قسمت دوم:
دومين مطلب اساسى راجع به مقدمه سخن، رعايت
كيفيت و كميت آن است، به شرحى كه ذيلا توضيح داده خواهد شد، اين دو اصل، از مسائل
اساسى فن سخنورى است. اگر خطيب، اين دو را، آن طور كه بايد مورد دقت قرار ندهد و به
نام مقدمه كلام، سخنان ناسنجيدهاى را بدون توجه به كيفيت و كميت آن القا نمايد،
قطعا در مجلس اثر مطلوب مىگذارد، از وزن و ارزش خطيب مىكاهد، و مانع تأثير و نفوذ
كلام وى در ضمير شنوندگان مىگردد.
كيفيت مقدمه:
در مواردى كه خطيب، ذكر مقدمه را براى تشريح و
تبيين مطلب موضوع بحث، ضرورى و لازم بداند، بايد آن را به گونهاى طرحريزى كند و
مطالبى را در آن بكار برد، كه راه گشاى شنوندگان، در فهم ذىالمقدمه باشد و بتواند
آنان را در فرا گرفتن هدف بحث و مطلب اصلى سخن، يارى نمايد.
به عبارت ديگر، مقدمه سخن، به منزله پلى است كه
افكار شنوندگان را با اصل مطلب بحث مرتبط مىكند و موجب تقريب اذهان مىگردد. خطيب،
گويى از شنوندگان مىخواهد پل ارتباط را بپيمايند و مقدمه سخن را با دقت استماع
نمايند، تا فكرشان آماده شود و چون بحث اصلى طرح گردد، محتواى بحث را بهتر بفهمند و
به خوبى فراگيرند.
واضح است چنين مقدمهاى بايد از هر جهت متناسب
با اصل بحث باشد. بنابراين، اگر سخنران، به نام مقدمه مطلبى را بگويد كه روشنگر
ذىالمقدمه نباشد و شنوندگان در راه فهم موضوع اصلى بحث، از آن بهرهاى نبرند،
نمىتوان آن را مقدمه سخن تلقى نمود.
مثلاً، به شرحى كه توضيح داده شد، اگر خطيب
بخواهد براى فهماندن آيه يا ايهاالذين آمنوا استجيبوا لله و
للرسول اذا دعاكم لمايحييكم.(80)
مقدمهاى را تنظيم نمايد، كه براى شنوندگان راهگشا باشد، به شرحى كه توضيح داده
شد، مىتواند در آغاز، حيات حيوانى بشر را از حيات انسانىاش تفكيك كند و بگويد:
حيات حيوانى بشر، مانند حيات تمام حيوانات، براساس نظام حكيمانه آفرينش استوار است
و به جبر تحقق مىيابد. از اين رو خداوند، از هيچ حيوان برى و بحرى، همچنين از
انسان، به اعتبار جنبه حيوانىاش نخواسته است براى احيائشان دعوت او را اجابت
نمايند. اما در اين آيه، از افراد با ايمان، به اعتبار حيات انسانى، خواسته است
دعوت خدا و رسول را اجابت كنند و حتى آنان را به عوامل حياتشان دعوت مىكنند.
كلمه استجيبوا، كه
در آيه آمده، حاكى از اراده و اختيار اجابت كننده است. يعنى انسان مىتواند به دعوت
خدا و رسول پاسخ مثبت دهد، ايمان بياورد، و به حيات انسانى زنده شود و مىتواند از
قبول دعوت خدا و رسول سرباز زند، در كفر باقى بماند، و به حيات انسانى نايل نشود.
آزادى انسان، براى قبول يا رد تعاليم الهى، در
قرآن شريف مكرر خاطرنشان گرديده است.
و قال الحق من ربكم فمن
شاء فليومن و من شاء فليكفر(81)
بگو: دين من همان است كه از خداوند رسيده، پس
هر كه مىخواهد ايمان بياورد و هر كه مىخواهد كافر شود.
ان هو الا ذكر للعالمين.
لمن شاء منكم ان يستقيم.(82)
اين قرآن، براى عالميان، جز وسيله آگاهى و ياد
آورى نيست. اما كسانى از آن بهرهمند مىشوند كه خود طالب سعادت باشند و بخواهند به
صراط مستقيم گرايش يابند.
