دعوت پيامبر اسلام و استماع مردم
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، در
ابتداى نبوت و آغاز دعوت، با مردانى مواجه بود كه از نظر چگونگى استماع، گروههاى
مختلفى بودند و در مقابل سخنان آن حضرت، واكنشهاى گوناگونى داشتند.
عده بالنسبه معدودى از آنان داراى حسن استماع
بودند. با فكرى آزاد و خالى از لجاج و عناد، به محضر رسول گرامى (صلى الله عليه و
آله و سلم) شرفياب مىشدند. با دقت به سخنانش گوش فرا مىدادند، و روى گفتهها
مطالعه مىكردند. سپس، شرفيابى را تكرار مىنمودند تا هر چه بيشتر سخنان آن حضرت را
بشنود و سرانجام ايمان مىآوردند. اغلب افراد اين عده، نسل جوان بودند كه براى
پذيرفتن حق، از نسل كهن آمادهترند.
گروه ديگر، كسانى بودند كه به حسن استماع عادت
نداشتند و در مسموعات خويش دقت نمىنمودند. اينان گاهى با پيشواى بزرگ اسلام مواجه
مىشدند. بيش و كم سخنان آن حضرت را مىشنيدند، ولى بىتفاوت از كنارش مىگذشتند.
جمع كثيرى از قريش و بتپرستان كه وقتى با
پيشواى اسلام بر مىخوردند و مىديدند كه سخن مىگويد و مردم را به گفتههاى او،
نمىخواستند فكر خود را تمركز دهند و با حسن استماع سخنانش را بشنوند اينان، در
ظاهر به گفتههايش گوش مىدادند، ولى نمىشنيدند. همچنين، چشمانشان به روى آن حضرت
باز بود، اما رخسارش را نمىديدند. قرآن شريف مراتب دشمنى و عناد آنان را چنين بيان
نموده است:
و ان تدعوهم الى الهدى
لايسمعوا و تراهم ينظرون اليك وهم لايبصرو(208)
اگر آنان را به راه هدايت و رستگارى بخوانى،
سخنانت را نمىشنوند و مىبينى كه نگاهت مىكنند، ولى تو را نمىبينند.
عن على (عليه السلام) قال
ليس كل ذى عين ببصير و لا كل ذى اذن بسميع(209)
اين طور نيست كه هر صاحب چشمى بصير باشد و هر
صاحب گوشى شنوا.
معاندين اسلام از بتپرستان و قريش، نه فقط
خودشان حسن استماع نداشتند و در گفتههاى رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم)
تعمق نمىنمودند، بلكه موجباتى فراهم مىآورند تا دگران نيز سخنان آن حضرت را
نشنودند، مبادا مجذوب گفتههاى آن حضرت شوند و به آيين اسلام گرايش يابند.
و قال الذين كفروا
لاتسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون(210)
كافران توصيه مىكردند به اين قرآن گوش فرا
ندهيد و صداى پيامبر را با سخنان لغو و بيهوده خويش بياميزيد تا گفتههاى او مفهوم
نشود، شايد بدين وسيله، بر وى پيروز گرديد.
جاذبه قرآن شريف
مشركين مكه، براى آن كه از تبليغ اسلام جلوگيرى
كنند، موانع بسيارى در سر راه رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) ايجاد
نمودند، ولى آن موانع نتوانست راه پيشرفت را به كلى مسدود نمايد و رسول گرامى را از
فعاليت بازدارد. زيرا، همه ساله، عده زيادى از از نقاط دور و نزديك مكه، در ماه رجب
و ماه ذىالحجه، به مكه مىآمدند تا مراسم عمره و حج را طبق رسوم قبل از اسلام
انجام دهند. پيشواى اسلام از فرصت ماههاى حرام، كه اوقات مصونيت بوده، استفاده
مىنمود، در حجر اسمعيل مىنشست و با قرائت قرآن و سخن گفتن با مردم، به تبليغات
خويش ادامه مىداد.
در همان مواقع نيز مشركين كار شكنى مىكردند و
تا مىتوانستند مردم تازه وارد را از استماع سخنان آن حضرت برحذر مىداشتند، ولى
شنيدن آيات قرآن شريف در مردم اثر عميق مىگذارد و آنان را به خود جذب مىنمود.
