واكنش سخن
يكى از مسائل مهمى كه بايد همواره مورد توجه
سخنوران تحصيل كرده و نافذ الكلام باشد و هرگز از آن غافل نشوند، دقت در مطلبى است
كه مىخواهند درباره آن بحث نمايند. خطيب توانا، قبل از آغاز سخن، بايد موضوع گفتار
خود را از بعدهاى مختلف بسنجد، واكنشهايى كه از جهات متعدد ممكن است بروز نمايد در
نظر بگيرد و پس از بررسى كامل و اطمينان خاطر، آن را در كرسى سخن، براى شنوندگان
بيان نمايد.
اگر اين وظيفه اساسى را آن طور كه بايد انجام
ندهد و تمام جهات سخن را به شايستگى نسنجد، ممكن است با پيش آمدى ناگوار و رنج آور
مواجه گردد و ناچار شود با خجلت و شرمندگى، از شنوندگان عذر خواهى نمايد. گاهى به
همه دسترسى پيدا نمىكند و نمىتواند تمام آنان را از انحراف فكرى ناشى از سخن خود
رهايى بخشد، و تا پايان عمر، در عذاب روحى خواهد بود.
السجاد عليه السلام قال:
للزهرى اياك و ان تعجب من نفسك و اياك ان تتكلم بما تسبق الى القلوب انكاره و ان
كان عندك اعتذاره فليس كل من تسمعه شراً يمكنك ان توسعه عذراً ثم قال يا زهرى من لم
يكن عقله من اكمل ما فيه كان هلاكه من ايسر ما فيه.(116)
امام سجاد عليه السلام، به زهرى، كه فردى بود
تحصيل كرده و سخنور، فرمود: بپرهيز از اين كه دچار عجب شوى و خودبين گردى و بپرهيز
از اين كه درباره چيزى سخن بگويى كه قلوب مردم با آن ناموافق است و دلها در انكارش
پيشى مىگيرند، هر چند راه معذرت خواهى از آن گفته در اختيارت باشد. زيرا اين طور
نيست كه به هركس سخن شرى را بشنوانى، بتوانى عذر خويش را نيز اطلاعش برسانى. سپس
فرمود كسى كه عقل، از كاملترين ذخاير وجودىاش نباشد، هلاكتش از آسانترين چيزى
است كه در او وجود دارد.
مرحوم محدث قمى، رضوان الله تعالى عليه، در
مجلد اول سفينه (زهر) درباره محمد بن مسلم زهرى مىگويد:
واختلفت كلمات علمائنا فى مدحه و قدحه. سپس، قسمتى از سخنان بزرگان را
درباره او نقل مىكند.
امام سجاد (عليه السلام)، به عنوان موعظه،
نامهاى به زهرى نوشته كه در كتب احاديث آمده است. از آن بر مىآيد كه او، در مسير
زندگى، به انحراف گراييده، خدمت طاغوتيان را در حكومت بنى اميه پذيرا شده، و خويشتن
را وسيله پيشبرد مقاصد نامشروع آنان ساخته است. امام (عليه السلام)، در خلال نامه،
به او تذكراتى داده است. از آن جمله نوشته است:
جعلوك قطباً اداروا بك
رحى مظالمهم و جسراً يعبرون عليك الى بلا ياهم و سلماً الى ضلالتهم داعياً الى غيهم
سالكاً سبيلهم يدخلون بك الشك على العلماء و يقتادون بك قلوب الجهال اليهم.(117)
تو را پايگاهى ثابت، براى گرداندن چرخ ستمهاى
خود قرار دادند. تو را پلى ساختند تا از آن عبور كنند و به اعمال نارواى خويش دست
يابند. تو را چون نردبانى بر پا داشتند تا دست خود را به گمراهىهاى مورد نظرشان
برسانند. به وسيله تو، مردم را به ظلالتى كه خود گرفتار آن بودند، دعوت نمودند.
جامعه را به بيراههاى سوق دادند كه خود آن را مىپيمودند. به وسيله تو، در دلهاى
علما شك و ترديد به وجود آوردند و از راه قلوب مردم جهان را نيز منحرف ساختند و
آنان را به اقتداى علماى اغفال شده و گمراه واداشتند.
واكنش بد و اثر نامطلوبى كه سخن گوينده اسلامى
در قلوب مردم با ايمان به جاى مىگذارد، و در انكار آن سخن، از يكديگر پيشى
مىگيرند، ناشى از دو عامل است: يكى انحرافات فكرى و آن ديگر ناسنجيده سخن گفتن. در
هر دو صورت، گوينده بايد خود را اصلاح كند و هر چه بيشتر گفتههاى خويش را مورد
توجه قرار دهد.
