كلمات زشت
متكلم فصيح بايد مراقبت كند كه در كرسى خطابه،
سخنانش به لغات زشت و الفاظ قبيح آلوده نگردد و كلماتى كه بر خلاف ادب است، به زبان
نياورد. چه، زشتگويى در شنوندگان اثر بد مىگذارد و گاهى آنان را از گوينده سخن
منزجر مىنمايد. سخنران، هر قدر فصيح باشد، با گفتن كلمات ركيك و خلاف ادب، قدر و
منزلت اجتماعىاش كاهش مىيابد و افراد وزين او را ترك مىگويند. على (عليه السلام)
در اين باره فرموده است:
اياك و ما يستهجن من
الكلام فانه يحبس عليك اللئام و ينفر عنك الكرام.(133)
از سخنان قبيح و مستهجن پرهيز نما، كه زشتگويى،
فرومايگان را در اطرافت نگاه مىدارد و عناصر شريف و بزرگوار را از گردت پراكنده
مىسازد.
آثار سوء و نتايج بدى كه از سخنان زشت عايد
سخنران مىگردد، منحصر به شنوندگان حاضر در مجلس نيست، بلكه اينان پراكنده مىشوند
و آن چه در مجلس نيست، بلكه اينان پراكنده مىشوند و آن چه در مجلس گذشته است، با
دگران در ميان مىگذارند و آنان نيز نسبت به گوينده بدبين مىشوند. خلاصه، به هر
نسبت كه سخنان زشت سخنور بخش مىگردد، به همان نسبت، بر ضرر وى مىافزايد و بيش از
پيش مورد انزجار مردم واقع مىشود.
عن على (عليه السلام)
قال: عجبت لمن يتكلم فيما ان حكى عنه ضره و ان لم يحك عنه لم ينفعه.(134)
على (عليه السلام) فرموده است: عجب دارم از كسى
كه در چيزى سخن مىگويد، كه اگر از وى حكايت كنند، زبان مىبرد و اگر نقل نكنند،
نفعى عايدش نمىگردد.
بنابر اين، اگر در مواردى ضرورت ايجاد كند كه
خطيب اسلامى، در خلال بحث خود، به منظور پارهاى از احكام الهى، پيرامون روابط جنسى
غير مشروع يا روابط جنسى غير طبيعى سخن بگويد و به مستمعين تذكراتى بدهد، بايد از
كلماتى هم مانند: عمل منافى با عفت،
آميزشهاى غير قانونى، روابط غير
مشروع، انحراف جنسى، و ديگر الفاظى نظاير اينها
استفاده كند و زبان را به الفاظ زشت و كلمات قبيح نيالايد.
متكلم فصيحى كه مردم از شر زبانش در خوف و
هراساند. از او، بر عرض و شرف خود ايمنى ندارند، به مراتب بدتر از سخنرانى است كه
زشت مىگويد و كلمات قبيح به زبان مىآورد.
زيان و ضرر زشت گويى، عايد گوينده آن مىشود و
زشتگو، خود از آن آسيب مىبيند و به فرموده على (عليه السلام)، فرومايگان را در
اطراف خود نگه مىدارد و عناصر شريف و بزرگوار را از گرد خود پراكنده مىسازد، ولى
شر كسى كه مردم از زبان او خائفاند، دامن گير آنان مىشود.
عن النبى صلى الله عليه و
آله قال: يا على من خاف الناس من لسانه فهو من اهل النار.(135)
از رسول اكرم صلى الله على و آله روايت شده كه
فرمود: اى على، كسى كه مردم از زبانش بترسند، او اهل ذوزخ است.
ناطق فصيحى كه به خير و سعادت مردم سخن
مىگويد، به نوجوانان و جوانان، دين و اخلاق مىآموزد، از گناه و انحرافشان باز
مىدارد، و آنان را به مسير حق و فضيلت هدايت مىنمايد، در تمام خانوادهها مورد
تكريم است. مردم، روى حق شناسى و وظيفه انسانى، از وى احترام مىكنند، اوامرش را با
علاقهمندى و گشاده رويى به كار مىبندند، و خويشتن را در اطاعت او مكلف مىشناسند.
چنين ناطقى مشمول رحمت الهى است.
