اثر ناهماهنگى
اگر خطيب، نكته هماهنگى را رعايت ننمايد، بشارت
رحمت و مژده مغفرت الهى را با آهنگى خشن و قيافهاى تلخ ادا كند، همچنين، خشم
خداوند و مجازات گناهكار را با آهنگى نرم و قيافهاى شاد القا نمايد، مستمعين دچار
تضاد درونى مىگردند. نه نيكوكاران و پاكدلان، آن طور كه بايد، از بشارت او
اميدوار مىشوند و نه گناهكاران و آلودگى از هشدار وى، آن طور كه بايد، احساس خوف و
خطر مىنمايند.
فراگيرى سمعى و بصرى
گاهى افراد، كتاب را پيش روى خود بار مىكنند و
مطالعه مىنمايند و گاهى كنار راديو مىنشينند و به سخنانى كه از آن پخش مىشود،
گوش مىدهند. فراگيرى گروه اول بصرى است و گروه دوم سمعى. اما كسانى كه در مجالس
سخنرانى حاضر مىشوند، تا جايى كه مىتوانند، كوشش مىكنند در نقطهاى بنشينند كه
هم روى گوينده را ببينند و هم سخنانش را استماع نمايند. در واقع، مىخواهند يك جا
از دو جنبه سمعى و بصرى استفاده نمايند. اگر در نقطهاى واقع شوند كه صداى گوينده
را مىشنوند، ولى او را نمىبينند، ناراحتاند و گويى احساس كمبود مىكنند.
با توجه به اين كه جلسات سخنراين براى حضار
مجلس هم مانند مناظر تلويزيون براى بينندگان، داراى دو بعد سمعى و بصرى است، بايد
سخنوران كمال دقت را معمول دارند و هماهنگى را در موازنه دو بعد رعايت نمايند، تا
بتوانند در شنوندگان به خوبى نفوذ كنند و آن طور كه بايد، در آنان اثر بگذارند.
محبوبيت خطيب
گاهى سخنران، به علل مخصوصى، از محبوبيت و
علاقه شديد مردم برخوردار است و سخنانش را با تمام وجود پذيرا هستند. در اين صورت،
اگر هماهنگى بين ماده سخن او با آهنگ صدا، حالت چشم، حركات دست و بدن، و ديگر جهات
لازم ضعيف باشد، محبوبيتش، كمبود هماهنگى را جبران مىنمايد.
رسول گرامى (صلىالله و عليه و آله و سلم)، قبل
از هجرت، در محيط دشمنان و مخالفين اسلام سخن مىگفت و لازم بود جهات هماهنگى را
رعابت نمايد، ولى بعد از هجرت محيط عوض شد. شنوندگان سخن حضرت، اغلب دوستداران
بودند و رعايت هماهنگى در تمام مواقع ضرورت نداشت. از اين رو، گاهى سخن را در جمع
مسلمانان به طور عادى القا مىفرمود و اثر خود را مىگذارد.
اين شرايط متفاوت، براى على (عليه السلام) و
ديگر ائمه طاهرين، كم و بيش به وجود آمده و هر يك از آنان، در جاى خود، به تناسب
محيط و شرايط، سخن گفتهاند. در اين جا، يك مورد از سخنان حضرت رضا (عليه السلام)
ذكر مىشود:
پس از آن كه مأمون، حضرت رضا (عليه السلام) را
به ولايت عهدى منصوب نمود، خشكسالى شد. باران نيامد و مردم سخت دچار نگرانى تشويش
خاطر گرديدند. بعضى از اطرافيان مأمون، كه با اهل بيت رسول اكرم (صلىالله و عليه و
آله و سلم)، مخالف بودند، اين موضوع را دستاويز قرار دادند و شايع كردند كه بر اثر
ولايت عهدى حضرت رضا (عليه السلام) ، خداوند براى ما باران نفرستاد اين شايعه به
گوش مأمون رسيد براى او سنگين آمد. به حضرت عرض كرد باران نيامده و مردم در خطر
قرار گرفتهاند، به جاست كه شما دعا كنيد و براى مردم باران بخواهيد.
