گفتار فلسفى
(سخن و سخنورى)

محمدتقى فلسفى

- ۱۰ -


زمان اجتماعى

زمان اجتماعى داراى معنى وسيع و گسترده‏اى است و مى‏تواند جميع شئون فرهنگى، علمى، اقتصادى، سياسى، نظامى، تربيتى و دگر امورى نظاير اين‏ها را دربر گيرد.

بشر، به قضاى حكيمانه الهى: آزاد آفريده شده است و بر اثر آزادى و اختيارى كه خداوند به وى اعطا نموده است، همواره تحولات نوين و تغييرات تازه‏اى را در شئون مختلف حياتى خويش ايجاد مى‏نمايد، وضع زندگى و شرايط محيط را تغيير مى‏دهد. مردم هر زمان، ناچارند خويشتن را به تحولات اساسى و نوين هر عصر، منطبق نمايند، تا بتوانند به حيات خويشتن ادامه دهند.

قرن‏ها متمادى، مسافرت‏هاى مردم، با كاروان‏ها و به وسيله اسب و قاطر و شتر انجام مى‏شد. هر روز يك منزل راه را مى‏پيمودند و شب، در كاروانسراهايى كه براى استراحتشان آماده بود، منزل مى‏كردند و صبح به راه خويش ادامه مى‏دادند. با تحول صنعتى و پيدايش اتومبيل، قطار و هواپيما، و وسيله سفر تغيير كرد. كاروانسراها ويران شد. كسى كه امروز مى‏خواهد به سفر برود، بايد از هواپيما و اتومبيل استفاده كند و راه را به سرعت بپيمايد.

در گذشته، سلاح نظاميان در جنگها شمشير و نيزه و تير و كمان بود. وقتى مى‏خواستند به صحنه پيكار بروند، زره دربر مى‏كردند، خود به سر مى‏گذارند و با همان سلاح‏ها، با دشمن نبرد مى‏كردند. امروز، سلاح‏هاى مدرن و ماشينهاى جنگى ساخته شده است. هر ملتى بخواهد با دشمنان خود مقابله و مرزهاى كشور خويش را از هجوم بيگانگان محافظت نمايد، بايد با پيشرفت زمان همقدم شود و با سلاح‏هاى نوين مجهز گردد. قرآن شريف به مسلمين دستور داده است:

و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة(171)

تا جايى كه قدرت داريد، خويشتن را در مقابل دشمن، با قواى لازم، مجهز نماييد.

سلاح نظامى، در عصر رسول اكرم (صلى‏الله عليه‏وآله) متناسب آن بود و سلاح امروز مسلمين نيز بايد متناسب امروز باشد.

زمان اجتماعى و تربيت فرزندان

پيشرفت‏هاى علمى و گسترش صنايع در سراسر جهان، تحولى عظيم به وجود آورده و زندگى انسان‏ها را دگرگون ساخته است. پدران و مربيان جامعه بايد مراقب تغييرات نوين باشند. آن جا كه تحولى مفيد و مشروع پديد مى‏آيد، فرزندان را به آن راه سوق دهند، با علم و صنعت روز مجهزشان نمايند. و مانع تعالى و تكاملشان نشوند. على (عليه السلام)، در اين باره چنين فرموده است:

لا تفسروا اولادكم على آدابكم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانكم‏(172)

آداب و روشى را كه خود در زندگى گزيده‏ايد، بر فرزندان خويش تحميل ننمائيد. چه، آنان براى زمانى غير از زمان شما آفريده شده‏اند.

اگر ديروز پدرى از راه فروش داروهاى گياهى نان به دست مى‏آورد و به زندگى ادامه مى‏داد، امروز نبايد فرزند خود را به آن شغل وادار نمايد. چه، با پيشرفت علم شيمى و عرضه داروهاى شيميايى، وضع دگرگون گرديده است. بايد فرزند خود را به دانشگاه بفرستد، به علم روز مجهز گردد، دكتر داروساز شود، تا بتواند در جامعه عضو مفيد باشد، و به زندگى ادامه دهد.

