بدترين سخن
بسيار اتفاق افتاده است خطيبى، در يك جلسه
سخنرانى، مطالبى را گفته كه اگر مجموع گفته هايش تجزيه و تحليل شود و با دقت مورد
بررسى قرار گيرد، اين نتيجه به دست مىآيد كه قسمتى از آن سخنان، ناقض قسمت ديگر
است. جالب آنكه اغلب، در اين مواقع، نه خطيب به تناقض گويى خود وقوف دارد و نه
بيشتر شنوندگان از اين ناسازگارى آگاهاند، مگر آن كه بر اثر تعمق و دقت، واقع امر
بر آنان روشن گردد.
على (عليه السلام) اين قبيل سخنرانى را بدترين
گفته خوانده و چنين فرموده است:
شر القول ما نقض بضه
بعضاً.(93)
بدترين مقاله آن سخنى است كه قسمتى از آن را،
قسمت ديگر نقض نمايد.
براى آن كه روشن گردد چگونه ممكن است در يك
سخنرانى، قسمتى از مطلب مورد بحث، ناقض قسمت ديگر باشد، در اين جا، به طور نمونه،
به موارد اشاره مىشود:
اول. بيشتر خطباى اسلامى، كلام خود را با يكى
از آيات قرآن شريف آغاز مىكنند. بعضى قبل از خواندان آيه مىگويند:
قال الله تعالى فى كتابه بعضى
مىگويند: قال الله تعالى فى كتابه الحكيم و بعضى
مىگويند: قال الله تعالى فى محكم كتابه.
گروه اول و دوم هر آيهاى را از قرآن شريف
بخوانند، خواه محكم باشد يا متشابه، بلامانع است. اما گروه سوم، كه از محكم كتاب
نام بردهاند، بايد حتماً آيهاى از محكمات را بخوانند و اگر آيه متشابهى را قرائت
نمايند، بايد گفت اين آيه، كه قسمتى از سخن گوينده است، قسمت ديگر سخن را، كه به
عنوان محكم كتاب، در آغاز كلام طرح نموده بود، نقض مىنمايد.
خطبايى كه در آغاز سخن از كتاب خدا نام
مىبرند، خواه كلمه محكم را بگويند يا نگويند، اغلب، بر سبيل عادت زبان است و كمتر
متوجه مدلول آن هستند و اغلب شنوندگان نيز توجه ندارند. از اين رو به نظرشان
نمىرسد كه آيه، ناقض عنوان بحث باشد، ولى در پارهاى از موارد ممكن است سخن
گونهاى القا شود كه شنونده آگاه، خيلى زود متوجه گردد كه آيه قرائت شده، ناقض سخنى
است كه گوينده در عنوان كلام آورده است.
مثال:
خطيب در آغاز بحث و در عنوان سخن خود مىگويد:
قال الله تعالى فى محكم
كتابه الكريم وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره.(94)
در قيامت، صورتهايى پر طراوت و جالب به خدا
مىنگرند و او را مىبينند.
آقاى خطيب، پس از ترجمه آيات، بلافاصله مىگويد
اين از آيات متشابه قرآن شريف است و ظاهر آن مراد نيست، بلكه مقصود مشاهده رحمت و
عظمت حضرت بارى تعالى است، زيرا چشم بشر، نه در اين عالم و نه در عالم آخرت، قادر
نيست خداى را ببيند و برگشت اين آيه متشابه، به آيه محكمى است كه خداوند فرموده:
لا تدركه الابصار و هو
يدرك الابصار و هو الطيف الخبير.(95)
هيچ چشمى او را مشاهده نمىكند و او همه
ديدهها را مىبيند. او حقيقتى است نامرئى و آگاه به تمام اشياء.
يك شنونده آگاه، با مختصر توجه، مىفهمد كه اين
آيه، ناقض جملهاى است كه خطيب در آغاز سخن آورده است و مىتواند به او بگويد يا
شما در آغاز بايد مىگفتيد قال الله فى كتابه، يا اين كه مىگفتيد قال الله تعالى
فى متشابه كتابه.