فقال الرضا (عليه السلام)
نعم قال فمتى تفعل ذلك و كان يوم الجمعه قال يوم الاثنين فان رسول الله صلى الله
عليه و آله و سلم اتانى البارحه فى منامى و معه اميرالمؤمنين على (عليه السلام)
فقال يا بنى انتظر يوم الاثنين فابرز الى الصحراء و استسق فان الله تعالى سيسقيهم.(226)
حضرت به مامون پاسخ مثبت داد و خواسته او را
پذيرفت. مأمون پرسيد: چه وقت امر دعا را انجام مىدهيد؟
روزى كه مأمون صحبت مىكرد، جمعه بود. حضرت
فرمود: دوشنبه، زيرا ديشب پيغمبر اكرم (صلىالله و عليه و آله و سلم) را در خواب
ديدم و على (عليه السلام) با او بود، به من فرمود: فرزندم، در انتظار روز دوشنبه
باش. به صحرا بود و طلب بارن نما. خداوند مردم را سيراب خواهد نمود.
خبر صحرا رفتن امام، به منظور دعا براى طلب
باران، در شهر شايع شد. روز دوشنبه فرا رسيد. حضرت رضا (عليه السلام) راهى صحرا شد
و مردم زيادى نيز در صحرا گرد آمدند.
فصعد المنبر فحمد الله
واثنى عليه ثم قال اللهم يا رب انت عظمت حقنا اهل البيت فتوسلوا بنا كما امرت و
املوا فضلك و رحمتك و توقعوا احسانك و نعمتك فاسقهم سقياً نافعاً عاماً.(227)
حضرت رضا (عليه السلام) منبر رفت. پس از حمد و
ثناى خداوند، عرض كرد:
بارالها، تو حق اهل بيت را بزرگ قرار دادهاى.
مردم طبق دستو تو به ما متوسل شدهاند. به فضل و رحمتت اميدوارند و متوقع احسان و
نعمت تو هستند بارالها، براى آنان باران بفرست، به گونهاى كه نافع و همگانى باشد.
در خواست مأمون از امام اين نبود كه براى طلب
باران، در معيت مردم به صحرا برود و همه با هم دعا كنند. بلكه از امام درخواست دعاى
فردى داشت. شايد هدف اين بود كه امام دعا كند و خداوند مستجاب ننمايد و موجب تضعيف
شخصيت آن حضرت در افكار عمومى شود، ولى رسول گرامى، مشيت خداوند را در عالم رؤيا به
حضرت ابلاغ نموده بود و دعاى امام به گونهاى بهت آور مستجاب گرديد.
راوى قسم ياد مىكند طولى نكشيد هوا بر هم
خورد. رعد و برق شد. ابر، فضا را پوشاند. مردم حركت كردند كه به منازل خود بروند تا
از باران مصون باشند. حضرت فرمود: حضرت حركت نكنيد. اين ابر از آن فلان بلد است.
ابر رفت. دوباره هوا بر هم خورد و ابر آمد. حضرت فرمود: اين
ابر براى فلان بلد است. تا ده بار. دفعه يازدهم فرمود: اين ابر از آن شماست،
به منازل خود برويد و حضرت نيز از منبر به زير آمد.
مردم به منازل خود رسيدند و ابر باريدن گرفت.
تمام مزارع و باغات مشروب شد. مخازن آب مملو گرديد و خلاصه، بارانى نافع و كامل
باريد. اين امر بر محبوبيت حضرت رضا (عليه السلام) افزود و مردم دريافتند كه امام
تا چه حد مورد عنايت و لطف حضرت بارى تعالى است.
فجعل الناس يقولون هنيئا
لولد رسول الله صلى الله عليه و آله كرامات الله عزوجل.
پس از اين قضيه، مردم به هم مىگفتند: گوارا بر
فرزند پيغمبر، كرامات خداوند عزوجل.
ثم برز اليهم الرضا (عليه
السلام) و حضرت الجماعه الكثير منهم فقال يا ايها الناس اتقوا الله فى نعم الله
عليكم فلا تنفروها عنكم بمعاصيه بل استديموها لطاعته و شكره على نعمه و اياديه.(228)
حضرت بين مردم ظاهر شد. جمعيت زيادى گردش جمع
شدند. با آنان سخن گفت و فرمود: از عذاب خدا در زمينه نعمتها بترسيد. عطاياى او را
با گناه، از خود دور مكنيد، بلكه با طاعت و شكرگزارى، آنها را ادامه دهيد.
