زبان رسمى داشته باشند و نماز را، كه عالىترين سرود دينى است، به زبان عربى،
كه زبان قرآن است، بخوانند و مىگوييد ما مسلمانيم و فارسى زبان و بايد نماز را به
فارسى بخوانيم.
اين تشبيه، در حضار اثر عميق گذارد و سكوت
عجيبى مجلس را فرا گرفت. آقاى سر لشكر، كه در ارتش مقام بسيار على داشت، چند لحظه
به فكر فرو رفت. سپس گفت: متوجه شدم معذرت مىخواهم.
دوم. در يكى از مجالس سخنرانى، كه بيشتر حضار،
افراد تحصيل كرده بودند، موضوع وظيفهشناسى اشخاص و احساس مسؤوليت آنان را نسبت به
يكديگر مورد بحث قرار دادم و چنين نتيجه گرفتم.
اگر اعضاى يك جامعه، در گفتارشان راستگو و در
رفتارشان صحيح العمل باشند وبا حسنظن به هم بر خورد نمايند، آن جا محيط خوش بختى و
سعادت است. زندگى مردم با شادكامى مىگذرد و نيروهاى خويش را در مجارى مفيد و
ثمربخش به كار مىگيرند و بهره مىبرند.
اگر افراد جامعه، قولاً و عملاً، نادرست باشند
و يكديگر را با بدبينى و سوءظن بنگرند، آن جا محيط سيه روزى و بدبختى است. عمرها به
تلخى طى مىشود و نيروها در مجارى ناصحيح مصروف مىگردد. على (عليه السلام) درباره
فرد يا جامعهاى كه اين چنين است، فرموده:
اسوء الناس حالا من لم
يثق باحد لسوء ظنه و لم يثق به احد لسوء فعله.(284)
بدترين حال در دنيا براى كسى است كه خودش به
مردم اعتماد ندارد، زيرا به آنان بدگمان است و كسى به او وثوق ندارد، براى آن كه
نادرست و بد عمل است.
در پايان بحث، براى آن كه حضار محترم متوجه
شوند كه عمل صحيح و محكم كارى در اسلام تا چه حد اهميت دارد، مختصر توضيحى را
درباره مرگ سعد بن معاذ و دفن او به شرح زير بيان نمودم.
سعد بن معاذ، از اصحاب رسول اكرم (صلىالله و
عليه و آله و سلم) بود. وقتى از دنيا رفت و مرگش را به حضرت خبر دادند، با اصحاب
خود حركت كرد. به منزل سعد آمد. دستور داد او را غسل دهند و خود آن حضرت، مانند
صاحب عزا، در كنار در ايستاد. پس از پايان غسل و كفن، جنازه را در تابوت گذاردند و
به طرف گورستان حركت كردند. نبى گرامى (صلىالله و عليه و آله و سلم)، بدون كفش و
عبا، جنازه را تشييع مىنمود و گاه خود حضرت چوب تابوت را به دوش مىگرفت. به
قبرستان آمدند. قبر مهيا گرديد. پيامبر اسلام، براى دفن سعد، خود به داخل قبر رفت.
جنازه را گرفت و خواباند. خشتهاى لحد را چيد، بين خشتها شكافهايى بود. حضرت
مىفرمود: به من لاشه سنگ و كلوخ بدهيد. مىگرفت و
فاصله را سد مىنمود. پس از آن كه از دفن فراغت يافت، از قبر خارج شد. خاك ريختند و
قبر را پر كردند.
قال رسول الله صلى الله
عليه و آله انى لا علم انه سيبلى و يصل اليه و لكن الله عزوجل يحب عبداً اذا عمل
عملاً احكمه.(285)
رسول اكرم (صلىالله و عليه و آله و سلم)، براى
آن كه به اطرافيان بفهماند چرا فواصل بين خشتها را پر كرده، فرمود: مىدانستم كه
با ريختن خاك، نظم خشتها بر هم مىخورد و روى بدن سعد مىريزد، ولى خداوند دوست
دارد بندهاى را كه وقتى كارى مىكند، آن را محكم و متقن انجام دهد.