سرانجام، بعضى به اسلام گرايش مىيافتند و عدهاى خبر دعوت رسول گرامى را به نام
رويداد مهم مكه با خود مىبردند و به سمع اهالى محل خويش مىرساندند. در اين جا، يك
مورد از كارشكنى مشركين و ايمان آوردن دو نفر، كه براى عمره به مكه آمده بودند، ذكر
مىشود:
اسعد بن زراره و ذكوان عبدقيس، دو نفر از اهالى
مدينه، از قبيله خزرج بودند و براى عمره به مكه آمدند. اسعد، با عتبه بن ربيعه، كه
از شخصيتهاى نامى مكه است، سابقه دوستى داشت. به منزل او وارد شد. ضمن سخنانش، به
وى گفت: بين ما و اوس درگيرى و قتال است. نزد تو آمدهام تا اين مشكل را حل كنى و
ما را از اين گرفتارى برهانى.
عتبه در پاسخ گفت: اولا، شهر ما از شهر شما دور
است. به علاوه، خود ما هم اكنون با مشكلى مواجه هستيم و نمىتوانيم به كار دگران
برسيم. اسعد پرسيد: مشكل شما چيست، با اين كه در حرم امن به سر مىبريد.
قال له عتبه خرج فينا رجل
يدعى انه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) سفه احلامنا و سب الهتنا و افسد
شباننا و فرق جماعتنا.
عتبه گفت: مردى در بين ما قيام نموده كه مدعى
رسالت خداوند است. او ما را رمى به سفاهت و بىخردى نموده، به خدايان ما بد گفته،
جوانان ما را فاسد نموده، و جماعت ما را پراكنده ساخته است.
اسعد از خانواده آن حضرت سؤال كرد. جواب داد او
فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است. از نظر اجتماعى متوسط و از نظر بيت، بر همه ما
برترى دارد. اسعد و ذكوان و ديگر قبيله خزرج، از يهودىهاى مدينه شنيده بودند كه
قريباً پيامبرى در مكه قيام خواهد نمود.
ذهن اسعد متوجه آن بشارت گرديد. از عتبه پرسيد
آن شخص مدعى نبوت كجاست؟ جواب داد او و پيروانش در شعب ابى طالب ساكناند و محصور
مردم هستند و جز در ماههاى حرام، از آن جا خارج نمىشوند و هم اكنون، كه ماه رجب
است، از شعب خارج شده و اغلب در حجر اسمعيل است. مبادا نزد وى بروى و سخنش را
بشنوى، كه او ساحر است و در تو اثر مىگذارد.
فقال اسعد فكيف اصنع و
انا معتمر و لابد لى ان اطوف بالبيت قال ضع فى اذنيك القطن.(211)
اسعد گفت: من براى عمره به مكه آمدهام و بايد
به طواف بيت بروم. قهراً او را مىبينم و صداى او را مىشنوم.
عتبه گفت: براى آن كه صدايش را نشنوى، در
گوشهايت پنبه بگذار.
او دستور عتبه را عمل كرد. در گوش خود پنبه
گذارد. شوط اول، پيامبر را در حجر ديد و گذشت. در شوط دوم پنبه را بيرون افكند. نزد
حضرت آمد. پرسيد: شما مردم را به چه چيز دعوت مىكنيد؟
حضرت، اول از يكتاپرستى و نفى شرك سخن گفت، سپس
متن چند آيه از قرآن شريف را، كه حاوى پارهاى از تعاليم اساسى اسلام بود، براى وى
قرائت فرمود. اسعد آن چنان مجذوب گرديد كه فىالمجلس ايمان آورد.
قريش و مشركين، براى آن كه رسول اكرم (صلىالله
و عليه و آله و سلم) را از تبليغ دين حق باز دارند، به صور مختلف در راه آن حضرت
موانع ايجاد مىنمودند و نسبتهاى ناروا مىدادند تا مردم را از گردش پراكنده
سازند. گاهى او را ساحر مىخواندند، گاهى به وى نسبت جنون مىدادند، گاهى دعوت آن
حضرت را ناشى از فقر و تهى دستى وانمود مىساختند.
قيل ان اهل مكه قالوا
لرسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يا محمد تركت مله قومك و قد علمنا انه
لايحملك على ذلك الا الفقر فانا نجمع لك من اموالنا حتى تكون من اغنانا.(212)
گفته شده است كه اهل مكه به پيامبر گرامى
گفتند: اى محمد، دين قوم خود را ترك گفتى. مىدانيم چيزى تو را به ادعاى نبوت وادار
ننموده است، مگر فقر و تهىدستى. ما حاضريم از اموال خود آن قدر براى تو گرد آوريم
تا از ثروتمندترين افراد ما به حساب بيايى.