گاهى خطيب، در مجلسى، مسئله شفقت و مهربانى را
مورد بحث قرار مىدهد و مىگويد به پيروى از عمل رسول گرامى، همه ما بايد نسبت به
بندگان خدا روف و مهربان باشيم، با آنان به نرمى و گرمى بر خورد نماييم، به خصوص با
افراد فقير و تهى دست، كه بايد رفتارمان با اينان طورى باشد كه آزرده خاطر و دل
شكسته نشوند و سپس به روايت ذيل استشهاد مىكند.
روى ان اعرابياً جاءه يطلب منه شيئاً فاعطاه ثم
قال احسنت اليك؟ قال الاعرابى لا و لا اجملت فغضب المسلمون و قاموا اليه فاشار
اليهم ان كفوا ثم قام و دخل منزله و ارسل اليه و زاده شيئاً ثم قال له احسنت اليك؟
قال نعم فجزاك الله من اهل و عشيره خيراً(96).
مرد اعرابى حضور رسول گرامى آمد و در خواست كمك
نمود. حضرت به او چيزى عطا فرمود. سپس از وى سؤال كرد: آيا به تو احسان نمودم؟
اعرابى گفت: آن طور كه بايد، نيكى كردى.
مسلمانان از گفتهاش به خشم آمدند و بر خاستند
تا ادبش نمايند. حضرت به آنان اشاره فرمود كه متعرضش نشويد. آن گاه به داخل منزل
رفت و براى او چيزى فرستاد و بر عطاى خويش افزود. بعداً به او فرمود: آيا به قدر
كافى نيكى نمودم؟
گفت: بلى و درباره حضرت دعا نمود.
اگر فقيرى پاى منبر بوده، پس از شنيدن سخنان
واعظ، درباره رحمت و شفقت و استماع حديث رسول گرامى و رأفتش در حق اعرابى، از فرصت
استفاده كند، به پا خيزد و بين كلام خطيب، از مردم تقاضاى كمك نمايد، و بر اثر اين
درخواست بىموقع، بعضى از مستمعين به خشم آيند و به او بگويند: بنشين، همان طور كه
چند نفر مسلمان محضر رسول اكرم در مورد اعرابى، بر اثر عدم رعايت ادب به خشم آمدند
و مىخواستند او را تأديب نمايند.
بايد ديد در اين موقع، سخنران مجلس، در مقابل
اين رويداد چه مىكند و نسبت به چند نفر مستمعى كه به خشم آمدهاند، چه واكنشى نشان
مىدهد، و همچنين با مرد فقيرى كه بىموقع از جا برخاسته و از مردم تقاضاى كمك
نموده است، چگونه برخورد مىنمايد.
اگر هم مانند رسول اكرم (ص)، عمل نمايد و به
مردم اشاره كند ساكت باشند و متعرض مرد فقير نشوند، سپس با زبانى گرم و شفقت آميز،
با وى سخن بگويد و تذكر دهد: اكنون بنشينيد. بحث من كه تمام
شد، از مردم براى شما كمك خواهم گرفت. اميدوارم با رضايت خاطر از اين مجلس خارج
شويد. در اين صورت بايد گفت خطيب، روش رسول اكرم را به كار بسته و مردم به
خشم آمده را ساكت نموده است. همچنين، با سخنان پر مهر خويش، از فقير دلجويى نموده و
با وعده كمك مردم، موجبات خشنودى و رضايت خاطر او را فراهم آورده است.
اگر خطيب، مردم را از تعرض به مرد فقير
بازندارد و با سكوت خود، اجازه دهد به وى تندى كنند، به علاوه خودش نيز با خداى خشن
و قيافه تلخ به او بگويد: بنشين. حرف نزن.، در اين صورت
بايد گفت: اولاً، در مورد خشم مردم، از پيشواى اسلام پيروى ننموده و آنان را از
تعرض باز نداشته است و ثانياً با تندگويى خود نسبت به فقير، مسئله رأفت و شفقت را،
كه موضوع بحثش بوده، از ياد برده و عملاً آن را نقض نموده است. در نتيجه، مىتوان
گفت اين سخنران، يكى از مصاديق روايت على (عليه السلام) است كه فرمود:
شر القول ما نقض بعضه بعضاً.
بدترين گفته، آن سخنى است كه قسمتى از آن را،
قسمت ديگر نقض نمايد.
