به نرمى سخن گفتن
يكى از طرق احترام به شخصيت مستمعين آن است كه
خطيب، با نرمى و ملايمت سخن بگويد. از خشونت كلام و لغات تند اجتناب نمايد. زيرا
شنوندگان، خشونت گوينده را اهانت به خود تلقى مىكنند و حالت مقاومت و عدم تمكين به
خود مىگيرند و در نتيجه، سخنان خطيب در آنان بىاثر يا لااقل كم اثر خواهد بود.
در قرآن شريف آمده است وقتى موسى و هارون از
طرف بارى تعالى مأموريت يافتند نزد فرعون بروند و او را به راه حق دعوت نمايند، با
وى به نرمى و ملايمت سخن گويند.
اذهبا الى فرعون انه طغى
فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى.(185)
شما دو نفر نزد فرعون برويد، كه به طغيان و
سركشى گرايش يافته است با وى به نرمى سخن بگوييد، شايد متذكر شود و از عذاب الهى
بترسد.
عن مولانا الكاظم (عليه
السلام) فى قوله تعالى فقولا له قولا لينا آى كنياه.(186)
حضرت امام موسى كاظم (عليه السلام) در تفسير
آيه فرموده: اين كه خداوند به موسى و هارون دستور داد با فرعون به نرمى سخن بگوييد،
يعنى او را به كنيه صدا بزنيد. مىدانيم اشخاص را به كنيه، در عرب، يا نام فاميل در
فارسىزبانان، صدا زدن، خود احترام و تكريمى است به شخصيت آنان.
خداوند در قرآن شريف، نرم گويى و نرم خويى رسول
گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) را، كه از عوامل جلب قلوب و جذب نفوس بود، به
حساب رحمت واسعه خود گذارده و فرموده است:
فبما رحمع من الله لنت
لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك.(187)
اى پيامبر، در پرتو رحمت خداوند، با مردم
برخورد نرم و ملايم دارى. اگر تندخو و سختدل مىبودى، مردم از اطراف پراكنده
مىشدند.
سخن را به نرمى ادا نمودن، از احترام گوينده به
شخصيت شنونده حكايت مىكند و اين تكريم و احترام، آن قدر در شنونده اثر مىگذارد كه
مىتواند موضع وى را در مقابل گوينده تغيير دهد و غلظت او را به نرمى مبدل سازد.
فى وصيه على (عليه
السلام) لابنه الحسن (عليه السلام) ولن لمن غالظك فانه يوشك ان يلين لك.(188)
از جمله وصاياى على (عليه السلام) به فرزندش،
حضرت مجتبى، اين بود كه هر كس با تو، به غلظت و خشونت مواجه مىشود، تو با او به
نرمى و ملايمت برخورد كن، چه، نرمى تو با وى مىتواند به سرعت موضعش را تغيير دهد و
او را با تو نرم و ملايم سازد.
مردى به نام اسحاق كندى، كه در زمان خودش
فيلسوف عراق بود، به نوشتن كتابى دست زد كه حاوى تناقضهاى قرآن باشد. بر اين كار
همت گمارد و براى انجام آن تنها در منزل نشست و مشغول نوشتن گرديد.
روزى، يكى از شاگردان او، بر حضرت امام عسگرى
(عليه السلام) وارد شد. حضرت به وى فرمود: آيا در بين شما يك مرد رشيد نيست كه
استادتان را از كارى كه درباره قرآن شروع كرده، باز دارد؟
عرض كرد: ما از شاگردان او هستيم. چطور ممكن
است ما در اين مورد يا ديگر موارد به او اعتراض نماييم.
امام فرمود: آيا حاضرى آن را كه به تو
مىآموزم، در محضر استادت انجام دهى؟
عرض كرد: بلى.
فرمود: نزد او برو، با وى به لطف و گرمى انس
بگير، و در كارى كه مىخواهد انجام دهد، يارىاش كن و چون مأنوس گشتى، بگو: براى من
سوالى پيش آمده است. اجازه مىخواهم بگويم و از مثل شما، توقع اين اجازه هست.
