گفتار فلسفى
(سخن و سخنورى)

محمدتقى فلسفى

- ۶ -


بدترين سخن

بسيار اتفاق افتاده است خطيبى، در يك جلسه سخنرانى، مطالبى را گفته كه اگر مجموع گفته هايش تجزيه و تحليل شود و با دقت مورد بررسى قرار گيرد، اين نتيجه به دست مى‏آيد كه قسمتى از آن سخنان، ناقض قسمت ديگر است. جالب آنكه اغلب، در اين مواقع، نه خطيب به تناقض گويى خود وقوف دارد و نه بيشتر شنوندگان از اين ناسازگارى آگاه‏اند، مگر آن كه بر اثر تعمق و دقت، واقع امر بر آنان روشن گردد.

على (عليه السلام) اين قبيل سخنرانى را بدترين گفته خوانده و چنين فرموده است:

شر القول ما نقض بضه بعضاً.(93)

بدترين مقاله آن سخنى است كه قسمتى از آن را، قسمت ديگر نقض نمايد.

براى آن كه روشن گردد چگونه ممكن است در يك سخنرانى، قسمتى از مطلب مورد بحث، ناقض قسمت ديگر باشد، در اين جا، به طور نمونه، به موارد اشاره مى‏شود:

اول. بيشتر خطباى اسلامى، كلام خود را با يكى از آيات قرآن شريف آغاز مى‏كنند. بعضى قبل از خواندان آيه مى‏گويند:

قال الله تعالى فى كتابه بعضى مى‏گويند: قال الله تعالى فى كتابه الحكيم و بعضى مى‏گويند: قال الله تعالى فى محكم كتابه.

گروه اول و دوم هر آيه‏اى را از قرآن شريف بخوانند، خواه محكم باشد يا متشابه، بلامانع است. اما گروه سوم، كه از محكم كتاب نام برده‏اند، بايد حتماً آيه‏اى از محكمات را بخوانند و اگر آيه متشابهى را قرائت نمايند، بايد گفت اين آيه، كه قسمتى از سخن گوينده است، قسمت ديگر سخن را، كه به عنوان محكم كتاب، در آغاز كلام طرح نموده بود، نقض مى‏نمايد.

خطبايى كه در آغاز سخن از كتاب خدا نام مى‏برند، خواه كلمه محكم را بگويند يا نگويند، اغلب، بر سبيل عادت زبان است و كمتر متوجه مدلول آن هستند و اغلب شنوندگان نيز توجه ندارند. از اين رو به نظرشان نمى‏رسد كه آيه، ناقض عنوان بحث باشد، ولى در پاره‏اى از موارد ممكن است سخن گونه‏اى القا شود كه شنونده آگاه، خيلى زود متوجه گردد كه آيه قرائت شده، ناقض سخنى است كه گوينده در عنوان كلام آورده است.

مثال:

خطيب در آغاز بحث و در عنوان سخن خود مى‏گويد:

قال الله تعالى فى محكم كتابه الكريم وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره.(94)

در قيامت، صورتهايى پر طراوت و جالب به خدا مى‏نگرند و او را مى‏بينند.

آقاى خطيب، پس از ترجمه آيات، بلافاصله مى‏گويد اين از آيات متشابه قرآن شريف است و ظاهر آن مراد نيست، بلكه مقصود مشاهده رحمت و عظمت حضرت بارى تعالى است، زيرا چشم بشر، نه در اين عالم و نه در عالم آخرت، قادر نيست خداى را ببيند و برگشت اين آيه متشابه، به آيه محكمى است كه خداوند فرموده:

لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو الطيف الخبير.(95)

هيچ چشمى او را مشاهده نمى‏كند و او همه ديده‏ها را مى‏بيند. او حقيقتى است نامرئى و آگاه به تمام اشياء.

يك شنونده آگاه، با مختصر توجه، مى‏فهمد كه اين آيه، ناقض جمله‏اى است كه خطيب در آغاز سخن آورده است و مى‏تواند به او بگويد يا شما در آغاز بايد مى‏گفتيد قال الله فى كتابه، يا اين كه مى‏گفتيد قال الله تعالى فى متشابه كتابه.

