گفتار فلسفى
(سخن و سخنورى)

محمدتقى فلسفى

- ۲ -


سخن و سكوت

سخن گفتن آدمى، از دو ديدگاه، شايان دقت و توجه است. يكى از نظر طبيعت سخن و اين كه نيروى تكلم از عوامل تعالى و تكامل انسان است، و آن ديگر، از جهت اخلاق و اين كه اگر سخن ناروا و گناه آلود باشد، سكوت مايه مصونيت از گناه موجب رستگارى و سعادت است.

بنابر اين، رواياتى كه نطق و بيان را مهم شمرده و آن را در رديف عقل به حساب آورده، ناظر به نيروى تكلم و آفرنيش اين سرمايه گران قدر، در وجود آدمى است و رواياتى كه سكوت و لب فروبستن را مهم شمرده و آن را از عوامل نجات به حساب آورده، ناظر به تربيت اخلاقى و مصون داشتن زبان از گناه و ناپاكى است.

سئل على بن الحسين عليهما السلام عن الكلام و السكوت ايهما افضل فقال لكل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالكلام افضل من السكوت قيل كيف ذلك يابن رسول الله قال لان الله عزوجل مابعث الانبياء و الاوصياء بالسكوت انما بعثهم بالكلام و لا استحقت الجنه بالسكوت و لا استوجب و لايه الله بالسكوت و لا توقيت النار بالسكوت انما ذالك كله بالكلام ما كنت لا عدل القمر بالشمس انك تصف فضل السكوت بالكلام و لست تصف فضل الكلام بالسكوت.

از امام سجاد (عليه السلام)، درباره سخن و سكوت سئوال شد، و اين كه كدام يك بر دگرى برترى و مزيت دارد. حضرت در پاسخ فرمود: براى هر يك از اين دو آفت‏هايى است. اگر از آفت سالم و مصون باشند، كلام، افضل و برتر از سكوت است. از علت برترى كلام سئوال شد: فرمود: براى اين كه خداوند، هيچ يك از پيامبران و اولياى را به سكوت مبعوث نفرمود، بلكه مأموريت داشتند با مردم سخن بگويند و با بيان خود آنان را به راه صلاح و رستگارى دعوت نمايند. همچنين، هيچ كس با سكوت، مستحق بهشت نمى‏شود. سكوت، مستوجب ولايت الهى نمى‏گردد. هيچ كس با سكوت از عذاب دوزخ مصون نمى‏ماند. نيل به رحمت و ولايت الهى و محفوظ ماندن از عذاب او، بر اثر كلام است. من، هرگز، ماه را عديل و نظير آفتاب قرار نمى‏دهم. در پايان سخن فرمود: شما خود فضل سكوت را با كلام توصيف مى‏نمايى و هرگز فضل كلام را با سكوت توصيف نمى‏كنى.

خلاصه، سخن رمز تعالى و تكامل است. سخن از عوامل نشر علم فرهنگ است. خداوند، انسان را با قدرت تكلم آفريده و ابزار و لوازم سخن گفتن را در ساختمان وى به كار برده است.

سخن رابط بين انسان‏ها و حافظ زندگى اجتماعى آنان است.

سخن، زره جدايى افراد را مى‏شكافد و انسان‏ها را با هم پيوند مى‏دهد. به وسيله سخن، منويات خود را بيان مى‏كنيم و نيازهاى درونى خويشتن را به يكديگر مى‏گوييم و نقش انسانى خود را ايفا مى‏نماييم.

در پايان بحث سخن، لازم است به اين نكته اشاره شود كه زبان، با همه آثار گران قدر و فوايد ارزشمندى كه دارد، مى‏تواند منشاء اختلالاتى بزرگ گردد و مفاسدى غير قابل جبران به بار آورد.

زبان مى‏تواند با خبر چينى و تفتين، فرد بى‏گناهى را به كشتن دهد، خانواده هايى را متلاشى نمايد، و بين پدران و پسران و مادران و دختران، جدايى افكند. زبان مى‏تواند جامعه‏اى را از مسير خود منحرف كند، به فساد اخلاق و اعمال بكشاند و موجبات سقوط و تباهى‏اش را فراهم آورد.

هر انسانى موظف است كه همواره مراقب زبان خود باشد.

از سخنان مضر اجتناب نمايد و هرگز از ياد نبرد كه زبان قادر است صاحب خود را سيه روز و بدبخت كند، به راه ناپاكى و فساد اخلاقش بكشاند، او را عنصرى فاسد و پليد بسازد، و سرانجام جهنمى‏اش نمايد.

