تخلف ناآگاه
دهها سال قبل، كه هنوز آب تهران لوله كشى نشده
بود، در منازل آب انبار مىساختند و آب مشروب سكنه هر منزل، در آن انبار ذخيره
مىشد. آبهاى مشروب محلات از نهرهايى مىگذشت كه اغلب، روى آنها پوشيده نبود و در
دسترس رهگذران قرار داشت. مكرر ديده مىشد بعضى از زنان وظيفه ناشناس، لباسهاى چرك
و حتى كهنههاى آلوده و پليد اطفال كوچك را در نهرها مىشستند و آب جارى، حبابهاى
صابونى را كه به آنها زده بودند، با خود مىبرد.
واعظ تحصيل كرده و عالمى بود كه چند سال قبل از
دنيا رفت. او را مىشناختم و به اخلاقش واقف بودم. او در منابر چيزهايى را به مردم
سفارش مىنمود كه خودش به آنها عمل مىكرد. او در كار بعضى از زنان نادان بسيار
حساس بوده و سخت رنج مىبرد و مكرر در منابر تذكر مىداد.
روزى، آن واعظ محترم به منزلم آمد و گفت: عصرها
مرا به مجلسى كه در يكى از خيابانهاى فرعى اميريه بوده، دعوت نمودند (اميريه آن
روز، قسمتى از خيابان ولى عصر امروز است).
اميريه، از خيابانهاى خوب تهران به حساب
مىآمد و از جمله امتيازاتش اين بود كه دو طرف خيابان، دو نهر آب پيوسته جريان
داشت. گفت: در يكى از روزها، كه به طرف آن مجلس مىرفتم، زنى را ديدم كه در نهر
اميريه رخت مىشويد. از ديدن آن ناراحت شدم. به مجلس آمدم. پس از چند دقيقه توقف،
منبر رفتم. جمعيت زياد بود. در اواخر منبر، احساس درونىام واداشت پيرامون شستن
لباسها در نهر تذكرى بدهم. اول، آن را كه بين راه ديده بودم، به اطلاع حضار
رساندم. سپس گفتم به اينان بگوييد انصاف داشته باشيد. آب مشروب را كثيف نكنيد.
پليدىها را به خورد مردم ندهيد. سلامتشان را به خطر نيندازيد، و لباسهاى چركين را
در نهرها نشوييد.
سخنم تمام شد. منبر را ترك گفتم، در راه، عده
زيادى با من مصافحه كردند. دست دادند. خيابان فرعى را طى نموده، به اميريه، خيابان
اصلى، رسيدم. عده زيادى از مردان و زنان مستمع نيز آن راه را پيمودند، بعضى پيش از
من به خيابان اصلى رسيدند و گروهى بعد از من.
در خيابان اميريه كنار نهر نشستم تا دستهايم
را بشويم، در حالى كه مىشستم، يكى از مستمعين مجلس بالاى سرم ايستاد. حرفهاى مرا،
هم مانند خود من، تكرار كرد و به صداى بلند، كه مستمعين از مجلس در آمده بشنوند،
گفت: انصاف داشته باشيد. دستهاى آلوده خود را در نهر نشوييد. آب مشروب مردم را
كثيف نكنيد. پليدىها را به خوردشان ندهيد، و سلامت آنان را به خطر نيندازيد.
واعظ محترم گفت: من پيش از سخنان گوينده، متوجه
نبودم كه شستن دست در آب جارى، يك قسم آلوده كردن آب است و من ناآگاه مرتكب اين
تخلف شدم. گفتههاى او، مردم را متوجه من نموده و با تبسمى آميخته به استهزا مرا
نگاه مىكردند. آن قدر خجلت زده شرمنده گرديدم كه برخاستن از كنار نهر و نگاهكردن
به مردم برايم بسى دشوار و سنگين بود. خلاصه، برخاستم و رفتم و فردا ناآگاهى خود را
براى مستمعين توضيح دادم. خلاصه، مردم از كسانى كه دگران را امر و نهى مىنمايند،
عموما، و از خطبا و سخنوران اسلامى، خصوصا، توقع دارند كه خودشان به آن چه مىگويند
عمل كنند و دستورهاى خويش را به كار بندند و اگر اين نكته را رعايت ننمايند و به
توقع مردم ترتيب اثر ندهند، نه تنها از قدر و منزلتشان كاسته مىشود و زمينه
تحقيرشان فراهم مىگردد، بلكه آنان را عناصرى نادرست مىخوانند و از گروه
وظيفهناشناسان و متخلفين به حساب مىآورند.
