عقل و احساس
عقل، به منزله چراغى است پرفروغ، كه گذرگاه
زندگى را روشن مىكند، راه را از بىراهى و صلاح را از فساد تميز مىدهد، و آدمى را
از گمراهى و سقوط مصون مىدارد، ولى نيرويى كه در آن گذرگاه محرك بشر است و آدمى را
در شئون مادى و معنوى به فعاليت وامىدارد، عواطف و احساسات است.
پيامبران الهى، براى اثبات وجود خدا، از نيروى
عقل استفاده نمودند و مردم را الهى ساختند، ولى براى اداى تكاليف الهى و انجام
وظايف دينى، احساس و عواطفشان را به كار گرفتند و در آنان تحرك به وجود آوردند.
محبت، در جهان موجودات زنده، از عواطف بسيار
قوى و مؤثر است. قسمت اعظم فعاليتها در جهان انسان و حيوان، بر اثر جاذبه محبت
انجام مىشود. موجود زنده، با نيروى حب ذات، از خود دفاع مىكند. مادر، با حب
فرزند، بچه را مىپرورد و مشكلات آن را تحمل مىنمايد. جاذبه حب مال و مقام، بازار
دنيا را گرم نگاه داشته و مايه اصلى تداوم حركت است. در تعاليم آسمانى پيامبران،
براى اداى فرايض و ترك محرمات، از نيروى محبت استفاده شده است. جاذبه محبت، روابطى
بس محكم و مقدس بين خالق و مخلوق به وجود آورده و افراد با ايمان، قسمت مهم تكليف
دينى خود را در پرتو عاطفه محبت انجام مىدهند.
از رواياتى كه در كتاب عامه و خاصه آمده، اهميت
و ارزش محبت به خوبى روشن است. در اين جا، به طور نمونه، دو مورد اشاره مىشود.
عن النبى صلى الله عليه و
آله هل الدين الا الحب و البغض فى الله(35).
ضمن روايتى كه از طرق عامه، درباره شرك به خدا
رسيده، رسول گرامى فرموده است: آيا دين چيزى جز دوستى و دشمنى است در راه خدا؟
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال هل الدين الا الحب(36)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: آيا دين، چيزى
جز دوستى و محبت است؟
مردم به پدر و مادر، برادر و خواهر، زن و
فرزند، جان و مال، خانه و زندگى و كسب و كار خود علاقه دارند، ولى پيروان راستين
اسلام، به خدا و پيامبر و دين حق، بيش از همه آنها علاقهمند و در مقام انجام
وظايف دينى، حاضرند از همه آنها چشم بپوشند و بايد چنين باشند. چه، اگر روزى
فرارسد كه مسلمانان، محبوبهاى دنيوى خود را بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او
دوست داشته باشند، لايق عز و بزرگى نيستند و بايد در انتظار كيفر دنيوى و اخروى
باشند. كيفر دنيوى آنان، سلطه اجانب و خوارى و ذلت است و كيفر اخروى آنان، عذاب
پايدار الهى است.
اين مطلب بسيار مهم و پرارزش، كه به منزله
هشدارى است براى مسلمانان، در تمام اعصار، ضمن يك آيه در قرآن شريف آمده است:
قل ان كان آبائكم و
ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و
مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله
بامره و الله لايهدى القوم الفاسقين(37).
خلاصه، هواى نفس و غرايز سركش، مسخر و مقهور
عقل و علم نمىشود بلكه هوى و احساسات را بايد با احساسى قوىتر مهار نمود و احساس
قوىتر در مكتب پيامبران و در ضمير مردم با ايمان، حب خداوند، اميد به رحت واسعه
الهى و ترس از عذاب دائم اوست.
نتيجه آن كه، خطيب، بايد در مرحله اول، هدف بحث
خود را با شنوندگان در ميان بگذارد و آنان را براى فراگيرى مطلب مورد نظر آماده و
مهيا نمايد. در مرحله دوم، افكار شنوندگان را از نظر عقلى و دينى اقناع كند و از
اين راه آنان را به صحت و اصالت گفتههاى خود مطمئن سازد. در مرحله سوم، از راه
تهييج عواطف، به تحرك و فعاليتشان وادارد و بر اثر آن، نتيجه مطلوب و مورد نظر را
به دست آورد.