همچنين، تمام افراد مكلف‏اند دائما مواظب خويش باشند، مسموعات خود را تحت مراقبت قرار دهند و بدانند كه گوش دادن به سخنان افراد فاسد و عناصر گمراه، مى‏تواند در شنونده اثر بد بگذارد، از صراط حق و فضيلت منحرفش نمايد، به راه گمراهى و ضلالتش سوق دهد، و سرانجام او را با شرك و ناپاكى، به سراى ديگر منتقل نمايد.

درباره اين هر دو قسمت، روايات بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده و پيروان خود را از آن بر حذر داشته‏اند. در اينجا، به طور نمونه، به دو روايت از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اكتفا مى‏شود:

قال رجل لرسول اوصنى فقال له احفظ لسانك ثم قال يا رسول الله اوصنى فقال احفظ لسانك ثم قال يا رسول الله اوصنى فقال ويحك و هل يكب الناس على مناخر هم فى النار الا حصائد السنتهم‏(21).

مردى از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، در خواست نمود به او سفارشى كنند و توصيه‏اى نمايد. حضرت به او فرمود: زبانت را حفظ كن. دوباره گفت: يا رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به من توصه‏اى به فرما. حضرت فرمود: زبانت را حفظ كن. مرتبه سوم درخواست خود را تجديد نمود. حضرت باتندى به وى فرمود: واى بر تو، آيا در قيامت مردم را چيزى جز محصول زبانشان به رو در آتش مى‏فكند؟

اين روايت، به تمام افراد اعلام خطر مى‏كند و به آنان مى‏فهماند كه محصول زبان آدمى ممكن است موجب سقوط وى شود و موجباتى را فراهم آورد كه صاحبش را بارو در آتش بيندازند.

عن النبى صلى الله عليه و آله من اصغى الى ناطق فقد عبده فان كان الناطق عن الله عزوجل فقد عبد الله فان كان الناطق من ابليس فقد عبد ابليس‏(22).

حضرت رضا (عليه السلام) از پدران بزرگوارش حديث نمود كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده است: كسى كه به سخن ناطقى گوش فرا مى‏دهد و آن را استماع مى‏نمايد، با عمل خود، ناطق را بندگى نموده است. اگر ناطق از خدا سخن بگويد، شنونده خدا را بندگى كرده است و اگر از شيطان بگويد، بندگى شيطان نموده است.

اين روايت هشدار مى‏دهد و مردم را از استماع سخن شياطين صفتان برحذر مى‏دارد. چه، اين قسم شنيدن‏هاى گمراه كننده، به معنى بندگى شيطان است و آن كس كه با پرستش و بندگى غير خدا بميرد، در قيامت مشمول عفو و غفران حضرت بارى تعالى نيست.

2 :سخنور و نفوذ كلام

ان من الشعر حكمه و ان من البيان سحرا

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)

قدرت سخنگويى، در انسان، خصيصه‏اى است طبيعى و فيضى است تكوينى، كه آفريدگار جهان به وى اعطا فرموده است، و حيوانات از آن محروم و بى‏نصيب‏اند، اما سخنورى فنى است اكتسابى و هنرى است آموختنى و افراد با استعداد و علاقه‏مند، كه مى‏خواهند در جامعه سخنور باشند، بايد از پس آن بروند، رموز و دقايق آن را بياموزند و آن قدر تمرين نمايند تا اين هنر ملكه نفسانى آنان گردد و بتوانند بدون تكلف، با شنوندگان سخن بگويند و منويات را به سهولت براى آنان بيان نمايند.

به شرحى كه توضيح داده شد، خالق عالم، به مشيت حكيمانه خود، وسايل و اسباب سخن گفتن را در ساختمان انسان آفريد و همه لوازم تكلم را با سرشتش آميخت. اين عطيه ارزشمند، به وسيله وراثت طبيعى، از نسل‏هاى گذشته به نسل امروز انتقال يافته و از نسل امروز نيز به نسل‏هاى بعد منتقل خواهد شد. از اين رو، تمام نوزادان بشر، در سراسر جهان، به استثناى افراد بسيار معدود، وقتى از مادر متولد مى‏شوند، واجد تمام اعضا و جوارح تكلم‏اند و با گذشت مدتى كوتاه، خود به خود به زبان مى‏آيند، سخن گفتن را آغاز مى‏نمايند، و مقاصد درونى خويش را براى دگران شرح مى‏دهند.

ناطق و فن سخن

سه چيز است كه در نطق گويندگان نقش بسيار مهم و مؤثر دارد.

