گفتار فلسفى
(سخن و سخنورى)

محمدتقى فلسفى

- ۴ -


تخلف ناآگاه

ده‏ها سال قبل، كه هنوز آب تهران لوله كشى نشده بود، در منازل آب انبار مى‏ساختند و آب مشروب سكنه هر منزل، در آن انبار ذخيره مى‏شد. آب‏هاى مشروب محلات از نهرهايى مى‏گذشت كه اغلب، روى آن‏ها پوشيده نبود و در دسترس رهگذران قرار داشت. مكرر ديده مى‏شد بعضى از زنان وظيفه ناشناس، لباس‏هاى چرك و حتى كهنه‏هاى آلوده و پليد اطفال كوچك را در نهرها مى‏شستند و آب جارى، حباب‏هاى صابونى را كه به آن‏ها زده بودند، با خود مى‏برد.

واعظ تحصيل كرده و عالمى بود كه چند سال قبل از دنيا رفت. او را مى‏شناختم و به اخلاقش واقف بودم. او در منابر چيزهايى را به مردم سفارش مى‏نمود كه خودش به آن‏ها عمل مى‏كرد. او در كار بعضى از زنان نادان بسيار حساس بوده و سخت رنج مى‏برد و مكرر در منابر تذكر مى‏داد.

روزى، آن واعظ محترم به منزلم آمد و گفت: عصرها مرا به مجلسى كه در يكى از خيابان‏هاى فرعى اميريه بوده، دعوت نمودند (اميريه آن روز، قسمتى از خيابان ولى عصر امروز است).

اميريه، از خيابان‏هاى خوب تهران به حساب مى‏آمد و از جمله امتيازاتش اين بود كه دو طرف خيابان، دو نهر آب پيوسته جريان داشت. گفت: در يكى از روزها، كه به طرف آن مجلس مى‏رفتم، زنى را ديدم كه در نهر اميريه رخت مى‏شويد. از ديدن آن ناراحت شدم. به مجلس آمدم. پس از چند دقيقه توقف، منبر رفتم. جمعيت زياد بود. در اواخر منبر، احساس درونى‏ام واداشت پيرامون شستن لباس‏ها در نهر تذكرى بدهم. اول، آن را كه بين راه ديده بودم، به اطلاع حضار رساندم. سپس گفتم به اينان بگوييد انصاف داشته باشيد. آب مشروب را كثيف نكنيد. پليدى‏ها را به خورد مردم ندهيد. سلامتشان را به خطر نيندازيد، و لباس‏هاى چركين را در نهرها نشوييد.

سخنم تمام شد. منبر را ترك گفتم، در راه، عده زيادى با من مصافحه كردند. دست دادند. خيابان فرعى را طى نموده، به اميريه، خيابان اصلى، رسيدم. عده زيادى از مردان و زنان مستمع نيز آن راه را پيمودند، بعضى پيش از من به خيابان اصلى رسيدند و گروهى بعد از من.

در خيابان اميريه كنار نهر نشستم تا دست‏هايم را بشويم، در حالى كه مى‏شستم، يكى از مستمعين مجلس بالاى سرم ايستاد. حرف‏هاى مرا، هم مانند خود من، تكرار كرد و به صداى بلند، كه مستمعين از مجلس در آمده بشنوند، گفت: انصاف داشته باشيد. دست‏هاى آلوده خود را در نهر نشوييد. آب مشروب مردم را كثيف نكنيد. پليدى‏ها را به خوردشان ندهيد، و سلامت آنان را به خطر نيندازيد.

واعظ محترم گفت: من پيش از سخنان گوينده، متوجه نبودم كه شستن دست در آب جارى، يك قسم آلوده كردن آب است و من ناآگاه مرتكب اين تخلف شدم. گفته‏هاى او، مردم را متوجه من نموده و با تبسمى آميخته به استهزا مرا نگاه مى‏كردند. آن قدر خجلت زده شرمنده گرديدم كه برخاستن از كنار نهر و نگاه‏كردن به مردم برايم بسى دشوار و سنگين بود. خلاصه، برخاستم و رفتم و فردا ناآگاهى خود را براى مستمعين توضيح دادم. خلاصه، مردم از كسانى كه دگران را امر و نهى مى‏نمايند، عموما، و از خطبا و سخنوران اسلامى، خصوصا، توقع دارند كه خودشان به آن چه مى‏گويند عمل كنند و دستورهاى خويش را به كار بندند و اگر اين نكته را رعايت ننمايند و به توقع مردم ترتيب اثر ندهند، نه تنها از قدر و منزلتشان كاسته مى‏شود و زمينه تحقيرشان فراهم مى‏گردد، بلكه آنان را عناصرى نادرست مى‏خوانند و از گروه وظيفه‏ناشناسان و متخلفين به حساب مى‏آورند.