تأثير كلام خطيب، از بزرگترين نشانههاى شخصيت
او در افكار عمومى است. سخنور اسلامى، اگر به گفتههاى خود عمل نكند و از اطاعت
فرمان الهى و رعايت تعاليم دينى سرباز زند، نفوذ كلام خود را از دست مىدهد و مردم
به امر و نهى او ترتيب اثر نمىدهند و گفتههايش را بىتفاوت تلقى مىنمايند.
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال ان العالم اذا لم يعمل بعلمه زلت موعظته عن القلوب كما يزل المطر عن
الصفاه.(63)
امام صادق (عليه السلام) مىفرمود: زمانى كه
عالم، به علم خود عمل نكند، موعظه او از دلها مىلغزد و در دلها قرار نمىگيرد و
به جاى نمىماند، همان طور كه باران از روى سنگهاى سخت مىلغزد و فرو مىريزد.
عن النبى صلى الله عليه و
آله مثل الذى يعلم الخير و لا يعمل به مثل السراج يضيى للناس و يحرق نفسه.(64)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: مثل
عالمى كه به مردم خير و خوبى را تعليم مىدهد و خودش به آن عمل نمىكند. هم مانند
چراغى است كه مردم را روشن مىكند و خود را مىسوزاند.
بزرگتر از مصائب دنيا، براى عالم و خطيب غير
عامل، مصائبى است كه در آخرت دامنگير مىشود و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را
به ابى ذر خبر داده است.
يا اباذر يطلع قوم من اهل
الجنه الى قوم من اهل النار و يقولون ما ادخلكم النار و انما دخلنا الجنه بفضل
تعليمكم و تاديبكم فيقولون انا كنا نامركم بالخير و لا نفعله.(65)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اى
اباذر، در قيامت گروهى از اهل بهشت به گروهى از اهل دوزخ اشراف مىيابند. به آنان
مىگويند: چه چيز شما را وارد آتش نموده است، با آن كه ما در پرتو تعليم و تاديب
شما داخل بهشت شدهايم؟ پاسخ مىدهند كه ما شما را به خوبى و درستكارى امر
مىنموديم، ولى خودمان عمل نمىكرديم.
عن ابى عبد الله (عليه
السلام) قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله اشد الناس ندامه و حسره رجل دعا
عبدا الى الله تبارك و تعالى فاستجاب له و اطاع الله فادخله الله الجنه و الدخل
الداعى النار بترك عمله و اتباعه هواه.(66)
امام صادق (عليه السلام)، از رسول گرامى، (صلى
الله عليه و آله و سلم)، روايت نموده كه در قيامت، شديدترين افسوس و پشيمانى براى
كسى است كه بندهاى را به خدا دعوت نموده و آن بنده دعوت را پذيرفته و اوامر الهى
را اطاعت كرده است و بر اثر پذيرش و اطاعت خداوند، بنده مطيع را به بهشت برده، ولى
دعوت كننده را در آتش دوزخ جاى دادهاند. براى آن كه به دستور بارى تعالى عمل
ننموده و از هواى نفس پيروى كرده است.
نتيجه آن كه اگر خطباى اسلام بخواهند به درستى
در راه حق قدم بردارند، مبلغ راستين اسلام باشند، در دنيا از افتخار نشر تعاليم
الهى، كه منصب پيامبران است، برخوردار گردند و در آخرت به سعدت ابدى دست يابند،
بايد برنامه كار خود را بر دو اصل اساسى استوار سازند:
اول، دين خدا را در كمال صداقت و راستى، آن طور
كه هست، به مردم بگويند و آيين الهى را بدون افزايش و كاهش با آنان در ميان
بگذارند.
دوم، تنها به گفتن تعاليم الهى اكتفا نكنند،
بلكه، خود، عملا گفتههاى خويش را به كار بندند و آنها را در كمال خلوص و منزه از
ريا و آلودگى انجام دهند.
به فرموده امام صادق (عليه السلام)، بهترين
موعظه، سخنان آن واعظى است كه داراى اين دو مزيت باشد. صادقانه سخن بگويد و خالصانه
عمل نمايد.