سخنان امام در آن شرايط و با آن همه محبوبيت،
خود به خود به دلها مىنشيند و نياز ندارد با شدت حرف بزند و مطلب مورد بحث خويش
را، با چگونگى صدا، حالت چشم، و حركت دست هماهنگ سازد، زيرا علاقه شديد مردم
مىتواند جايگزين هماهنگى شود و كلام آرام و عادى آن حضرت را تا اعماق جان آنان
نفوذ دهد.
هماهنگى در بيان حديث
بعضى از روايات، حاوى واقعه رويدادى جالب است.
اگر گوينده، در كرسى خطابه، متن عربى آن را براى عرب زبانان يا ترجمه آن را براى
غير عرب زبان بخواند و بتواند با رعايت تمام جهات هماهنگى، از چگونگى صدا، وضع
قيافه، حالت چشم، و حركت دست و بدن، آن صحنه را در نظر حضار مجسم نمايد، او از هنر
سخنورى برخوردار است و اگر بدون رعايت هماهنگى، فقط روايت يا ترجمه آن را براى
شنوندگان نقل كند و مردم را از چگونگى واقعه آگاه سازد، او گزارشگر است، نه سخنور و
عمل او ارزش هنرى ندارد.
در اين جا، براى نمونه، به ذكر يك واقعه كه در
زمان على (عليه السلام) روى داده، اكتفا مىشود و ضمن ترجمه حديث، چند مورد كه
هماهنگى مطلب با صدا و حركات دست و نگاه چشم لازم است، خاطرنشان مىگردد. على (عليه
السلام) روزى وارد مسجد شد. جوانى را ديد گريه مىكند و چند نفرى در اطراف او
هستند. امام، علت گريهاش را پرسيد. پاسخ داد: شريح بر خلاف انصاف درباره من حكم
داده است. حضرت از قضيهاش سؤال نمود. در جواب به آن چند نفر، كه اطرافش بودند،
اشاره نموده و گفت: اينان پدر مرا با خود به سفر بردند. پس از آن كه از سفر
بازگشتند، پدرم با آنان نبود. پرسيدم او چه شد؟ گفتند مرد. من از پولى كه او موقع
سفر با خود داشت سؤال نمودم. گفتند ما از مال او بىاطلاعيم. براى احقاق حق و كشف
واقع، به شريح قاضى مراجعه نمودم. او همسفرهاى پدرم را احضار نمود. جريان امر را از
آنان سؤال كرد و از اموال پدرم پرسيد. اظهار بىاطلاعى نمودند. دستور داد همسفرها
قسم ياد كنند كه از پول پدرم اطلاع ندارند. آنان قسم ياد كردن كه بىاطلاعيم. شريح
تمامشان را آزاد نمود و به من گفت از اين پس نبايد متعرض اينان شوى.
على (عليه السلام) به قنبر فرمود اين افراد را
جمع كن و دستور داد عدهاى از اعضاى شرطهالخميس را خبر نما كه حاضر شوند (شرطه
الخميس، نام گورهى بود در حدود پنجاه هزار نفر. آنان افرادى بودند با ايمان، مسلح،
قوى، آماده به خدمت و مجرى اوامر على (عليه السلام) ).
حضرت نشست و گروهى كه پدر جوان را با خود به
سفر برده بودند، نزد خود طلبيد. آنان نيز نشستند و جوان مدعى را در كنار آنان نشاند
و مجلس قضا تشكيل گرديد. به جوان فرمود: گفته خود را تكرار نمايد.
او در حالى كه گريه مىكرد، دعوى خود را طرح
نمود و اظهار داشت يا اميرالمؤمنين، به خدا قسم، من اين عده را در خون پدرم متهم
مىدانم. چه، به طمع مالش، از راه حيله اغفالش كردند و با خود به سفر بردند. على
(عليه السلام) از گروه همسفر سؤال نمود چه مىگوييد؟ همان پاسخ را كه به شريح در
محكمه قضا داده بودند، تكرار كردند و گفتند پدر اين جوان مرد و ما از اموالش
بىاطلاعيم. حضرت به صورت آنان نظرى عميق افكند و فرمود:
ماذا تظنون اتظنون انى لا
اعلم ما صنعتم باب هذا الفتى انى اذا لقليل العلم.(229)
(در اين جا، خطيب بايد با آهنگى مطمئن سخن امام
را بگويد و با صدايى محكم و قاطع آن را ترجمه نمايد.)