گرچه گفتههاى مشركين نتوانست پيامبر گرامى را
از وظيفه سنگين تبليغ دين الهى باز دارد، ولى روح آن حضرت را اندوهگين مىساخت. از
اين رو، خداوند بر پيامبر آيهاى فرو فرستاد و به گونه مؤثرى خاطر آزرده آن حضرت را
تسكين بخشيد.
قد نعلم انه ليحزنك الذى
يقولون فانهم لا يكذبونك ولكن الظالمين بايات الله يجحدون.(213)
مىدانيم كه گفته مردم تو را غمگين مىسازد.
ولى اينان نه فقط تو را تكذيب مىكنند، بلكه اين ستمكاران، آيات خدا را نيز انكار
مىنمايند و به خود اجازه جسارت به حريم آفريدگار مىدهند.
روى ان رسول الله
(صلىالله و عليه و آله و سلم) لقى ابا جهل فصافحه ابوجهل فقيل له فى ذالك فقال
والله انى لاعلم انه صادق ولكن متى كنا تبعا لعبد مناف.(214)
روايت شده كه رسول گرامى (صلىالله و عليه و
آله و سلم)، در رهگذر، با ابوجهل برخورد نمود. ابوجهل پيش آمد و با حضرت مصافحه
كرد. اين عمل موجب شگفتى اطرافيانش شد. از وى علت مصافحه را سؤال نمودند. پاسخ داد:
به خدا قسم، من مىدانم او پيامبر خداست و در دعوت خود راست مىگويد، ولى چه وقت
قوم ما از قوم عبدمناف تبعيت نموده تا من امروز نبوت او را بپذيرم و از وى پيروى
نمايم.
اين روايت، دلالت دارد كه مشركين، در كنار
تكذيب رسول اكرم (صلىالله و عليه و آله و سلم)، آيات الهى را نيز مورد انكار قرار
مىدادند. ابوجهل، از يك طرف به صحت و اصالت دعوت پيامبر اسلام اعتراف مىنمايد و
قسم ياد مىكند كه مىدانم او راست مىگويد، ولى از طرف ديگر، روى عصبيت قومى، به
خود جرات مىدهد كه آيت خداوند را انكار نمايد و فرستاده او را مورد بىاعتنايى
قرار دهد. اين، خود، از مصاديق آيهاى است كه مذكور افتاد.
خطباى اسلامى به پيروى از رسول گرامى (صلىالله
و عليه و آله و سلم) بايد در تبليغ دين حق و نشر معرف قرآن كوشا و جدى باشند و تا
جاييكه مىتواند، حق را بگويند و از تذكرات مفيد و لازم خوددارى ننمايند.
عن على (عليه السلام) قال
اخسر الناس من قدر على ان يقول الحق و لم يقل.(215)
على (عليه السلام) فرموده است: زيانكارترين
مردم كسى است كه مىتواند حق را بگويد، ولى لب فرو بندد و نگويد و از وظيفهاى كه
به عهده دارد، شانه خالى كند.
در هر جامعهاى، بيش و كم افراد لجوج و معاند
وجود دارند كه دين حق را با چشم دشمنى و بغض مىنگرند و نمىخواهند در مقابل حق سر
تسليم فرود آورند. وجود اين قبيل افراد خودسر نبايد سد راه خطباى اسلام گردد و از
بيان معارف دين خوددارى نمايند، زيرا در مقابل اين گروه، عده زيادى در جامعه وجود
دارند كه اگر گوينده، سخن حق را بگويد و آنان را اقناع كند، مىپذيرند. اما گروه
معاند، اگر از قبول حق سرباز مىزنند، حداقل، گفته مبلغين براى آنان اتمام حجت است
و روز فرا مىرسد كه از خودسرى و لجاجت خويش پشيمان مىشوند، ولى در آن موقع كه
فرصت از دست رفته و پشيمانى سودى ندارد.
گرچه دانى كه نشنوند بگوى |
|
هر چه دانى ز نيكخواهى و پند |
زود باشد كه خيرهسر بينى |
|
به دو پاى اوفتاده اندر بند |
دست بر دست مىزند كه دريغ |
|
نشنيدم حديث دانشمند |
رسول گرامى (صلىالله و عليه و آله و سلم)، در
سختترين شرايط، به تلاش و كوشش ادامه داد و در آن اوضاع و احوال جانكاه و
طاقتفرسا، از وظيفه تبليغى باز نايستاد، در نتيجه، هر روز قدمى پيشروى نمود.
