ابلاغ سوره برائت
يكى ديگر از نمونههاى شجاعت در تبليغ امر
الهى، مأموريت خطيرى بود كه رسول اكرم (صلىالله و عليه و آله و سلم)، در ابلاغ ده
آيه از اول سوره برائت، به على (عليه السلام) محول فرمود. به طورى كه در تفاسير
عامه و خاصه آمده است، وقتى سوره برائت نازل گرديد، رسول اكرم (صلىالله و عليه و
آله و سلم) به ابىبكر مأموريت داد به مكه برود و ده آيه اول اين سوره را براى مردم
بخواند و مراتب بيزارى و برائت خدا و رسول او را به مشركين ابلاغ نمايد. ابىبكر به
محل مأموريت خود حركت كرد. بعداً دستور آمد اين امر را يا بايد خودت به عهده بگيرى
يا كسى كه از تو وابسته به توست انجام دهد. از اين رو، على (عليه السلام) را مأمور
نمود كه برود سوره را از ابىبكر بگيرد و خودش ابلاغ نمايد. در ذوالحليفه به
ابىبكر رسيد. سوره را از او گرفت و ابىبكر به مدينه مراجعت نمود. موقعى كه به
محضر پيامبر اسلام شرفياب شد، علت امر را پرسيد. حضرت فرمود: دستور آمد اين آيات را
يا خود شخصاً بايد ابلاغ كنم، يا كسى كه از من است، لذا على را فرستادم.
على (عليه السلام)، راه بين مدينه و مكه را
پيمود و دهم ذىالحجه، كه روز نحر بود، وارد مكه شد و براى ابلاغ آيات سوره برائت،
در منى، كه مركز تجمع مردم روز نحر است، حضور يافت.
عن ابى جعفر (عليه
السلام) قال: خطب على الناس و اخترط سيفه فقال لا يطوفن بالبيت عريان و لا يحجن
البيت مشرك و من كانت له مده فهو الى مدته و من لم يكن له مده فمدته اربعه اشهر و
كان خطب يوم النحر و كانت عشرون من ذىالحجه و المحرم و صفر و شهر ربيع الاول و عشر
من شهر ربيع الاخر وروى انه (عليه السلام) قام عند جمره العقبه.(241)
امام باقر (عليه السلام) فرمود: حضرت على بن
ابىطالب (عليه السلام) خطبه خواند، در حالى كه شمشير خويشتن را برهنه در دست داشت.
موادى را كه طبق مأموريت خود به مشركين ابلاغ فرمود، چهار چيز بود.
اول. از اين پس عريان نبايد به بيت طواف
نمايند.
دوم. از اين به بعد مشرك حق ندارد حج بيت
نمايد.
سوم. كسى كه از مشركين پيمانى دارد، تا آخر مدت
پيمانش مصون است،
چهارم. كسى كه پيمانى ندارد، تا چهار ماه
مصونيت دارد.
و چون على (عليه السلام) روز دهم ذىالحجه خطبه
خواند، با گذشت بيست روز از ذىالحجه و سه ماه محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از
ربيع الثانى، مدت چهار ماه منقضى خواهد شد. روايت شده است على (عليه السلام) خطبه
را در جمره عقبه خوانده است.
ممكن است افراد خالىالذهن، با توجه به ماده
اول كلام على (عليه السلام)، سؤال كنند مگر كسى عريان در مسجدالحرام طواف مىنمود
كه اسلام آن را ممنوع نموده است؟ پاسخ اين پرسش مثبت است و شرح آن در كلام امام
صادق (عليه السلام) آمده است.
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال... و كان سنه من العرب فى الحج انه من دخل مكه و طاف البيت فى ثيابه لم
تحل له امساكها و كانوا يتصدقون بها و لا يلبسونها بعد الطواف فكان من وافى مكه
يستعير ثوبا و يطوف فيه ثم يرده و من لم يجد عاريه اكترى ثوبا و من لم يجد عاريه و
لاكرى و لم يكن له الا ثوب واحد طاف بالبيت عريانا.(242)
امام صادق (عليه السلام) فرموده: عرب جاهليت،
در حج خانه خدا، سنتى داشت و آن اين بود كه هر كس وارد مكه مىشود، اگر در لباس خود
طواف نمايد، نگهدارى و پوشيدن آن لباس را بر وى حلال نمىدانستند و موظف بود بعد از
طواف آن را صدقه بدهد.
از اين رو، كسانى كه فقط يك لباس داشتند و مكه
مىآمدند، ناچار بودند براى انجام طواف، لباسى را از دگران عاريه كنند، موقع طواف
آن را در بر نمايند، و پس از طواف به صاحبش بر گردانند و لباس خود را بپوشند. اگر
لباس عاريه به دست نمىآوردند، لباس را كرايه مىكردند و عمل طواف را با آن انجام
مىدادند و اگر براى كسى تهيه لباس عاريه يا كرايه ناممكن بود و از خودش فقط يك
لباس مىداشت، براى آن كه بعد از طواف برهنه نماند، لباس خود را از بر بيرون
مىآورد، عريان طواف مىنمود، و بعد از طواف لباس خود را مىپوشيد.