سخنرانى كه بد زبان است و مردم از شر سخنان او
خائفاند، براى آن كه دچار هتك و اهانت نشوند و عرض و شرفشان در معرض خطر قرار
نگيرد، از وى احترام مىكنند، دستورش را اجرا مىنمايند، و مورد تكريمش قرار
مىدهند. چنين اطاعت و تكريمى، نه فقط ارزش انسانى و اسلامى ندارد، بلكه موجب عذاب
الهى است و به هر نسبتى كه بيشتر احترامش كنند، عذابش بيشتر خواهد بود.
عن النبى صلى الله و آله
قال: ويل لمن تزكيه الناس مخافه شره ويل لمن اطيع، مخافه جوره ويل لمن اكرم مخافه
شره.(136)
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده
است: واى بر آن كسى كه مردم از ترس شرش، او را به خوبى ياد مىكنند. واى بر آن كسى
كه مردم از ترس جور و ستمش، از وى اطاعت مىنمايند. واى بر آن كسى كه مردم از خوف
شر او، احترامش مىكنند.
و عنه صلى الله عليه و
آله شر الناس عند الله يوم القيامه الذين يكرمون اتقاء شرهم.(137)
و نيز فرموده است: بدترين مردم نزد خداوند، در
قيامت، كسانى هستند كه مردم براى مصون ماندن از شر آنان، احترامشان مىكنند.
فصاحت كلام و طلاقت زبان، از جهت آثار بد و
عوارض ناروايى كه مىتواند به بار آورد، آن قدر خطرناك است كه رسول اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم)، ضمن حديثى، چنين فرموده است:
اما انه يعط احد فى دنياه
شيئاً هو اضر له فى آخرته من طلاقه لسانه.(138)
به هيچ كس در دنيا چيزى عطا نشده است، كه براى
آخرت وى زيان بار تر از طلاقت زبانش باشد.
وقفه در كلام
خطيب فصيح، كه مىخواهد با مردم سخن بگويد و با
گفتههاى خود در آنان اثر بگذارد، بايد در ضبط لغات و ساختن جملات، تمرين بسيار
نمايد و آن قدر بر اداى كلمات تسلط يابد، كه حين سخن گفتن، براى يافتن لفظ مناسبت
دچار وقفه نشود و تسلسل كلامش از ميان نرود. چه، توقف در كلام، هر چند كوتاه مدت
باشد، به فصاحت متكلم لطمه مىزند. به علاوه، رشته سخن را در فكر شنوندگان قطع
مىكند و به حسن فراگيرى و دقت در استماعشان آسيب مىرساند.
لكنت زبان
از جمله عوارضى كه منافى با فصاحت متكلم است و
از جاذبه كلامش مىكاهد، لكنت زبان است. اين عارضه، در كرسى سخن، ممكن است براى
سخنرانان تازه كار و كم تجربه دست دهد و ممكن است سخنرانان كار آزموده و قوى نيز با
آن مواجه گردند. در هر دو صورت، لكنت زبان، خطيب را ناراحت مىكند و اگر در يك
جلسه، لكنت مكرر گردد، موجب خجلت و سرافكندگى وى مىشود.
تازه كاران
كسانى كه در رشته خطابه تازه واردند و به قدر
كافى تجربه و تمرين ندارند، اگر بخواهند در مجلس بزرگى، با حضور عده زيادى سخن
بگويند، بعيد نيست دچار لكنت زبان شوند. منشاء لكنت اينان، اغلب، اضطراب نفس و
تشويش خاطر است. مىترسند از اين كه نتوانند در چنين مجلسى مطلب مورد نظر خود را آن
طور كه بايد و شايد بيان كنند و مجلس را به خوبى اداره نمايند. به علاوه، از پى
آمدهاى آن نيز خوف دارند، زيرا مىدانند اگر دچار لكنت شوند يا مطلب را فراموش
نمايند، بعداً با ملامت و توبيخ آشنايان مواجه مىگردند و تا مدتى گرفتار تمسخر و
استهزاء آنان خواهند بود.
اين قبيل افراد، اگر به قدر نياز يك خطيب
متوسط، داراى تحصيلات علمى و اطلاعات دينى هستند، به سبب ترس از لكنت زبان يا
فراموشى مطالب از سخنرانى، در مجالسى كه بالنسبه بزرگ و پرجمعيت است، كناره گيرى
ننمايند و به علت خوف و هراس، خويشتن را از پيشروى محروم نسازند.
عن على (عليه السلام)
قال: اذا هبت امراً فقع فيه فان شده توقيه اعظم مما تخاف منه.(139)
على (عليه السلام) فرمود: اگر از چيزى مىترسى،
خود را در آن بيفكن كه شدت پرهيز و احترازت، بزرگ تر از چيزى است كه از آن خوف
دارى.