تأثير كلام خطيب، از بزرگ‏ترين نشانه‏هاى شخصيت او در افكار عمومى است. سخنور اسلامى، اگر به گفته‏هاى خود عمل نكند و از اطاعت فرمان الهى و رعايت تعاليم دينى سرباز زند، نفوذ كلام خود را از دست مى‏دهد و مردم به امر و نهى او ترتيب اثر نمى‏دهند و گفته‏هايش را بى‏تفاوت تلقى مى‏نمايند.

عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال ان العالم اذا لم يعمل بعلمه زلت موعظته عن القلوب كما يزل المطر عن الصفاه.(63)

امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمود: زمانى كه عالم، به علم خود عمل نكند، موعظه او از دل‏ها مى‏لغزد و در دل‏ها قرار نمى‏گيرد و به جاى نمى‏ماند، همان طور كه باران از روى سنگ‏هاى سخت مى‏لغزد و فرو مى‏ريزد.

عن النبى صلى الله عليه و آله مثل الذى يعلم الخير و لا يعمل به مثل السراج يضيى للناس و يحرق نفسه.(64)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: مثل عالمى كه به مردم خير و خوبى را تعليم مى‏دهد و خودش به آن عمل نمى‏كند. هم مانند چراغى است كه مردم را روشن مى‏كند و خود را مى‏سوزاند.

بزرگتر از مصائب دنيا، براى عالم و خطيب غير عامل، مصائبى است كه در آخرت دامن‏گير مى‏شود و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به ابى ذر خبر داده است.

يا اباذر يطلع قوم من اهل الجنه الى قوم من اهل النار و يقولون ما ادخلكم النار و انما دخلنا الجنه بفضل تعليمكم و تاديبكم فيقولون انا كنا نامركم بالخير و لا نفعله.(65)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اى اباذر، در قيامت گروهى از اهل بهشت به گروهى از اهل دوزخ اشراف مى‏يابند. به آنان مى‏گويند: چه چيز شما را وارد آتش نموده است، با آن كه ما در پرتو تعليم و تاديب شما داخل بهشت شده‏ايم؟ پاسخ مى‏دهند كه ما شما را به خوبى و درستكارى امر مى‏نموديم، ولى خودمان عمل نمى‏كرديم.

عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله اشد الناس ندامه و حسره رجل دعا عبدا الى الله تبارك و تعالى فاستجاب له و اطاع الله فادخله الله الجنه و الدخل الداعى النار بترك عمله و اتباعه هواه.(66)

امام صادق (عليه السلام)، از رسول گرامى، (صلى الله عليه و آله و سلم)، روايت نموده كه در قيامت، شديدترين افسوس و پشيمانى براى كسى است كه بنده‏اى را به خدا دعوت نموده و آن بنده دعوت را پذيرفته و اوامر الهى را اطاعت كرده است و بر اثر پذيرش و اطاعت خداوند، بنده مطيع را به بهشت برده، ولى دعوت كننده را در آتش دوزخ جاى داده‏اند. براى آن كه به دستور بارى تعالى عمل ننموده و از هواى نفس پيروى كرده است.

نتيجه آن كه اگر خطباى اسلام بخواهند به درستى در راه حق قدم بردارند، مبلغ راستين اسلام باشند، در دنيا از افتخار نشر تعاليم الهى، كه منصب پيامبران است، برخوردار گردند و در آخرت به سعدت ابدى دست يابند، بايد برنامه كار خود را بر دو اصل اساسى استوار سازند:

اول، دين خدا را در كمال صداقت و راستى، آن طور كه هست، به مردم بگويند و آيين الهى را بدون افزايش و كاهش با آنان در ميان بگذارند.

دوم، تنها به گفتن تعاليم الهى اكتفا نكنند، بلكه، خود، عملا گفته‏هاى خويش را به كار بندند و آن‏ها را در كمال خلوص و منزه از ريا و آلودگى انجام دهند.

به فرموده امام صادق (عليه السلام)، بهترين موعظه، سخنان آن واعظى است كه داراى اين دو مزيت باشد. صادقانه سخن بگويد و خالصانه عمل نمايد.

عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال احسن الموعظه ما لا تجاوز القول حد الصدق و العمل حد الا خلاص.(67)

بهترين موعظه آن است كه سخن از مرز راستگويى تجاوز ننمايد و عمل از حد اخلاص فراتر نرود.

تذكر اين نكته لازم است كه سخن گفتن واعظ، در كمال صداقت و درستى و عمل كردن به گفته هايش با خلوص و پاكى، بدان معنى نيست كه سخنان او، به تنهايى، در شنونده اثر مى‏گذارد. و به صراط مستقيم هدايتش مى‏نمايد، بلكه شنونده نيز بايد واجد شرايط فراگيرى و حسن استماع باشد تا از گفته‏هاى واعظ به خود آيد، صلاح و فساد خويش را تميز دهد، و به راه سعادت گرايش يابد.

مستمعى كه عقل خود را واپس زده و نمى‏خواهد فكر كند، مستمعى كه اسير لجاج و عناد است و نمى‏خواهد منصفانه قضاوت نمايد، مستمعى كه اسير تعصب قومى و نژادى است و نمى‏خواهد آن قيد و بندها را بگسلد، و خلاصه، مستمعى كه خويشتن را بسته و نمى‏خواهد آزاد باشد، هرگز گفته‏هاى سعادت‏بخش واعظ واجد تمام شرايط در وى اثر نمى‏گذارد و موجب نجاتش نمى‏شود.

رسول گرامى، واعظ و راهنمايى است كه خداوند او را گزيده و واجد تمام شرايط است، ولى گفته‏هاى آن حضرت، براى عناصر لجوج و معاند بى‏اثر بود و خداوند اين امر را به وى خبر داد.

ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون.(68)

آنان كه كفر آورده‏اند و عقل خويش را پنهان داشته‏اند، انذار نمودن و ننمودن، براى آن‏ها يكسان است و سرانجام ايمان نمى‏آورند.

مطلب ديگرى كه ضمن بعضى از روايات آمده، مسووليت خطبا را بيان نموده، و حتما بايد مورد توجه گويندگان باشد، اين است كه در قيامت، خطابه خطيب و انگيزه او در ايراد آن خطبه به وى عرضه مى‏شود.

به عبارت ديگر، عمل نكردن خطيب به گفته‏هاى خودش، موجب يك گرفتارى بزرگ براى او در قيامت است، و انگيزه خطيب در گفتن بعضى از مطالب، ضمن خطابه‏اش، گرفتارى ديگر.

عن النبى صلى الله عليه و آله، يا اباذر ما من خطيب الا عرضت عليه خطبته يوم القيامه و ما اراد بها(69)*.

رسول اكرم (صلى‏الله عليه وآله) به ابى ذر فرموده: هيچ خطيبى نيست مگر آن كه در قيامت خطبه او و قصدش از ايراد آن خطبه به وى عرضه مى‏شود.

گاهى خطيب با حسن نيت و به زبان موعظه و نصيحت، تكليف شرعى اغنيا را در كمك به فقرا توضيح مى‏دهد و آنان را در انفاق و احسان ترغيب مى‏نمايد و هدفش از اين سخن، حمايت از بينوايان و تهى دستان است.

گاهى همين مطلب را با سوء نيت و به زبانى تحريك آميز مى‏گويد و به گونه‏اى بيان مى‏كند كه فقرا بر اغنيا بشورند، اموال آنان را چپاول و غارت نمايند و در جامعه اختلال و بى‏نظمى به وجود آورند. قطعاً اين دو طرز فكر و اراده با هم تفاوت دارد. خطابه اول، با حفظ نظم اجتماعى، موجب رفاه فقيران و مستمندان است و خطابه دوم مايه اختلال نظم و بى‏امنى و باعث تضيع اموال و ايجاد هرج و مرج است.

هدايت گمراهان

عمل كردن سخنور اسلامى به گفته‏هاى خود، كه فشرده‏اى از تعاليم الهى است، نشانه وظيفه شناسى و علامت پاك دلى و تقواى خطيب است، ولى مهم تر از انجام وظايف فردى، هدايت مردم به صراط مستقيم و نجات آنان از گمراهى و ضلالت است.

اين عبادت بزرگ را فرستادگان خدا به عهده داشتند و در اين راه سعى و كوشش بسيار نمودند و كم و بيش به ثمرات نجات بخش و سعادت آفرين آن دست يافتند.