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال احسن الموعظه ما لا تجاوز القول حد الصدق و العمل حد الا خلاص.(67)
بهترين موعظه آن است كه سخن از مرز راستگويى
تجاوز ننمايد و عمل از حد اخلاص فراتر نرود.
تذكر اين نكته لازم است كه سخن گفتن واعظ، در
كمال صداقت و درستى و عمل كردن به گفته هايش با خلوص و پاكى، بدان معنى نيست كه
سخنان او، به تنهايى، در شنونده اثر مىگذارد. و به صراط مستقيم هدايتش مىنمايد،
بلكه شنونده نيز بايد واجد شرايط فراگيرى و حسن استماع باشد تا از گفتههاى واعظ به
خود آيد، صلاح و فساد خويش را تميز دهد، و به راه سعادت گرايش يابد.
مستمعى كه عقل خود را واپس زده و نمىخواهد فكر
كند، مستمعى كه اسير لجاج و عناد است و نمىخواهد منصفانه قضاوت نمايد، مستمعى كه
اسير تعصب قومى و نژادى است و نمىخواهد آن قيد و بندها را بگسلد، و خلاصه، مستمعى
كه خويشتن را بسته و نمىخواهد آزاد باشد، هرگز گفتههاى سعادتبخش واعظ واجد تمام
شرايط در وى اثر نمىگذارد و موجب نجاتش نمىشود.
رسول گرامى، واعظ و راهنمايى است كه خداوند او
را گزيده و واجد تمام شرايط است، ولى گفتههاى آن حضرت، براى عناصر لجوج و معاند
بىاثر بود و خداوند اين امر را به وى خبر داد.
ان الذين كفروا سواء
عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون.(68)
آنان كه كفر آوردهاند و عقل خويش را پنهان
داشتهاند، انذار نمودن و ننمودن، براى آنها يكسان است و سرانجام ايمان نمىآورند.
مطلب ديگرى كه ضمن بعضى از روايات آمده،
مسووليت خطبا را بيان نموده، و حتما بايد مورد توجه گويندگان باشد، اين است كه در
قيامت، خطابه خطيب و انگيزه او در ايراد آن خطبه به وى عرضه مىشود.
به عبارت ديگر، عمل نكردن خطيب به گفتههاى
خودش، موجب يك گرفتارى بزرگ براى او در قيامت است، و انگيزه خطيب در گفتن بعضى از
مطالب، ضمن خطابهاش، گرفتارى ديگر.
عن النبى صلى الله عليه و
آله، يا اباذر ما من خطيب الا عرضت عليه خطبته يوم القيامه و ما اراد بها(69)*.
رسول اكرم (صلىالله عليه وآله) به ابى ذر
فرموده: هيچ خطيبى نيست مگر آن كه در قيامت خطبه او و قصدش از ايراد آن خطبه به وى
عرضه مىشود.
گاهى خطيب با حسن نيت و به زبان موعظه و نصيحت،
تكليف شرعى اغنيا را در كمك به فقرا توضيح مىدهد و آنان را در انفاق و احسان ترغيب
مىنمايد و هدفش از اين سخن، حمايت از بينوايان و تهى دستان است.
گاهى همين مطلب را با سوء نيت و به زبانى تحريك
آميز مىگويد و به گونهاى بيان مىكند كه فقرا بر اغنيا بشورند، اموال آنان را
چپاول و غارت نمايند و در جامعه اختلال و بىنظمى به وجود آورند. قطعاً اين دو طرز
فكر و اراده با هم تفاوت دارد. خطابه اول، با حفظ نظم اجتماعى، موجب رفاه فقيران و
مستمندان است و خطابه دوم مايه اختلال نظم و بىامنى و باعث تضيع اموال و ايجاد هرج
و مرج است.
هدايت گمراهان
عمل كردن سخنور اسلامى به گفتههاى خود، كه
فشردهاى از تعاليم الهى است، نشانه وظيفه شناسى و علامت پاك دلى و تقواى خطيب است،
ولى مهم تر از انجام وظايف فردى، هدايت مردم به صراط مستقيم و نجات آنان از گمراهى
و ضلالت است.
اين عبادت بزرگ را فرستادگان خدا به عهده
داشتند و در اين راه سعى و كوشش بسيار نمودند و كم و بيش به ثمرات نجات بخش و سعادت
آفرين آن دست يافتند.