كار آزمودگان
گاهى سخنوران قوى و كار آزموده، كه ساليان دراز
در مجالس بزرگ و كوچك با مردم سخن گفتهاند و بر اداى كلمات و جملات تسلط كافى
دارند، دچار لكنت زبان مىشوند و كلماتى نامفهوم و جويده مىگويند. لكنت زبان اين
قبيل سخنوران نيزومند و توانا مىتواند علل و عوامل متعددى داشته باشد و در هر
مورد، بعضى از آن علل، موجب لكنت گردد. در اين جا به پارهاى از آنها اشاره
مىشود.
نارسايى علمى
خطيب زبردست و توانا، در جلسه درس استاد حضور
مىيابد، مطلب مشكلى را مىشنود، اما به درستى آن را نمىفهمد.
بعداً به كتاب مراجعه مىكند و با دقت مطالعه
مىنمايد. باز هم! عمق مطلب پى نمىبرد.
دو روز بعد، چند نفر از طلاب حوزه درس، در
مجلسى كه خطيب توانا در آن جا منبر مىرود، حاضر مىشوند. به تصور اين كه خطيب
توانا در آن جا منبر مىرود، حاضر مىشوند. به تصور اين خطيب سخنان استاد را خوب
فهميده، از وى مىخواهند مطلب درس را در منبر توضيح دهد و چند دقيقه پيرامون آن
صحبت كند تا مطلب بر اينان روشن شود. خطيب، كه خود، مطلب را به خوبى نفهميده، بايد
طبق دستور على (عليه السلام)، صريحاً به نا آگاهى خود اعتراف كند و بگويد من هم
مانند شما نمىدانم.
و لا يستحيى ان يتعلم
مالا يعلم و لا يستحيى اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم.(140)
آدمى چيزى را كه نمىداند، حيا نكند از اينكه
آن را بياموزد و اگر از او چيزى را پرسيدند كه نمىداند، حيا نكند از اين كه بگويد
نمىدانم.
خطيب كار آزموده و توانا، اگر در كرسى سخن، آن
را كه مىداند بگويد و پيرامون مسائلى كه بر آنها وقوف و آگاهى دارد، بحث نمايد،
دچار لكنت زبان نمىشود و كلمات را جويده و نامفهوم ادا نمىكند و اگر معلومات و
اطلاعاتش در موضوع بحث زياد تر از گفته هايش باشد، محكم تر سخن مىگويد و با قاطعيت
بيشترى حرف مىزند.
عن على (عليه السلام)
قال: ينبغى ان يكون علم الرجل زائداً على نطقه و عقله غلباً على لسانه.(141)
على (عليه السلام) فرمود: سزاوار اين است كه
علم آدمى از نطفش فزون تر و عقل وى بر زبانش غالب و حاكم باشد.
خلاصه، اولين عاملى كه مىتواند خطباى قوى و
سخنوران كار آزموده را دچار لكنت زبان نمايد و كلماتى جويده و نامفهوم بگويند،
نارسايى علمى است و براى مصون ماندن از اين عارضه، بايد در مسائلى بحث كنند كه در
آنها سلطه عليم دارند.
ترديد سخنوران
از جمله عواملى كه موجب مىشود گوينده نامفهوم
و جويده سخن بگويد و احياناً دچار لكنت زبان گردد، دودلى و ترديد وى در صحت مطلبى
است كه مىخواهد بيان نمايد. مثلاً، چيزى را از دگرى مىشنود، اما نمىداند مطابق
با واقع است يا خلاف واقع، اگر بخواهد آن را در كرسى سخن با مردم در ميان بگذارد،
ترديد درونىاش در چگونگى سخنش منعكس مىگردد، جويده و نامفهوم حرف مىزند و خائف
است از اين كه يكى از شنوندگان به پاخيزد و آن را تكذيب نمايد. واضح است چنين سخن
رانى، هر قدر كار آزموده و با تجربه باشد، نمىتواند مطلبى را كه در صحت و اصالت آن
ترديد دارد، با فصاحت و قاطعيت نقل كند. از اين جهت، كلماتش نامفهوم ادا مىشود.
على (عليه السلام)، گويندگان را از نقل چنين مسموعى، كه ممكن است مورد تكذيب واقع
شود، منع نموده است.