7: سخنور و حدشناسى
اياك ان تعجب من نفسك و
اياك ان تتكلم بما تسبق الى القلوب انكاره.
امام سجاد (عليه السلام)
به شرحى كه توضيح داده شد، سخنورى كه مىخواهد
مطلبى را مورد بحث قرار دهد و پيرامون آن سخن بگويد، بايد عالم باشد تا بتواند
موضوع مورد بحث را آگاهانه بيان نمايد و شنوندگان را با منطق مستدل خويش اقناع
سازد، ولى به موازات آگاهى و اطلاعى كه دارد، لازم است حد خود را نيز بشناسد، ارزش
معلومات خويش را بداند، بلند پروازى نكند، و از مرز صلاحيت علمى و لياقتى كه دارد،
قدمى فراتر نگذارد.
اولياى گرامى اسلام، در تعاليم خود، مسئله حد
شناسى را مورد كمال توجه قرار داده و رعايت آن را در مسائل علمى و همچنين در ساير
مسائل زندگى، به پيروان خود توصيه نمودهاند و عوارض زيان بار و خطرناك حد ناشناسى
را با تعبيرهاى مختلف خاطرنشان ساختهاند.
عن النبى صلى الله عليه و
آله: هلك امرء لم يعرف قدره و تعدى طوره.(97)
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده:
در معرض هلاك و تباهى است آن كس كه قدر و ارزش خود را نشناسد و از حد خويشتن تجاوز
نمايد.
عن على (عليه السلام)
قال: العالم من عرف قدره و كفى بالمرء جهلاً ان لا يعرف قدره.(98)
على (عليه السلام) فرموده است: آن كس را
مىتوان دانا خواند كه قدر خود را بشناسد و كافى است براى نادانى و جهل يك انسان،
كه به حد و قدر خويش واقف نباشد.
مسئله حدشناسى تا آن جا اهميت دارد كه على
(عليه السلام) تجاوز از حد و قدر ناشناسى را نشانه بىعقلى خوانده است.
لا عقل لمن يتجاوز حده و
قدره.(99)
عقل ندارد آن كه از حد و قدر خويش تجاوز
مىنمايد.
اولياى گرامى اسلام، براى آن كه شناخت حد علمى
را بيان كنند و اهميتش را هر چه بهتر روشن سازند، تمام ابعاد آن را مورد توجه قرار
دادهاند. حتى در مواقعى اجازه ندادهاند بعضى از كلمات را، كه گفتن آن در صلاحيت
افراد تحصيل كرده و عالم است، اشخاص غير عالم آن را به زبان بياورند.
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال: للعالم اذا سئل عن شيىء و هو لا يعلمه ان يقول الله اعلم و ليس لغير
العالم ان يقول ذالك.(100)
اگر از شخص عالم چيزى سؤال شد كه نمىدانست، حق
دارد بگويد: الله اعلم خدا مىداند، ولى افراد غير عالم
حق ندارند در پاسخ به سوالى كه نمىدانند الله اعلم
بگويند.
سخن امام صادق (عليه السلام) معيارى به دست
مىدهد كه بايد افراد، هميشه و همه جا، حد خود را بشناسند و از گفتن كلماتى كه
شايسته آن نيستند، خوددارى نمايند و از مرز صلاحيت خويش قدمى فراتر نگذارند.
مثلاً، يك محدث عالى قدر، كه ساليان دراز در
كتب اخبار مطالعه نموده و با سخنان اهل بيت عليهم السلام آشنايى كامل دارد، اگر از
او حديثى را پرسش نمايند، حق دارد بگويد من آن را در كتب نديدهام، يا آن كه بگويد
به خاطر ندارم. اما كسانى كه مطالعاتش در كتب روايات بسيار محدود و ناچيز است، اگر
مورد چنين سوالى واقع شود، حد شناسى ايجاب مىكند كه با صراحت بگويد: نمىدانم، نه
آن كه پاسخ دهد چنين حديثى را در كتب نديدهام، يا بگويد به خاطر ندارم. چه، تفوه
به اين سخن، براى چنين شخصى، تجاوز از حد است و موجب مىشود كه مردم او را با ديده
پستى و حقارت بنگرند.
