سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۳۴ -


تاريخ مقدس زندگانى پر افتخار امام حسين عليه السلام؛ يعنى تجديد مفاخر اسلام. زبان ما عاجز و بيان ما الكن است كه كمى از بسيار و يكى از هزار قواى روحى و نيروى معنوى و شهامت و شجاعتى كه دست قدرت در نهاد مقدس او به وديعت گذاشته و او را مظهر قدرت و عظمت خود قرار داده، وصف نمايد.
اگر آثار رجال تاريخ و ترجمه بزرگان، براى آزادى طالبان جهان مفيد است، زندگانى اين فداكار راه انسانيت، سودمندترين ترجمكان است. مطالعه دقايق حالات امام حسين براى طالبان حقايق، بهترين درس اعتماد به نفس ‍ و اتكا به روح تقوى و حقيقت شجاعت است. امام حسين كسى است كه تاريخ زندگانى خود را به خون مقدس خود مزين و رنگين كرد. حقيقت زندگى را تشريح و درس شهامت و شجاعت داد، كه مرگ با عزت، بر حيات به ذلت ترجيح دارد. به همه جهانيان فهماند كه رنگ قرمز ثابت ترين رنگ هاست.
برنامه خون، مقدس ترين برنامه هاست. انقلاب خونين مؤ ثرترين انقلاب هاست. با خط قرمز سرمشق نوشت و مقدس ترين عناصر طبيعت دانست. جبن و محافظه كارى، تملق و دورويى، ننگ است و جهان را بر انسان شريف تنگ مى كند. قبول ذلت و زير بار زندگى ننگين رفتن، شايسته مردم زنده نيست. درخت اسلام را با خون پاكان و آزادگان آبيارى كرد.
و انِّى زَاحِف بهذِهِ الاُسرَة عَلَى قِلَّةِ العَدَد وَ كَثرَةِ العَدُوّ؛(539)
و من عاشقانه به سوى اين خاندان مى روم با آن كه تعداد ياران كم و تعداد دشمنان زياد است.

پس به چالاكى به پشت زين نشست اين بگفت و برد سوى تيغ دست
اى مشعشع ذوالفقار دل شكاف مدتى شد كه ماندى در غلاف
آنقدر درجاى خود كردى درنگ تا گرفت آيينه اسلام زنگ
هان و هان اى جوهر خاكسترى زنگ اين آيينه مى بايد برى
من كنم زنگ از تو پاك اى تابناك كن تو اين آيينه را از زنگ پاك
من تو را صيقل دهم از آگهى تا تو آن آيينه را صيقل دهى
در مزاج كفر خون شد بيشتر سر بر آور اى خدا را نيشتر

بلى، آلايش هاى رنگين و لكه هاى ننگين كه دشمنان اسلام به دامن پاك دين زده بودند و رخسار دين شرمگين شده بود، با خون مقدس خود شستشو داد. خونى كه در يك عمر خورده بود، در يك روز پس داد، آبروى رفته را باز گرداند. اسلام را زنده كرد. درخت سياست را در زمين شجاعت كاشت و معنى سياست را به دنياى سياست فهماند. مرد عمل بود نه حرف.

و انما رجل الدنيا واحدها من لا يعول فى الدنيا على رجل

او سرداد تا بيكر دين محفوظ ماند. تن داد، تا اسلام سر پيدا كند. در راه اجراى مقصود مردانه و آبرومندانه جان داد، تا پيروانش تن به ذلت ندهند. روزگار، مرد فداكارى مقتول، وفادارى شهيد از خود گذشته، نابغه اى در خاك و خون غلطيده اى، چون امام حسين عليه السلام به خود نديده. ما نمى توانيم بيان مقدار عظمت آن بزرگوار بنماييم. هزارها دانشمندان و ارباب كمال، در تاريخ حادثه كربلا هزارها كتب و مجلات به معرض افاده و استفاده گذاشته اند. نه فقط اين مسلمانان؛ بلكه در افكار عالم دنيا، محبوب ترين و مقدس ترين اسمى است كه به گوش مى رسد. نصارى اين نام بزرگ را تقديس مى كنند. همه ارباب فضل و اصحاب فضيلت در قطعات آسيا و آفريقا و آمريكا راجع به تاريخ زندگانى اين مجاهد فداكار آل محمد، كتاب تاليف كرده اند. با مرور زمان، اسم عبدالله شهرت پيدا مى كند. در هر عصر، بلكه در هر سال اين سوگوارى تجديد و اين فاجعه تازه مى شود. در سال 1348 هجرى قمرى مطابق 1929 در لندن به مناسبت عاشورا، جلسه تشكيل يافت. نخستين مجمعى كه در جزاير بريطانيا از جمعى دانشمندان تازه مسلمان تشكيل يافت و چندين نفر از بزرگان بر منبر خطابه رفتند و داد سخن دادند، يك تن از آنان گويد: فلسفه شهادت امام حسين، توحيد كلمه مسلمين بود و اتفاق فرق پيروان قرآن و اين امر براى من مسلم شد. از تشكيل اين مجلس چه طبقات مختلف را مى بينم كه در اين محفل شركت كرده اند، با اختلاف افكار و تباين عقايدى كه دارند. ولى يك امر مورد اتفاق همه ماست و آن عظمت حسينى و بلندى همت اباعبدالله عليه السلام است كه ديدند اين مقصود حاصل نمى شود، جز به فداكارى و از خودگذشتگى. رسيدن به هدف مقدس را به قيمت جان خواستار شد.