اول - شخصيت ناطق و قدر و منزلتى است كه در افكار عمومى دارد. به هر نسبتى كه ناطق محبوب‏تر باشد و مقبوليتش در جامعه بيشتر به همان نسبت توجه مردم به سخنش زياد تر و اثر كلامش فزون‏تر خواهد بود.

دوم - موضوعى است كه براى بحث در نظر گرفته شده، به شنوندگان اعلام گرديده، و ناطق مى‏خواهد پيرامون آن سخن بگويد. هر قدر آن موضوع، به اعتبار دينى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و امثال اين‏ها، به نظر مردم مهم تر و بيشتر مورد نياز باشد، ميل آنان به استماع بيشتر خواهد بود.

سوم - هنرمندى ناطق در كيفيت القاى كلام و چگونگى شكل دادن به سخن است. ناطقى كه در سخنورى قوى و نيرومند است، مى‏تواند مطلب مورد بحث را در كمال زيبايى ادا كند و حداكثر توجه مردم را به خويشتن معطوف دارد.

هنر سخنورى، در اداى مطالب، اگر مهم‏تر از ماده سخن نباشد، از آن كمتر نيست. چه بسا افرادى كه فاقد هنر سخنورى هستند، مطلب مهمى را طورى بيان مى‏كنند كه در شنوندگان اثر شايان توجهى نمى‏گذارد. حتى آن مطلب مهم را ناچيز و غير قابل اعتنا تلقى مى‏نمايند. بر عكس، چه بسا ناطقى هنرمند، مطلب غير مهمى را به گونه‏اى تصوير مى‏كند و طورى آن را لطايف هنرى مى‏آرايد كه شنوندگان مبهوت و مسحور مى‏شوند و تا اعماق جانشان نفوذ مى‏نمايد.

عن النبى صلى الله عليه و آله ان من الشعر حكمه و ان من البيان سحرا(23).

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده است: بعضى از اشعار حاوى معناى حكيمانه است، و بعضى از بيانات، آن قدر جذاب و مؤثر است، كه هم مانند سحر شنونده را مجذوب مى‏سازد.

عن على (عليه السلام) رب كلام انفذ من سهام‏(24).

على (عليه السلام) فرموده است: چه بسا كلامى كه تأثيرش در شنوندگان، از تيرهاى بران و دل شكاف زيادتر است.

ناگفته نماند كه تأثير هنر در جمال بخشى و زيباسازى، منحصر در سخنورى نيست، بلكه اين اصل اساسى، در تمام كارهاى هننرى راه دارد. هنرمند زبر دست و قوى، با به كار بستن ذوق هنرى خود، مى‏تواند در همه آن‏ها اثر جالب و جاذب بگذارد و با تصرفى كوچك، تحولى بزرگ به وجود آورد.

نقاش استاد و زبردست، در تابلويى كه شاگردش ساخته، دست مى‏برد. با ذوق سرشار خود در آن تغييراتى مى‏دهد. با تصرفات هنرى خويش بر جمال زيبايى تابلو مى‏افزايد. ارزش آن را در نظر علاقه‏مندان بالا مى‏برد و بينندگان را بيش از پيش مجذوب آن مى‏سازد.

شاعرى توانا و هنر آفرين، در قصيده‏اى كه يكى از شعراى بااستعداد، ولى تازه كار، ساخته، تصرفاتى مى‏كند. بعضى از اشعار قصيده را جابه جا مى‏نمايد. چند جمله را تغيير مى‏دهد. به جاى بعضى از كلمات، كلمات دگرى مى‏گذارد، و بر اثر اين عمل استادانه، جاذبه قصيده دو چندان مى‏شود.

فرق علم و هنر

مى‏توان گفت علم، در هر يك از رشته‏هاى معنوى يا مادى، عبارت از پى‏بردن به واقعيت‏هاى ناشناخته اشياء و آگاهى از عمق مطالب و مسائل آن علم است و هنر، عبارت از مجسم ساختن آن واقعيت‏ها و مصور نمودن آن حقايق است.

واقعيت‏هاى شناخته شده براى سخنوران، به منزله ماده اصلى كلام است و گفته‏هاى از آن مايه مى‏گيرد و هنر سخنورى، به منزله صورتى است كه به ماده شكل مى‏بخشد و آن را با چهره‏اى زيبا و دلپذير، به شنوندگان عرضه مى‏كند.