اگر ديروز، پدرى از راه پارچه بافى با وسايل دستى ارتزاق مى‏نمود، امروز نبايد همان روش را در بافندگى به فرزند خود تحميل نمايد، زيرا فرزند در زمانى وارد جامعه مى‏شود و مشغول كار مى‏گردد كه پارچه‏بافى با ماشين‏هاى خودكار، جايگزين وسايل دستى گرديده است. او بايد بافندگى با ماشين‏هاى جديد را بياموزد تا بتواند در كارخانه‏ها با ديگر كارگران متخصص همكارى نمايد.

خطباى اسلام و پيشرفت علوم

با چند مثلى كه مذكور افتاد، روشن شد كه بر اثر گسترش علوم و فنون، در رشته‏هاى مختلف، تحولى بس عظيم در جميع شئون اجتماعى پديد آمده و زندگى انسان‏ها را در سراسر جهان دگرگون ساخته است.

خطبا و سخنوران اسلامى، اگر بخواهند از پيشرفت علوم، به تناسب كارى كه در عهده دارند، استفاده نمايند، مى‏توانند در كرسى سخن، بعضى از آيات و روايات را با استفاده از دانش روز توضيح دهند، حق شارع اسلام و اولياى دين را هر چه بهتر ادا كنند، و مسلمانان را بيش از پيش به سخنان علمى پيشوايان بزرگ آيين حق واقف سازند.

جامعه‏شناسى

در فرهنگ اجتماعى امروز، جامعه شناسى يكى از رشته‏هاى مهم علمى است. ساموئل كينگ، جامعه شناس نامى، پيدايش آن علم را از نيم دوم قرن 19 مى‏داند و مى‏گويد:

جامعه‏شناسى به عنوان يك علم، به خصوص تا اواسط قرن 19، به وجود نيامده بود(173).

بسيارى از مسائل اصولى جامعه شناسى، در قرآن شريف و احاديث رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت آمده است. اگر خطيب تحصيل كرده، از اين رشته علمى آگاهى يابد، مى‏تواند آن آيات و روايات را در بحث‏هاى جامعه شناسى پياده كند و توجه شنوندگان را به ارزش علمى آن‏ها جلب نمايد.

از جمله مسائلى كه به عنوان يك پرسش جامعه شناسى، در كتب مختلف آمده، اين است كه پيشواى اسلام، با چه وسيله و از چه راه ملت عقب افتاده و منحط حجاز را، در مدتى كوتاه، آن‏چنان دگرگون ساخت و به آنان قدرت و نيرو بخشيد كه توانستند بر دو ابرقدرت عصر خود، ايرن و روم تسلط يابند و بزرگ‏ترين فرمانرواى جهان شوند؟ پاسخ اين پرسش در قرآن شريف آمده است.

ان الله يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم.(174)

خداوند اوضاع و احوال هيچ قومى را تغيير نمى‏دهد تا آن كه خود آنان، خويشتن را، از درون و برون، تغير دهند و افكار و اعمالشان را دگرگون سازند.

رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم)، با سعى و كوشش تحمل صدمات و رنج‏ها توانست علل انحطاط قوم خود را از ميان ببرد و عوامل تعالى و تكامل را جايگزين آن‏ها سازد.

توحيد را به جاى شرك، عدل را به جاى ظلم، دگر دوستى را به جاى خودپرستى، انصاف را به جاى تعدى، وحدت را به جاى تفرق، ايثار را به جاى امساك، عزت را به جاى ذلت، كرامت را به جاى زبونى و خلاصه تمام عوامل رقاء و تكامل را جايگزين علل انحطاط نمود و در پرتو آن تحول درونى و برونى، كه در آنان به وجود آمده، به اوج عزت و عظمت رسيدند.

هيچ قومى بى‏سبب مغلوب يا غالب نگشت   جز در او ضعفى نهان يا قوتى پيداستى
تو ندارى قدرت تشخيص پيدا از نهان   لا جرم پنهان تو را پيداترين رؤياستى

امروز نيز اگر به نام يك مسئله جامعه‏شناسى، سؤال شود.

ملت مسلمان بلند پايه و عالى قدر، كه با سرعت پيشروى مى‏نمودند، چه شد كه دچار انحطاط و پستى شدند و به سقوط گراييدند؟ پاسخ اين سؤال نيز همان است كه در علت رفعت و تعالى مذكور افتاد.

ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم.(175)

ديروز مسلم آيت اقبال و مكرمت   امروز خود چه شد كه چنين نامكرم است
ديروز مسلم از شرف علم سربلند   امروز پشت مسلم و اسلاميان خم است
ديروز محرم حرم غير مسلمين   امروز بين كه در حرم خود نه محرم است
ان انتصار خود چه شد اين انكسار چيست   آنش چگونه مبدا اينش چه مختم است

روان شناسى

روان شناسى نيز هم مانند جامعه شناسى، در فرهنگ اجتماعى امروز، از رشته‏هاى مهم علمى است. اگر خطيب تا اندازه‏اى آن را بداند، مى‏تواند به عمق، پاره‏اى از روايات اخلاقى واقف گردد و به شنوندگان خويش هم بفهماند.

عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) لا يكذب الا من مهانه نفسه عليه.(176)

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمود: دروغگو مرتكب دروغ نمى‏شود، مگر به علت خوارى و خفتى كه در نفس خود، نسبت به خويش، احساس مى‏نمايد.

تاجرى موعد پرداخت سفته‏اش مى‏رسد، پول ندارد كه آن را بپردازد. به همين جهت، در باطن، خويشتن را خوار مى‏يابد. براى آن كه ذلت خود را پنهان نگاه دارد، زبان به دروغ مى‏گشايد و به آورنده سفته مى‏گويد: دسته چكم تمام شده، برويد دو روز ديگر بياييد تا از بانك دسته چك بگيرم.

روان كاوى

روان كاوى، در فرهنگ اجتماعى امروز، رشته علمى جديدى است كه در كنار روان شناسى به وجود آمده است، و آن عبارت از جست و جو و كاوش در ضمير باطن انسان است، و روان‏پزشكان، در مورد بيماران روحى به كار مى‏برند.

بعضى از جوانان به ناراحتى و نگرانى دچار مى‏شوند. وضع عادى خود را از دست مى‏دهند. نه به اندازه غذا مى‏خورند و نه خواب طبيعى دارند. والدين، او را نزد اطباى متخصص، در رشته‏هاى مختلف مى‏برند و پس از آزمايش‏هاى متعدد، معلوم مى‏شود در او بيمارى عفونى و عارضه جسمى وجود ندارد و ريشه ناراحتى در روح اوست و كسى جز خود بيمار، از علت ناراحتى آگاه نيست.

روان‏كاوى، راه پى‏بردن به ضمير پنهان جوان بيمار را ارائه مى‏كند و به روان پزشك مى‏گويد با چه وسيله مى‏توان از عقده روحى جوان عليل آگاه شد و علت بيمارى‏اش را شناخت.

يكى از آن راه‏ها، حرف‏هاى بى‏خودى بيمار است كه در خلال پاسخگويى او به سئوالات روان‏پزشك، سهواً از زبانش مى‏پرد. به عقيده روان‏كاوى، حرف‏هاى بى‏خودى، هم‏مانند جرقه‏اى است كه ناگهان از آتش زير خاكستر بيرون مى‏جهد. و اين مطلب، در مجلد اول كتاب كودك، در بحث روان كاوى، سخنرانى 12، توضيح داده شده است.

حضرت على (عليه السلام)، در يكى از كلمات قصار خود، درباره حرف‏هاى بى‏خودى، سخن گفته و نقش آن را در آشكار نمودن محتواى ضمير پنهان بيان نموده است.

ما اضمر احد شيئاً الا ظهر فى قلتات لسانه و صفحات وجه.(177)

هيچ كس در ضمير خود چيزى را پنهان نمى‏كند، مگر آن كه از حرف‏هاى بى‏خودى زبانش، يا تغيير رنگ چهره‏اش آشكار مى‏گردد.

اگر خطيب، از روان كاوى در فرهنگ اجتماعى امروز اطلاعى داشته باشد، مى‏تواند با سخنرانى خود، تا اندازه‏اى حق اين حديث را ادا كند و شنوندگان را به ارزش و اهميت سخن امام واقف سازد.