عن على (عليه السلام)
قال: من وقف عند قدره اكرمه الناس و من تعدى حده اهانه الناس.(101)
على (عليه السلام) فرمود: هر كس در حد خود توقف
كند و از مرز خويش تجاوز ننمايد، مورد تكريم و احترام مردم است، و آن كس كه از حد
خود فراتر رود و به زياده روى گرايش يابد، مورد تحقير و اهانت مردم واقع مىشود.
تذكر اين نكته لازم است كه سخنران اسلامى، نه
تنها از جهت علمى بايد حد خود را بشناسد و از قدر خويشتن تجاوز ننمايد، بلكه از
ديگر جهات هم لازم است به حد خود واقف باشد و قدمى فراتر نرود. به طور نمونه، در
اين جا به بعضى از آنها اشاره مىشود.
پاكى و تقوا
خطيبى كه حد خود را از جهت تقوا و درستكارى
مىشناسد و از لغزشهاى زبان خويش آگاهى دارد، وقتى در كرسى سخن لب مىگشايد، بايد
خود را ضميمه مردم نمايد و بگويد: ما مسلمانيم، حق نداريم غيبت
كنيم، دروغ بگوييم، دشنام دهيم، و تفتين نماييم و تا زمانى كه اين پليدىها اخلاقى
بين ما رايج است، به يكديگر بدبين هستيم و از اختلاف و پراكندگى رنج مىبريم.
اما اگر زبان آلوده خود را ناديده انگارد، فقط مردم را مخاطب قرار دهد و بگويد غيبت
نكنيد، دروغ نگوييد و... سخنش، آن طور كه بايد، در شنوندگان اثر نمىگذارد. بعلاوه،
چنين خطيبى مصداق فرموده على (عليه السلام) است.
يقبح على الرجل ان ينكر
على الناس منكرات و ينهاهم عن الرذائل و سيئات و اذا خلا بنفسه ارتكبها و لا يستنكف
من فعلها.(102)
براى مرد قبيح است كه با حضور مردم. منكراتى را
منكر شمارد و از رذايل و گناهان نهيشان نمايد و چون تنها شود، خود، آنها را مرتكب
گردد و از انجام معاصى ابا نداشته باشد.
وزن اجتماعى
خطيب بايد حد خود را در قدر و منزلت اجتماعى
بشناسد. به تناسب موقع و مقام خود سخن بگويد و از مرز خويش فراتر نرود، كه موجب هتك
و توهينش خواهد شد و اسلام آن را روا نمىدارد.
در عصر طاغوت، افسر قدرتمندى، به عنوان سرپرست
املاك شاه، در منطقه وسيعى حكومت مىكرد و تمام ادارات و مأمورين كشورى ناچار بودند
از وى اطاعت نمايند.
دستور داده بود هر كس در كار ادارى شكايتى دارد
و بخواهد او را ملاقات نمايد، بايد قبلاً بوسيله تلگراف شهرى استجاره كند. اگر
اجازه ملاقات داده شد، براى او وقت تعيين مىشود. چه بسا افراد بىبضاعت، كه پول
تلگراف مىدادند و پاسخى دريافت نمىنمودند.
خطيب عالم و فهميدهاى، به دعوت بعضى از
مؤمنين، به آن شهر وارد شد. چند شب منبر رفت و مورد استقبال مردم قرار گرفت و هر شب
عده مستمعين افزايش مىيافت.
كسانى كه از عمل آن افسر ارشد، در مورد تلگراف،
ناراضى بودند، به واعظ محترم گفتند: شما، با محبوبيتى كه در اين شهر به دست
آوردهايد، به برنامه تلگراف شهرى اعتراض كنيد و اين بدعت ظالمانه را براندازيد.
واعظ فهميده و هوشمند گفت بايد در اين باره فكر كنم كه آيا من صلاحيت گفتن چنين
سخنى را دارم يا نه؟ يكى دو روز را به عنوان فكر كردن گذراند، ولى آنان كه پيشنهاد
كرده بودند، همچنان اصرار مىكردند.
اينان غافل بودند كه برانداختن اين بدعت و
دهها بدعت ظالمانه نظاير اين در سراسر كشور، نياز به مبارزه اساسى و همگانى دارد.