البته، مطلب اساسى در فن سخن، اقناع و ترغيب
است، و آگاهسازى، اگر در موقع خود انجام شود، شنونده با رغبت بيشترى سخنان خطيب را
استماع مىنمايد.
سخنور، براى نيل به اقناع شنوندگان، بايد از
دلايل عقلى و دينى مطلبى كه مىخواهد مورد بحث قرار دهد، آگاه باشد تا بتواند در
شنوندگان ايجاد باور نمايد و آنان را به گفتههاى خود معتقد سازد.
براى ترغيب مردم، به شرحى كه توضيح داده شد،
بايد سخنان خود را با روايات بياميزد و از علاقه مردم به اولياى دين استفاده كند.
به علاوه، تا اندازهاى روان شناسى بدان تا بتواند عواطف شنوندگان را تهييج نمايد.
3 :سخنورى و بصيرت
اياك و الكلام فيما لا
تعرف طريقته و لاتعلم حقيقته.
امام على (عليه السلام)
هر سخنورى، در رشتهاى كه مىخواهد سخن بگويد،
بايد بينا و بصير باشد، تا شنوندگان بر اساس صلاحيت علمى و اطلاعاتى او، گفتههايش
را با دقت بشنوند و با حسن قبول تلقى نمايند.
خطيب اسلامى نيز بايد در حد خودش دين را بشناسد
و از آن بالنسبه آگاه باشد و مطلبى را كه براى بحث انتخاب مىكند، به خوبى بفهمد تا
بتواند به شنوندگان بفهماند. كسى كه، خود، مطلبى را به خوبى درك نكرده و آن طور كه
بايد، از آن آگاهى ندارد، نمىتواند به دگران تفهيم نمايد.
ذات نا يافته از هستى بخش |
|
كى تواند كه شود هستى بخش |
خشك ابرى كه بود از آب تهى |
|
نايد از وى صفت آب دهى |
خداوند، در قرآن شريف، اين مطلب را درباره
پيشواى بزرگ اسلام و پيروان راستين او خاطر نشان ساخته و به وى فرموده است:
قل هذه سبيلى ادعوا الى
الله على بصيره انا و من اتبعنى.(38)
پيامبر گرامى، بگو اين است راه من، مردم را به
سوى خدا مىخوانم، با بينش و بصيرت، و پيروان من نيز، دعوتشان به سوى خدا، آگاهانه
و با بصيرت است.
در آئين مقدس اسلام، سخن گفتن از روى علم و
بصيرت و لب فروبستن از آن چه نمىداند، يكى از حقوق خداوند است بر بندگان.
عن زراه بن اعين قال سئلت
ابا جعفر (عليه السلام) ما حق الله على العباد قال ان يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند
مالا يعلمون.(39)
زراره مىگويد: از امام باقر (عليه السلام)
سؤال نمودم: حق خدا بر بندگان چيست؟ در پاسخ فرمود: آن را كه مىدانند بگويند و در
چيزى كه نمىدانند، توقف نمايند.
و لا تقف ماليس لك به علم
ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا.(40)
هرگز از پى آنچه علم و اطمينان ندارى مرو و
ناآگاه قدم بر مدار، كه گوش و چشم و دل آدمى در پيشگاه الهى مواخذ و مسؤولند.
تا نيك ندانى كه سخن عين صواب است
|
|
بايد كه بگفتن دهن از هم نگشايى |
فى العلل عن السجاد (عليه
السلام) قال ليس لك ان تتكلم بماشئت لان رسول الله صلى الله عليه و آله قال رحم
الله عبدا قال خيرا فغنم اوصمت فسلم.(41)
امام سجاد (عليه السلام) فرموده است: مجاز
نيستى هر چه را كه مىخواهى بگويى، كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرموده است: مشمول رحمت الهى باد آن كس كه سخن خوب بگويد و سود برد يا سكوت كند و
سالم بماند.
عن على (عليه السلام) قال
اياك و الكلام فيما لا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته فان قولك يدل على عقلك و
عبارتك تنبىء عن معرفتك.(42)
على (عليه السلام) فرموده است: بپرهيز از اين
كه در چيزى سخن بگويى كه راه را نمىدانى و از حقيقتش آگاهى ندارى. چه، آن كه
گفتهات بر درجه عقلت دلالت دارد و عبارتى را كه مىگويى، از معرفت و آگاهىات
اخبار مىكند.