سرانجام، زمينه پيروزى نهايىاش فراهم آمد. مكه، كه مركز جزيرهالعرب بود، فتح
گرديد. بتها شكسته شد. مردم سيل آسا به اسلام گرايش يافتند، و پيشواى اسلام، در
اين پيروزى بزرگ، خداوند را حمد نمود و زبان به تسبيح ذات اقدس الهى گشود.
اذا جاء نصر الله والفتح
ورايت الناس يدخلون فى دين الله افواجا. فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا.(216)
خلاصه، وظيفه خطبا و مبلغين علاقهمند به نشر
معارف اسلام اين است كه از فرصتها استفاده كنند و مانند پيشواى بزرگ اسلام، با
وجود شرايط سهل و سخت، در اعتلاى حق بكوشند و مردم را به دين خدا، كه مايه سعادت
مادى و معنوى و حاوى خير دنيا و آخرت است، متوجه نمايند.
شنوندگان با ايمان و شريف نيز جديت كنند كه
براى فرا گرفتن مطالب علمى و دينى خطباى بزرگ اسلامى، مستمعى شايسته و لايق باشند و
با حسن استماع، گفتههاى آنان را با دقت بشنوند، به ذهن بسپارند، و بر ذخاير دينى و
علمى خويش بيفزايند.
عن النبى صلى الله عليه و
آله قال اعلم الناس من جمع علم الناس الى علمه.(217)
رسول اكرم (صلىالله و عليه و آله و سلم)
فرموده است: عالمترين مردم كسى است كه ضمير خود را كانون علم دگران قرار دهد و
دانش آنان را با دانستههاى خود جمع نمايد.
در اين جا، با ذكر دو حديث از حضرت
اميرالمؤمنين (عليه السلام)، به بحث استماع و حسن استماع خاتمه داده مىشود:
و كان على (عليه السلام)
ان يسمع احرص منه على ان يتكلم.(218)
علاقه و ميل على (عليه السلام) به شنيدن سخن
دگران، بيش از آن بود كه خودش سخن بگويد.
عن على (عليه السلام)
قال: من احسن الاستماع تعجل الانتفاع.(219)
على (عليه السلام) فرموده است: كسى كه داراى
حسن استماع است، زودتر منتفع مىشود و به بهره سخن، سريعتر دست مىيابد.
11: سخنورى و رعايت هماهنگى
يا ايها الناس اتقوا الله
فى نعم الله عليكم فلا تنفرو بها عنكم بمعاصيه.
امام رضا (عليه السلام)
جسم و جان آدمى به طور طبيعى با هم متحدند و بر
اثر اين اتحاد، عملاً با يكديگر هماهنگى دارند. حالات روح در بدن مؤثر است و حالات
بدن نيز در روح اثر مىگذارد. مثلاً، ترس، از جمله حالات نفس است و با پديد آمدن
آن، چهره تغيير مىكند، وضع طبيعى و رنگ عادى خود را از دست مىدهد، و دچار
وحشتزدگى مىگردد. ترس ما روى زبان اثر مىگذارد، موجب لكنت كلام مىگردد، و گاهى
بر اثر شدت ترس، نمىتواند سخن بگويد. دست و پا نيز از ترس متأثر مىشوند. دست رعشه
مىگيرد، زانو از كار مىافتد، و پا از پيمودن راه باز مىماند.
نگرانىهاى شديد و تأثرات مداوم روحى مىتواند
در جهاز هاضمه اختلال به وجود آورد، موجب پيدايش زخم معده شود، و سلامت آدمى را از
ميان ببرد.
اعمال بدن نيز در نفس اثر مىگذارد و در آن
تحول به وجود مىآورد، مثلاً، تمرين كتابت و نقاشى، كه به وسيله دست انجام مىشود،
در نفس، ملكه نقاشى و كتابت ايجاد مىنمايد. همچنين، سخنان تمرينى زبان، تدريجاً در
نفس ملكه نطق پديد مىآورد و تمرين كننده چنان مىشود كه بدون تكلف سخن مىگويد.
ارتباط روح و بدن آن قدر قوى و شديد است كه
موقع خشنودى و شادى روح، بدن نيز ناآگاه حالت شادى و سرور به خود مىگيرد. چهره
بشاش مىشود، لبها متبسم مىگردد، زبان سخنان گرم و مهرآميز مىگويد و خلاصه تمام
بدن بشاش و مسرور است. موقعى كه نفس خشمگين و غضب آلود مىشود، حالات بن نيز خود به
خود تغيير مىكند، چهره عبوس مىگردد، در نگاه چشمان، ناراحتى و خشم خوانده مىشود،
آهنگ سخن تغيير مىكند، و گاهى فرياد مىزند.
