گفتار فلسفى
(سخن و سخنورى)

محمدتقى فلسفى

- ۷ -


واكنش سخن

يكى از مسائل مهمى كه بايد همواره مورد توجه سخنوران تحصيل كرده و نافذ الكلام باشد و هرگز از آن غافل نشوند، دقت در مطلبى است كه مى‏خواهند درباره آن بحث نمايند. خطيب توانا، قبل از آغاز سخن، بايد موضوع گفتار خود را از بعدهاى مختلف بسنجد، واكنش‏هايى كه از جهات متعدد ممكن است بروز نمايد در نظر بگيرد و پس از بررسى كامل و اطمينان خاطر، آن را در كرسى سخن، براى شنوندگان بيان نمايد.

اگر اين وظيفه اساسى را آن طور كه بايد انجام ندهد و تمام جهات سخن را به شايستگى نسنجد، ممكن است با پيش آمدى ناگوار و رنج آور مواجه گردد و ناچار شود با خجلت و شرمندگى، از شنوندگان عذر خواهى نمايد. گاهى به همه دسترسى پيدا نمى‏كند و نمى‏تواند تمام آنان را از انحراف فكرى ناشى از سخن خود رهايى بخشد، و تا پايان عمر، در عذاب روحى خواهد بود.

السجاد عليه السلام قال: للزهرى اياك و ان تعجب من نفسك و اياك ان تتكلم بما تسبق الى القلوب انكاره و ان كان عندك اعتذاره فليس كل من تسمعه شراً يمكنك ان توسعه عذراً ثم قال يا زهرى من لم يكن عقله من اكمل ما فيه كان هلاكه من ايسر ما فيه.(116)

امام سجاد عليه السلام، به زهرى، كه فردى بود تحصيل كرده و سخنور، فرمود: بپرهيز از اين كه دچار عجب شوى و خودبين گردى و بپرهيز از اين كه درباره چيزى سخن بگويى كه قلوب مردم با آن ناموافق است و دل‏ها در انكارش پيشى مى‏گيرند، هر چند راه معذرت خواهى از آن گفته در اختيارت باشد. زيرا اين طور نيست كه به هركس سخن شرى را بشنوانى، بتوانى عذر خويش را نيز اطلاعش برسانى. سپس فرمود كسى كه عقل، از كامل‏ترين ذخاير وجودى‏اش نباشد، هلاكتش از آسان‏ترين چيزى است كه در او وجود دارد.

مرحوم محدث قمى، رضوان الله تعالى عليه، در مجلد اول سفينه (زهر) درباره محمد بن مسلم زهرى مى‏گويد: واختلفت كلمات علمائنا فى مدحه و قدحه. سپس، قسمتى از سخنان بزرگان را درباره او نقل مى‏كند.

امام سجاد (عليه السلام)، به عنوان موعظه، نامه‏اى به زهرى نوشته كه در كتب احاديث آمده است. از آن بر مى‏آيد كه او، در مسير زندگى، به انحراف گراييده، خدمت طاغوتيان را در حكومت بنى اميه پذيرا شده، و خويشتن را وسيله پيشبرد مقاصد نامشروع آنان ساخته است. امام (عليه السلام)، در خلال نامه، به او تذكراتى داده است. از آن جمله نوشته است:

جعلوك قطباً اداروا بك رحى مظالمهم و جسراً يعبرون عليك الى بلا ياهم و سلماً الى ضلالتهم داعياً الى غيهم سالكاً سبيلهم يدخلون بك الشك على العلماء و يقتادون بك قلوب الجهال اليهم.(117)

تو را پايگاهى ثابت، براى گرداندن چرخ ستم‏هاى خود قرار دادند. تو را پلى ساختند تا از آن عبور كنند و به اعمال نارواى خويش دست يابند. تو را چون نردبانى بر پا داشتند تا دست خود را به گمراهى‏هاى مورد نظرشان برسانند. به وسيله تو، مردم را به ظلالتى كه خود گرفتار آن بودند، دعوت نمودند. جامعه را به بيراهه‏اى سوق دادند كه خود آن را مى‏پيمودند. به وسيله تو، در دل‏هاى علما شك و ترديد به وجود آوردند و از راه قلوب مردم جهان را نيز منحرف ساختند و آنان را به اقتداى علماى اغفال شده و گمراه واداشتند.

واكنش بد و اثر نامطلوبى كه سخن گوينده اسلامى در قلوب مردم با ايمان به جاى مى‏گذارد، و در انكار آن سخن، از يكديگر پيشى مى‏گيرند، ناشى از دو عامل است: يكى انحرافات فكرى و آن ديگر ناسنجيده سخن گفتن. در هر دو صورت، گوينده بايد خود را اصلاح كند و هر چه بيشتر گفته‏هاى خويش را مورد توجه قرار دهد.