انحراف فكرى
گاهى گوينده سخن، مانند زهرى، فردى است تحصيل
كرده و عالم. حق را از باطل مىشناسد، روا را از ناروا تميز مىدهد، ولى بر اثر
تمايل به حكومت طاغوتيان زمان، فكرش انحراف يافته و در پارهاى از مواقع، براى
خشنودى حكومت، به باطل گرايش مىيابد و ناروا را امضا مىكند.
از جمله حكام ظالم آن زمان، عبدالملك مروان
بود. او به قدرى در گناه تجرى يافته و بىپروا به نارواييها دست مىزند كه در تاريخ
آمده است.
قالت له ام الدرداء يلغنى
انك شربت الطلى بعد العباده والنسك فقال اى والله والدماء ايضا شربتها.(118)
ام درداء روزى به وى گفت: شنيدهام بعد از آن
همه عبادتها، هم اكنون شراب مىنوشى.
قسم ياد كرد علاوه بر شراب، خون مردم را نيز
مىخورم.
جراًت و جسارت اين عنصر ستمگر، در زمينه دين
خدا به جايى رسيد كه صريحاً در منبر گفت:
لا يامرنى احد بتقوى الله
الا ضربت عنقه.(119)
كسى مرا به تقوا امر نمىكند، مگر آن كه گردنش
را مىزنم.
يكى از درباريان عبدالملك مروان مىگويد: روزى
خليفه در مكه منبر رفت و خطبه خواند. وقتى خواست مواعظ و نصايح را آغاز نمايد، مردى
از بين مستمعين به پا خاست و با صداى بلند، به عبدالملك خطاب نمود و گفت: شما به
مردم امر مىكنيد و آن را كه مىگوييد، خودتان عمل نمىنماييد. شما مردم را نهى
مىكنيد و خودتان از منهيات اجتناب نمىنماييد. موعظه مىكنيد و خودتان پند
نمىگيريد. آيا مردم بايد به سيره و روش شما عمل كنند، يا امر شما را اطاعت نمايند؟
اگر بگوييد به سيره شما بايد اقتدا كنند، چگونه مىتوان به سيره ستمكاران اقتدا
نمود و چه دليلى بر لزوم پيروى از اعمال مجرمين و گناهكاران است. مجرمينى كه مال
خدا را به خويشتن اختصاص داده و بين خودشان دست به دست مىكنند و بندگان خدا را
برده خود ساختهاند. اگر بگوييد امر ما را اطاعت كنيد و نصايح ما را بپذيريد، چگونه
مىتوان نصيحت كسى را پذيرفت كه خود، آلودهدل است و چگونه از كسى پيروى كنيم كه
عدالتش ثابت و محقق نشده است؟ اگر بگوييد سخن حكيمانه را از هر كه شنيديد فرا گيريد
و عمل كنيد و نصيحت را هر كه گفت قبول نماييد و به كار بنديد، شايد در بين ما كسانى
باشند كه در موعظه از شما آگاه تر و به لغات از شما آشناترند. اين مقام را ترك
گوييد. قفل را بگشاييد. راهها را باز كنيد تا كار در دست كسانى قرار گيرد كه آنان
را آواره نمودهايد و از منزل و مسكنشان دور ساختهايد.
و در پايان سخنانش، چند جملهاى از قيامت و
نامه اعمال مردم، كه حاوى تمام صغاير و كباير است، سخن گفت.
شخص دربارى، كه ناقل قضيه است، مىگويد پس از
سخنان وى، چند نفر از افراد مسلح حركت كردند. او را دستگير نمودند و با خود بردند.
از آن به بعد ديگر او را نديديم و نمىدانيم بر وى چه گذشته است.(120)
زهرى، بر اثر ارتباط با چنين حاكم ظالمى، دچار
انحراف فكرى گرديد و در مواقعى، كم و بيش، از معلومات و اطلاعات دينى خود به نفع
طاغوت سوء استفاده مىنمود، صراط مستقيم الهى را ترك مىگفت. مردم با ايمان را
ناراحت و خشمگين مىساخت، و در انكار گفته هايش، از يكديگر پيشى مىگرفتند.
امام سجاد (عليه السلام)، براى آن كه او را به
خطايش آگاه سازد و به مسير صحيح هدايتش نمايد، به وى تذكر مىداد تا مگر رابطه او
را از طاغوت زمان قطع نمايد و از اين قيد و بند زيانبار آزادش سازد.
هم اكنون، در بسيارى از بلاد اسلامى، طاغوتيانى
وابسته به ابر قدرتها حكومت مىكنند و زمامدار امور مسلمانان هستند.