زبان در دهان اى خردمند چيست |
|
كليد در گنج صاحب هنر |
چو در بسته باشد چه داند كسى |
|
كه گوهر فروش است يا پيله ور |
و عنه (عليه السلام) دع
القول فيما لا تعرف.(43)
و نيز فرموده است: ترك گوى، سخن گفتن را در
چيزى كه نمىدانى و از آن آگاهى ندارى.
سخن گفتن بدون علم
سخنورى، كه بدون علم و آگاهى، مطلبى را در كرسى
خطابه مورد بحث قرار مىدهد و پيرامون آن سخن مىگويد، با اين عمل، به ارزش كلام
شخصيت خود آسيب مىرساند و خويشتن را با عوارض نامطلوب آن مواجه مىسازد. يكى از
نتايج زيان بار سخن گفتن بدون علم، خود را تحقير نمودن و از وزن و ارزش خويش كاستن
است.
عن على (عليه السلام)
تكلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه.(44)
على (عليه السلام) فرموده: سخن بگوئيد تا
شناخته شويد. چه، آدمى زير پوشش زبان پنهان است و چون سخن بگويد، قدر و منزلتش روشن
مىگردد.
تا مرد سخن نگفته باشد |
|
عيب و هنرش نهفته باشد |
يكى ديگر از عوارض سخن گفتن بدون علم، متهم شدن
گوينده است. اگر خطيبى، در مجلسى، چند مطلب را بگويد، و تمام مطالبش بر وفق علم
باشد، جز يكى مطلب، همان يك مطلب خلاف علم مىتوان شنوندگان را در ساير مطالب وى
دودل و مردد نمايد و گوينده را در تمام سخنانش به بىعلمى متهم سازد.
قال على (عليه السلام) لا
تقل مالاتعلم فتتهم باخبارك بما تعلم.(45)
درباره چيزى كه از آن علم و اطلاع ندارى، سخن
مگوى. چه، اين كار موجب مىشود كه در ساير گفتههايت متهم شوى و شنوندگان در صحت و
اصالت ديگر سخنانت، كه از روى علم گفتهاى، شك و ترديد نمايند.
سخن ارتجالى
بدون علم و آگاهى سخن گفتن، گاهى بدين صورت است
كه گوينده موضوعى را مورد بحث قرار دهد و پيرامون آن سخنى بگويد كه فن او نيست و از
آن بىاطلاع است. ديگر، آن كه در مطلبى بحث كند كه فن اوست، ولى براى مهيا شدن،
بايد وقت مطالعه و مراجعه داشته باشد و اگر بخواهد بدون مراجعه سخن بگويد، بدون علم
سخن گفته است.
سخن ارتجالى، آن سخنى است كه سخنران صلاحيت و
شايستگى آن سخن را دارد، ولى بدون آن كه خود را آماده و مهيا سازد، ناگهان با وضع و
شرايطى مواجه گردد كه بايد سخن بگويد.
پذيرفتن اين چنين سخن، فقط شايسته كسانى است كه
اندوخته فكرى و ذخاير ذهنى فراوان دارند. به علاوه، از تجارب عملى بسيار
برخوردارند. سخن ارتجالى سزاوار كسانى است كه از نظر مطالب و محفوظات آن قدر غنى
هستند كه مىتوانند ظرف چند لحظه، از آن چه در حافظه دارند، مطلب متناسبى را
برگزينند و به شكلى تنظيم كند كه متناسب مجلس باشد و در محضر القا نمايند، اما
كسانى كه به قدر كافى اندوخته فكرى ندارند و مسلط بر سخن نيستند، حتما بايد از قبول
سخن ارتجالى شانه خالى كنند و به هيچ وجه زير بار نروند. چه، ممكن است با پذيرش آن،
خويشتن را خجلت زده و شرمنده سازند و به انگيزه عرض وجود و ابراز لياقت، موجبات ذلت
و تحقير خود را فراهم آورند.