انحراف فكرى

گاهى گوينده سخن، مانند زهرى، فردى است تحصيل كرده و عالم. حق را از باطل مى‏شناسد، روا را از ناروا تميز مى‏دهد، ولى بر اثر تمايل به حكومت طاغوتيان زمان، فكرش انحراف يافته و در پاره‏اى از مواقع، براى خشنودى حكومت، به باطل گرايش مى‏يابد و ناروا را امضا مى‏كند.

از جمله حكام ظالم آن زمان، عبدالملك مروان بود. او به قدرى در گناه تجرى يافته و بى‏پروا به نارواييها دست مى‏زند كه در تاريخ آمده است.

قالت له ام الدرداء يلغنى انك شربت الطلى بعد العباده والنسك فقال اى والله والدماء ايضا شربتها.(118)

ام درداء روزى به وى گفت: شنيده‏ام بعد از آن همه عبادت‏ها، هم اكنون شراب مى‏نوشى.

قسم ياد كرد علاوه بر شراب، خون مردم را نيز مى‏خورم.

جراًت و جسارت اين عنصر ستمگر، در زمينه دين خدا به جايى رسيد كه صريحاً در منبر گفت:

لا يامرنى احد بتقوى الله الا ضربت عنقه.(119)

كسى مرا به تقوا امر نمى‏كند، مگر آن كه گردنش را مى‏زنم.

يكى از درباريان عبدالملك مروان مى‏گويد: روزى خليفه در مكه منبر رفت و خطبه خواند. وقتى خواست مواعظ و نصايح را آغاز نمايد، مردى از بين مستمعين به پا خاست و با صداى بلند، به عبدالملك خطاب نمود و گفت: شما به مردم امر مى‏كنيد و آن را كه مى‏گوييد، خودتان عمل نمى‏نماييد. شما مردم را نهى مى‏كنيد و خودتان از منهيات اجتناب نمى‏نماييد. موعظه مى‏كنيد و خودتان پند نمى‏گيريد. آيا مردم بايد به سيره و روش شما عمل كنند، يا امر شما را اطاعت نمايند؟ اگر بگوييد به سيره شما بايد اقتدا كنند، چگونه مى‏توان به سيره ستمكاران اقتدا نمود و چه دليلى بر لزوم پيروى از اعمال مجرمين و گناهكاران است. مجرمينى كه مال خدا را به خويشتن اختصاص داده و بين خودشان دست به دست مى‏كنند و بندگان خدا را برده خود ساخته‏اند. اگر بگوييد امر ما را اطاعت كنيد و نصايح ما را بپذيريد، چگونه مى‏توان نصيحت كسى را پذيرفت كه خود، آلوده‏دل است و چگونه از كسى پيروى كنيم كه عدالتش ثابت و محقق نشده است؟ اگر بگوييد سخن حكيمانه را از هر كه شنيديد فرا گيريد و عمل كنيد و نصيحت را هر كه گفت قبول نماييد و به كار بنديد، شايد در بين ما كسانى باشند كه در موعظه از شما آگاه تر و به لغات از شما آشناترند. اين مقام را ترك گوييد. قفل را بگشاييد. راهها را باز كنيد تا كار در دست كسانى قرار گيرد كه آنان را آواره نموده‏ايد و از منزل و مسكنشان دور ساخته‏ايد.

و در پايان سخنانش، چند جمله‏اى از قيامت و نامه اعمال مردم، كه حاوى تمام صغاير و كباير است، سخن گفت.

شخص دربارى، كه ناقل قضيه است، مى‏گويد پس از سخنان وى، چند نفر از افراد مسلح حركت كردند. او را دستگير نمودند و با خود بردند. از آن به بعد ديگر او را نديديم و نمى‏دانيم بر وى چه گذشته است.(120)

زهرى، بر اثر ارتباط با چنين حاكم ظالمى، دچار انحراف فكرى گرديد و در مواقعى، كم و بيش، از معلومات و اطلاعات دينى خود به نفع طاغوت سوء استفاده مى‏نمود، صراط مستقيم الهى را ترك مى‏گفت. مردم با ايمان را ناراحت و خشمگين مى‏ساخت، و در انكار گفته هايش، از يكديگر پيشى مى‏گرفتند.

امام سجاد (عليه السلام)، براى آن كه او را به خطايش آگاه سازد و به مسير صحيح هدايتش نمايد، به وى تذكر مى‏داد تا مگر رابطه او را از طاغوت زمان قطع نمايد و از اين قيد و بند زيانبار آزادش سازد.