يا بايد مردم كشور در مقابل بيدادگرىها قيام كنند و رژيم را براندازند، يا لا اقل
تمام مردم شهر، كسب و كار را ترك گويند، در تلگراف خانه متحصن شوند و صداى خود را
به گوش طاغوت برسانند، والا با اعتراض يك واعظ، هر قدر محبوب باشد، بدعت برداشته
نمىشود، بلكه ممكن است بر اثر اعتراض، شخص واعظ و كسانى كه محرك او بودهاند، با
مشكلات تازهاى مواجه گردند و بعداً معلوم شد برنامه كار چنين بوده است.
بعضى از مأمورين، از سخنانى كه بين واعظ و آن
چند نفر رد و بدل شده بود، آگاهى يافتند و پيش از آن كه واعظ در منبر سخنى بگويد،
مطلب را به مقامات انتظامى گزارش دادند. قضيه به اطلاع افسر ارشد رسيد. دستور داد
مراقب باشيد، اگر واعظ در اين باره سخنى گفت، فوراً شوراى امنيت شهرستان را تشكيل
دهيد و او را محكوم به تبعيد نماييد و افراد محرك را نيز بازداشت كنيد.
اگر خطيب، حد اجتماعى خود را نمىشناخت و
پيرامون روش نادرست افسر ارشد و تلگراف شهرى سخنى مىگفت، با تحقير و اهانت تبعيدش
مىكردند. اسلام اجازه نمىدهد افراد با ايمان، موجبات تحقير خود را فراهم آورند.
عن ابى عبد الله عليه
السلام قال: لا ينبغى للمومن ان يذل نفسه.(103)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: براى مومن
شايسته نيست كه خويشتن را ذليل و خوار نمايد.
غرور و حدشناسى
از جمله عواملى كه ممكن است در خطيب اثر سوء
بگذارد و موجب شود كه در كرسى سخن، حد خود را از ياد ببرد، از مرز خويش تجاوز
نمايد، و به بلند پروازى گرايش يابد، غرور علمى است. در پارهاى از موارد، غرور
دگرى ضميمه غرور علمى مىگردد، حدناشناسى را تشديد مىكند، و خطيب را از واقع بينى
و درك حقيقت باز مىدارد.
على (عليه السلام)، ناآگاهى و خود فراموشى
افراد مغرور را به مستى تعبير فرموده و در روايتى كه از آن حضرت نقل شده، چنين آمده
است.
ينبغى للعاقل يحترس من
سكر المال و سكر القدره و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشباب فان لكل ذالك رياح
خبيثه تسلب العقل و تستخف الوقار.(104)
سزاوار است انسان عاقل بر حذر باشد از مستى
مال، مستى قدرت، مستى علم، مستى مدح، و مستى جوانى، چه، همه اين عوامل را بادى است
ناپاك، كه عقل را سلب مىكند و آدمى را سبكسر و بىشخصيت مىسازد.
سخنورى كه بالنسبه تحصيل كرده و عالم است، در
معرض خطر غرور علمى است. اگر خوب صحبت كند و مورد تحسين مردم قرار گيرد، غرور مدح و
تمجيد بر آن افزوده مىشود و اگر در سنين جوانى باشد، غرور جوانى نيز ضميمه آن دو
مىگردد و اين سه عامل غرور، مىتواند آن چنان مست و غافلش نمايد كه حد ناشناس
گردد، قدر و ارزش خويش را از ياد ببرد، و در كرسى خطابه، از مرز خود فراتر رود، و
موجبات سقوط خويشتن را فراهم آورد.
حد شناسى جوان
از جمله امورى كه لازم است در بحث حدشناسى تذكر
داده شود، وظيفه اخلاقى جوانان، در تكريم و احترام پيران و افراد مسن است. اين
مطلب، در روايات اولياى دين، با تعبيرهاى مختلف آمده و اكيداً به نسل جوان توصيه
شده است.
عن الصادق عن آبائه عليهم
السلام قال: جاء رجلان الى النبى صلى الله عليه و آله شيخ و شاب فتكلم الشاب قبل
الشيخ فقال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) الكبير الكبير.(105)
امام صادق (عليه السلام)، از آباء خود حديث
نموده كه دو مرد حضور رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شرفياب شدند. يكى پير
بود و آن ديگر جوان. مرد جوان، پيش از پير آغاز سخن نمود. پيامبر به وى فرمود: آن
كه كبير است بايد از هر جهت بزرگ باشد، نه فقط از جهت سن. يعنى اول او آغاز سخن
نمايد.