گاهى خطيب، در مجلسى، مسئله شفقت و مهربانى را مورد بحث قرار مى‏دهد و مى‏گويد به پيروى از عمل رسول گرامى، همه ما بايد نسبت به بندگان خدا روف و مهربان باشيم، با آنان به نرمى و گرمى بر خورد نماييم، به خصوص با افراد فقير و تهى دست، كه بايد رفتارمان با اينان طورى باشد كه آزرده خاطر و دل شكسته نشوند و سپس به روايت ذيل استشهاد مى‏كند.

روى ان اعرابياً جاءه يطلب منه شيئاً فاعطاه ثم قال احسنت اليك؟ قال الاعرابى لا و لا اجملت فغضب المسلمون و قاموا اليه فاشار اليهم ان كفوا ثم قام و دخل منزله و ارسل اليه و زاده شيئاً ثم قال له احسنت اليك؟ قال نعم فجزاك الله من اهل و عشيره خيراً(96).

مرد اعرابى حضور رسول گرامى آمد و در خواست كمك نمود. حضرت به او چيزى عطا فرمود. سپس از وى سؤال كرد: آيا به تو احسان نمودم؟ اعرابى گفت: آن طور كه بايد، نيكى كردى.

مسلمانان از گفته‏اش به خشم آمدند و بر خاستند تا ادبش نمايند. حضرت به آنان اشاره فرمود كه متعرضش نشويد. آن گاه به داخل منزل رفت و براى او چيزى فرستاد و بر عطاى خويش افزود. بعداً به او فرمود: آيا به قدر كافى نيكى نمودم؟

گفت: بلى و درباره حضرت دعا نمود.

اگر فقيرى پاى منبر بوده، پس از شنيدن سخنان واعظ، درباره رحمت و شفقت و استماع حديث رسول گرامى و رأفتش در حق اعرابى، از فرصت استفاده كند، به پا خيزد و بين كلام خطيب، از مردم تقاضاى كمك نمايد، و بر اثر اين درخواست بى‏موقع، بعضى از مستمعين به خشم آيند و به او بگويند: بنشين، همان طور كه چند نفر مسلمان محضر رسول اكرم در مورد اعرابى، بر اثر عدم رعايت ادب به خشم آمدند و مى‏خواستند او را تأديب نمايند.

بايد ديد در اين موقع، سخنران مجلس، در مقابل اين رويداد چه مى‏كند و نسبت به چند نفر مستمعى كه به خشم آمده‏اند، چه واكنشى نشان مى‏دهد، و همچنين با مرد فقيرى كه بى‏موقع از جا برخاسته و از مردم تقاضاى كمك نموده است، چگونه برخورد مى‏نمايد.

اگر هم مانند رسول اكرم (ص)، عمل نمايد و به مردم اشاره كند ساكت باشند و متعرض مرد فقير نشوند، سپس با زبانى گرم و شفقت آميز، با وى سخن بگويد و تذكر دهد: اكنون بنشينيد. بحث من كه تمام شد، از مردم براى شما كمك خواهم گرفت. اميدوارم با رضايت خاطر از اين مجلس خارج شويد. در اين صورت بايد گفت خطيب، روش رسول اكرم را به كار بسته و مردم به خشم آمده را ساكت نموده است. همچنين، با سخنان پر مهر خويش، از فقير دلجويى نموده و با وعده كمك مردم، موجبات خشنودى و رضايت خاطر او را فراهم آورده است.

اگر خطيب، مردم را از تعرض به مرد فقير بازندارد و با سكوت خود، اجازه دهد به وى تندى كنند، به علاوه خودش نيز با خداى خشن و قيافه تلخ به او بگويد: بنشين. حرف نزن.، در اين صورت بايد گفت: اولاً، در مورد خشم مردم، از پيشواى اسلام پيروى ننموده و آنان را از تعرض باز نداشته است و ثانياً با تندگويى خود نسبت به فقير، مسئله رأفت و شفقت را، كه موضوع بحثش بوده، از ياد برده و عملاً آن را نقض نموده است. در نتيجه، مى‏توان گفت اين سخنران، يكى از مصاديق روايت على (عليه السلام) است كه فرمود:

شر القول ما نقض بعضه بعضاً.

بدترين گفته، آن سخنى است كه قسمتى از آن را، قسمت ديگر نقض نمايد.