عن ابى محمد الحسن بن على
(عليه السلام) قال مااقبح بالمؤمن ان تكون له رغبه تذله.(46)
امام عسگرى (عليه السلام) فرموده: چقدر قبيح
است براى مؤمن، كه در وى رغبت و ميلى باشد كه مايه ذلت او گردد.
سخن درخور فهم شنوندگان
با توجه به اين كه سخن گوينده بايد منشاء علمى
داشته باشد و آن را از روى بصيرت و آگاهى القا نمايد، لازم است به موازات آن، اين
نكته را نيز مورد كمال توجه قرار دهد كه مقصود از سخنرانىهاى دينى، ارشاد و هدايت
مردم به راه حق و دعوت آنان به ايمان و اعتقاد به تعاليم الهى است، و چون اشخاص
واجد تحصيلات عاليه، همه جا در اقليتاند و بيشتر افراد، يا فاقد معلوماتاند يا
تحصيلاتشان فقط در حدود ابتدايى است، سخنران بايد در گفتههاى خود، مقدار درك
شنوندگان را رعايت نمايد و درخور فهم آنان سخن بگويد و براى نيل به اين هدف، دو
نكته بايد همواره مورد توجه خطيب باشد.
اول - مادهاى را كه براى بحث انتخاب مىنمايد،
شايسته مجلس و متناسب با فهم حضار محضر باشد و اگر سخنران اين نكته را رعايت
ننمايد، يا به ماده بحث ستم كرده است يا به شنوندگان.
عن ابى عبد الله (عليه
السلام) قال قام عيسى بن مريم خطيبا فى بنى اسرائيل فقال يا بنىاسرائيل لاتحدثوا
الجهال الحكمه فتظلموها و لاتمنعوها اهلها فتظلموهم.(47)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: حضرت مسيح بن
مريم، بين بنى اسرائيل براى خطابه به پاخاست. فرمود: اى بنىاسرائيل، مطالب حكيمانه
را با افراد جاهل در ميان نگذاريد، كه اين ظلم، به حكمت است و آن را از افراد
شايسته منع مكنيد، كه ظلم به شايستگان است.
دوم - لزوم علم و آگاهى سخنران، نسبت به موضوع
مورد بحث، بدان معنى نيست كه گوينده دينى مجاز باشد در هر مجلسى و براى هر
شنوندهاى، آن چه را كه در آن موضوع فرا گرفته و آگاهى يافته، بگويد و تمام معلومات
خود را، بىكم و كاست، با مستمعين در ميان بگذارد. چه، اين كار، از طرفى خلاف بلاغت
و موقع شناسى است و از طرف ديگر، ممكن است در مواردى مضر و زيانبار باشد.
گوينده، در مقام سخن، بايد درجه عقل، نيروى
درك، سطح فرهنگ، ظرفيت معنوى، استمداد فكرى، قدرت فراگيرى، طرز تفكر، و خلاصه درجات
صلاحيت و شايستگى مستمعين را بسنجد و مطالب خود را معيار قرار دهد و هر چه را كه
مىداند، بگويد. اين مطلب، در خلال سخنان اولياى اسلام خاطرنشان گرديده است:
عن على (عليه السلام) لا
تقل ما لا تعلم بل لاتقل كل ماتعلم.(48)
على (عليه السلام) فرموده است: در مقام سخن، نه
فقط آن را كه نمىدانى مگوى، بلكه همه دانستههاى خود را نيز به زبان نياور.
و عنه (عليه السلام)
ينبغى آن يكون علم الرجل زائدا على نطقه و عقله غالبا على لسانه.(49)
و نيز فرموده است: شايسته و سزاوار آن است كه
علم آدمى از نطقش فزونتر باشد و عقلش بر زبان وى غالب و پيروز.
مسئله سخن گفتن در خور فهم شنوندگان، آن قدر
مهم و شايان ملاحظه است كه تمام پيامبران الهى، در راه تبليغ دين خدا، مأموريت
يافتند اين وظيفه اساسى را همواره رعايت نمايند.
قال رسول الله على الله
عليه و آله انا معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم.(50)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: ما،
جامعه پيامبران، مأموريت داريم كه با مردم به قدر عقلشان سخن بگوييم.
ما كلم رسول الله صلى
الله عليه و آله العباد بكنه عقله.(51)
هرگز، رسول گرامى، با مردم، به عمق عقل و كنه
خرد خود سخن نگفت. يعنى ميعار گفتار آن حضرت با مردم، درجات عقل آنان بود.