اگر خطيبى به اين امر بزرگ همت گمارد، عهدهدار
هدايت مردم شود، و آن را براى خدا و با خلوص نيت انجام دهد، به خدمتى بس عظيم نايل
گرديده و علاوه بر پاداشهاى خداوندى در قيامت، از اجر بزرگ او در اين جهان نيز
برخوردار مىگردد. اين مطلب، در روايتى كه از حضرت زهرا (عليه السلام) نقل شده،
آمده است:
قالت فاطمه عليه السلام
من اسعد الى الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل له افصل مصلحته.(70)
حضرت زهرا (عليهاالسلام) فرموده است: هر كس
عبادت خالص خود را به مقام رفيع حضرت بارى تعالى تصعيد نمايد، خداوند نيز بهترين و
عالىترين خير و مصلحت او را در اين جهان، براى وى فرو مىفرستد.
5: سخنور و مقدمه سخن
اما بعد فان القبور
محلتنا والقيامه موعدنا والله عارضن.
امام مجتبى (عليه السلام)
مقدمه، براى سخن، از دو ديدگاه قابل بحث است.
يكى از جهت لزوم و عدم لزوم، و آن ديگر از جهت كميت و كيفيت، كه بايد در آن ملحوظ
گردد. در اينجا، به اختصار پيرامون هر دو قسمت توضيح داده مىشود.
قسمت اول
لزوم و عدم لزوم مقدمه، به اعتبار تفاوت محتواى
سخن، و همچنين با توجه به شرايطى كه سخنران در آن قرار دارد، به چهار قسم قابل
تقسيم است.
1. آن جا كه ذكر مقدمه براى توضيح مطلب لازم و
ضرورى است.
2. آن جا كه مقدمه ضرورت ندارد، ولى ذكرش مفيد
و ثمربخش است.
3. آن جا كه مقدمه لازم نيست و اگر گفته شود
زايد و خلاف بلاغت است.
4. آن جا كه مقدمه زيان بار و مضر است و بايد
ترك شود.
اول. مقدمه براى سخن در جايى لازم و ضرورى است
كه مطلب مورد بحث، بدون ذكر مقدمه، آن طور كه بايد روشن نمىشود و شنوندگان از هدف
گوينده به خوبى آگاه نمىگردند.
مثلاً، خطيب مىخواهد در مجلسى راجع به تكامل
اختيارى انسان سخن بگويد و حضار محضر، از جهت درك و فهم، مردمى متوسط و پايين تر از
متوسطاند اين آيه را تلاوت مىنمايد.
يا ايها الذين آمنوا
استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم.(71)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اجابت نماييد خدا
و رسول را، وقتى دعوت مىنمايند به چيزى كه شما را زنده مىكند.
خطيب، براى توضيح آيه، در مقدمه سخن مىگويد:
آدمى داراى دو حيات است. يكى حيات حيوانى و آن ديگر حيات انسانى. حيات حيوانى ما،
مثل حيات تمام حيوانات، به جبر آغاز مىشود و به جبر پايان مىپذيرد. هيچ حشره و
حيوانى به اراده خودش زنده نمىشود و به اراده خودش نمىميرد. حيات حيوانى ما هم
مانند حيات ساير حيوانات جبر است.
اما حيات انسانى ما در اختيار ماست. اگر
بخواهيم، مىتوانيم انسان باشيم، انسان زندگى كنيم، و انسان بميريم و اگر بخواهيم،
مىتوانيم حيوان باشيم، حيوان زندگى كنيم و حيوان بميريم.
برنامه حيات حيوانى ما، مثل ساير حيوانات، به
قضاى الهى در نظام تكوين پايه گذارى شده و به جبر اجرا مىشود. اما برنامه حيات
انسانى ما، به مشيت حضرت بارى تعالى، در نظام تشريع پايه گذارى شده و اجرا و عدم
اجراى آ در اختيار ما است. اين آيه مىگويد: اى اهل ايمان، دعوت خدا و رسول را
اجابت نماييد، و وقتى برنامه انسانيت را ارائه مىكند و شما را به زندگى انسانى
دعوت مىنمايد.
لازم است سخنران، با بيان اين مقدمه، مطلب آيه
را توضيح دهد و معنى حيات انسانى را، كه با اجابت دعوت خدا و پيامبر به دست مىآيد،
به مستمعين بفهماند و آنان را به فرا گرفتن تعاليم اسلام و به كار بستن آن ترغيب و
تحريص نمايد.