چه گمان مىبريد؟ تصور مىكنيد من نمىدانم با
پدر اين جوان چه كردهايد؟ اگر چنين باشد، علم و آگاهى من ناچيز خواهد بود.
ثم امر بهم ان يفرقوا فى
المسجد واقيم كل رجل منهم الى جانب اسطوانه من اساطين المسجد.(230)
سپس دستور داد افراد متهم را از يكديگر جدا
كنند. مأمورين آنها را در مسجد متفرق نمودند. در اين جا خطيب
با گردش دادن دو دست خود، به صورت نيم دايره، به دو طرف خويش، پهنه وسيع مسجد را به
حضار ارائه مىكند و با اشاره انگشت نشان مىدهد كه: هر يك را در كنار يكى
از ستونهاى مسجد متوقف نمودند.
آن گاه، ابن ابىرافع، منشى خود را احضار نمود
و فرمود: بنشين. نشست. بعد يك از متهمين را به حضور
طلبيد.
فقال له: اخبرنى و لا ترفع
صوتك(231).
فرمود: به سئوالات من جواب بده، ولى صدايت را
بلند مكن.
در اين جا، خطيب بايد صداى
خود را خفيف نمايد. سئوالات آن حضرت و پاسخ متهم را مانند اصل قضيه، آن طور كه روى
داده است، آهسته بگويد.
س. چه روزى از منازل خود خارج شديد و پدر اين
جوان با شما بود؟
ج. در فلان روز. به
ابن ابىرافع فرمود بنويس.
س. خروج شما در چه ماهى بود؟
ج. در فلان ماه.
فرمود بنويس.
س. پدر اين جوان به چه مرضى مرد؟
ج. به فلان مرض.
س. او در چه منزلى از دنيا رفت؟
ج. در فلان منزل و فلان موضع
س. كى او را غسل داد و كفن نمود؟
ج. گفت فلانى.
س. در چه پارچهاى او را كفن نموديد؟
ج. گفت در فلان پارچه.
س. كى بر او نماز خواند؟
ج. گفت فلانى.
س. كى او را داخل قبر نمود؟
ج. گفت فلانى.
ابن ابىرافع تمام مطالب را نوشت.
فلما انتهى اقراره الى
دفنه كبر اميرالمؤمنين تكبيره سمعها اهل المسجد.(232)
وقتى بازپرسى متهم اول به پايان رسيد، على
(عليه السلام) به صداى بلند تكبير گفت. به طورى كه تمام اهل مسجد شنيدند.
در اين جا خطيب بايد هم مانند آن حضرت به صداى بلند تكبير
بگويد و توجه تمام حضار مجلس طورى جلب شود كه گويى صداى تكبير على را مىشنوند.
سپس دستور داد او را به جايش اولش برگرداندند و
متهم دومى را احضار نمود. او را نزديك خود نشاند. سئوالاتى كه از اولى نموده بود،
از او نيز پرسيد. جوابهايى داد بر خلاف متهم اول و ابن ابىرافع تمام آنها را
نوشت. پس از پايان سئوالات، دوباره حضرت به صداى بلند تكبير گفت كه تمام اهل مسجد
شنيدند.
خطيب، در مورد متهم دوم
بايد هم مانند متهم اول عمل كند. سؤالهاى و جوابها را آهسته بگويد و تكبير را با
صداى بلند.
دستور داد متهم اول و متهم دوم را از مسجد
بيرون ببرند و به طرف زندان سوق دهند، اما نفرمود آن دو را زندانى نمايند.
گويى مقصود حضرت اين بود كه به ساير متهمين
بفهماند كه پاسخهاى آن دو، با هم اختلاف داشته و اين خود حاكى از وقوع جنايت است و
ديگر متهمين در فكر پنهان ساختن حقيقت نباشند.