7: سخنور و حدشناسى

اياك ان تعجب من نفسك و اياك ان تتكلم بما تسبق الى القلوب انكاره.

امام سجاد (عليه السلام)

به شرحى كه توضيح داده شد، سخنورى كه مى‏خواهد مطلبى را مورد بحث قرار دهد و پيرامون آن سخن بگويد، بايد عالم باشد تا بتواند موضوع مورد بحث را آگاهانه بيان نمايد و شنوندگان را با منطق مستدل خويش اقناع سازد، ولى به موازات آگاهى و اطلاعى كه دارد، لازم است حد خود را نيز بشناسد، ارزش معلومات خويش را بداند، بلند پروازى نكند، و از مرز صلاحيت علمى و لياقتى كه دارد، قدمى فراتر نگذارد.

اولياى گرامى اسلام، در تعاليم خود، مسئله حد شناسى را مورد كمال توجه قرار داده و رعايت آن را در مسائل علمى و همچنين در ساير مسائل زندگى، به پيروان خود توصيه نموده‏اند و عوارض زيان بار و خطرناك حد ناشناسى را با تعبيرهاى مختلف خاطرنشان ساخته‏اند.

عن النبى صلى الله عليه و آله: هلك امرء لم يعرف قدره و تعدى طوره.(97)

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده: در معرض هلاك و تباهى است آن كس كه قدر و ارزش خود را نشناسد و از حد خويشتن تجاوز نمايد.

عن على (عليه السلام) قال: العالم من عرف قدره و كفى بالمرء جهلاً ان لا يعرف قدره.(98)

على (عليه السلام) فرموده است: آن كس را مى‏توان دانا خواند كه قدر خود را بشناسد و كافى است براى نادانى و جهل يك انسان، كه به حد و قدر خويش واقف نباشد.

مسئله حدشناسى تا آن جا اهميت دارد كه على (عليه السلام) تجاوز از حد و قدر ناشناسى را نشانه بى‏عقلى خوانده است.

لا عقل لمن يتجاوز حده و قدره.(99)

عقل ندارد آن كه از حد و قدر خويش تجاوز مى‏نمايد.

اولياى گرامى اسلام، براى آن كه شناخت حد علمى را بيان كنند و اهميتش را هر چه بهتر روشن سازند، تمام ابعاد آن را مورد توجه قرار داده‏اند. حتى در مواقعى اجازه نداده‏اند بعضى از كلمات را، كه گفتن آن در صلاحيت افراد تحصيل كرده و عالم است، اشخاص غير عالم آن را به زبان بياورند.

عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال: للعالم اذا سئل عن شيى‏ء و هو لا يعلمه ان يقول الله اعلم و ليس لغير العالم ان يقول ذالك.(100)

اگر از شخص عالم چيزى سؤال شد كه نمى‏دانست، حق دارد بگويد: الله اعلم خدا مى‏داند، ولى افراد غير عالم حق ندارند در پاسخ به سوالى كه نمى‏دانند الله اعلم بگويند.

سخن امام صادق (عليه السلام) معيارى به دست مى‏دهد كه بايد افراد، هميشه و همه جا، حد خود را بشناسند و از گفتن كلماتى كه شايسته آن نيستند، خوددارى نمايند و از مرز صلاحيت خويش قدمى فراتر نگذارند.

مثلاً، يك محدث عالى قدر، كه ساليان دراز در كتب اخبار مطالعه نموده و با سخنان اهل بيت عليهم السلام آشنايى كامل دارد، اگر از او حديثى را پرسش نمايند، حق دارد بگويد من آن را در كتب نديده‏ام، يا آن كه بگويد به خاطر ندارم. اما كسانى كه مطالعاتش در كتب روايات بسيار محدود و ناچيز است، اگر مورد چنين سوالى واقع شود، حد شناسى ايجاب مى‏كند كه با صراحت بگويد: نمى‏دانم، نه آن كه پاسخ دهد چنين حديثى را در كتب نديده‏ام، يا بگويد به خاطر ندارم. چه، تفوه به اين سخن، براى چنين شخصى، تجاوز از حد است و موجب مى‏شود كه مردم او را با ديده پستى و حقارت بنگرند.