با توجه به اين كه بشر، پيوسته راه تعلى و تكامل را مى‏پيمايد و در شناخت حقايق علمى، به مدارج عالى ترى نايل مى‏گردد، بايد گفت به موازات آن، هنر نيز در راه پيشروى است و به هر نسبتى كه ناشناخته‏هاى علمى شناخته مى‏شود، به همان نسبت، هنر نيز در رشته‏هاى گوناگون گسترش مى‏يابد.

آگاهى و آگاه‏سازى

اولين وظيفه اساسى سخنور آن است كه از مطالبى كه مى‏خواهد در مجلس، مورد بحث قرار دهد، آگاه باشد. يعنى بداند چه مى‏خواهد بگويد يا چه مسايلى را باشنوندگان در ميان مى‏گذارد، و با چه نظم و ترتيبى آن را ادا مى‏كنند.

به شرحى كه بعدا توضيح داده خواهد شد، آگاهى سخنران به ماده و صورت سخن و به آغاز و انجام كلام، به گفته‏هاى وى نظم و ترتيب مى‏بخشد، دچار پريشان فكرى و پريشان گويى نمى‏شود، سخن را از نقطه‏اى كه بايد، شروع مى‏كند، پيرامون هدف بحث، به قدر مقتضى سخن مى‏گويد، و در جايى كه بايد، كلام را خاتمه مى‏دهد.

بهتر اين است كه سخنران، علاوه بر خود آگاهى، آگاه سازى هم بنمايد و در آغاز كلام، شنوندگان را از موضوع بحث خود آگاه نمايد. هر چند آگاه سازى‏اش با عبارتى كوتاه و مختصر باشد. مثلاً خطيب اسلامى، در آغاز كلام بگويد بحث امروز من در اين مجلس پيرامون يكتاپرستى يا توحيد در عبادت است.

اعلام اين سخن، با توجه به تفاوت روحيات مستمعين، چند فايده دارد. گروهى كه خود مومن واقعى هستند و موحد در عبادت‏اند آماده استماع مى‏شوند تا بفهمند اگر در يكتاپرستى و توحيدشان كمبودى وجود دارد، در اين سخنرانى تكميل شود. جمعى كه توحيد در عبادت را شنيده‏اند، ولى آن را خوب نفهميده‏اند، مهيا مى‏شوند سخنان خطيب را با دقت استماع نمايند تا به اين امر مهم اعتقادى، آن طور كه بايد، واقف گردند. اگر در بين افراد كسانى باشند كه اسماء مسلمان‏اند و عملا به دين الهى علاقه ندارند، از باب اين كه توحيد در عبادت را در مكتب اسلام بفهمند و از اين امر مهم آگاهى يابند، با توجه، استماع مى‏نمايند. اگر بين جمعيت، افراد غير مسلمان باشند، آنان نيز ميل دارند از اين فرصت استفاده كنند و بدانند يكتاپرستى در اسلام چه معنى دارد. خلاصه، مى‏توان گفت آگاه‏سازى در آغاز سخن، به شنوندگان آمادگى فكر مى‏بخشد. آنان را براى استماع مهيا مى‏نمايد، و با دقت و علاقه، به سخنان خطيب گوش فرا مى‏دارند.

بايد توجه داشت كه آگاه سازى، زمانى شنوندگان را به استماع بهتر و دقت بيشتر وامى دارد و آنان را پابه پاى سخنران پيش مى‏برد، كه از موضوع سخن خارج نشود و به مسائل متفرق نپردازد. چه، اگر گوينده، رشته كلام را از دست داد و از مسير هدف خارج شد، شنونده از وى جدا مى‏شود يا از مجلس بيرون مى‏رود يا خطيب را ترك مى‏گويد، در باطن از مستمعين كناره گيرى مى‏كند، و سر گرم افكار و تخيلات درونى خود مى‏گردد.

اقناع شنوندگان

دومين وظيفه اساسى سخنوران، اقناع شنوندگان است. يعنى سخنور بايد در موضوعى كه مورد بحث قرار مى‏دهد، آن قدر قوى و مسلط باشد كه بتواند عقل شنوندگان را، در صحت و اصالت آن اقناع نمايد و آنانرا با خود موافق و هم عقيده سازد. انجام اين مهم مستلزم آن است كه سخنران از قدر و ارزش علمى خويش آگاه باشد، حد خود را بشناسد و موضوعى را براى بحث انتخاب نمايد كه شايسته آن باشد.