سپس، متهم سوم را به حضور طلبيد. همان سئوالات
را تكرار نمود و او بر خلاف آن دو، پاسخ داد. حضرت با صداى بلند تكبير گفت و دستور
داد سومى نيز به دو نفر قبلى ملحق نمايند. متهم چهارم را طلبيد. او سخت نگران و
مضطرب بود. با لكنت زبان سخن مىگفت. حضرت وى را موعظه نموده و تخويفش كرد. او در
كمال صراحت اعتراف نمود كه من و ديگر همراهان، پدر جوان را كشتيم، اموالش را
برداشتيم، و در فلان نقطه، نزديك كوفه، دفن نموديم. در اين موقع، باز هم امام به
صداى بلند تكبير گفت و دستور داد او را كه صريحاً اعتراف نمود به زندان بردند.
متهم پنجم را احضار نمود به او فرمود: باز هم
مىگوييد آن مرد به مرگ طبيعى از دنيا رفته، با آن كه حقيقت واضح شده است. آن مرد
نيز صريحاً به قتل اعتراف نمود. سپس، بقيه متهمين را به حضور طلبيد و تمام آنها
متفقاً به قتل پدر جوان و بردن اموالش اعتراف نمودند.
دستور داد چند نفر با متهمين بروند و نقطه دفن
مال را بشناسند و آن را از زير خاك بيرون آورند. رفتند و اموال را خارج نمودند و
نزد امام آوردند. حضرت فرمود آن را به فرزند مقتول تسليم نماييد.
ثم قال له: ما الذى تريد
قد عرفت ما صنع القوم بابيك. قال اريد ان يكون القضاء بينى وبينهم بين يدى الله
عزوجل و قد عفوت عن دمائهم فى الدينا.(233)
سپس، على (عليه السلام) به وى فرمود: اكنون
دانستى اينان با پدرت چه كردهاند، اكنون مىخواهى چه كنى؟
پاسخ داد: مىخواهم حكم بين من و اينان، در
پيشگاه الهى باشد. از خون آنها در دنيا گذشتم.
از مجموع بحث، اين نتيجه به دست آمد كه سخنور
بايد هماهنگى را بين مطلب مورد بحث، با وضع قيافه، آهنگ صدا، و حركات دست رعايت
نمايد تا در شنوندگان اثر بهتر بگذارد. اين، خود، يكى از شرايط اساسى فن سخن است.
حتى اگر خطيب بخواهد در خلال سخن قصهاى را از تاريخ نقل كند، بهتر است هماهنگى را
در آن مورد نيز مورد توجه قرار دهد، وگرنه سخنانش صورت گزارش به خود مىگيرد، نه
سخنورى.
12: سخنورى و شجاعت
الثقه بالله تعالى ثمن
لكن غال وسلم الى كل عال
امام جواد (عليه السلام)
شجاعت، از جمله صفات حميده و خصال پسنديده براى
انسانهاست. شجاعت، از ملكات نفسانى و حالات روحى است كه در ضمير افراد شجاع وجود
دارد و در مواقع لازم، در پرتو آن روى بدن اثر مىگذارد و خود را مىنمايد. در مقام
سخن، زبان گويا مىشود و انسان شجاع، در كمال صراحت و قوت، حرف مىزند. در ميدان
جنگ، به دست و پا نيرو مىبخشد، با قدمى محكم و استوار به سوى دشمن پيشروى مىكند و
با دست، سلاح به كار مىبرد و بدون ترس با وى مىجنگد.
ملكه شجاعت، در ضمير افراد شجاع، مانند ساير
ملكات نفسانى، درجات و مراتب متفاوت دارد. به هر نسبت كه قوىتر باشد، به همان
نسبت، اثر آن روى اعضاى بدن قوىتر خواهد بود.
عن على (عليه السلام)
شجاعه الرجل على قدر همته.(234)
على (عليه السلام) فرموده: شجاعت هر انسان، به
قدر همت اوست.
الهم بالامر حديث النفس
بفعله.
مجمع البحرين.
همت گماردن به هر امرى، عبارت از آن چيزى است
كه آدمى، انجام آن را در باطن به خود مىگويد و با نفس خويش حديث مىنمايد.