عن على (عليه السلام) قال: من وقف عند قدره اكرمه الناس و من تعدى حده اهانه الناس.(101)

على (عليه السلام) فرمود: هر كس در حد خود توقف كند و از مرز خويش تجاوز ننمايد، مورد تكريم و احترام مردم است، و آن كس كه از حد خود فراتر رود و به زياده روى گرايش يابد، مورد تحقير و اهانت مردم واقع مى‏شود.

تذكر اين نكته لازم است كه سخنران اسلامى، نه تنها از جهت علمى بايد حد خود را بشناسد و از قدر خويشتن تجاوز ننمايد، بلكه از ديگر جهات هم لازم است به حد خود واقف باشد و قدمى فراتر نرود. به طور نمونه، در اين جا به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود.

پاكى و تقوا

خطيبى كه حد خود را از جهت تقوا و درستكارى مى‏شناسد و از لغزش‏هاى زبان خويش آگاهى دارد، وقتى در كرسى سخن لب مى‏گشايد، بايد خود را ضميمه مردم نمايد و بگويد: ما مسلمانيم، حق نداريم غيبت كنيم، دروغ بگوييم، دشنام دهيم، و تفتين نماييم و تا زمانى كه اين پليدى‏ها اخلاقى بين ما رايج است، به يكديگر بدبين هستيم و از اختلاف و پراكندگى رنج مى‏بريم. اما اگر زبان آلوده خود را ناديده انگارد، فقط مردم را مخاطب قرار دهد و بگويد غيبت نكنيد، دروغ نگوييد و... سخنش، آن طور كه بايد، در شنوندگان اثر نمى‏گذارد. بعلاوه، چنين خطيبى مصداق فرموده على (عليه السلام) است.

يقبح على الرجل ان ينكر على الناس منكرات و ينهاهم عن الرذائل و سيئات و اذا خلا بنفسه ارتكبها و لا يستنكف من فعلها.(102)

براى مرد قبيح است كه با حضور مردم. منكراتى را منكر شمارد و از رذايل و گناهان نهيشان نمايد و چون تنها شود، خود، آن‏ها را مرتكب گردد و از انجام معاصى ابا نداشته باشد.

وزن اجتماعى

خطيب بايد حد خود را در قدر و منزلت اجتماعى بشناسد. به تناسب موقع و مقام خود سخن بگويد و از مرز خويش فراتر نرود، كه موجب هتك و توهينش خواهد شد و اسلام آن را روا نمى‏دارد.

در عصر طاغوت، افسر قدرتمندى، به عنوان سرپرست املاك شاه، در منطقه وسيعى حكومت مى‏كرد و تمام ادارات و مأمورين كشورى ناچار بودند از وى اطاعت نمايند.

دستور داده بود هر كس در كار ادارى شكايتى دارد و بخواهد او را ملاقات نمايد، بايد قبلاً بوسيله تلگراف شهرى استجاره كند. اگر اجازه ملاقات داده شد، براى او وقت تعيين مى‏شود. چه بسا افراد بى‏بضاعت، كه پول تلگراف مى‏دادند و پاسخى دريافت نمى‏نمودند.

خطيب عالم و فهميده‏اى، به دعوت بعضى از مؤمنين، به آن شهر وارد شد. چند شب منبر رفت و مورد استقبال مردم قرار گرفت و هر شب عده مستمعين افزايش مى‏يافت.

كسانى كه از عمل آن افسر ارشد، در مورد تلگراف، ناراضى بودند، به واعظ محترم گفتند: شما، با محبوبيتى كه در اين شهر به دست آورده‏ايد، به برنامه تلگراف شهرى اعتراض كنيد و اين بدعت ظالمانه را براندازيد. واعظ فهميده و هوشمند گفت بايد در اين باره فكر كنم كه آيا من صلاحيت گفتن چنين سخنى را دارم يا نه؟ يكى دو روز را به عنوان فكر كردن گذراند، ولى آنان كه پيشنهاد كرده بودند، همچنان اصرار مى‏كردند.