بعضى از روحانيون منحرف، هم مانند زهرى، براى
آن كه به مال و مقام دست يابند، با آنان همكارى مىنمايند و براى آن كه راه
حكومتشان را هموار سازند، در مواقعى ناحق را حق جلوه مىدهند و روا را ناروا
مىخوانند و از اين راه، موجبات خشنودى حكام ظالم و جائر مىشوند و خداوند بزرگ و
مؤمنين راستينش را خشمگين مىسازند.
منصور دوانيقى، خليفه مقتدر عباسى، براى آن كه
حضرت صادق را به دربار بياورد و از رفت و آمد آن حضرت به نفع حكومت خود استفاده
نمايد، پيام فرستاد.
انك تصحبنا لتنصحنا.
درخواست نمود شما مصاحبت ما را براى موعظه و
نصيحت پذيرا شويد. حضرت در پاسخ منصور و رد درخواست او فرمود:
من اراد الدنيا فلا ينصحك
و من اراد الاخره فلا يصحبك.(121)
كسى كه هدفش از معاشرت با شما دنيا باشد، تو را
نصيحت نمىكند و آن كس كه هدفش آخرت باشد، با تو مصاحبت نمىنمايد.
خلاصه، يكى از عللى كه موجب مىشود خطيب، سخن
نادرست بگويد و افراد با ايمان را به انكار آن وادار سازد، همكارى با طاغوتيان و
تاًئيد افكار آنان است. البته، معاشرت با كسانى كه عقايد باطل دارند يا مطالعه
كتابهاى انحرافى نيز مىتواند موجب انحراف فكر خطيب گردد.
ناسنجيده سخن گفتن
علت ديگرى كه سخن گوينده مورد انكار شنوندگان
واقع مىشود و لب به اعتراض مىگشايند، ناسنجيده سخن گفتن است. اين، نمونه بسيار
دارد و در اينجا به يك مورد تاريخى اكتفا مىگردد.
عبيده بن زبير، برادر عبدالله زبير، از طرف او
فرماندار مدينه بود. روزى، ضمن يكى از خطبههاى خويش، به مردم گفت: ديديد و شنيديد
كه خداوند، براى شترى كه قيمت آن پنج درهم بود، با قوم صالح چه كرد و چگونه آنان را
معذب ساخت (مقصودش از شتر، ناقه صالح بود كه آيت بزرگ پروردگار و معجره حضرت صالح
است.) خداوند آن را در قرآن شريف (ناقه الله) خوانده و مردم آن را پى كردند و
كشتند.
عبيده بن زبير، اين اثر مقدس الهى را در منبر
به پنچ درهم تقويم نمود و آن ناقه را ناچيز تلقى كرد. همين امر، موجب انكار
شنوندگان گرديد. لب به اعتراض گشودند و به او لقب (مقوم الناقه)
شتر قيمت كن دادند. اين لقب زبانزد عموم مردم مدينه شد
و آن قدر در مجالس تكرار كردند كه به صورت مسخره فرماندار در آمد. عبدالله زبير
ناچار شد او را از فرماندارى عزل كند و برادر دگر خود، مصعب، را فرماندار نمايد.
اين رويداد، نتيجه گفتن يك جمله ناسنجيده است.(122)
عدد، از جمله سخنانى است كه گاهى خطباء يا
افراد عادى ناسنجيده مىگويند و پس از بررسى و محاسبه بطلان آن، واضح مىشود و موجب
شرمسارى مىگردد. لازم است سخنوران و خطبا، همواره از ذكر عدد خود دارى كنند و اگر
در مواقعى لازم باشد، به جاى ذكر عدد، به كلماتى از قبيل (جمعيت بسيار) (عدهاى
زياد) و نظاير اينها اكتفا نمايند.
8 :سخنور و فصاحت
اياك والرجاء الكاذب فانه
يوقعك فى الخوف الصادق.
امام باقر (عليه السلام)
خطيب، در كرسى سخن، بايد كلمات و جملاتى را به
كار برد كه روان و روشن باشد، به طورى كه عموم شنوندگان بفهمند و از گفتن الفاظ
پيچيده و نامأنوس اجتناب نمايد. چه، اين قبيل كلمات، براى بسيارى از مستمعين سنگين
و خسته كننده است، معنى آن را نمىفهمند و از حسن استماع باز مىمانند.