انا هديناه السبيل اما
شاكرا و اما كفورا(83)
ما انسان را به راه كمال و سعادتش هدايت
نموديم. او است كه مىتواند نعمت هدايت را شكر گويد يا كفران نمايد.
از آن چه مذكور افتاد، اين نتيجه به دست آمد كه
اگر خطيب بخواهد براى بحث، پيرامون آيه مذكور، مقدمهاى را با كيفيتى صحيح و
محتوايى متناسب بيان نمايد، بايد انسانيت و حيات انسانى را ماده سخن قرار دهد و آن
را از حيات حيوانى تفكيك نمايد و به سجاياى انسانى متخلق گرديدن، غير از اين است كه
آدمى به صورت انسان باشد.
گر به صورت آدمى انسان بود |
|
احمد و بوجهل هم يكسان بود |
اگر به فرض، سخنران بخواهد مسئله دعوت خدا و
رسول را، كه در آيه آمده، مقدمه بحث قرار دهد و پيرامون چگونگى دعوت بارى تعالى و
رسولش با شنوندگان سخن بگويد، نه مىتوان از نظر فنى آن را مقدمهاى با كيفيتى صحيح
به حساب آورد و نه در فهم آيه، براى مستمعين، روشنگر مطلب و راه گشا به سوى هدف
خواهد بود.
كميت مقدمه
به موازات رعايت كيفيت مقدمه و چگونگى آن، لازم
است كميت مقدمه نيز مورد كمال توجه خطيب باشد و مراقبت نمايد از حدى كه متناسب است،
تجاوز نكند و به زيادهروى گرايش نيابد، زيرا هدف اصلى سخنران، بيان موضوع مورد بحث
است و نقش مقدمه، نزديك نمودن اذهان به هدف است. پس، مقدمه فرع است و ذىالمقدمه
اصل. سخنران بايد مواظبت كند كه مقدمه را به درازا نكشاند و كارى نكند كه بر اثر
طول كلام، قسمت اعظم وقت مجلس را مقدمه اشغال كند و در نظر شنوندگان طورى وانمود
شود كه سخنران، ذىالمقدمه را بىارزش تلقى نموده يا آن را از ياد برده است.
آيهاى كه در مورد كيفيت مقدمه ذكر شد، ممكن
است در مورد كميت مقدمه نيز مورد استفاده قرار گيرد. مطلب آيه اين است كه حيات
انسانى انسان، در اختيار انسانهاست و براى دست يافتن به آن، بايد دعوت خدا و رسول
را اجابت نمود. اما حيات حيوانى حيوان، در اختيار حيوان نيست، بلكه اين چنين آفريده
شده و با سرشتش آميخته است.
براى آن كه شنوندگان مطلب مقدمه را بهتر درك
كنند و اذهانشان براى فراگرفتن موضوع بحث مهيا گردد، خطيب مىتواند يكى دو مثال از
حيوان بياورد. مثلاً بگويد گرگ درنده آفريده شده است و مار گزنده. نه گرگ مىتواند
آفرينش خود را تغيير دهد و درندگى را از خويش زايل سازد و نه مار قادر است خلقت خود
را تعويض كند و خوى گزندگى را از خود بگرداند.
اما انسان به اين تحول و تغيير قادر است. اگر
پيرو و هوى و شهوات نفسانى خويش گردد ممكن است طبعش از گرگ درندهتر شود زبانش از
مار گزندهتر، و اگر دعوت خدا و رسول را اجابت نمايد، به حيات انسانى زنده مىشود و
به سجاياى انسانى متخلق مىگردد.
اگر سخنران، در ذكر مثال، به گرگ و مار اكتفا
كند و با مختصر توضيحى از آن بگذرد و وارد بحث اصلى شود، كميت مقدمه را رعايت نموده
و راه فراگيرى موضوع بحث را به روى مستمعين گشوده است. اما اگر در مقام مثال، از
حيوانات متعدد نام ببرد، يا درباره گرگ و مار بيش از حد سخن بگويد، رعايت كميت
مقدمه را ننموده و از بلاغت خارج شده است.
خطيب در سخن مبسوط خود بايد به مستمعين بفهماند
كه اجابت دعوت خدا و رسول از اين جهت انسان را به حيات انسانى زنده مىكند كه
تعاليم الهى، خصايص انسانيت را از قوه به فعليت در مىآورد، معرفت فطرى را احيا
مىكند و انسان را با ايمان مىسازد. عقل را به كار مىگيرد و آدمى را به تعقل
وامىدارد. وجدان اخلاقى را زنده مىكند و مردم را به سجاياى انسانى متخلق مىسازد.