هم اكنون، در بسيارى از بلاد اسلامى، طاغوتيانى وابسته به ابر قدرت‏ها حكومت مى‏كنند و زمامدار امور مسلمانان هستند.

بعضى از روحانيون منحرف، هم مانند زهرى، براى آن كه به مال و مقام دست يابند، با آنان همكارى مى‏نمايند و براى آن كه راه حكومتشان را هموار سازند، در مواقعى ناحق را حق جلوه مى‏دهند و روا را ناروا مى‏خوانند و از اين راه، موجبات خشنودى حكام ظالم و جائر مى‏شوند و خداوند بزرگ و مؤمنين راستينش را خشمگين مى‏سازند.

منصور دوانيقى، خليفه مقتدر عباسى، براى آن كه حضرت صادق را به دربار بياورد و از رفت و آمد آن حضرت به نفع حكومت خود استفاده نمايد، پيام فرستاد.

انك تصحبنا لتنصحنا.

درخواست نمود شما مصاحبت ما را براى موعظه و نصيحت پذيرا شويد. حضرت در پاسخ منصور و رد درخواست او فرمود:

من اراد الدنيا فلا ينصحك و من اراد الاخره فلا يصحبك.(121)

كسى كه هدفش از معاشرت با شما دنيا باشد، تو را نصيحت نمى‏كند و آن كس كه هدفش آخرت باشد، با تو مصاحبت نمى‏نمايد.

خلاصه، يكى از عللى كه موجب مى‏شود خطيب، سخن نادرست بگويد و افراد با ايمان را به انكار آن وادار سازد، همكارى با طاغوتيان و تاًئيد افكار آنان است. البته، معاشرت با كسانى كه عقايد باطل دارند يا مطالعه كتاب‏هاى انحرافى نيز مى‏تواند موجب انحراف فكر خطيب گردد.

ناسنجيده سخن گفتن

علت ديگرى كه سخن گوينده مورد انكار شنوندگان واقع مى‏شود و لب به اعتراض مى‏گشايند، ناسنجيده سخن گفتن است. اين، نمونه بسيار دارد و در اينجا به يك مورد تاريخى اكتفا مى‏گردد.

عبيده بن زبير، برادر عبدالله زبير، از طرف او فرماندار مدينه بود. روزى، ضمن يكى از خطبه‏هاى خويش، به مردم گفت: ديديد و شنيديد كه خداوند، براى شترى كه قيمت آن پنج درهم بود، با قوم صالح چه كرد و چگونه آنان را معذب ساخت (مقصودش از شتر، ناقه صالح بود كه آيت بزرگ پروردگار و معجره حضرت صالح است.) خداوند آن را در قرآن شريف (ناقه الله) خوانده و مردم آن را پى كردند و كشتند.

عبيده بن زبير، اين اثر مقدس الهى را در منبر به پنچ درهم تقويم نمود و آن ناقه را ناچيز تلقى كرد. همين امر، موجب انكار شنوندگان گرديد. لب به اعتراض گشودند و به او لقب (مقوم الناقه) شتر قيمت كن دادند. اين لقب زبانزد عموم مردم مدينه شد و آن قدر در مجالس تكرار كردند كه به صورت مسخره فرماندار در آمد. عبدالله زبير ناچار شد او را از فرماندارى عزل كند و برادر دگر خود، مصعب، را فرماندار نمايد. اين رويداد، نتيجه گفتن يك جمله ناسنجيده است.(122)

عدد، از جمله سخنانى است كه گاهى خطباء يا افراد عادى ناسنجيده مى‏گويند و پس از بررسى و محاسبه بطلان آن، واضح مى‏شود و موجب شرمسارى مى‏گردد. لازم است سخنوران و خطبا، همواره از ذكر عدد خود دارى كنند و اگر در مواقعى لازم باشد، به جاى ذكر عدد، به كلماتى از قبيل (جمعيت بسيار) (عده‏اى زياد) و نظاير اين‏ها اكتفا نمايند.

8 :سخنور و فصاحت

اياك والرجاء الكاذب فانه يوقعك فى الخوف الصادق.

امام باقر (عليه السلام)

خطيب، در كرسى سخن، بايد كلمات و جملاتى را به كار برد كه روان و روشن باشد، به طورى كه عموم شنوندگان بفهمند و از گفتن الفاظ پيچيده و نامأنوس اجتناب نمايد. چه، اين قبيل كلمات، براى بسيارى از مستمعين سنگين و خسته كننده است، معنى آن را نمى‏فهمند و از حسن استماع باز مى‏مانند.