اينان غافل بودند كه برانداختن اين بدعت و ده‏ها بدعت ظالمانه نظاير اين در سراسر كشور، نياز به مبارزه اساسى و همگانى دارد. يا بايد مردم كشور در مقابل بيدادگرى‏ها قيام كنند و رژيم را براندازند، يا لا اقل تمام مردم شهر، كسب و كار را ترك گويند، در تلگراف خانه متحصن شوند و صداى خود را به گوش طاغوت برسانند، والا با اعتراض يك واعظ، هر قدر محبوب باشد، بدعت برداشته نمى‏شود، بلكه ممكن است بر اثر اعتراض، شخص واعظ و كسانى كه محرك او بوده‏اند، با مشكلات تازه‏اى مواجه گردند و بعداً معلوم شد برنامه كار چنين بوده است.

بعضى از مأمورين، از سخنانى كه بين واعظ و آن چند نفر رد و بدل شده بود، آگاهى يافتند و پيش از آن كه واعظ در منبر سخنى بگويد، مطلب را به مقامات انتظامى گزارش دادند. قضيه به اطلاع افسر ارشد رسيد. دستور داد مراقب باشيد، اگر واعظ در اين باره سخنى گفت، فوراً شوراى امنيت شهرستان را تشكيل دهيد و او را محكوم به تبعيد نماييد و افراد محرك را نيز بازداشت كنيد.

اگر خطيب، حد اجتماعى خود را نمى‏شناخت و پيرامون روش نادرست افسر ارشد و تلگراف شهرى سخنى مى‏گفت، با تحقير و اهانت تبعيدش مى‏كردند. اسلام اجازه نمى‏دهد افراد با ايمان، موجبات تحقير خود را فراهم آورند.

عن ابى عبد الله عليه السلام قال: لا ينبغى للمومن ان يذل نفسه.(103)

امام صادق (عليه السلام) فرمود: براى مومن شايسته نيست كه خويشتن را ذليل و خوار نمايد.

غرور و حدشناسى

از جمله عواملى كه ممكن است در خطيب اثر سوء بگذارد و موجب شود كه در كرسى سخن، حد خود را از ياد ببرد، از مرز خويش تجاوز نمايد، و به بلند پروازى گرايش يابد، غرور علمى است. در پاره‏اى از موارد، غرور دگرى ضميمه غرور علمى مى‏گردد، حدناشناسى را تشديد مى‏كند، و خطيب را از واقع بينى و درك حقيقت باز مى‏دارد.

على (عليه السلام)، ناآگاهى و خود فراموشى افراد مغرور را به مستى تعبير فرموده و در روايتى كه از آن حضرت نقل شده، چنين آمده است.

ينبغى للعاقل يحترس من سكر المال و سكر القدره و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشباب فان لكل ذالك رياح خبيثه تسلب العقل و تستخف الوقار.(104)

سزاوار است انسان عاقل بر حذر باشد از مستى مال، مستى قدرت، مستى علم، مستى مدح، و مستى جوانى، چه، همه اين عوامل را بادى است ناپاك، كه عقل را سلب مى‏كند و آدمى را سبكسر و بى‏شخصيت مى‏سازد.

سخنورى كه بالنسبه تحصيل كرده و عالم است، در معرض خطر غرور علمى است. اگر خوب صحبت كند و مورد تحسين مردم قرار گيرد، غرور مدح و تمجيد بر آن افزوده مى‏شود و اگر در سنين جوانى باشد، غرور جوانى نيز ضميمه آن دو مى‏گردد و اين سه عامل غرور، مى‏تواند آن چنان مست و غافلش نمايد كه حد ناشناس گردد، قدر و ارزش خويش را از ياد ببرد، و در كرسى خطابه، از مرز خود فراتر رود، و موجبات سقوط خويشتن را فراهم آورد.

حد شناسى جوان

از جمله امورى كه لازم است در بحث حدشناسى تذكر داده شود، وظيفه اخلاقى جوانان، در تكريم و احترام پيران و افراد مسن است. اين مطلب، در روايات اولياى دين، با تعبيرهاى مختلف آمده و اكيداً به نسل جوان توصيه شده است.

عن الصادق عن آبائه عليهم السلام قال: جاء رجلان الى النبى صلى الله عليه و آله شيخ و شاب فتكلم الشاب قبل الشيخ فقال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) الكبير الكبير.(105)

امام صادق (عليه السلام)، از آباء خود حديث نموده كه دو مرد حضور رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شرفياب شدند. يكى پير بود و آن ديگر جوان. مرد جوان، پيش از پير آغاز سخن نمود. پيامبر به وى فرمود: آن كه كبير است بايد از هر جهت بزرگ باشد، نه فقط از جهت سن. يعنى اول او آغاز سخن نمايد.