على (عليه السلام)، اولين مادهاى را كه به
دستور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به آنان ابلاغ نمود، اين بود كه از اين
پس، احدى مجاز نيست برهنه طواف نمايد. اين فرمان الهى، با ابلاغ قاطعانه على (عليه
السلام)، به سنت نادرست و جاهلانه مشركين خاتمه داد.
نتيجه آن كه پيشواى گرامى اسلام صلى الله عليه
و آله و سلم و على (عليه السلام)، در مقام تبليغ اوامر الهى و اشاعه تعليم آسمانى
اسلام، در حد اعلاى شجاعت و قوت اراده بودند و دستور حضرت بارى تعالى را در تمام
موارد به موقع اجرا مىگذاردند و از تهديد و تخويف اين و آن هراس نداشتند، زيرا از
عالىترين مراتب ايمان به خدا برخوردار بودند.
دلى كه هميشه را ياد حضرت حق است و در همه
حالات به او اعتماد و اتكا دارد، در رويدادها و حوادث، هر قدر سنگين باشد، خود را
نمىبازد، وحشتزده نمىشود، و همواره دلى مطمئن و آرام دارد.
الا بذكر الله تطمئن
القلوب.(243)
آگاه باشيد كه در پرتو ياد خدا دلها آرامش و
اطمينان مىيابد.
شجاعت و استقامت رسول اكرم (صلىالله و عليه و
آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ديگر ائمه معصومين (عليه السلام)، كه
ناشى از عالىترين مرتبه ايمان است، به خودشان اختصاص دارد و هيچ خطيبى در حد آن
ايمان نيست تا مورد توقع آن درجه از شجاعت باشد. ولى خطيب اسلامى، اگر بخواهد،
مىتواند در تقويت ايمان و تحكيم مبانى دينى خويش بكوشد، رابطه خود را با حضرت حق
افزايش دهد تا در پرتو تعالى معنوى و امانى، اطمينان قلبش بيشتر شود و شجاعتش
فزونتر گردد.
متاعهاى دنيوى و كالاهاى مادى، هر قدر نفيس و
گرانبها باشد، قابل ارزيابى و خريدارى است. برليان منحصر به فرد، تابلوى نقاشى
بىنظير، فرش ابريشمى، و ديگر كالاهايى از اين قبيل را مىتوان با پول خريدارى نمود
و در اختيار گرفت. ولى ذخاير معنوى و سجاياى انسانى، كه مايه سعادت است، با پول
قابل ارزيابى نيست و بزرگترين ثروتمند جهان نمىتواند از راه معامله مالى آن را
براى خود تهيه نمايد.
كسى كه در مقابل حوادث سنگين و مصائب جانكاه
قرار مىگيرد، نمىتواند با پول، صبر و بردبارى بخرد و خويشتن را از جزع و بىتابى
محافظت نمايد.
كسى كه مورد تهديد و تخويف افراد مقتدر قرار
مىگيرد، بر حيات خويش خائف مىشود، و خواب و آرام را از دست مىدهد، نمىتواند با
پرداخت پول زياد، آرامش خاطر و آسايش فكر خريدارى كند، آن را در اختيار بگيرد و از
نگرانى و تشويش رهايى يابد.
اين قبيل ذخاير گرانقدر و سرمايههاى نفيس را
جز با ايمان به خدا و اتكا به ذاتاقدس الهى نمىتوان به دست آورد. اين واقعيت
مدلول حديثى است كه از حضرت جوادالائمه نقل شده است:
الثقه بالله تعالى ثمن
لكل غال و سلم الى كل عال.(244)
اتكاى به خداوند، قيمت هر متاع نفيس و نردبانى
براى رسيدن به هر مقام بلند است.
شجاعت و شهامت براى خطيب اسلامى و ناشر تعاليم
الهى، از آن قسم ذخاير و سرمايههاى روحى است كه با پرداخت پول به دست نمىآيد. اين
متاع پر ارج و گرانبها را فقط با ايمان به خدا و اتكاى به ذات اقدس الهى مىتوان
تهيه نمود و در دل مستقر ساخت. بنابراين، هر قدر ايمان خطيب قويتر و توجهش به خدا
بيشتر باشد، شجاعتش در بيان حقايق دين و استقامتش در مقابل مخالفين فزونتر خواهد
بود.