اگر منشا خشنودى و مسرت انسان و انعكاس آن در
بدنش، كار خوبى باشد كه دگرى انجام داده است، و همچنين، اگر علت خشم و نارضايى روح
آدمى و انعكاس آن در اعضا و جوارح وى، كار بدى باشد كه دگرى مرتكب شده است، بايد
گفت حركات محبت آميز و سخنان گرم آن انسان مسرور موجب تشويق و دلگرمى كسى است كه
عمل خوب را انجام داده است و سخنان تند و خشم آلود وى توبيخ و سرزنش كسى است كه
مرتكب عمل بد شده است.
مثال:
بچه هشت سالهاى را به نظر آوريد كه در كلاس
دوم دبستان درس مىخواند، مشق خوبى نوشته است. مىخواهد به پدرش نشان بدهد. شب
مىشود. پدر به منزل مىآيد. نزد وى مىرود، و مشق را به او ارائه مىنمايد.
روح پدر، از ديدن آن مشق خوب، غرق در شادى و
مسرت مىگردد، در حالى كه به لب تبسم دارد، طفل را در آغوش مىبرد، صورتش را
مىبوسد، دست محبت به سر و رويش مىكشد و با آهنگى گرم و دلنواز، تحسينش مىنمايد
به وى آفرين مىگويد، و تشويقش مىنمايد.
تمام حركات محبت آميز پدر و سخنان گرم و
پرمهرش، با هدف اصلى او، كه قدرشناسى از فرزند است، موازنه و هماهنگى دارد و طفل از
مجموع آنها برداشت تحسين و تشويق مىنمايد، دل گرم و خوش حال مىشود، و از اين كه
مورد محبت و مهر پدر واقع شده، غرق شادى و مسرت مىگردد.
چند روز ديگر، همان بچه، از مدرسه مىآيد. به
جاى آن كه بنشيند و به انجام تكاليف مدرسه بپردازد، به اتاق بزرگ منزل، كه محل
پذيرايى واردين است مىدود. در آن جا مشغول توپ بازى مىشود بر اثر جست و خيز، فضاى
اتاق غبارآلود مىگردد، و در خلال بازى، توپ، با شدت به يكى از شيشههاى بزرگ در
تصادف مىكند و آن را مىشكند و به حياط منزل مىريزد.
صداى شكستن شيشه و ريختن در حياط، به گوش مادر
مىرسد. سخت ناراحت مىشود. فرياد مىزند و مىگويد اتاق جاى توپبازى نيست. شب كه
پدرت آمد، از تو شكايت خواهم نمود تا مجازاتت نمايد. بچه نگران و مضطرب مىشود. به
فكر فرو مىرود و با خود مىگويد پدرم مرا چگونه تنبيه خواهد نمود؟
شب مىشود. پدر به منزل مىآيد، مادر از بچه
شكايت مىكند و جريان امر را به اطلاعش مىرساند. روح پدر از شنيدن اين رويداد سخت
متاثر مىگردد. خشمگين مىشود، و با صداى بلند، بچه وظيفهنشناس و متخلف را نزد خود
مىخواند، طفل با شرمسارى و سر افكندگى به حضورش مىرسد. پدر، در حالى كه خشم و
ناراحتى تمام وجودش را فرا گرفته، به سر كودك فرياد مىكشد. با وى تندى مىكند.
مورد توبيخش قرار مىدهد. به رويش سيلى مىزند و با آهنگى خشن و چهرهاى خشمگين،
ملامتش مىكند و مراتب ناراضايى خود را بدين وسيله ابراز مىدارد.
هدف اصلى پدر، از اين كه فرزند را نزد خود
طلبيده و با وى به تندى سخن گفته است، ملامت و توبيخ اوست كه چرا در اطاق پذيرايى
واردين، توپ بازى كرده و شيشه را شكسته است.
چگونگى وضع پدر از قيافه عبوس، چهره تلخ، رخسار
خشمگين، تعرض شديد، سيلى زدن، و خلاصه تمام گفتار و رفتار پدر، با هدف اصلىاش
هماهنگ و منطبق است.
برداشت طفل از مجموع حركات و سخنان پدر موجب
تأثر شديد و آزردگى خاطر وى گرديده و از اين كه با عمل نادرست خويش، مهر پدر را از
دست داده، سخت پشيمان و نادم است.
