سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۴ -


ايرانيان اسلام را با جان و دل پذيرفتند

آرى، اسلام دين فكر و دليل و منطق و برهان و ميزان است و با دل و جان مردم و عواطف و احساسات سر و كار داشت. هر قدر دانش و بينش مردمى بيشتر باشد، حس تمكين و قبول آنان در مقابل قوانين اسلام و احكام قرآن بيشتر است. بى شك ايرانيان كه به هوش و خرد شهره جهان بودند، حالت تهياء و آمادگى براى قبول اسلام مى داشتند. اين ظن و گمان نيست بلكه يقين و برهان است كه در اواخر ساسانيان تمدن ايران، به نهايى ترين درجات آن زمان رسيده بود. دواير مالى و لشكرى و كشورى را از هم تفريق شده، و براى هر يك قوانين مرتب و منظم وضع و تدوين يافته، علوم و فنون صنايع و فلسفه هند و يونان در مدرسه بزرگ شاپور ترجمه و در اقطار كشور منتشر مى شد. از ميان خود ايران، حكما و فلاسفه بزرگى مانند بزرگ مهر و بزرگ اميد و پرشك برخاسته.

الفهلويون الوجود عند هم حقيقة ذات تشكك تعم

در قرآن مجيد، تمدن و استعداد ترقى و لياقت ايرانيان بيان شده است و هم در احاديث و روايات تحسين و تمجيد فرموده اند. در ضمن آيات چندى و روايات مختلف و احاديث بسيارى قريب المضمون ملاحظه مى شود:
1. در سوره مائده آن جا كه مى فرمايد:
فسوف ياءتى الله بقوم يحبهم و يحبونه؛(27)
به زودى خدا گروهى [ديگر] را مى آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند.
مقصود از اين جماعت ايرانيان هستند؛ چه از پيغمبر پرسيدند، دست به شانه سلمان گذاشت و فرمود:
هذا و ذووه و لو كَانَ العلم بالثريا لنا له رجال من ابناء فرس؛(28)
اين مرد و همشهريان او، اگر علم و دانش در ثريا باشد، مردانى از سرزمين فارس به آن دست خواهند يافت.
2. در سوره قتال آن جا كه فرمايد:
و اءنْ تتولّوا يستبدل قوما غيركم ثُمَّ لا يكونا اءَمثالكم؛(29)
و اگر روى برتابيد [خدا] جاى شما را به مردمى غير از شما خواهد داد كه مانند شما نخواهند بود.
برخى از اصحاب پرسيده اند كه مقصود چيست و اين قوم كيست ؟ باز دست به شانه سلمان نهاده و هذا و ذووه فرموده اند، سپس والذى نفسى بيده لو كَانَ العلم منوطا بالثريا لتناوله رجال من فرس.
3. در سوره جمعه آن جا كه مى فرمايد:
وَ ءاخرينَ منهم لمَّا يَلحَقُوا بهم؛(30)
و [نيز بر جماعت هايى ] ديگر از ايشان كه هنوز به آن ها نپيوسته اند.
مقصود از كلمه آخرين، ايرانيان اند، و الذى نفسى بيده، لو كَانَ الايمان فى الثريا لناله رجال من هؤ لاء. و در بعضى افزوده اند، برقة قلوبهم.
قرطبى اندلسى پس از نقل حديث گويد:
وقع ما قاله عيانا فانه وجد منهم من اشتهر ذكره من حفاظ الاثار و العناية بها ما لم يشاركهم فيه كثير من غيرهم.(31)
محمد بن اسماعيل بخارى، مسلم بن حجاج نيشابورى، ابوداود سجستانى، ابوعيسى ترمذى، ابن ماجه قزوينى، احمد بن شعيب نسايى كه صاحبان صحاح سته اند و اهل سنت همه ايرانى بوده اند؛ چنان چه كتب اربعه شيعه را نيز ايرانيان نوشته اند.
شيخ طوسى، كلينى، ابن بابويه، شيخ الرئيس - حسين بن سينا -، فخرالدين رازى، ابوحامد غزالى، ابواسحق اسفراينى، قاضى بيضاوى، خواجه نصيرالدين طوسى، ابهرى ميبدى، عضد الملة والدين، دانشمندان فلسفه و كلام و فقه و اصول، شهاب الدين مقتول - عارف معروف -. ايرانيان در زبان عربى چنان تسلط يافتند كه فنون مختلف در آن تاسيس و ايجاد كردند و به حقيقت، خدمتى شايسته كردند و اصول آن را منضبط ساختند. مانند سيبويه، كسايى فارسى، زجاج رضى. عبدالقاهر جرجانى مؤ سس علوم بلاغت بود و بيان اعجاز قرآن كرد، مير سيد شريف تفتازانى در معانى بيان، داد سخن دادند. جوهرى صاحب صحاح اللغة، مجد الدين فيروزآبادى، زمخشرى، سكاكى، ابوالفرج اصفهانى و بديع الزمان همدانى حريرى فرزندان ايران بودند.
