گفتار فلسفى
(سخن و سخنورى)

محمدتقى فلسفى

- ۱۴ -


ابلاغ سوره برائت

يكى ديگر از نمونه‏هاى شجاعت در تبليغ امر الهى، مأموريت خطيرى بود كه رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، در ابلاغ ده آيه از اول سوره برائت، به على (عليه السلام) محول فرمود. به طورى كه در تفاسير عامه و خاصه آمده است، وقتى سوره برائت نازل گرديد، رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) به ابى‏بكر مأموريت داد به مكه برود و ده آيه اول اين سوره را براى مردم بخواند و مراتب بيزارى و برائت خدا و رسول او را به مشركين ابلاغ نمايد. ابى‏بكر به محل مأموريت خود حركت كرد. بعداً دستور آمد اين امر را يا بايد خودت به عهده بگيرى يا كسى كه از تو وابسته به توست انجام دهد. از اين رو، على (عليه السلام) را مأمور نمود كه برود سوره را از ابى‏بكر بگيرد و خودش ابلاغ نمايد. در ذوالحليفه به ابى‏بكر رسيد. سوره را از او گرفت و ابى‏بكر به مدينه مراجعت نمود. موقعى كه به محضر پيامبر اسلام شرفياب شد، علت امر را پرسيد. حضرت فرمود: دستور آمد اين آيات را يا خود شخصاً بايد ابلاغ كنم، يا كسى كه از من است، لذا على را فرستادم.

على (عليه السلام)، راه بين مدينه و مكه را پيمود و دهم ذى‏الحجه، كه روز نحر بود، وارد مكه شد و براى ابلاغ آيات سوره برائت، در منى، كه مركز تجمع مردم روز نحر است، حضور يافت.

عن ابى جعفر (عليه السلام) قال: خطب على الناس و اخترط سيفه فقال لا يطوفن بالبيت عريان و لا يحجن البيت مشرك و من كانت له مده فهو الى مدته و من لم يكن له مده فمدته اربعه اشهر و كان خطب يوم النحر و كانت عشرون من ذى‏الحجه و المحرم و صفر و شهر ربيع الاول و عشر من شهر ربيع الاخر وروى انه (عليه السلام) قام عند جمره العقبه.(241)

امام باقر (عليه السلام) فرمود: حضرت على بن ابى‏طالب (عليه السلام) خطبه خواند، در حالى كه شمشير خويشتن را برهنه در دست داشت. موادى را كه طبق مأموريت خود به مشركين ابلاغ فرمود، چهار چيز بود.

اول. از اين پس عريان نبايد به بيت طواف نمايند.

دوم. از اين به بعد مشرك حق ندارد حج بيت نمايد.

سوم. كسى كه از مشركين پيمانى دارد، تا آخر مدت پيمانش مصون است،

چهارم. كسى كه پيمانى ندارد، تا چهار ماه مصونيت دارد.

و چون على (عليه السلام) روز دهم ذى‏الحجه خطبه خواند، با گذشت بيست روز از ذى‏الحجه و سه ماه محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى، مدت چهار ماه منقضى خواهد شد. روايت شده است على (عليه السلام) خطبه را در جمره عقبه خوانده است.

ممكن است افراد خالى‏الذهن، با توجه به ماده اول كلام على (عليه السلام)، سؤال كنند مگر كسى عريان در مسجدالحرام طواف مى‏نمود كه اسلام آن را ممنوع نموده است؟ پاسخ اين پرسش مثبت است و شرح آن در كلام امام صادق (عليه السلام) آمده است.

عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال... و كان سنه من العرب فى الحج انه من دخل مكه و طاف البيت فى ثيابه لم تحل له امساكها و كانوا يتصدقون بها و لا يلبسونها بعد الطواف فكان من وافى مكه يستعير ثوبا و يطوف فيه ثم يرده و من لم يجد عاريه اكترى ثوبا و من لم يجد عاريه و لاكرى و لم يكن له الا ثوب واحد طاف بالبيت عريانا.(242)

امام صادق (عليه السلام) فرموده: عرب جاهليت، در حج خانه خدا، سنتى داشت و آن اين بود كه هر كس وارد مكه مى‏شود، اگر در لباس خود طواف نمايد، نگهدارى و پوشيدن آن لباس را بر وى حلال نمى‏دانستند و موظف بود بعد از طواف آن را صدقه بدهد.

از اين رو، كسانى كه فقط يك لباس داشتند و مكه مى‏آمدند، ناچار بودند براى انجام طواف، لباسى را از دگران عاريه كنند، موقع طواف آن را در بر نمايند، و پس از طواف به صاحبش بر گردانند و لباس خود را بپوشند. اگر لباس عاريه به دست نمى‏آوردند، لباس را كرايه مى‏كردند و عمل طواف را با آن انجام مى‏دادند و اگر براى كسى تهيه لباس عاريه يا كرايه ناممكن بود و از خودش فقط يك لباس مى‏داشت، براى آن كه بعد از طواف برهنه نماند، لباس خود را از بر بيرون مى‏آورد، عريان طواف مى‏نمود، و بعد از طواف لباس خود را مى‏پوشيد.