ادله عقلى و شرعى

مطالب مورد بحث سخنوران اسلامى، گاهى عقلى خالص است. مثل اين كه بخواهند در رد نظريه ماديون بحث كنند و آفريدگار جهان را اثبات نمايند. در اين قبيل موارد، اقناع شنوندگان، با ادله عقلى ميسر است و بس. در مواردى كه بحث خطيب اسلامى پيرامون مسائلى است كه فقط جنبه دينى دارد، در اين موارد، شنوندگان با ايمان، با آيات قرآن شريف، احاديث رسول گرامى و ائمه معصومين (عليه السلام) و فتاوى مجتهدين اقناع مى‏شوند. گاهى مسائل مورد بحث، دو بعدى است و در اثبات آن، مى‏توان هم از عقل استفاده نمود و هم از كتاب و سنت و موضوع يكتاپرستى، بحث پيرامون توحيد در عبادت، از اين قبيل است.

از جهت عقلى مى‏تواند بگويد پرستش بت و تذلل انسان عاقل و دراك، در مقابل يك پاره سنگ يا چند قطعه چوب جماد، نه تنها مورد امضاى عقل نيست، بلكه عملى است ضد منطق، عقل سليم و آزاد آن را تقبيح مى‏كند. بت پرست، در كار جاهلانه خود، جز تقليد كوركورانه پدران نادان و پيروى نابخردانه از رسوم نادرست و جاهلانه اقوام و بستگان خويش دليلى ندارد و عقل هرگز، اين عمل احمقانه را امضا نمى‏كند.

از جهت شرعى مى‏توان بگويد خداوند در قرآن شريف، مكرر از مقام شامخ انسان سخن گفته و ارزش والاى او را خاطر نشان ساخته است، تا جايى كه صريحا اعلام داشته تمام محتويات زمين را براى وى آفريده است.

هو الذى خلق لكم مافى الارض جميعا(25).

او خداوندى است كه تمام آن چه در زمين است، براى شما انسان‏ها آفريده است.

اگر اين انسان بزرگ و عاليقدر، چند قطعه چوب يا فلزى را از پهنه زمين برگيرد و آن را معبود خود قرار دهد، در مقابلش سر تعظيم فرود آورد، و فرزند عزيز خويش را براى خوشنودى آن موجود جماد و فاقد شعور، قربانى نمايد، تا چه حد شرافت خود را پايمال نموده، انسانيت را خوار شمرده، خويشتن را تحقير كرده، و موجبات سقوط و پستى خود را فراهم آورده است، قرآن شريف درباره اين گروه فرموده:

و من يشرك بالله فكانما خرمن السماء فتخطفه الطيراو تهوى به الريح فى مكان سحيق‏(26).

آن كس كه به خدا شرك آورد، بدان ماند كه از آسمان سقوط نموده و پرندگان، در هوا، بدنش را با منقار پاره پاره كنند و بربايند، يا تندبادى بوزد و او را به نقطه دوردستى بيفكند.

اين قبيل انسان‏هاى كوردل، در پيشگاه الهى، از هر درنده و گزنده و حشره و خلاصه از تمام جانوران روى زمين پست‏تر و بدترند، زيرا اينان از نيروى عقل، كه مميز روا از نارواست، برخوردارند، ولى اين چراغ پرفروغ را براى تميز حق از باطل به كار نمى‏گيرند و همچنان در ظلمات جهل به راه باطل خود ادامه مى‏دهند.

خلاصه، دومين مطلب اساسى براى سخنواران، اقناع شنوندگان است. خطيب اسلامى بايد مطلب مورد بحث خود را طورى القا كند و به گونه‏اى استدلال نمايد، كه مستمعين آن را بپذيرند و براى آنان جاى ترديد باقى نماند. اگر موضوع مورد بحث عقلى است، دليل عقلى بياورند و اگر شرعى است، دليل شرعى و در مسائلى كه به هم آميخته، مانند قبح بت پرستى، از دليل عقلى و شرعى استفاده نمايند.

ترغيب

سومين مطلب اساسى كه بايد مورد توجه سخنوران در رشته‏هاى مختلف باشد، ترغيب شنوندگان است به وظايفى كه بايد در زمينه آن سخنرانى انجام دهند. مثلاً دبير حزب بزرگ سياسى كشور، اعضاى حزب را براى استماع سخنرانى دعوت مى‏كند.