خطيب اسلامى، كه مربى اخلاق مردم است، در صورتى
كه جوان باشد، بايد بيش از افراد جامعه اين وظيفه را مورد عنايت قرار دهد. اگر در
منابر يا مجالس عادى با فرد مسنى مواجه گردد، چنانچه لازم باشد، با وى سخن بگويد يا
از جهتى مورد انتقادش قرار دهد، به گونهاى حرف بزند كه مراتب احترام و تكريم او
محفوظ باشد.
قال صلى الله عليه و آله
بجلوا المشايخ فان تبجيل المشايخ من اجلال الله عزوجل و من لم يبجلهم فليس منا.(106)
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
پيران را مورد تعظيم و تكريم قرار دهيد، كه بزرگ شمردن آنان، تكريم ذات اقدس الهى
است. كسى كه قدر آنان را بزرگ نشمرد، از پيروان مكتب ما نيست.
خلاصه، حدناشناسى خطيب، در كرسى سخن، به هر
صورت كه باشد، آثار و عوارض نامطلوبى را در بر دارد. على (عليه السلام)، در يكى از
كلمات خود، به پارهاى از آن عوارض اشاره فرموده است.
اياك و كل عمل ينفر عنك
حراً و يذل لك قدراً و يجلب عليك شراً و تحمل به يوم القيامه وزراً.(107)
بپرهيز از عملى كه آزاد مرد را از تو بيزار
مىكند، قدر و منزلتت را كاهش مىدهد، شرى را به سويت مىكشاند، و در قيامت، بار
مسووليتت را سنگين مىكند.
چه مىخواهد بگويد؟
پيش از آن كه خطيب بر كرسى سخن مستقر گردد،
بايد بداند در اين مجلس چه مىخواهد بگويد و محتواى سخنش چيست؟ چه موادى از آيات و
روايات، تواريخ و رويدادها، اشعار و امثال و ديگر مطالب را به كار خواهد برد.
شناخت هدف، خط مشى سخنران را تعيين مىكند. به
وى قدرت روحى و اطمينان خاطر مىبخشد. سلطه معنوىاش را افزايش مىدهد. او را از
نگرانى و پريشان گويى مصون مىدارد. با فكرى آرام و خالى از تشويش، مسير سخن را
مىپيمايد. دچار پراكنده گويى نمىشود و در سخنان خويش، از اين شاخه به آن شاخه
نمىپرد.
بر عكس، سخنرانى كه هدف خود را تعيين ننموده و
نمىداند در مجلس چه مىخواهد بگويد و چه موادى را به كار مىبرد، فكرى ناآرام و
ضميرى مشوش دارد. او، مانند كسى است كه مىخواهد با چشم بسته راه برود، در هر قدم
نگران و مضطرب است، نمىاند به كجا مىرود، راهش به چه نقطهاى منتهى مىگردد و با
چه لغزشهايى مواجه مىشود.
عن على (عليه السلام) :
فكر ثم تكلم تسلم من الزلل.(108)
على (عليه السلام) فرموده است: اول فكر كن، آن
گاه سخن بگوى، تا از لغزشها سالم و محفوظ بمانى.
و عنه (عليه السلام) قال:
قدر ثم اقطع و فكر ثم النطق و تبين ثم اعمل.(109)
و نيز فرموده است: اندازه گير بعد ببر، بينديش
بعد بگوى، و بفهم، بعد عمل كن.
گويى امام (عليه السلام)، در اين روايت، به
سخنران مىفهماند كه زبان تو هم مانند قيچى براى خياط است. همان طور كه او اول
پارچه را اندازه گيرى مىكند، بعد با قيچى مىبرد، تو نيز اول بايد فكر كنى و مطلب
مورد بحث خود را اندازه گيرى نمايى، سپس زبانت را به كار اندازى و مواد تعيين شده
را بگويى.