على (عليه السلام)، اولين ماده‏اى را كه به دستور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به آنان ابلاغ نمود، اين بود كه از اين پس، احدى مجاز نيست برهنه طواف نمايد. اين فرمان الهى، با ابلاغ قاطعانه على (عليه السلام)، به سنت نادرست و جاهلانه مشركين خاتمه داد.

نتيجه آن كه پيشواى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و على (عليه السلام)، در مقام تبليغ اوامر الهى و اشاعه تعليم آسمانى اسلام، در حد اعلاى شجاعت و قوت اراده بودند و دستور حضرت بارى تعالى را در تمام موارد به موقع اجرا مى‏گذاردند و از تهديد و تخويف اين و آن هراس نداشتند، زيرا از عالى‏ترين مراتب ايمان به خدا برخوردار بودند.

دلى كه هميشه را ياد حضرت حق است و در همه حالات به او اعتماد و اتكا دارد، در رويدادها و حوادث، هر قدر سنگين باشد، خود را نمى‏بازد، وحشتزده نمى‏شود، و همواره دلى مطمئن و آرام دارد.

الا بذكر الله تطمئن القلوب.(243)

آگاه باشيد كه در پرتو ياد خدا دل‏ها آرامش و اطمينان مى‏يابد.

شجاعت و استقامت رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ديگر ائمه معصومين (عليه السلام)، كه ناشى از عالى‏ترين مرتبه ايمان است، به خودشان اختصاص دارد و هيچ خطيبى در حد آن ايمان نيست تا مورد توقع آن درجه از شجاعت باشد. ولى خطيب اسلامى، اگر بخواهد، مى‏تواند در تقويت ايمان و تحكيم مبانى دينى خويش بكوشد، رابطه خود را با حضرت حق افزايش دهد تا در پرتو تعالى معنوى و امانى، اطمينان قلبش بيشتر شود و شجاعتش فزون‏تر گردد.

متاع‏هاى دنيوى و كالاهاى مادى، هر قدر نفيس و گران‏بها باشد، قابل ارزيابى و خريدارى است. برليان منحصر به فرد، تابلوى نقاشى بى‏نظير، فرش ابريشمى، و ديگر كالاهايى از اين قبيل را مى‏توان با پول خريدارى نمود و در اختيار گرفت. ولى ذخاير معنوى و سجاياى انسانى، كه مايه سعادت است، با پول قابل ارزيابى نيست و بزرگ‏ترين ثروتمند جهان نمى‏تواند از راه معامله مالى آن را براى خود تهيه نمايد.

كسى كه در مقابل حوادث سنگين و مصائب جانكاه قرار مى‏گيرد، نمى‏تواند با پول، صبر و بردبارى بخرد و خويشتن را از جزع و بى‏تابى محافظت نمايد.

كسى كه مورد تهديد و تخويف افراد مقتدر قرار مى‏گيرد، بر حيات خويش خائف مى‏شود، و خواب و آرام را از دست مى‏دهد، نمى‏تواند با پرداخت پول زياد، آرامش خاطر و آسايش فكر خريدارى كند، آن را در اختيار بگيرد و از نگرانى و تشويش رهايى يابد.

اين قبيل ذخاير گران‏قدر و سرمايه‏هاى نفيس را جز با ايمان به خدا و اتكا به ذات‏اقدس الهى نمى‏توان به دست آورد. اين واقعيت مدلول حديثى است كه از حضرت جوادالائمه نقل شده است:

الثقه بالله تعالى ثمن لكل غال و سلم الى كل عال.(244)

اتكاى به خداوند، قيمت هر متاع نفيس و نردبانى براى رسيدن به هر مقام بلند است.

شجاعت و شهامت براى خطيب اسلامى و ناشر تعاليم الهى، از آن قسم ذخاير و سرمايه‏هاى روحى است كه با پرداخت پول به دست نمى‏آيد. اين متاع پر ارج و گران‏بها را فقط با ايمان به خدا و اتكاى به ذات اقدس الهى مى‏توان تهيه نمود و در دل مستقر ساخت. بنابراين، هر قدر ايمان خطيب قويتر و توجهش به خدا بيشتر باشد، شجاعتش در بيان حقايق دين و استقامتش در مقابل مخالفين فزون‏تر خواهد بود.