اگر خطيبى به اين امر بزرگ همت گمارد، عهده‏دار هدايت مردم شود، و آن را براى خدا و با خلوص نيت انجام دهد، به خدمتى بس عظيم نايل گرديده و علاوه بر پاداش‏هاى خداوندى در قيامت، از اجر بزرگ او در اين جهان نيز برخوردار مى‏گردد. اين مطلب، در روايتى كه از حضرت زهرا (عليه السلام) نقل شده، آمده است:

قالت فاطمه عليه السلام من اسعد الى الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل له افصل مصلحته.(70)

حضرت زهرا (عليهاالسلام) فرموده است: هر كس عبادت خالص خود را به مقام رفيع حضرت بارى تعالى تصعيد نمايد، خداوند نيز بهترين و عالى‏ترين خير و مصلحت او را در اين جهان، براى وى فرو مى‏فرستد.

5: سخنور و مقدمه سخن

اما بعد فان القبور محلتنا والقيامه موعدنا والله عارضن.

امام مجتبى (عليه السلام)

مقدمه، براى سخن، از دو ديدگاه قابل بحث است. يكى از جهت لزوم و عدم لزوم، و آن ديگر از جهت كميت و كيفيت، كه بايد در آن ملحوظ گردد. در اينجا، به اختصار پيرامون هر دو قسمت توضيح داده مى‏شود.

قسمت اول

لزوم و عدم لزوم مقدمه، به اعتبار تفاوت محتواى سخن، و همچنين با توجه به شرايطى كه سخنران در آن قرار دارد، به چهار قسم قابل تقسيم است.

1. آن جا كه ذكر مقدمه براى توضيح مطلب لازم و ضرورى است.

2. آن جا كه مقدمه ضرورت ندارد، ولى ذكرش مفيد و ثمربخش است.

3. آن جا كه مقدمه لازم نيست و اگر گفته شود زايد و خلاف بلاغت است.

4. آن جا كه مقدمه زيان بار و مضر است و بايد ترك شود.

اول. مقدمه براى سخن در جايى لازم و ضرورى است كه مطلب مورد بحث، بدون ذكر مقدمه، آن طور كه بايد روشن نمى‏شود و شنوندگان از هدف گوينده به خوبى آگاه نمى‏گردند.

مثلاً، خطيب مى‏خواهد در مجلسى راجع به تكامل اختيارى انسان سخن بگويد و حضار محضر، از جهت درك و فهم، مردمى متوسط و پايين تر از متوسطاند اين آيه را تلاوت مى‏نمايد.

يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم.(71)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اجابت نماييد خدا و رسول را، وقتى دعوت مى‏نمايند به چيزى كه شما را زنده مى‏كند.

خطيب، براى توضيح آيه، در مقدمه سخن مى‏گويد: آدمى داراى دو حيات است. يكى حيات حيوانى و آن ديگر حيات انسانى. حيات حيوانى ما، مثل حيات تمام حيوانات، به جبر آغاز مى‏شود و به جبر پايان مى‏پذيرد. هيچ حشره و حيوانى به اراده خودش زنده نمى‏شود و به اراده خودش نمى‏ميرد. حيات حيوانى ما هم مانند حيات ساير حيوانات جبر است.

اما حيات انسانى ما در اختيار ماست. اگر بخواهيم، مى‏توانيم انسان باشيم، انسان زندگى كنيم، و انسان بميريم و اگر بخواهيم، مى‏توانيم حيوان باشيم، حيوان زندگى كنيم و حيوان بميريم.

برنامه حيات حيوانى ما، مثل ساير حيوانات، به قضاى الهى در نظام تكوين پايه گذارى شده و به جبر اجرا مى‏شود. اما برنامه حيات انسانى ما، به مشيت حضرت بارى تعالى، در نظام تشريع پايه گذارى شده و اجرا و عدم اجراى آ در اختيار ما است. اين آيه مى‏گويد: اى اهل ايمان، دعوت خدا و رسول را اجابت نماييد، و وقتى برنامه انسانيت را ارائه مى‏كند و شما را به زندگى انسانى دعوت مى‏نمايد.

لازم است سخنران، با بيان اين مقدمه، مطلب آيه را توضيح دهد و معنى حيات انسانى را، كه با اجابت دعوت خدا و پيامبر به دست مى‏آيد، به مستمعين بفهماند و آنان را به فرا گرفتن تعاليم اسلام و به كار بستن آن ترغيب و تحريص نمايد.