اگر پدر، در مورد تشويق و توبيخ، مراتب هماهنگى
و موازنه طبيعى را رعايت نمىنمود، اگر در مورد مشق خوب، كلماتى را كه براى تحسين
طفل به كار مىبرد، با صداى خشن، قيافهاى تلخ، و حركاتى زننده و نامطبوع مىبود و
در مورد شكستن شيشه اطاق، كلمات خشمآلود و سخنان توبيخآميز خود را با آهنگى گرم،
قيافهاى متبسم، و حركاتى مهرانگيز ادا مىنمود، طفل، در هر دو صورت، دچار تضاد
درونى مىشد. در مورد مشق خوب نمىدانست از سخنان اميد بخش پدر، خوش حال گردد يا از
قيافه تلخ و فرياد وحشتزاى او بترسد. در مورد شكستن شيشه نمىدانست از كلمات
خشمآلود بترسد يا از آهنگ محبتآميز، لبهاى متبسم، و چهره گشاده وى مسرور گردد.
در هر دو صورت، اين تشويق و توبيخ متضاد و
نامتعادل، در كودك اثر تربيتى به جاى نمىگذارد و از آن نفعى عايد پدر نمىگردد.
زيرا، نه طفل با اين تشويق در نوشتن مشق دلگرم مىشود و در راه كتابت پيشروى
مىكرد و نه با اين توبيخ، از شكستن شيشه، نادم مىگرديد و از بازى در اطاق دست بر
مىداشت.
اولياى اسلام و رعايت هماهنگى
رسول اكرم (صلىالله و عليه و آله و سلم) و
ائمه معصومين (عليهم السلام ) ، براى آن كه در مردم اثر شايسته بگذارند و تعاليم
الهى را هر چند بهتر و بيشتر در آنان نفوذ دهند، نكات لازم را در گفتار خويش رعايت
مىنمودند و هماهنگى را بين مطلب مورد بحث، با مقدار صدا، چگونگى قيافه، و حركات
دست و بدن رعايت مىنمودند. اين مطلب از خلال بعضى از روايات به خوبى استفاده
مىشود.
كان رسول الله (صلىالله
و عليه و آله و سلم) اذا خطب قال فى خطبته: اما بعد فاذا ذكر الساعه اشتد صوته و
احمرت وجنتاه.(220)
رسول اكرم (صلىالله و عليه و آله و سلم)،
موقعى كه خطبه مىخواند، پس از حمد بارى تعالى، اما بعد، مىفرمود. و وقتى از سعات
قيامت نام مىبرد، آهنگ صدايش تشديد مىگرديد و چهره مباركش سرخ مىشد.
مراد از ساعت، كه در قرآن شريف مكرر آمده، قيام
قيامت است. موقعى كه پيشواى اسلام، از قيامت اسم مىبرد، آهنگ صدايش تشديد مىگرديد
و گونه هايش گلگون مىشد. در واقع، با اين تحول صدا و صورت، به شنوندگان هشدار
مىداد و آنان را از سختترين موقعى كه در پيش دارند، آگاه مىساخت و اين خود معنى
موازنه و هماهنگى بين مطلب مورد بحث و آهنگ صدا، و چگونگى چهره و حركات بدن خطيب
است.
عن النبى صلى الله عليه و
آله انه كان اذا خطب احمرت عيناه و علا صوته واشتد غضبه كانه منذر جيش.(221)
درباره رسول اكرم (صلىالله و عليه و آله و
سلم) آمده است كه وقتى خطبه مىخواند، چشمهاى حضرت سرخ مىگرديد، صدايش بلند
مىشد، و حالت خشمش شدت مىيافت. گويى، به ارتشيان هشدار مىدهد و به آنان اعلام
خطر مىنمايد.
اخلاق حميده و سجاياى پسنديده رهبر بزرگ اسلام،
در برخورد با مردم، ضمن روايات بسيارى آمده است. از آن جمله:
كان اكثر الناس تبسما
مالم ينزل عليه قرآن او يعظ او يخطب.(222)
پيشواى بزرگ اسلام، بيش از همه مردم متبسم بود،
اما موقع نزول قرآن شريف يا وقتى كه خلق را موعظه مىفرمود تبسم بر لب نداشت.
خلاصه، رسول اكرم (صلىالله و عليه و آله و
سلم)، براى آن كه سخنانش هر چه بيشتر در مردم اثر بگذارد و هر چه زودتر موجبات
سعادتشان را فراهم آورد، در مقام بيان عقايد اسلامى و مواعظ دينى و ديگر مطالب
تربيتى، شرايط هماهنگى و موازنه را بين ماده سخن، با وضع چهره، حالت چشم، آهنگ صدا
و حركت دست و بدن رعايت مىفرمود.