خطيب اسلامى، كه مربى اخلاق مردم است، در صورتى كه جوان باشد، بايد بيش از افراد جامعه اين وظيفه را مورد عنايت قرار دهد. اگر در منابر يا مجالس عادى با فرد مسنى مواجه گردد، چنانچه لازم باشد، با وى سخن بگويد يا از جهتى مورد انتقادش قرار دهد، به گونه‏اى حرف بزند كه مراتب احترام و تكريم او محفوظ باشد.

قال صلى الله عليه و آله بجلوا المشايخ فان تبجيل المشايخ من اجلال الله عزوجل و من لم يبجلهم فليس منا.(106)

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: پيران را مورد تعظيم و تكريم قرار دهيد، كه بزرگ شمردن آنان، تكريم ذات اقدس الهى است. كسى كه قدر آنان را بزرگ نشمرد، از پيروان مكتب ما نيست.

خلاصه، حدناشناسى خطيب، در كرسى سخن، به هر صورت كه باشد، آثار و عوارض نامطلوبى را در بر دارد. على (عليه السلام)، در يكى از كلمات خود، به پاره‏اى از آن عوارض اشاره فرموده است.

اياك و كل عمل ينفر عنك حراً و يذل لك قدراً و يجلب عليك شراً و تحمل به يوم القيامه وزراً.(107)

بپرهيز از عملى كه آزاد مرد را از تو بيزار مى‏كند، قدر و منزلتت را كاهش مى‏دهد، شرى را به سويت مى‏كشاند، و در قيامت، بار مسووليتت را سنگين مى‏كند.

چه مى‏خواهد بگويد؟

پيش از آن كه خطيب بر كرسى سخن مستقر گردد، بايد بداند در اين مجلس چه مى‏خواهد بگويد و محتواى سخنش چيست؟ چه موادى از آيات و روايات، تواريخ و رويدادها، اشعار و امثال و ديگر مطالب را به كار خواهد برد.

شناخت هدف، خط مشى سخنران را تعيين مى‏كند. به وى قدرت روحى و اطمينان خاطر مى‏بخشد. سلطه معنوى‏اش را افزايش مى‏دهد. او را از نگرانى و پريشان گويى مصون مى‏دارد. با فكرى آرام و خالى از تشويش، مسير سخن را مى‏پيمايد. دچار پراكنده گويى نمى‏شود و در سخنان خويش، از اين شاخه به آن شاخه نمى‏پرد.

بر عكس، سخنرانى كه هدف خود را تعيين ننموده و نمى‏داند در مجلس چه مى‏خواهد بگويد و چه موادى را به كار مى‏برد، فكرى ناآرام و ضميرى مشوش دارد. او، مانند كسى است كه مى‏خواهد با چشم بسته راه برود، در هر قدم نگران و مضطرب است، نمى‏اند به كجا مى‏رود، راهش به چه نقطه‏اى منتهى مى‏گردد و با چه لغزش‏هايى مواجه مى‏شود.

عن على (عليه السلام) : فكر ثم تكلم تسلم من الزلل.(108)

على (عليه السلام) فرموده است: اول فكر كن، آن گاه سخن بگوى، تا از لغزش‏ها سالم و محفوظ بمانى.

و عنه (عليه السلام) قال: قدر ثم اقطع و فكر ثم النطق و تبين ثم اعمل.(109)

و نيز فرموده است: اندازه گير بعد ببر، بينديش بعد بگوى، و بفهم، بعد عمل كن.

گويى امام (عليه السلام)، در اين روايت، به سخنران مى‏فهماند كه زبان تو هم مانند قيچى براى خياط است. همان طور كه او اول پارچه را اندازه گيرى مى‏كند، بعد با قيچى مى‏برد، تو نيز اول بايد فكر كنى و مطلب مورد بحث خود را اندازه گيرى نمايى، سپس زبانت را به كار اندازى و مواد تعيين شده را بگويى.