واعظى، روز اول ماه رمضان، در مسجدى سخن مىگفت
كه معلومات اكثر حضار، در حد خواندن و نوشتن بود. او درباره روزه صحبت كرد و چندين
بار گفت: بر روزهدار واجب است از مفطرات كف نفس نمايد. بسيارى از افراد كه در آن
مجلس بودند، معنى كف نفس را نمىفهميدند و چون واعظ مىگفت كف نفس واجب است، بعضى
از هم مىپرسيدند كف نفس چيست؟
عن على (عليه السلام)
قال: احسن الكلام مالا تمجه الاذان و لا يتعب فهمه الافهام.(123)
على (عليه السلام) فرموده است: بهترين كلام آن
است كه گوشها را در شنيدن بىرغبت ننمايد و فهمها را به تعب و مشقت نيندازد.
گاهى گوينده، با الفاظ روان و قابل فهم سخن
مىگويد و در الفاظش كمترين پيچيدگى و كلمات نامأنوس وجود ندارد، ولى تكرار كلمات و
چگونگى تركيبشان، سخن را از فصاحت انداخته و بيشتر شنوندگان مقصود گوينده را
نمىفهمند و بعضى، بر اثر پيچيدگى كلام، در فهم سخن دچار زحمت فكرى مىشوند، هم
مانند اين شعر.
اى چشم تو چشم چشم عالم را چشم
|
|
من چشم نديدهام چو چشم تو به چشم |
مصرع زير نيز هم مانند شعر بالا، كلماتش روان و
قابل فهم است، ولى تكرار يك لفظ و كيفيت تركيب آنها، موجب پيچيدگى عبارت گرديده و
فهمش براى مستمع سنگين شده است.
بديده ديده را ديد كه ديده
عللى كه مخل به فصاحت كلام است و سخن را در گوش
مستمع و نامطبوع مىسازد، متعدد است و ذكر همه آنها در اين مختصر ضرورت ندارد.
فصاحت متكلم
سخنران فصيح كسى است كه از يك طرف به اندازه
لازم بر لغات فصيح و كلمات روان مسلط باشد و بتواند در هر مورد و براى بيان هر
مظلب، به آسانى از آن لغات استفاده كند و از طرف ديگر، داراى ذوق طبيعى و استعداد
فطرى باشد كه بتواند آن الفاظ فصيح و زيبايى را كه در ذهن خود حاضر دارد، به صورتى
جذاب و دلنشين تركيب كند و مقصود خود را با شكلى مطبوع و جذاب براى شنوندگان بيان
نمايد. چنين متكلمى، فصيح است و از اين نعمت گران قدر برخوردار.
چه بسا افراد كه در خزينه حافظه خود لغات فصيح
بسيار دارند و چون خودشان فاقد ملكه فصاحتاند، نمىتوانند از محتويات ذهن خويشتن
به شايستگى استفاده كنند و آن كلمات را به گونهاى زيبا با هم تركيب نمايند و از
آن، سخنى مطبوع و فصيح بسازند.
اينان، از جهت فصاحت، هم مانند افراد تحصيل
كردهاى هستند كه براى گفتن، معلومات و اطلاعات فراوان دارند، اما فاقد نعمت
بياناند از اين رو قارد نيستند در مقام سخنرانى از معلومات خويش بهره گيرند و به
قدر يكدهم از آن چه مىدانند، براى دگران بيان نمايند.
تسلط بر سخن
سخنور فصيح، بايد سخن آفرين باشد و آن چنان خود
را بسازد و در اداى كلمات و ساختن جملات تسلط يابد كه موقع سخنرانى در بنبست واقع
نشود. براى يافتن الفاظ و كلمات متناسب متوقف نگردد، و در ضمير خود به جست و جو
نرود. چه، وقفه گوينده در شنوندگان اثر مىگذارد و آنان نيز در فرا گرفتن مطالب و
سپردن به اذهان خويش دچار وقفه مىگردند.
به عبارت ديگر، سخنور كسى است كه بتواند بدون
تكلف و زحمت، مسائل مورد بحث خود را در قالب الفاظى فصيح و زيبا و جملاتى بليغ و
رسا، كه وافى به مقصود باشد بريزد و آن طور كه مىخواهد، با بيانى روشن و واضح، به
سمع شنوندگان برساند و آنان را از هدف خويش آگاه سازد.
كسى كه مىخواهد سخنور باشد بايد آن قدر تمرين
نمايد كه سخن در زبان او همانند موم نرمى در دستش باشد تا با سهولت و آسانى به هر
شكلى كه بخواهد در آورد و اين خود از اساسى ترين شرائط سخنورى است.