على (عليه السلام) نيز در خطبهها به جنبه
موازنه و هماهنگى توجه كامل داشت. خصوصاً، در موقعى كه مىديد مردم فريضه جهاد را
مهم نمىشمرند و در جبهه جنگ حاضر نمىشوند، سخت ناراحت مىشد و خشم درونى خود را
در قالب الفاظى تند و آتشين به زبان مىآورد. از آن جمله خطبهاى است كه مولاى
متقيان در مورد سرپيچى مردم كوفه از جنگ با خواج ايراد كرده و در ضمن فرموده است:
الذليل والله من نصرتموه
و المغرور من غررتموه و اصبحت و لا اطمع فى نصركم و لا اصدق قولكم فرق الله بينى و
بينكم و ابد لكم بى غيرى و ابدلنى بكم من هو خيز لى منكم.(223)
به خدا قسم، ذليل آن كسى است كه شما يار و
ناصرش باشيد و مغرور آن كسى است كه شما با خدعه اغفالش نماييد و به راه باطلش سوق
دهيد. صبح نمودم، در حالى كه نه به يارى شما طمع دارم و نه گفته شما را تصديق
مىنمايم.
خداوند بين من و شماها جدايى افكند. به جاى من،
ديگرى را به شما بدهد و به جاى شماها، كسانى را كه بهتر از شما هستند، به من عنايت
فرمايد.
در اين خطبه، امام (عليه السلام)، مفصل با مردم
كوفه سخن گفت و با تعبيرهاى مختلف، مراتب خشم و نارضايى خود را بيان نموده و
سرانجام از منبر فرود آمد و در حالى كه مىفرمود: انا لله و انا اليه راجعون، روانه
منزل گرديد.
گفتههاى على (عليه السلام)، در مردم كوفه اثر
گذارد. به خود آمدند و به خطاى خويش پى بردند. طولى نكشيد مردى از اصحاب امام به
منزل حضرت آمد و گفت مردم از روش خود پشيمان شده و درخواست دارند دوباره به مسجد
تشريففرما شويد و به سخنان خود، مردم را براى انجام وظيفه مهيا نماييد. حضرت، فداى
آن روز دوباره به مسجد آمد، با مردم سخن گفت، و نتيجه مثبت بود.
گاهى سخنان گوينده با ايمان، آن چنان از صميم
قلب، با سوز و گداز و هماهنگى كامل ادا مىشود، كه خطيب، خود تحت تأثير قرار
مىگيرد و ضمن گفتههاى خويش اشك مىبارد. گريستن خطيب در اين موقع، بر تأثير كلام
وى مىفزايد و عواطف شنوندگان بيش از حد عادى تهييج مىشود.
براى على (عليه السلام)، گريستن ضمن سخن، در
مواقعى پيش آمده است. گاهى در مورد جهاد و دعوت مردم براى رفتن به جبههها و گاه در
زمينه موعظه و نصيحت، در اين جا به ذكر دو مورد اكتفا مىشود.
مولاى متقيان، براى آن كه مردم را مهيا كند تا
دوباره با معاويه بجنگند، خطبهاى خواند. در آغاز، پيرامون توحيد سخن گفت، سپس،
درباره دنياى ناپايدار. آن گاه چند نفر از شهداى بزرگ صفين را نام برد و آنان را از
بندگان خوب خداوند معرفى نمود و فرمود: اينان عمر كوتاه را، كه متاع قليل دنياست،
با عمر جاودان، كه متاع پايدار آخرت است، معامله نمودند. خونشان در صفين ريخته شد،
ولى در اين معامله زيان نبردند.
ثم ضرت بيده على لحيته
الشريفه الكريمه فاطال البكاء ثم قال عليه السلام: اوه على اخوانى الذين تلوا
القرآن فاحكموه و تدبروا الفرض فاقاموه و احيوا السنه و اماتوا البدعه دعوا للجهاد
فاجابوه و وثقوا بالقائد فاتبعوه ثم نادى باعلا صوته الجهاد عباد الله.(224)
آن گاه دست به محاسن خود زد و با ديدهاى
اشكبار، از جدايى دردناك آنان شكايت نمود. سپس، برترىها و فضايلشان را بر شمرد و
فرمود: قرآن را تلاوت نمودند، معنى و مقاصد آياتش را فهميدند، و آن را در ضمير خويش
محكم ساختند. در فريضه دين تدبر نمودند و عملاً آن را برپا داشتند. سنت الهى را
زنده كردند و بدعت را مىراندند. به جهاد فى سبيل الله خوانده شدند، دعوت را اجابت
نمودند و چون به رهبر خويش اعتماد داشتند، از وى پيروى كردند. سپس، با بلندترين
صداى خود فرياد زد و دوباره مردم را به جهاد دعوت نمود.