بعضى از سخنوران، بر اثر تسلط بر كلام، معلومات نسبى، و تمجيد مردم، دچار غرور مى‏شوند. گمان مى‏كنند در سخنرانى نيازى به تعيين موضوع بحث و مواد آن ندارد. در كرسى سخن جاى مى‏گيرند، لب مى‏گشايند و بدون هدف، هر چه به زبانشان آمد، مى‏گويند و تصور مى‏كنند هنرمندى زبردست و خطيبى توانا هستند. غافل از آن كه سخن بى‏هدف و خالى از محتوا، چيزى جز لغو گويى نيست. چنين خطيبى، با اين گونه سخنرانى، مردم را از گرد خود پراكنده مى‏كند، آنان را از بهره ورى و استفاده از گفتارش مأيوس مى‏نمايد و رفته رفته، با اين روش نادرست، محبوبيت شخصى و ارزش اجتماعى خود را از دست مى‏دهد.

چگونه مى‏خواهد بگويد؟

همان طور كه خطيب، قبل از آغاز سخن، لازم است مواد مورد بحث خود را در نظر بگيرد و بداند در اين مجلس چه مى‏خواهد بگويد، همچنين، لازم است مواد به نظر گرفته را در ذهن خود تنظيم نمايد. بداند سخن را از كجا شروع كند. هر يك از مواد مورد بحث را در كجا و چگونه به كار برد، و سخن را در كجا ختم نمايد و تنظيم محتويات بحث، در ذهن، از جمله مسائل مهم در فن سخن است.

به عبارت ديگر، مطالب مورد بحث براى سخن، به منزله سنگ و سيمان و آهن و ديگر مواد براى ساختمان است، و تنظيم مواد سخن، هم مانند به كار گرفتن هر يك از مصالح ساختمانى، در جاى متناسب است. مهندس، با به كار گرفتن هر يك از مواد ساختمانى در جاى خود، ساختمان متناسبى را تأسيس مى‏كند و خطيب توانا نيز از مواد جمع آورى شده در ذهن، خطابه جالبى را به وجود مى‏آورد.

عن على (عليه السلام) قال: احسن الكلام مازانه حسن النظام و فهمه الخاص والعام.(110)

على (عليه السلام) فرموده: بهترين كلام آن است كه حسن نظم و ترتيب، به آن زيبايى و جمال بخشد و براى تمام مردم، از خواص و عوام، قابل فهم باشد.

خطيبى كه در كرسى سخن جاى گرفته، اما نمى‏داند چه مى‏خواهد بگويد يا نمى‏داند چگونه مى‏خواهد بگويد، همواره در خطر لغزش قرار دارد. ممكن است بدون آن كه خواسته باشد، در خلال سخنان حساب نشده خويش، جمله‏اى ناروا و خلاف حق به زبان آورد و تا آخر عمر اسير آن باشد.

عن على (عليه السلام) قال: الكلام فى وثاقك مالم تتكلم به و اذا تكلمت به صرت فى وثاقه.(111)

على (عليه السلام) فرموده: كلام را تا نگفته‏اى در اختيار توست و مالك آن هستى، و چون به زبان آوردى، مملو آن مى‏شوى.

گاهى، در خلال سخن، مطلب جالبى به ياد سخنران مى‏آيد كه بسيار مناسب با بحث است. براى گفتن آن، بايد كلام را قطع نمايد، مطلب ياد آمده را بگويد، دوباره به همان نقطه برگردد و به سخن ادامه دهد.

براى آن كه سخنران مقطع كلام را گم نكند و رشته سخن را از كف گوينده و شنونده نرود، لازم است موقع قطع كلام، تناسب مطلب ياد آمده را با نقطه قطع سخن در ذهن خود علامت گذارى نمايد، تا بتواند با آن علامت، به مقطع كلام برگردد و گفته‏هاى خود را پى گيرى نمايد.

گويندگانى كه مطلب مورد بحث خود را در ذهن تنظيم نموده و آغاز و انجامش را مى‏دانند، خيلى زود، با علامت ذهنى، متوجه مقطع كلام خود مى‏شوند و با همان نظم و ترتيب پيش بينى شده به سخن ادامه مى‏دهند.