مجلس تشكيل مى‏گردد. ابتدا شنوندگان را از هدف سخن آگاه مى‏سازد و مى‏گويد جلسه امروز براى ارائه خطمشى حزب در ايام آينده تشكيل شده است. سپس، گفتار خود را آغاز مى‏نمايد و پس از مشاوره و تبادل فكر و بررسى جميع جهات، اتخاذ شده است و ادله صحت اين نظريه را توضيح مى‏دهد و با بيان مستدل خويش، حضار را اقناع مى‏نمايد. سپس، مى‏گويد اجراى اين برنامه، كه حاوى سعادت كشور و پيروزى حزب است، نياز به سعى و عمل دارد، بايد اعضاى حزب همت گمارند، فعاليت كنند، تا به هدف مورد نظر دست يابند. چه، نيل به موفقيت، وابسته به كوشش اعضاى حزب است و بدون آن، پيروزى نهايى و موفقيت شايسته حزب ناممكن است.

سخنور اسلامى

خطيب يا سخنور اسلامى نيز در آغاز سخن، شنوندگان را از موضوع بحث خود، كه توحيد در عبادت است، آگاه مى‏سازد. سپس ادله عقلى و شرعى آن را بيان مى‏كند و شنوندگان را در امر يكتاپرستى اقناع مى‏نمايد. ضمنا، به آنان مى‏فهماند كه منشاء سقوط و انحطاط انسان‏ها، هوى‏پرستى، شهوت پرستى، مال پرستى، مقام پرستى، قدرت پرستى و ديگر پرستشهايى نظاير اين‏ها است، و تنها راه رهايى از تمام پرستش‏هاى ناروا و ذلت‏بار، يكتاپرستى و توحيد در عبادت است. به همين جهت پيشواى گرامى اسلام براى نجات مردم عصر جاهليت، دعوت خود را از يكتاپرستى آغاز نموده و به مردم فرمود:

قولوا لا اله الله تفلحوا

كلمه توحيد را بگوييد، يكتاپرست شويد، و پرستش غير خدا را ترك گوييد تا رستگار گرديد و به سعادت ابدى و آزادى واقعى، كه شايسته مقام انسان است، دست يابيد.

كسى كه از عز بندگى خدا برخوردار مى‏گردد و به ارزش واقعى آن پى مى‏برد، هرگز به ذلت بندگى غير خدا تن نمى‏دهد و آن كس كه خداوند را مالك واقعى خود شناخت، مملوك غير خدا نمى‏شود. اين افتخار، در درجه اول، براى اولياى بزرگ و عاليقدر خداوند است. على (عليه السلام) در پيشگاه الهى عرض مى‏كند:

الهى كفى عزا ان اكون عبدا و كفى بى‏فخار ان تكون لى ربا(27).

بارالها، كافى است براى من، اين عزت، كه بنده تو باشم و كافى است براى، من اين افتخار، كه تو مالك من باشى.

ايجاد رغبت و ميل در شنوندگان، براى انجام وظايف يكتاپرستى و خوددارى از هوى‏پرستى، اگر سخت‏تر از اقناع عقلى و شرعى نباشد، آسان تر نيست، زيرا مردم، به طور طبيعى، خواهان ارضاى بى‏قيد و شرط هواى نفس و اقناع خواهش‏هاى مشركانه خود هستند. خطيب اسلام بايد آنان را از اين راه بگرداند و به مسير يكتاپرستى و اطاعت بى‏قيد و شرط از حضرت بارى تعالى سوق دهد و اين كارى است بس مشكل و دشوار.

عن على (عليه السلام) قال و اعلموا انه مامن طاعه الله شيى الاياتى فى كره و ما من معصيه الله شيى الا ياتى فى شهوه‏(28).

على (عليه السلام) فرموده است: بدانيد هيچ يك از اوامر خداوند اطاعت نمى شود، مگر با كراهت و بى‏رغبتى، و هيچ يك از معاصى صورت نمى‏پذيرد، مگر با شهوت و تمايل نفسانى.

براى آن كه ترغيب خطباى اسلام، هر چند بيشتر مؤثر افتد و شنوندگان را بيش از پيش، در پيمودن راه حق علاقه‏مند سازد، بايد در تحكيم مبادى ايمانى آنان بكوشند، حس خدا دوستى را در ضميرشان تقويت نمايند، و آنان را به رحمت واسعه الهى و رضوان او اميدوار سازند. خلاصه، حب خدا و عشق به سعادت ابدى است كه مى‏تواند حس هوى‏پرستى را مهار نمايد، حب شهوات را تضعيف كند، و آدمى را از خطرات ناشى از آن‏ها مصون و محفوظ دارد.

افراد با ايمان، بر اثر خدادوستى و علاقه به رضوان الهى، آن چنان مجذوب اطاعت امر حق مى‏شوند كه براى نيل به خوشنودى و رضاى او، به جبهه جنگ مى‏روند و در اين راه جان خود را، كه عزيزترين سرمايه زندگى آنان است، فدا مى‏كنند.