تملايلات عالى انسانى را شكوفا مىكند و آدمى را به راه دگردوستى و تعاون سوق
مىدهد و حيات انسانى، به كار افتادن مزايا و خصايص انسانى است در وجود آدمى، و اين
محتواى دعوت خدا و پيامبر است.
6: سخنورى و زاويه
مالك ان لم يكن لك كنت له
فلاتبق عليه فانه كنت لا يبقى عليك و كله قبل ان يا كلك.
امام حسين (عليه السلام)
روزنامه نگارى كه در خارج تحصيل كرده بود،
مىگفت: روزى استاد سر كلاس آمد و از دانشجويان پرسيد: خبر چيست؟ خبرى كه جالب باشد
و توجه خوانندگان را به خود معطوف دارد.
دانشجويان گفتند: خبر، نقل وقايع و رويدادهاى
مهم يا بالنسبه مهم است. مثلاً، فوران آتشفشان در فلان نقطه و جارى شدن مواد مذاب،
كه بر اثر آن، چند روستا از ميان رفت و چند نفر كشته و مجروح به جاى گذارد يا خبر
سقوط طياره يا تصادف دو قطار با هم و عدد كشتهها و مجروحين يا خبر آمدن سيل و از
ميان رفتن مزارع و باغات و تعدادى كشته و مجروح و از اين قبيل.
استاد گفت: اينها وقايع و رويدادهاى عادى است
كه همه روزه، بيش و كم، در جهان به وقوع مىپيوندد و همواره مردم با آنها
مواجهاند. خبر جالب توجه آن است كه داراى زاويه منحرف و خلاف عادى باشد.
اگر بگويند امروز در فلان رهگذر، سگى پاى جوان
چهارده سالهاى را گزيد و از جاى دندان سگ خون جارى شد، جوان فرياد مىزد و مىرفت،
اين خبر جالب نيست، زيرا معمولاً سگ پاى انسان را مىگزد. خبر جالب آن است كه كه
بگويند: امروز در فلان رهگذر، جوان چهارده سالهاى پاى سگى را گاز گرفت از جاى
دندان جوان خون جارى شد و سگ فرياد مىزد و از آن رهگذر دور مىشد.
خطابه و زاويه منحرف
خطيب اسلامى، اگر بخواهد از اين روش بسيار مؤثر
استفاده كند و سخن آموزنده مفيد خود را در قالبى بريزد كه داراى زاويه انحرافى
باشد، مىتواند درباره بعضى از روايات دقت كند و آنها را سرمشق خويش قرار دهد، و
به گونهاى سخن را القا نمايد كه در آغاز به نظر غير قابل قبول آيد، و پس از آن كه
توضيح داده شد، مطلب روشن شود. اين قسم سخن در اعمال فكر مستمعين اثر مىگذارد و
گفته خطيب را از ياد نمىبرند.
قال رسول الله صلى الله
عليه و آله ايكم مال وارثه احب اليه من ماله؟ قالوا ما فينا احد يحب ذالك يا نبى
الله قال بل كلكم يحب ذالك ثم قال يقول يابن آدم مالى مالى و هل لك من مالك الا
مااكلت فافنيت اولبست فابليت او تصدقت فابقيت و ما عدا ذالك فهو مال الوارث.(84)
روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله به حضار
محضر خود فرمود: كدام يك از شما مال وارث خود را بيش از مال خود دوست دارد؟ همه
جواب دادند: اى نبى خدا بين ما چنين دوستدارى نيست. حضرت فرمود: تمام شما چنين
هستند و مال وارث را بيش از مال خود دوست داريد. سپس حضرت توضيح داد كه صاحب مال
خطاب مىكند اى فرزند آدم، مال من، مال من. آيا مال تو غير آن چيزهايى است كه خوردى
و فانى كردى يا پوشيدى و پوشاندى يا صدقه دادى و ابقا نمودى و هر چه غير اينها
است، مال وارث است.
رسول گرامى سوالى را بين حضار طرح نمود كه جواب
آن به قدرى خلاف انتظار و انحرافى بود كه احدى متوجه آن نشد.