طبرى نخستين مورخ و بزرگترين مفسر قرآن ايرانى است. اصطخرى و قزوينى و ابواسحاق جغرافى دان هاى معروف جهان، اهل ايران اند. ابوبكر رازى زكرياى رازى و بزرگترين طبيبان جهان و صاحبان لابراتوار بودند. قطب الدين شيرازى، صدر المتالهين شيرازى، ميرسيد محمد باقر داماد ميرفندرسكى، فلاسفه متاخرين ايرانى هستند. ابن قتيبه نويسنده معروف، ابن مقفع كه در انشا بى نظير بود. يك مرد ايرانى است. ابومعشر بلخى هيوى دان معروف، نه تنها در فقه، اصول، كلام، منطق، رياضى، صرف و نحو، معانى بيان و بديع، نظم و نثر، تاريخ، جغرافى، نقاشى، حجارى، معمارى و مهندسى تفوق و برترى داشتند، در سياست و اداره شئون مملكت، بر همه اقوام مسلمان مسلط بودند و محتاج به استدلال نيست. امارت ها و وزارت ها در دوره عباسيان به دست ايرانيان اداره مى شد. برامكه با وجود خليفه مقتدرى مثل هارون الرشيد، همه اختيارات را به دست گرفته بودند. نفوذ تمدن ايران در عرب، از اواخر خلافت اموى ها، چنان محسوس مى شود كه همه شئون مملكت آن ها را اداره مى كرده اند. مبانى احكام اسلام و حقوق مدنى كه تعبير به علم فقه مى شود كه به وسيله رجال روايت و درايت استفاده مى شود، در شيعه و سنى مجموعا ده كتاب است. اكنون اشاره كرديم كه مولفان آن كتب همه ايرانى هستند.دو تن از رؤ ساى مذاهب اربعه اهل سنت نيز ايرانى هستند. نويسندگان كتب، در شعب مختلف علوم دينى و معارف اسلامى عموما ايرانى هستند.
ابن خلدون نويسنده و مورخ و فيلسوف معروف در فصل 36 از مقدمه كتاب خود مى نويسد:
باب فى اءنّ حملة العلم فى الاسلام اكثرهم العجم؛(32)
كسانى كه دَرِ علم را در اسلام گشودند اكثرا عجم بودند.
ايرانيان غرور ملى و وطن پرستى داشتند كه تا اسلام را نشناخته بودند و عرب را طرف خود مى ديدند، سخت جنگيدند و به كار پيكار برخاستند و چون دين اسلام را شناختند و با قرآن مجيد آشنا شدند، در راه اسلام فداكارى كردند.
ميليون ها ايرانى خون خود را براى پيشرفت اسلام و نشر تعاليم قرآن ريختند و عظمت اسلام را خون بهاى خود مى دانستند و با آن كه هزاران نابكارى و ناهنجارى از عمال اسلام و تازيان مى ديدند، ولى هرگز به حساب اسلام نمى گذاشتند؛ چه آنان حساب عرب را از اسلام جدا كرده بودند و در آغاز كار تشخيص دادند و با نظر واقع بينى ديدند كه اينان حاملان قرآن اند، نه عامل بدان، به اضافه آن كه: و لا بد الشهد من ابر النحل؛ گل بى خار ميسر نشود در بستان. دشمنى با اسلام دشمنى با دانش و دشمنى با قرآن، دشمنى با عقل است. دشمنى اسب با لگام، دشمنى حربا و خفاش با خورشيد و تابش تام.
آرى، عرب به ايران آمد. مغول نيز به كشور عزيز ما آمد. اين دو را به يك چشم نبايد ديدن و در يك ميزان و با يك ترازو سنجيدن؛ چه لشكريان غارت گر و خون ريز چنگيز، چون سيل مهيب با سرعت عجيب به اين مملكت سرازير شدند و ملت نجيب ايران را دست خوش وحشى گرى و پايمال اميال نفسانى و آمال شيطانى خود كردند. تحت اسارت اين ددان وحشى بودن و به دام اطاعت و فرمان و اشارت اينان افتادن است كه تلخى مرگ را به ذائقه انسان شريف، شيرين مى نمايد. زير بار ننگ رفتن و از چنان دشمن خونريز پيروى كردن، جهان با وسعت را در نظر صاحب نظر تنگ كند و مرگ را شيرين، و در اين وقت است مرگ يكباره چون قند شيرين مى نمايد. اى مرگ، بيا كه زندگى ما را كشت. ولى تازيان بهترين تعاليم را براى ما آوردند و درس زندگى دادند. فرق است ميان آن كه انسان، از دشمن كوچكى كند يا از معلم و استادش. اين كوچكى دليل بزرگى است؛ چه نامش تواضع و فروتنى است. هر قدر آدم شريف تر و بزرگوارتر است، خضوع او در برابر استاد دانشورش بيشتر خواهد بود و بدين دليل بر اجر و ارج خود خواهد افزود.