چه غم ديوار امت را كه دارد چون تو پشتيبان   چه باك از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان

اجر هدايت مردم

خطيب فصيح و بليغى كه شجاع است و در پرتو اعتماد به خدا، با قاطعيت سخن مى‏گويد، در دل‏ها نفوذ بيشتر دارد و مردم را زودتر به صراط مستقيم هدايت مى‏نمايد و از پاداش بزرگ الهى برخوردار مى‏گردد. ارزش هدايت و راهنمائى مردم به آئين‏الهى از سخنى كه رسول اكرم (صلى‏الله‏عليه‏وآله) به على (عليه السلام) فرموده است به خوبى روشن مى‏شود:

عن اميرالمؤمنين (عليه السلام) قال بعثنى رسول الله (صلى الله عليه و آله) الى اليمن فقال لى يا على لا تقاتلن احدا حتى تدعوه وايم الله لان يهدى الله على يديك رجلاً خير لك مما طلعت عليه الشمس و غربت ولك ولاوه يا على.(245)

على (عليه السلام) مى‏فرمايد: رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا مأمور يمن نمود و به من فرمود: با هيچ يك از اهالى قتال مكن تا او را به آيين الهى دعوت نمايى. به خدا قسم، اگر پروردگار به دست تو يك نفر را هدايت نمايد، براى تو بهتر است از آن چه آفتاب بر آن طلوع مى‏كند و غروب مى‏نمايد، در حالى كه حكومت آن، پهنه وسيع براى تو باشد اى على.

گويى رسول خدا مى‏خواهد بفرمايد اجر هدايت يك انسان، براى على (عليه السلام)، بالاتر است از اجر حكومت عدل آن حضرت در سراسر كره زمين، كه مشرق و مغرب آفتاب است.

شجاعت، حد وسط بين تهور و جبن است. خطيبى كه مى‏خواهد شجاع باشد، در كرسى سخن به ناروايى‏ها و گناهان اعتراض كند، و از كنار جرايم و جنايات اجتماعى بى‏تفاوت نگذرد، بايد مراقبت كند تحت تأثير احساس قرار نگيرد، به تهور و بى‏باكى گرايش نيابد، و از مرز دين حق تجاوز ننمايد. براى آن كه از خطر مصون بماند و در منطقه ممنوع قدم نگذارد، بايد پيش از سخن گفتن، انديشه و افكار خود را به شرع مقدس عرضه بدارد. اگر مرضى اسلام بود. بگويد و اگر مرضى دين حق نبود، از گفتن خوددارى نمايد.

خطيبى كه برنامه كارش اين چنين باشد، همواره ضميرى آرام و وجدانى مطمئن دارد و اگر به فرض، موقعى بر اثر گفته‏هاى انتقادى‏اش مورد تعقيب حكومت قرار گيرد و گرفتار زندان شود، يا به گونه‏اى احساس خطر نمايد، چون موازين شرع مقدس را در سخنان خويش رعايت نموده و بر وفق رضاى خدا حرف زده است، در زندان يا در محيط اجتماع، نگرانى و تشويش خاطر ندارد، از كار خود پشيمان نمى‏شود و براى رهايى از زندان يا خلاصى از فشارها، نه حرف خود را پس مى‏گيرد نه از گفته خويش ابراز ندامت مى‏كند، نه بر خلاف واقع آن را تكذيب مى‏نمايد و نه به فرومايگى و ذلت تن مى‏دهد و عفو اغماض مى‏طلبد. بلكه با صراحت و در كمال شجاعت مى‏گويد آن چه به زبان آورده‏ام، وظيفه دينى من بوده، بايد آن را مى‏گفتم و اكنون براى تحمل عوارض و پى آمدهاى آن مهيا و آماده‏ام.

البته، انتقاد كنندگان اجتماعى، از جهت شجاعت روحى و قوت معنوى با يكديگر متفاوت‏اند. خواه آنان از گروه خطبا و گويندگان جامعه باشند و خواهد از افراد عادى مردم.

بعضى از آنان شجاع‏اند و داراى قوت روح، اگر بر اثر انتقاد به زندان افتادند يا با خطر مواجه شدند، خود را نمى‏بازند و توان روحى خويش را از دست نمى‏دهند. بعضى ترسو و ضعيف‏اند و براى رهايى از خطر، سخن انتقادى خويش را به گونه‏اى پس مى‏گيرند و به ذلت و زبونى تن مى‏دهند. در اينجا، چند جمله تاريخى كه حاوى هر دو نمونه است، ذكر مى‏شود:

اول. در گذشته، گاه يكى از صاحبان قدرت و مقام، به عنوان گردش يا شكار از شهر خارج مى‏شد و عده‏اى از رجال كشورى و لشكرى نيز در معيتش حركت مى‏كردند.

روزى، براى عبدالملك بن مروان چنين پيش آمد. از مركز مملكت خارج شد و جمعى از خواص و متعينين با او از شهر خارج شدند. پس از آن كه مقدارى راه پيمودند. عبدالملك ركاب زد، از همراهان جدا شد و اسب، او را به نقطه دوردستى رساند. در بيابان به يك مرد اعرابى رسيد، عنان كشيد و توقف نمود تا با او صحبت كند.

فقال اتعرف عبدالملك بن مروان؟ قال نعم جائر بائر.

گفت، عبدالملك بن مروان را مى‏شناسى. پاسخ داد: آرى او ستمگرى است غير قابل هدايت.

قال ويحك انا عبدالملك قال لا حياك الله و لا بياك و لا قربك اكلت مال الله وضيعت حرمته.