سپس بگو: اگر تكلم كننده به اين قرآن نزد شما
بيايد و اين سؤال مطرح گردد كه آيا جايز است مراد گوينده قرآن، از گفتههاى خودش،
غير آن باشد كه شما گمان بردهايد و آن را برداشت نمودهايد؟ او در پاسخ خواهد گفت:
اين احتمال جايزاست. زيرا مردى است كه مىفهمد، آن را
كه مىشنود. وقتى با سخن تو ملزم گرديد، به او بگو: شما از كجا
مقصد متكلم قرآن را درك نمودهاى؟ شايد منظور او غير آن چيزى باشد كه شما گمان
بردهايد.
فصار الرجل الى الكندى و
تلطف الى ان القى اليه هذه المسئله فقال له اعد على فاعاد عليه فتفكر فى نفسه ورأى
ذالك يحتمل فى اللغه وسائغا فى النظر.(189)
آن مرد نزد فيلسوف كندى رفت و طبق دستور امام،
پس از تلطف و مهر، مطلب را با وى در ميان گذارد. آن قدر اين كلام مؤثر افتاد كه به
او گفت: دوباره بگو. دوباره گفت. فيلسوف پس از انديشه و
تفكر، ابراز داشت: اين كه گفتى، به اعتبار لغت، محتمل است و از جهت دقت نظر، جايز.
اين احتمال صحيح و اساسى، طبق دستور امام عسگرى
(عليه السلام)، به نرمى و ملايمت و با حفظ شخصيت فيلسوف تحصيل كرده القا گرديد. از
اين رو، در وى اثر مفيد گذارد و او را در نوشتن كتاب دودل و مردد ساخت. اگر همين
مطلب با تندى و خشونت ادا مىگرديد، وى را در عقيده خود مقاوم مىنمود و به
گفتههايش پافشارى نشان مىداد.
خطباى اسلام بايد همواره دستور امام عسگرى
(عليه السلام) را به خاطر داشته باشند و در تبليغ معارف قرآن شريف، با شنوندگان، به
نرمى سخن بگويند. چه، نرمگويى، از يك طرف، احترام به شخصيت مستمعين است و از طرف
ديگر، بهترين راه تأثير و نفوذ معنوى در آنان است.
خطيب، با سخنان نرم و ملايم مىتواند به سهولت
شنوندگان را به راه حق هدايت كند، حس وظيفهشناسى را در نهادشان بيدار سازد، و آنان
را در راه انجام تكاليف شرعى، تشويق و ترغيب نمايد.
سخنران دينى بايد آن قدر تمرين نمايد كه نرم
گفتن، ملكه نفسانىاش گردد و آن چنان به ملايمگوئى خو بگيرد كه نتواند به آسانى از
آن تخلف نمايد. على (عليه السلام) در اين باره چنين فرموده است:
عود لسانك لين الكلام.(190)
زبانت را عادت ده كه گفتارش هميشه نرم و ملايم
باشد.
سخن تا توانى به آزرم گوى |
|
درشتى مكن در سخن نرم گويى |
نگرشى همه جانبه
از جمله امورى كه لازم است خطيب، در مقام تكريم
شخصيت مستمعين، رعايت نمايد، اين است كه تمام حضار مجلس را مخاطب خود به حساب آورد
و در طول مدت سخنرانى، به طور تناوب، به همه شنوندگان نظر افكند. نه آن كه تمام
توجه خود را فقط به كسانى معطوف نمايد كه مقابل كرسى خطبابه قرار دارند و مستمعين
اطراف مجلس را ناديده انگارد.
رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم)، اين
نكته را هميشه در منبر و محضر رعايت مىفرمود و به شخصيت همه حضار مجلس احترام
مىكرد.
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقسم لحظاته بين اصحابه ينظر
الى ذا وينظر الى ذا بالسويه.(191)
امام صادق (عليه السلام) مىفرمود: رسول گرامى
(صلى الله عليه و آله و سلم) نگاههاى خود را بين اصحاب خويش تقسيم مىنمود. گاهى
به اين نظر مىافكند و گاهى به آن و خلاصه تمام اصحاب خود را به طور متساوى مورد
توجه قرار مىداد.