واعظى، روز اول ماه رمضان، در مسجدى سخن مى‏گفت كه معلومات اكثر حضار، در حد خواندن و نوشتن بود. او درباره روزه صحبت كرد و چندين بار گفت: بر روزه‏دار واجب است از مفطرات كف نفس نمايد. بسيارى از افراد كه در آن مجلس بودند، معنى كف نفس را نمى‏فهميدند و چون واعظ مى‏گفت كف نفس واجب است، بعضى از هم مى‏پرسيدند كف نفس چيست؟

عن على (عليه السلام) قال: احسن الكلام مالا تمجه الاذان و لا يتعب فهمه الافهام.(123)

على (عليه السلام) فرموده است: بهترين كلام آن است كه گوش‏ها را در شنيدن بى‏رغبت ننمايد و فهم‏ها را به تعب و مشقت نيندازد.

گاهى گوينده، با الفاظ روان و قابل فهم سخن مى‏گويد و در الفاظش كمترين پيچيدگى و كلمات نامأنوس وجود ندارد، ولى تكرار كلمات و چگونگى تركيبشان، سخن را از فصاحت انداخته و بيشتر شنوندگان مقصود گوينده را نمى‏فهمند و بعضى، بر اثر پيچيدگى كلام، در فهم سخن دچار زحمت فكرى مى‏شوند، هم مانند اين شعر.

اى چشم تو چشم چشم عالم را چشم   من چشم نديده‏ام چو چشم تو به چشم

مصرع زير نيز هم مانند شعر بالا، كلماتش روان و قابل فهم است، ولى تكرار يك لفظ و كيفيت تركيب آن‏ها، موجب پيچيدگى عبارت گرديده و فهمش براى مستمع سنگين شده است.

بديده ديده را ديد كه ديده

عللى كه مخل به فصاحت كلام است و سخن را در گوش مستمع و نامطبوع مى‏سازد، متعدد است و ذكر همه آن‏ها در اين مختصر ضرورت ندارد.

فصاحت متكلم

سخنران فصيح كسى است كه از يك طرف به اندازه لازم بر لغات فصيح و كلمات روان مسلط باشد و بتواند در هر مورد و براى بيان هر مظلب، به آسانى از آن لغات استفاده كند و از طرف ديگر، داراى ذوق طبيعى و استعداد فطرى باشد كه بتواند آن الفاظ فصيح و زيبايى را كه در ذهن خود حاضر دارد، به صورتى جذاب و دلنشين تركيب كند و مقصود خود را با شكلى مطبوع و جذاب براى شنوندگان بيان نمايد. چنين متكلمى، فصيح است و از اين نعمت گران قدر برخوردار.

چه بسا افراد كه در خزينه حافظه خود لغات فصيح بسيار دارند و چون خودشان فاقد ملكه فصاحت‏اند، نمى‏توانند از محتويات ذهن خويشتن به شايستگى استفاده كنند و آن كلمات را به گونه‏اى زيبا با هم تركيب نمايند و از آن، سخنى مطبوع و فصيح بسازند.

اينان، از جهت فصاحت، هم مانند افراد تحصيل كرده‏اى هستند كه براى گفتن، معلومات و اطلاعات فراوان دارند، اما فاقد نعمت بيان‏اند از اين رو قارد نيستند در مقام سخنرانى از معلومات خويش بهره گيرند و به قدر يكدهم از آن چه مى‏دانند، براى دگران بيان نمايند.

تسلط بر سخن

سخنور فصيح، بايد سخن آفرين باشد و آن چنان خود را بسازد و در اداى كلمات و ساختن جملات تسلط يابد كه موقع سخنرانى در بن‏بست واقع نشود. براى يافتن الفاظ و كلمات متناسب متوقف نگردد، و در ضمير خود به جست و جو نرود. چه، وقفه گوينده در شنوندگان اثر مى‏گذارد و آنان نيز در فرا گرفتن مطالب و سپردن به اذهان خويش دچار وقفه مى‏گردند.

به عبارت ديگر، سخنور كسى است كه بتواند بدون تكلف و زحمت، مسائل مورد بحث خود را در قالب الفاظى فصيح و زيبا و جملاتى بليغ و رسا، كه وافى به مقصود باشد بريزد و آن طور كه مى‏خواهد، با بيانى روشن و واضح، به سمع شنوندگان برساند و آنان را از هدف خويش آگاه سازد.

كسى كه مى‏خواهد سخنور باشد بايد آن قدر تمرين نمايد كه سخن در زبان او همانند موم نرمى در دستش باشد تا با سهولت و آسانى به هر شكلى كه بخواهد در آورد و اين خود از اساسى ترين شرائط سخنورى است.