ابراهيم خليل الرحمن، روزى كه مىخواست بتها
را بشكند، با خود حديث نفس مىكرد و اين انديشه را در سر مىپروراند كه بايد از
فرصت استفاده كنم. وقتى مردم از شهر بيرون مىروند، يك تنه به بتخانه بروم، بتها
را بشكنم و اين لكه ننگ را از دامن شهرى كه در آن زندگى مىكنم، بزدايم.
با معيارى كه على (عليه السلام) در اندازهگيرى
شجاعت انسانها بيان نموده، مىتوان دريافت كه حضرت ابراهيم شجاعتى داشت بىنظير يا
لااقل بسيار كمنظير، زيرا او همت گمارد به تنهايى، با مردم يك شهر مقابله كند، در
برابرشان بايستد، از طوفان خشم و انتقامجويى آنان نهراسد، و خوفى به دل راه ندهد و
اين كار عجيب و حيرتزا را در كمال قدرت و رشادت انجام داد.
خداوند، در قرآن شريف، حضرت ابراهيم را كه يك
فرد است، يك امت خوانده و دربارهاش فرموده است:
ان ابراهيم كان امه قانتا
لله حنيفا.(235)
ابراهيم امتى بود مطيع و مستقيم در طاعت بارى
تعالى.
در تفسير كلمه امت، احتمالاتى داده شده، از آن
جمله اين كه ابراهيم عالم و موحد، با تمام كمالات معنوى و ذخاير درونىاش، يك نفر
نبود كه با امت مشرك به مبارزه برخاست. بلكه او، خود به تنهايى، امتى بود موحد، كه
با امت مشرك مقابله نمود و در برابر آنان با قدرت و نيرومندى ايستاد.
پيامبران خدا و جانشينان بر حقشان، كه از طرف
حضرت بارى تعالى مبعوث مىشدند، داراى شجاعت بودند، زيرا اينان با اختلاف درجات و
تفاوت شعاع مأموريتشان، موظف بودند با شرك و عقايد باطل مبارزه كنند، مردم را از
اسارت تقليدهاى كوركورانه آباى نادانشان برهانند، و به توحيد دعوتشان نمايند.
مأموريت داشتند مردم را از هوىپرستى، كه ريشه اصلى تمام گناهان است، باز دارند،
آنان را به تقوا و درستكارى دعوت نمايند.
و به راه سعادتشان سوق دهند، انجام اين كارهاى
سنگين و مهم، بدون شجاعت و قوت روح ناممكن بود. از اين رو، همه آنها، به قدر لزوم
داراى شجاعت بودند و مأموريت خود را در حوزهاى كه بايد انجام وظيفه كنند، با قوت و
نيرومندى به موقع اجرا مىگذاردند.
امروز نيز خطباى اسلام و داعيان الى الله، كه
اين كار مقدس را برگزيده، هدايت مردم را پذيرا شده، قدم به جاى قدم انبياء نهاده، و
مردم را به دين حق مىخوانند، بايد هم مانند رهبران الهى شجاع باشند و با قوت و
صراحت سخن بگويند، زيرا شجاعت و قوت ضمير، در كيفيت سخن گويندگان اثر مىگذارد، با
قاطعيت حرف مىزنند، و رد گفتههاى آنان ضعف و سستى احساس نمىشود.
عن على (عليه السلام)
بيان الرجل ينبى عن قوه جنانه.
على (عليه السلام) فرمود: چگونگى بيان گوينده،
حاكى از نيروى باطنى و قوت ضمير اوست.
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) ان السريره اذا صحت قويت العلانيه.(236)
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: وقتى باطن
آدمى صحيح و منزه از نقص باشد، آشكارش قوى و نيرومند خواهد بود.
شجاعت خطيب و قاطعيت كلام وى بر نفوذ سخنش
مىافزايد، شنوندگان با اطمينان خاطر استماع مىنمايند، بر اثر آن زودتر اقناع
مىشوند. و سريعتر با هدف خطيب موافق و هماهنگ مىگردند.