پس از توضيح آن حضرت، دريافتند كه چگونه مال
وارث را بيش از مال خود دوست دارند. اين سخن، با زاويه انحرافىاش، واقعيت
ناشناختهاى را بر مردم روشن ساخت، پرده ابهامى را از پيش روى آنان بالا زد،
وشنوندگان را به خود آورد تا هر چه زودتر با مالى كه در اختيار دارند، براى فرداى
خود زاد و توشهاى تهيه كنند.
پيامبر اكرم مىتوانست مطلب مورد نظر خود را به
طور عادى و بدون زاويه انحرافى بيان كند. مثلاً بفرمايد: پيش از آن كه بميريد و
اموالتان به وارث منتقل گردد، به نفع خود قدمى بر داريد.
ولى اين بيان ساده و عادى، به قدر آن پرسش و
پاسخ، در ضمير مردم اثر نمىگذارد.
عن الحسين بن على عليها
السلام قال مالك ان لم يكن لك كنت له فلا تبق عليه فانه لا يبقى عليك و كله قبل ان
يا كلك.(85)
حضرت حسين بن على (عليه السلام) فرموده است:
اموالت، اگر براى تو نباشد، تو براى آن خواهى بود. ثروتت را باقى مگذار و در راه
رضاى خدا صرف كن، كه اگر آن را باقى گذارى، ثروت تو را باقى نمىگذارند. اموالت را
بخور، پيش از آن كه اموال، تو را بخورد.
بپوش و بنوش و ببخش و بده |
|
براى دگر روز چيزى بنه |
مبادا كه در دهر دير ايستى |
|
مصيبت بود پيرى و نيستى |
زاويه انحرافى اين روايت، براى شنوندگان، شگفت
آورتر از روايت رسول اكرم است. مستمع، با شنيدن اين حديث، به فكر فرو مىرود و با
خود مىگويد: من مالك مالم، چطور ممكن است مملوك اموالم شوم؟ من مىتوانم مالم را
باقى نگذارم و از ميان ببرم، چطور ممكن است مال، مرا باقى نگذارد و از ميانم
بردارد؟
من مىتوانم مال را بخورم و طعمه خود سازم، مال
چگونه مىتواند مرا بخورد و طعمه خويشتن نمايد؟
اگر خطيب نيرومند و توانا باشد، مىتواند بعد
مادى ثروتمند را از بعد معنوىاش تفكيك نمايد، و به تمام سوالاتش پاسخ گويد، و در
توضيح حديث به او بفهماند اگر مال را از ديدگاه زندگى بنگرى و آن را وسيله رفع
نيازهاى حياتى بدانى و در جاى خود صرف كنى، تو مالك مالى، ولى اگر به ثروت دل
بستهاى، حب مال در اعماق وجودت نفوذ نموده، به بيمارى حرص مبتلا شدهاى، و در
زندگى جز افزايش دارايى هدفى ندارى، تو مملوك مالى.
اگر بتوانى در مواقع لازم، از مال دل برگيرى و
آن را در مجارى واجب و مستحب صرف نمايى، تو آن را باقى نمىگذارى، ولى اگر حقوق خدا
و خلق را نپردازى و از تكاليف دينى و انسانى خود در زمينه مال سرباز زنى، مال تو را
باقى نمىگذارد و سرانجام نابودت مىكند و حيات معنوى تو را كه اساس انسانيت است،
از ميان مىبرد.
اگر مال را به گونهاى صحيح و مشروع صرف نمايى،
خودت استفاده كنى، رفاه خانوادهات را تأمين نمايى، به ارحام فقيرت برسى، و
مستمندان را مورد حمايت قرار دهى، تو مال را خوردهاى، ولى اگر به وظيفه عمل نكنى،
بر خود و خانوادهات سخت بگيرى، ارحام فقير و مستمندان را از ياد ببرى و همواره در
فكر ثروت اندوزى باشى، مال تو را خورده است.
دعوت به شرك
در روزگار گذشته، مردى عالم و بزرگوار مىزيست،
به نام شيخ جعفر شوشترى. او از عباد و زهاد عصر خويش بود. در يكى از سالها، چند
روز قبل از ماه رمضان، به تهران آمد. مردم از ورودش مطلع شدند. به زيارتش رفتند و
از وى درخواست نمودند كه ماه رمضان را در تهران بماند، منبر برود، و جامعه را از
بيانات سومند خويش بهرهمند سازد. او دعوت را پذيرفت و در تهران ماند.