لا تحدث ماتخاف تكذيبه.(142)
از گفتن سخنى كه مىترسى مورد تكذيب واقع شود،
اجتناب نما.
بر خلاف عقيده سخن گفتن
يكى از عواملى كه مىتواند موجب لكنت زبان گردد
اين است كه سخنور در شرايطى قرار گيرد كه ناچار شود دروغ گويد.
دروغى كه هم خلاف عقيده خودش باشد و هم خلاف
واقع.
سخنور، در چنين اوضاع و احوال، هر قدر قوى و
نيرومند باشد، دچار لكنت زبان مىگردد و سخنانش كم و بيش جويده و نامفهوم ادا
مىشود.
مثال:
مرد قدرتمند و ظالمى را در نظر بگيرند كه در
منطقه وسيعى، مطلق العنان حكومت مىكند و فرمانرواى بىقيد و شرط است. او، از جهت
عقايد و اخلاق منحرف و از جهت گفتار و رفتار متجاوز است. به انواع گناهان دست
مىزند. بىگناهان را زندان مىبرد. شكنجه مىدهد. تبعيد مىكند، و بعضى را به دست
عمال خود به قتل مىرساند. خلاصه، او فردى است مستنبد و خودسر. هرچه مىخواهد،
مىكند و به هر جنايتى دست مىزند.
خداوند، به وى فرزند پسرى مىدهد. از ولادت او
بسيار مسرور مىگردد. مصمم مىشود به نام او، مجلس جشن بزرگى برپا كند. عده زيادى
از شخصيتهاى وزين شهر را دعوت مىكند تا در مجلس جشن حضور به هم رسانند. روز پيش
از جشن، دو نفر از مأمورين عالى ربته را نزد بزرگ خطيب اسلامى شهر مىفرستد تا از
او بخواهند در مجلس جشن شركت كند، سخن بگويد و در خلال گفتههاى خود، آن زمامدار
مستبد و خائن را مورد تحسين و تأييد قرار دهد. از دادگرى و عدلش بگويد و خاطرنشان
سازد كه وجود او در اين شهر، نعمت بزرگ الهى است و براى مردم مايه افتخار و
سربلندى. بايد مردم شهر وجودش را مغتنم شمرند و عزيز و گرامىاش دارند.
اگر خطيب اسلام دعوت را اجابت نمايد و در كرسى
سخن، مطالبى را كه دستور داده شده بگويد، سالم و آزاد خواهد بود و مورد احترام و
تكريم عمال حكومت، و اگر از قبول دعوت سرباز زند، يا از سخنانى كه بايد بگويد،
خوددارى نمايد، خيلى زود به كيفر مىرسد و به حياتش خاتمه داده مىشود.
اگر خطيب اسلامى تشخيص داد كه براى حفظ جان خود
مكلف است دعوت حاكم را بپذيرد، به مجلس جشن برود و در كرسى سخن دروغ بگويد، ظالمى
را عادل، خائنى را حق طلب، و جنايتكارى را خدمتگزار معرفى كند، او هر قدر در
سخنرانى قوى و نيرومند باشد، نمىتواند محكم و قاطع حرف بزند، زيرا دروغگو ضميرى
خائف و مشوش دارد و خوف و تشويش باطن، در زبان منعكس مىگردد و موجب لكنت و جويده
گويى مىشود.
روى عن على (عليه السلام)
لو تميزت الاشياء كان الكذب مع الجبن و الصدق مع الشجاعه.(143)
از على (عليه السلام) روايت شده است كه اگر
اشياء گروه بندى شود و از يكديگر ممتاز گردد، دروغ كنار ترس و هراس قرار مىگيرد و
راستى در كنار شجاعت و شهامت.
مواجهه با اشخاص بزرگ
از جمله عواملى كه زبان گويان خطيب بيان رساى
وى از آن متأثر مىشود و قدرت تكلمش به ضعف و سستى مىگرايد، حضور عالمى بزرگ و
وارسته در مجلس سخنرانى است. البته نگرش افراد به علماى وارسته و على قدر متفاوت
است. البته نگرش افراد به علماى وارسته و عالى قدر متفاوت است. اگر خطيب مجلس از
كسانى باشد كه خويشتن را در مقابل آن عالم بزرگ و آن انسان الهى كوچك و ناچيز
بداند، قطعاً با حضور وى در مجلس سخنرانى، شخصيت معنوى و سلطه روحى خود را از دست
مىدهد، دچار انفعال درونى مىگردد و هر قدر در تكلم توانا باشد، ناتوان خواهد شد و
خويشتن را همچون شمع ضعيفى در مقابل نورافكنى قوى مىبيند، يا به قول سعدى، خود را
قطرهاى در مقابل دريا:
يكى قطره باران ز ابرى چكيد |
|
خجل شد چو پهناى دريا بديد |
بگفتا اگر اوست من كيستم |
|
به جايى كه او هست من نيستم |
روايت ذيل، روشنگر اين واقعيت است كه اگر
گويندهاى لايق، حس كند كه عالمى بزرگ و گران قدر به گفتههاى او توجه دارد و
سخنانش را مىشنود، گرچه او را نبيند، تحت تأثير قرار مىگيرد و زبانش از تكلم باز
مىماند.