دوم. سخنران مى‏خواهد در روز اول ماه رمضان، درباره روزه بحث كند. ضرورت ندارد كه براى آن مقدمه‏اى ذكر نمايد، بلكه مى‏تواند بدون مقدمه، وارد بحث روزه شود و بعضى از رواياتى كه در فوايد دنيوى و اخروى روزه رسيده است، بخواند و مى‏تواند آيه مربوط به فريضه روزه را در آغاز سخن قرائت نمايد.

يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون.(72)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، روزه بر شما واجب شده، همچنان كه بر امت‏هاى قبل از شما واجب گرديد. شايد بدين وسيله پرهيزكار شويد.

به استناد جمله آخر آيه، خطيب مى‏تواند مسئله تقوى را مقدمه سخن قرار دهد، پاره‏اى از روايات تقوا را بخواند و نتيجه بگيرد كه تقوا، حس خويشتن دارى و تملك نفس از گناه است و قرآن شريف روزه را يكى از مجارى نيل به تقوى معرفى نموده است.

سوم. از سخنران مى‏خواهند كه خطبه‏اى ايراد نمايد. در آن خطابه، هدف مخصوصى مورد نظر نيست و سخنران نمى‏خواهد درباره مطلب معينى سخن بگويد. در اين جا، خطيب به مقدمه نياز ندارد، بلكه مطلبى را كه موافق ذوق خود و متناسب با فكر شنوندگان باشد، انتخاب مى‏كند و بدون مقدمه، پيرامون آن سخن مى‏گويد. در اين سخنرانى، نه فقط مقدمه لازم نيست، بلكه ذكر مقدمه خلاف بلاغت است.

روى ان اميرالمؤمنين قال للحسن (عليه السلام) قم فاخطب لا سمع كلامك فقام و قال الحمد لله الذى من تكلم سمع كلامه و من سكت علم ما فى نفسه و من عاش فعليه رزقه و من مات واليه معاده و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و سلم اما بعد فان القبور محلتنا والقيامه موعدنا والله عارضنا و ان عليا باب من دخله كان آمناً و من خرج منه كان كافراً.(73)

روايت شده است كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به فرزندش حضرت مجتبى فرمود: برخيزد، خطبه‏اى بخوان كه من كلامت را بشنوم. امام مجتبى از جا حركت كرد و گفت: حمد براى خداوندى است كه هر كس زنده باشد، رزقش بر عهده او است و هر كس بميرد، بازگشتش به سوى خداوند است. آن گاه، بر حضرت محمد و آلش درود فرستاد.

سپس فرمود: قبرها جايگاه ما است و قيامت وعده گاه ما. خداوند، در آن روز، طبق رفتارى كه در دنيا داشته‏ايم، با ما عمل خواهد نمود. على (عليه السلام) درى است كه هر كس به آن داخل شود، در امان است و هر كس از آن خارج گردد، گرفتار كفر و ناامنى است.

على (عليه السلام)، خود، اول خطيب عالم اسلامى بود. امام مجتبى به امر پدر، خطبه كوتاهى را با محتوايى رفيع، بدون مقدمه، در محضر مقدسش ايراد نمود، و موجبات رضايت خاطر آن حضرت را فراهم آورد. در ذيل حديث آمده است كه على (عليه السلام)، پس از پايان خطبه، در كنار فرزند آمد و مراتب خشنودى و رضايت خاطر خويشتن را از سخنان او ابراز فرمود.

چهارم. جمعيت زيادى را در نظر بگيريد، از زن و مرد، بزرگ و كوچك و ميانسال و جوان، كه روز سيزده فروردين، طبق مراسم معمول، از شهر خارج شده و در سرزمين بالنسبه وسيعى گرد هم آمده‏اند. بعضى در جست و خيزند، برخى فوتبال مى‏زنند، گروهى فرياد مى‏كشند، عده‏اى مى‏خندند، و جمعى در حال كشمكش و نزاع‏اند.

اگر يكى از مأمورين انتظامى، در اين اوضاع آشفته و ناموزون، بخواهد با مردم سخن بگويد و از اعمال ناروا و خلافشان جلوگيرى نمايد، در درجه اول بايد آنان را ساكت كند و به استماعشان وادار سازد. البته اسكات مردم به طور عادى ناممكن است و گوينده بايد از يك عمل غير عادى استفاده كند و چند لحظه مردم را ساكت نمايد و پيام خود را برق آسا به آنان بگويد.