گفت: واى بر تو، من عبدالملكم عبدالملك تصور مى‏كرد اگر اعرابى او را بشناسد، از تند گويى خوددارى مى‏كند و از آن چه گفته است، عذر مى‏خواهد، ولى بر خلاف انتظار، همچنان به تندگويى ادامه داد. گفت: نه خداوند به تو عمر طولانى دهد و نه مال و ملك بخشد، كه مال خدا را خوردى و حرمت او را تضييع نمودى.

قال ويحك انا اضر وانفع قال لا رزقنى الله نفعك و دفع عن ضرك.

عبدالملك، كه خشمگين شده بود، گفت: واى بر تو، من قادرم به تو ضرر بزنم و قدرت دارم به تو نفع برسانم. اعرابى جواب داد: خداوند نفع تو را روزى من ننمايد و خداوند اضرارت را از من بگرداند.

هر دو ساكت شدند. وقتى سواران همراه عبدالملك، نزديك رسيدند، اعرابى گفت:

اكتم ماجرى فان المجالس بالامانه.(246)

آن چه بين من و تو گذشت، از سواران خود پنهان دار كه به گفته رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، مجالس، امانت است.

اعرابى شجاع و دانا، پيش از آن كه عبدالملك را بشناسد و همچنين بعد از شناختنش، آن چه را كه درباره او عقيده داشت، با صراحت گفت و اظهار ضعف و زبونى ننمود و آن قدر عزيزالنفس و بلند همت بود كه در پايان امر، براى آن كه از مزاحمت احتمالى وى مصون بماند، فقط روايتى را از پيشواى گرامى اسلام خواند و نجات يافت. اگر به فرض، سواران به دستور عبدالملك او را مى‏گرفتند و به زندان مى‏بردند، به نظر مى‏رسد اعرابى شجاع، خود را بزرگ‏تر از اين مى‏دانست كه به ذلت تن در دهد و براى رهايى خويش، در خواست عفو و بخشودگى نمايد.

دوم. روزى حجاج بن يوسف، براى تفريح و گشتن در باغ‏ها، با چند نفر از خواص خود از شهر خارج شد. پس از پايان تفريح، همراهان را مرخص نمود و خود به تنهايى قدم مى‏زد. در راه، به پيرمردى بر خورد نمود. پرسيد: پيرمرد اهل كجايى؟

گفت: اهل اين قريه هستم.

پرسيد: مأمورين دولت در قريه شما چگونه‏اند؟

پاسخ داد: بدترين مأمورين هستند، به مردم ستم مى‏كنند و اموالشان را حلال مى‏دانند.

گفت: درباره حجاج چه مى‏گويى؟

جواب داد: استاندار عراق از مأمورينش بدتر است، خداوند او و مأمورينش را روسياه نمايد.

قال اتعرف من انا قال لا قال انا الحجاج قال جعلت فداك او تعرف من انا قال لاقال انا فلان بن فلان مجنون بنى عجل اصرع فى كل يوم مرتين فضحك الحجاج منه و امر له بصله.(247)

حجاج به پيرمرد گفت: مرا مى‏شناسى؟

جواب داد: نه.

گفت: من حجاج هستم.

پيرمرد گفت: فدايت شوم، آيا شما مرا مى‏شناسى؟

پاسخ داد: نه.

گفت: من فلان، پسر فلان ديوانه بنى‏عجل هستم. هر روز دوبار گرفتار جنون مى‏شوم.

حجاج از گفته او خنديد، سپس دستور داد به وى صله دادند.

پيرمرد، در آغاز مواجه با حجاج، مانند اعرابى در مواجهه با عبدالملك، قوى و محكم سخن گفت، اما موقعى كه پيرمرد حجاج را شناخت، دچار ضعف و زبونى گرديد و براى نجات خويشتن، خود را ديوانه خواند و سخنان غيرواقعى گفت. ولى اعرابى شجاع و قوى‏النفس، بعد از شناخت عبدالملك، همچنان به سخنان خويش ادامه داد و سرانجام با ذكر حديث رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، خطر را از خود گرداند.

خطيب شجاع، اگر مطلب حقى را طبق وظيفه دينى گفت و با مشكلى مواجه گرديد، سخن و گفته خويش را نفى نمى‏نمايد، ابراز ندامت نمى‏كند، با مشكل مى‏سازد و از هر عملى كه نشانه زبونى و ذلت نفس است، خوددارى مى‏نمايد. ثبات و استقامت در راه حق، موجب عز و بزرگى است و گاهى همان پايدارى و ثبات، موجب نجات اهل حق مى‏گردد.

روزى حجاج، در منبر، خطابه خود را به درازا كشاند. شخصى شجاع و با اراده، از بين مستمعين، با صداى بلند گفت: موقع نماز فرارسيده است. سخن را كوتاه كن، نه وقت به احترام شما توقف مى‏كند و نه بارى تعالى عذرت مى‏پذيرد. اين صراحت كلام، آن هم با حضور جمعيت، براى حجاج گران آمد. دستور داد مرد را زندانى كردند كسان او نزد حجاج رفتند و گفتند: امير، مردى كه در مجلس عمومى سخن گفت و هم اكنون در زندان است، از بستگان ماست و ديوانه، اجازه فرماييد آزاد شود.