سخنرانى تمام شد. منبر را ترك گفتم و روى صندلى
كنار منبر نشستم تا جمعيت برود و راه باز شود. در اين بيان ديدم يكى از مستمعين به
طرف من آمد و پس از سلام، پرسيد: پر كردن فواصل خشتها چه فايده داشت، با آن كه
پيامبر خود فرمود مىدانم با ريختن خاكها نظم قبر بر هم مىخورد و خاك و خشتها
روى بدن مدفون مىريزند.
گفتم: فايدهاش تمرين درستكارى و صحت علم است.
گفت: توضيح دهيد.
خواهش كردم بنشيند. نشست.
گفتم: پيش از آن كه پاسخ دهم، بفرماييد شما چه
شغلى داريد.
پرسيد: شغلم را براى چه مىخواهيد؟
گفت: من جراحم.
لحظهاى فكر كردم و گفتم: اتفاقا شغلتان كمك
خوبى براى جواب است.
گفتم: فرض كنيد شما رئيس بخش جراحى بيمارستان
شهربانى هستيد. مرد مجرمى، كه چندى قبل مرتكب قتل گرديده و در محكمه محكوم به اعدام
شده، هم اكنون در زندان شهربانى است. ساعت 8 شب مأمورين به او خبر دادند كه چهار
صبح اعدام خواهيد شد، ولى محكوم، ساعت 10 شب، به آپانديسيت حاد مبتلا گرديد. از
زندان به بيمارستان منتقلش نمودند. جريان امر را به اطلاع شما رساندند و متوجه شديد
كه او مردى است مجرم و محكوم به اعدام و خواستند كه شبانه او را تحت عمل جراحى قرار
دهيد. از شما سؤال مىكنم، با آن كه مىدانيد بيمار طبق رأى محكمه محكوم به اعدام
است، آيا عمل جراحى را روى او درست انجام مىدهيد و توجه خود را به تمام شرايط علمى
و بهداشتى معطوف مىداريد. يا اصول علمى پزشكى را رعايت نمىنماييد و مىگوييد
مىدانم بيمار محكوم به مرگ است و به كار بستن برنامههاى دقيق جراحى در اين مورد
چه فايده دارد. پاسخ داد: تمام اصول علمى و بهداشتى را در مورد او، هم مانند ساير
بيماران، رعايت خواهم كرد. به من مربوط نيست كه او پس از جراحى اعدام خواهد شد يا
نه.
گفتم: منظور رسول گرامى (صلىالله و عليه و آله
و سلم)، از جملهاى كه فرموده، همين مطلب است. مىخواهد بفرمايد در هر حال كه
باشيد، صحت عمل و درستكارى را از ياد نبريد كه خداوند دوست دارد بندهاى را كه وقتى
كار مىكند، عمل خود را محكم و متقن انجام دهد.
آقاى دكتر جراح تبسم نمود. تبسمى حاكى از رضايت
خاطر و خداحافظى كرد.
سوم. به منزلم تلفن شد كه سه نفر براى يك سؤال
دينى وقت مىخواهند شما را ملاقات كنند. وقتى تعيين شد و در ساعت مقرر آمدند. يكى
از آنان گفت اگر شخص جنب حمام برود و خود را خوب بشويد و نيت غسل ننمايد، آيا جنب
از حمام در آمده يا پاك شده است كه احتياج به غسل ندارد؟
گفتم: جنب است و بايد غسل
كند. به آقايى كه پهلويش نشسته بود نگاه كرد. او گفت: مگر مقصود از غسل
جنابت، پاكيزه شدن نيست. اين شخص كه خود را خوب شسته و پاكيزه شده است، چرا بايد
غسل كند؟
گفتم: نظر شارع مقدس پاكيزه شدن مكلف، با نيت
قربت است، نه مطلق پاكيزگى.
گفت: توضيح دهيد.
پرسيدم: شغل شما چيست؟
گفت: من رئيس كارپردازى فلان وزارتخانهام. اين
آقا يكى از همكاران من است. من گفتهام پاكيزه شدن بدن، جاى غسل را مىگيرد و اين
آقا مىگويد بعد از پاكيزه شدن بدن، بايد غسل كرد و براى همين اختلاف، نزد شما
آمدهايم.
گفتم: از شغلى كه داريد، براى پاسخ شما مثلى
مىآورم.
