گفتار فلسفى
(سخن و سخنورى)

محمدتقى فلسفى

- ۱۲ -


دعوت پيامبر اسلام و استماع مردم

پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، در ابتداى نبوت و آغاز دعوت، با مردانى مواجه بود كه از نظر چگونگى استماع، گروه‏هاى مختلفى بودند و در مقابل سخنان آن حضرت، واكنش‏هاى گوناگونى داشتند.

عده بالنسبه معدودى از آنان داراى حسن استماع بودند. با فكرى آزاد و خالى از لجاج و عناد، به محضر رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) شرفياب مى‏شدند. با دقت به سخنانش گوش فرا مى‏دادند، و روى گفته‏ها مطالعه مى‏كردند. سپس، شرفيابى را تكرار مى‏نمودند تا هر چه بيشتر سخنان آن حضرت را بشنود و سرانجام ايمان مى‏آوردند. اغلب افراد اين عده، نسل جوان بودند كه براى پذيرفتن حق، از نسل كهن آماده‏ترند.

گروه ديگر، كسانى بودند كه به حسن استماع عادت نداشتند و در مسموعات خويش دقت نمى‏نمودند. اينان گاهى با پيشواى بزرگ اسلام مواجه مى‏شدند. بيش و كم سخنان آن حضرت را مى‏شنيدند، ولى بى‏تفاوت از كنارش مى‏گذشتند.

جمع كثيرى از قريش و بت‏پرستان كه وقتى با پيشواى اسلام بر مى‏خوردند و مى‏ديدند كه سخن مى‏گويد و مردم را به گفته‏هاى او، نمى‏خواستند فكر خود را تمركز دهند و با حسن استماع سخنانش را بشنوند اينان، در ظاهر به گفته‏هايش گوش مى‏دادند، ولى نمى‏شنيدند. همچنين، چشمانشان به روى آن حضرت باز بود، اما رخسارش را نمى‏ديدند. قرآن شريف مراتب دشمنى و عناد آنان را چنين بيان نموده است:

و ان تدعوهم الى الهدى لايسمعوا و تراهم ينظرون اليك وهم لايبصرو(208)

اگر آنان را به راه هدايت و رستگارى بخوانى، سخنانت را نمى‏شنوند و مى‏بينى كه نگاهت مى‏كنند، ولى تو را نمى‏بينند.

عن على (عليه السلام) قال ليس كل ذى عين ببصير و لا كل ذى اذن بسميع‏(209)

اين طور نيست كه هر صاحب چشمى بصير باشد و هر صاحب گوشى شنوا.

معاندين اسلام از بت‏پرستان و قريش، نه فقط خودشان حسن استماع نداشتند و در گفته‏هاى رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) تعمق نمى‏نمودند، بلكه موجباتى فراهم مى‏آورند تا دگران نيز سخنان آن حضرت را نشنودند، مبادا مجذوب گفته‏هاى آن حضرت شوند و به آيين اسلام گرايش يابند.

و قال الذين كفروا لاتسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون‏(210)

كافران توصيه مى‏كردند به اين قرآن گوش فرا ندهيد و صداى پيامبر را با سخنان لغو و بيهوده خويش بياميزيد تا گفته‏هاى او مفهوم نشود، شايد بدين وسيله، بر وى پيروز گرديد.

جاذبه قرآن شريف‏

مشركين مكه، براى آن كه از تبليغ اسلام جلوگيرى كنند، موانع بسيارى در سر راه رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) ايجاد نمودند، ولى آن موانع نتوانست راه پيشرفت را به كلى مسدود نمايد و رسول گرامى را از فعاليت بازدارد. زيرا، همه ساله، عده زيادى از از نقاط دور و نزديك مكه، در ماه رجب و ماه ذى‏الحجه، به مكه مى‏آمدند تا مراسم عمره و حج را طبق رسوم قبل از اسلام انجام دهند. پيشواى اسلام از فرصت ماه‏هاى حرام، كه اوقات مصونيت بوده، استفاده مى‏نمود، در حجر اسمعيل مى‏نشست و با قرائت قرآن و سخن گفتن با مردم، به تبليغات خويش ادامه مى‏داد.