چه غم ديوار امت را كه دارد چون تو
پشتيبان |
|
چه باك از موج بحر آن را كه باشد
نوح كشتيبان |
اجر هدايت مردم
خطيب فصيح و بليغى كه شجاع است و در پرتو
اعتماد به خدا، با قاطعيت سخن مىگويد، در دلها نفوذ بيشتر دارد و مردم را زودتر
به صراط مستقيم هدايت مىنمايد و از پاداش بزرگ الهى برخوردار مىگردد. ارزش هدايت
و راهنمائى مردم به آئينالهى از سخنى كه رسول اكرم (صلىاللهعليهوآله) به على
(عليه السلام) فرموده است به خوبى روشن مىشود:
عن اميرالمؤمنين (عليه
السلام) قال بعثنى رسول الله (صلى الله عليه و آله) الى اليمن فقال لى يا على لا
تقاتلن احدا حتى تدعوه وايم الله لان يهدى الله على يديك رجلاً خير لك مما طلعت
عليه الشمس و غربت ولك ولاوه يا على.(245)
على (عليه السلام) مىفرمايد: رسول گرامى (صلى
الله عليه و آله و سلم) مرا مأمور يمن نمود و به من فرمود: با هيچ يك از اهالى قتال
مكن تا او را به آيين الهى دعوت نمايى. به خدا قسم، اگر پروردگار به دست تو يك نفر
را هدايت نمايد، براى تو بهتر است از آن چه آفتاب بر آن طلوع مىكند و غروب
مىنمايد، در حالى كه حكومت آن، پهنه وسيع براى تو باشد اى على.
گويى رسول خدا مىخواهد بفرمايد اجر هدايت يك
انسان، براى على (عليه السلام)، بالاتر است از اجر حكومت عدل آن حضرت در سراسر كره
زمين، كه مشرق و مغرب آفتاب است.
شجاعت، حد وسط بين تهور و جبن است. خطيبى كه
مىخواهد شجاع باشد، در كرسى سخن به ناروايىها و گناهان اعتراض كند، و از كنار
جرايم و جنايات اجتماعى بىتفاوت نگذرد، بايد مراقبت كند تحت تأثير احساس قرار
نگيرد، به تهور و بىباكى گرايش نيابد، و از مرز دين حق تجاوز ننمايد. براى آن كه
از خطر مصون بماند و در منطقه ممنوع قدم نگذارد، بايد پيش از سخن گفتن، انديشه و
افكار خود را به شرع مقدس عرضه بدارد. اگر مرضى اسلام بود. بگويد و اگر مرضى دين حق
نبود، از گفتن خوددارى نمايد.
خطيبى كه برنامه كارش اين چنين باشد، همواره
ضميرى آرام و وجدانى مطمئن دارد و اگر به فرض، موقعى بر اثر گفتههاى انتقادىاش
مورد تعقيب حكومت قرار گيرد و گرفتار زندان شود، يا به گونهاى احساس خطر نمايد،
چون موازين شرع مقدس را در سخنان خويش رعايت نموده و بر وفق رضاى خدا حرف زده است،
در زندان يا در محيط اجتماع، نگرانى و تشويش خاطر ندارد، از كار خود پشيمان نمىشود
و براى رهايى از زندان يا خلاصى از فشارها، نه حرف خود را پس مىگيرد نه از گفته
خويش ابراز ندامت مىكند، نه بر خلاف واقع آن را تكذيب مىنمايد و نه به فرومايگى و
ذلت تن مىدهد و عفو اغماض مىطلبد. بلكه با صراحت و در كمال شجاعت مىگويد آن چه
به زبان آوردهام، وظيفه دينى من بوده، بايد آن را مىگفتم و اكنون براى تحمل عوارض
و پى آمدهاى آن مهيا و آمادهام.
البته، انتقاد كنندگان اجتماعى، از جهت شجاعت
روحى و قوت معنوى با يكديگر متفاوتاند. خواه آنان از گروه خطبا و گويندگان جامعه
باشند و خواهد از افراد عادى مردم.
بعضى از آنان شجاعاند و داراى قوت روح، اگر بر
اثر انتقاد به زندان افتادند يا با خطر مواجه شدند، خود را نمىبازند و توان روحى
خويش را از دست نمىدهند. بعضى ترسو و ضعيفاند و براى رهايى از خطر، سخن انتقادى
خويش را به گونهاى پس مىگيرند و به ذلت و زبونى تن مىدهند. در اينجا، چند جمله
تاريخى كه حاوى هر دو نمونه است، ذكر مىشود:
اول. در گذشته، گاه يكى از صاحبان قدرت و مقام،
به عنوان گردش يا شكار از شهر خارج مىشد و عدهاى از رجال كشورى و لشكرى نيز در
معيتش حركت مىكردند.
روزى، براى عبدالملك بن مروان چنين پيش آمد. از
مركز مملكت خارج شد و جمعى از خواص و متعينين با او از شهر خارج شدند. پس از آن كه
مقدارى راه پيمودند. عبدالملك ركاب زد، از همراهان جدا شد و اسب، او را به نقطه
دوردستى رساند. در بيابان به يك مرد اعرابى رسيد، عنان كشيد و توقف نمود تا با او
صحبت كند.
فقال اتعرف عبدالملك بن
مروان؟ قال نعم جائر بائر.
گفت، عبدالملك بن مروان را مىشناسى. پاسخ داد:
آرى او ستمگرى است غير قابل هدايت.
قال ويحك انا عبدالملك
قال لا حياك الله و لا بياك و لا قربك اكلت مال الله وضيعت حرمته.