فقال ان اقربالجنون خليته فقيل له فقال معاذ الله از عم ان الله ابتلانى و قد عافانى فبلغ ذالك الحجاج فعفا عنه لصدقه.(248)

حجاج گفت: اگر خودش به جنون اعتراف كند، آزادش خواهم نمود.

بستگانش به زندان رفتند و سخن را به وى گفتند. جواب داد: پناه مى‏برم به خدا، گمان ندارم كه پروردگار به جنونم مبتلا كرده باشد، با آن كه از عافيت و سلامت او برخوردارم. پاسخ زندانى به گوش حجاج رسيد. او را به علت صداقت و راستگويى‏اش آزاد نمود.

13: محتواى كلام سخنور

المراء يفسد الصداقه القديمه و يحلل العقده الوثيقه.

امام هادى (عليه السلام)

به دستور ذات اقدس الهى، كه در قرآن شريف آمده است، رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) موظف بود دعوت خود را بر سه اصل اساسى استوار سازد و مردم را از اين سه راه، به دين خداوند دعوت نمايد.

1. سخنان حكيمانه و منطق مستدل.

2. مواعظ حسنه و اندرزهاى سودمند و مفيد.

3. از راه مناظره و مجادله‏اى كه منزه از مراء و خصومت باشد.

ادع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن‏(249)

راغب در مفردات قرآن، حكمت را چنين معنى كرده است.

الحكمه اصابه الحق بالعلم و العقل.

حكمت، عبارت است از دست يافتن به واقع و حق، از راه علم و عقل.

بنابراين تعريف، مطالب حكيمانه به چيزهايى گفته مى‏شود كه واقعيت و اصالت آنها، از راه دلايل عقلى و براهين علمى ثابت شده است.

قسمتى از مقررات اسلام، كه در ذيل توضيح داده مى‏شود و حق بودن آن‏ها بر مردم عالم و عاقل پوشيده نيست، ضمن چند آيه متوالى در قرآن شريف آمده و خداوند آن‏ها را حكمت خوانده است.

براى خدا، شريك قرار ندهيد و غير او را پرستش ننماييد.

به والدين خويش احسان نماييد و كوچك‏ترين كلمه‏اى را كه موجب آزردگى خاطر ايشان مى‏شود، به آنان نگوييد و در مقابلشان فروتن و متواضع باشيد.

حقوق ارحام و مساكين را رعايت نماييد.

از تبذير مال و متاع بپرهيزيد.

نه از انفاق به دگران امساك كنيد و نه هر چه داريد به دگران بدهيد و خود، تهى دست، در گوشه‏اى بنشينيد و مورد ملامت و تأثر قرار گيريد.

فرزندان خود را از ترس فقر و تنگدستى نكشيد.

از عمل منافى با عفت پرهيز نماييد.

در اموال يتامى، تصرف غير قانونى نكنيد.

با تكبر و نخوت در جامعه راه نرويد.

خون كسى را به ناحق نريزيد.

به عهد و پيمان خود وفادار باشيد.

در توزين اجناس كم ندهيد و رعايت عدل را بنماييد.

چيزى را كه نمى‏دانى و اطمينان ندارى از پى آن مرو.

پس از بيان اين تعاليم دينى و مقررات اسلامى، فرموده است:

ذالك مما اوحى اليك ربك من الحكمه.(250)

اين آيات كه مذكور افتاد، از دستورهاى حكيمانه پروردگار تو در قرآن شريف است، كه خداوندت به تو وحى نموده است.

خطبا و بحث‏هاى حكيمانه

مجالسى كه اقتضا دارد در آن‏ها پيرامون مسائل مختلف دينى بحث شود و شنوندگان براى استماع، آمادگى دارند، لازم است خطباى عالم و تحصيل كرده، قسمت قابل ملاحظه‏اى از سخنان خويش را به مسائل حكيمانه اختصاص دهند و درباره مطالبى كه با ادله علمى و عقلى قابل اثبات است، بحث نمايند. چه، طرح اين قبيل مطالب در مجامع عمومى، موجب رشد فكرى و تقويت نيروى استدلالى شنوندگان مى‏شود و سطح فرهنگى آنان را بالا مى‏برد. به علاوه، طرح بحث‏هاى برهانى و مستدل، زودتر مورد قبول حضار محضر مى‏گردد و سريع تر آنان را اقناع مى‏نمايد. در نتيجه، خطيب، بدون تكلف و زحمت به هدف خويش دست مى‏يابد و شنوندگان را زودتر با خود موافق و هماهنگ مى‏سازد.

كلاس درس

در اين جا به مناسبت حسن اثر سخنان حكيمانه خطباء، در فكر مستمعين، مقتضى است نكته‏اى را كه در پرورش خطيب و ساختن انديشه سخنور، اثر شايان ملاحظه‏اى دارد خاطرنشان نمايد.