قانون مناقصه
پرسيدم: مقصود از قانون مناقصه، كه ادارات
كارپردازى مكلفاند موقع خريد جنس براى دولت آن را مراعات نمايند، چيست؟
جواب داد: مقصود اين است كه جنس مورد نياز
دولت، به حداقل قيمت خريدارى شود. سؤال كردم: آيا مناقصه مقرراتى دارد؟
گفت: بله. جنس مورد لزوم اعلام مىشود.
دواطلبان وديعه مىسپارند. قيمت پيشنهادى را در كاغذهاى سربسته مىنويسند. روز
معين، همه نامهها با حضور كسانى كه بايد حاضر باشند، باز مىشود. ارزانترين قيمت
تعيين مىگردد. در صورت مجلس مىنويسند، و به كسى كه برنده مناقصه شده، ابلاغ
مىكنند. جنس را تحويل دهد و قيمت آن را دريافت نمايد.
گفتم: پس از پايان تشريفات قانونى و تعيين شدن
ارزانترين قيمت و امضاى صورت مجلس، اگر شخصى به شما مراجعه كند و بگويد جنس مورد
نياز شما را پنج درصد ارزان تر، از كمترين قيمت مناقصه مىدهم، آيا از او مىخريد؟
گفت: نه.
گفتم: چرا نمىخريد، مگر مقصود شما از مناقصه،
ارزان خريدن نيست. اين شخص حاضر است از تمام آنهايى كه در مناقصه شركت نمودهاند،
ارزان تر بفروشد. با او معامله كنيد.
جواب داد: بلى، مقصود از مناقصه، ارزانترين
قيمت است، ولى ارزانترين قيمتى كه در چهار چوب قانون مناقصه باشد، نه هر ارزان
قيمتى.
گفتم: همين سخن، پاسخ شما در مورد غسل است. شما
مىگوييد مگر مقصود از غسل، نظافت نيست. من نظيف شدهام، چرا بايد غسل كنم. جواب
داده مىشود مقصود نظافتى است كه به قول شما در چهار چوب قانون باشد، با نيت قربت و
كيفيت مخصوص صورت پذيرد. نه هر نظافتى.
با تشكر از منزل بيرون رفتند.
چهارم. چندين سال قبل، اهالى يك از نقاط
شميرانات مجلسى تشكيل دادند و از من دعوت نمودند عصرها در آن جا منبر بروم. ماشينى
كرايه كردند كه راننده هر روز در موقع معين در منزل بيايد. مرا به مجلس سخنرانى
ببرد، سپس برگرداند. او مردى بود كنجكاو و فهميده. در طول راه پيوسته سئوالاتى
مىكرد و پاسخ مىدادم.
روزى پرسيد: راست است كه مىگويند چشم شخص را
كه تازه مرده بر مىدارند و به فرد نابينا پيوند مىزنند و مىبيند؟
گفتم: من شنيدهام يكى از طبقات چشم
قرنيه را پيوند مىزنند.
گفت: چطور ممكن است نابينا بينا شود؟
پاسخ دادم: من هم در اين باره مثل شما اطلاع
كافى ندارم، ولى يك مثل از شغل شما مىآورم. شايد ديدن نابينا از اين قبيل باشد و
مطلب براى شما روشن گردد.
بوق ماشين كه صدا مىكند، از باطرى نيرو
مىگيرد و به وسيله سيم منتقل مىشود. وقتى به دگمه فشار مىدهيد، سيم متصل مىشود
و بوق به صدا در مىآيد. اگر به علتى، بوق ماشين خراب شد، ولى دستگاه باطرى و سيم
بوق سالم است، يك بوق نو مىخريد به جاى بوق معيوب مىبنديد، سيم را وصل مىكنيد،
دكمه را فشار مىدهيد جريان برق برقرار مىگردد و بوق به صدا مىآيد.
نيروى ديد از مغز است و عصب ديد به جاى سيم
باطرى و قرنيه به جاى بوق. وقتى قرنيه فاسد را برداشتند و قرنيه سالم به جاى آن
گذاردند، رشته عصب ديد را وصل كردند و جريان بر قرار گرديد، شخص نابينا مىبيند.
شايد معنى پيوند قرنيه اين باشد كه به شما گفتم.
راننده ماشين، از اين مثل، سخت تحت تأثير قرار
گرفت. آن چنان شد كه ماشين را كنار خيابان پارك كرد و پياده شد. لب نهر خيابان نشست
و به شدت مىخنديد.