گفت: واى بر تو، من عبدالملكم
عبدالملك تصور مىكرد اگر اعرابى او را بشناسد، از تند گويى
خوددارى مىكند و از آن چه گفته است، عذر مىخواهد، ولى بر خلاف انتظار، همچنان به
تندگويى ادامه داد. گفت: نه خداوند به تو عمر طولانى دهد و نه مال و ملك
بخشد، كه مال خدا را خوردى و حرمت او را تضييع نمودى.
قال ويحك انا اضر وانفع
قال لا رزقنى الله نفعك و دفع عن ضرك.
عبدالملك، كه خشمگين شده بود، گفت: واى بر تو،
من قادرم به تو ضرر بزنم و قدرت دارم به تو نفع برسانم. اعرابى جواب داد: خداوند
نفع تو را روزى من ننمايد و خداوند اضرارت را از من بگرداند.
هر دو ساكت شدند. وقتى سواران همراه عبدالملك،
نزديك رسيدند، اعرابى گفت:
اكتم ماجرى فان المجالس
بالامانه.(246)
آن چه بين من و تو گذشت، از سواران خود پنهان
دار كه به گفته رسول گرامى (صلىالله و عليه و آله و سلم)، مجالس، امانت است.
اعرابى شجاع و دانا، پيش از آن كه عبدالملك را
بشناسد و همچنين بعد از شناختنش، آن چه را كه درباره او عقيده داشت، با صراحت گفت و
اظهار ضعف و زبونى ننمود و آن قدر عزيزالنفس و بلند همت بود كه در پايان امر، براى
آن كه از مزاحمت احتمالى وى مصون بماند، فقط روايتى را از پيشواى گرامى اسلام خواند
و نجات يافت. اگر به فرض، سواران به دستور عبدالملك او را مىگرفتند و به زندان
مىبردند، به نظر مىرسد اعرابى شجاع، خود را بزرگتر از اين مىدانست كه به ذلت تن
در دهد و براى رهايى خويش، در خواست عفو و بخشودگى نمايد.
دوم. روزى حجاج بن يوسف، براى تفريح و گشتن در
باغها، با چند نفر از خواص خود از شهر خارج شد. پس از پايان تفريح، همراهان را
مرخص نمود و خود به تنهايى قدم مىزد. در راه، به پيرمردى بر خورد نمود. پرسيد:
پيرمرد اهل كجايى؟
گفت: اهل اين قريه هستم.
پرسيد: مأمورين دولت در قريه شما چگونهاند؟
پاسخ داد: بدترين مأمورين هستند، به مردم ستم
مىكنند و اموالشان را حلال مىدانند.
گفت: درباره حجاج چه مىگويى؟
جواب داد: استاندار عراق از مأمورينش بدتر است،
خداوند او و مأمورينش را روسياه نمايد.
قال اتعرف من انا قال لا
قال انا الحجاج قال جعلت فداك او تعرف من انا قال لاقال انا فلان بن فلان مجنون بنى
عجل اصرع فى كل يوم مرتين فضحك الحجاج منه و امر له بصله.(247)
حجاج به پيرمرد گفت: مرا مىشناسى؟
جواب داد: نه.
گفت: من حجاج هستم.
پيرمرد گفت: فدايت شوم، آيا شما مرا مىشناسى؟
پاسخ داد: نه.
گفت: من فلان، پسر فلان ديوانه بنىعجل هستم.
هر روز دوبار گرفتار جنون مىشوم.
حجاج از گفته او خنديد، سپس دستور داد به وى
صله دادند.
پيرمرد، در آغاز مواجه با حجاج، مانند اعرابى
در مواجهه با عبدالملك، قوى و محكم سخن گفت، اما موقعى كه پيرمرد حجاج را شناخت،
دچار ضعف و زبونى گرديد و براى نجات خويشتن، خود را ديوانه خواند و سخنان غيرواقعى
گفت. ولى اعرابى شجاع و قوىالنفس، بعد از شناخت عبدالملك، همچنان به سخنان خويش
ادامه داد و سرانجام با ذكر حديث رسول گرامى (صلىالله و عليه و آله و سلم)، خطر را
از خود گرداند.
خطيب شجاع، اگر مطلب حقى را طبق وظيفه دينى گفت
و با مشكلى مواجه گرديد، سخن و گفته خويش را نفى نمىنمايد، ابراز ندامت نمىكند،
با مشكل مىسازد و از هر عملى كه نشانه زبونى و ذلت نفس است، خوددارى مىنمايد.
ثبات و استقامت در راه حق، موجب عز و بزرگى است و گاهى همان پايدارى و ثبات، موجب
نجات اهل حق مىگردد.
روزى حجاج، در منبر، خطابه خود را به درازا
كشاند. شخصى شجاع و با اراده، از بين مستمعين، با صداى بلند گفت:
موقع نماز فرارسيده است. سخن را كوتاه كن، نه وقت به احترام
شما توقف مىكند و نه بارى تعالى عذرت مىپذيرد. اين صراحت كلام، آن هم با
حضور جمعيت، براى حجاج گران آمد. دستور داد مرد را زندانى كردند كسان او نزد حجاج
رفتند و گفتند: امير، مردى كه در مجلس عمومى سخن گفت و هم اكنون در زندان است، از
بستگان ماست و ديوانه، اجازه فرماييد آزاد شود.