سلمان و ابوذر، دو انسان شايسته و با ايمان
مكتب آسمانى اسلام بودند. پيشواى اسلام به هر دو علاقه و محبت داشت، ولى نيروى درك
و قدرت فهم آن دو بقدرى متفاوت بود كه در حديث چنين آمده است:
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال ذكر التقيه يوما عند على بن الحسين (عليه السلام) فقال والله علم ابوذر
ما قلب سلمان لقتله.(52)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: روزى در محضر
حضرت سجاد، على بن الحسين عليهماالسلام، سخن از تقيه به ميان آمد. حضرت قسم ياد كرد
كه اگر ابوذر، از آن چه در قلب سلمان بود، آگاهى مىيافت، او را مىكشت.
كان رسول الله صلى الله
عليه و آله و اميرالمؤمنين صلوات الله عليه يحدثان سلمان مالايحتمله غيره من محزون
علم الله و مكنونه.(53)
تفاوت فهم سلمان با دگران، به اندازهاى بود كه
رسول گرامى و على (عليه السلام)، از حقاياى علم الهى چيزهايى را به سلمان مىگفتند
كه دگران قدرت تحمل آن را نداشتند.
براى ارائه تفاوت فهم شنوندگان و چگونگى اقناع
و ترغيب آنان، مىتوانيم مجلسى را در نظر بگيريم كه در آن، هزار مسلمان علاقهمند
حضور دارند و همه براى استماع يك مطلب، كه قبلا اعلام شده، آمدهاند و آن، حيات
آدمى بعد از مرگ است.
معلومات و اطلاعات اكثر آنان در حدود ابتدايى
است. پنج درصد آنان تحصيلات متوسطه دارند و پانزده درصدشان بىسوادند.
خطيب، در اين مجلس، مىخواهد به شنوندگان بگويد
آدمى، با مردن پايان نمىپذيرد، بلكه زندگى تازهاى را آغاز مىنمايد و افراد بايد
از راه درستكارى و به وسيله اعمال صالحه در اين جهان، خود را به گونهاى بسازند كه
در عالم بعد از مرگ، از نعمت سعادت و رفاه برخوردار باشند.
ممكن است خطيب در اين جلسه وارد بحث فلسفه شود
و از اقتضاى مجلس غافل گردد و بدون توجه به سطح درك مستمعين، پيرامون تجرد نفس و
معنى آن سخن بگويد و براى اقناع عقل و انديشه آنان، پارهاى از ادله علمى فلاسفه را
درباره تجرد نفس و بقاى آن بعد از مرگ بدن اقامه نمايد و سرانجام، شنوندگان را به
انجام وظايف دينى و اداى تكاليف اسلامى ترغيب كند و خاطرنشان سازد كه اگر در اين
جهان، اوامر خداوند را اطاعت نموديد، قيامت در بهشت جاودان منزل خواهيد داشت، و از
رحمت الهى بهرهمند هستيد و اگر از دستورهاى الهى سرپيچى نموديد، جايگاه شما دوزخ
است و به عذاب بارى تعالى معذب خواهيد بود.
واضح است در چنين مجلسى، بحث تجرد نفس و بيان
ادله فلاسفه، در خور فهم مستمعين نيست. نه تنها اين قبيل سخنان سودى ندارد و موجب
ايمان شنوندگان به عالم بعد از مرگ نمىشود، بلكه از جهت تضييع عمر گوينده و
شنوندگان مضر و زيان بار است و موجب خستگى مستمعين مىگردد. به طورى كه بعضى از
حضار قدرت تحمل را از دست مىدهند و يكى پس از ديگرى مجلس را ترك مىگويند. بدين
وسيله، مراتب ناخشنودى و عدم رضاى خود را از سخنان سخنگوى مجلس ابراز مىدارند.
اگر خطيب اسلامى، در چنين مجلسى، در آغاز،
شنوندگان را از هدف بحث خود آگاه سازد و به آنان بگويد كه مكتب اسلام، مرگ انسان را
به معنى پايان يافتن او نمىداند، بلكه مىگويد با فرار رسيدن مرگ، انسان از عالمى
به عالم ديگر منتقل مىگردد و براى اقناع و ترغيب شنوندگان، اين حديث را از على
(عليه السلام) بخواند.