بعضى از سخنوران، بر اثر تسلط بر كلام، معلومات
نسبى، و تمجيد مردم، دچار غرور مىشوند. گمان مىكنند در سخنرانى نيازى به تعيين
موضوع بحث و مواد آن ندارد. در كرسى سخن جاى مىگيرند، لب مىگشايند و بدون هدف، هر
چه به زبانشان آمد، مىگويند و تصور مىكنند هنرمندى زبردست و خطيبى توانا هستند.
غافل از آن كه سخن بىهدف و خالى از محتوا، چيزى جز لغو گويى نيست. چنين خطيبى، با
اين گونه سخنرانى، مردم را از گرد خود پراكنده مىكند، آنان را از بهره ورى و
استفاده از گفتارش مأيوس مىنمايد و رفته رفته، با اين روش نادرست، محبوبيت شخصى و
ارزش اجتماعى خود را از دست مىدهد.
چگونه مىخواهد بگويد؟
همان طور كه خطيب، قبل از آغاز سخن، لازم است
مواد مورد بحث خود را در نظر بگيرد و بداند در اين مجلس چه مىخواهد بگويد، همچنين،
لازم است مواد به نظر گرفته را در ذهن خود تنظيم نمايد. بداند سخن را از كجا شروع
كند. هر يك از مواد مورد بحث را در كجا و چگونه به كار برد، و سخن را در كجا ختم
نمايد و تنظيم محتويات بحث، در ذهن، از جمله مسائل مهم در فن سخن است.
به عبارت ديگر، مطالب مورد بحث براى سخن، به
منزله سنگ و سيمان و آهن و ديگر مواد براى ساختمان است، و تنظيم مواد سخن، هم مانند
به كار گرفتن هر يك از مصالح ساختمانى، در جاى متناسب است. مهندس، با به كار گرفتن
هر يك از مواد ساختمانى در جاى خود، ساختمان متناسبى را تأسيس مىكند و خطيب توانا
نيز از مواد جمع آورى شده در ذهن، خطابه جالبى را به وجود مىآورد.
عن على (عليه السلام)
قال: احسن الكلام مازانه حسن النظام و فهمه الخاص والعام.(110)
على (عليه السلام) فرموده: بهترين كلام آن است
كه حسن نظم و ترتيب، به آن زيبايى و جمال بخشد و براى تمام مردم، از خواص و عوام،
قابل فهم باشد.
خطيبى كه در كرسى سخن جاى گرفته، اما نمىداند
چه مىخواهد بگويد يا نمىداند چگونه مىخواهد بگويد، همواره در خطر لغزش قرار
دارد. ممكن است بدون آن كه خواسته باشد، در خلال سخنان حساب نشده خويش، جملهاى
ناروا و خلاف حق به زبان آورد و تا آخر عمر اسير آن باشد.
عن على (عليه السلام)
قال: الكلام فى وثاقك مالم تتكلم به و اذا تكلمت به صرت فى وثاقه.(111)
على (عليه السلام) فرموده: كلام را تا نگفتهاى
در اختيار توست و مالك آن هستى، و چون به زبان آوردى، مملو آن مىشوى.
گاهى، در خلال سخن، مطلب جالبى به ياد سخنران
مىآيد كه بسيار مناسب با بحث است. براى گفتن آن، بايد كلام را قطع نمايد، مطلب ياد
آمده را بگويد، دوباره به همان نقطه برگردد و به سخن ادامه دهد.
براى آن كه سخنران مقطع كلام را گم نكند و رشته
سخن را از كف گوينده و شنونده نرود، لازم است موقع قطع كلام، تناسب مطلب ياد آمده
را با نقطه قطع سخن در ذهن خود علامت گذارى نمايد، تا بتواند با آن علامت، به مقطع
كلام برگردد و گفتههاى خود را پى گيرى نمايد.
گويندگانى كه مطلب مورد بحث خود را در ذهن
تنظيم نموده و آغاز و انجامش را مىدانند، خيلى زود، با علامت ذهنى، متوجه مقطع
كلام خود مىشوند و با همان نظم و ترتيب پيش بينى شده به سخن ادامه مىدهند.