ان الحسن بن على (عليه
السلام) كان يحضر مجلس (صلى الله عليه و آله و سلم) و هو ابن سبع سنين فيسمع الوحى
فيحفظه فياتى امه فليقى اليها ما حفظ كلما دخل على (عليه السلام) وجد عندها علماً
بالتنزيل فيسئلها عن ذلك فقالت من ولدك الحسن (عليه السلام) فتخفى يوماً فى الدار
وقد دخل الحسن (عليه السلام) و قد سمع الوحى فاراد ان يلقيها اليها فارتج فعجبت امه
من ذلك فقال لا تعجبين يا اما فان كبيراً يسمعنى و استماعه هذا اوقفنى فخرج على
(عليه السلام) فقبله و فى روايه يا اما قل بيانى و كل لسانى لعل سيداً يرعانى.(144)
امام مجتبى (عليه السلام) هفت ساله بود كه در
مجلس رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) حاضر مىشد. وحى الهى را از آن حضرت
مىشنيد و از بر مىكرد. به منزل نزد مادر مىآمد و آن را كه حفظ كرده، براى حضرت
صديقه (عليه السلام) مىگفت. على (عليه السلام)، كه به منزل مىآمد، مىديد حضرت
زهرا، آن چه كه بر پيامبر نازل شده، آگاه است. سؤال كرد: چگونه آگاهى يافتى؟ پاسخ
داد: از ناحيه فرزندت حسن (عليه السلام). روزى، على (عليه السلام)، پيش از فرزند به
منزل آمد و در نقطهاى پنهان شد. سپس حضرت مجتبى آمد، در حالى كه وحى را از جدش
شنيده بود. خواست طبق معمول براى مادر بيان كند، توان سخن نيافت و نتوانست بگويد.
مادر تعجب مكن، كه امروز، بزرگى مستمع سخن من است و استماع او موجب وقفه كلام من
شده است. در اين موقع، على (عليه السلام)، از نقطهاى كه پنهان شده بود، خارج شد و
حضرت حسن را در بر گرفت و بوسيد. در روايت ديگر آمده كه حضرت مجتبى به مادر گفت:
بيانم كاهش يافته، زبانم از گفتن عاجز شده، شايد سيد و بزرگى ناظر و مراقب من باشد.
مواجهه با مردان بزرگ يا بر خورد با پارهاى از
وضع محاذاتهاى سنگين، در روح آدمى اثر عميق مىگذارد و چنان مىشود كه گوينده فصيح
و بليغ، در مضيغه سخت قرار مىگيرد، از سخن گفتن باز مىماند، نمىتواند مطلب صحيح
و مستدل خويش را توضيح دهد و دليل علمى و عقلى آن را بيان نمايد.
عن على (عليه السلام)
قال: ربما خرس البليغ عن حجته.(145)
على (عليه السلام) فرموده است: چه بسا افراد
بليغ، قدرت تكلم را از دست مىدهند و در مقام استدلال، هم مانند اشخاص لال، در سخن
وامانده مىشوند.
اندازه گيرى در سرعت كلام
از جمله مسائلى كه در فصاحت متكلم اثر قابل
ملاحضه دارد، رعايت اعتدال در تندگويى و كند گويى است. خطيب بايد با تمرين آن را
ملكه خود سازد و عملاً در تمام سخنرانىها رعايت نمايد.
خطيب فصيح نبايد در بيان مطلب خود شتابزده باشد
و آن قدر سريع و تند سخن بگويد كه براى شنونده فرصت فرا گرفتن مطالب، و مجال دقت در
محتواى سخن باقى نگذارد، و نه آن قدر كند و با تأنى حرف بزند، كه شنونده را خسته
كند و او را در استماع دلسرد و بىرغبت نمايد.