ايها الناس انا خلقنا و
اياكم للبقاء لاللفناء ولكنكم من دار الى دار تنقلون فتزودوا لما انتم صائرون اليه
و خالدون فيه.(54)
اى مردم، ما و شما خلق شدهايم براى باقى
ماندن، نه براى فانى شدن، ولى با مردن، از خانهاى به خانه ديگر انتقال مىيابيد.
پس، در اين منزل، زاد و توشه برداريد براى منزلى كه به سوى آن مىرويد و براى هميشه
در آن مىمانيد.
در صورتى كه سخنران از عهده شرح اين روايت به
خوبى برآيد، قطعا در شنوندگان اثر مفيد مىگذارد: چه آن كه سخن على (عليه السلام)
هم مانند كلام خدا و پيامبر اطمينان بخش است و براى همه قابل فهم. قسمت اول حديث،
مستمع را اقناع مىكند كه مرگ براى انسانها به معنى پايان يافتن آنان نيست، بلكه
انتقال از سرايى به سراى دگر است و قسمت دوم حديث، شنوندگان را به اعمال صالحه و
انجام وظايف دينى، كه برگرفتن زاد و توشه براى عالم بعد از مرگ است، ترغيب و تحريص
مىنمايد.
نظير حديثى كه مذكور افتاد، حديث ديگرى از امام
مجتبى (عليه السلام) است. اين حديث نيز افراد با ايمان را، از طرفى نسبت به حيات
بعد از مرگ اقناع مىنمايد و از طرف ديگر، آنان را به تهيه زاد براى آخرت ترغيب
مىكند.
يابن آدم انك لم تزل فى
هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك فخذ مما فى يديك لمابين يديك فان المؤمن يتزود و
الكافر يتمتع.(55)
اى فرزند آدم، از روزى كه تولد يافتهاى و از
شكم مادر سقوط نمودهاى، پيوسته در ويران سازى عمر خود هستى. يعنى با هر نفسى، يك
واحد از عمر خود را نابود مىكنى. پس، هم اكنون، از سرمايهاى كه در دست توست، براى
منازلى كه در پيش دارى، چيزى برگير و زادى تهيه كن، كه افراد با ايمان در فكر عالم
بعد از مرگاند و از اين جهان، براى زندگى آينده خود توشه بر مىدارند، ولى كفار و
افرادى كه به جهان بعد از مرگ ايمان ندارند، فقط در فكر لذت گرايى و در انديشه بهره
گيرى از اين عالم گذراناند.
در اين حديث، امام (عليه السلام)، با بيان جمله
كوتاه فخذ مما فى يديك ليما بين يديك، با پيروان و دوستان خود، از جهانى كه در پيش
دارند، يعنى عالم بعد از مرگ، سخن مىگويد و اقناعشان مىنمايد. همچنين، آنان را به
اعمال صالحه، كه زاد و توشه عالم بعد از مرگ است، ترغيب و تشويق مىكند.
4: تقوا و خلوص سخنور
من اصعد الى الله خالص
عبادته اهبط الله عزوجل له افضل مصلحته.
حضرت فاطمه (عليه السلام)
بىگمان، رعايت فن سخن و به كار بردن دقايق و
رموز آن، به كلام خطيب، جمال و زيبايى مىبخشد، جاذبه سخنش را افزايش مىدهد، در
ضمير مستمعين راه مىيابد، و در اعماق وجودشان اثر مىگذارد، ولى مهمتر از فن سخن،
تقواى گوينده و هماهنگى و مطابقت گفتههاى وى با اعمال اوست.
مىدانيم مواد سخن خطيب اسلامى، تعاليم الهى و
احكام اسلامى است، و دين حق، فقط براى مردم نيامده است كه خطبا در مجالس پيرامونش
سخن بگويند و آنان به احكام و مقرراتش عمل كنند، بلكه، دين خدا، برنامه عمل رسول
اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين (عليه السلام) و تكليف تمام علما و خطبا و
قشرهاى وسيع مسلمين است. بنابراين، سخنور اسلامى و خطيب دينى، پيش از آن كه سخنران
اسلام باشد، خود يكى از مسلمين است و مسلمان واقعى كسى است كه اوامر خدا بى چون و
چرا اطاعت نمايد، از منهياتش اجتناب كند، و مطيع و بىقيد و شرط ذات اقدس الهى
باشد.