دوم. سخنران مىخواهد در روز اول ماه رمضان،
درباره روزه بحث كند. ضرورت ندارد كه براى آن مقدمهاى ذكر نمايد، بلكه مىتواند
بدون مقدمه، وارد بحث روزه شود و بعضى از رواياتى كه در فوايد دنيوى و اخروى روزه
رسيده است، بخواند و مىتواند آيه مربوط به فريضه روزه را در آغاز سخن قرائت نمايد.
يا ايها الذين آمنوا كتب
عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون.(72)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، روزه بر شما واجب
شده، همچنان كه بر امتهاى قبل از شما واجب گرديد. شايد بدين وسيله پرهيزكار شويد.
به استناد جمله آخر آيه، خطيب مىتواند مسئله
تقوى را مقدمه سخن قرار دهد، پارهاى از روايات تقوا را بخواند و نتيجه بگيرد كه
تقوا، حس خويشتن دارى و تملك نفس از گناه است و قرآن شريف روزه را يكى از مجارى نيل
به تقوى معرفى نموده است.
سوم. از سخنران مىخواهند كه خطبهاى ايراد
نمايد. در آن خطابه، هدف مخصوصى مورد نظر نيست و سخنران نمىخواهد درباره مطلب
معينى سخن بگويد. در اين جا، خطيب به مقدمه نياز ندارد، بلكه مطلبى را كه موافق ذوق
خود و متناسب با فكر شنوندگان باشد، انتخاب مىكند و بدون مقدمه، پيرامون آن سخن
مىگويد. در اين سخنرانى، نه فقط مقدمه لازم نيست، بلكه ذكر مقدمه خلاف بلاغت است.
روى ان اميرالمؤمنين قال
للحسن (عليه السلام) قم فاخطب لا سمع كلامك فقام و قال الحمد لله الذى من تكلم سمع
كلامه و من سكت علم ما فى نفسه و من عاش فعليه رزقه و من مات واليه معاده و صلى
الله على محمد و آله الطاهرين و سلم اما بعد فان القبور محلتنا والقيامه موعدنا
والله عارضنا و ان عليا باب من دخله كان آمناً و من خرج منه كان كافراً.(73)
روايت شده است كه اميرالمؤمنين على (عليه
السلام) به فرزندش حضرت مجتبى فرمود: برخيزد، خطبهاى بخوان كه من كلامت را بشنوم.
امام مجتبى از جا حركت كرد و گفت: حمد براى خداوندى است كه هر كس زنده باشد، رزقش
بر عهده او است و هر كس بميرد، بازگشتش به سوى خداوند است. آن گاه، بر حضرت محمد و
آلش درود فرستاد.
سپس فرمود: قبرها جايگاه ما است و قيامت وعده
گاه ما. خداوند، در آن روز، طبق رفتارى كه در دنيا داشتهايم، با ما عمل خواهد
نمود. على (عليه السلام) درى است كه هر كس به آن داخل شود، در امان است و هر كس از
آن خارج گردد، گرفتار كفر و ناامنى است.
على (عليه السلام)، خود، اول خطيب عالم اسلامى
بود. امام مجتبى به امر پدر، خطبه كوتاهى را با محتوايى رفيع، بدون مقدمه، در محضر
مقدسش ايراد نمود، و موجبات رضايت خاطر آن حضرت را فراهم آورد. در ذيل حديث آمده
است كه على (عليه السلام)، پس از پايان خطبه، در كنار فرزند آمد و مراتب خشنودى و
رضايت خاطر خويشتن را از سخنان او ابراز فرمود.
چهارم. جمعيت زيادى را در نظر بگيريد، از زن و
مرد، بزرگ و كوچك و ميانسال و جوان، كه روز سيزده فروردين، طبق مراسم معمول، از شهر
خارج شده و در سرزمين بالنسبه وسيعى گرد هم آمدهاند. بعضى در جست و خيزند، برخى
فوتبال مىزنند، گروهى فرياد مىكشند، عدهاى مىخندند، و جمعى در حال كشمكش و
نزاعاند.
اگر يكى از مأمورين انتظامى، در اين اوضاع
آشفته و ناموزون، بخواهد با مردم سخن بگويد و از اعمال ناروا و خلافشان جلوگيرى
نمايد، در درجه اول بايد آنان را ساكت كند و به استماعشان وادار سازد. البته اسكات
مردم به طور عادى ناممكن است و گوينده بايد از يك عمل غير عادى استفاده كند و چند
لحظه مردم را ساكت نمايد و پيام خود را برق آسا به آنان بگويد.