در چنين شرايطى، گوينده، بلندگو را مهيا مى‏كند، كنار بلندگو مى‏ايستد، با سلاح گرم چند تير پى‏درپى در فضا شليك مى‏كند، مردم با شنيدن صداى تير ساكت مى‏شوند كه بفهمند چه شده، سخنران به سرعت از اين فرصت استفاده مى‏كند، پيام خود را فشرده و بدون مقدمه به مردم ابلاغ مى‏نمايد و چنين مى‏گويد:

آگاه باشيد. تعدادى مأمور انتظامى، با لباس عادى بين شما پراكنده‏اند. متعرض زنان نشويد. دگران را اذيت نكنيد، كه شخص مزاحم، بلافاصله دستگير و به زندان اعزام مى‏گردد و فردا پرونده‏اش به جريان مى‏افتد.

ممكن است خطباى اسلام، در پاره‏اى از مواقع، با وضعى اين چنين آشفته و پر جنجال مواجه گردند. اگر بتوانند چند لحظه مردم را ساكت كنند، بايد حتماً بدون مقدمه سخن بگويند و تذكرات خويش را با عباراتى كم و كوتاه بيان نمايند. چه، اگر بخواهند در آن محيط نا آرام، براى سخن، مقدمه‏اى بياودند، هر چند كوتاه باشد، سكوت موقت از ميان مى‏رود و خطيب از گفتن چند حمله لازم و ضرورى باز مى‏ماند.

سخن رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با اوس و خزرج‏

شاس بن قيس، پير مردى بود معاند و در كفر متصلب. روزى بر جمعى از اصحاب پيغمبر (صلى‏الله عليه و آله)، از قبيل اوس و خزرج، گذر كرد. ديد آنان در كمال صفا گرد هم نشسته و برادرانه با هم سخن مى‏گويند. او مى‏دانست كه اين دو قبيله، در جاهليت، با هم دشمن بودند و از اين كه امروز در پرتو اسلام با هم گرم و مهربان‏اند، سخت ناراحت شد. با خود گفت: اين دوستى براى ما غير قابل تحمل است. به جوانى از يهود، كه همراهش بود، دستور داد برود و در مجلس آنان شركت كند و روز بغاث را به ياد آنان بياورد، و بعضى از اشعار آن روز را در حضور آنان بخواند. بعاث، روزى است كه قبل از اسلام، قبيله اوس و خزرج به جان هم افتادند و جنگ سختى بين آنان در گرفت.

جوان يهودى وارد مجلس شد و از روز بغاث سخن گفت و خاطرات گذشته را بيدار نمود. دو قبيله را خشمگين كرد و در همان مجلس با هم درگير شدند. يكى گفت: ما حاضريم صحنه بغاث را تكرار كنيم. ديگرى گفت: ما نيز حاضريم. از دو طرف فرياد بر آمد: مسلح شويد، مسلح شويد، و سرزمين حره به عنوان ميدان نبرد تعيين شد.

خبر اين تصميم در شهر پيچيد. افراد هر قبيله مسلح مى‏شدند و به قبيله خود مى‏پيوستند و رفته رفته زمينه زد و خوردى سخت و خونين مهيا مى‏گرديد.

جريان امر به اطلاع رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد. حضرت، با چند نفر از اصحاب، كه گردش بودند فوراً حركت كرد و خيلى زود خود را به جمع بر افروختگان از اوس و خزرج رساند. بدون مقدمه آنان را با سخنان گرم و آتشين خود، متوجه خطا و انحرافشان نمود.

فقال يا معشر المسلمين الله ابدعوى الجاهليه و انا بين اظهر كم بعد ان هداكم الله تعالى الى الاسلام و اكرمكم به و قطع عنكم امر الجاهليه و استنقذكم به من الكفر و الف بينكم ترجعون الى ما كنتم عليه كفاراً(74)

فرمود: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد. آيا به كشاكش دوران جاهليت برگشته ايد، با آن كه من در بين شما هستم؟ پس از آن كه خداوند شما را به اسلام هدايت نمود و به شما كرامت و بزرگوارى بخشيد، در پرتو اسلام از شما ايجاد الفت نمود، آيا مى‏خواهيد دوباره روش جاهليت را در پيش گيريد و به سوى كفرى كه گرفتار آن بوديد، برگرديد؟