با توجه به اين كه اطاعت از هوى و شهوات، بر وفق جاذبه طبيعى و خواهش دل است، بى‏گمان، واپس زدن آن‏ها از مواضعى كه دارند، بسيار سنگين و دشوار است. شايد روايت ذيل، ناظر به همين امر باشد.

عن الصادق (عليه السلام) ازاله الجبال اهون من ازاله قلب عن موضعه‏(29).

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: كوه‏ها را از جاى كندن، آسان تر از آن است كه دلى را از موضعش برگيرند و مسير عاطفى‏اش را تغيير دهند.

چه بسيارند خطبا و سخنوران دينى، كه در پاره‏اى از مسايل اسلامى، شنوندگان را اقناع مى‏نمايند، اما نمى‏توانند با ترغيب، آنان را به تحرك و فعاليت وادار سازند.

در زمينه هجوم بى‏گانه به كشور اسلام، از دفاع سخن مى‏گويند، مردم را با دليل به لزوم مقابله با دشمن اقناع مى‏نمايند، ولى در مقام ترغيب، نمى‏توانند حتى يكدهم شنوندگان واجد شرايط را به عنوان داوطلب به جبهه اعزام دارند.

در زمينه آمدن سيل و زلزله، شنوندگان را از آوارگى صدا خانواده آگاه مى‏سازند، درباره ويران شدن منازل و از بين رفتن اموالشان سخن مى‏گويند و با منطق انسانى و اسلامى، شنوندگان را در لزوم مساعدتهاى فورى اقناع مى‏نمايند، ولى در مقام ترغيب، نمى‏توانند به قدر يك صدم از اموال افراد متمكن، به نفع آسيب ديدگان، استفاده نمايند.

البته، سخنوران از نظر پاكى و تقوا، سوابق خوب و حسن شهرت، معروفيت و شناخت مردم، تأثير سخن و نفوذ كلام، قدرت تمثيل و تشبيه و ساير شرايط و فنون سخنورى، نسبت به يكديگر متفاوت‏اند با اين حال، آن كه از همه قوى‏تر و بيش از دگران واجد شرايط است، نمى‏تواند در مقام ترغيب، آن طور كه بايد، در مردم اثر بگذارد و آنان را به سعى و عمل وادار نمايد، ولى اين موضوع نبايد آنان را به سعى و عمل وادار نمايد، ولى اين موضوع نبايد آنان را دلسرد كند و از انجام وظيفه باز ايستند، بلكه براى موفقيت بيشتر، بايد از متون آيات و اخبار استفاده كنند و بدين وسيله بر تأثير و نفوذ كلام خويش بيفزايند. مثلاً، در ترغيب و تشويق مردم به كارهاى نيك، مى‏توانند از رحمت واسعه الهى سخن بگويند و به رواياتى از اين قبيل استشهاد نمايند.

عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال: من قبل الله منه حسنه واحده لم يعذبه ابدا و دخل الجنه‏(30).

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: كسى كه يك كار خوبش در پيشگاه خداوند مورد قبول واقع شود، هرگز او را براى ديگر اعمالش عذاب نمى‏كنند و داخل بهشت خواهد شد.

اين روايت، موجب دلگرمى شنوندگان مى‏شود و بر اميد آنان مى‏افزايد، ولى براى آن كه از اين حديث بر داشت غير واقعى ننمايند، لازم است خطيب، بالافاصله، به آنان بگويد كه امام صادق (عليه السلام)، در كلام خود، از قبول عمل سخن گفته و براى آن كه فرموده امام را به درستى بفهميم، بايد بدانيم كدام عمل است كه مورد قبول خدا واقع مى‏شود و كدام صاحب عمل است كه بر اثر انجام يك كار خوب، از عذاب الهى مصون مى‏گردد و بهشتى مى‏شود.

شرط قبول عمل

ضمن رواياتى كه از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) وائمه معصومين (عليه السلام) رسيده، خاطرنشان گرديده است كه شرط قبول عمل در پيشگاه الهى، خلوص نيت است.

عن على (عليه السلام) قال: عليك بالا خلاص فانه سبب قبول الاعمال‏(31).

على (عليه السلام) فرمود: بر تو باد كه عملت را با خلوص نيت انجام دهى. چه، آن كه خلوص نيت موجب قبول اعمال است.

و عنه (عليه السلام) من لم يصحب الاخلاص عمله لم يقبل‏(32).