على (عليه السلام)، كه در عالى‏ترين مقام سخن قرار داشت، مراتب سلطه و حاكميت خود را بر كلام، در قالب عبارتى كوتاه و تشبيهى جالب ريخته و چنين فرموده است:

و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه.(124)

ما اهل بيت رسول گرامى، فرمانروايان كلام هستيم و سلطه و تصرف ما بر سخن، هم مانند تسلط و تصرفى است كه امرا و زمامداران توانا بر كشورهاى خود دارند. درخت سخن در وجود ما ريشه دوانده و شاخ و بال هايش بر ما آويخته شده است.

ضرورت تمرين

كسى كه مى‏خواهد خلاق سخن شود و در اداى كلمات و ساختن جملات تسلط كافى يابد، لازم است براى خود برنامه تمرين قرار دهد و هر روز درباره يكى از آيات يا روايات يا پيرامون يكى از وقايع روز، چندين بار، با عبارتى مختلف، سخن بگويد و مستمع آن، يكى دو نفر از دوستانش باشند، يا خود، به تنهايى، آن را استماع نمايد. بهتر است گفته‏هاى هر روز را روى نوار ضبط كند و آخر روز آن‏ها را بشنود تا به نقايص گفته‏هاى خويش واقف گردد و آن‏ها را تكرار ننمايد.

اگر تمرين سخن مدتى ادامه يابد و تمرين كننده، هر روز مطلب تازه‏اى را ماده سخن قرار دهد، طولى نمى‏كشد كه سخن گفتن ملكه نفسش مى‏شود در جوهر ذاتش مستقر مى‏گردد. در آن موقع است كه مى‏تواند به آسانى درباره هر موضوعى كه بخواهد، در حد معلومات خويش، سخن بگويد و بدون تكلف و زحمت، پيرامونش حرف بزند و مطالب مورد نظر خود را در قالب الفاظ و عبارتى متناسب بريزد و در مجالس بر شنوندگان عرضه نمايد. كسى كه مى‏خواهد در استخر وسيع و عميق شنا كند، يا به دريا برود، بايد قبلاً در حوض‏هاى كوچك و كم عمق، تمرين شنا نمايد و با سعى و كوشش بر آن تسلط يابد. پس از آن كه شنا گرى را به خوبى فرا گرفت و به لياقت و شايستگى خود مطمئن گرديد، حق دارد خويشتن را در استخر بيفكند و با نيرومندى و قدرت، طول و عرض آن را با شنا بپيمايد و به سلامت از استخر خارج شود.

سخن گفتن در مجالس بزرگ، با حضور هزاران نفر از اقشار مختلف مردم، هم مانند شنا كردن در استخر و دريا است. كسى كه مى‏خواهد در آن مجالس سخن بگويد، بايد فن را در محيطهاى كوچك تمرين نمايد و بر كلمات و جملات تسلط يابد، تا بتواند در مجالس بزرگ، با سلطه و قدرت سخن بگويد و با سربلندى كرسى خطابه را ترك گويد.

اگر كسى قدرت شنا گرى يا لياقت سخن را به دروغ در خود تلقين نمايد و بدون تمرين كافى، خود را در استخر بيفكند يا در كرسى سخن مستقر گردد، قطعاً پشيمان و با شرمسارى و انفعال مواجه مى‏گردد.

امام باقر (عليه السلام)، اين واقعيت مهم را در كوتاه‏ترين و رساترين عبارت بيان نموده و فرموده است:

اياك و الرجاء الكاذب فانه يوقعك فى الخوف الصادق.(125)

به جابر جعفى فرموده: بپرهيز از اميدوارى دروغ، كه آن، تو را در خوف راستين قرار مى‏دهد.

محصلى كه مى‏خواهد در كنكور شركت كند، بايد چند ماه وقتى كه در اختيار دارد، به تمرين بگذراند و با مطالعه و مذاكره، خويشتن را آماده نمايد. اگر وقت تمرين را به بطالت گذراند و به والدين و دوستان گفت من به پيروزى و موفقيت خود اميدوارم، چون اين اميدوارى دروغ و غير واقعى است، سرانجام به خوف واقعى دچار مى‏شود.

زيبايى و جمال

از جمله امورى كه در جامعه به آدمى محبوبيت مى‏بخشد و او را مقبول جامعه مى‏سازد، زيبايى و جمال است، خواه زيبايى از جهت صورت ظاهر و آفرينش الهى باشد، خواه از جهت زيبايى باطن و جمال اخلاقى باشد و خواه از جهات ديگر.