سخنگوى باشد زبان زمان   كه جان زمان را بود ترجمان
زمان را كسى ترجمانى كند   كه با منطقش همزبانى كند
درخت كهن كايدش بوى مرگ   به پيوند نونو كند با روبرگ
كهن تا نگشتى نو آموز باش   به هر روز، داناى آن روز باش

جو سياسى

از جمله امورى كه در بلاغت خطيب، از جهت زمان اجتماعى، اهميت دارد و بايد مورد توجهش قرار دهد و با رعايت آن سخن بگويد، جو سياسى روز از نظر شأن اسلامى و مسلمانى است. اگر به وضع موجود و شرايط سياسى زمان اعتنا نكند و از كنار آن بى‏تفاوت بگذرد، ممكن است نا آگاه در بحثى وارد شود و سخنى بگويد كه در اوضاع و احوال روز، بر وفق مصلحت نباشد و مورد اعتراض افراد با ايمان قرار گيرد.

در قرآن شريف، چند آيه مربوط به يك واقعه نازل شده، كه آيه اول آن اين است:

انا انزلنا اليك بالحق لتحكم بين الناس بما اراك الله و لا تكن للخائنين خصيما.(178)

مفسرين، قضيه‏اى را كه شأن نزول آيات بوده، با مختصر تفاوتى نقل نموده‏اند، بعضى به تفصيل و بعضى به اجمال. در تفسير كشاف و منهج الصادقين جريان امر به شرح زير آمده است:

مردى به نام قتاده بن نعمان زرهى داشت كه آن را در انبان آرد پنهان نمود و در اتاق منزل خود گذارد. در همسايگى قتاده، مرد منافقى به نام طعمه بن ابيرق، كه از قبيله بنى ظفر بود، منزل داشت. او شبانه ديوار خانه قتاده را شكافت و انبان آرد را كه حاوى زره بود، به سرقت برد. قضا را در انبان آرد شكاف كوچكى بود، موقعى كه طعمه آن را به منزل خود مى‏برد، تدريجا از آن شكاف مقدارى آرد به زمين مى‏ريخت و خطى ترسيم مى‏شد.

طعمه انبان آرد را تا در منزل خود برد. سپس تصميم گرفت آن را نزد همسايه يهودى خود، به نام زيد بن سمين، به امانت بسپارد. اين كار را انجام داد و در فاصله منزل طعمه تا منزل يهودى نيز از شكاف انبان آرد مى‏ريخت و همان خط در زمين ترسيم مى‏شد.

صبح، قتاده متوجه شكاف ديوار و سرقت انبان شد. خط آرد كه روشنگر مسير دزد بود، قتاده را به در خانه طعمه رساند. طعمه قسم ياد كرد كه سرقت نكرده و از آن بى‏اطلاع است. با تعقيب خط آرد، به در خانه زيد بن سمين يهودى رسيد. انبان را از او گرفت. يهودى گفت: طعمه آن را نزد من امانت گذارد، و جمعى از يهوديان به اين امر شهادت دادند.

قتاده جريان را به عرض رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) رساند و زمينه رسوايى طعمه فراهم آمد. قبيله بنى ظفر، به حمايت از طعمه، حضور رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شرفياب شدند و از بى‏گناهى طعمه سخن گفتند و درخواست نمودند از طعمه، كه مسلمان است، دفاع نمايد و عرض كردند اگر از وى دفاع نشود، يك فرد مسلمان، يعنى طعمه، رسوا مى‏گردد و يهودى، كه انبان آرد در خانه او بوده، تبرئه خواهد شد.

اظهارات جمعى مسلمان، از قبيله بنى ظفر، به بى‏گناهى طهمه از يك طرف و بودن عين مال مورد سرقت، در منزل يهودى، از طرف ديگر، به ظاهر از مجرميت يهودى حكايت مى‏كرد. به نظر مى‏رسيد كه او بايد مورد بازپرسى قرار گيرد، اما چنين نبود. دزد واقعى، طعمه ظاهر مسلمان بود و يهودى امانت دار از گناه سرقت مبرى. خداوند با فرستادن آيات، رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) را متوجه نمود و در نتيجه دزد شناخته شد و يهودى بى‏گناه تبرئه گرديد.