فى حديث ان اميرالمؤمنين
(عليه السلام) دخل سوق البصره فنظر الى الناس يبيعون و يشترون فركا بكاء شديداً ثم:
قال يا عبيد الدنيا و عمال اهلها اذا كنتم بالنهار تحلفون و بالليل فى فراشكم
تنامون و فى خلال ذلك عن الاخره تغفلون فمتى تجهزون الزاد و تفكرون فى المعاد.(225)
در حديث است كه على (عليه السلام) وارد بازار
بصره شد. ديد مردم سرگرم خريد و فروشاند. بر غفلت مردم سخت گريست. سپس فرمود: اى
بندگان دنيا، روزها براى معاملات خود قسم ياد مىكنيد. شبها در بستر مىخوابيد. در
خلال شبانهروز از آخرت غافلايد. پس چه وقت براى آخرت خود توشه بر مىگيريد و در
امر معاد تفكر مىكنيد؟
از مجموع بحث، اين نتيجه به دست مىآمد كه به
طور طبيعى، درون و برون مردم، موقع سخن گفتن، با يكديگر هماهنگ و منطبق است. كسى كه
در باطن از چيزى خشمگين گرديده يا از رويدادى مسرور شده، از پيش آمدى خود را باخته
و مرعوب است، اگر بخواهد درباره هر يك از آنها سخن بگويد، به طور ناآگاه، وضع
ظاهرش، روشنگر حالت درونى اوست. سخنران لايق، اين وضع طبيعى را آگاهانه رعايت
مىنمايد و با اراده و عمد، وضع ظاهر خود را با مطلب مورد بحث خويش هماهنگ مىسازد.
سخنوران و هماهنگى
خطباى اسلامى، كه ناشر تعاليم قرآن شريفاند، و
مىخواهند تكاليف الهى را به مردم بياموزند و اوامر حضرت بارى تعالى را به آنان
ابلاغ نمايند، براى آن كه كلامشان هر چه بهتر و بيشتر در شنوندگان اثر بگذارد و
افراد زياد ترى را به صراط مستقيم سوق دهند، لازم است اصل طبيعى و فطرى هماهنگى را،
كه از فنون مهم سخنورى است، در كرسى سخن مورد كمال توجه قرار دهند و به گونهاى حرف
بزنند كه مطلب مورد بحث آنها، با كيفيت صوت، وضع قيافه، صداى خفيف يا شديد، و
همچنين چگونگى حركات دست و بدنشان هماهنگ و منطبق باشد.
آن جا كه مىخواهند براى اميدوارى پاكان و
تشويق نيكوكاران از پاداش الهى و رحمت نامحدود خداوند مهربان سخن بگويند، يا آن كه
مىخواهند به گناهكاران نادم و تائب، مژده مغفرت و بخشش دهند و آنان را به عفو الهى
دلگرم سازند، بايد حتماً با صدايى پرمهر، كلماتى دلنواز، آهنگى نرم و قيافهاى
اميدبخش سخن بگويند. خلاصه، تكلمشان به گونهاى باشد كه در مجلس، جو رحمت به وجود
آيد، شنوندگان با استماع سخنان خطيب، اشك شوق ببارند، و با اميدوارى به فيض نامحدود
الهى، مجلس پايان پذيرد.
آن جا كه مىخواهند گناهكاران جسور و بىباك را
به خود آورند، پرده غفلتشان را بدرند، و از قيام قيامت و كيفر گناه آگاهشان سازند،
بايد با آهنگى نگران كننده اعلام خطر نمايند. چند آيه و روايت از اوضاع قيامت
بخوانند. با صداى بلند و هشدار دهنده، آيات را تفسير كنند و روايات را شرح نمايند.
خلاصه، به گونهاى سخن بگويند كه مجلس، جو تنفر
از گناه و ترس از عذاب الهى به خود بگيرد و براى آن كه در مردم خوف بدون رجاء ايجاد
نشود، لازم است بلافاصله، وجوب توبه و عفو الهى را خاطرنشان نمايند تا شنوندگان با
يأس و نوميدى از مجلس خارج نشوند.