در همان مواقع نيز مشركين كار شكنى مى‏كردند و تا مى‏توانستند مردم تازه وارد را از استماع سخنان آن حضرت برحذر مى‏داشتند، ولى شنيدن آيات قرآن شريف در مردم اثر عميق مى‏گذارد و آنان را به خود جذب مى‏نمود. سرانجام، بعضى به اسلام گرايش مى‏يافتند و عده‏اى خبر دعوت رسول گرامى را به نام رويداد مهم مكه با خود مى‏بردند و به سمع اهالى محل خويش مى‏رساندند. در اين جا، يك مورد از كارشكنى مشركين و ايمان آوردن دو نفر، كه براى عمره به مكه آمده بودند، ذكر مى‏شود:

اسعد بن زراره و ذكوان عبدقيس، دو نفر از اهالى مدينه، از قبيله خزرج بودند و براى عمره به مكه آمدند. اسعد، با عتبه بن ربيعه، كه از شخصيت‏هاى نامى مكه است، سابقه دوستى داشت. به منزل او وارد شد. ضمن سخنانش، به وى گفت: بين ما و اوس درگيرى و قتال است. نزد تو آمده‏ام تا اين مشكل را حل كنى و ما را از اين گرفتارى برهانى.

عتبه در پاسخ گفت: اولا، شهر ما از شهر شما دور است. به علاوه، خود ما هم اكنون با مشكلى مواجه هستيم و نمى‏توانيم به كار دگران برسيم. اسعد پرسيد: مشكل شما چيست، با اين كه در حرم امن به سر مى‏بريد.

قال له عتبه خرج فينا رجل يدعى انه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) سفه احلامنا و سب الهتنا و افسد شباننا و فرق جماعتنا.

عتبه گفت: مردى در بين ما قيام نموده كه مدعى رسالت خداوند است. او ما را رمى به سفاهت و بى‏خردى نموده، به خدايان ما بد گفته، جوانان ما را فاسد نموده، و جماعت ما را پراكنده ساخته است.

اسعد از خانواده آن حضرت سؤال كرد. جواب داد او فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است. از نظر اجتماعى متوسط و از نظر بيت، بر همه ما برترى دارد. اسعد و ذكوان و ديگر قبيله خزرج، از يهودى‏هاى مدينه شنيده بودند كه قريباً پيامبرى در مكه قيام خواهد نمود.

ذهن اسعد متوجه آن بشارت گرديد. از عتبه پرسيد آن شخص مدعى نبوت كجاست؟ جواب داد او و پيروانش در شعب ابى طالب ساكن‏اند و محصور مردم هستند و جز در ماه‏هاى حرام، از آن جا خارج نمى‏شوند و هم اكنون، كه ماه رجب است، از شعب خارج شده و اغلب در حجر اسمعيل است. مبادا نزد وى بروى و سخنش را بشنوى، كه او ساحر است و در تو اثر مى‏گذارد.

فقال اسعد فكيف اصنع و انا معتمر و لابد لى ان اطوف بالبيت قال ضع فى اذنيك القطن.(211)

اسعد گفت: من براى عمره به مكه آمده‏ام و بايد به طواف بيت بروم. قهراً او را مى‏بينم و صداى او را مى‏شنوم.

عتبه گفت: براى آن كه صدايش را نشنوى، در گوشهايت پنبه بگذار.

او دستور عتبه را عمل كرد. در گوش خود پنبه گذارد. شوط اول، پيامبر را در حجر ديد و گذشت. در شوط دوم پنبه را بيرون افكند. نزد حضرت آمد. پرسيد: شما مردم را به چه چيز دعوت مى‏كنيد؟

حضرت، اول از يكتاپرستى و نفى شرك سخن گفت، سپس متن چند آيه از قرآن شريف را، كه حاوى پاره‏اى از تعاليم اساسى اسلام بود، براى وى قرائت فرمود. اسعد آن چنان مجذوب گرديد كه فى‏المجلس ايمان آورد.

قريش و مشركين، براى آن كه رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) را از تبليغ دين حق باز دارند، به صور مختلف در راه آن حضرت موانع ايجاد مى‏نمودند و نسبت‏هاى ناروا مى‏دادند تا مردم را از گردش پراكنده سازند. گاهى او را ساحر مى‏خواندند، گاهى به وى نسبت جنون مى‏دادند، گاهى دعوت آن حضرت را ناشى از فقر و تهى دستى وانمود مى‏ساختند.

قيل ان اهل مكه قالوا لرسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يا محمد تركت مله قومك و قد علمنا انه لايحملك على ذلك الا الفقر فانا نجمع لك من اموالنا حتى تكون من اغنانا.(212)

گفته شده است كه اهل مكه به پيامبر گرامى گفتند: اى محمد، دين قوم خود را ترك گفتى. مى‏دانيم چيزى تو را به ادعاى نبوت وادار ننموده است، مگر فقر و تهى‏دستى. ما حاضريم از اموال خود آن قدر براى تو گرد آوريم تا از ثروتمندترين افراد ما به حساب بيايى.