خطيب و غفلت از جو سياسى

صهيونيست‏ها، در لبنان، پرونده‏هاى جنايى فراوان دارند و در آن منطقه اعمال ضدانسانى مرتكب شده‏اند، ولى چند سال قبل، طرف يك هفته، در جنايات خويش اوج گرفتند و مسلمانان را قتل عام كردند. روزنامه‏ها نوشتند اجساد كشتگان در خيابان‏ها ريخته است. آن ستمگران حتى به بيمارستان‏ها هجوم بردند و بيماران را به قتل رساندند.

اين اخبار تكان دهنده و تأثربار، در تهران اثر عميق گذارد و مسلمانان واقعى را سخت ناراحت و متألم نمود و در مجالس، همه جا سخن از جرايم يهود بود.

در يكى از شب‏ها، كه هنوز سوز و گداز آن اخبار وحشت زا فروكش نكرده بود، واعظ عالم و محترمى، در يكى از مساجد تهران، منبر رفت. من در آن مجلس حضور داشتم. آن واعظ، به منظور تشريح دين حق و آيين عدل‏پرور، قضيه قتاده بن نعمان و طعمه بن ابيرق را مبسوطاً شرح داد. در پايان، از تبرئه مرد يهودى سخن گفت و آياتى كه در اين باره نازل شده قرائت نمود.

جو سياسى آن روز، بغض صهيونيست‏هاى جنايتكار و دشمنى يهودى‏هاى غاصب و ظالم بود و مردم مسلمان نمى‏توانستند در آن شرايط، خبر تبرئه يهودى را بشنوند. از اين رو، سخنان واعظ در مجلس به سردى تلقى شد و بعضى بين سخنان او از مجلس خارج شدند.

پس از پايان سخنرانى، واعظ محترم منبر را ترك گفت و آمد در همان ايوانى كه من نشسته بودم، نشست. طولى نكشيد يك مرد مسلمان فهميده و شناخته شده به درستكارى، مقابل آقاى واعظ ايستاده، با صداى بلند گفت: موقعى كه مسلمانان از جور و ظلم يهود و جناياتى كه در لبنان نسبت به مسلمانان مرتكب شده‏اند، خون گريه مى‏كنند، مقتضى نبود شما اين قصه را كه نتيجه‏اش تبرئه يهودى و به نفع يهودى‏ها بود، بيان نماييد. غفلت خطيب از جو سياسى روز موجب مى‏شود كه واعظى محترم، اين خطابه نامتناسب را ايراد كند و مورد اعتراض قرار گيرد.

رعايت جو سياسى، نه تنها براى خطيب، كه در كرسى خطابه براى عموم سخن مى‏گويد لازم است، بلكه در مجالس خصوصى، كه با حضور قدرتمندان خودخواه تشكيل مى‏يابد، بايد جو مجلس رعايت گردد و از گفتن سخنى كه با اوضاع و احوال مجلس ناسازگار است، خود دارى شود.

روى ان رجلا من اصحاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) لسعته حيه فقال له اميرالمؤمنين (عليه السلام) اتدرى لما اصابك ما اصابك قال لا قال اما تذكر حيث اقبل قنبر خادمى و انت بحضره فلان العاتى فقمت اجلالا له لاجلالك لى فقال لك اتقوم لهذا بحضرتى فقلت له و ما بالى لا اقوم و ملائكه الله تضع اجنحتخا فى طريقه فعليها يمشى فلما قلت هذا له قام الى قنبر و ضربه و شتمه و آذاه و تهددنى و الزمنى الاغضاء على قذى و لهذا سقطت عليك هذه الحيه فان اردت ان يعافيك الله تعالى من هذا فاعقد ان لا تفعل بنا و لا باحد من موالينا بحضره اعدائنا ما يخاف علينا و عليهم منه.(179)

در روايت آمده است كه مردى از اصحاب على (عليه السلام) را مار گزيد. حضرت به او فرمود: مى‏دانى چرا به رسيد آنچه رسيد؟

عرض كرد: نمى‏دانم.