انتقاد اصولى باشد نه شخصى
از جمله امورى كه لازم است خطيب در كرسى سخن
رعايت نمايد، اين است كه به عنوان اندرز گفتن يا انتقاد نمودن، فرد مخصوصى را مخاطب
نسازد و از شخصى معينى نام نبرد و به شخصيت او آسيب نرساند. چه، انتقاد علنى، نه
تنها در وى را مفيد نمىگذارد و او را اصلاح نمىكند بلكه بر اثر تحقير و شرمندگى
ممكن است در وى نتيجه معكوس دهد و بر تجرىاش بيفزايد.
براى آن كه خطيب با چنين مشكلى مواجه نشود،
لازم است از روش رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) پيروى نمايد و قدم به جاى
قدم آن حضرت بگذارد.
اولاً، به دوستان خود سفارش كند كه با من از
لغزشهاى برادران دينىام سخن نگوييد و مرا نسبت به آنان آزرده خاطر ننماييد، كه
اين، خود، يكى از توصيههاى رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) است.
عن ابن مسعود قال رسول
الله (صلى الله عليه و آله و سلم) لا يبلغنى احد منكم من اصحابى شيئا فانى احب ان
اخرج اليكم سليم الصدر.(192)
ابن مسعود مىگويد، رسول گرامى (صلى الله عليه
و آله و سلم) به اطرافيان خود فرموده: هيچ يك از شما درباره اصحابم به من چيزى
نگويد، زيرا دوست دارم وقتى به جمع شما مىپيوندم، دلم سالم و ضميرم پاك باشد.
ثانياً، اگر مطلع شد كه فلان برادر مسلمان
گرفتار لغزشى است و مرتكب عمل ناروايى مىشود، براى اصلاح او، در كرسى سخن يا در
مجلس علنى، از وى نام نبرد و كار ناروايش را به رخش نكشد. بلكه هم مانند رسول اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم) سخن بگويد.
و كان صلى الله عليه و
آله و سلم بلغه عن احد ما يكرهه لم يقل ما بال فلان يقول كذا ولكن يقول ما بال
اقوام يصنعون كذا و يقولون كذا ينهى صلى الله عليه و آله و سلم عنه و لا يسمى
فاعله.(193)
از جمله اخلاق رسول اكرم (صلى الله عليه و آله
و سلم) اين بود كه وقتى مطلع مىشد فلان شخص سخنى مىگويد يا مرتكب عملى مىشود، كه
حضرتش آن را ناصواب و مكروه مىداشت، نمىفرمود چرا فلانى چنين مىگويد، بلكه به
طور دسته جمعى مىفرمود: چرا كسانى مرتكب چنين عملى مىشوند؟ يا چنين سخنى
مىگويند؟ بدين گونه، پيشواى اسلام از عمل ناروا نهى مىفرمود، بدون آن كه از عامل
عمل اسم ببرد.
انتقادهاى اجتماعى
اگر خطيب اسلامى بخواهد در كرسى خطابه از
گناهائى نام ببرد و كارهاى ناروايى را مورد انتقاد قرار دهد، بايد حضار مجلس را در
نظر بگيرد و با رعايت تناسب سخن بگويد. اگر، در مجلسى، تمام حضار، عده معدودى هستند
متدين و شناخته شده و همه آنها به تعاليم اسلام علاقه دارند، مىتواند در آن جا از
دست دادن مرد به زن اجنبيه سخن بگويد و آن را مورد انتقاد قرار دهد، گر چه حضار
محضر، خود مرتكب اين گناه نمىشوند. ولى به آنان توصيه مىكند به فرزندان و جوانان
خود و بستگانتان تاكيد كنيد كه از اين عمل ناروا اجتنماب نمايند و خاطرنشان سازيد
كه اين كار، علاوه بر آن كه خود گناه است، مىتواند زمينه بىعفتى را فراهم آورد و
جوانان را به گناهان بزرگترى آلوده نمايد.