خطيب اسلامى، اگر تقوا و درستكارى را در همه
احوال رعايت نمايد، آن چه را كه براى عمل به مردم دستور مىدهد، خود عمل كند و آن
را كه نهى مىنمايد، خود از آن بپرهيزد، سخنانش در بين مؤمنين اثر بسيار دارد و
مسلمانان راستين او را با ديده تكريم و احترام مىنگرند و دستورش را با علاقه مندى
و رغبت به كار مىبندند و صميمانه از وى اطاعت مىكنند، و اگر از جهت فن سخن، ضعيف
باشد، پاكى و تقوا، ضعفش را جبران مىنمايد و درستكارى و صحت عمل، موجب نفوذ كلامش
مىگردد. اما اگر خطيب، در فن سخن قوى و نيرومند باشد، ولى به گفتههاى خود، كه
تعاليم الهى است، آن طور كه بايد، عمل نكند، او در جامعه مسلمين قدر و منزلتى ندارد
و سخنانش در مردم اثر عميق نمىگذارد. نه تنها خطبا، بلكه تمام مسلمين بايد مراقبت
كنند كه بين قول و عملشان هماهنگى باشد.
مردى حضور على (عليه السلام) شرفياب شد و
درخواست نمود او را موعظه كند. حضرت، پارهاى از امور را كه بايد از آنها اجتناب
نمايد، در مقام نصيحت و اندرز، به وى تذكر داد. از آن جمله فرمود: از آن گروه نباشد
كه:
ينهى ولاينتهى و يامربما
لاياتى يحب الصالحين و لايعمل عملهم و يبغض المذنبين و هو احدهم.(56)
از ناروايىها نهى مىكند و خود اجتناب
نمىنمايد. به چيزهايى امر مىكند كه خودش انجام نمىدهد. درستكاران و خوبان را
دوست دارد، اما عامل به اعمال آنان نيست، گناهكاران را دشمن دارد و خود يكى از آنان
است.
اولياى گرامى اسلام، ضمن روايات متعددى، به
تمام كسانى كه مردم را به حب اهل بيت و به خير و صلاح دعوت مىكنند، توصيه
نمودهاند كه آنان را با رفتار درست و كارهاى پسنديده توصيه نمودهاند كه آنان را
با رفتار درست و كارهاى پسنديده خويش بخوانند، نه آن كه فقط به گفتن قناعت كنند و
از عمل غافل باشند. در اين جا، بعضى از آن روايات ذكر مىشود.
عن ابى عبدالله (عليه
السلام) قال رحم الله قوما كانوا سراجا و منارا كانوا دعاه الينا باعمالهم و مجهود
طاقتهم.(57)
امام صادق (عليه السلام)، به عبدالله بن جندب
فرمودهاند: خداوند رحمت كند آنان را كه چراغ روشن و پايگاه نورند، مردم را به سوى
ما دعوت مىكنند، با اعمالى كه انجام مىدهند و كوششهايى كه در توان دارند.
عن على (عليه السلام) قال
عملوا الناس الخير بغير السنتكم و كونوا دعاه لهم بفعلكم و الزموا الصدق و الورع.(58)
على (عليه السلام) فرموده است: خير و خوبى را
به مردم ياد بدهيد با غير زبان خود و آنان را به نيكوكارى دعوت نماييد، با اعمال
پسنديده خويش و همواره در عمل ملازم راستى و تقوا باشيد.
واعظى كه دندان هايش مسواك نزده و كثيف است، با
حضور مردم، منبر مىرود از فوايد مهم بهداشتى و دينى مسواك سخن مىگويد، و براى آن
كه اهميت آن را به مستمعين بفهماند، روايت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
را مىخواند.
عن ابى جعفر (عليه
السلام) قال قال رسول الله صلى عليه و آله لولا ان اشق على امتى لامرتهم بالسواك.(59)
امام باقر (عليه السلام)، از نبى اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم)، روايت نموده كه فرمود: اگر براى امت من موجب زحمت و مشقت
نمىشد، مسواك زدن را از فرايض دينى قرار مىدادم و بر آنان واجب مىنمودم.