كسانى كه مى‏خواهند خويشتن را براى نطق و خطابه بسازند و خطيب جامعه شوند، لازم است مدتى در مجالس سخنراين خطباى كاردان شركت كنند و از كيفيت بحث و چگونگى ورود و خروج آنان در مسائل مختلف آگاهى يابند. چه، اين قبيل مجالس، براى آنان به منزله كلاس درس است. ولى بايد متوجه باشند كه در مجالس، كسانى حضور به هم رسانند كه طرز تفكرشان صحيح و سخنانشان مستدل باشد. زيرا گفته سخنوران قوى و آزموده در افراد تازه وارد اثر عميق و نافذ دارد و آنان را، آگاهانه يا نا آگاه، همان گونه مى‏سازد و گاهى كم و كيفى را كه تازه‏كاران، از اين قبيل مجالس، اقتباس مى‏نمايند، آن چنان ملكه روحى آنان مى‏شود كه تا آخر عمر در ضميرشان ثابت مى‏ماند و نمى‏توانند آن را ترك گويند.

بنابر اين، اگر در مجالس كسانى شركت كنند كه سخنانشان كم مايه يا بى‏اساس باشد، آنان نيز آن‏چنان بار مى‏آيند و در آينده، حرف‏هايى مى‏زنند كه از آن‏ها سودى عايد جامعه نمى‏شود و خودشان نيز از آن سخنان قدر و منزلتى به دست نمى‏آورند.

موعظه حسنه

راه دومى را كه خداوند به رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) دستور داده و خط مشى آن حضرت را در ابلاغ دين حق و دعوت به راه پروردگار تعيين نموده، مواعظ حسنه است.

راغب در كتاب مفردات، وعظ را چنين تعريف نموده است.

الوعظ زجر مقترن بتخويف.

وعظ عبارت از منعى است كه در كنار آن ترساندن و تخويف باشد.

پدرى كه مى‏خواهد در محيط محدود خانواده، فرزند خويش را در زمينه انتخاب رفيق، اندرز گويد و او را موعظه كند، به وى مى‏گويد: فرزند عزيز، از همنشينى و رفاقت با افراد فاسد و گناهكار بپرهيز. با آنان رفت و آمد منما. چه، رفيق بد، از عوامل مهم انحراف آدمى از صراط مستقيم است. رفيق بد، ناآگاه در انسان اثر مى‏گذارد و او را به راه فساد و تباهى سوق مى‏دهد. رفيق بد، آدمى را گناه‏آلود مى‏كند، مطرود جامعه مى‏سازد، و سرانجام موجب سيه‏روزى و بدبختى‏اش مى‏شود.

واعظى كه مى‏خواهد در محيط وسيع اجتماع، مردم را در زمينه خشم، اندرز دهد و موعظه كند به آنان مى‏گويد: غضب، به منزله آتش خطرناكى است كه در باطن انسان خشمگين، مشتعل مى‏شود. بكوشيد غضب‏آلود نشويد. از رد و بدل سخنانى كه موجب خشم مى‏شود، اجتناب نماييد. اگر موقعى اين حالت به شما دست داد، خود را نگاه داريد. كظم غيظ كنيد. براى ارضاى غضب سخن نگوييد، و به كارى دست نزنيد. بدانيد، اگر به غضب، ميدان فعاليت دهيد و آتش خشم را مشتعل سازيد، به كارهاى ناروا و غير مشروع دست مى‏زنيد و در نتيجه، خودتان در آتش خشم خواهيد سوخت.

خداوند، بشر را به گونه‏اى آفريده است كه تلقين در وى مؤثر است و آن را مى‏پذيرد. خواه تلقين خوب و نافع باشد خواه بد و زيان‏بار. موعظه نوعى تلقين است كه واعظ به شنونده القا مى‏نمايد.

موعظه، در انقلاب افكار و دگرگون ساختن انديشه‏هاى مردم آن قدر مؤثر است كه خداوند، آن را يكى از طرق دعوت رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) قرار داده و در رديف سخنان حكيمانه آورده است.

اگر بخواهيم به قدر و منزلت موعظه واقف شويم و ارج و ارزش آن را بهتر بدانيم، كافى است كه در اين حديث شريف دقت كافى مبذول داريم:

عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال قال رسول الله صلى‏الله و عليه و آله لجبرئيل (عليه السلام) عظنى فقال يا محمد عش ما شئت فانك ميت و احبب ما شئت فانك مفارقه واعمل ما شئت فانك ملاقيه.(251)

امام صادق (عليه السلام) از رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) حديث نموده كه به جبرئيل فرمود: مرا موعظه كن. گفت: اى محمد، هر طور ميل دارى زندگى كن، ولى متوجه باش سرانجام بايد بميرى. هر چه را كه مى‏خواهى دوست بدار، ولى بايد روزى از محبوبت جدا شوى. هر طورى كه مى‏خواهى عمل كن، ولى آگاه باش روزى اعمالت را مشاهده خواهى نمود.