در چنين شرايطى، گوينده، بلندگو را مهيا
مىكند، كنار بلندگو مىايستد، با سلاح گرم چند تير پىدرپى در فضا شليك مىكند،
مردم با شنيدن صداى تير ساكت مىشوند كه بفهمند چه شده، سخنران به سرعت از اين فرصت
استفاده مىكند، پيام خود را فشرده و بدون مقدمه به مردم ابلاغ مىنمايد و چنين
مىگويد:
آگاه باشيد. تعدادى مأمور انتظامى، با لباس
عادى بين شما پراكندهاند. متعرض زنان نشويد. دگران را اذيت نكنيد، كه شخص مزاحم،
بلافاصله دستگير و به زندان اعزام مىگردد و فردا پروندهاش به جريان مىافتد.
ممكن است خطباى اسلام، در پارهاى از مواقع، با
وضعى اين چنين آشفته و پر جنجال مواجه گردند. اگر بتوانند چند لحظه مردم را ساكت
كنند، بايد حتماً بدون مقدمه سخن بگويند و تذكرات خويش را با عباراتى كم و كوتاه
بيان نمايند. چه، اگر بخواهند در آن محيط نا آرام، براى سخن، مقدمهاى بياودند، هر
چند كوتاه باشد، سكوت موقت از ميان مىرود و خطيب از گفتن چند حمله لازم و ضرورى
باز مىماند.
سخن رسول اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم) با اوس و خزرج
شاس بن قيس، پير مردى بود معاند و در كفر
متصلب. روزى بر جمعى از اصحاب پيغمبر (صلىالله عليه و آله)، از قبيل اوس و خزرج،
گذر كرد. ديد آنان در كمال صفا گرد هم نشسته و برادرانه با هم سخن مىگويند. او
مىدانست كه اين دو قبيله، در جاهليت، با هم دشمن بودند و از اين كه امروز در پرتو
اسلام با هم گرم و مهرباناند، سخت ناراحت شد. با خود گفت: اين
دوستى براى ما غير قابل تحمل است. به جوانى از يهود، كه همراهش بود، دستور
داد برود و در مجلس آنان شركت كند و روز بغاث را به ياد آنان بياورد، و بعضى از
اشعار آن روز را در حضور آنان بخواند. بعاث، روزى است كه قبل از اسلام، قبيله اوس و
خزرج به جان هم افتادند و جنگ سختى بين آنان در گرفت.
جوان يهودى وارد مجلس شد و از روز بغاث سخن گفت
و خاطرات گذشته را بيدار نمود. دو قبيله را خشمگين كرد و در همان مجلس با هم درگير
شدند. يكى گفت: ما حاضريم صحنه بغاث را تكرار كنيم. ديگرى گفت: ما نيز حاضريم. از
دو طرف فرياد بر آمد: مسلح شويد، مسلح شويد، و سرزمين
حره به عنوان ميدان نبرد تعيين شد.
خبر اين تصميم در شهر پيچيد. افراد هر قبيله
مسلح مىشدند و به قبيله خود مىپيوستند و رفته رفته زمينه زد و خوردى سخت و خونين
مهيا مىگرديد.
جريان امر به اطلاع رسول اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم) رسيد. حضرت، با چند نفر از اصحاب، كه گردش بودند فوراً حركت كرد و خيلى
زود خود را به جمع بر افروختگان از اوس و خزرج رساند. بدون مقدمه آنان را با سخنان
گرم و آتشين خود، متوجه خطا و انحرافشان نمود.