گويندگانى كه بر اثر مستى غرور، خود را از تنظيم مطالب بى‏نياز مى‏پندارند و با آشفتگى و بدون ترتيب فكر، سخن مى‏گويند، بر اثر قطع كلام وبيان، مطلب ياد آمده سخنشان آشفته تر مى‏شود. اگر با علامت ذهنى، مقطع كلام را به ياد آورند، چون اصل كلام نظم نداشته، با همان بى‏نظمى به گفته ادامه مى‏دهند و مستمع به سختى مى‏تواند از مجموع مطالب گوينده، بر داشتى صحيح بنمايد و آن را به عنوان نتيجه بحث، به ذهن خويش بسپارد.

نقل مسموعات

خطيب جامعه، هم مانند ساير مردم، گاهى از اين و آن مطالبى را مى‏شنود كه بعضى از آن‏ها جالب و جاذب است، ميل دارد ضمن سخنرانى‏ها پاره‏اى از آن مسموعات را به كار بندد و از آنها به عنوان شاهد بحث استفاده نمايد. آيا چنين عملى با تعاليم اولياى اسلامى سازگار است؟

على (عليه السلام)، در خلال يكى از نامه‏هايى كه به حارث همدانى نوشته، به اين پرسش پاسخ داده است.

لا تحدث الناس بكل ما سمعت به فكفى بذلك كذباً و لا ترد على الناس كلما حد ثوك به فكفى بذلك جهلاً.(112)

تمام مسموعات خود را با مردم در ميان مگذار، كه چنين عملى كافى است تو را دروغگو قلمداد نمايد و تمام آن چه را كه از مردم مى‏شنوى، رد مكن كه اين عمل نيز كفايت مى‏كند تو را نادان به حساب آورد.

و عنه (عليه السلام) قال: لا تحدث الناس بكل ما تسمع فكفى بذلك خرقاً.(113)

هر چه را كه شنيده‏اى با مردم در ميان مگذار. چه، براى دروغگويى همين عمل كافى است.

اگر گوينده‏اى بر اثر مستى غرور، دستور حكيمانه اولياى دين را ناديده انگارد و بى‏پروا، هر چه مى‏شنود به مردم بگويد، طولى نمى‏كشد كه ارزش كلام خود را از دست مى‏دهد و گفته‏هايش رمى به دروغ مى‏گردد.

افرادى كه به حفظ آبرو و عز اجتماعى خود علاقه دارند، بايد از گفتن مسموعاتى كه به نظر دروغ و غير قابل قبول مى‏آيد، خوددارى كنند و بى‏جهت خويشتن را در معرض نفى و اثبات اين و آن قرار ندهند و اين از توصيه‏هاى على (عليه السلام) است.

لا تحدث بما تخاف تكذيبه.(114)

چيزى را كه از تكذيب آن خوف دارى، به مردم مگو.

رعايت اين وظايفه عقلانى، براى عموم مردم لازم است و براى سخنوران محبوب و توانا، لازمتر. چه اينان بر اثر آهنگ گرم، حسن بيان، و سخنان دلپذير، مردم را به خويشتن متوجه مى‏سازند و دل هاى آنان را مجذوب خود مى‏نمايند. همين امر موجب مى‏شود كه حسودان و بد خواهان بر ضدشان قيام كنند و موجباتى را فراهم آورند كه به موقع اجتماعى آنان ضربه وارد شود. و محبوبيتشان كاهش يابد.

يكى زا وسايل ضربه زدن آن است كه مسموعات عجيب را كه نقل مى‏كنند، دست آويز قرار دهند، آن‏ها را ناممكن و غير قابل وقوع وانمود نمايند و مردم را به تكذيب محتواى آن مسموعات وادار سازند.

على (عليه السلام)، عمل حسودان را براى سخنوران محبوب و خوش بيان پيش بينى نموده و براى مصونيتشان توصيه نموده تا از نقل مسموعاتى كه محتواى آن‏ها مطلب شگفت آور و عجيب است، خود دارى نمايند.

من طال لسانه و حسن بيانه فليترك التحدث بغرائب ماسمع فان الحسد لحسن ما يظهر منه يحمل اكثر الناس على تكذيبه.(115)

كسى كه از نعمت گويايى زبان و حسن بيان برخوردار است، بايد شنيده‏هاى عجيب خود را به زبان نياورد. زيرا انگيزه حسد، بيشتر مردم را به تكذيب وا مى‏دارد.