على (عليه السلام)، كه در عالىترين مقام سخن
قرار داشت، مراتب سلطه و حاكميت خود را بر كلام، در قالب عبارتى كوتاه و تشبيهى
جالب ريخته و چنين فرموده است:
و انا لامراء الكلام و
فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه.(124)
ما اهل بيت رسول گرامى، فرمانروايان كلام هستيم
و سلطه و تصرف ما بر سخن، هم مانند تسلط و تصرفى است كه امرا و زمامداران توانا بر
كشورهاى خود دارند. درخت سخن در وجود ما ريشه دوانده و شاخ و بال هايش بر ما آويخته
شده است.
ضرورت تمرين
كسى كه مىخواهد خلاق سخن شود و در اداى كلمات
و ساختن جملات تسلط كافى يابد، لازم است براى خود برنامه تمرين قرار دهد و هر روز
درباره يكى از آيات يا روايات يا پيرامون يكى از وقايع روز، چندين بار، با عبارتى
مختلف، سخن بگويد و مستمع آن، يكى دو نفر از دوستانش باشند، يا خود، به تنهايى، آن
را استماع نمايد. بهتر است گفتههاى هر روز را روى نوار ضبط كند و آخر روز آنها را
بشنود تا به نقايص گفتههاى خويش واقف گردد و آنها را تكرار ننمايد.
اگر تمرين سخن مدتى ادامه يابد و تمرين كننده،
هر روز مطلب تازهاى را ماده سخن قرار دهد، طولى نمىكشد كه سخن گفتن ملكه نفسش
مىشود در جوهر ذاتش مستقر مىگردد. در آن موقع است كه مىتواند به آسانى درباره هر
موضوعى كه بخواهد، در حد معلومات خويش، سخن بگويد و بدون تكلف و زحمت، پيرامونش حرف
بزند و مطالب مورد نظر خود را در قالب الفاظ و عبارتى متناسب بريزد و در مجالس بر
شنوندگان عرضه نمايد. كسى كه مىخواهد در استخر وسيع و عميق شنا كند، يا به دريا
برود، بايد قبلاً در حوضهاى كوچك و كم عمق، تمرين شنا نمايد و با سعى و كوشش بر آن
تسلط يابد. پس از آن كه شنا گرى را به خوبى فرا گرفت و به لياقت و شايستگى خود
مطمئن گرديد، حق دارد خويشتن را در استخر بيفكند و با نيرومندى و قدرت، طول و عرض
آن را با شنا بپيمايد و به سلامت از استخر خارج شود.
سخن گفتن در مجالس بزرگ، با حضور هزاران نفر از
اقشار مختلف مردم، هم مانند شنا كردن در استخر و دريا است. كسى كه مىخواهد در آن
مجالس سخن بگويد، بايد فن را در محيطهاى كوچك تمرين نمايد و بر كلمات و جملات تسلط
يابد، تا بتواند در مجالس بزرگ، با سلطه و قدرت سخن بگويد و با سربلندى كرسى خطابه
را ترك گويد.
اگر كسى قدرت شنا گرى يا لياقت سخن را به دروغ
در خود تلقين نمايد و بدون تمرين كافى، خود را در استخر بيفكند يا در كرسى سخن
مستقر گردد، قطعاً پشيمان و با شرمسارى و انفعال مواجه مىگردد.
امام باقر (عليه السلام)، اين واقعيت مهم را در
كوتاهترين و رساترين عبارت بيان نموده و فرموده است:
اياك و الرجاء الكاذب
فانه يوقعك فى الخوف الصادق.(125)
به جابر جعفى فرموده: بپرهيز از اميدوارى دروغ،
كه آن، تو را در خوف راستين قرار مىدهد.
محصلى كه مىخواهد در كنكور شركت كند، بايد چند
ماه وقتى كه در اختيار دارد، به تمرين بگذراند و با مطالعه و مذاكره، خويشتن را
آماده نمايد. اگر وقت تمرين را به بطالت گذراند و به والدين و دوستان گفت من به
پيروزى و موفقيت خود اميدوارم، چون اين اميدوارى دروغ و غير واقعى است، سرانجام به
خوف واقعى دچار مىشود.
زيبايى و جمال
از جمله امورى كه در جامعه به آدمى محبوبيت
مىبخشد و او را مقبول جامعه مىسازد، زيبايى و جمال است، خواه زيبايى از جهت صورت
ظاهر و آفرينش الهى باشد، خواه از جهت زيبايى باطن و جمال اخلاقى باشد و خواه از
جهات ديگر.