فقال يا معشر المسلمين
الله ابدعوى الجاهليه و انا بين اظهر كم بعد ان هداكم الله تعالى الى الاسلام و
اكرمكم به و قطع عنكم امر الجاهليه و استنقذكم به من الكفر و الف بينكم ترجعون الى
ما كنتم عليه كفاراً(74)
فرمود: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد. آيا به
كشاكش دوران جاهليت برگشته ايد، با آن كه من در بين شما هستم؟ پس از آن كه خداوند
شما را به اسلام هدايت نمود و به شما كرامت و بزرگوارى بخشيد، در پرتو اسلام از شما
ايجاد الفت نمود، آيا مىخواهيد دوباره روش جاهليت را در پيش گيريد و به سوى كفرى
كه گرفتار آن بوديد، برگرديد؟
فعرف القوم انها نزعه من
الشيطان و كيد من عدوهم فالقوا السلاح من ايديهم فبكوا و عانق الرجال من الاوس و
الخزرج بعضهم بعضاً ثم انصر فوا مع رسول الله صل الله عليه و آله سامعين مطيعين و
اطفأ الله عنهم كيد عدوهم و عدو الله شاس بن قيس.(75)
اوس و خزرج دانستند اين زمينه درگيرى، كششى بود
از شيطان و نقشه خائنانهاى بود از دشمنشان. سلاح ها را از دستهاى فرو افكندند. از
هيجان به گريه افتادند و رجال اوس و خزرج دست به گردن هم افكندند. سپس، در معيت
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)، از نقطهاى كه گرد آمده بودند، برگشتند، در حالى
كه هم شنوا و مطيع اوامر پيامبر خدا بودند. بارى تعالى با گفتههاى آن حضرت، آتش
كيد دشمنشان و دشمن خدا، شاس بن قيس، را فرو نشاند.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)، موقعى رسيد
كه اوس و خزرج سخت به هيجان آمده بودند و براى زد و خورد مهيا مىشدند. به محض آن
كه پيامبر اسلام با آنان مواجه گرديد، فقط دو بار نام خدا را براى تحذير آنان به
زبان آورد و بدون مقدمه آغاز سخن نمود. سخنانى كوتاه و نافذ و آن چنان اثر گذارد كه
سلاحها را به زمين ريختند و با چشم گريان دست محبت به گردن هم افكندند و سرانجام
با رسول خدا محيط خشم و خشونت را ترك گفتند.
خطبه حضرت زينب در كوفه
از مواردى كه خطيب، بدون مقدمه، خطبه خوانده و
بسيار مؤثر افتاده، خطابهاى است كه حضرت زينب عليهاالسلام، در شهر كوفه، روز
دوازدهم محرم، از محمل اسارت القا نموده است.
در آن روز، شهر كوفه، از جهت همهمه و هياهو
وضعى عجيب داشت. سربازان فاتح، كه از جبهه جنگ كربلا برگشته بودند، با فريادهاى
آميخته به مسرت و شادى، پيروزى خود را اعلام مىنمودند. مردم، از پير و ميانسال،
جوان و نوجوان، از زن و مرد و همچنين بچهها و اطفال خردسال گرد آمده بودند و طنين
سخنان نامفهوم آنان، فضا را پر كرده بود. عده زيادى از مردان و زنان كوفه، كه از
قتل حضرت حسين سخت نگران و متألم بودند، بلندبلند گريه مىكردند. از طرف ديگر شيون
بعضى از بچهها، صداى زنگ شترها، و شيهه اسبها نيز بر آن همه صدا افزوده مىشد.
آيا در چنين وضع آشفته و به هم ريخته، خطيب، هر
قدر نيرومند و قوى باشد، مىتواند آن محيط را آرام كند و مردم را به سكوت و استماع
سخنان خود وادار سازد؟ به نظر مىرسد نيل به اين مقصود، از راه عادى ناشدنى است.
حضرت زينب (عليها السلام) اين كار را با نيروى معنوى و سلطه روحى انجام داد. نيرو و
سلطهاى كه خداوند، اولياى عالى قدر خود را از آن برخوردار نموده و در مواقعى كه
لازم باشد، مىتوانند از آن استفاده نمايند.
بانوى بزرگ اسلام، حضرت زينب (عليه السلام)،
براى اسكات مردم فرياد نزد و نيروى زياد، به كار نبرد. تمام مقتل نويسان و مورخين
نوشتهاند فقط با يك اشاره مردم را امر به سكوت نموده و همه بلافاصله ساكت شدند.
و قد اشارت الى الناس ان
انصتوا فارندت الانفاس و سكنت الاجراس(76)به
مردم اشاره فرمود ساكت شويد. نفسها برگشت و زنگها از صدا افتاد. برگشت نفس،
خاموشى جبرى است و سكوت، خاموشى اختيارى.
به عبارت واضح تر، گاهى كسى به طور طبيعى لب
فرو مىبندد و با اراده و اختيار خود حرف نمىزند و گاهى، كسى چيزى را مىخورد و
موقع خوردن، ذره كوچكى از آن داخل قصبه الريه مىشود، تنفيس مختل مىگردد و بر اثر
اين حالت، چند لحظهاى از سخن گفتن باز مىماند. در لغت عرب، اولى را سكوت مىگويند
و دومى را رد نفس.