البته، خطيب در خلال سخن، گاهى به جملهاى
مىرسد كه از نظر فنى بايد آن را تند و سريع بگويد و گاهى به نقل قولى برخورد
مىكند كه مقتضى است آن را كند و با تأنى بيان نمايد. در هر دو صورت، عوض شدن آهنگ
كلام و طرز بيان سخنران، موجب مىشود كه مستمع، بيش از پيش، در آن دقت نمايد و توجه
خود را به نكتهاى معطوف دارد كه موجب شده است خطيب، تغير روش دهد و آن را تند يا
كند بيان نمايد.
اندازه گيرى صدا
مقدار برد صداى خطيب، مانند سرعت كلامش، بايد
معتدل و به اندازه باشد. نه آن قدر با صداى بلند حرف بزند كه صورت فرياد به خود
بگيرد و شنوندگان را ناراحت كند و نه آن قدر آهسته حرف بزند كه مستمع ناچار شود
براى شنيدن، بيش از حد عادى توجه كند و نيروى زيادترى را به كار گيرد.
همان طور كه اشاره شد، خطيب، در پارهاى از
موارد، بايد جملاتى را تند و سريع بگويد و بعضى را كند و با تأنى، در مورد برد صدا
نيز آن جا كه مىخواهد به مردم خطاب كند و مطلب مهمى را تذكر دهد، مقتضى است با
صدايى بلندتر از حد عادى بگويد. آن جا كه در مقام پند گفتن است و مىخواهد مردم را
نصيحت كند، بهتر است آن را آهسته بيان نمايد.
نقش فصاحت در تبليغ
خطيب اسلام، اگر فصيح باشد، فنون سخن را در
كلام خود رعايت نمايد، و با منطقى محكم و مستدل صحبت كند، و مىتواند با بيان روشن
و رساى خويش، دين خدا را توضيح دهد، در مردم اثرى درخشان بگذارد، به سوالات آنان
پاسخ گويد، مشكلاتشان را حل نمايد، و موجباتى را فراهم آورد كه جامعه راه رستگارى و
سعادت در پيش گيرد.
مسئله فصاحت در امر تبليغ آن قدر مهم است كه
وقتى خداوند حضرت موسى (عليه السلام) را به پيامبرى مبعوث نمود و دستور داد نزد
فرعون طاغى برود و او را به سوى حق دعوت نمايد، به پيشگاه الهى عرض كرد.
و اخى هرون هو افصح منى
لساناً فارسله معى ردءاً يصدقنى انى اخاف ان يكذبون.(146)
برادرم هارون زبانش از من فصيح تر است. او را
براى يارى من، در تبليغ رسالت، مأمور فرما كه تصديقم نمايد. چه، خائفم از آنان كه
مرا تكذيب كنند.
ممكن است براى كسانى اين سؤال پيش آيد كه اگر
هارون، با فصاحت تمام، سخنان موسى را در حضور فرعون و پيروانش تصديق و تأييد نمايد،
چه نتيجهاى از جهت تبليغ عايد موسى مىشود و چه اثرى در افكار شنوندگان مخالف و
معاند مىگذارد؟
مفسرين، تصديق هارون را تبيين دعوت موسى و رد
شبهات مخالفين معنى كرده و چنين گفتهاند:
يصدقنى بتلخيص الحق و
تقرير الحجه و تزييف الشبهه.(147)
تصديق موسى از ناحيه هارون به اين است كه حق را
تشريح و تبيين نمايد. حجت را تقرير و تثبيت كند و شبهات باطل و بىاساس را مردود
سازد و انجام اين امور، با زبان فصيح و گوياى هارون تحقق مىيابد.
9: بلاغت سخنور
من عرف شيئاً قل كلامه و
انما سمى البليغ لانه يبلغ حاجته باهون سعيه.
امام صادق (عليه السلام)
بلاغت، كه سخن گفتن بر وفق مقتضاى حال است، هم
مانند فصاحت، از اركان اساسى فن سخنورى است. به شرحى كه توضيح داده مىشود، بلاغت،
حاوى نكات و جهات متعددى است كه سخنران بايد همه آنها را در كرسى سخن رعايت نمايد.
از آن جمله، فصاحت كلمات و جملات است.
به عبارت ديگر، خطيب بليغ كسى است كه در مقام
خطابه، با توجه به مقتضيات حال، گفته هايش فصيح و روان و خالى از پيچيدگى باشد تا
همه مستمعين به آسانى آن را بفهمند. فصاحت سخن، در تحقق بلاغت، يك شرط اساسى است و
متكلم غير فصيح، هر چند بر وفق مقتضى حال سخن بگويد، بليغ نيست.