گرچه گفته‏هاى مشركين نتوانست پيامبر گرامى را از وظيفه سنگين تبليغ دين الهى باز دارد، ولى روح آن حضرت را اندوهگين مى‏ساخت. از اين رو، خداوند بر پيامبر آيه‏اى فرو فرستاد و به گونه مؤثرى خاطر آزرده آن حضرت را تسكين بخشيد.

قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون فانهم لا يكذبونك ولكن الظالمين بايات الله يجحدون.(213)

مى‏دانيم كه گفته مردم تو را غمگين مى‏سازد. ولى اينان نه فقط تو را تكذيب مى‏كنند، بلكه اين ستمكاران، آيات خدا را نيز انكار مى‏نمايند و به خود اجازه جسارت به حريم آفريدگار مى‏دهند.

روى ان رسول الله (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) لقى ابا جهل فصافحه ابوجهل فقيل له فى ذالك فقال والله انى لاعلم انه صادق ولكن متى كنا تبعا لعبد مناف.(214)

روايت شده كه رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، در رهگذر، با ابوجهل برخورد نمود. ابوجهل پيش آمد و با حضرت مصافحه كرد. اين عمل موجب شگفتى اطرافيانش شد. از وى علت مصافحه را سؤال نمودند. پاسخ داد: به خدا قسم، من مى‏دانم او پيامبر خداست و در دعوت خود راست مى‏گويد، ولى چه وقت قوم ما از قوم عبدمناف تبعيت نموده تا من امروز نبوت او را بپذيرم و از وى پيروى نمايم.

اين روايت، دلالت دارد كه مشركين، در كنار تكذيب رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، آيات الهى را نيز مورد انكار قرار مى‏دادند. ابوجهل، از يك طرف به صحت و اصالت دعوت پيامبر اسلام اعتراف مى‏نمايد و قسم ياد مى‏كند كه مى‏دانم او راست مى‏گويد، ولى از طرف ديگر، روى عصبيت قومى، به خود جرات مى‏دهد كه آيت خداوند را انكار نمايد و فرستاده او را مورد بى‏اعتنايى قرار دهد. اين، خود، از مصاديق آيه‏اى است كه مذكور افتاد.

خطباى اسلامى به پيروى از رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) بايد در تبليغ دين حق و نشر معرف قرآن كوشا و جدى باشند و تا جاييكه مى‏تواند، حق را بگويند و از تذكرات مفيد و لازم خوددارى ننمايند.

عن على (عليه السلام) قال اخسر الناس من قدر على ان يقول الحق و لم يقل.(215)

على (عليه السلام) فرموده است: زيان‏كارترين مردم كسى است كه مى‏تواند حق را بگويد، ولى لب فرو بندد و نگويد و از وظيفه‏اى كه به عهده دارد، شانه خالى كند.

در هر جامعه‏اى، بيش و كم افراد لجوج و معاند وجود دارند كه دين حق را با چشم دشمنى و بغض مى‏نگرند و نمى‏خواهند در مقابل حق سر تسليم فرود آورند. وجود اين قبيل افراد خودسر نبايد سد راه خطباى اسلام گردد و از بيان معارف دين خوددارى نمايند، زيرا در مقابل اين گروه، عده زيادى در جامعه وجود دارند كه اگر گوينده، سخن حق را بگويد و آنان را اقناع كند، مى‏پذيرند. اما گروه معاند، اگر از قبول حق سرباز مى‏زنند، حداقل، گفته مبلغين براى آنان اتمام حجت است و روز فرا مى‏رسد كه از خودسرى و لجاجت خويش پشيمان مى‏شوند، ولى در آن موقع كه فرصت از دست رفته و پشيمانى سودى ندارد.

گرچه دانى كه نشنوند بگوى   هر چه دانى ز نيكخواهى و پند
زود باشد كه خيره‏سر بينى   به دو پاى اوفتاده اندر بند
دست بر دست مى‏زند كه دريغ   نشنيدم حديث دانشمند

رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، در سخت‏ترين شرايط، به تلاش و كوشش ادامه داد و در آن اوضاع و احوال جان‏كاه و طاقت‏فرسا، از وظيفه تبليغى باز نايستاد، در نتيجه، هر روز قدمى پيشروى نمود. سرانجام، زمينه پيروزى نهايى‏اش فراهم آمد. مكه، كه مركز جزيره‏العرب بود، فتح گرديد. بت‏ها شكسته شد. مردم سيل آسا به اسلام گرايش يافتند، و پيشواى اسلام، در اين پيروزى بزرگ، خداوند را حمد نمود و زبان به تسبيح ذات اقدس الهى گشود.