اما در مجلسى كه صدها يا هزارها نفر حضور
دارند، كه اغلب، ناشناختهاند و خطيب از عقايد و اخلاق و اعمال بيشتر آنان بىاطلاع
است، در چنين مجلسى، بايد گناهانى را مورد انتقاد قرار دهد و روى آنها فشار بياورد
كه مورد قبول همه حضار باشد و كسى نتواند در ناروايى و قبح آنها ترديد نمايد و
كسانى را كه مرتكب اين اعمال مىشوند، مورد حمايت و تاييد قرار دهد.
مثال:
اگر در مجلسى، كه بيشتر مستمعين، كارمندان
دولت، از لشكرى و كشورى باشند، خطيب بخواهد به تناسب مجلس، پيرامون گناهى سخن بگويد
و حضار را موعظه و نصيحت نمايد، به موقع است بيت المال مسلمين را موضوع بحث قرار
دهد، مسووليت كارمندان را در پيشگاه الهى نسبت به اموال عمومى بيان نمايد، افراد
متخلف و گناهكار را مورد انتقاد قرار دهد، و با توصيه و تأكيد، آنان را از تصرفات
نامشروعشان بر حذر دارد.
خطيب، براى آن كه در آغاز، اهميت امر بيتالمال
را به شنوندگان بفهماند و توضيح دهد كه اولياى دين تا چه حد به صرفه جويى در اموال
عمومى توجه داشته و به مأمورين دولت در جاى خود تذكر مىدادند، مىتواند از بخشنامه
على (عليه السلام)، كه در ذيل آمده، استفاده كند و آن را براى حضار بخواند.
عن الصادق عن آبائه عليهم
السلام ان اميرالمؤمنين كتب الى عماله ادقوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم و احذفوا
عنى فضو لكم و اقصدوا قصد المعانى و اياكم و الا كثار فان اموال المسلمين لا تحتمل
الاضرار.(194)
امام صادق از پدران خود روايت نموده است كه
اميرالمؤمنين (عليه السلام) به عمال خود نوشت: قلمها را ريز كنيد. سطرها را نزديك
هم بنويسيد. تجليل و تكريم زايد را نسبت به من حذف نماييد. مقاصد خود را در حد
اعتدال شرح دهيد، و از زياد نوشتن بپرهيزيد، كه اموال مسلمين، اضرار را تحمل
نمىنمايد.
خطيب، پس از خواندن روايت على (عليه السلام)
مىگويد: مأمورين عالى رتبه دولت بايد توجه داشته باشند كه اگر دولت، از بيت المال،
اتومبيل و بنزين و لاستيك در اختيارشان گذارده، بدين منظور است كه از آن در كارهاى
ادارى و رفت و آمدهايى كه به شغلشان ارتباط دارد، استفاده نمايند. اگر اتومبيل را
به خدمتگزارشان بدهند، كه گاهى بازار برود، سبزى و ميوه بخرد، گاهى نان و گوشت
خريدارى كند، يا در اختيار دوستان خويش قرار دهد، كه به مسافرتهاى كوتاه مدت بروند
و بر گردند، بايد بدانند كه با اين قبيل كارها، در اموال عمومى خيانت نمودهاند و
علاوه بر گناه، مديون بيت المالاند و ضمان شرعى دارند.
كارمندان جزء نيز بايد متوجه باشند كه اگر
دولت، دسته يادداشت و خودكار در اختيارشان گذارده، براى اين است كه اگر كارهاى
ارباب رجوع محاسبه و نوشتن لازم داشته باشد، از آنها استفاده كنند، نه آن كه روى
صفحات يادداشت نقش درخت يا شكل حيوان يا ديگر اشكال ترسيم نمايند، سپس آنها را
پاره كنند و در زنبيل زير ميز بيندازند. اين گونه اعمال، از طرفى، كارمند را مديون
بيتالمال مىنمايد و از طرف ديگر، او را در پيشگاه الهى مورد مؤاخذه و مسؤوليت
قرار مىدهد.