فقال ان اقربالجنون خليته
فقيل له فقال معاذ الله از عم ان الله ابتلانى و قد عافانى فبلغ ذالك الحجاج فعفا
عنه لصدقه.(248)
حجاج گفت: اگر خودش به جنون اعتراف كند، آزادش
خواهم نمود.
بستگانش به زندان رفتند و سخن را به وى گفتند.
جواب داد: پناه مىبرم به خدا، گمان ندارم كه پروردگار به
جنونم مبتلا كرده باشد، با آن كه از عافيت و سلامت او برخوردارم. پاسخ
زندانى به گوش حجاج رسيد. او را به علت صداقت و راستگويىاش آزاد نمود.
13: محتواى كلام سخنور
المراء يفسد الصداقه
القديمه و يحلل العقده الوثيقه.
امام هادى (عليه السلام)
به دستور ذات اقدس الهى، كه در قرآن شريف آمده
است، رسول اكرم (صلىالله و عليه و آله و سلم) موظف بود دعوت خود را بر سه اصل
اساسى استوار سازد و مردم را از اين سه راه، به دين خداوند دعوت نمايد.
1. سخنان حكيمانه و منطق مستدل.
2. مواعظ حسنه و اندرزهاى سودمند و مفيد.
3. از راه مناظره و مجادلهاى كه منزه از مراء
و خصومت باشد.
ادع الى سبيل ربك بالحكمه
و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن(249)
راغب در مفردات قرآن، حكمت را چنين معنى كرده
است.
الحكمه اصابه الحق بالعلم
و العقل.
حكمت، عبارت است از دست يافتن به واقع و حق، از
راه علم و عقل.
بنابراين تعريف، مطالب حكيمانه به چيزهايى گفته
مىشود كه واقعيت و اصالت آنها، از راه دلايل عقلى و براهين علمى ثابت شده است.
قسمتى از مقررات اسلام، كه در ذيل توضيح داده
مىشود و حق بودن آنها بر مردم عالم و عاقل پوشيده نيست، ضمن چند آيه متوالى در
قرآن شريف آمده و خداوند آنها را حكمت خوانده است.
براى خدا، شريك قرار ندهيد و غير او را پرستش
ننماييد.
به والدين خويش احسان نماييد و كوچكترين
كلمهاى را كه موجب آزردگى خاطر ايشان مىشود، به آنان نگوييد و در مقابلشان فروتن
و متواضع باشيد.
حقوق ارحام و مساكين را رعايت نماييد.
از تبذير مال و متاع بپرهيزيد.
نه از انفاق به دگران امساك كنيد و نه هر چه
داريد به دگران بدهيد و خود، تهى دست، در گوشهاى بنشينيد و مورد ملامت و تأثر قرار
گيريد.
فرزندان خود را از ترس فقر و تنگدستى نكشيد.
از عمل منافى با عفت پرهيز نماييد.
در اموال يتامى، تصرف غير قانونى نكنيد.
با تكبر و نخوت در جامعه راه نرويد.
خون كسى را به ناحق نريزيد.
به عهد و پيمان خود وفادار باشيد.
در توزين اجناس كم ندهيد و رعايت عدل را
بنماييد.
چيزى را كه نمىدانى و اطمينان ندارى از پى آن
مرو.
پس از بيان اين تعاليم دينى و مقررات اسلامى،
فرموده است:
ذالك مما اوحى اليك ربك
من الحكمه.(250)
اين آيات كه مذكور افتاد، از دستورهاى حكيمانه
پروردگار تو در قرآن شريف است، كه خداوندت به تو وحى نموده است.
خطبا و بحثهاى حكيمانه
مجالسى كه اقتضا دارد در آنها پيرامون مسائل
مختلف دينى بحث شود و شنوندگان براى استماع، آمادگى دارند، لازم است خطباى عالم و
تحصيل كرده، قسمت قابل ملاحظهاى از سخنان خويش را به مسائل حكيمانه اختصاص دهند و
درباره مطالبى كه با ادله علمى و عقلى قابل اثبات است، بحث نمايند. چه، طرح اين
قبيل مطالب در مجامع عمومى، موجب رشد فكرى و تقويت نيروى استدلالى شنوندگان مىشود
و سطح فرهنگى آنان را بالا مىبرد. به علاوه، طرح بحثهاى برهانى و مستدل، زودتر
مورد قبول حضار محضر مىگردد و سريع تر آنان را اقناع مىنمايد. در نتيجه، خطيب،
بدون تكلف و زحمت به هدف خويش دست مىيابد و شنوندگان را زودتر با خود موافق و
هماهنگ مىسازد.
كلاس درس
در اين جا به مناسبت حسن اثر سخنان حكيمانه
خطباء، در فكر مستمعين، مقتضى است نكتهاى را كه در پرورش خطيب و ساختن انديشه
سخنور، اثر شايان ملاحظهاى دارد خاطرنشان نمايد.