شاهد هر جا كه رود عزت و حرمت بيند   ور برانند ز خدمت پدر و مادر خويش
پر طاووس در اوراق مصاحف ديدم   گفتم اين منزلت از قدر تو مى‏بينيم بيش
گفت خاموش كه هر كس كه جمالى دارد   هر كجا پاى نهد دست نيارند به پيش

فصاحت بيان و جذابيت كلام براى انسان فصيح، نوعى جمال و زيبايى است. او وقتى لب مى‏گشايد و سخن مى‏گويد، شنوندگان را جذب مى‏كند، با ميل و رغبت به وى مى‏نگرند، و با علاقه و اشتياق به سخنانش گوش فرا مى‏دارند، در بعضى از روايات اولياى اسلام، فصاحت سخن به جمال تعبير شده است.

سمع النبى صلى الله عليه و آله عن عمه العباس كلاماً فصيحاً فقال له: بارك الله لك يا عم فى جمالك اى فصاحتك.(126)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله، از عمويش عباس بن عبدالمطلب كلام فصيحى شنيد. فرمود: خداوند جمالت را يعنى فصاحتت را براى تو خيرى ثابت و پايدار قرار دهد.

از عباس، عموى حضرت رسول، پرسيدند تو بزرگ ترى يا رسول خدا؟ پاسخ داد:

رسول الله اكبر وانا ولدت قبله

رسول اكرم بزرگ تر است، اما من پيش از او به دنيا آمده‏ام.

در قرآن شريف و روايات اولياى دين و همچنين در سخنان بعضى از ادباى بزرگ، عبارت كوتاهى آمده كه هر يك، حاكى از كمال فصاحت است. در اين جا به منظور رعايت اختصار، پاره‏اى از آن كلمات ذكر مى‏شود:

و لكم فى القصاص حيوه.(127)

ادامه حيات براى شما در اجراى حكم قصاص است.

اين عبارت كوتاه، علاوه بر آن كه در مرتبه عالى فصاحت است دو نكته لطيف را نيز در بر دارد. اول آن كه مرگ و حيات، با آن كه ضد يكديگرند و در مقابل هم قرار دارند، خداوند در اين آيه آن دو را در كنار هم آورده و با هم ذكر نموده و مرگ قاتل را ظرف حيات و مايه زندگى جامعه خوانده است. دوم آن كه به پيروان قرآن شريف خاطرنشان ساخته كه قانون قصاص در اسلام به منظور انتقام جويى و تشفى خاطر بازماندگان جعل نشده است، بلكه علت جعل اين حكم، مصلحت جامه و حفظ حيات مردم است.

على (عليه السلام)، كلمات پر محتوا، كه در عالى‏ترين درجه فصاحت است بسيار دارد. در اين جا، به طور نمونه، سه كلمه از آن كلمات ذكر مى‏شود:

عامر شعبى، نه كلمه از كلمات كوتاه آن حضرت را در كنار هم آورد و مى‏گويد: اين كلمات، براى فصحاى بزرگ و عالى مقام افتخار آميز و مايه جمال و زيبايى آنان است.

سه كلمه اولى را كه عامر شعبى از آن حضرت آورده، جملاتى است كه امام (عليه السلام)، در مقام دعا، به پيشگاه بارى تعالى عرض نموده و براى شاهد، در اين جا نقل مى‏شود:

الهى كفى بى عزا ان اكون لك عبداً و كفى بى فخراً ان تكون لى رباً انت كما احب فاجعلنى كما تحب.(128)

بارالها، براى من اين عزت بس است كه بنده تو باشم. بارالها، براى من اين فخر و مباهات بس است كه تو مالك من باشى. بارالها، تو چنان هستى كه من دوست دارم، مرا چنان قرار ده كه تو دوست دارى.

بشر زمانى مى‏تواند آزاد باشد و از ذلت بندگى هوى شهوات، مال و مقام، جاه و شهرت و ديگر عوامل اسارت رهايى يابد كه بنده بى‏قيد و شرط خدا گردد و به اين عز و بزرگى دست يابد.

بشر زمانى مى‏تواند مستقل زيست كند و برده كسى و چيزى نباشد كه خود را مملوك واقعى خدا بداند و به مالكيت آفريدگار خويش مباهات نمايد. كلمه اول و كلمه دوم على (عليه السلام)، ناظر به اين دو واقعيت است.

فرزدق شاعر، كه از ادباى عصر خود بود، مى‏گويد: سال 60 هجرى، براى حج بيت الله به مكه آمدم. موقعى وارد شهر شدم كه امام حسين (عليه السلام) با اصحاب و بستگانش از مكه بيرون مى‏رفتند و عازم عراق بودند. حضور حضرت شرفياب شدم. پس از گفت و گويى كوتاه به من فرمود.