احتكار
احتكار نيز هم مانند تصرفات غير مشروع در اموال
عمومى، از كارهاى ناروايى است كه همه مردم آن را قبيح مىدانند و كسى موافق نيست كه
گروهى نفع طلب، از راه احتكار، حيات جمعى را به خطر اندازند و آنان را در معرض مرگ
قرار دهند تا سود بيشترى به دست آورند. خطيب مىتواند در مجامع عمومى، كه حضار
داراى عقايد آراى مختلفاند، مسئله احتكار را طرح كند، پيرامونش سخن بگويد، از
محتركين شديداً انتقاد نمايد، و به آنان خاطرنشان سازد كه پيشواى بزرگ اسلام درباره
اين گروه چنين فرموده است:
و لان يلق الله العبد
سارقا احب الى من ان يلقاه قد احتكر طعاما اربعين يوما.(195)
اگر بندهاى، با وصف دزد بودن، خدا را ملاقات
نمايد، نزد من بهتر است از اين كه چهل روز غذايى را احتكار نموده باشد و او را
ملاقات كند.
نتيجه آن كه خطيب، اگر بخواهد در حضور جمعيت
بسيار، از گناه بگويد و از گناهكار انتقاد نمايد، بايد پايگاه سخنش مورد اتفاق عموم
باشد. گناهى را برگزيند كه احدى نتواند آن را ممضى شمارد و گناهكار را مورد تائيد و
حمايت قرار دهد.
حضرت زينب عليهما السلام، سپس حضرت على بن
الحسين (عليه السلام)، اين نكته دقيق و حساس را در سخنرانى مهيج و انتقادى خود در
بازار كوفه، به كار بردند و تمام مردمى كه حضور داشتند، تحت تأثير قرار گرفتند.
اما حضرت زينب، در آغاز كلام، از گناه بزرگ قتل
حضرت حسين بن على (عليه السلام) و بستگان و اصحاب آن حضرت سخنى به ميان نياورد.
بلكه، مردم كوفه را، از جهت مكر و غدر، مورد انتقاد شديد قرار داد و فرمود:
يا اهل الكوفه يا اهل
الختل و الغدر.
يعنى كار ندارم كه شما حكومت يزيد را به حق
مىدانيد يا باطل، و قتل فرزند رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را روا
مىدانيد يا ناروا. سخن من اين است كه شما در هر دو صورت خائنايد و گناهكار. زيرا
خويشتن را مسلمان مىخوانيد و از پيروان قرآن شريف، در حالى كه قرآن، مكر و خدعه را
ممنوع نموده و پيشواى بزرگ اسلام، مسلمين را از آن بر حذر داشته باست.
شما، بر خلاف تعاليم قطعى اسلام، با برادرم، از
در مكر و غدر وارد شديد. به فرزند عزيز پيامبر خود نامهها نوشتيد. او را به سوى
خويش خوانديد. و عده وفادارى و يارى به وى داديد. وقتى به سوى شما آمد، مكر خود را
ظاهر ساختيد نه تنها به وعدههايى كه داده بوديد وفا نكرديد و به يارىاش
برنخاستيد، بلكه او را با برادران و فرزندان و اصحابش به محاصره گرفتيد، و سرانجام
همه آنان را با وضعى دلخراش به قتل رسانديد. شما اهل غدر و فريب هستيد.
غدركنندگان، با عمل خائنانه خود، مرتكب گناه بزرگ مىشوند و در پيشگاه الهى استحقاق
كيفر سنگين دارند.
امام سجاد (عليه السلام) هم در بازار كوفه خطبه
خواند و مانند حضرت زينب (عليه السلام)، مكر و خدعه مردم را به زبان آورد، و اين
جرم بزرگ را خاطرنشان ساخت. در ضمن، از گاه دگرى كه در مورد قتل حضرت حسين (عليه
السلام) مرتكب شده بودند، نام برد. فرمود:
انا بن من قتل صبرا و كفى
بذالك فخرا.(196)
من پسر آن كسى هستم كه او را با قتل صبر كشتند
و همين فخر براى ما كافى است.