در ضمن سخن گفتن، لبهاى خطيب حركت مىكند و
مستمعين دندانهاى كثيف او را مىبينند. عدم توافق قول و عمل موجب مىشود كه
مستمعين، با تبسم حاكى از تحقير، به سخنان خطيب گوش فرا دارند. اما اگر دندانهاى
مسواك زده خطيب، مانند مرواريد، در منبر مىدرخشيد، لازم نبود حديث بخواند و مردم
را به مسواك ترغيب نمايد. دندانهاى پاكيزه خطيب، خود، بهترين مشوق آنان در امر
مسواك بود.
دو صد گفته چون نيم كردار نيست
روش پيامبر اسلام
از جمله علل پيشرفت دين الهى و گرايش مردم به
اسلام، آن بود كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله، به گفتههاى خويش عمل مىكرد و آن
چه را كه از احكام دين به مردم ابلاغ مىفرمود، خود، پيش از ديگران، به كار مىبست
و به موقع اجرا مىگذارد. همين امر بر اطمينان خاطر مردم مىافزود و موجب تشديد
علاقه آنان به دين حق مىگرديد.
رابطه رسول گرامى با مسلمانان، بر اساس آزادى و
حريت بود. پيروان اسلام، بدون كمترين احساس وحشت و ترس، با پيشواى خود برخورد
مىنمودند و آزادانه حرف مىزند. از آن حضرت پرسش مىنمودند، و اگر چيزى به خاطرشان
مىرسيد مىگفتند، و در كمال آزادى، انتقاد مىكردند. در صورتى كه كمترين ناهماهنگى
بين گفته و عمل پيامبر مشهود مىشد، به زبان مىآوردند و صريحا مىگفتند و اين كه
نگفتهاند، براى اين بود كه تخلفى مشاهده نمىكردند.
على (عليه السلام)، كه خود بزرگ شاگرد مكتب
قرآن شريف است و زير نظر پيامبر گرامى پرورش يافته، درباره هماهنگى قول و عمل چنين
فرموده است:
ايها الناس و الله ما
احثكم على طاعه الا واسبقكم اليها ولا انهاكم عن معصيه الا و اتناهى قبلكم عنها.(60)
اى مردم، به خدا قسم هيچ وقت شما را به طاعتى
ترغيب ننمودم، مگر آن كه خود، قبل از شما به آن سبقت جستم و هيچ وقت شما را از
معصيتى نهى ننمودم، مگر آن كه خويشتن را پيش از شما از آن باز داشتم.
عن على (عليه السلام) قال
كفى بالمرء غوايه ان يامر الناس بمالا ياتمربه و ينهاهم عمالا ينتهى عنه.(61)
على (عليه السلام) فرموده براى گمراهى يك انسان
كافى است كه مردم را به چيزى امر كند كه خود امتثال نمىنمايد و از چيزى نهى كند،
كه خود از آن باز نمىايستد.
و عنه (عليه السلام) قال
احسن المقال ما صدقه حسن الفعال.(62)
و نيز فرموده است: بهترين سخن آن است كه عمل
خوب گوينده، آن را تصديق نمايد.
در كتب اخبار، اين قبيل روايات از اولياى گرامى
اسلام بسيار آمده است و تمام علما، خطبا، رؤسا، اولياى مدارس و تمام كسانى را كه به
دگران امر و نهى مىنمايند، شامل مىشود، ولى خطبا و سخنوران اسلامى، در اين امر،
مسؤوليت بيشترى دارند. چه، اينان پيوسته با مردم مواجهاند و طبق وظيفهاى كه به
عهده دارند، بايد تعاليم دينى را به مردم ابلاغ نمايند و آنان را مورد امر و نهى
قرار دهند.
اين گروه بايد در گفتههاى خويش كمال مراقبت را
داشته باشند. آن چه را كه امر مىكنند، خود، عملا به كار بندند و از آن چه نهى
مىنمايند، خويشتن را منزه و مصون دارند. در اين صورت است كه مىتوانند نفوذ دينى و
عز اجتماعى خود را محافظت كنند و شايسته كرسى خطابه اسلامى باشند.