كسانى كه مىخواهند خويشتن را براى نطق و خطابه
بسازند و خطيب جامعه شوند، لازم است مدتى در مجالس سخنراين خطباى كاردان شركت كنند
و از كيفيت بحث و چگونگى ورود و خروج آنان در مسائل مختلف آگاهى يابند. چه، اين
قبيل مجالس، براى آنان به منزله كلاس درس است. ولى بايد متوجه باشند كه در مجالس،
كسانى حضور به هم رسانند كه طرز تفكرشان صحيح و سخنانشان مستدل باشد. زيرا گفته
سخنوران قوى و آزموده در افراد تازه وارد اثر عميق و نافذ دارد و آنان را، آگاهانه
يا نا آگاه، همان گونه مىسازد و گاهى كم و كيفى را كه تازهكاران، از اين قبيل
مجالس، اقتباس مىنمايند، آن چنان ملكه روحى آنان مىشود كه تا آخر عمر در ضميرشان
ثابت مىماند و نمىتوانند آن را ترك گويند.
بنابر اين، اگر در مجالس كسانى شركت كنند كه
سخنانشان كم مايه يا بىاساس باشد، آنان نيز آنچنان بار مىآيند و در آينده،
حرفهايى مىزنند كه از آنها سودى عايد جامعه نمىشود و خودشان نيز از آن سخنان
قدر و منزلتى به دست نمىآورند.
موعظه حسنه
راه دومى را كه خداوند به رسول اكرم (صلىالله
و عليه و آله و سلم) دستور داده و خط مشى آن حضرت را در ابلاغ دين حق و دعوت به راه
پروردگار تعيين نموده، مواعظ حسنه است.
راغب در كتاب مفردات، وعظ را چنين تعريف نموده
است.
الوعظ زجر مقترن بتخويف.
وعظ عبارت از منعى است كه در كنار آن ترساندن و
تخويف باشد.
پدرى كه مىخواهد در محيط محدود خانواده، فرزند
خويش را در زمينه انتخاب رفيق، اندرز گويد و او را موعظه كند، به وى مىگويد: فرزند
عزيز، از همنشينى و رفاقت با افراد فاسد و گناهكار بپرهيز. با آنان رفت و آمد منما.
چه، رفيق بد، از عوامل مهم انحراف آدمى از صراط مستقيم است. رفيق بد، ناآگاه در
انسان اثر مىگذارد و او را به راه فساد و تباهى سوق مىدهد. رفيق بد، آدمى را
گناهآلود مىكند، مطرود جامعه مىسازد، و سرانجام موجب سيهروزى و بدبختىاش
مىشود.
واعظى كه مىخواهد در محيط وسيع اجتماع، مردم
را در زمينه خشم، اندرز دهد و موعظه كند به آنان مىگويد: غضب، به منزله آتش
خطرناكى است كه در باطن انسان خشمگين، مشتعل مىشود. بكوشيد غضبآلود نشويد. از رد
و بدل سخنانى كه موجب خشم مىشود، اجتناب نماييد. اگر موقعى اين حالت به شما دست
داد، خود را نگاه داريد. كظم غيظ كنيد. براى ارضاى غضب سخن نگوييد، و به كارى دست
نزنيد. بدانيد، اگر به غضب، ميدان فعاليت دهيد و آتش خشم را مشتعل سازيد، به كارهاى
ناروا و غير مشروع دست مىزنيد و در نتيجه، خودتان در آتش خشم خواهيد سوخت.
خداوند، بشر را به گونهاى آفريده است كه تلقين
در وى مؤثر است و آن را مىپذيرد. خواه تلقين خوب و نافع باشد خواه بد و زيانبار.
موعظه نوعى تلقين است كه واعظ به شنونده القا مىنمايد.
موعظه، در انقلاب افكار و دگرگون ساختن
انديشههاى مردم آن قدر مؤثر است كه خداوند، آن را يكى از طرق دعوت رسول گرامى
(صلىالله و عليه و آله و سلم) قرار داده و در رديف سخنان حكيمانه آورده است.
اگر بخواهيم به قدر و منزلت موعظه واقف شويم و
ارج و ارزش آن را بهتر بدانيم، كافى است كه در اين حديث شريف دقت كافى مبذول داريم:
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال قال رسول الله صلىالله و عليه و آله لجبرئيل (عليه السلام) عظنى فقال
يا محمد عش ما شئت فانك ميت و احبب ما شئت فانك مفارقه واعمل ما شئت فانك ملاقيه.(251)
امام صادق (عليه السلام) از رسول گرامى
(صلىالله و عليه و آله و سلم) حديث نموده كه به جبرئيل فرمود: مرا موعظه كن. گفت:
اى محمد، هر طور ميل دارى زندگى كن، ولى متوجه باش سرانجام بايد بميرى. هر چه را كه
مىخواهى دوست بدار، ولى بايد روزى از محبوبت جدا شوى. هر طورى كه مىخواهى عمل كن،
ولى آگاه باش روزى اعمالت را مشاهده خواهى نمود.