به موجب رواياتى كه از پيامبر اسلام (صلى الله
عليه و آله و سلم) رسيده، قتل صبر در اسلام ممنوع است.
فى حديث النبى صلى الله
عليه و آله انه نهى عن قتل شيى من الدواب صبرا.(197)
در حديث رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
آمده است كه فرمود: هيچ جنبندهاى را با قتل صبر نكشيد.
و فى الحديث انه نهى عن
المصبوره و نهى عن صبر ذى الروح.(198)
والمصبوره التى نهى عنها
هى المحبوسه على الموت و كل ذى روح يصبر حياثم يرمى حتى يقتل فقد قتل صبرا.(199)
در حديث ديگر، از قتل مصبوره نهى گرديده و
همچنين نهى شده است كه صاحب روح را براى قتل، در حصر قرار دهند.
لسان العرب، مصبوره را محبوسه معنى كرده و
مىگويد: هر صاحب روح را اگر محصور كنند، سپس هدفش قرار دهند، آن قدر بزنند تا كشته
شود، به قتل صبر كشته شده است.
مثال:
اگر كبوترى را در قفس قرار دهند، چند نفر اطراف
قفس جمع شوند، هر يك مفتولى را كه نيش آن تيز و بران باشد، به دست گيرند و از اطراف
كبوتر را هدف قرار دهند، آن قدر به نقاط مختلف بدنش بزنند تا كشته شود، كبوتر به
قتل صبر كشته شده است و اسلام اين قسم كشتن را گناه شناخته و تحريم نموده است.
آيا قتلگاه، در دقايق آخر عمر حضرت حسين بن على
(عليهماالسلام)، هم مانند قفسى نبود كه امام در آن محصور گرديده و لشكريان ستمگر و
قسىالقلب در اطراف آن گرد آمده، حضرتش را هدف قرار داده و با سلاحهاى مختلف، از
شمشير و نيزه و تير، بر پيكر مقدسش مىزدند تا به حياتش خاتمه دهند و جان به جان
آفرين تسليم نمايد؟
حضرت سجاد (عليه السلام) مىخواهد بفرمايد: شما
ادعاى مسلمانى داريد. اگر به فرض، حكومت يزيد مورد قبولتان بود و قتل حضرت حسين را
روا مىدانستيد، طبق دستور شرع مقدس، حق نداشتيد در كيفيت قتل مرتكب گناه شويد و
امام را با قتل صبر بكشيد و اين عمل غير مشروع، براى شما لكه ننگ و گواه گناهكارى و
براى ما شاهد افتخار و سربلندى است.
10: سخنور و شنوندگان
ان الله على الناس حجتين
حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبياء و الائمه و اما الباطنه
فالعقول.
امام كاظم (عليه السلام)
گوش دادن به نطق گويندگان با ايمان و عالم، در
مجالس عمومى و استماع سخنان افراد خليق و با فضيلت، در برخوردهاى خصوصى، از جمله
عوامل بسيار مؤثر، در تعالى و تكامل انسانها است. آدمى، با شنيدن كلام مربيان
توانا و خير خواه، استعدادهاى درونىاش به فعليت مىرسد، انسان واقعى مىشود، و به
مكارم اخلاق و سجاياى انسانى متخلق مىگردد.
آدمى فربه شود از راه گوش |
|
جانور فربه شود از حلق و نوش |
جانور فربه شود ليك از علف |
|
آدمى فربه ز عز است و شرف |
خوب گوش دادن به سخن گويندگان و فراگيرى
گفتههاى آنان، هم مانند خوب سخن گفتن گفتن براى دگران، اكتسابى است و بايد از راه
تمرين و مجاهده به آن نايل گرديد. على (عليه السلام) در اين باره فرموده است:
اذا جلست الى عالم فكن
على ان تسمع احرص منك على ان تقول و تعلم حسن الاستماع كما تعلم حسن القول و لا
تقطع على احد حديثه.(200)
موقعى كه در مجلس شخص عالم مىنشينى، علاقه ات
به استماع، بيش از آن باشد كه سخن بگويى، و خوب گوش دادن را بياموز، همان طور كه
خوب سخن گفتن را مىآموزى و با كلام خود، گفته احدى را قطع منما.