خداوند، در قرآن شريف، مكرر مردم را موعظه نموده، از آن جمله فرموده است:

ان الله يامر بالعدل و الاحسان وايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون.(252)

خداوند به دادگرى و احسان و بذل و عطا به خويشاوندان امر مى‏كند و از گناه و منكر و ظلم، نهى مى‏نمايد. شما را موعظه مى‏كند، شايد به خود آييد و به وظايف خويش توجه نماييد.

رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) نيز مواعظ بسيار دارد.

محدثين، در كتب اخبار، آن‏ها را جمع آورى نموده و در دسترس خوانندگان قرار داده‏اند. از آن جلمه:

عن انس قال خطبنا رسول الله (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) على ناقته فقال ايها الناس كان الموت فيها غيرنا كتب و كان الحق فيها على غيرنا وجب و كان الذى يشيع من الاموات سفر عما قليل الينا راجعون.(253)

انس مى‏گويد: روزى رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، در حالى كه بر شتر سوار بود، خطبه‏اى خواند و فرمود: مردم، گويى مرگ در دنيا براى غير ما مقدر گرديده است و گويى حق در دنيا بر غير ما واجب شده است و گويى جنازه‏اى كه تشييع مى‏شود، مسافرى است كه عن قريب به سوى ما بر مى‏گردد.

اميرالمؤمنين و ديگر ائمه طاهرين (عليهم السلام) نيز مردم را با بيانات مختلف، نصيحت و موعظه نموده‏اند. مواعظشان در كتب اخبار آمده و علاقه‏مندان مى‏توانند به منابع حديث مراجعه نمايند.

نكته قابل ملاحظه اين است كه خداوند، در برنامه دعوت مردم، پيشواى اسلام را به موعظه حسنه مأمور نموده است. يعنى موعظه‏اى كه از هر جهت خوب و از هر عيب و نقص مبرى باشد. چنين موعظه‏اى مى‏تواند مردم را به راه خدا سوق دهد، آنان را هدايت كند، و از انسانيت برخوردارشان نمايد. رسول گرامى اسلام (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، در پرتو مواعظ حسنه خود، به اين موفقيت دست يافت.

خطباى اسلام، كه پيروان مكتب رسول خدا (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) هستند، اگر بخواهند به وسيله موعظه، مردم را به راه حق دعوت نمايند، بايد طبق دستور الهى و بر وفق عمل رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) سخن بگويند و مواعظشان حسنه و خالى از آلايش باشد، تا بتوانند در مردم اثر نيكو بگذارند و آنان را به صراط مستقيم، كه در راه حق است، هدايت نمايند.

در موعظه، دو نكته مهم، شايان كمال توجه است. اول آن كه محتواى كلام واعظ، آگاهى بخش و بيدار كننده باشد، و آن ديگر، كلام را با خلوص بيان نمايد. شنونده نيز بايد واجد شرايط لازم، از جهت حسن استماع و ايمان به خدا باشد، تا وعظ در وى اثر كامل بگذارد، وگرنه اثر وعظ، نسبى خواهد بود يا بى‏اثر.

روى ان بعض الوعاظ دخل على الرشيد يوما فقال عظنى فقال له اتراك لو منعت شربه من ماء عند عطشك بم كنت تشتريها قال بنصف ملكى قال اتراها لو حبست عند خروجها يم كنت تشتريها قال بالنصف الباقى قال فلايغرنك ملكه قيمته شربه ماء.(254)

يكى از وعاظ، روزى به مجلس هارون‏الرشيد، خليفه مقتدر عباسى وارد شد. هارون به وى گفت: مرا موعظه كن.

واعظ گفت: اى رشيد، اگر به شدت تشنه شوى و از آب منعت نمايند، به چه قيمت حاضرى آن را خريدارى كنى؟

گفت: به نصف مملكتم.

واعظ گفت: اگر آب را خوردى، به صورت ادرار در مثانه آمد، اما خارج نشد، براى بيرون آوردنش چه قيمت مى‏پردازى؟

گفت: به نصف باقى ملكم.

واعظ گفت: پس مغرور نكند تو را مملكتى كه نصف آن را براى يك آب و نصف ديگرش را براى يك ادرار از دست مى‏دهى.

ماده كلام واعظ، تكان دهنده و نافذ بود. ولى هوى و تمايلات نفسانى نگذارد هارون به خود آيد، از خواب غفلت بيدار شود، و راه عدل و داد را در پيش گيرد.

اگر ماده كلام واعظ تكان دهنده باشد، و از روى كمال ايمان و اخلاص بگويد، و شنوندگان نيز مؤمن به خدا و تعاليم الهى باشند، و گفته واعظ را با حسن استماع تلقى نمايند، قطعا تحت تأثير قرار مى‏گيرند و در پى اصلاح اخلاق و اعمال خود مى‏روند. گاهى بين شنوندگان ممكن است فردى يافت شود كه بر اثر شنيدن سخنان واعظ، آن چنان منقلب گردد كه نيروى تحمل را از دست بدهد، از شدت تأثر صيحه‏اى بزند و جان به جان آفرين تسليم نمايد. اين امر در تاريخ اسلام سابقه دارد.