اذا جاء نصر الله والفتح ورايت الناس يدخلون فى دين الله افواجا. فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا.(216)

خلاصه، وظيفه خطبا و مبلغين علاقه‏مند به نشر معارف اسلام اين است كه از فرصت‏ها استفاده كنند و مانند پيشواى بزرگ اسلام، با وجود شرايط سهل و سخت، در اعتلاى حق بكوشند و مردم را به دين خدا، كه مايه سعادت مادى و معنوى و حاوى خير دنيا و آخرت است، متوجه نمايند.

شنوندگان با ايمان و شريف نيز جديت كنند كه براى فرا گرفتن مطالب علمى و دينى خطباى بزرگ اسلامى، مستمعى شايسته و لايق باشند و با حسن استماع، گفته‏هاى آنان را با دقت بشنوند، به ذهن بسپارند، و بر ذخاير دينى و علمى خويش بيفزايند.

عن النبى صلى الله عليه و آله قال اعلم الناس من جمع علم الناس الى علمه.(217)

رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) فرموده است: عالم‏ترين مردم كسى است كه ضمير خود را كانون علم دگران قرار دهد و دانش آنان را با دانسته‏هاى خود جمع نمايد.

در اين جا، با ذكر دو حديث از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)، به بحث استماع و حسن استماع خاتمه داده مى‏شود:

و كان على (عليه السلام) ان يسمع احرص منه على ان يتكلم.(218)

علاقه و ميل على (عليه السلام) به شنيدن سخن دگران، بيش از آن بود كه خودش سخن بگويد.

عن على (عليه السلام) قال: من احسن الاستماع تعجل الانتفاع.(219)

على (عليه السلام) فرموده است: كسى كه داراى حسن استماع است، زودتر منتفع مى‏شود و به بهره سخن، سريع‏تر دست مى‏يابد.

11: سخنورى و رعايت هماهنگى

يا ايها الناس اتقوا الله فى نعم الله عليكم فلا تنفرو بها عنكم بمعاصيه.

امام رضا (عليه السلام)

جسم و جان آدمى به طور طبيعى با هم متحدند و بر اثر اين اتحاد، عملاً با يكديگر هماهنگى دارند. حالات روح در بدن مؤثر است و حالات بدن نيز در روح اثر مى‏گذارد. مثلاً، ترس، از جمله حالات نفس است و با پديد آمدن آن، چهره تغيير مى‏كند، وضع طبيعى و رنگ عادى خود را از دست مى‏دهد، و دچار وحشتزدگى مى‏گردد. ترس ما روى زبان اثر مى‏گذارد، موجب لكنت كلام مى‏گردد، و گاهى بر اثر شدت ترس، نمى‏تواند سخن بگويد. دست و پا نيز از ترس متأثر مى‏شوند. دست رعشه مى‏گيرد، زانو از كار مى‏افتد، و پا از پيمودن راه باز مى‏ماند.

نگرانى‏هاى شديد و تأثرات مداوم روحى مى‏تواند در جهاز هاضمه اختلال به وجود آورد، موجب پيدايش زخم معده شود، و سلامت آدمى را از ميان ببرد.

اعمال بدن نيز در نفس اثر مى‏گذارد و در آن تحول به وجود مى‏آورد، مثلاً، تمرين كتابت و نقاشى، كه به وسيله دست انجام مى‏شود، در نفس، ملكه نقاشى و كتابت ايجاد مى‏نمايد. همچنين، سخنان تمرينى زبان، تدريجاً در نفس ملكه نطق پديد مى‏آورد و تمرين كننده چنان مى‏شود كه بدون تكلف سخن مى‏گويد.

ارتباط روح و بدن آن قدر قوى و شديد است كه موقع خشنودى و شادى روح، بدن نيز ناآگاه حالت شادى و سرور به خود مى‏گيرد. چهره بشاش مى‏شود، لب‏ها متبسم مى‏گردد، زبان سخنان گرم و مهرآميز مى‏گويد و خلاصه تمام بدن بشاش و مسرور است. موقعى كه نفس خشمگين و غضب آلود مى‏شود، حالات بن نيز خود به خود تغيير مى‏كند، چهره عبوس مى‏گردد، در نگاه چشمان، ناراحتى و خشم خوانده مى‏شود، آهنگ سخن تغيير مى‏كند، و گاهى فرياد مى‏زند.