فرمود: آيابه ياد نمى‏آورى موقعى را كه قنبر، خدمتگذار من، آمد و تو در مجلس فلان متمرد از او امر الهى بودى، به احترام من پيش او برخاستى، شخص متمرد و خود خواه به تو گفت آيا در حضور من براى اين شخص به پا مى‏خيزى؟ پاسخ دادى چرا برنخيزم، با آن كه فرشتگان خدا بال‏هاى خود را در راه او مى‏گسترانند تا بر آن‏ها راه برود؟ وقتى اين سخن را به او گفتى، از جا برخاست، به سوى قنبر رفت، او را زد، دشنام داد و آزارش نمود و مرا نيز تهديد كرد و ملزم نمود از اين قضيه چشم بپوشم و ناديده‏اش بگيرم. لذا اين مار بر تو فرو افتاد و تو را گزيد. اگر مى‏خواهى خداوند تو را عافيت بخشد، تعهد كن كه نسبت به ما و نسبت به هيچ يك از دوستان ما، در مقابل افراد متمرد و طاغى، عملى را انجام ندهى كه منشاء خوف براى ما و آنان گردد.

نتيجه آن كه خطبا و گويندگان لازم است در مجامع عمومى، زمان اجتماعى را در نظر بگيرند و در سخنان خود آن را مورد توجه قرار دهند تا از مرز بلاغت خارج نشوند و مورد اعتراض اين و آن قرار نگيرند. همچنين، افراد عادى نيز لازم است در مجالس خصوصى، جو مجلس را رعايت نمايند، سخنى نگويند كه با مشكل مواجه گردند، و براى خود و دگران رنج و زحمت به بار آورند.

مهمترين زمان از جهت بلاغت

شناخت زمان اجتماعى براى خطيب، از نظر بلاغت كلام، به مراتب مهم‏تر از وقوف و آگاهى به زمان طبيعى و زمان تاريخى است. زيرا به شرحى كه توضيح داده شد، زمان طبيعى مربوط به مقررات آفرينش و نظام خلقت است، به مردم مخصوصى اختصاص ندارد و همه انسان‏ها را در ادوار گذشته و آينده شامل بوده و خواهد بود.

زمان تاريخى نيز به اعتبار امت‏ها و ملت‏ها جنبه عمومى دارد. مثل تاريخ ميلادى و هجرى، كه در سراسر جهان، مردم زيادى را در بر مى‏گيرد. همچنين، ملل و اقوام مختلف جهان، از نظر دينى، سياسى، انقلابى، استقلالى، و ديگر شئون، داراى زمان تاريخى مخصوص‏اند و در سال، يك روز يا چند روز را بزرگ مى‏شمرند.

اما زمان اجتماعى ناظر به زمان حال است. يعنى زمانى كه خطيب در آن سخن مى‏گويد و شنوندگان استماع مى‏نمايند. جميع شئون اجتماعى هر قومى در حال حاضر وضعى مخصوص به خود دارد و بايد همه ملت‏ها از زمان اجتماعى خويش آگاه باشند تا بتوانند خويشتن را به درستى با شرايط آن تطبيق دهند و بر اثر آگاهى و انطباق از منافع آن برخوردار و از ضرر و زيانش مصون و محفوظ باشند.

بر اساس تفاوت زمان طبيعى و زمان اجتماعى، روايات نيز متفاوت آمده است. در رواياتى كه زمان طبيعى مورد نظر است، زمان بدون ضمير آمده است. ينبغى لمن عرف الزمان... و رواياتى كه ناظر به زمان اجتماعى و مخصوص مردم معين است، زمان با ضمير آمده العالم بزمانه. در اين جا ذيلاً به بعضى از روايات اجتماعى اشاره مى‏شود.

قال رسول الله صلى الله عليه و آله على العاقل ان يكون بصيراً بزمانه مقبلاً على شأنه حافظا للسانه.(180)

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بر انسان عاقل است كه به زمان خود بصير و آگاه باشد، به شأنى كه شايسته اوست رو آورد، و زبان خويشتن را از سخنان نابه جا نگاه دارد.

عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس.(181)

امام صادق (عليه السلام) فرمود: آن كس كه زمان خود را مى‏شناسد و به مقتضيات آن وقوف علمى دارد، مورد هجوم اشتباهات واقع نمى‏شود.