در روزگار پيشين، عالم با ايمانى بود كه منبر مى‏رفت. مردم را اندرز مى‏گفت، و با مواعظ نافذ خود، قلوبشان را تصرف مى‏نمود. گفته‏هايش آن قدر مهيج و مؤثر بود كه شنوندگانش مى‏گريستند و گاهى يكى دو نفر از مستمعين، بر اثر دشت تأثر و تألم جان مى‏سپردند.

در آن شهر مردى بود رقيق القلب و شديد التأثر. بسيار علاقه داشت در مجلس آن واعظ شركت كند، ولى مادرش مانع مى‏شد، زيرا بر جان وى خائف بود. روزى از غفلت مادر استفاده نمود و در مجلس آن واعظ حاضر شد و به سخنانش گوش فرا داشت. سرانجام، آن چه را كه مادر از آن خائف بود، به وقوع پيوست و فرزند رقيق القلبش، بر اثر شنيدن سخنان واعظ از دنيا رفت.

پيرزن، از مرگ فرزند سخت متأثر گرديد. گويى در باطن به آن واعظ بدگمان شد. پيش خود فكر مى‏كرد سخنان واعظ، دگران را به شدت متأثر مى‏كند و تأثر بعضى منجر به مرگشان مى‏شود. چرا تا كنون خود او از سخنان خويشتن تأثر شديد نيافته و گفته هايش موجب مرگش نشده است.

روزى پيرزن، با همين انديشه درونى، از رهگذرى عبور مى‏كرد. ديد واعظ از آن معبر مى‏گذرد. پيش آمد و او را نگاه داشت و اين دو شعر را براى وى خواند.

لتهدى الانام و لاتهتدى   الا ان ذالك لاينفع
فيا حجز السحذ حتى متى   تسن الحديد و لاتقطع

مردم را هدايت مى‏كنى و خود هدايت نمى‏شوى. آگاه باش، چنين روش سودى نخواهد داشت، تو، اى سنگ‏بران و سخت، تاكى و تا چه زمان آهن را قطع مى‏كنى و خود قطع نمى‏شوى. يعنى آن همه افراد قوى و آهنين دل را كشته‏اى و هنوز خودت زنده هستى.

فلما سمعه الواعظ شهق شهقه فخر من فرسه مغشيا عليه فحملوه الى بيته فتوفى الى رحمه الله.(255)

واعظ پس از شنيدن سخنان پيرزن. صيحه‏اى زد و در حالى كه بى‏هوش بود، از اسب به زير افتاد. كسانى او را به خانه‏اش بردند. طولى نكشيد كه در منزل از دار دنيا رفت.

پيرزن، با عبارتى كوتاه و نافذ، واعظ شهر را موعظه نمود و آن چنان در وى مؤثر افتاد كه صيحه‏اى زد. بى‏هوش گرديد، و از اسب به زير افتاد. وقتى به منزلش بردند، طولى نكشيد كه هم مانند بعضى از مستمعين با ايمانش به سراى جاودان شتافت.

ضمناً، پيرزن دريافت كه واعظ شهر، مردى بود الهى و با ايمان، كه سخن از روى خلوص و حقيقت مى‏گفت. اگر بر اثر موعظه آن واعظ با ايمان، فرزند الهى و پاك‏دلش از دنيا رفت، موعظه خودش نيز به حيات آن واعظ بزرگوار و مؤمن خاتمه داد.

خلاصه، واعظى كه از سرمايه گران‏قدر ايمان برخوردار است و با خلوص نيت سخن مى‏گويد، هدفش اين است كه از راه موعظه حسنه، مردم را به صراط مستقيم سوق دهد، و موجبات سعادتشان را فراهم آورد. قطعاً چنين واعظى، در روح افرادى كه منزه از عناد و لجاج‏اند، اثر مى‏گذارد و آنان را به راه رستگارى سوق مى‏دهد.

اگر خطيبى، به طاغوت زمان متمايل باشد و بخواهد در لباس موعظه، مقاصد وى را پياده كند، يا خود تحت تأثير افكار شيطانى است و نظرش تحقق بخشيدن به منويات نادرست خويشتن است، يا عوامل ديگرى از قبيل جاه‏طلبى، برترى جويى، و خودخواهى در وى اثر گذارده و مى‏خواهد از اره اندرزگويى به هدف‏هاى خود دست يابد. هيچ يك از اين‏ها موعظه حسنه نيست، بلكه خواهش نفسانى است كه رنگ موعظه به خود گرفته است.

موقعى كه شيطان مى‏خواست در بهشت، آدم و حوا را اغفال نمايد و آنان را به خوردن از شجره منهيه تشويق كند، چهره نصيحت به خود گرفت، حتى براى جلب اطمينان آن دو نفر، قسم ياد كرد كه من خيرخواه شما هستم.

و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين.(256)