اگر منشا خشنودى و مسرت انسان و انعكاس آن در بدنش، كار خوبى باشد كه دگرى انجام داده است، و همچنين، اگر علت خشم و نارضايى روح آدمى و انعكاس آن در اعضا و جوارح وى، كار بدى باشد كه دگرى مرتكب شده است، بايد گفت حركات محبت آميز و سخنان گرم آن انسان مسرور موجب تشويق و دلگرمى كسى است كه عمل خوب را انجام داده است و سخنان تند و خشم آلود وى توبيخ و سرزنش كسى است كه مرتكب عمل بد شده است.

مثال:

بچه هشت ساله‏اى را به نظر آوريد كه در كلاس دوم دبستان درس مى‏خواند، مشق خوبى نوشته است. مى‏خواهد به پدرش نشان بدهد. شب مى‏شود. پدر به منزل مى‏آيد. نزد وى مى‏رود، و مشق را به او ارائه مى‏نمايد.

روح پدر، از ديدن آن مشق خوب، غرق در شادى و مسرت مى‏گردد، در حالى كه به لب تبسم دارد، طفل را در آغوش مى‏برد، صورتش را مى‏بوسد، دست محبت به سر و رويش مى‏كشد و با آهنگى گرم و دلنواز، تحسينش مى‏نمايد به وى آفرين مى‏گويد، و تشويقش مى‏نمايد.

تمام حركات محبت آميز پدر و سخنان گرم و پرمهرش، با هدف اصلى او، كه قدرشناسى از فرزند است، موازنه و هماهنگى دارد و طفل از مجموع آن‏ها برداشت تحسين و تشويق مى‏نمايد، دل گرم و خوش حال مى‏شود، و از اين كه مورد محبت و مهر پدر واقع شده، غرق شادى و مسرت مى‏گردد.

چند روز ديگر، همان بچه، از مدرسه مى‏آيد. به جاى آن كه بنشيند و به انجام تكاليف مدرسه بپردازد، به اتاق بزرگ منزل، كه محل پذيرايى واردين است مى‏دود. در آن جا مشغول توپ بازى مى‏شود بر اثر جست و خيز، فضاى اتاق غبارآلود مى‏گردد، و در خلال بازى، توپ، با شدت به يكى از شيشه‏هاى بزرگ در تصادف مى‏كند و آن را مى‏شكند و به حياط منزل مى‏ريزد.

صداى شكستن شيشه و ريختن در حياط، به گوش مادر مى‏رسد. سخت ناراحت مى‏شود. فرياد مى‏زند و مى‏گويد اتاق جاى توپ‏بازى نيست. شب كه پدرت آمد، از تو شكايت خواهم نمود تا مجازاتت نمايد. بچه نگران و مضطرب مى‏شود. به فكر فرو مى‏رود و با خود مى‏گويد پدرم مرا چگونه تنبيه خواهد نمود؟

شب مى‏شود. پدر به منزل مى‏آيد، مادر از بچه شكايت مى‏كند و جريان امر را به اطلاعش مى‏رساند. روح پدر از شنيدن اين رويداد سخت متاثر مى‏گردد. خشمگين مى‏شود، و با صداى بلند، بچه وظيفه‏نشناس و متخلف را نزد خود مى‏خواند، طفل با شرمسارى و سر افكندگى به حضورش مى‏رسد. پدر، در حالى كه خشم و ناراحتى تمام وجودش را فرا گرفته، به سر كودك فرياد مى‏كشد. با وى تندى مى‏كند. مورد توبيخش قرار مى‏دهد. به رويش سيلى مى‏زند و با آهنگى خشن و چهره‏اى خشمگين، ملامتش مى‏كند و مراتب ناراضايى خود را بدين وسيله ابراز مى‏دارد.

هدف اصلى پدر، از اين كه فرزند را نزد خود طلبيده و با وى به تندى سخن گفته است، ملامت و توبيخ اوست كه چرا در اطاق پذيرايى واردين، توپ بازى كرده و شيشه را شكسته است.

چگونگى وضع پدر از قيافه عبوس، چهره تلخ، رخسار خشمگين، تعرض شديد، سيلى زدن، و خلاصه تمام گفتار و رفتار پدر، با هدف اصلى‏اش هماهنگ و منطبق است.

برداشت طفل از مجموع حركات و سخنان پدر موجب تأثر شديد و آزردگى خاطر وى گرديده و از اين كه با عمل نادرست خويش، مهر پدر را از دست داده، سخت پشيمان و نادم است.