گويى اشاره حضرت زينب عليهاالسلام، مردم را به
سكوت غير عادى، يعنى رد نفس، وادار نمود. همه با هم خاموش شدند و بىحركت در جاى
خود ايستادند و ساربانها، كه عنان شترها را در دست داشتند، نيز متوقف شدند. با توقف
ساربانها، شترها هم متوقف شدند و با توقف شترها، زنگها از صدا افتاد.
فارتدت الانفاس و سكنت
الاجراس
آن گاه حضرت زينت (عليها السلام) آغاز سخن
نمود. سخنى كه آن قدر به آهنگ كلام على (عليه السلام) شباهت داشت كه مردم گمان
مىبردند اين اميرالمؤمنين است كه با آنان سخن مىگويد.
فكانها نظقت من لسان
اميرالمؤمنين .
بانوى اسلام، در كمال اختصار، خدا را حمد نمود
و بر پيامبر گرامى و آل او درود فرستاد و گفت:
الحمدلله و الصلوه على
ابى محمد و آله الطيبين الاخيار(77)
جالب آن كه پس از حمد خداوند، وقتى خواست بر
پيامبر اسلام درود فرستد، او را پدر خود معرفى نمود و فرمود: والصوه على ابى محمد.
درود بر پدرم حضرت محمد صلى الله عليه و آله.
يعنى مردم، به هوش باشيد، اين كه با شما سخن مىگويد، فرزند محمد بن عبدالله،
پيغمبر بزرگ اسلام است. اين كلمه، نا آگاهان را آگاه ساخت و عطش استماع را در آنان
تشديد نمود. سپس، بدون مقدمه آغاز سخن كرد. مردم كوفه را مخاطب ساخت و در كمال تندى
به آنان فرمود:
يا اهل الكوفه يا اهل
الختل و الغدر اتبكون فلا رقات الدمعه و لا هدات الرنه.(78)
در اولين كلام، مردم گناه آلود كوفه را مورد
انتقاد شديد قرار داد و به آنان فرمود:
اى اهل كوفه، اى اهل مكر و فريب، گريه مىكنيد؟
اميدوارم هرگز اشكتان نخشكد و نالههاى تأثربارتان آرام نگيرد.
سپس، صمن بيان مبسوطى، از عهدشكنى آنان كه به
قتل سالار شهيدان منتهى گرديد، سخن گفت و ستمهايى كه مرتكب شده بودند، به رخشان
كشيد. بر اثر آن خطبه آتشين، وضع شهر كوفه دگرگون گرديد. زن و مرد اشكها ريختند و
از شدت ناراحتى و ندامت، به سر و روى خود كوفتند.
قال فضج الناس بالبكاء و
الحنين و النوح و نشرت النساء شعور هن و وضعن التراب على روسهن و خمشن وجوههن و
ضربن خدود هن و دعون بالويل و الثبور و بكى الرجال و نتفوا لحاهم فلم يرباكيه و
لاباك اكثرمن ذالك اليوم.(79)
راوى مىگويد: بر اثر خطبه حضرت زينب
عليهاالسلام، مردم ضجه زدند. صداى گريه و ناله و نوحه آنان بلند شد. زنان موى
پريشان نمودند. خاك بر سر ريختند. روى خاشيدند. به ناحيه انتهاى پيشانى و چشم مشت
كوبيدند و مىگفتند: واى بر ما كه هلاك شديم.
مردان نيز به شدت مس گريستند و موى از روى خود
مىكندند، و ديده نشده است زن و مرد اشكبارى بيش از آن روز گريه كرده باشند.
از آن چه در قسمت اول، مربوط به مقدمه سخن
مذكور افتاد، اين نتيجه به دست آمد كه لزوم و عدم لزوم مقدمه در خطابههاى اسلامى،
به اعتبار تفاوت مطلب مورد بحث، و همچنين از نظر اختلاف اوضاع و شرايط مجالس، داراى
چهار صورت است، و پيرامون هر يك از صور، با ذكر مثال، توضيح داده شد. لازم است
آقايان خطبا و سخنوران اسلامى، صور مذكور را به ذهن بسپارند و در هر مورد، به اقتضا
و تناسب مورد، عمل نمايند.