ماه رمضان فرا رسيد. در يكى از مساجد بزرگ
تهران، منبر را آغاز نمود. همه روز، جمع كثيرى براى استماع سخنانش حضور مىيافتند.
پس از گذشت نيمى از رمضان، روزى در منبر گفت: مردم را خبر كنيد فردا بيايند تا مطلب
مهمى را بگويم. فرداى آن روز جمعيت بيشتر آمد. منبر رفت و گفت مطلب مهم اين است كه
همه پيامبران الهى، مردم را به توحيد دعوت نمودند و من مىخواهم آنان را به شرك
دعوت كنم. فردا بياييد تا مطلب خود را شرح دهم.
اين سخن موجب شگفتى همه گرديد. به يكديگر نگاه
مىكردند كه شيخ فردا چه خواهد گفت. فردا، جمعيت فوق العاده گرد آمدند. شيخ منبر
رفت و گفت تمام فرستادگان خدا مردم را به توحيد و اطاعت دعوت نمودند و گفتند: در
تمام اعمال و اقوال خود، مطيع بىقيد و شرط خدا باشيد. بدبختانه ما امروز از مسير
حق منحرف شدهايم و اطاعت از هوى را جايگزين اطاعت خدا نمودهايم. مىخواهم بگويم
بياييد از امروز مشرك شويم. يعنى همان طور كه در مواقعى از دستورهاى خدا تخلف
مىنماييم و از هوى اطاعت نماييم. شايد اين شرك موجب نجات ما شود و قسمت اطاعت از
خدا، اطاعتهاى از هوى را جبران نمايد. پروردگار بزرگ و مهربان ما را بيامرزد و
مشمول عفو و اغماضمان قرار دهد.
سخن شيخ، با زوايه انحرافى شرك، در مردم اثر
عميق گذارد. با چشم اشك آلود به هم مىنگريستند و با احساس شرمسارى، در پيشگاه
الهى، گفته هاى خطيب را استماع مىنمودند. مجلس پايان پذيرفت، اما تا مدتى بعضى از
شنوندگان وقتى با يكديگر مواجه مىشدند، جمله شيخ را تكرار مىكردند:
بياييد از امروز مشرك شويم.
اگر خطيب بتواند هم مانند مرحوم شيخ جعفر
شوشترى، از زاويه منحرف سخن بگويد و مردم را موعظه كند، هدف خويش را به گونهاى
مؤثر القا نموده و اثر بهتر و بيشترى در اذهان شنوندگان به جاى مىگذارد، ولى اين
كار هميشه و براى همه وعاظ ميسر نيست، اما در خلال تواريخ، بعضى از وقايع و قضايا
آمده است كه سخنگوى آن واقعه، مقصود خود را از زاويه منحرف بيان نموده و بسيار مؤثر
واقع شده است. خطبا مىتوانند در مواقع لازم، براى تأئيد سخنان خود، از اين قبيل
قضايا استفاده نمايند و به عنوان شاهد بحث، ذكر كنند و در شنوندگان اثر مفيد
بگذارند. در اين جا، به طور نمونه، به يك قضيه تاريخى اشاره مىشود.
منصور دوانيقى، فرماندارى يكى از شهرهاى غير
عربى را به مردى محول نموده بود به نام عمرو سلم قتيبه. او در دوران مأموريت خود،
ستم بسيار كرد و مردم از ظلم او به جان آمدند. ناچار، يكى از افراد دانا و فهميده
خود را برگزيدند و از او خواستند به دربار خليفه برود و از ستم عمرو شكايت كند. او
چون به دربار آمد، با ربيع، حاجب بزرگ برخورد نمود. گفت: من از فلان ناحيه آمدهام
و مردم مرا فرستادهاند تا حال آنان را شرح دهم و بگويم از ستم فرماندار بر اهالى
چه مىگذرد، اما پيش از شرح حال، سوالى دارم و آن اين كه آيا شما عمرو سلم قتيبه را
شناخته بوديد كه او را به فرماندارى شهر ما برگزيديد، يا آن كه نمىشناختيد. پاسخ
داد: مىشناختيم.