شاهد هر جا كه رود عزت و حرمت بيند
|
|
ور برانند ز خدمت پدر و مادر خويش
|
پر طاووس در اوراق مصاحف ديدم |
|
گفتم اين منزلت از قدر تو مىبينيم
بيش |
گفت خاموش كه هر كس كه جمالى دارد
|
|
هر كجا پاى نهد دست نيارند به پيش |
فصاحت بيان و جذابيت كلام براى انسان فصيح،
نوعى جمال و زيبايى است. او وقتى لب مىگشايد و سخن مىگويد، شنوندگان را جذب
مىكند، با ميل و رغبت به وى مىنگرند، و با علاقه و اشتياق به سخنانش گوش فرا
مىدارند، در بعضى از روايات اولياى اسلام، فصاحت سخن به جمال تعبير شده است.
سمع النبى صلى الله عليه
و آله عن عمه العباس كلاماً فصيحاً فقال له: بارك الله لك يا عم فى جمالك اى
فصاحتك.(126)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله، از عمويش عباس
بن عبدالمطلب كلام فصيحى شنيد. فرمود: خداوند جمالت را يعنى فصاحتت را براى تو خيرى
ثابت و پايدار قرار دهد.
از عباس، عموى حضرت رسول، پرسيدند تو بزرگ ترى
يا رسول خدا؟ پاسخ داد:
رسول الله اكبر وانا ولدت
قبله
رسول اكرم بزرگ تر است، اما من پيش از او به
دنيا آمدهام.
در قرآن شريف و روايات اولياى دين و همچنين در
سخنان بعضى از ادباى بزرگ، عبارت كوتاهى آمده كه هر يك، حاكى از كمال فصاحت است. در
اين جا به منظور رعايت اختصار، پارهاى از آن كلمات ذكر مىشود:
و لكم فى القصاص حيوه.(127)
ادامه حيات براى شما در اجراى حكم قصاص است.
اين عبارت كوتاه، علاوه بر آن كه در مرتبه عالى
فصاحت است دو نكته لطيف را نيز در بر دارد. اول آن كه مرگ و حيات، با آن كه ضد
يكديگرند و در مقابل هم قرار دارند، خداوند در اين آيه آن دو را در كنار هم آورده و
با هم ذكر نموده و مرگ قاتل را ظرف حيات و مايه زندگى جامعه خوانده است. دوم آن كه
به پيروان قرآن شريف خاطرنشان ساخته كه قانون قصاص در اسلام به منظور انتقام جويى و
تشفى خاطر بازماندگان جعل نشده است، بلكه علت جعل اين حكم، مصلحت جامه و حفظ حيات
مردم است.
على (عليه السلام)، كلمات پر محتوا، كه در
عالىترين درجه فصاحت است بسيار دارد. در اين جا، به طور نمونه، سه كلمه از آن
كلمات ذكر مىشود:
عامر شعبى، نه كلمه از كلمات كوتاه آن حضرت را
در كنار هم آورد و مىگويد: اين كلمات، براى فصحاى بزرگ و عالى مقام افتخار آميز و
مايه جمال و زيبايى آنان است.
سه كلمه اولى را كه عامر شعبى از آن حضرت
آورده، جملاتى است كه امام (عليه السلام)، در مقام دعا، به پيشگاه بارى تعالى عرض
نموده و براى شاهد، در اين جا نقل مىشود:
الهى كفى بى عزا ان اكون
لك عبداً و كفى بى فخراً ان تكون لى رباً انت كما احب فاجعلنى كما تحب.(128)
بارالها، براى من اين عزت بس است كه بنده تو
باشم. بارالها، براى من اين فخر و مباهات بس است كه تو مالك من باشى. بارالها، تو
چنان هستى كه من دوست دارم، مرا چنان قرار ده كه تو دوست دارى.
بشر زمانى مىتواند آزاد باشد و از ذلت بندگى
هوى شهوات، مال و مقام، جاه و شهرت و ديگر عوامل اسارت رهايى يابد كه بنده بىقيد و
شرط خدا گردد و به اين عز و بزرگى دست يابد.
بشر زمانى مىتواند مستقل زيست كند و برده كسى
و چيزى نباشد كه خود را مملوك واقعى خدا بداند و به مالكيت آفريدگار خويش مباهات
نمايد. كلمه اول و كلمه دوم على (عليه السلام)، ناظر به اين دو واقعيت است.
فرزدق شاعر، كه از ادباى عصر خود بود، مىگويد:
سال 60 هجرى، براى حج بيت الله به مكه آمدم. موقعى وارد شهر شدم كه امام حسين (عليه
السلام) با اصحاب و بستگانش از مكه بيرون مىرفتند و عازم عراق بودند. حضور حضرت
شرفياب شدم. پس از گفت و گويى كوتاه به من فرمود.