خداوند، در قرآن شريف، مكرر مردم را موعظه
نموده، از آن جمله فرموده است:
ان الله يامر بالعدل و
الاحسان وايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون.(252)
خداوند به دادگرى و احسان و بذل و عطا به
خويشاوندان امر مىكند و از گناه و منكر و ظلم، نهى مىنمايد. شما را موعظه مىكند،
شايد به خود آييد و به وظايف خويش توجه نماييد.
رسول اكرم (صلىالله و عليه و آله و سلم) نيز
مواعظ بسيار دارد.
محدثين، در كتب اخبار، آنها را جمع آورى نموده
و در دسترس خوانندگان قرار دادهاند. از آن جلمه:
عن انس قال خطبنا رسول
الله (صلىالله و عليه و آله و سلم) على ناقته فقال ايها الناس كان الموت فيها
غيرنا كتب و كان الحق فيها على غيرنا وجب و كان الذى يشيع من الاموات سفر عما قليل
الينا راجعون.(253)
انس مىگويد: روزى رسول گرامى (صلىالله و عليه
و آله و سلم)، در حالى كه بر شتر سوار بود، خطبهاى خواند و فرمود: مردم، گويى مرگ
در دنيا براى غير ما مقدر گرديده است و گويى حق در دنيا بر غير ما واجب شده است و
گويى جنازهاى كه تشييع مىشود، مسافرى است كه عن قريب به سوى ما بر مىگردد.
اميرالمؤمنين و ديگر ائمه طاهرين (عليهم
السلام) نيز مردم را با بيانات مختلف، نصيحت و موعظه نمودهاند. مواعظشان در كتب
اخبار آمده و علاقهمندان مىتوانند به منابع حديث مراجعه نمايند.
نكته قابل ملاحظه اين است كه خداوند، در برنامه
دعوت مردم، پيشواى اسلام را به موعظه حسنه مأمور نموده است. يعنى موعظهاى كه از هر
جهت خوب و از هر عيب و نقص مبرى باشد. چنين موعظهاى مىتواند مردم را به راه خدا
سوق دهد، آنان را هدايت كند، و از انسانيت برخوردارشان نمايد. رسول گرامى اسلام
(صلىالله و عليه و آله و سلم)، در پرتو مواعظ حسنه خود، به اين موفقيت دست يافت.
خطباى اسلام، كه پيروان مكتب رسول خدا
(صلىالله و عليه و آله و سلم) هستند، اگر بخواهند به وسيله موعظه، مردم را به راه
حق دعوت نمايند، بايد طبق دستور الهى و بر وفق عمل رسول اكرم (صلىالله و عليه و
آله و سلم) سخن بگويند و مواعظشان حسنه و خالى از آلايش باشد، تا بتوانند در مردم
اثر نيكو بگذارند و آنان را به صراط مستقيم، كه در راه حق است، هدايت نمايند.
در موعظه، دو نكته مهم، شايان كمال توجه است.
اول آن كه محتواى كلام واعظ، آگاهى بخش و بيدار كننده باشد، و آن ديگر، كلام را با
خلوص بيان نمايد. شنونده نيز بايد واجد شرايط لازم، از جهت حسن استماع و ايمان به
خدا باشد، تا وعظ در وى اثر كامل بگذارد، وگرنه اثر وعظ، نسبى خواهد بود يا بىاثر.
روى ان بعض الوعاظ دخل
على الرشيد يوما فقال عظنى فقال له اتراك لو منعت شربه من ماء عند عطشك بم كنت
تشتريها قال بنصف ملكى قال اتراها لو حبست عند خروجها يم كنت تشتريها قال بالنصف
الباقى قال فلايغرنك ملكه قيمته شربه ماء.(254)
يكى از وعاظ، روزى به مجلس هارونالرشيد، خليفه
مقتدر عباسى وارد شد. هارون به وى گفت: مرا موعظه كن.
واعظ گفت: اى رشيد، اگر به شدت تشنه شوى و از
آب منعت نمايند، به چه قيمت حاضرى آن را خريدارى كنى؟
گفت: به نصف مملكتم.
واعظ گفت: اگر آب را خوردى، به صورت ادرار در
مثانه آمد، اما خارج نشد، براى بيرون آوردنش چه قيمت مىپردازى؟
گفت: به نصف باقى ملكم.
واعظ گفت: پس مغرور نكند تو را مملكتى كه نصف
آن را براى يك آب و نصف ديگرش را براى يك ادرار از دست مىدهى.
ماده كلام واعظ، تكان دهنده و نافذ بود. ولى
هوى و تمايلات نفسانى نگذارد هارون به خود آيد، از خواب غفلت بيدار شود، و راه عدل
و داد را در پيش گيرد.
اگر ماده كلام واعظ تكان دهنده باشد، و از روى
كمال ايمان و اخلاص بگويد، و شنوندگان نيز مؤمن به خدا و تعاليم الهى باشند، و گفته
واعظ را با حسن استماع تلقى نمايند، قطعا تحت تأثير قرار مىگيرند و در پى اصلاح
اخلاق و اعمال خود مىروند. گاهى بين شنوندگان ممكن است فردى يافت شود كه بر اثر
شنيدن سخنان واعظ، آن چنان منقلب گردد كه نيروى تحمل را از دست بدهد، از شدت تأثر
صيحهاى بزند و جان به جان آفرين تسليم نمايد. اين امر در تاريخ اسلام سابقه دارد.