فعرف القوم انها نزعه من الشيطان و كيد من عدوهم فالقوا السلاح من ايديهم فبكوا و عانق الرجال من الاوس و الخزرج بعضهم بعضاً ثم انصر فوا مع رسول الله صل الله عليه و آله سامعين مطيعين و اطفأ الله عنهم كيد عدوهم و عدو الله شاس بن قيس.(75)

اوس و خزرج دانستند اين زمينه درگيرى، كششى بود از شيطان و نقشه خائنانه‏اى بود از دشمنشان. سلاح ها را از دست‏هاى فرو افكندند. از هيجان به گريه افتادند و رجال اوس و خزرج دست به گردن هم افكندند. سپس، در معيت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)، از نقطه‏اى كه گرد آمده بودند، برگشتند، در حالى كه هم شنوا و مطيع اوامر پيامبر خدا بودند. بارى تعالى با گفته‏هاى آن حضرت، آتش كيد دشمنشان و دشمن خدا، شاس بن قيس، را فرو نشاند.

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله)، موقعى رسيد كه اوس و خزرج سخت به هيجان آمده بودند و براى زد و خورد مهيا مى‏شدند. به محض آن كه پيامبر اسلام با آنان مواجه گرديد، فقط دو بار نام خدا را براى تحذير آنان به زبان آورد و بدون مقدمه آغاز سخن نمود. سخنانى كوتاه و نافذ و آن چنان اثر گذارد كه سلاح‏ها را به زمين ريختند و با چشم گريان دست محبت به گردن هم افكندند و سرانجام با رسول خدا محيط خشم و خشونت را ترك گفتند.

خطبه حضرت زينب در كوفه‏

از مواردى كه خطيب، بدون مقدمه، خطبه خوانده و بسيار مؤثر افتاده، خطابه‏اى است كه حضرت زينب عليهاالسلام، در شهر كوفه، روز دوازدهم محرم، از محمل اسارت القا نموده است.

در آن روز، شهر كوفه، از جهت همهمه و هياهو وضعى عجيب داشت. سربازان فاتح، كه از جبهه جنگ كربلا برگشته بودند، با فريادهاى آميخته به مسرت و شادى، پيروزى خود را اعلام مى‏نمودند. مردم، از پير و ميانسال، جوان و نوجوان، از زن و مرد و همچنين بچه‏ها و اطفال خردسال گرد آمده بودند و طنين سخنان نامفهوم آنان، فضا را پر كرده بود. عده زيادى از مردان و زنان كوفه، كه از قتل حضرت حسين سخت نگران و متألم بودند، بلندبلند گريه مى‏كردند. از طرف ديگر شيون بعضى از بچه‏ها، صداى زنگ شترها، و شيهه اسب‏ها نيز بر آن همه صدا افزوده مى‏شد.

آيا در چنين وضع آشفته و به هم ريخته، خطيب، هر قدر نيرومند و قوى باشد، مى‏تواند آن محيط را آرام كند و مردم را به سكوت و استماع سخنان خود وادار سازد؟ به نظر مى‏رسد نيل به اين مقصود، از راه عادى ناشدنى است. حضرت زينب (عليها السلام) اين كار را با نيروى معنوى و سلطه روحى انجام داد. نيرو و سلطه‏اى كه خداوند، اولياى عالى قدر خود را از آن برخوردار نموده و در مواقعى كه لازم باشد، مى‏توانند از آن استفاده نمايند.

بانوى بزرگ اسلام، حضرت زينب (عليه السلام)، براى اسكات مردم فرياد نزد و نيروى زياد، به كار نبرد. تمام مقتل نويسان و مورخين نوشته‏اند فقط با يك اشاره مردم را امر به سكوت نموده و همه بلافاصله ساكت شدند.

و قد اشارت الى الناس ان انصتوا فارندت الانفاس و سكنت الاجراس‏(76)به مردم اشاره فرمود ساكت شويد. نفس‏ها برگشت و زنگ‏ها از صدا افتاد. برگشت نفس، خاموشى جبرى است و سكوت، خاموشى اختيارى.

به عبارت واضح تر، گاهى كسى به طور طبيعى لب فرو مى‏بندد و با اراده و اختيار خود حرف نمى‏زند و گاهى، كسى چيزى را مى‏خورد و موقع خوردن، ذره كوچكى از آن داخل قصبه الريه مى‏شود، تنفيس مختل مى‏گردد و بر اثر اين حالت، چند لحظه‏اى از سخن گفتن باز مى‏ماند. در لغت عرب، اولى را سكوت مى‏گويند و دومى را رد نفس.