فرستاده مردم، بدون آن كه سخنى بگويد، بازگشت و
رفت. ربيع تعجب كرد و دستور داد او را بازگرداندند و چون بيامد، ربيع پرسيد: مقصودت
از اين سؤال چه بود كه بدان اكتفا كردى و حاجت ديگرى نخواستى؟ نماينده مردم گفت:
اگر شما او را نمىشناختيد و از ستمكارى وى آگاه نمىبوديد، من جريان كارهايش را
مىگفتم، ولى بعد از آن كه گفتنيد او را مىشناختيم و آگاهانه براى فرماندارى ما
فرستادهايد، جاى سخن باقى نماند.
ناچار بايد به خدا بازگرديم و كفايت امر خواد
را از او بخواهيم. ربيع به شدت تحت تأثير قرار گرفت. فوراً نزد منصور رفت و جريان
را به اطلاع رساند و منصور دستور داد تا فرماندار را عزل نمايند.(86)
پيام
گاهى افراد عالم و لايق، كه از نقوذ كلام و
ارزش معنوى برخوردار بودهاند، جمله كوتاهى را به صورت پيام براى صاحبان قدرت و
مقام فرستادهاند و به آنان تذكرى دادهاند. بر اثر آن پيام، تحولى به وجود آمده،
گيرنده پيام را به خود آورده، او به نقع جامعه قدم برداشته، و به اقامه دل و داد
همت گمارده است.
قاضى بخارا مىگويد: روزى در سمرقند، به سوى
سراى (قدر سمغاج خان) مىرفتم. ناگاه در راه با امام محمد نصر، كه از علماى سمرقند
بود، برخورد نمودم. به سوى من آمد. از اسب فرود آمدم و مراتب ادب به جاى آوردم.
گفت: به نزد خان مىروى؟ پاسخ دادم: آرى. گفت: پيغام مرا به خان برسان و بگوى آن چه
بر مردم مىگذرد يا مىدانى يا نمىدانى. اگر مىدانى و خاموش مىباشى، واى بر تو و
اگر نمىدانى، واى بر ما، كه ما را سلطانى است از رعيت خود بىخبر. مىگويد چون اين
پيام را رساندم، بسيار گريست، اساس عدل را بنيان نهاد و به دادگرى پرداخت.(87)
خطيب و سخنى حاوى پيام
به شرحى كه قبلاً توضيح داده شد، لازم است
خطيب، قبل از شروع سخن، هدف خود را در ذهن خويش تعيين نمايد. بداند در اين سخنرانى
چه مىخواهد بگويد و چه موادى را به كار مىبرد. آغاز و انجام كلام خود را در نظر
بگيرد. محتواى سخن را در ذهن تنظيم نمايد. سپس مطالب خويشتن را با شنوندگان در ميان
بگذارد. البته، چنين سخنى مفيد و ثمربخش خواهد بود.
اگر خطيب، علاوه بر سخن مفيد، بتواند از مجموع
گفتههاى خود مطلب كوتاه و آموزندهاى را بر گزيند و در پايان به شنوندگان خاطرنشان
نمايد، سخنش حاوى پيام خواهد بود و اين، خود، براى سخنران امتياز ديگرى است. اگر
بتواند از گفتههاى خويش پيامى را استخراج كند، مىتواند به تناسب بخث، از يك روايت
يا يك مطلب تاريخى، جمله جالبى را انتخاب نمايد، به شنوندگان القا كند تا آنان به
ذهنشان بسپارند و پيام سخن باشد.
مثال:
ابومنصور، وزير سلطان طغرل، مردى بود لايق و
خداترس. او، همه روزه، بعد از اداى فريضه صبح، همچنان بر سجاده مىنشست و تا دميدن
آفتاب دعا مىخواند و ذكر مىگفت: سپس، سوار مىشد و به حضور سلطان طغرل مىرسيد:
يكى از روزها، براى سلطان مهمى پيش آمد و قبل از آفتاب، وزير را به حضور طلبيد.
مأمورين به منزلش رفتند. ديدند بر سجاده نشسته و مشغول ذكر است. دستور فورى شاه را
به وى ابلاغ كردند، ولى او توجه نكرد. رفتند. آمدند. دوباره و سه باره ابلاغ
نمودند. اعتنا ننمود. باز گشتند و به سلطان گفتند: او مردى است
مغرور و خودسر، مقام سلطنت را رعايت نمىكند و از فرمان سرباز مىزند. با
اين سخنان، آتش غضب شاه را مشتعل ساختند و او را خشمگين نمودند.