و نيز فرموده است: كسى كه عمل خوبى را بدون اخلاص انجام دهد، در پيشگاه الهى مورد قبول واقع نمى‏شود.

سخنور اسلامى، در بحث يكتاپرستى، براى ترغيب مردم به اطاعت اوامر الهى، لازم است از رحمت واسعه خداوند سخن بگويد و با ذكر شواهدى از روايات، كه مژده رحمت مى‏دهد، در آنان ايجاد اميد نمايد و در كنار روايات اميد بخش، شنوندگان را به خلوص نيت، كه شرط اساسى قبول عمل است، متوجه كند، و براى آن كه مطلب خود را هر چه بهتر به شنوندگان بفهماند، لازم است به موازات بحث خلوص نيت، از خطر اعمال شرك آلود و عبادت رياكارانه سخن بگويد، و عين عبارت بعضى از احاديث را، كه از اولياى دين رسيده، براى آنان بخواند، تا مستمعين، در عين اميد به رحمت نامحدود الهى، از خشم و عذاب او غافل نباشند. روايت ذيل از جمله احاديث متناسب با مقام است:

عن الصادق جعفر بن محمد عليهما السلام ان رسول الله صلى الله عليه و آله سئل فيم النجاه غدا فقال انما النجاه فى ان لا تخادعوا الله فيخدعكم فقيل له و كيف يخادع الله قال يعمل بما امره الله ثم يريد به غيره فاتقوا الله و اجتنبوا الرياء فانه شرك بالله ان المرائى يدعى يوم القيامه باربعه اسماء يا كافر يا فاجريا غادر ياخاسر حبط عملك و بطل اجرك‏(33).

امام صادق (عليه السلام) از پدرش روايت نموده كه از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) سؤال شد: فرداى قيامت نجات در چيست؟

فرمود: نجات در اين است كه با خداوند از در مكر و خدعه وارد نشويد، كه او نيز با شما خدعه خواهد نمود. عرض شد: يا رسول الله، چگونه مردم با خدا خدعه مى‏نمايند؟

پاسخ داد: عمل مى‏كنند به چيزى كه خداوند امر فرموده، ولى غير خدا را اراده مى‏كنند. پس از عذاب خدا بترسيد و از ريا پرهيز نماييد، كه ريا، شرك به خداوند است. رياكار در قيامت به چهار اسم خوانده مى‏شود اى كافر، اى فاجر، اى مكار، اى زيانكار، عملت از بين رفت و اجرت باطل گرديد.

تصورى ناصحيح

ممكن است كسانى با خود بينديشند كه وقتى خطيب اسلامى، در بحث يكتاپرستى ياديگر مباحث دينى، اقامه برهان كند و عقل شنوندگان را با دليل اقناع نمايد، نيازى به ترغيب و تشويق عاطفى نخواهند داشت، زيرا با قانع شدن عقل، راه صحيح و سعادت بخش واضح مى‏گردد، مستمعين عاقل، خود، آن راه را در پيش مى‏گيرند و عواطف و احساساتشان نيز به همان مسير گرايش مى‏يابد، وظايفى را كه بايد، انجام مى‏دهند، به فرايض عمل مى‏كنند و از گناهان اجتناب مى‏نمايند.

اين تصور، ناصحيح و خلاف واقع است، زيرا هوى و تمايلات نفسانى، نه تنها در مقابل عقل واقع‏نگر و روشن بين، تسليم نمى‏شود، بلكه در پاره‏اى از مواقع، نيروى خرد مقهور احساس مى‏گردد و چون اسيرى ناتوان، گرفتار سرپنجه نيرومند نفس طغيان‏گر مى‏شود.

عن على (عليه السلام) قال و كم من عقل اسير تحت هوى امير(34).

على (عليه السلام) فرموده است: چه بسا عقلى كه زير فشار هواى نفس، همچون اسير، محروم از آزادى است.

بشر، مى‏تواندن با راهنمايى عقل و هوش، دشمنان برونى خود را مغلوب كند و در ميدان جنگ به قتلشان برساند و از دشمنى آنان رهايى يابد، ولى دشمن درونى، يعنى هواى نفس، آن قدر نيرومند و قوى است كه نه فقط مغلوب و مقهور عقل نمى‏شود، بلكه به فرموده على (عليه السلام)، گاهى عقل را به اسارت مى‏گيرد.

اى شهان كشتيم ما خصم برون   مانده خصمى زان بتراندر درون
كشتن آن كار عقل و هوش نيست   شير باطن سخره خرگوش نيست