در روزگار پيشين، عالم با ايمانى بود كه منبر
مىرفت. مردم را اندرز مىگفت، و با مواعظ نافذ خود، قلوبشان را تصرف مىنمود.
گفتههايش آن قدر مهيج و مؤثر بود كه شنوندگانش مىگريستند و گاهى يكى دو نفر از
مستمعين، بر اثر دشت تأثر و تألم جان مىسپردند.
در آن شهر مردى بود رقيق القلب و شديد التأثر.
بسيار علاقه داشت در مجلس آن واعظ شركت كند، ولى مادرش مانع مىشد، زيرا بر جان وى
خائف بود. روزى از غفلت مادر استفاده نمود و در مجلس آن واعظ حاضر شد و به سخنانش
گوش فرا داشت. سرانجام، آن چه را كه مادر از آن خائف بود، به وقوع پيوست و فرزند
رقيق القلبش، بر اثر شنيدن سخنان واعظ از دنيا رفت.
پيرزن، از مرگ فرزند سخت متأثر گرديد. گويى در
باطن به آن واعظ بدگمان شد. پيش خود فكر مىكرد سخنان واعظ، دگران را به شدت متأثر
مىكند و تأثر بعضى منجر به مرگشان مىشود. چرا تا كنون خود او از سخنان خويشتن
تأثر شديد نيافته و گفته هايش موجب مرگش نشده است.
روزى پيرزن، با همين انديشه درونى، از رهگذرى
عبور مىكرد. ديد واعظ از آن معبر مىگذرد. پيش آمد و او را نگاه داشت و اين دو شعر
را براى وى خواند.
لتهدى الانام و لاتهتدى |
|
الا ان ذالك لاينفع |
فيا حجز السحذ حتى متى |
|
تسن الحديد و لاتقطع |
مردم را هدايت مىكنى و خود هدايت نمىشوى.
آگاه باش، چنين روش سودى نخواهد داشت، تو، اى سنگبران و سخت، تاكى و تا چه زمان
آهن را قطع مىكنى و خود قطع نمىشوى. يعنى آن همه افراد قوى و آهنين دل را كشتهاى
و هنوز خودت زنده هستى.
فلما سمعه الواعظ شهق
شهقه فخر من فرسه مغشيا عليه فحملوه الى بيته فتوفى الى رحمه الله.(255)
واعظ پس از شنيدن سخنان پيرزن. صيحهاى زد و در
حالى كه بىهوش بود، از اسب به زير افتاد. كسانى او را به خانهاش بردند. طولى
نكشيد كه در منزل از دار دنيا رفت.
پيرزن، با عبارتى كوتاه و نافذ، واعظ شهر را
موعظه نمود و آن چنان در وى مؤثر افتاد كه صيحهاى زد. بىهوش گرديد، و از اسب به
زير افتاد. وقتى به منزلش بردند، طولى نكشيد كه هم مانند بعضى از مستمعين با ايمانش
به سراى جاودان شتافت.
ضمناً، پيرزن دريافت كه واعظ شهر، مردى بود
الهى و با ايمان، كه سخن از روى خلوص و حقيقت مىگفت. اگر بر اثر موعظه آن واعظ با
ايمان، فرزند الهى و پاكدلش از دنيا رفت، موعظه خودش نيز به حيات آن واعظ بزرگوار
و مؤمن خاتمه داد.
خلاصه، واعظى كه از سرمايه گرانقدر ايمان
برخوردار است و با خلوص نيت سخن مىگويد، هدفش اين است كه از راه موعظه حسنه، مردم
را به صراط مستقيم سوق دهد، و موجبات سعادتشان را فراهم آورد. قطعاً چنين واعظى، در
روح افرادى كه منزه از عناد و لجاجاند، اثر مىگذارد و آنان را به راه رستگارى سوق
مىدهد.
اگر خطيبى، به طاغوت زمان متمايل باشد و بخواهد
در لباس موعظه، مقاصد وى را پياده كند، يا خود تحت تأثير افكار شيطانى است و نظرش
تحقق بخشيدن به منويات نادرست خويشتن است، يا عوامل ديگرى از قبيل جاهطلبى، برترى
جويى، و خودخواهى در وى اثر گذارده و مىخواهد از اره اندرزگويى به هدفهاى خود دست
يابد. هيچ يك از اينها موعظه حسنه نيست، بلكه خواهش نفسانى است كه رنگ موعظه به
خود گرفته است.
موقعى كه شيطان مىخواست در بهشت، آدم و حوا را
اغفال نمايد و آنان را به خوردن از شجره منهيه تشويق كند، چهره نصيحت به خود گرفت،
حتى براى جلب اطمينان آن دو نفر، قسم ياد كرد كه من خيرخواه شما هستم.
و قاسمهما انى لكما لمن
الناصحين.(256)