اخبرنى عن الناس خلفك فقلت له قلوب الناس معك و اسيافهم عليك و القضاء ينزل من السماء والله يفعل ما يشاء.(129)

خبر ده مرا از مردمى كه پشت سرگذاردى و از آنان جدا شدى. پاسخ دادم كه دل‏هاى مردم با شماست، شمشيرهاى آنان به روى شما. مقدرات از آسمان نازل مى‏شود و خداوند هر چه را كه بخواهد انجام مى‏دهد.

فرزدق، با عبارتى كوتاه و فصيح، وضع اجتماعى كوفه را براى امام حسين (عليه السلام) روشن ساخت و از درون و برون مردم خبر داد. در واقع، با سخن كوتاه خويش اعلام خطر نمود و حضرت را از آن چه در پيش دارد، آگاه ساخت. در پايان گفت مگر قضاى آسمانى مدد كند و مشيت بارى تعالى جريان امر را بگرداند.

گزينش لغات

گاهى سخنران، براى اداى يك مطلب، چند كلمه روان و فصيح را در ذهن خود حاضر دارد و هر يك از آن‏ها به تنهايى وافى به مقصود است، ولى يكى از آنها، از ديگر كلمات زيباتر و براى شنوندگان مطبوع تر است. هم مانند: پيش آمد، حادثه، رويداد، عكس العمل، واكنش، بازتاب.

در سه كلمه اول، رويداد زيباتر است و در سه كلمه دوم، بازتاب. اگر متكلم فصيح، كلمه زيباتر را به كار برد، بر لطف كلام خود افزود و سخنش دلپذير تر مى‏گردد.

اگر سخنران بخواهد بر الفاظ زيبا تسلط يابد، به گونه‏اى كه قادر شود با سهولت، آن‏ها را ضمن سخن به كار برد، بايد در اوقات تمرين سخن و همچنين در طول ايام سخنورى، همواره دفتر چه‏اى را با خود داشته باشد تا هر جا يك كلمه يا جمله زيبايى را شنيد يا در نوشته‏اى خواند، آن را در دفترچه يادداشت نمايد و به ذهن بسپارد، تا موقع سخنرانى، در جاى خود، به تناسب بحث، استفاده نمايد.

اوصاف فطرى

زبان فصيح، مثل آهنگ گرم، طبع شعر، نبوغ فكرى، حافظه سرشار، و ديگر مزايايى هم مانند اين‏ها، از ودايع الهى و از ذخاير فطرى در وجود كسانى است كه با اين صفات از مادر متولد شده‏اند. افرادى كه اين فضايل با سرشتشان آميخته است، از دوران كودكى، استعداد و لياقتشان، آگاهانه يا ناآگاه، بروز مى‏كند و در دوران نوجوانى و جوانى مراتب برترى و امتياز خود را آشكار مى‏سازند. چون بحث ما پيرامون فصاحت متكلم است، در اين جا به طور نمونه، دو شاهد تاريخى ذكر مى‏شود.

موقعى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد، هيئت‏هايى از اطراف كشور، به منظور عرض تبريك و تهنيت، به حضور وى آمدند. از آن جمله، هيئتى بود از حجاز. در آن هيئت نوجوان بالغى بود كه در مجلس خليفه به پا خواست تا سخن بگويد. خليفه گفت: آن كس كه سنش از تو بيشتر است حرف بزند، زيرا او به سخن گفتن شايسته تر است. نوجوان گفت: اى خليفه مسلمين، اگر ميزان شايستگى سن بيشتر باشد، در مجلس شما كسانى هستند كه براى خلافت شايسته ترند.

عمر بن عبدالعزيز از سخن طفل به شگفت آمد. او را تأئيد كرد و اجازه داد سخن بگويد. كودك گفت: از بلد دورى به اين جا آمده‏ايم. آمدن ما نه براى طمع است، نه به علت ترس. طمع نداريم، براى آن كه از عدل تو برخورداريم و در منازل خويش با اطمينان زندگى مى‏كنيم. ترس نداريم، زيرا خويشتن را با عدل تو، از جور، در امان مى‏دانيم. آمدن ما در اين جا فقط براى شكر گزارى و قدردانى است.

فقال له عمر عظنى يا غلام فقال يا اميرالمؤمنين ان انا ساغر هم حلم الله و ثناء الناس عليهم فلا تكن ممن يعزه حلم الله و ثناء الناس عليه فتزل قدمك فنظر عمر فى سن الغلام فاذاً له اثنتا عشره سنه!(130)

عمر بن عبد العزيز گفت: اى پسر، مرا موعظه كن.