گويى اشاره حضرت زينب عليهاالسلام، مردم را به سكوت غير عادى، يعنى رد نفس، وادار نمود. همه با هم خاموش شدند و بى‏حركت در جاى خود ايستادند و ساربانها، كه عنان شترها را در دست داشتند، نيز متوقف شدند. با توقف ساربان‏ها، شترها هم متوقف شدند و با توقف شترها، زنگ‏ها از صدا افتاد.

فارتدت الانفاس و سكنت الاجراس

آن گاه حضرت زينت (عليها السلام) آغاز سخن نمود. سخنى كه آن قدر به آهنگ كلام على (عليه السلام) شباهت داشت كه مردم گمان مى‏بردند اين اميرالمؤمنين است كه با آنان سخن مى‏گويد.

فكانها نظقت من لسان اميرالمؤمنين .

بانوى اسلام، در كمال اختصار، خدا را حمد نمود و بر پيامبر گرامى و آل او درود فرستاد و گفت:

الحمدلله و الصلوه على ابى محمد و آله الطيبين الاخيار(77)

جالب آن كه پس از حمد خداوند، وقتى خواست بر پيامبر اسلام درود فرستد، او را پدر خود معرفى نمود و فرمود: والصوه على ابى محمد.

درود بر پدرم حضرت محمد صلى الله عليه و آله. يعنى مردم، به هوش باشيد، اين كه با شما سخن مى‏گويد، فرزند محمد بن عبدالله، پيغمبر بزرگ اسلام است. اين كلمه، نا آگاهان را آگاه ساخت و عطش استماع را در آنان تشديد نمود. سپس، بدون مقدمه آغاز سخن كرد. مردم كوفه را مخاطب ساخت و در كمال تندى به آنان فرمود:

يا اهل الكوفه يا اهل الختل و الغدر اتبكون فلا رقات الدمعه و لا هدات الرنه.(78)

در اولين كلام، مردم گناه آلود كوفه را مورد انتقاد شديد قرار داد و به آنان فرمود:

اى اهل كوفه، اى اهل مكر و فريب، گريه مى‏كنيد؟ اميدوارم هرگز اشكتان نخشكد و ناله‏هاى تأثربارتان آرام نگيرد.

سپس، صمن بيان مبسوطى، از عهدشكنى آنان كه به قتل سالار شهيدان منتهى گرديد، سخن گفت و ستم‏هايى كه مرتكب شده بودند، به رخشان كشيد. بر اثر آن خطبه آتشين، وضع شهر كوفه دگرگون گرديد. زن و مرد اشك‏ها ريختند و از شدت ناراحتى و ندامت، به سر و روى خود كوفتند.

قال فضج الناس بالبكاء و الحنين و النوح و نشرت النساء شعور هن و وضعن التراب على روسهن و خمشن وجوههن و ضربن خدود هن و دعون بالويل و الثبور و بكى الرجال و نتفوا لحاهم فلم يرباكيه و لاباك اكثرمن ذالك اليوم.(79)

راوى مى‏گويد: بر اثر خطبه حضرت زينب عليهاالسلام، مردم ضجه زدند. صداى گريه و ناله و نوحه آنان بلند شد. زنان موى پريشان نمودند. خاك بر سر ريختند. روى خاشيدند. به ناحيه انتهاى پيشانى و چشم مشت كوبيدند و مى‏گفتند: واى بر ما كه هلاك شديم.

مردان نيز به شدت مس گريستند و موى از روى خود مى‏كندند، و ديده نشده است زن و مرد اشكبارى بيش از آن روز گريه كرده باشند.

از آن چه در قسمت اول، مربوط به مقدمه سخن مذكور افتاد، اين نتيجه به دست آمد كه لزوم و عدم لزوم مقدمه در خطابه‏هاى اسلامى، به اعتبار تفاوت مطلب مورد بحث، و همچنين از نظر اختلاف اوضاع و شرايط مجالس، داراى چهار صورت است، و پيرامون هر يك از صور، با ذكر مثال، توضيح داده شد. لازم است آقايان خطبا و سخنوران اسلامى، صور مذكور را به ذهن بسپارند و در هر مورد، به اقتضا و تناسب مورد، عمل نمايند.