شجاعت، براى خطباى دينى، به شرط آن كه از مرز
شرع تجاوز نكند و رنگ تهور به خود نگيرد، امرى است لازم و ضرورى. زيرا، اينان از
دين خدا سخن مىگويند و اوامر الهى را، كه مخالف هواى نفس و اعمال غير مشروع مردم
است، ابلاغ مىنمايند. اگر شجاع نباشند و در مقابل تهديد حكام مستبد، خود را ببازند
يا بر اثر تخويف گناهكاران و كسانى كه از مجارى غير مشروع ارتزاق مىكنند، لب فرو
بندند و عقبنشينى نمايند، براى دين مقدس اسلام، گران و سنگين است و براى مسلمانان
موجب خجلت و سرافكندگى.
مبلغ بصير و مؤمن، كه در گفتههاى دينى خود
متكى به ذات اقدس الهى است، با ياد و سخن مىگويد و خويشتن را مجرى اوامر و
دستورهاى بارى تعالى مىداند، قطعاً از نعمت شجاعت، كه مرضى خداوند است، برخوردار
مىباشد و با تهديد اين و آن، از وظيفه دست نمىكشد، خود را گم نمىكند، و دچار
وحشت و هراس نمىگردد.
موحد چه زر ريزى اندر برش |
|
و يا تيغ هندى نهى بر سرش |
اميد و هراسش نباشد ز كس |
|
بر اين است مبناى توحيد و بس |
قرآن شريف اين گروه شجاع و توانمند را، كه
مبلغ رسالات خداوند و ناشر تعاليم الهى هستند، اين چنين معرفى فرموده است:
الذين يبلغون رسالات الله
و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا(237)
ايناناند كه رسالتهاى خدا را به خلق
مىرسانند، از او مىترسند و از غير او خوف و خشيتى ندارند، كه او به تنهايى، براى
حفظ اعمال خلق، مراقبت امرو آنان، و محاسبه و مجازاتشان كافى است.
نمونه كامل شجاعت در تبليغ
مصداق بزرگ و نمونه كامل اين آيه شريفه، در
تبليغ رسالات خداوند، رسول گرامى اسلام است. او، با تهديدهاى گوناگون، در كمال قدرت
و نيرومندى، در راه تبليغ رسالات الهى ايستاد و كمترين ضعف و سستى از آن حضرت مشهود
نگرديد.
مشركين و قريش مىدانستند ابوطالب، مدافع جدى
رسول گرامى (صلىالله و عليه و آله و سلم) است و همواره مراقب اوضاع و احوال آن
حضرت است. تصميم گرفتند فشارهاى خود را بر ابوطالب وارد آورند تا او ناچار شود
برادر زاده خود را تسليم دشمن نمايد، ولى ابوطالب، در مقابل فشارهاى آنان ايستادگى
مىكرد و رسول گرامى، همچنان به تبليغات خود ادامه مىداد.
در يكى از دفعات، فشار مشركين به ابوطالب شديد
شد، به طورى كه او بر جان خود و جان پيامبر اسلام ترسيد.
فقال يابن اخى ان قومك قد
جاونى فقالوا لى كذا و كذا للذى قالوا له فابق على و على نفسك و لا تحملنى من الامر
ما لا اطيق قال فظن رسول الله صلىالله و عليه و آله انه قد بد العمه فيه بداء انه
خاذله و مسلمه و انه قد ضعف عن نصرته و القيام معه فقال رسول الله صلىالله و عليه
و آله يا عم والله لو وضعوا الشمس فى يمينى و القمر فى يسارى على ان اترك هذ الامر
حتى يظهره الله ان اهلك فيه ما تركته(238)
به حضرت عرض كرد: برادرزادهام، قوم تو نزد من
آمدند و به من چنين و چنان گفتند، نسبت به كسى كه درباره او مىگفتند زندگى من و
خودت را ابقا كن و كارى را كه قدرت تحمل آن را ندارم، از من مخواه. راوى مىگويد
آنچنان از ابوطالب احساس خودباختگى مىشد كه پيامبر اكرم گمان برد عمويش تغيير روش
داده، از اين پس يارىاش نمىكند و تسليم دشمنش مىنمايد، زيرا در نصرت وى ناتوان
گرديده و نمىتواند هم مانند گذشته به پشتيبانى او قيام و اقدام نمايد.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
اى عمو، قسم به خدا اگر اينان آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من
بگذارند كه برنامه تبليغ را ترك گويم، نمىپذيرم و ترك نمىكنم، تا خداوند، اسلام
را پيروز گرداند، يا من در اين راه هلاك شوم.