اگر پدر، در مورد تشويق و توبيخ، مراتب هماهنگى و موازنه طبيعى را رعايت نمى‏نمود، اگر در مورد مشق خوب، كلماتى را كه براى تحسين طفل به كار مى‏برد، با صداى خشن، قيافه‏اى تلخ، و حركاتى زننده و نامطبوع مى‏بود و در مورد شكستن شيشه اطاق، كلمات خشم‏آلود و سخنان توبيخ‏آميز خود را با آهنگى گرم، قيافه‏اى متبسم، و حركاتى مهرانگيز ادا مى‏نمود، طفل، در هر دو صورت، دچار تضاد درونى مى‏شد. در مورد مشق خوب نمى‏دانست از سخنان اميد بخش پدر، خوش حال گردد يا از قيافه تلخ و فرياد وحشت‏زاى او بترسد. در مورد شكستن شيشه نمى‏دانست از كلمات خشم‏آلود بترسد يا از آهنگ محبت‏آميز، لب‏هاى متبسم، و چهره گشاده وى مسرور گردد.

در هر دو صورت، اين تشويق و توبيخ متضاد و نامتعادل، در كودك اثر تربيتى به جاى نمى‏گذارد و از آن نفعى عايد پدر نمى‏گردد. زيرا، نه طفل با اين تشويق در نوشتن مشق دل‏گرم مى‏شود و در راه كتابت پيشروى مى‏كرد و نه با اين توبيخ، از شكستن شيشه، نادم مى‏گرديد و از بازى در اطاق دست بر مى‏داشت.

اولياى اسلام و رعايت هماهنگى

رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) و ائمه معصومين (عليهم السلام ) ، براى آن كه در مردم اثر شايسته بگذارند و تعاليم الهى را هر چند بهتر و بيشتر در آنان نفوذ دهند، نكات لازم را در گفتار خويش رعايت مى‏نمودند و هماهنگى را بين مطلب مورد بحث، با مقدار صدا، چگونگى قيافه، و حركات دست و بدن رعايت مى‏نمودند. اين مطلب از خلال بعضى از روايات به خوبى استفاده مى‏شود.

كان رسول الله (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) اذا خطب قال فى خطبته: اما بعد فاذا ذكر الساعه اشتد صوته و احمرت وجنتاه.(220)

رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، موقعى كه خطبه مى‏خواند، پس از حمد بارى تعالى، اما بعد، مى‏فرمود. و وقتى از سعات قيامت نام مى‏برد، آهنگ صدايش تشديد مى‏گرديد و چهره مباركش سرخ مى‏شد.

مراد از ساعت، كه در قرآن شريف مكرر آمده، قيام قيامت است. موقعى كه پيشواى اسلام، از قيامت اسم مى‏برد، آهنگ صدايش تشديد مى‏گرديد و گونه هايش گلگون مى‏شد. در واقع، با اين تحول صدا و صورت، به شنوندگان هشدار مى‏داد و آنان را از سخت‏ترين موقعى كه در پيش دارند، آگاه مى‏ساخت و اين خود معنى موازنه و هماهنگى بين مطلب مورد بحث و آهنگ صدا، و چگونگى چهره و حركات بدن خطيب است.

عن النبى صلى الله عليه و آله انه كان اذا خطب احمرت عيناه و علا صوته واشتد غضبه كانه منذر جيش.(221)

درباره رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) آمده است كه وقتى خطبه مى‏خواند، چشم‏هاى حضرت سرخ مى‏گرديد، صدايش بلند مى‏شد، و حالت خشمش شدت مى‏يافت. گويى، به ارتشيان هشدار مى‏دهد و به آنان اعلام خطر مى‏نمايد.

اخلاق حميده و سجاياى پسنديده رهبر بزرگ اسلام، در برخورد با مردم، ضمن روايات بسيارى آمده است. از آن جمله:

كان اكثر الناس تبسما مالم ينزل عليه قرآن او يعظ او يخطب.(222)

پيشواى بزرگ اسلام، بيش از همه مردم متبسم بود، اما موقع نزول قرآن شريف يا وقتى كه خلق را موعظه مى‏فرمود تبسم بر لب نداشت.

خلاصه، رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، براى آن كه سخنانش هر چه بيشتر در مردم اثر بگذارد و هر چه زودتر موجبات سعادتشان را فراهم آورد، در مقام بيان عقايد اسلامى و مواعظ دينى و ديگر مطالب تربيتى، شرايط هماهنگى و موازنه را بين ماده سخن، با وضع چهره، حالت چشم، آهنگ صدا و حركت دست و بدن رعايت مى‏فرمود.