حسن استماع، يعنى با دقت گوش دادن به سخنان
عالم، در هر يك از رشتههاى علمى، شرط اساسى فراگرفتن آن علم و راه يافتن به كمال
ناشى از آن علم است.
كسى كه مىخواهد سعادت و شقاوت آدمى را بشناسد،
راه را از بيراهه تميز دهد، و به صراط مستقيم هدايت شود، بايد به سخنان حكيمانه و
نجاتبخش پيشوايان الهى و هاديان راه حق گوش فرادارد، با حسن استماع آنها را
بشنود، به عمق مطلبشان پى ببرد، در خزينه حافظه نگهدارى نمايد، و بر طبق آن عمل
كند.
چنين انسانى لايق است مشمول رحمت واسعه الهى
گردد.
از درياى فيض بىكرانش بهره برد، و دعاى خير
حضرت مولىالموحدين، اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، شامل وى شود كه فرموده است:
رحم الله امرا سمع حكما
فوعى ودعى الى رشاد فدنا واخذ بحجزه هاد فنجا(201)
خدا رحمت كند مردى را كه مطلب حكيمانه مىشنود،
آن را فرا مىگيرد و به حافظه مىسپارد. به راه هدايت خوانده مىشود. خواننده را
اجابت مىكند و به آن راه مىگرايد. دامن راهنمايان حق را مىگيرد تا به مقصد برسد
و نجات پيدا كند.
هر يك از نظام تكوين و تشريع، به اراده حكيمانه
حضرت بارى تعالى، براساس علم پايه گذارى شده است، و هر كس بخواهد به هر جزيى از
اجزاى آن نظام واقف گردد، بايد از راه علم و معرفت وارد شود.
يا كميل ما من حركه الا
وانت محتاج الى معرفه(202)
على (عليه السلام) به كميل بن زياد فرمود: هيچ
حركتى نيست مگر آن كه تو در آن نياز به معرفت دارى.
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال العامل على بصيره كالسائر على غير طريق و لا تزيده سرعه السير الا
بعدا.(203)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: كسى كه بدون
بصيرت و آگاهى به عملى دست مىزند، هم مانند راهپيمايى است كه در بيراهه مىرود.
هر قدر سريعتر حركت كند از مقصد دورتر مىشود.
كسى كه مىخواهد راه شرع مقدس را بپيمايد و به
مدارج كمال نايل گردد، يا بايد خود عالم به مقررات دين خدا باشد، يا بايد از پى
عالم دين برود و با استماع سخنان او، تعاليم الهى را فراگيرد.
عن على (عليه السلام) قال
اذا لم تكن عالما ناطقا فكن مستمعا واعيا
(204)
على (عليه السلام) فرموده است: وقتى خودت عالم
ناطق نيستى، پس شنونده فراگير باش.
دو حجت الهى
امام موسى بن جعفر عليهماالسلام، ضمن سخنان خود
به هشام بن حكم فرموده است:
يا هشام ان لله على الناس
حجتين حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبياء و الائمه و اما
الباطنه فالعقول.(205)
اى هشام، خداوند بين مردم دو حجت دارد. يكى حجت
ظاهر و آن ديگر حجت باطن. اما حجت ظاهر، پيامبران و انبياء و ائمه هستند اما حجت
باطن، عقلهاى مردم است.
حجتهاى ظاهرى مأموريت دارند اوامر خداوند را
به مردم ابلاغ كنند و آنان را به مسؤوليتشان متوجه نمايند. اما عقلها، كه حجت
باطنى هستند، مكلفاند سخنان حجج ظاهرى را بررسى و تحقيق كنند و پس از وقوف به صحت
و اصالت آن سخنان، مردم را به فرمانبرى و اطاعت امر نمايند و اساس سعادتشان را
پايهگذارى كنند.