شجاعت و شهامت حيرتزاى رسول گرامى، در راه
تبليغ آيين حق، ناشى از ايمان او به خداوند و اطمينان آن حضرت به حمايت ذات اقدس
الهى بود، و گرنه، يك انسان، در آن شرايط سخت و جانكاه، كه هر لحظه در معرض خطر
قرار داشت، نمىتوانست از خود چنين ثبات و استقامتى بروز دهد.
سخنان پرشور رسول اكرم (صلىاللهعليهوآله)،
كه از عمق جان و صميم قلب مىگفت، در حضرتش ايجاد هيجان نمود، به طورى كه چند قطره
اشك از ديدهاش ريخت.
ثم قام ولى ناداه ابوطالب
فقال اقبل يابن اخى فاقبل عليه رسول الله (صلى الله عليه و آله فقال اذهب يابن اخى
فقل ما احببت فو الله لا اسلمك لشيى ابدا.(239)
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، كه از
ابوطالب و حمايتش دل برگرفته بود، از جا حركت كرد كه برود و از وى جدا شود. چند
قدمى پيش نرفته بود كه ابوطالب ندا در داد و حضرت را به سوى خويشتن خواند. رسول
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نزد عمو برگشت عرض كرد: پسر برادرم، برو هرچه
مىخواهى بگو. به خدا قسم، در مقابل هيچ چيز و از پى هيچ تهديد، تو را تسليم دشمن
نمىكنم.
سخنان پيشواى اسلام، آن قدر نافذ و مؤثر بود كه
ابوطالب خود باخته و مرعوب را منقلب نمود، خوف و هراس را از صفحه خاطرش زدود، به وى
شجاعت و قوت قلب بخشيد و آن چنان منقلب شد كه قسم ياد كرد در مقابل هيچ چيز و در
برابر هيچ تهديد، تو را تسليم دشمن نخواهم نمود.
از اين چند جمله كوتاه تاريخى، دو نتيجه به دست
آمد. اول آن كه روشن شد فرستاده بارى تعالى تا چه حد قوىالقلب و شجاع است و چگونه
در تبليغ امر الهى پا برجا و ثابت قدم است، كه شديدترين تهديد دشمن نيرومند در وى
اثر منفى نمىگذارد و او را از انجام وظيفه باز نمىدارد. ديگر آن كه واضح شد كه
نيرومندى و شجاعت فرستاده خدا، مىتواند به ابوطالب خودباخته و نظاير وى، قوت و
نيرو بخشد، او را بلند همت و شجاع بسازد تا بتواند به كار صحيح و پسنديده خويش
ادامه دهد.
شجاعت در عرصه پيكار
شجاعت رهبر بزرگ اسلام، پيش از آن كه به مدينه
هجرت نمايد، در تبليغ دين الهى و دعوت مردم بود. او به توطئههاى خطرناك مشركين و
تهديدهاى جدى آنان ترتيب اثر نمىداد، همچنان با مردم سخن مىگفت و آنان را به دين
خدا و قرآن شريف دعوت مىنمود. اما بعد از آن كه مهاجرت نمود و اسلام پيروزى نسبى
به دست آورد، شجاعت آن حضرت، اغلب در ميدانهاى جنگ و در عرصه زد و خوردهاى خونين
آشكار مىگرديد. يعنى در سختترين ساعاتى كه مسلمانان دچار نگرانى و وحشت مىشدند و
هر لحظه خويشتن را در معرض سقوط و قتل مىديدند، تنها ملجاء و پناه، رسول اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) بود. او در آن مواقع حساس، با كمال قدرت مىايستاد و به
لشكريان قوت و نيرو مىبخشيد.
عن اميرالمؤمنين (عليه
السلام) انا كنا اذا شتد الباس و احمرت الحدق اتقينا برسول الله صلى الله عليه و
آله فما يكون احد اقرب الى العدو منه.(240)
على (عليه السلام) مىفرمود: وقى در ميدانهاى
جنگ، زد و خورد شدت مىگرفت و چشم ها سرخ مىشد، مابه رسول خدا پناه مىبرديم و در
آن موقع هيچ كس از آن حضرت به دشمن نزديكتر نبود.