آفتاب طلوع كرد. وزير از خواندان دعا و ذكر
فارغ گرديد. فوراً سوار شد و به حضور آمد. سلطان، با خشونت و تندى بر وى بانگ زد كه
چرا دير آمدى؟ وزير در پاسخ گفت: اى پادشاه، من بنده خدا هستم و چاكر سلطان طغرل.
تا از وظايفه بندگى خداوند فراغت نيابم، به چاكرى تو نمىپردازم.
اين سخن محكم و قاطع، كه از اعماق جان وزير با
ايمان سرچسمه گرفته بود، در دل شاه اثرى بس عميق گذارد. باطنش را طوفانى كرد. اشك
چشمش را فرا گرفت. او را مورد تحسين و تمجيد قرار داد و گفت: بندگى خدا را بر چاكرى
ما مقدم دار، تا به بركت آن، كارها منظم گردد و مملكت بهرهمند شود.(88)
خطيب، اگر در مجلسى پيرامون آثار معنوى ايمان
بحث نموده و از اطمينان قلب، قوت روح و توكل و تفويض مؤمنين راستين سخن گفته،
مىتواند اين قضيه تاريخى را به صورت مؤمنين از زبان يك فرد مسلمان بيان نمايد و
جملهاى را كه وزير به سلطان طغرل گفته، به عنوان پيام سخن، در آخر بحث، به حضار
القا كند و بگويد: همه ما، داراى هر شغلى كه هستيم، بايد اول بنده خدا باشيم و دوم
شاغل شغل. واعظ بگويد اول بنده خدا هستم، دوم سخنران جامعه، وزير بگويد اول بنده
خدا هستم، دوم عضو كابينه. تاجر بگويد اول بنده خدا هستم، دوم بازرگان مملكت و
همچنين ساير طبقات.
اگر اين پيام، در اذهان همه مردم، به راستى
جايگير شود و تمام قشرهاى مختلف جامعه، آن را باور آورند، يعنى همه، در تمام احوال،
اول، خود را بنده خدا بدانند، بعد عهده دار شغل، هرگز بندگى او را فراموش نمىكنند،
از مرز بندگى و عبوديت فراتر نمىروند، و همواره طبق رضا، و خشنودى قدم بر
مىدارند.
خطيب و مزاج متعال
از جمله امورى كه همواره بايد خطيب مورد توجه
قرار دهد، اين است كه موقع سخنرانى، حالات جسمى و روحىاش عادى و طبيعى باشد و در
مواقع دردمندى، گرسنگى، بىخوابى، و ديگر عوارض جسمى از اين قبيل، سخنرانى ننمايد.
همچنين اگر به عللى خشمگين شده يا مرعوب مجلس گرديده يا مصيبتى بزرگ، به سختى آزرده
خاطرش ساخته، از سخن خود دارى نمايد. چه هر يك از اين حالات، بيش و كم، در فكر و
زبان خطيب اثر نامطلوب مىگذارد و سخن گفتن در چنين مواقعى ممكن است عوارضى غير
قابل جبران به بار آورد.
گاهى دردمندى يا ضعف شديد يا بىخوابى، آن چنان
قدرت تمركز فكر را از سخنران مىگيرد، يا نيروى حافظه ياد آورى را تضعيف مىكند كه
خطيب، در خلال سخن، نمىداند چه گفته و چه مىخواهد بگويد و گاهى در حال سخن گفتن
به خواب مىرود. در آن موقع، كلماتى شكسته و نامفهوم به زبان مىآورد. گاهى بر اثر
مرعوب شدن، بهت زده به مردم مىنگرد، قدرت سخن را از كف مىدهد، و سر افكنده كرسى
سخن را ترك مىگويد.
گاهى بر اثر خشم شديد، زبان خطيب، به سركشى و
طغيان مىگرايد. گويى عنان اختيار گفتن از كف گوينده بيرون رفته، سخنانى ناسنجيده و
بىحساب مىگويد و در مواقعى بدون تناسب فرياد مىزند.
عن على (عليه السلام) قال
الا ان اللسان بضعه من الانسان فلا يسعده القول اذا امتنع و لا يمهله النطق اذا
اتسع.(89)
على (عليه السلام) فرموده: زبان، قطعه و عضوى
است از انسان. موقعى كه آدمى به علت عجز و ناتوانى، از گفتن باز مىماند، زبان
نمىتواند به سخن گفتن كمك كند و به جريانش اندازد و زمانى كه به عللى، ميدان گفتن
براى انسان گشايش مىيابد، سخن به زبان مهلت نمىدهد و از جريان باز نمىايستد.