شناخت مردم زمان

يكى از ابعاد زمان اجتماعى، مردم زمان هستند و شناخت آنان، نه فقط در جاى خود مهم و قابل ملاحظه است، بلكه مى‏تواند در شناخت ساير ابعاد زمان اجتماعى هم راه گشا باشد. از اين رو، در بعضى از روايات از آن نيز نام برده شده است.

فيما اوصى به اميرالمؤمنين الى الحسن (عليه السلام) يا بنى انه لابد للعاقل ان ينظر فى شانه فليحفظ لسانه و ليعرف اهل زمانه.(182)

از وصاياى اميرالمؤمنين (عليه السلام) به فرزند گرامى‏اش، حضرت مجتبى اين بود: اى فرزند، انسان عاقل چاره ندارد جز آن كه در امور مهم خود نظر افكند. زبان خود را حفظ كند و اهل زمان خويش را بشناسد.

تحسين و ثناگويى

از جمله امورى كه در پاره‏اى از موارد، خطيب با آن مواجه مى‏گردد، مسئله قدرشناسى از خدمات خدمت گزاران و ثناگويى درباره كسانى است كه شايسته تمجيد و ثنا هستند. بدون ترديد، تحسن و تمجيد در افراد، اثر روانى دارد و آنان را نسبت به كارهايى كه انجام داده‏اند، خشنود مى‏كند و نسبت به آينده، بيش از پيش، علاقه‏مندشان مى‏سازد.

قبل از آن كه پيرامون آن بحث شود، لازم است اين مطلب مورد بررسى قرار گيرد كه اساساً تحسين و تمجيد انسان‏ها و ثناگويى درباره آنان، از نظر شرع مقدس روا و جايز است يا ناروا و ممنوع؟

از روايات استفاده مى‏شود كه ثناگفتن و تحسين نمودن افراد خدمتگزار براى تشويق آنان و دگران، نه تنها جايز است، بلكه اولياى دين رد اين باره به صاحبان مقام دستور داده‏اند كه اين وظيفه مفيد و ثمر بخش را در جاى خود بپذيرند. همچنين، ثناگفتن و تمجيد دو نفر كه در يك مجلس حاضرند و هر دو شايسته مدح و ثنا هستند، بايد به اندازه‏گيرى صحيح باشد و خطيب بليغ و موقع‏شناس، موظف است حد هر يك را در جاى خود رعايت نمايد و احترامش درباره هر كدام به گونه‏اى باشد كه موجب اهانت و تحقير آن دگر نشود.

گاهى مقام يكى از آن دو به قدرى شامخ و رفيع است كه حتماً نامش بايد مستقل و به تنهايى ذكر گردد و اگر خطيب، هر دو را به يك لفظ ادا كند، حق آن كه را كه مقامش شامخ است، رعايت ننموده، از اندازه خارج شده، و استحقاق توبيخ و ملامت دارد. همچنين، اگر به انگيزه خاصى، نسبت به آن كه رفعتش كمتر است، توجه بيشترى بنمايد و عملاً نسبت به او احترام زيادترى معمول دارد، از اندازه خارج شده و مستحق ملامت و سرزنش است.

براى آن كه در اين دو مورد مثالى از تمجيدها و ثناگويى‏هاى مشوب اجتماعى ذكرى نشود و موجب برداشت‏هاى نامطلوب خوانندگان نگردد، دو روايت، به طور شاهد، مذكور مى‏شود كه از طرفى مطلب مورد بحث را به خوبى واضح مى‏سازد و از طرف ديگر روشن مى‏شود كه اولياى دين تا چه حد رعايت حدود را اهميت مى‏دادند.

ورد فى الحديث: ان رجلا قال من يطع الله و رسوله فقد رشد و من يعصهما فقد غوى فقال له النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) بئس الخطيب انت قل و من يعص الله و رسوله فقد غوى.(183)

در حديث آمده است كه مردى حضور رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: هر كس خدا و پيامبر را اطاعت بنمايد، هدايت يافته و هر كس آن دو را عصيان نمايد، گمراه گرديده است.