اءنْ كَانَ دين محمد لم يستقم الا بقتلى يا سيوف خذينى

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همه اين معانى را با ديده نبوت مى ديد كه مى فرمود:
حسين منى و انا من حسين؛(540)
حسين از من است و من از حسين.
از آن جا كه كمال دين و ظهور اسلام و قوت شريعت به اوست، پس پيغمبر از اوست. چنان كه روح انسانى به چشم مى بيند و به وسيله گوش مى شنود، با آن كه آن هر دو از اويند:
النَّفس فِى وَحدَتِها كُلّ القُّوى؛(541)
جان در يگانگى اش همه نيرها است.
گويد من از آن ها هستم.
وَ وَصَّيْنَا الاِْنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ اءُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا؛
و انسان را [نسبت ] به پدر و مادرش به احسان سفارش كرديم. مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنيا آورد. و با برداشتن و از شير گرفتن او سى ماه است.
هر يك از آيات شريفه، در موردى خاص و به جهتى مخصوص نازل شده، ولى حكم و دستور آيه عموميت و شمول دارد. هر انسانى موظف و مكلف است، پدر و مادر خود را دوست بدارد. صميمانه به آنان احسان كند. چه آن كه پدر و مادر روزى به فرزند خود نيكى كرده ند، كه فوق العاده نيازمند بود و پدر و مادر بهترين خدمت را كرده و بزرگترين نعمت را داده و كوچك ترين مضايقت را روا نديده اند. از اين روست كه خداوند شكور سپاسگزارى از پدر و مادر را در ضمن لزوم سپاسگزارى خود بيان فرموده است.
اءنِ اشكُرلى وَ لِوَالِدَيكَ؛ ((وَ قَضَى رَبُّكَ اءَلا تَعْبُدُواْ إِلا إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا))؛(542)
از من اطاعت كنيد و از پدر و مادر خود؛ و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد.
چنان چه خداوند احسان و انعام به بندگان خود را به منظور عبادت و پرستش حتى شناسايى و معرفت او را شرط اعطا و بخشش ندانسته. شيخ الرييس ابن سينا فرمايد:
الجُودُ اءِفَادة مَا يَنبَغِى لَا لِعَوَض وَ لَا لِغَرَض؛
سخاوت، بخشش چيزى است كه مى سزد، نه براى دريافت عوضى و نه از سر غرضى.

به شيخ شهر فقيرى زجوع برد پناه بدان اميد كه از لطف خواجه اش ‍ خوان داد
هزار مسئله پرسيدش از مسائل و گفت اگر جواب نگفتى نبايدت نان داد
نداشت حال جدال آن فقير و شيخ غيور ببرد آبش و نانش نداد تا جان داد
عجب كه به همه دانايى اين نمى دانست كه حق به بنده نه روزى به شرط ايمان داد

پدر و مادر، احسان شان شبيه به انعام خداوند است كه در آن حال قصد عوض گرفتن و توقع قدردانى و حق شناسى ندارند. پدر و مادر مظهر جلال و جمال خداوند هستند. پدر مظهر جلال و مادر نماينده جمال خداست و چون در آغاز زندگى و ايام نخستين، احتياج و نياز به پرستارى مادر بيشتر است و اصولا اثر تربيت مادر در سراسر زندگانى باقى و برقرار است؛ چه دامن مادر كلاس تهيه است. به فرموده پيغمبر اكرم، سعادت و شقاوت انسان بدان بسته و پيوسته است. نخستين صورت كه در ذهن ما منطبع گردد، قيافه مادر است و از اين رو تاءثر و تالم ما، در مرگ مادر بيش از پدر است.
پيش گفتيم حكيم بارع و دانشمند بزرگوار مير سيد محمدباقر داماد، اين حديث را نفى مى كند و از موضوعات دانسته اند، ولى تنها اين حديث نيست. اخبار متظافر در اين باب رسيده است كه همه آن ها اطمينان بخش ‍ است كه قسمت عمده سعادت آدمى در گرو حسن تربيت و سعادت مادر است.
فى الكافى عن الباقر عليه السلام قال:
اءنّ الله تعالى ءِاذَا اراد اءن يخلق النطفة التى هى مما اخذ عليه الميثاق فى صلب آ دم او ما يبدو له فيه، و يجعلها فى الرحم حرّك الرجل للجماع و اوحى الى الرحم اءن افتحى بابك حتى يلج فيك خلقى و قضايى النافذ و قدرى، ففتح الرحم بابها فتصل النطفة الى الرحم فتردد فيه اربعين يوما، ثُمَّ تصير علقة اربعين يوما ثُمَّ تصير مضغة اربعين يوما، ثُمَّ تصير لحما تجرى فيه عروق مشبكة، ثُمَّ يبعث الله ملكين خلاقين يخلقان فى الارحام ما يشاء الله يفتحمان فى بطن المرئة من فم المراءة فيصلان الى الرحم و فيها الروح القديمة المنقولة فى اصلاب الرجال و ارحام النساء او م عهما روح الحيوة فينفخان فيها روح الحيوة و البقاء و يشتقان له السمع و البصر و جميع الجوارح و جميع ما فى البطن باذن الله تعالى يوحى الله الى الملكين اكتبا عليه قضايى و قدرى و نافذ امرى و اشترطا لى البداء فيما تكتبان فيقولان: يا رب ما نكتب ؟ فيوحى الله اليهما اءن ارفعا رؤ وسكما الى راءس امه فيرفعان رؤ وسهما فاذا اللوح يقرع جبهة امه فينظران فيه فيجدان فى اللوح صورته و زينته و اجله و ميثاقه شقيا او سعيدا و جميع شاءنه قال: فيملى احدهما على صاحبه فيكتبان جميع ما فى اللوح و يشترطان البداء فيما يكتبان ثُمَّ يختمان الكتاب و يجعلانه بين عينيه ثُمَّ يقيمانه قائما فى بطن امه؛
(543)
در كتاب كافى از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: خداوند وقتى بخواهد نطفه اى را خلق كند - چه نطفه اى كه صلب آدم بر آفريننده اش ‍ پيمان گرفته شده يا آن كه پيمانى بر خلقتش نبوده، ولى خداوند مى خواهد آن را در رحم قرار دهد - مرد را تحريك به جماع كرده، و از طرفى هم به رحم زن وحى ميكند كه درب خود را براى داخل خداشناسى دن مخلوق من باز كن، رحم در را باز و نطفه در آن قرار مى گيردو، اين نطفه تا چهل روز توقف كرده، با گذشتن چهل روز به صورت ((علقه )) بيرون مى آيد، چهل روز ديگر كه گذشت صورت مضغه گى به خود مى گيرد، و پس از چهل روز سوم به صورت گوشتى كه رگ هاى مشبك و تو در تو داخل آن دوانده شده بيرون مى آيد، پس از آن خداوند دو ملك خلاق مى فرستد كه از راه دهان زن وارد و به رحم مى رسند - آن موقع در همان روح قديمى است كه از اصلاب مردان و رحم مردان قبلى منتقل شده تا فعلا در آن قرار گرفته است - پس آن دو ملك در آن روح حيات و بقا مى دهند و گوش و چشم و ساير جوارح و آن چه در داخل شكم لازم دارد، همه را ترتيب مى دهند، در اين وقت خداوند به آن ملك وحى مى كند: قضا و قدر و امر نافذم را درباره او بنويسيد، و در آن چه مى نويسيد، برايم ((بداء)) و بازگشت را قرار دهيد.
عرض مى كنند: خدايا برايش چه بنويسيم ؟ وحى مى رسد به طرف سر مادرش نگاه كرده، آن چه در آن جا است كتابت كنيد. دو ملك چون به جانب سر مادر نگاه مى كنند، لوحى را به پيشانى او مى بينند كه در آن صورت و زينت، مرگ و سعادت و شقاوت و ساير امور مربوط به شئون آن طفل همگى در آن پيدا است، پس يكى از آن دو لوح را خوانده و ديگرى را مى نويسد، و در تمام نوشته هاى خود براى خداوند حق ((بداء)) و بازگشت را مسجل مى دارند، آن گاه نوشته را مهر كرده و در پيش چشمان طفل قرار مى دهند؛ پس از آن طفل را به نحوه قيام كه سر در طرف بالا باشد قرار مى دهند.يك تن از دانشمندان روانشناس مى گويد: از اصول و قواعد غير قابل تغيير اين است كه بزرگان، مواد عظمت خود را از مادران ارث مى برند.

اى شوخ پرى پيكر اى دلبر طناز باز آ و مرا خانه زاندوه بپرداز
امروز به كاشانه بساط طرب انداز در تهنيت عيد همايون سر افراز
هم جام پياپى ده و هم بوسه دمادم
اين عيد به پا داشن از نيك نهادى است خوش بودن امروز هم از پاك نژادى است
اى غمزه دل خيز كه مردى و رادى است امروز كه گيتى همه هنگامه شادى است
بالله كه روا نبود در روز چنين غم
امروز همه روى زمين رشك جنان شد از خرمى ايدون فلك پير جوان شد
از پرده عيان روى خداوند جهان شد مر خيل ملايك را امروز عيان شد
آن نكته كه پنهان بود در خلقت آدم
آن نكته كه مخفى بود گرديد پديدار شد سر حقيقت به همه خلق نمودار
در هيكل توحيد عيان جلوه دلدار كو آن كه بشد از ارنى طالب ديدار
تا فاش ببيند رخ مقصود دو عالم صبح ازل امروز بر آورد تنفس
انوار هدى تافت بر آفاق و بر انفس تا چند دلا رانده اى از صقع تقدس
امروز فراگير پر و بال چو فطرس از تهنيت مقدم مولود مكرم
امروز زمين غيرت افلاك برين شد چون از صدف پاك جدا، درّ ثمين شد
فرمان خداوند به چبريل امين شد با خيل ملك از عرش تازان به زمين شد
تا عرضه دهد تهنينت حضرت خاتم كاى شاه رسل سيد كل خواجه اسرى
امروز حسين بن على زاده زهرا از گلشن غيب آمده در ساحت دنيا
زين سوگل خندانت طوبى لك طوبى با حالت شادان زى با خاطر خرم
كيهان همه چون جسم و حسين بن على جان در كشور هستى زازل مظهر احسان
نورى است الهى شده در صورت انسان ذاتش به صفت واجب در عالم امكان
زين شبهه خرد مانده بسى خيره و درهم خورشيد بود تابشى از نور جبينش
مصباح خرد پرتوى از راءى مبينش اقليم بقا يكسره در زير نگينش
نه چرخ بگردند همى طوع يمينش چونان كه در انگشت يكى حلقه ماتم
از ضربت تيغش بدرد صخره صما تيرش نكند هيچ خطا ازدل اعدا
رمحش به وغا پيل دمان بر كند از جا شبل اسد الله كه در عرصه هيجا
از هيبت او آب شود زهره ضيغم اى ملجا جن و بشر اى شافع محشر
وى ازتو به پا دين خدا شرع پيمبر تا صبح منور بود و شام مكدر
اعداى تو رانكبت و ادبار مقدر احباب تو را دولت و اقبال مسلم

كوى شهيدان و كانون عشق، يا حرم محترم امام حسين عليه السلام، آرامگاه پيشواى آزادگان، حرمى كه هزاران مردان بزرگ و صدها پادشاهان از همان اوان شهادت، هر يك به نوبه خود عرض بندگى كرده و دست حاجت بدو دراز كرده و نياز خود را گفته. در اطراف و جوانب و رواق و صحن آن بارگاه قدس شعارى و آثارى و به هر بهانه اشعار و نقش يادگارى گذاشته و نام خود را جز خادمان آن درگاه نوشته اند. به يقين همه در عالم، بنايى بدين عظمت و زيبايى پيدا نمى كنيد كه مركز عواطف و كانون احساسات باشد. چه مردم مختلف، با افكار مخالف كه دارند، در اين باره همه يكسان فكر مى كنند. قدم حسينى را هم رسا مى دانند و قيام او را مقدس مى دارند و سر تعظيم در برابر قبر و خاك او فرود مى آورند. شما ببينيد اين همه نفوس از دورترين نقاط آسيا و آفريقا، چينى، هندى، ژاپنى، طرابلسى، حبشى، مراكشى، مغول، ترك و ايرانى بدين نقطه مى شتابند و غالبا دست زن و بچه خود را گرفته، سر از پا نشناخته، قيافه هاى مجذوب و رنگ هاى پريده كه نور خضوع و تابش ايمان، در صورت هاشان پيداست، با اعتقاد تام و توجه خاص، اطراف ضريح را گرفته و رازهاى پنهان خود را كه نزد پدر و مادر هم نمى گفتند، مى گويند.
راستى در اين جهان پر آشوب، چه بسا ستمگران و چيره دستانى آمده و روزى چند به غارت گرى و چپاول پرداخته اند و حقوقى را پايمال كرده، اكنون نامشان با ننگ برده مى شود.
ولى حق پرستان، زنده جاويدند. راستى، فرق بين سلاطين و پادشاهان جائر جهان با انبيا و فرستادگان خدا و پيشوايان راستين اين است كه اينان روزى چند بر ابدان مردم حكومت مى كنند و ناگهان اين ايام معدود به سر آيد و اعمال ننگين و نام زشت شان بر جاى مى ماند.
ولى پيشوايان راستين و ائمه دين، هر چند در دوره زندگانى قدردانى نشوند، پس از رحلت زندگانى نوين دارند. آرى، پايه حكومت وقتى بر اجساد و اجسام مردم بود، زايل شدنى و از بين رفتنى است، ولى سلطنت بر قلوب و ارواح قابل زوال نخواهد بود. كيست كه آرزو نكند در آن حرم بايستد و دست ادب به سينه بگيرد و بگويد: عبدك و ابن عبدك و ابن امتك المقر بالرق و التارك للخلاف عليكم.

گر من و در در بر او جا كنيم ديگر از اين به چه تمنا كنيم
اى در تو مقصد و مقصود ما وى رخ تو شاهد و مشهود ما
نقد غمت مايه هر شاديى بندگى ات به زهر آزادى اى
نيست كسى جز تو هوادار ما مونس ما ياور ما يار ما
كوى تو بزم دل شيداى ماست مسكن ما منزل ما جاى ماست
عشق تو مكنون ضمير من است خاك سراى تو سرير من است
اى غمت از شادى احباب به درد تو از داورى اصحاب به
كوه غمت سينه سيناى من روشنى ديده بيناى من
يار شو اى مونس غمخوارگان چاره كن اى چاره بيچارگان
جز در تو قبله نخواهيم ساخت گر ننوازى تو، كه خواهد نواخت
در گذر از جرم كه خواهنده ايم چاره ما كن كه پناهنده ايم
چاره ما ساز كه بى ياوريم گر تو برانى به كه رو آوريم

قالوا غدا ناتى ديار الحمى و ينزل الركب يمغناهم
فكل من كَانَ محبا لهم اصبح مسرورا بلقياهم
قلت فلى ذنب فما حيلتى باى وجه اتلقاهم
قالوا اليس العفو من شانهم لا سيما عمن ترجاهم

ماهى تا وقتى ميان آب است، قدر آب را نمى داند. اگر به او گفته شود حيات تو بسته به آب است اگر آب نباشد، تو از هستى ساقط مى شوى. ماهى مى گويد: آب چيست ؟ بلى، هر نعمتى چنين است، تا در دسترس آدمى است، قدر او دانسه نمى شود.
فيض عليه الرحمه مى نويسد:(544)
((وقتى ماهيان دريا جمع شدند و گفتند: ما حكايت آب بسيار مى شنويم و مى گويند، حيات ما از آب است و ما هرگز آب را نديده ايم. گويند: كه در فلان دريا ماهى است دانا و آب را ديده است. گفتند: پيش او رويم تا آب را بنماياند. چون بدو رسيدند و پرسيدند، گفت: شما چيزى غير از آب به من بنماييد، تا من آب را به شما بنمايانم )).
آدم تا وقتى كه در كنار فرات است و دامن كربلا، صبح و شام از كوى شهيدان مى گذرد و كانون عشق را به طور شايسته قدر دانى نمى كند؛ ولى چون بازگشت مى شود و ساعت حركت نزديك مى گردد، دنيا در نظرش تاريك مى شود. براى آخرين زيارت مى رود و وداع مى كند. دل نمى كند تا از حرم خارج مى شود و از شهر به در مى رود. چندين بار بر مى گردد و پشت سر خود را مى نگرد. بعد كه سوار مى شود، خود را به ديدار گنبد مقدس مشغول مى كند، تا كم كم آثارى از گنبد هم نبيند. يكباره به خود آيد كه من كجا بودم و اكنون به كجا مى روم ؟ آيا اجل مهلت خواهد داد كه يكبار ديگر خود را در حرم حسين عليه السلام ببينم ؟ آن گاه حالت اضطراب و التهابى پيدا مى كند، چون ماهى كه از آب به در آيد.
زيارت كربلا و فاجعه عاشورا، احترام به آزادى و فدكارى و تعظيم در برابر يگانه مبارزه عالم انسانيت و جهان آدميت است. روز عاشورا تنها به شيعه مربوط نيست و به عالم اسلام مخصوص نه؛ بلكه آن روز، جهانى است؛ يعنى روز جهاد و فداكارى، روز حق و عدالت، روز فضيلت و حكمت، روز شجاعت و صراحت. اين فضايل را دين مخصوصى نبوده و وطن خاصى ندارد. لغت ويژه و زبان انحصارى نيست. اين روز قهرمان آزادى و افتخار جهان بشرى است، چنان كه تفسير اين گفتار را در در و ديوار حرم و رواق و ايوان و طاق مى بينيد.
انى سلم لمن سالمكم، و حرب لمن حاربكم، محقق لما حققتم، مبطل لما ابطلتم، فاساءل الله اءن يجعلنى من خيار مواليكم التابعين لما دعوتم اليه، و اهتدى بهديكم و اءن يجعل محياى محيا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد؛(545)
من با آن كه شما در صلح باشد، در صلح و با آن كه با شما در جنگ باشد، در جنگ هستم و آن چه را شما حق شماريد حق و آن چه را شما باطل شماريد باطل مى شمارم، پس از خدا مى خواهم كه مرا از شيعيان نيك و پيروان آن چه به سوى آن فرا مى خوانيد باشم و با راهنمايى شما هدايت يابم و اين كه زندگانى مرا زندگانى محمد و خاندان محمد و مرگ مرا مرگ محمد و خاندان محمد قرار دهد.
زائر اين كلمات را مى گويد و اشك از ديده مى ريزد، بر روى زمينى كه صداى حق عليه باطل بلند شده و پرچم عدل بر ضد ظلم به اهتزاز در آمده و تابش دانش و عدل، عليه نادانى و ستمگرى، آن سرزمين را روشن ساخته و خون هاى پاكان و آزادگان جهان در آن زمين ريخته، تا زمين از لوث وجود بيدادگران پاك شود. آن روز در همه روى زمين، تنها بقعه و منطقه اى كه شايستگى داشت كه بطلان و نابودى باطل در آن نقطه اعلام شود، كربلا بود. هر مسلمان شيعه كه از خواب بر مى خيزد، بامدادان كه دو گانه اى براى خداى يگانه به جاى آورد، براى سجده به پيشگاه خدا به خاك كربلا توسل مى جويد و پيشانى بر آن مى سايد. تو گويى همه دانسته اند كه اين خاك با خون غيرت و شهامت و رادمردى عجين شده و شايسته است كه سجده خداى بر خاك پاك، كه جسد تابناك اباعبدالله در بر گرفته باشد؛ پرستش ‍ سنگ و خاك و ستايش در و ديوار نيست.

شممت تراك فهب النسيم نسيم الكرامة من بلقع
و عفرت خدى بحيث استرا حخد تقرى و لم يخضع
و ماذا اءاءروع من اءن يكون لحمك وقفا على المبضع
و اءن تتقى دون ما ترتاءى ضميرك بالاسل الشرع
و اءنْ تطمع الموت خير البنين من الاكهلين الى الرضع

آرى، روز شهادت او، روز عزاى انسانيت و روز ولادتش، روز جشن بشريت است. اذن فى اذنه اليمنى و اقام فى اليسرى.