وسيله ارتباط اين دو حجت الهى با يكديگر، حس
شنوايى مردم است. اگر بخواهند به عمق تعاليم آسمانى واقف شوند و راه سعادت خويش را
بيابند، بايد در كمال دقت و با تمام وجود، سخنان حجج ظاهر را بشنوند و بىكم و كاست
به حجت باطن، يعنى به عقل خود منتقل نمايند تا بتوانند از هدايت مردان الهى بهره
بگيرند.
نكته قابل ملاحظه اين است كه گوش هر كس در
اختيار خود اوست. مىتواند سخن حجت ظاهر را آن طور كه بايد فرا گيرد، به درستى
بشنود و به عقل منتقل نمايد و مىتواند مستمعى دل مرده و بىتوجه باشد و از گفته
راهنمايان حق، چيزى عايدش نشود. البته، گوشى اين چنين، نمىتواند رابطه شايستهاى
بين حجتهاى خدا و عقل باشد.
گاهى رهبران الهى از بىتفاوتى اين قبيل افراد
دل مرده و بىروح سخت آزردهخاطر و ناراحت مىشدند، با آنان به تندى سخن مىگفتند و
مراتب خشم و نارضايى خود را به رخشان مىكشيدند.
روزى چند نفر از اين قبيل افراد، كه مدعى تشيع
بودند، حضور امام باقر (عليه السلام) رسيدند.
فوعظهم و حذرهم وهم ساهون
ولاهون فاغاظه ذالك فاطرق مليا ثم رفع راسه اليهم فقال يا اشباحا بلا ارواح و ذبابا
بلامصباح كانكم خشب مسنده و اصنام مربده.(206)
حضرت آنان را موعظه كرده و از عذاب الهى
تحذيرشان نمود. آنان سخن امام را با غفلت و غيرجدى تلقى نمودند. طرز عملشان، حضرت
باقر را خشمگين ساخت، چند لحظه سر به زير افكند، سپس به آنان متوجه شد و فرمود: اى
پيكرهاى بىروح، واى مگسان تاريك پرواز، شما هم مانند چوبهاى خشك و مثل بتهايى
رنگين هستيد.
حسن استماع
ارتباط عقل، كه حجت داخلى خداوند است با
پيامبران و انبيا و ائمه، كه حجتهاى خارجى او هستند، با حسن استماع و شنوايى صحيح
برقرار مىگردد و استماع سرسرى و عارى از توجه نمىتواند سخنان مردان الهى را به
عقل برساند، بين آن دو رابطه بر قرار سازد، و موجب هدايت شنونده شود.
حسن استماع، از سجاياى اخلاقى و حاكى از ادب
شنونده در مقابل گوينده است و براى نيل به اين فضيلت انسانى و مزيت اجتماعى، مجاهده
و كوشش لازم است. كسى كه مىخواهد واجد حسن استماع باشد، بايد با تداوم مراقبت آن
را ملكه خود سازد و به صورت يك عادت ثابت در ضمير خود مستقر و پابرجا نمايد.
عن على (عليه السلام) قال
عود اذنك حسن الاستماع(207)
على (عليه السلام) فرموده است: گوش خود را عادت
ده كه سخنان دگران را خوب بشنود و با حسن استماع تلقى نمايد.
حسن استماع، نه فقط براى مستمع نافع است و او
را از علم بهرهمند مىسازد، بلكه براى گوينده دانا نيز مفيد است، زيرا شنونده
فهيم، كه داراى حسن استماع باشد، فكر مرد دانا را به تحرك و فعاليت وامى دارد و در
وى زمينهاى به وجود مىآورد كه ذخاير درونى خود را هر چه بيشتر برون افكند،
معلومات خويش را هر چه بيشتر برون افكند، معلومات خويش را هر چه زيادتر به زبان
آورد، و بهره فزونترى نصيب مستمع لايق خود نمايد.
اين سخن شير است در پستان جان |
|
بىكشنده خوش نمىگردد روان |
مستمع چون تشنه و جوينده شد |
|
واعظ ار مرده بود گوينده شد. |