در بعضى از كتب لغت، فصاحت به معنى بلاغت آمده
است.
از آن جمله المنجد مىگويد:
بلغ يبلغ بلاغه صار - او كان فصيحاً اقرب
الموارد مىگويد:
البلاغه الفصاحه بلغ
بلاغه كان فصيحاً يوقع الكلام مواقعه فهو بليغ، ج، بلغاء.(148)
بليغ كسى را گويند كه كلام فصيح را در موقع و
مقامى كه بايد، قرار مىدهد و جمع آن بلغاء است.
بايد توجه داشت كه معيار بلاغت، يعنى بر وفق
مقتضى حال سخن گفتن، داراى ابعاد متعدد و جهات مختلفى است. سخنران بليغ كسى است كه
در كرسى سخن متوجه تمام جهات باشد و با رعايت همه مقتضيات سخن بگويد. اين مطلب به
قدرى حساس و دقيق است كه اگر گوينده، در مورد يكى از آن جهات، غفلت نمايد يا آن را
مورد اعتنا قرار ندهد، ممكن است بعضى از شنوندگان، آن را به زبان آورند، به خطيب
بگويند، و موجب رنج و ناراحتى وى گردند. براى روشن شدن مطلب، در اين جا به پارهاى
از آن جهات و ابعاد اشاره مىشود.
بلاغت و كميت كلام
يكى از ابعاد اساسى بلاغت، توجه داشتن به كميت
كلام است، سخنران بليغ، كه بر مطلب مورد بحث خود به قدر كافى احاطه دارد و پيرامون
آن با بصيرت سخن مىگويد، كلام را به درازا نمىكشاند و نيازى به اطاله سخن ندارد.
او به گونهاى تكلم مىكند كه در عين اختصار، وافى به مقصود است و شنونده، از آن
عبارت كوتاه، به هدف گوينده واقف مىشود و مقصد او را به خوبى دريافت مىنمايد.
قبل لابى عبدالله (عليه
السلام) ما البلاغه؟ قال من عرف شيئاً قل كلامه فيه و انما سمى البليغ لانه يبلغ
حاجته باهون سعيه.(149)
از امام صادق (عليه السلام) سؤال شد؛ بلاغت
چيست؟ در پاسخ فرمود: كسى كه چيزى را مىداند و درباره آن كم سخن مىگويد. و اين كه
بليغ را بليغ مىگويند، براى آن است كه با كوشش ناچيز به نياز خود دست مىيابد.
در فصل سخن مذكور افتاد كه يكى از نعمتهاى
بزرگ خداوند به انسان، قدرت تكلم است. اين نعمت گران قدر، از عوامل تعالى و تكامل
انسانها و از وسايل اساسى نشر علم و فرهنگ است. اساتيد و دانشمندان بزرگ، در هر
عصر، به وسيله تدريس، معلومات و تجارب خويش را به جوانان حوزه درس خود مىآموزند و
بدين وسيله، نسل بعد، وارث معلومات نسل قبل مىشود و با مرگ اساتيد و دانشمندان،
علم از ميان نمىرود.
شكر نعمت گران بهاى سخن آن است كه اين نعمت، در
جاى خود با اندازه گيرى صرف شود. پرگفتن و نابه جا حرف زدن، كفران نعمت تكلم است و
كفران كننده مستحق كيفر است و زيانهاى دنيوى و اخروى دامنگيرش مىگردد.
عن موسى بن جعفر (عليه
السلام) قال يا هشام من محى طرائف حكمته بطول كلامه فكانما اعان هواه على هدم عقله
و من هدم عقله افسد عليه دينه و دنياه.(150)
امام موسى بن جعفر (عليه السلام)، هشام بن حكم
را مخاطب ساخته و فرموده است: هركس نو آورىهاى حكيمانه و مطالب تازه و ارزشمند خود
را، با طول كلام خويشتن محو نمايد و آن را بىاثر كند، مثل اين است كه هواى نفس
خويش را براى ويران سازى عقل خود يارى نموده است، و كسى كه با عقل خويشتن چنين كند،
دنيا و آخرت خود را فاسد كرده است.
