تشريع اذان در اسلام از آن نظر است كه توجه مردم را به جهات
مذهبى و معنوى جلب كند.از اين رو مواقعى كه نوع مردم را غفلت دست داده است، اذان
اعلامى گفته مى شود. طلوع فجر و سپيده دم، وقتى است كه بيشتر مردم خوابيده و در
بستر آرميده اند. لذيذترين ساعات خواب همان ساعت است كه سكوت مطلق حكم فرماست.
يكباره صداى موذن سكوت را پاره مى كند و بالاى ماذنه فرياد
الله اكبر، اى خفتگان! بيدار شويد و اى غافلان! هشيار گرديد، سپيده دم است،
طلوع صبح صادق است. برخيزيد و دوگانه براى خدا يگانه به جاى آوريد. حيف باشد كه تو
در خوابى و نرگس بيدار. و نيز اول ظهر در عين اشتغال به كار و گرمى بازار، آمد و شد
و داد و ستد انجام معاملات، يكباره صداى موذن بالاى غوغاى اجتماع بلند شود،
الله اكبر، اى مردم كوشش و تكاپو براى دنيا بس است.
اكنون وقت نماز رسيد به مسجد حاضر شويد و اداى فريضه كنيد و خود را از آلودگى پاك
نمايند. همچنين پس از غروب آفتاب به وسيله اذان اعلامى عمومى شود كه وقت كار و كوشش
گذشت، شب است و موقع استراحت. براى خدا نماز بخوانيد و زودتر به خانه برگرديد، زن و
فرزند از انتظار به در آوريد.
فرق است ميان اذانى كه يك تن موذن عادى بگويد، با
اذانى كه پيغمبر اكرم گفته است. موذن يك سلسله الفاظ و عباراتى آموخته است و خود از
حقايق و معانى آن بى خبر است و پيغمبر اكرم سنخ آن كلمات؛ بلكه حقيقت اذان است.
نحن الاسماءُ الحُسنَى، نَحنُ الكَلِماتُ التَّامَّات.
الكَلام اءِذَا خَرَجَ مِنَ القَلبِ دَخَلَ فِى القَلبِ وَ اءِذَا خَرجَ مِن
اللِّسانِ لَم يَتَجاوَز الاءَذَان. سخن كز دل برون آيد، نشيند لاجرم بر دل،
به ويژه اگر مستمع را صلاحيت و قابليت و استعدادى بود.
گوينده اذان حضرت ختمى
مرتبت و شنونده آن حضرت اباعبدالله الحسين است. پيغمبر با زبان دل گفت:
الله اكبر. امام حسين نيز با گوش دل شنيد. آرى، جمله
اول اذان الله اكبر است و آخرين جمله آن
لا اله الا الله. پيغمبر پيش از هر چيز به گوش امام
حسين گفت. الله اكبر؛ يعنى فرزند برومند، پسر عزيزم،
خدا را بزرگ بدان و براى دين خدا فداكار باش. پدر بزرگوارش اميرالمؤ منين على عليه
السلام مى فرمايد:
عَظُمَ الخَالِقَ فِى اَنفُسَهُم
فَصَغِرَ مَا دُونَه فِى اءَعيُنِهِم؛(546)
آفريدگار در نظرشان بزرگ است و از اين رو همه چيز را كوچك شمارند.
خداوند در نظر
خداپرستان بزرگ است و غير خدا هر چه هست، كوچك است. پيغمبر چنان فرازهاى اذان و
فصول آن را به گوش امام حسين گفت، كه براى هميشه در قلب امام حسين نقش بست و در
حقيقت، برنامه زندگانى امام حسين قرار گرفت. برنامه اى كه با
الله اكبر شروع مى شود و با لا اله الا الله
خاتمه پيدا كند. درس خود را از پيغمبر آموخت و مبارزه خود را عليه بت پرستى آغاز
كرد، با اين تفاوت كه پيغمبر اكرم با بت هاى بى جان غير متحرك مبارزه كرد و امام
حسين با بت هاى متحرك. از پيغمبر اكرم جد امجد خود آموخت كه بايد قدمى برندارد، مگر
براى خدا. سخنى نگويد، مگر براى خدا. زنده نباشد، مگر براى خدا و نميرد مگر براى
خدا.
إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي
لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛(547)
در حقيقت، نماز من و [ساير] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار
جهانيان است.
از اين رو هم زندگى او براى خدا و نفع دين بود و هم مرگ و شهادت
او. و از اين روى هم در روز ولادت او تكبير گفتند، هم در روز شهادت او، با اين
تفاوت كه تكبير روز ولادت را دوست و تكبير روز شهادت را دشمن گفته است. يعنى دوست و
دشمن اقرار دارند كه مرگ و حيات، ولادت و شهادت امام حسين براى خدا بود و صرف دين
خدا شد.
يكى از خصوصيات و امتيازات امام حسين، موضوع نامگذارى اوست كه روز هفتم ولادت با
تشريفات خاصى برگزار شد. گويند: در اين چند روز نام او معلوم نبود. حضرت صديقه
طاهره از اميرالمؤ منين درخواست تعيين نام كردند. فرمود: من بر پيغمبر اكرم سبقت
نخواهم گرفت، با ابراز علاقه خاصى كه پيش از ولادت فرموده اند. هفت روز گذشت. به
عنوان عقيده مجلسى تشكيل دادند و فرمود: اينك جبرئيل گويد: خدا نام او را حسين
گذاشته.
آرى، خدايش حسين گفت. جد امجدش حسين گفت، پدر بزرگوار و مادر عزيز و
برادر ارجمندش حسين گفتند. انبيا و ملايكه حسين گفتند. در عرب و عجم حسين بود.
پنجاه و هفت سال هم در دنيا زندگانى كرد، حسين بود، ولى پس از پنجاه و هفت سال اين
اسم تغيير يافت. چگونه ممكن است، كسى شخصيت عالمى و جهانى پيدا كند و شصت سال به
نامى معروف شود و پس از قريب شصت سال اسم او را عوض كنند؟ مسلم جصاص گويد: روز
دوازدهم محرم در دارالاماره مشغول به كار بنايى خود بودم. غوغايى شنيدم. پرسيدم: چه
خبر است ؟ گفتند: امروز سر خارجى را وارد كوفه مى كنند.
زيادة المرء فى دنياه نقصان |
|
وربحه غير محض الخير خسران |
وكل وجدان حظ لاثبات له |
|
فإ ن معناه فى التحقيق فقدان |
يا عامرا لخراب الدار مجتهدا |
|
بالله هل لخراب العمر عمران |
ويا حريصا على الا موال تجمعها |
|
اءنسيت اءن سرور المال اءحزان |
يا خادم الجسم كم تشقى بخدمته |
|
اءتطلب الربح فيما فيه خسران |
اءقبل على النفس واستكمل فضائلها |
|
فاءنت بالنفس لا بالجسم إ نسان |
زع الفؤ اد عن الدنيا وزينتها |
|
فصفوها كدر والوصل هجران |
اءحسن إ لى الناس تستعبد قلوبهم |
|
فطالما استعبد الا نسان إ حسان |
وكن على الدهر معوانا لذى اءمل |
|
يرجو نداك فإ ن الحر معوان |
واشدد يديك بحبل الله معتصما |
|
فإ نه الركن إ ن خانتك اءركان |
من يتق الله يحمد فى عواقبه |
|
ويكفه شر من عزوا ومن هانوا |
من استعان بغير الله فى طلب |
|
فإ ن ناصره عجز وخذلان |
من كَانَ للخير مناعا فليس له |
|
على الحقيقة إ خوان واءخدان |
من جاد بالمال مال الناس قاطبة |
|
إ ليه والمال للا نسان فتان |
صن حر وجهك لا تهتك غلالته |
|
فكل حر لحر الوجه صوان |
كن ريق البشر إ ن الحر همته |
|
صحيفة وعليها البشر عنوان |
ورافق الرفق فى كل الا مور فلم |
|
يندم رفيق ولم يذممه إ نسان |
اءحسن ءِاذَا كَانَ إ مكان و مقدرة |
|
فلن يدوم على الا حسان إ مكان |
لا ظل للمرء احرى من تقى و نهى |
|
و اءنْ اظلته اوراق و اغصان |
والناس اءعوان من والته دولته |
|
وهم عليه ءِاذَا عادته اءعوان |
سحبان من غير مال باقل حصر |
|
و باقل فى ثراء المال سحبان |
لا تحسب الناس طبعا واحدا فلهم |
|
غرائز لست تحصيها و اكتان |
ما كل ماء كصداء لوارده |
|
نعم و لاكل نبت فهو سعدان |
هما رضيعا لبان حكمة وتقى |
|
وساكنا وطن مال وطغيان |
وللا مور مواقيت مقدرة |
|
وكل اءمر له حد وميزان |
ءِاذَا نبا بكريم موطن فله |
|
وراءه فى بسيط الا رض اءوطان |
يا ظالما فرحا بالعز ساعده |
|
إ ن كنت فى سنة فالدهر يقظان |
لا تحسبن سرورا دائما اءبدا |
|
من سره زمن ساءته اءزمان |
وإ ن نبت بك اءوطان نشاءت بها |
|
فارحل فكل بلاد الله اءوطان
(557) |