على (عليه السلام) نيز در خطبه‏ها به جنبه موازنه و هماهنگى توجه كامل داشت. خصوصاً، در موقعى كه مى‏ديد مردم فريضه جهاد را مهم نمى‏شمرند و در جبهه جنگ حاضر نمى‏شوند، سخت ناراحت مى‏شد و خشم درونى خود را در قالب الفاظى تند و آتشين به زبان مى‏آورد. از آن جمله خطبه‏اى است كه مولاى متقيان در مورد سرپيچى مردم كوفه از جنگ با خواج ايراد كرده و در ضمن فرموده است:

الذليل والله من نصرتموه و المغرور من غررتموه و اصبحت و لا اطمع فى نصركم و لا اصدق قولكم فرق الله بينى و بينكم و ابد لكم بى غيرى و ابدلنى بكم من هو خيز لى منكم.(223)

به خدا قسم، ذليل آن كسى است كه شما يار و ناصرش باشيد و مغرور آن كسى است كه شما با خدعه اغفالش نماييد و به راه باطلش سوق دهيد. صبح نمودم، در حالى كه نه به يارى شما طمع دارم و نه گفته شما را تصديق مى‏نمايم.

خداوند بين من و شماها جدايى افكند. به جاى من، ديگرى را به شما بدهد و به جاى شماها، كسانى را كه بهتر از شما هستند، به من عنايت فرمايد.

در اين خطبه، امام (عليه السلام)، مفصل با مردم كوفه سخن گفت و با تعبيرهاى مختلف، مراتب خشم و نارضايى خود را بيان نموده و سرانجام از منبر فرود آمد و در حالى كه مى‏فرمود: انا لله و انا اليه راجعون، روانه منزل گرديد.

گفته‏هاى على (عليه السلام)، در مردم كوفه اثر گذارد. به خود آمدند و به خطاى خويش پى بردند. طولى نكشيد مردى از اصحاب امام به منزل حضرت آمد و گفت مردم از روش خود پشيمان شده و درخواست دارند دوباره به مسجد تشريف‏فرما شويد و به سخنان خود، مردم را براى انجام وظيفه مهيا نماييد. حضرت، فداى آن روز دوباره به مسجد آمد، با مردم سخن گفت، و نتيجه مثبت بود.

گاهى سخنان گوينده با ايمان، آن چنان از صميم قلب، با سوز و گداز و هماهنگى كامل ادا مى‏شود، كه خطيب، خود تحت تأثير قرار مى‏گيرد و ضمن گفته‏هاى خويش اشك مى‏بارد. گريستن خطيب در اين موقع، بر تأثير كلام وى مى‏فزايد و عواطف شنوندگان بيش از حد عادى تهييج مى‏شود.

براى على (عليه السلام)، گريستن ضمن سخن، در مواقعى پيش آمده است. گاهى در مورد جهاد و دعوت مردم براى رفتن به جبهه‏ها و گاه در زمينه موعظه و نصيحت، در اين جا به ذكر دو مورد اكتفا مى‏شود.

مولاى متقيان، براى آن كه مردم را مهيا كند تا دوباره با معاويه بجنگند، خطبه‏اى خواند. در آغاز، پيرامون توحيد سخن گفت، سپس، درباره دنياى ناپايدار. آن گاه چند نفر از شهداى بزرگ صفين را نام برد و آنان را از بندگان خوب خداوند معرفى نمود و فرمود: اينان عمر كوتاه را، كه متاع قليل دنياست، با عمر جاودان، كه متاع پايدار آخرت است، معامله نمودند. خونشان در صفين ريخته شد، ولى در اين معامله زيان نبردند.

ثم ضرت بيده على لحيته الشريفه الكريمه فاطال البكاء ثم قال عليه السلام: اوه على اخوانى الذين تلوا القرآن فاحكموه و تدبروا الفرض فاقاموه و احيوا السنه و اماتوا البدعه دعوا للجهاد فاجابوه و وثقوا بالقائد فاتبعوه ثم نادى باعلا صوته الجهاد عباد الله.(224)

آن گاه دست به محاسن خود زد و با ديده‏اى اشكبار، از جدايى دردناك آنان شكايت نمود. سپس، برترى‏ها و فضايلشان را بر شمرد و فرمود: قرآن را تلاوت نمودند، معنى و مقاصد آياتش را فهميدند، و آن را در ضمير خويش محكم ساختند. در فريضه دين تدبر نمودند و عملاً آن را برپا داشتند. سنت الهى را زنده كردند و بدعت را مى‏راندند. به جهاد فى سبيل الله خوانده شدند، دعوت را اجابت نمودند و چون به رهبر خويش اعتماد داشتند، از وى پيروى كردند. سپس، با بلندترين صداى خود فرياد زد و دوباره مردم را به جهاد دعوت نمود.