نوجوان گفت: اى امير، گروهى، بر اثر حلم خداوند مغرور شدند و گروهى، به مدح و تمجيد مردم. تو از كسانى مباش كه حلم الهى يا تحسين مردم از آن‏ها، موجب غرورشان گرديده و دچار لغزش شده‏اند.

عمر بن عبدالعزيز در چهره نوجوان دقت كرد و او را دوازده ساله يافت. دو جمله‏اى كه نوجوان، در مقابل سخن عمر بن عبدالعزيز، بالبداهه و بدون فكر قبلى به زبان آورد، شايان كمال توجه است.

اول. عمر گفت آن كه سنش از تو بيشتر است سخن بگويد، زيرا او به سخن گفتن شايسته تر است. نوجوان گفت اگر ميزان شايستگى سن بيشتر است، در مجلس شما كسانى هستند كه براى خلافت شايسته ترند.

دوم. عمر از نوجوان خواست او را موعظه كند. او بالبداهه موعظه‏اى خوب و متناسب مقام بيان نمود.

اين فصاحت حيرات‏زا، در سنين كودكى، چيزى جز عطيه الهى و استعداد فطرى نيست. به فرموده على (عليه السلام)، گوينده‏اى اين چنين، از فصاحتى رفيع و بلند پايه برخوردار است.

سئل على (عليه السلام) من افصح الناس قال المجيب المسكت عند بديهه المقال.(131)

از على (عليه السلام) سؤال شد: فصيح ترين مردم كيست؟ در پاسخ فرمود: از همه فصيح تر كسى است كه بالبداهه و بدون فكر قبلى به گفته‏ها پاسخ صحيح و جامع مى‏دهد. به طورى كه گوينده را ساكت مى‏كند و براى او جاى سخن باقى نمى‏گذارد.

در ايام خلافت هشام بن عبدالملك، جمعى از باديه نشينان گرفتار قحطى شدند. عده‏اى از آنان به دربار روى آوردند تا از كمك خليفه برخوردار گردند. ابهت و عظمت تشكيلات، آنان را مرعوب نمود. جرأت نكردند سخن بگويند. بين جمعيت، جوان شانزده ساله‏اى بود. چشم هشام به او افتاد. به حاجب گفت: هر كه خواسته، به مجلس ما آمده، حتى اطفال.

همان موقع جوان به پا خاست و در مقابل خليفه لب به سخن گشود و گفت: اى امير:

ان للكلام نشراً و طياونه لا يعرف ما فى طيه الا بنشره فان اذن لى اميرالمؤمنين ان انشره نشرته.

كلام، گاهى باز و روشن است و گاهى پيچيده و مبهم. مقصود گوينده در پيچيدگى كلام واضح نيست، مگر آن كه سخن باز شود و گوينده بى‏پرده و آشكار بگويد. اگر خليفه مسلمين اجازه مى‏دهد، آن را روشن بيان نمايم.

هشام، از گفته جوان به شگفت آمد و گفت: سخن را باز كن و بى‏پرده بگو.

جوان گفت: اى خليفه مسلمين، سه سال گرفتار قحطى شده‏ايم. سال اول پيه‏ها را آب كرد. سال دوم گوشت‏ها را خورد و سال سوم استخوان‏ها را لاغر نمود. در دست شما اموال زايد بسيار است. اگر مال خداوند است، بين بندگانش تقسيم كنيد. اگر مال مردم است، چرا نگاه داشته‏ايد و به آنان نمى‏دهيد و اگر مال خود شماست، صدقه دهيد كه خداوند به صدقه دهندگان پاداش نيكو مى‏دهد.

فقال هشام ما ترك الغلام لنافى واحده من الثلاث عذرا فامر للبوادى بمائه الف دينار و له بمائه الف در هم ثم قال له الك حاجه قال مالى حاجه فى خاصه نفسى دون عامه المسلمين فخرج.(132)

هشام گفت: اين جوان، در هيچ يك از اين سه صورت، براى ما جاى عذرى باقى نگذارده است. دستور داد به باديه نشينان صد هزار دينار و به آن جوان صد هزار درهم دادند. سپس به جوان گفت: آيا حاجتى دارى؟ جواب داد: من براى خود حاجت خاصى ندارم و حاجت من چيزى جز حاجت عموم مسلمانان نيست و از مجلس خارج شد.

خلاصه، سخنورى فصيح، ناشى از عطيه الهى و وابسته به چگونگى ساختمان طبيعى و متكلم است. آنان كه واجد اين سرمايه خداداد نيستند، ممكن است با مجاهده و كوشش، به مقدار ناچيزى، به اين مزيت دست يابند، ولى هرگز به مقام سخنوران نامى و فصحاى بزرگ، كه امتيازشان ريشه فطرى دارد نايل نمى‏شوند.