اخبرنى عن الناس خلفك
فقلت له قلوب الناس معك و اسيافهم عليك و القضاء ينزل من السماء والله يفعل ما
يشاء.(129)
خبر ده مرا از مردمى كه پشت سرگذاردى و از آنان
جدا شدى. پاسخ دادم كه دلهاى مردم با شماست، شمشيرهاى آنان به روى شما. مقدرات از
آسمان نازل مىشود و خداوند هر چه را كه بخواهد انجام مىدهد.
فرزدق، با عبارتى كوتاه و فصيح، وضع اجتماعى
كوفه را براى امام حسين (عليه السلام) روشن ساخت و از درون و برون مردم خبر داد. در
واقع، با سخن كوتاه خويش اعلام خطر نمود و حضرت را از آن چه در پيش دارد، آگاه
ساخت. در پايان گفت مگر قضاى آسمانى مدد كند و مشيت بارى تعالى جريان امر را
بگرداند.
گزينش لغات
گاهى سخنران، براى اداى يك مطلب، چند كلمه روان
و فصيح را در ذهن خود حاضر دارد و هر يك از آنها به تنهايى وافى به مقصود است، ولى
يكى از آنها، از ديگر كلمات زيباتر و براى شنوندگان مطبوع تر است. هم مانند:
پيش آمد، حادثه، رويداد، عكس
العمل، واكنش، بازتاب.
در سه كلمه اول، رويداد زيباتر است و در سه
كلمه دوم، بازتاب. اگر متكلم فصيح، كلمه زيباتر را به كار برد، بر لطف كلام خود
افزود و سخنش دلپذير تر مىگردد.
اگر سخنران بخواهد بر الفاظ زيبا تسلط يابد، به
گونهاى كه قادر شود با سهولت، آنها را ضمن سخن به كار برد، بايد در اوقات تمرين
سخن و همچنين در طول ايام سخنورى، همواره دفتر چهاى را با خود داشته باشد تا هر جا
يك كلمه يا جمله زيبايى را شنيد يا در نوشتهاى خواند، آن را در دفترچه يادداشت
نمايد و به ذهن بسپارد، تا موقع سخنرانى، در جاى خود، به تناسب بحث، استفاده نمايد.
اوصاف فطرى
زبان فصيح، مثل آهنگ گرم، طبع شعر، نبوغ فكرى،
حافظه سرشار، و ديگر مزايايى هم مانند اينها، از ودايع الهى و از ذخاير فطرى در
وجود كسانى است كه با اين صفات از مادر متولد شدهاند. افرادى كه اين فضايل با
سرشتشان آميخته است، از دوران كودكى، استعداد و لياقتشان، آگاهانه يا ناآگاه، بروز
مىكند و در دوران نوجوانى و جوانى مراتب برترى و امتياز خود را آشكار مىسازند.
چون بحث ما پيرامون فصاحت متكلم است، در اين جا به طور نمونه، دو شاهد تاريخى ذكر
مىشود.
موقعى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد،
هيئتهايى از اطراف كشور، به منظور عرض تبريك و تهنيت، به حضور وى آمدند. از آن
جمله، هيئتى بود از حجاز. در آن هيئت نوجوان بالغى بود كه در مجلس خليفه به پا
خواست تا سخن بگويد. خليفه گفت: آن كس كه سنش از تو بيشتر است حرف بزند، زيرا او به
سخن گفتن شايسته تر است. نوجوان گفت: اى خليفه مسلمين، اگر ميزان شايستگى سن بيشتر
باشد، در مجلس شما كسانى هستند كه براى خلافت شايسته ترند.
عمر بن عبدالعزيز از سخن طفل به شگفت آمد. او
را تأئيد كرد و اجازه داد سخن بگويد. كودك گفت: از بلد دورى به اين جا آمدهايم.
آمدن ما نه براى طمع است، نه به علت ترس. طمع نداريم، براى آن كه از عدل تو
برخورداريم و در منازل خويش با اطمينان زندگى مىكنيم. ترس نداريم، زيرا خويشتن را
با عدل تو، از جور، در امان مىدانيم. آمدن ما در اين جا فقط براى شكر گزارى و
قدردانى است.
فقال له عمر عظنى يا غلام
فقال يا اميرالمؤمنين ان انا ساغر هم حلم الله و ثناء الناس عليهم فلا تكن ممن يعزه
حلم الله و ثناء الناس عليه فتزل قدمك فنظر عمر فى سن الغلام فاذاً له اثنتا عشره
سنه!(130)
عمر بن عبد العزيز گفت: اى پسر، مرا موعظه كن.