گويندگانى كه بر اثر مستى غرور، خود را از
تنظيم مطالب بىنياز مىپندارند و با آشفتگى و بدون ترتيب فكر، سخن مىگويند، بر
اثر قطع كلام وبيان، مطلب ياد آمده سخنشان آشفته تر مىشود. اگر با علامت ذهنى،
مقطع كلام را به ياد آورند، چون اصل كلام نظم نداشته، با همان بىنظمى به گفته
ادامه مىدهند و مستمع به سختى مىتواند از مجموع مطالب گوينده، بر داشتى صحيح
بنمايد و آن را به عنوان نتيجه بحث، به ذهن خويش بسپارد.
نقل مسموعات
خطيب جامعه، هم مانند ساير مردم، گاهى از اين و
آن مطالبى را مىشنود كه بعضى از آنها جالب و جاذب است، ميل دارد ضمن سخنرانىها
پارهاى از آن مسموعات را به كار بندد و از آنها به عنوان شاهد بحث استفاده نمايد.
آيا چنين عملى با تعاليم اولياى اسلامى سازگار است؟
على (عليه السلام)، در خلال يكى از نامههايى
كه به حارث همدانى نوشته، به اين پرسش پاسخ داده است.
لا تحدث الناس بكل ما
سمعت به فكفى بذلك كذباً و لا ترد على الناس كلما حد ثوك به فكفى بذلك جهلاً.(112)
تمام مسموعات خود را با مردم در ميان مگذار، كه
چنين عملى كافى است تو را دروغگو قلمداد نمايد و تمام آن چه را كه از مردم مىشنوى،
رد مكن كه اين عمل نيز كفايت مىكند تو را نادان به حساب آورد.
و عنه (عليه السلام) قال:
لا تحدث الناس بكل ما تسمع فكفى بذلك خرقاً.(113)
هر چه را كه شنيدهاى با مردم در ميان مگذار.
چه، براى دروغگويى همين عمل كافى است.
اگر گويندهاى بر اثر مستى غرور، دستور حكيمانه
اولياى دين را ناديده انگارد و بىپروا، هر چه مىشنود به مردم بگويد، طولى نمىكشد
كه ارزش كلام خود را از دست مىدهد و گفتههايش رمى به دروغ مىگردد.
افرادى كه به حفظ آبرو و عز اجتماعى خود علاقه
دارند، بايد از گفتن مسموعاتى كه به نظر دروغ و غير قابل قبول مىآيد، خوددارى كنند
و بىجهت خويشتن را در معرض نفى و اثبات اين و آن قرار ندهند و اين از توصيههاى
على (عليه السلام) است.
لا تحدث بما تخاف تكذيبه.(114)
چيزى را كه از تكذيب آن خوف دارى، به مردم مگو.
رعايت اين وظايفه عقلانى، براى عموم مردم لازم
است و براى سخنوران محبوب و توانا، لازمتر. چه اينان بر اثر آهنگ گرم، حسن بيان، و
سخنان دلپذير، مردم را به خويشتن متوجه مىسازند و دل هاى آنان را مجذوب خود
مىنمايند. همين امر موجب مىشود كه حسودان و بد خواهان بر ضدشان قيام كنند و
موجباتى را فراهم آورند كه به موقع اجتماعى آنان ضربه وارد شود. و محبوبيتشان كاهش
يابد.
يكى زا وسايل ضربه زدن آن است كه مسموعات عجيب
را كه نقل مىكنند، دست آويز قرار دهند، آنها را ناممكن و غير قابل وقوع وانمود
نمايند و مردم را به تكذيب محتواى آن مسموعات وادار سازند.
على (عليه السلام)، عمل حسودان را براى سخنوران
محبوب و خوش بيان پيش بينى نموده و براى مصونيتشان توصيه نموده تا از نقل مسموعاتى
كه محتواى آنها مطلب شگفت آور و عجيب است، خود دارى نمايند.
من طال لسانه و حسن بيانه
فليترك التحدث بغرائب ماسمع فان الحسد لحسن ما يظهر منه يحمل اكثر الناس على
تكذيبه.(115)
كسى كه از نعمت گويايى زبان و حسن بيان
برخوردار است، بايد شنيدههاى عجيب خود را به زبان نياورد. زيرا انگيزه حسد، بيشتر
مردم را به تكذيب وا مىدارد.