ابن ميثم، در شرح اين خطبه، مقدمهاى را ذكر
نموده كه نقل آن در تبيين بحث سودمند است.
روى ان اميرالمؤمنين
(عليه السلام) قال هذا الكلام فى واقعه اقتضت ذلك و هى انه امر ابن اخته جعده بن
هبيره المخزومى يوماً ان يخطب الناس فصعد المنبر فحصر فلم يستطع الكلام فقال (عليه
السلام) و تسنم ذروه المنبر ثم خطب خطبه طويله ذكر الرضى رحمه الله منها هذا الفصل.(90)
روايت شده كه على (عليه السلام) اين سخن را به
مناسبت، در واقعهاى كه اقتضا داشت، فرموده است. آن واقعه اين است كه روزى به پسر
خواهر خود، جعدهبن هبيره مخزومى فرمود منبر برود و براى مردم سخن بگويد. او منبر
رفت، ولى در تنگناى قرار گرفتن و مرعوب گرديد كه نتوانست سخن بگويد. ناچار، منبر را
ترك گفت. آن گاه امام (عليه السلام) بر خاست و در عرشه منبر مستقر گرديد. خطبه
مفصلى بيان نمود، كه مرحوم سيد رضى، رضوان اله عليه، قسمتى از آن را، كه اين فصل
است، ذكر نموده است.
على (عليه السلام)، به مناسبت حالت رعبى كه به
جعده دست داد، فرموده است موقعى كه آدمى به علت عجز و ناتوانى، از گفتن باز
مىماند، زبان نمىتواند به نطق نمىتواند به نطق مساعدت و كمكى بنمايد.
عمل قاضى و خطيب
كارى كه در جامعه اسلامى به عهده قاضى است،
رسيدگى به پروندههاى حقوقى، جزايى، جنايى، و حكم دادن بر وفق موازين شرع مقدس است.
كارى كه در جامعه به عهده خطيب اسلامى گذارده
شده، بيا مطلب اعتقادى، اخلاقى، احكام دينى، و سخن گفتن طبق كتاب و سنت است.
اولياى دين، درباره قاضى شرع، به منظور حفظ
توازن و تعادل حالات جسمى و روحىاش، براى صادر نمودن حكم صحيح، تذكراتى دادهاند.
از آن جمله:
عن رسول الله صلى الله
عليه و آله انه نهى ان يقضى القاضى و هو غضبان او جائع اوناعس.(91)
رسول اكرم نهى فرموده از اين قاضى قضاوت نمايد،
در حالى كه خشمگين است يا گرسنه يا آن كه چرتش گرفته است.
عن على (عليه السلام) قال
لرفاعه لا تقض و انت غضبان و لا من النوم سكران.(92)
على (عليه السلام) به رفاعه فرموده: قضاوت مكن،
در حالى كه خشم آلودى، يا آن كه مست خوابى.
اگر قاضى، در حين قضاوت، خشمگين يا خواب آلود
باشد، ممكن است از راه حق منحرف گردد و بر خلاف موازين شرع مقدس حكم نمايد. خطيب
نيز اگر در حين سخنرانى غضب آلوده يا در حال چرت باشد، ممكن است از صراط مستقيم
الهى خارج شود و بر خلاف كتاب و سنت سخن بگويد. اين هر دو، منافى با رضاى حضرت بارى
تعالى است و براى جامعه مضر و خطرناك.
قضاوت ناحق مىتواند موجب خون بىگناهى يا بر
باد رفتن آبرو و شرف مسلمان شود. سخنرانى غير صحيح نيز مىتواند عقيده باطلى را
بنام دين حق، بر جمع كثيرى القا نمايد و گمراهشان سازد، يا آن كه احكام الهى را
تغيير دهد، حلال خدا را حرام، يا حرام خدا را حلال كند و شنوندگان به گفته ناصحيح
او معتقد گردند.
خلاصه آن كه، هم خطبا و سخنرانان دينى بايد در
حين سخنرانى از سامت مزاج و اعتدال روح و جسم برخوردار باشند، و هم قضاوت در حين
قضاوت.
سخن در تندرستى تندرست است |
|
كه در سستى همه تدبير سست است
|
نشايد كرد خود را چاره كار |
|
كه بيمار است رأى مرد بيمار |