نوجوان گفت: اى امير، گروهى، بر اثر حلم خداوند
مغرور شدند و گروهى، به مدح و تمجيد مردم. تو از كسانى مباش كه حلم الهى يا تحسين
مردم از آنها، موجب غرورشان گرديده و دچار لغزش شدهاند.
عمر بن عبدالعزيز در چهره نوجوان دقت كرد و او
را دوازده ساله يافت. دو جملهاى كه نوجوان، در مقابل سخن عمر بن عبدالعزيز،
بالبداهه و بدون فكر قبلى به زبان آورد، شايان كمال توجه است.
اول. عمر گفت آن كه سنش از تو بيشتر است سخن
بگويد، زيرا او به سخن گفتن شايسته تر است. نوجوان گفت اگر ميزان شايستگى سن بيشتر
است، در مجلس شما كسانى هستند كه براى خلافت شايسته ترند.
دوم. عمر از نوجوان خواست او را موعظه كند. او
بالبداهه موعظهاى خوب و متناسب مقام بيان نمود.
اين فصاحت حيراتزا، در سنين كودكى، چيزى جز
عطيه الهى و استعداد فطرى نيست. به فرموده على (عليه السلام)، گويندهاى اين چنين،
از فصاحتى رفيع و بلند پايه برخوردار است.
سئل على (عليه السلام) من
افصح الناس قال المجيب المسكت عند بديهه المقال.(131)
از على (عليه السلام) سؤال شد: فصيح ترين مردم
كيست؟ در پاسخ فرمود: از همه فصيح تر كسى است كه بالبداهه و بدون فكر قبلى به
گفتهها پاسخ صحيح و جامع مىدهد. به طورى كه گوينده را ساكت مىكند و براى او جاى
سخن باقى نمىگذارد.
در ايام خلافت هشام بن عبدالملك، جمعى از باديه
نشينان گرفتار قحطى شدند. عدهاى از آنان به دربار روى آوردند تا از كمك خليفه
برخوردار گردند. ابهت و عظمت تشكيلات، آنان را مرعوب نمود. جرأت نكردند سخن بگويند.
بين جمعيت، جوان شانزده سالهاى بود. چشم هشام به او افتاد. به حاجب گفت: هر كه
خواسته، به مجلس ما آمده، حتى اطفال.
همان موقع جوان به پا خاست و در مقابل خليفه لب
به سخن گشود و گفت: اى امير:
ان للكلام نشراً و طياونه
لا يعرف ما فى طيه الا بنشره فان اذن لى اميرالمؤمنين ان انشره نشرته.
كلام، گاهى باز و روشن است و گاهى پيچيده و
مبهم. مقصود گوينده در پيچيدگى كلام واضح نيست، مگر آن كه سخن باز شود و گوينده
بىپرده و آشكار بگويد. اگر خليفه مسلمين اجازه مىدهد، آن را روشن بيان نمايم.
هشام، از گفته جوان به شگفت آمد و گفت: سخن را
باز كن و بىپرده بگو.
جوان گفت: اى خليفه مسلمين، سه سال گرفتار قحطى
شدهايم. سال اول پيهها را آب كرد. سال دوم گوشتها را خورد و سال سوم استخوانها
را لاغر نمود. در دست شما اموال زايد بسيار است. اگر مال خداوند است، بين بندگانش
تقسيم كنيد. اگر مال مردم است، چرا نگاه داشتهايد و به آنان نمىدهيد و اگر مال
خود شماست، صدقه دهيد كه خداوند به صدقه دهندگان پاداش نيكو مىدهد.
فقال هشام ما ترك الغلام
لنافى واحده من الثلاث عذرا فامر للبوادى بمائه الف دينار و له بمائه الف در هم ثم
قال له الك حاجه قال مالى حاجه فى خاصه نفسى دون عامه المسلمين فخرج.(132)
هشام گفت: اين جوان، در هيچ يك از اين سه صورت،
براى ما جاى عذرى باقى نگذارده است. دستور داد به باديه نشينان صد هزار دينار و به
آن جوان صد هزار درهم دادند. سپس به جوان گفت: آيا حاجتى دارى؟ جواب داد: من براى
خود حاجت خاصى ندارم و حاجت من چيزى جز حاجت عموم مسلمانان نيست و از مجلس خارج شد.
خلاصه، سخنورى فصيح، ناشى از عطيه الهى و
وابسته به چگونگى ساختمان طبيعى و متكلم است. آنان كه واجد اين سرمايه خداداد
نيستند، ممكن است با مجاهده و كوشش، به مقدار ناچيزى، به اين مزيت دست يابند، ولى
هرگز به مقام سخنوران نامى و فصحاى بزرگ، كه امتيازشان ريشه فطرى دارد نايل
نمىشوند.