رعايت كميت و كيفيت كلام، نه تنها در امر بلاغت
خطيب و سخنان ساير افراد، از جهت حسن اثر يا سوء اثر اجتماعى، قابل ملاحظه و شايان
دقت است، بلكه از نظر معنوى نيز مىتواند موجب قرب به خداوند يا بعد، از ذات مقدس
او گردد. اين امر در سرنوشت آدمى در قيامت مؤثر است و ممكن است گوينده سخن مشمول
رحمت بارى تعالى يا عذاب او گردد.
عن على (عليه السلام) قال
كلامك محفوظ عليك مخلد فى صحيفتك فاجعله فيما يزلفك و اياك ان تطلقه فيما يوبقك.(151)
على (عليه السلام) فرموده: گفته هايت محفوظ است
و از نامه عملت محو نمىشود. پس سخنى بگوى تو را به خدا نزديك كند، و بپرهيز از اين
كه زبانت را آزاد گذارى و سخنانى بگويى كه موجب دورىات از درگاه مقدس او شود.
خلاصه، طول كلام و حرفهاى بىمورد و نابه جا،
خواه از ناحيه خطيب باشد يا فرد عادى، بر خلاف موازين عقل و دين است و قطعاً عوارض
نا مطلوب و احياناً زيان بارى را از پى دارد. سخنانى اين چنين، مىتواند قدر و
منزلت گوينده را از ميان ببرد، جامعه را نسبت به وى بىرغبت نمايد، و موجب شود كه
مردم از معاشرت با وى بپرهيزند و از گردش پراكنده شوند.
نا گفته نماند كه خطيب بليغ، مقدار سخن را با
توجه به اقتضاى مجلس مىسنجد و اختصار و تفصيل كلام را با رعايت موقع و مقام اندازه
گيرى مىكند. خلاصه، نه كم مىگويد و نه زياد. عن على (عليه
السلام) قال خير الكلام مالا يقل و لا يمل.(152)
على (عليه السلام) فرموده: بهترين كلام آن است
كه نه كم باشد و خلاف توقع، نه زياد باشد و ملال انگيز.
و عنه (عليه السلام)
الكلام بين خلتى سوء الاكثار و الاقلال.(153)
و نيز فرموده است: سخن، بين دو مجاور بد و
نامطلوب قرار دارد. يكى پرحرفى و آن ديگر كمگويى.
كمگويى يا نارسايى سخن
مجلس جشنى را در نظر بگيريد كه دوستاران اهل
بيت عليهم السلام، به مناسبت سالگرد ولادت يكى از ائمه طاهرين تشكيل دادهاند و از
يكى از خطبا دعوت نمودهاند در آن مجلس سخنرانى كند.
بلاغت خطيب اقتضا مىكند كه قسمت قابل
ملاحظهاى از وقت مجلس را به آن حضرت اختصاص دهد و پيرامون يكى از سخنان علمى يا
خدمات دينى، يا كرامت اخلاقى يا تربيت اصحاب و نظاير اينها سخن بگويد، و خواهش
روحانى و عواطف معنوى شنوندگان نسبت به آن حضرت اقناع نمايد.
اگر خطيب، به درخواست ايمانى مردم، آن طور كه
بايد، توجه ننمايد و با عجله و شتاب، سخنان كوتاهى درباره امام بگويد و خواهش
مستمعين را بر آورده نسازد، بايد گفت آن خطيب، كوتاه سخن گفته، نارسا حرف زده، حق
امام را ادا نكرده و خلاصه، بر خلاف بلاغت سخرانى كرده است. اين همان كم گويى و
اقلال سخن است كه على (عليه السلام) در دو حديث بالا بدان اشاره فرموده است.
زياده گويى
پر حرفى و زياد گفتن خطيب، نيز هم مانند كوتاه
گويىاش، ناپسند و خلاف بلاغت است. چه، اين كار از طرفى موجب خستگى و ملال شنونده
مىشود و از طرفى موجب خستگى و ملال شنونده مىشود و از طرف ديگر، به فصاحت كلام
نيز آسيب مىرساند و آن را نا مطبوع مىسازد.
عن على عليه السلام قال
آفه الكلام الاطاله(154).
على عليه السلام فرمود: آفت كلام، سخن را به
درازاكشاندن است.
و عنه عليه السلام قد
يكتفى من البلاغه بالايجاز
. گاهى از تمام شاخ و بالهاى بلاغت چشم پوشى
مىشود و به اين اكتفا مىگردد كه سخنران مختصر بگويد و هر چه زودتر به سخن خويش
پايان بخشد.