فى حديث ان اميرالمؤمنين (عليه السلام) دخل سوق البصره فنظر الى الناس يبيعون و يشترون فركا بكاء شديداً ثم: قال يا عبيد الدنيا و عمال اهلها اذا كنتم بالنهار تحلفون و بالليل فى فراشكم تنامون و فى خلال ذلك عن الاخره تغفلون فمتى تجهزون الزاد و تفكرون فى المعاد.(225)

در حديث است كه على (عليه السلام) وارد بازار بصره شد. ديد مردم سرگرم خريد و فروش‏اند. بر غفلت مردم سخت گريست. سپس فرمود: اى بندگان دنيا، روزها براى معاملات خود قسم ياد مى‏كنيد. شب‏ها در بستر مى‏خوابيد. در خلال شبانه‏روز از آخرت غافل‏ايد. پس چه وقت براى آخرت خود توشه بر مى‏گيريد و در امر معاد تفكر مى‏كنيد؟

از مجموع بحث، اين نتيجه به دست مى‏آمد كه به طور طبيعى، درون و برون مردم، موقع سخن گفتن، با يكديگر هماهنگ و منطبق است. كسى كه در باطن از چيزى خشمگين گرديده يا از رويدادى مسرور شده، از پيش آمدى خود را باخته و مرعوب است، اگر بخواهد درباره هر يك از آنها سخن بگويد، به طور ناآگاه، وضع ظاهرش، روشنگر حالت درونى اوست. سخنران لايق، اين وضع طبيعى را آگاهانه رعايت مى‏نمايد و با اراده و عمد، وضع ظاهر خود را با مطلب مورد بحث خويش هماهنگ مى‏سازد.

سخنوران و هماهنگى

خطباى اسلامى، كه ناشر تعاليم قرآن شريف‏اند، و مى‏خواهند تكاليف الهى را به مردم بياموزند و اوامر حضرت بارى تعالى را به آنان ابلاغ نمايند، براى آن كه كلامشان هر چه بهتر و بيشتر در شنوندگان اثر بگذارد و افراد زياد ترى را به صراط مستقيم سوق دهند، لازم است اصل طبيعى و فطرى هماهنگى را، كه از فنون مهم سخنورى است، در كرسى سخن مورد كمال توجه قرار دهند و به گونه‏اى حرف بزنند كه مطلب مورد بحث آن‏ها، با كيفيت صوت، وضع قيافه، صداى خفيف يا شديد، و همچنين چگونگى حركات دست و بدنشان هماهنگ و منطبق باشد.

آن جا كه مى‏خواهند براى اميدوارى پاكان و تشويق نيكوكاران از پاداش الهى و رحمت نامحدود خداوند مهربان سخن بگويند، يا آن كه مى‏خواهند به گناهكاران نادم و تائب، مژده مغفرت و بخشش دهند و آنان را به عفو الهى دل‏گرم سازند، بايد حتماً با صدايى پرمهر، كلماتى دلنواز، آهنگى نرم و قيافه‏اى اميدبخش سخن بگويند. خلاصه، تكلمشان به گونه‏اى باشد كه در مجلس، جو رحمت به وجود آيد، شنوندگان با استماع سخنان خطيب، اشك شوق ببارند، و با اميدوارى به فيض نامحدود الهى، مجلس پايان پذيرد.

آن جا كه مى‏خواهند گناهكاران جسور و بى‏باك را به خود آورند، پرده غفلتشان را بدرند، و از قيام قيامت و كيفر گناه آگاهشان سازند، بايد با آهنگى نگران كننده اعلام خطر نمايند. چند آيه و روايت از اوضاع قيامت بخوانند. با صداى بلند و هشدار دهنده، آيات را تفسير كنند و روايات را شرح نمايند.

خلاصه، به گونه‏اى سخن بگويند كه مجلس، جو تنفر از گناه و ترس از عذاب الهى به خود بگيرد و براى آن كه در مردم خوف بدون رجاء ايجاد نشود، لازم است بلافاصله، وجوب توبه و عفو الهى را خاطرنشان نمايند تا شنوندگان با يأس و نوميدى از مجلس خارج نشوند.