گفتم: سوار شو برويم.
گفت: آن چنان شدهام كه اگر با اين حالت حركت
كنم و ماشين را برانم، ممكن است با افراد تصادف كنم. بگذاريد آن قدر بخندم تا وضع
عادى به خود بگيرم، آن گاه حركت كنم.
اين چند مثل را بدان جهت ذكر نمودهام كه روشن
شود آقايان خطبا و وعاظ مىتوانند در منابر و همچنين در مجالس خصوصى به سؤالات
اشخاصى تحصيل كرده، يا افراد عادى، با تشبيه و مثل پاسخ قانع كننده بدهند. به طورى
كه نقطه مبهمى نماند و مطلب براى سائل به خوبى روشن شود. من، گاهى به مناسبت اين
مثلها را در منابع براى مستمعين نقل نموده و مفيد واقع شد و شنوندگان، آنها را
حسن قبول تلقى نمودند.
15: سخنور و پاسخگوئى به شبهات
و اما الحوادث الواقعه
فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله.
حضرت بقيه الله (عليه السلام)
كسانى در گذشته و در عصر ما پيرامون بعضى از
عقايد اسلامى شبهاتى را القا نمودهاند و دانشمندان اسلامى، آن شبهات را مورد برسى
و تحقيق قرار داده و به هر يك، پاسخ قانع كنندهاى گفتهاند. بعضى از آن شبهات و
پاسخها در كتب آمده است.
خطيب اسلامى، در كرسى سخن، حتى المقدور بايد از
طرح پارهاى از شبهات خوددارى نمايد و از آنها سخنى به ميان نياورد، زيرا با توجه
به اين كه مجامع عمومى از قشرهاى مختلف تشكيل يافته، سطح معلومات و درجه افكار و
درك شنوندگان متفاوت است.
اگر خطيب بخواهد در اين قبيل مجامع، هر شبههاى
را با مردم در ميان بگذار، بايد، اول، اصل شبهه را به خوبى شرح دهد و مقصود شبهه
كننده را به خوبى بيان نمايد، سپس به پاسخ آن بپردازد. به شرحى كه ذيلاً توضيح داده
مىشود، اين كار مىتواند از جهاتى زيانبار و مضر باشد.
اول. بعضى از شنوندگان ممكن است اصل شبهه را به
خوبى فراگيرند و آن چنان تحت تأثير واقع شوند كه به جواب شبهه توجه ننمايند، يا آن
طور كه بايد، پاسخ شبهه را مورد دقت قرار ندهند و در نتيجه، شبهه در ضميرشان
استقرار يابد، به آن معتقد شوند يا تا آخر عمر در آن دودل و مردد بمانند.
دوم - ممكن است بعضى از مستمعين، اصل شبهه را
به خوبى فراگيرند، ولى به علت پايين بودن سطح فهم، جواب شبهه را به خوبى نفهمند و
بر اثر آن، شبهه در ضميرشان جايگير شود.
سوم - بيان خطيب در مقام پاسخگويى، وافى و رسا
نباشد و نتواند شبهه را آن طور كه بايد، برطرف كند و در نتيجه، شنونده دچار تضاد
درونى گردد و عمرش در كشمكش باطنى طى شود.
چهارم - پاسخ خطيب، برهانى و مستدل نباشد و
نتواند شنونده را قانع نمايد. در اين صورت، لكه شبهه، از صفحه خاطر شنونده زدوده
نمىشود و براى هميشه، يا براى مدتى، اسير گمراهى خواهد بود.
اگر در موردى، خطيب ناچار شود شبههاى را در
منبر طرح نمايد و به آن پاسخ گويد، بهتر آن است كه در آغاز سخن، پاسخ شبهه را به
صورت يك بحث اساسى بيان نمايد و پيرامونش به قدر كافى توضيح دهد، و مطلب را به
گونهاى براى شنوندگان روشن نمايد، كه وقتى اصل شبهه طرح مىشود، جواب آن را همه
حاضر فهميده باشند. اين فصل، حاوى نمونهاى از اين قبيل سخنرانى است. در آغاز، پاسخ
شبهه مشروحاً گفته مىشود و سپس اصل شبهه به سمع مستمعين مىرسد.