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به وى فرمود: چه بد خطيبى هستى. به گو هر كس خدا و رسول را عصيان نمايد، گمراه شده است.

لسان‏العرب، در توضيح حديث مى‏گويد:

انما ذمه لانه جمع فى الضميريين الله تعلى و رسوله فى قوله و من يعصهما فامره ان ياتى بامظهر ليترتب اسم الله تعالى فى الذكر قبلا اسم الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم).

مذمت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از آن مرد بدين جهت بود كه او، با يك ضمير، بين خدا و رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) جمع نمود، حضرت فرمانش داد سخن را با اسم ظاهر ادا كن، براى آن كه اسم خداوند بر اسم رسول مقدم باشد.

عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال استقبل رسول الله رجلا من بنى فهد و هم يضرب عبد الله والعبد يقول اعوذ بالله فلم يقلع الرجل عنه فلما ابصر العبد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قال اعوذ بمحمد فاقلع عنه الضرب فقال رسول الله يتعوذ بالله فلا تعيذه و يتعوذ بمحمد فتعيذه و الله احق ان يجار عائذه من محمد فقال الرجل هو حر لوجه الله فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) والذى بعثنى بالحق نبيا لو لم تفعل لواقع وجهك حر النار.(184)

مردى از بنى فهد، در رهگذر، با رسول گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) رو به رو شد، كه غلام خود را كتك مى‏زد و غلام پيوسته مى‏گفت: پناه مى‏بريم به خدا و او از زدن غلام دست نمى‏كشيد. وقتى چشم غلام به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) افتاد، گفت: پناه مى‏برم به محمد. از زدن او باز ايستاد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: او به خدا پناه مى‏برد و تو پناهش نمى‏دادى و چون به محمد پناه برد، پناهش دادى، با آن كه خداوند به پناه دادن پناهنده خود، از محمد سزاوارتر است.

مرد، كه با شنيدن سخن رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) متوجه شد عمل بدى مرتكب شده است، بلافاصله، غلام را در راه خدا، به جبران عمل ناصحيح خود، آزاد نمود. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به وى فرمود: قسم به خدايى كه مرا به حق، مبعوث به نبوت نموده است، اگر او را آزاد نمى‏نمودى، با حرارت آتش دوزخ مواجه مى‏بودى.

در حديث اول، كه شاهد قسمت اول سخن است، گوينده نام خداوند و نام رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را با يك لفظ ادا نموده و درباره هر دو و من يعصهما را به كار برده است، با آن كه لازم بود نام رفيع حضرت بارى‏تعالى را مستقل و جدا از نام مبارك حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ذكر نمايد. به همين جهت، پيامبر اسلام، به علت عدم رعايت حد خالق و مخلوق، او را خطيب بدى خوانده است.

در روايت دوم، كه شاهد قسمت دوم سخن است، مرد فهدى، به انگيزه احترام به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) يا به منظور جلت توجه رئيس مملكت، پناه بردن غلام را به خدا مورد توجه قرار نداد، آن را به چيزى نگرفت، و همچنان او را مى‏زد، اما به محض اين كه گفت: پناه مى‏برم به محمد، از زدن او خوددارى نمود. بر اثر اين كه مولاى غلام، حدود را رعايت ننمود و از اندازه گيرى تكريم و احترام خارج شد، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) او را به سختى مورد مؤاخذه و توبيخ قرار داد.

آقايان وعاظ و خطبا مى‏توانند اين دو روايت را معيار عمل خود قرار دهند و اگر با موارد متشابهى مواجه شدند، اندازه گيرى را از ياد نبرند و به افراط و تفريط گرايش نيابند.

خطيب و احترام به شخصيت شنوندگان

از جمله امورى كه لازم است همواره مورد توجه خطباى بليغ و موقع شناس باشد، اين است كه شخصيت مستمعين را قولاً و عملاً محترم بشمرند. بايد طورى سخن بگويد و رفتارشان به گونه‏اى باشد كه شنوندگان از آن برداشت حقارت و پستى نكنند و خويشتن را ناچيز و موهون احساس ننمايند، براى روشن شدن مطلب، چند مورد به طور نمونه ذكر مى‏شود: