امروز روز تهنيت مصطفى استى |
|
يوم الولاده پسر مرتضى استى |
روز شهود جلوه طه و هل اتى استى |
|
يوم بروز معنى قل انما ستى |
خورشيد ديگرى و سموات ديگريست |
|
امروز روز جلوه فتدلى دنى استى |
صندوق سر آييه عظماى ما كذب |
|
مصدوقه مباركه ما راءى استى |
روز فروغ شمس ازل ماه اهل بيت |
|
محمود كائنات و اياز خداستى |
معنى عشق و سر ولايت طلوع غيب |
|
هم سر مستسر شديد القوى استى |
فتح قريب و فتح مبين فتح مطلق است |
|
مصداق من رانى الحق رآستى |
يعنى حسين آن كه سراسر محمد است |
|
از سر به پاى يكسره اداور نماستى |
از خم گيسوان تو و والليل آيتى است |
|
والشمس از فروغ تو هم والضحى استى |
قرآن اعظمى تو و معنى يا و سين |
|
تاج سرت لطيف صد هل اتى استى |
ذات غنيه صمدى را تعينى |
|
غيب هويت احدى را جلاستى |
شمس حقيقت ازلى را طليعه اى |
|
سر وجود و نور زمين و سماستى |
از دوش خويش كسوت امكان گرفته اى |
|
همدوش آيه فتدلى دنى استى |
قوس وجوب و مركز هستى مدار چرخ |
|
ناموس حق و پادشه اولياستى |
بالله كه از سرادق لاهوت آن سرى |
|
پاك از قيود ذات تو مطلق سراستى |
حق كنت كنز گفت وز احببت خوش سرود |
|
در پرده گفته شد كه زاحببت تاستى |
غير از تو نيست كس به تو ختم است سر عشق |
|
هم لا فتاى زاده و هم لافتى استى |
در كم ترين دريچه تو كنت سمعه |
|
حقا كه ما رميت و لكن رمى استى |
پرورده در خدايى و ممسوس ايزدى |
|
الا اللهى تو راست كه بعد لاستى |
بالاتر از نوافل و قرب فرايضى |
|
آن سوتر از فنا تو فناستى |
پنهان در ايزدى تو چه در عاكس است عكس |
|
حقى تو بنده اى تو ولا و اناستى |
پر شد چه رگ رگ تو زانوار شمس هو |
|
زان رو سروده شد كه تو خون خداستى |
در تنگناى عقل نگنجى تو اى بزرگ |
|
تاءويل پاك آيه عرش استوى استى |
بسترده اى زدامن خود گرد حادثى |
|
عبرى سنايمت كه قديم و نياستى |
ما را به چشم وحدت و كثرت نموده اند |
|
بينم كه بنده تو و بينم كه خداستى |
اين راستى كه نسخه اصل هويتى |
|
در حد فقر پاك تو عين غناستى |
اى پيش بينش احدى سابقه ازل |
|
تو بدو بدو و مبداء آن ابتداستى |
آن رحمة اللهى تو كه مرحوم تست رحم |
|
بدوى كه ختم و خامسآل كساستى |
اندر حضيض دايره ات اوج اولياست |
|
تحت الشعاع شمس تو ماه عماستى |
از چهارده مهى و مه چهارده شبه |
|
شمس ازل زماه تو اندر ضياستى |
در ظلمت كلاله موى تو صدر گهر |
|
در كف خضر خيز تو آب بقاستى |
بيمار خانه همه ممكنات را |
|
شهد وجود واجب ذاتت شفاستى |
منصوبه امامتت اندر فراز عرش |
|
در بحر و بر بود كه شه بالواستى |
پرچم دوتاست از تو يكى در سر وجوب |
|
و آن ديگرى به باره امكان بپاستى |
هم حاكم زمينى و هم امر زمان |
|
در تحت طاعتت قدر و هم قضاستى |
نه آسمان با عظمت عطف دامنت |
|
بر قامتت جلال خدايى قياستى |
يك پاى در حدوث و يكى پاى در قدم |
|
تحديد ذات اقدس تو نارواستى |
برنامه وجودى و سر خيل اوليا |
|
سرهنگ اصفيا و سر انبياستى |
يك جلوه است اين همه كثرت از آن يكى است |
|
خود كيف مد ظل سخنم را گواستى |
سجاد و باقرى تو و هم صادقى و هم |
|
موساى كاظمى و تقى و رضاستى |
نوحى و آدم صفى و احمد و على |
|
هستى حسين و هم حسن مجتبى استى |
ماه تعين فلك غريب حق يكى است |
|
سيرش به شكل بدر و هلال اقتضاستى |
شهر وجوب و قريه امكان گرفته اى |
|
هم بى من است قدر تو هم بى الى استى |
دادار را تو چون مثلى مطاق جواد |
|
حقا كه بى نظيرى و بى شبه و تاستى |
جسمى وليك نى زخشيجان آب و گل |
|
نورى وليك پاك زحس و جداستى |
هستى تو هرچه هست ولى بى تعينى |
|
حقا وجود مطلق بى منتهاستى |
عالم همه مس اند و تويى كيمياى حق |
|
اصل مكرمى و دمت كيمياستى |
با جلوه زبان تو اندر زبان من |
|
لالم من از ثنا چه تو عين ثناستى |
حمد مجسدى تو و مدح مجسمى |
|
حق مدح توست همچو تو مدح خداستى |
رضوان كه ابن بنت رسول الله اگر |
|
پهلو زند به عرش معظم رواستى |
گرچه رحمت و رضوان نسبت به آحاد عباد و افراد خلق مختلف و متفاوت است، به قدر تفاوت
استحقاق و درجات يارى مردم و تشبه آنان به پيغمبر اكرم در مقام عبادت، از كثرت و
قلت، ضعف و شدت، كميت و كيفيت و اين تفاوت ها به تفاوت و اختلاف درجات و مراتب
ايمان است، كه هم در دعاى شعبان به نهايى ترين درجات آن اشاره شده است.
الهى هَب لِى كَمالَ الاءِنقِطاعِ اءِلَيك وَ اَنِر اَبصَارَ
قُلوبِنا بِضِياءِ نَظرِها اءِلَيك حتّى تَخرُق اَبصَار القُلوبِ حُجُب النُّور
فَتَصِل الَى مَعدَن العَظَمَة وَ تَصيرُ اَروَاحَنا مُعَلَّقة بِعزِّ قُدسِكَ
اءِلَهى وَاجعَلنِى مِمَّن نَآدَيتُه فَاَجَابَك وَ لا حَظتهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ
فَنَادَيتُه سِرا وَ عَملَ لَكَ جَهرَا؛(517)
الهى! اين نعمت را ارزانيم دار كه از جز تو ببرم و به تمامى رو به تو آرم، ديدگان
دل هاى ما را به نور نگاهشان به خودت روشن فرما تا ديده دل ها پرده هاى نور را از
هم درند و به كَانَ عظمت و بزرگى رسند و جان هاى ما به عزت قدس و پاكى تو
بياويزند....
و در همين دعاست كه:
الهى و اَلحِقنى
بِنورِ عزِّكَ الَّا بهج؛ فَاكوُنَ لَك عَارِفا، وَ عَن سِواكَ مُنحَرِفا، وَ مِنكَ
خَائِفا مُراقِبا يَا ذَالجَلالِ وَ الاءِكرَامِ؛(518)
الهى! پرتو درخشان عزتت را به من پيشكش فرما تا شناسا و عارف (مقام ) تو شوم و از
هر چه جز تو روى برتابم و تنها از تو ترسان و نگران باشم، اى خداوندگار شكوه و
بزرگوارى!
در اين حد ايمان است كه انسان هميشه در مقام مراقبه است و لازمه اين
ايمان آن است، كه نفس هشيار باشد و پيوسته مواظب گفتار و رفتار خود، كه از اعمال و
اقوال او چه املا مى شود و دو ملك رقيب و عتيد كه:
مَّا
يَلفِظُ مِن قَول الَّا لَدَيهِ رَقِيب عَتِيد؛(519)
[آدمى ] هيچ سخنى را به لفظ در نمى آورد، مگر اين كه مراقبى آماده نزد او [آن را
ضبط مى كند.]
چه مى نويسند و هم لازمه اين ايمان است كه هميشه استغفار كند، با
آن كه هيچ مصيبتى از او صادر نشده، چنان چه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى
كرد:
وَ انَّهُ لَيُغان عَلى قَلبِى وَ انِّى اَستَغفِرُ
اللَّه كُلّ يَوم سَبعِينَ مَرَّة؛(520)
گاه قلبم را غبارى مى گيرد و من روزى هفتاد مرتبه از درگاه خدا آمرزش مى طلبم.
به ويژه در اين ماه كه بهترين دعا در اين ماه استغفار است. حتى اگر در ماه هاى ديگر
استغفار نكرده اند، در اين ماه تشبه به پيغمبر بجويند و طريقه او بپويند.
عَن الرِّضَا عليه السلام مَنِ استَغفَر الله تعالى فِى
شَعبَان سَبعِينَ مَرَّة غَفَرَ اللهُ لَهُ ذُنُوبه وَ لَو كَانَت مثل عَدَد
النُّجوم؛(521)
امام رضا عليه السلام فرمود: هر كس در ماه شعبان، هفتاد مرتبه استغفار كند، خداوند
گناهانش را هر چند به تعداد ستارگان باشد، خواهد بخشيد.
وَ رُوىَ اءنّ مَن استُغفِرَ فِى شَعبَان كلَّ يَوم سَبعِينَ مَرَّة، كَآنَ كَمَن
استُغفِرَ فِى غَيرِه مِن الشُّهورِ سَبعِينَ اَلف مَرَّة، قُلت: فَكَيفَ اَقول ؟
قَال: قُلِ استَغفِرُ اللَّه وَ اَساءَلهُ التَّوبَة؛(522)
هر كس در ماه شعبان هر روز هفتاد مرتبه استغفار كند، مانند كسى است كه در ماه هاى
ديگر هفتاد هزار مرتبه استغفار كرده است. گفت: چگونه بگويد؟ گفت: بگويد:
استَغفِرُ اللَّه وَ اَساءَلهُ التَّوبَة.
سيد بن
طاوس در كتاب اقبال آورده: كه در روز سوم شعبان اين دعا را بخوانيد:
اللهم انى اسئلك بحق المولود فى هذا اليوم الموعود بشهادته
قبل استهلاله و ولادته، بكنه السماء و من فيها و الارض و من عليها و لما يطاء
لابتيها العبره و سيد الاسرة الممدود بالنصرة يوم الكرة المعوض من قتله اءن الائمة
من نسله و الشفاء فى تربته و الفوز معه فى اوبته و الاوصياء من عترته بعد قآئمهم و
غيبته حتى يدركوا الاوتار و يثاءروا الثار و يرضوا الجبار و يكونوا خير انصار صلى
الله عليهم مع اختلاف الليل و النهار اللهم فبحقهم اليك اتوسل و اسئل سؤ ال مقترف
معترف مسئى الى نفسه مما فرط فى يومه و امسه يسئلك العصمة الى محل رمسه اللهم فصل
على محمد و عترته و احشرنا فى زمرته و بوِّئنَا معه دارَ الكَرامة و محل الاقامة
اللهم و كما اكرمتنا بمعرفته فاكرمنا بزلفته و ارزقنا مرافقة و اجعلنا ممن يسلم
لامره و يكثر الصلوة عليه عند ذكره و على جميع اوصيائه و اهل اصطفائه الممدودين منك
بالعدد الاثنى عشر النجوم الزهر و الحجج على جميع البشر اللهم و هَب لَنا فى هَذا
اليَوم خير موهِبة و اَنجِح لَنا فِيه كل طَلبَة و هبت الحسين لمحمد جده و عاذ
فُطرس بمهده فنحن عائِذونَ بقبره من بعده و نشهد تربته و ننتظر اَوبَته. آمين رب
العالمين ؛(523)
به حق مولود در اين روز كه پيش از آن كه متولد شود به يكتايى تو گواهى داد هنوز قدم
به سنگلاخ دنيا نگذارده، آسمان و زمين و هر چه در اوست به مظلوميتش گريست، كشته شد
تا خلق بر او بگريند آن كس كه سيد قبيله و بزرگ عالم بود آن كه به انتقام خون پاكش
در رجعت ظفر و نصرت پايدار خواهد يافت، و امامان و پيشوايان دين از نسل پاك اوست و
شفاى هر مرض در تربت او و هر كه را محبت اوست در رجعتش پس از قائم و طول غيبت فيروز
خواهد بود تا آن كه به خونخواهى او برخيزند و خدا را خشنود سازند و بهترين ياران
دين خدا باشند درود خدا بر آنان تا روز و شب در جهان برقرار است.
بار الها! به
حق آن ها به درگاه تو توسل مى جويم و درخواست مى كنم مانند گناهكارى كه معترف به
گناه خود است و از افراط كارى روز و شب بر خويش ستم كرده از تو درخواست مى كنم كه
ايمانش را تا وقت مرگ محفوظ دارى.
بار الها! درود فرست بر محمد صلى الله عليه و
آله و سلم و عترت پاكش و ما را در زمره آن بزرگوار محشور گردان و در كرامتت بهشت و
محل اقامت ابد او قرين ساز. خدايا چنان كه به ما معرفتش را عطا فرمودى تقرب و رفاقت
با سبقت حضرتش را نيز عطا فرما و ما را از آنان قرار ده كه تسليم فرمان اويند و
درود بر او چون نامش ياد شود بسيار فرستند و هم درود بر جميع اوصيا و جانشينانش و
اهل برگزيده اش كه تو آنان را دوازده نفر در شمار آوردى كه آن ها ستارگان روشن و
حجت هاى تو بر جميع بشرند.
خدايا! در اين روز به ما بهترين موهبت را عطا فرما و
كليه حوايج ما را بر آور چنان چه حسين عليه السلام را به جدش محمد صلى الله عليه و
آله و سلم عطا فرمودى و فطرس ملك را به مقام خود برگزيدى و ما به قبر مطهرش پس از
شهادتش پناه جسته و بر تربت پاكش حضور يافته و رجعت آن بزرگوار را منتظريم اين دعاى
ما را اجابت كن اى پروردگار عالميان.
همه افراد بشر با اختلاف سليقه و مشرب به
تعين افكار و عقايد اختلاف احساسات و عواطف مايل اند، سعادتمند باشند. اين كلى مطلق
و مطلقه كليه تخصيص بردار نيست.
همه مردم طالب سعادت و در جستجوى خوشبختى هستند.
ولى آيا سعادت چيست و سعادتمند كيست و مصداق اين مفهوم كجاست ؟ همان اختلاف عجيب
شروع مى شود. هر كس در هر حرفه و مسلكى و پيشه و مذهبى، سرانجام خود را كاميابى و
سعادت مى داند و براى رسيدن بدان مى كوشد.
برخى سعادت را در سلامت مزاج مى داند
و بى شك قسمت عمده از سعادت آدمى در گرو سلامتى است، ولى نه تنها سلامت مزاج؛ بلكه
به تعبير قرآن شريف، سلامت در ادوار سه گانه يا ايام سه گانه خوشبخت و سعادتمند كسى
است كه در اين سه روز سلامت باشد. نسبت به دو نفر پروردگار تضمين فرموده و تامين
داده است. درباره عيسى بن مريم خداوند از گفته خود او حكايت فرمايد:
وَ السَّلامُ عَلَىَّ يَومَ وُلِدتُ وَ يَومَ اءَموتُ وَ
يَومَ اءُبعَثُ حيَّا؛(524)
و درود بر من، روزى كه زاده شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده بر انگيخته مى
شوم.
و درباره يحيى بن زكريا خداوند فرمود:
وَ سلامُ
عَلَيهِ يَومَ وُلِد وَ يَومَ يَموتُ وَ يَومَ يُبعَثُ حيَّا؛(525)
و درود بر او، روزى كه زاده شد و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده برانگيخته مى شود.
سلامت در هر يك از اين سه روز معناى مناسب دارد. سلامت در روز ولادت تناسب جوارح و
اعضا است. به طور يقين اگر نوزاد ناقص الخلقه باشد و عضوى كم يا زياد داشته باشد،
دليل نقصان روحى و معنوى است.
قَالَ الله عز مَن قائِل
((الَّذى خَلقَك فَسوَّكَ فَعَدَلَكَ))؛(526)
همان كسى كه تو را آفريد، و [اندام ] تو را درست كرد، [آنگاه ] تو را سامان بخشيد.
حكمت الهى بدن انسان را با حسن تقويم آفريد و تبارك الله
احسن الخالقين فرمود و در مقابل هر بدى، روح مناسبى و براى هر روح، كالبد و
تن مناسبى قرار داد. ارواح طيبه و عقول مقدسه را ابدان پاكيزه بايد و غير آن نشايد؛
چه آن كه ارواح عاليه و نفوس طاهره به زبان استعداد تقاضاى اجساد و ابدان طيبه
دارند و ارواح خبيثه به استعداد ذاتى اقتضا ابدان خسيسه دارند.
اين سخن از شش
هزار سال پيش تا كنون گفته مى شود كه عقل سالم در بدن سالم است. اگر كودك نقصانى در
اعضا و جوارح داشت، دليل بر آن است كه روح او ناقص و عليل است. ائمه هداة مهديين و
پيشوايان راستين، مواقعى كه ولادت مولودى را انتظار داشتند، هرگز سؤ ال از اين كه
مولود پسر است يا دختر نمى كردند، ولى مى پرسيدند سالم است يا غير سالم. همين قدر
كه بشارت به سلامت مولود و استوا خلقت مى دادند، كافى بود براى شكرگزارى. پس سلامت
در روز ولادت، سلامت پيكر و بدن و اندام انسان است. اما سلامت در روز مرگ عبارت از،
سلامت دين و ايمان انسان است كه ايمان خود را به سلامت ببرد و تسليم شيطان نكند.
حضرت اميرالمؤ منين در روز جمعه آخر شعبان كه خبر شهادت خود را از حضرت رسول اكرم
شنيد، پرسيدند: اءَفِى سَلامَة مِن دِينِى.
دستورات اسلامى هر فرد را عضوى مى داند و هر عضوى در اجتماع ارزشى دارد. سرافرازى
انسان به خدمت نوع حاصل مى شود و اگر عضوى دردمند شود، همه اعضا احساس ناراحتى كنند
و در مقام بهبود او بكوشند. اين آموزش اسلام است كه فرد را در جامعه محترم مى كند و
قلب مسلمان را قوى و مطمئن مى سازد. تعاون اجتماعى ايجاب مى كند كه خواهش هاى
نفسانى را در مواردى كه سود آن به جامعه مى رسد، فانى كند و خود را نبيند؛ چه وجود
نوع نسبت به افراد طولانى تر است و بايد بيشتر اهميت داد.
ملل اروپايى گويند: هر
فرد كشور براى ادعاى روا و نارواى شرعى و غير شرعى ملت بايد قيام و اقدام كند و لذا
در سربازى اروپا بى رحمى و وحشى گرى هويدا است. نظر عالى و بلند اسلام اين است كه
حقوق بشريت محترم است و مليت در اسلام به معنى وسيع بين المللى آمده است.
الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ؛(527)
از پروردگارتان كه شما را از ((نفس واحدى ))
آفريد.
وَ هُوَ الَّذِيَ اءَنشَاءَكُم مِّن نَّفْسٍ
وَاحِدَةٍ؛(528)
و او همان كسى است كه شما را از يك تن پديد آورد.
يَا
اءَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَ اءُنثَى وَ جَعَلْنَاكُمْ
شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ اءَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ
اءَتْقَاكُمْ؛(529)
اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را ملت ملت و قبيله قبيله
گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد
خدا، پرهيزگارترين شماست. بى ترديد خداوند داناى آگاه است.
سعادت در اين است كه
آدمى احدى را بدبخت نخواهد و راضى به بدبختى هيچ كس نباشد. يك تن از عرفا مى گويد:
پروردگارا! اگر اراده تو بر اين تعلق گرفته كه مرا بسوزانى و به آتش دوزخ ببرى، يك
دعاى مرا بپذير و اين درخواست مرا اجابت فرما. پيكر مرا آن قدر بزرگ كن كه قالب
جهنم شود و ديگر جا براى كسى نماند. اكنون كه بناست من بسوزم، تنها من در عذاب باشم
و ديگر بندگان تو در سايه لطف تو متنعم باشند، من هم دلخوش هستم كه تنها من مى سوزم
و فداى ديگران شده ام. اگر سعادت را مصداقى بود؛ صاحبان اين افكار سعادتمند هستند.
به هر نسبت كه روح فداكارى در افراد قوى تر باشد، سعادت و خوشبختى در آن ها بيشتر
است.
اين حسين بن على عليه السلام است كه راضى به بدبختى احدى نبوده، از اولين
ساعت ولادت شروع به شفاعت فرمود و دستگيرى گناهكاران تا آخرين لحظات زندگانى، در
فكر نجات بيچارگان بود. اين كه تا آخرين نفس اظهار تشنگى مى كرد و آب مى خواست،
چنان تصور مى كنيم كه به حقيقت از آن ها طلب آب مى كرد و اگر آب مى دادند، مى
آشاميد. فرزند برومندش على اكبر عليه السلام را وعده آشاميدن آب از دست پيغمبر
داده و برادر وفادارش به ياد لبه تشنه او آب نخورده. او چگونه ممكن است از دست دشمن
آب بياشامد. اين همه اظهار عطش و التماس، براى آن بود كه شايد يك دل بسوزد و براى
او متاءثر شود، به همين نسبت از بدبختى نجات يابد، يا تخفيفى در عذاب او پيدا شود.
به شمر مى گفت: اءنْ كنتُ لابدَّ من قَتلى فَاسقنى شربَة مِن
المَاء؛(530)
اگر ناچار به قتل من هستى، پس مقدارى آب به من بنوشان.
خداوند بزرگ، به مقتضاى
حكمت براى ترقى نفوس از حضيض فقر و عبوديت به مرتبه غناى ربوبيت كه آدمى قدر خود
بداند و خود را ارزان نفروشد و در شناسايى خويش بكوشد، (خود را بشناس ). جمعى را
انتخاب و اختيار فرموده و به نبوت برگزيد. بيرق دين برافراشت و انبيا را پرچمدار
دين قرار داد و چون از اول مبناى دين بر اسلام بود كه:
اءنّ الدِّينَ عِندَ اللهِ الاءِسلَامُ؛(531)
در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است.
هر يك از فرشتگان خدا، تشييد مبادى دين
را طورى به عهده گرفتند. به اقتضاى زمان و مكان و به حكم مصالح و حكم، در تاسيس و
تحكيم اين مكتب كوشا بودند. آدم ابوالبشر - كه صفى الله بود - به توبه و انابه و
بازگشت به حق و عرض نياز و اظهار حاجت كه:
نوح نجى الله بود. تحمل و صبر را پيشه خويش ساخت و بدين وسيله به تربيت بشر همت
گماشت كه با چند تن از مؤ منان نژاد فعلى دنيا را تشكيل داد.
حضرت ابراهيم - خليل الرحمن - نمايش هاى بزرگ داد. در راه خداپرستى فداكارى ها كرد.
گاهى يك تنه به بتخانه رفت و بت ها در هم شكست، تا درس اعلاى كلمه توحيد دهد و راه
مبارزه پيش گيرد و از زيادى دشمن نهراسد و به افكار مردم نادان وقعى ننهد و چون
غوغاى جمعيت بلند شد، فرياد:
قَالُوا حَرِّقُوهُ
وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ؛(533)
گفتند: ((اگر كارى مى كنيد، او را بسوزانيد و خدايانتان را
يارى دهيد.))
كوچك ترين وحشت و اضطراب پيدا نكرد؛ زيرا
ابراهيم داراى قلب سليم است و دلى كه خدا دارد، تسليم فرمان اوست.
اءَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛(534)
آگاه باش كه يا ياد خدا دل ها آرامش مى يابد.
يك تنه تشكيل جامعه توحيد داد. آن
ابراهيم كَانَ امة واحدة، در آتش جلوه گرى كرد و
حقيقت خود را نشان داد. عارف معروف ملامحمد بلخى گويد: اگر كسى بپرسد كه آدم و
شيطان هر دو نافرمانى و عصيان ورزيدند، آدم به خوردن گندم منهى عنه و شيطان به
امتناع از سجده مامور بها. چگونه آدم مقبول و شيطان مردود آمد؟ گويد: رعايت ادب در
آدم و بى ادبى و لجاجت در شيطان. گاه دارايى و ثروت خود را نثار دوست مى كند و گاه
اسمعيل - پسر منحصر به فرد خود - را فداى ثبات و استقامت خود مى سازد.
موسى -
كليم الله - در لباس شبانى در آمد و چوب دارى پيشه كرد، تا روش آموزش و پرورش را
به اهل فضل و دانش بياموزد كه بايد در راه پر زحمت و سنگلاخ نبوت و رسالت از هر پيش
آمد و محنت استقبال كرد، و با گرگان و درندگان مبارزه نمود و محبت خويشاوندى را
مانع انجام وظيفه نديد كه:
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ
بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى؛(535)
پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس ((طوى
)) هستى.
عيسى مسيح به زهد و بيابان گردى قناعت و بى
اعتنايى به دنيا و تكميل جهات روحى و اخلاقى همت گماشت و بشر ناسوتى را با ملكوت
آسمان آشنايى داد.
و حضرت ختمى مرتبت به حكم جاهليت، همه نمايش هاى گذشته و
فعاليت هاى انبيا را به نحو اكمل و اتم تجديد كرده و قدم را جايى گذاشته كه:
آدم و من دونه تحت لوايى؛(536)
آدم و غير آدم در زير پرچم اويند.
لو كَانَ موسى و عيسى
حيا لما وسعهما الا اتباعى؛(537)
اگر موسى و عيسى زنده بودند، جز پيروى از من چاره اى نداشتند.
مبارزه با بت و
معارضه با بت پرستان، ترك وطن گفته و هجرت كردن در ميدان هاى جنگ، نقشه دادن در
منبر خطابه و وعظ، داد سخن دادن در محراب عبادت، پاورم و آماس كردن در دوران
زندگانى، هرگز از غذا سير نشدن و جز سد جوع نكردن، تنها يك موضوع باقى ماند و انجام
آن در عهده اباعبدالله الحسين قرار گرفت. مبارزه با بت هاى جاندار بود. اين تعبير
يك تن از دانشمندان معاصر و از برادران اهل سنت - عبدالله العلايلى - است كه يكى از
نويسندگان زبر دست است. در مقدمه كتاب پر قيمت و با ارزش خود مى گويد(538)
كه جد امجد امام حسين با بت هاى بى جان مبارزه كرد و امام حسين با بتان جاندار و
اين قدرت را امام حسين در خود ديد. با عشق و شوق مخصوص داوطلب گرديد و اين قدم بزرگ
را برداشت و پا به روى همه چيز گذاشت.
نفوس قويه، راه خوف نپويد. هر چه پيش آيد، خوش آيد نگويند. ترس و بيم ندارند. رنگ
تزوير پيش ما نبود. غدر و مكر پيشه آن ها نيست. شيوه آن ها عشق است و پيشه آن ها
شوق.