از همه محروم تر خفاش بود كو عدوى آفتاب فاش بود
با عدوى آفتاب اين شد عتاب كى عدوى آفتاب آفتاب
تو عدوى او نه اى خصم خودى چه غم آتش را كه تو هيزم شدى ؟

راستى، مگر عيسى بن مريم را در واشنگتن زاييده، يا در نيويورك به دنيا آمده، يا در لندن و ايتاليا و آلمان و فرانسه بوده كه همه اين ملل و دول معظمه عالم، دم از مسيح بن مريم مى زنند و در برابر انجيل خم مى شوند و زانو مى زنند؟ مگر اروپاييان و آمريكاييان وطن خود را دوست ندارند كه ايمان به مسيح دارند؟ روزهاى يكشنبه از اول آفتاب جلو اين كليسا بايستند و ببينند زن و مرد با شوق و علاقه و عشق مخصوصى پشت در كليسا، با چه خضوعى نشسته و زانو تا كرده اند و به سخنان كشيش گوش فرا داده و به كودكان خود ادب و احترام به كليسا و مقدسات دينى مى آموزند. از ديدن حقايق كوريم ولى...

دوشينه به رهگزار ديدم ترسا زنكى سپيداندام ديدم
او سرو صفت همى خراميد شويش زعقب روان چو خدام
گفتم: به فرانسوى چه گويى با خانم خويش ؟ گفت: مادام
گفتم: زخدا بترس ترسا وندر ره زاهدان منه دام
مادام تو گشت بهر ما دام دل در پى دام توست مادام

كسانى بسيار مى پرسند، اسلام با كدام يك از مسلك هاى سياسى و حكومت هاى جهان امروز موافق است ؟ از مشروطه و استبداد جمهورى و دموكراسى يا اشرافى بالشويزم ؟! در جواب گوييم: هيچ كدام؛ زيرا قوانين بشرى و انواع حكومت هاى جهانى، به حكم اختلاف مناطق، متفاوت مى شود و حتى مردم يك منطقه در يك سرزمين احكام مختلف دارند، چنان كه در ازمنه مختلف تحول و انقلاب يابند و از اين رو مشاهده مى شود، يك ملت به علت رشدى كه پيدا كرده، ديگر زير بار استعمار نمى رود و تحمل ذلت نمى كند و برخى از ملل چنان چشم و گوش بسته، در گوشه اى نشسته كه لغت آزادى را مفهومى ندانسته اند، مانند بعضى از اقسام و انواع بلبل هاى ضعيف. گويى وجود تبعى و تطفلى دارند و براى خوانندگان قفس را انتخاب كرده اند.
اگر در به روى آن ها باز شود، ناراحت مى شدند و همچنان ابراز تمايل به كنج قفس مى كنند. هر كدام از اين مرام ها و طرز حكومت هاى سياسى جهان، متناسب با اوضاع و شرايط اقوام و ملل وضع شده است. اسلام جامع جميع آن اقسام است، با اين تفاوت كه چون واضع و جاعل آن خداوند بزرگ است و او جز خير و سعادت براى بندگان خود نمى خواهد، از زيان هاى آن مرام ها بركنار و همه محسنات آن را داراست. دموكراسى بودن اسلام از نظر حقوق، مسلم و غير قابل ترديد است. آزادى اسلام بى نظير است، ولى در عين حال حدود مختلف و متفاوت است. بزرگ زادگان و اشراف خصوصيت و امتياز دارند كه: اكرموا كريم كل قوم.(33)
لا يجوز بيع بنات الملوك؛(34) جايز نيست فروش دختران سرزمين ها.
در كتاب مجمل التواريخ و القصص داستانى آورده است كه نقل آن در اين جا بى مناسبت نيست. گويد:(35)
سلمان فارسى را برادرزاده اى بود، نام او ماهاد بن فروخ بن بدخشان و تخمه ايشان به شيراز است، و عهدى دارند از پيغامبر هم به خط اميرالمؤ منين عليه السلام بر اديم سفيد نوشته و هم او گويد: سلمان به اصل از اصفهان بود، از ديه جى و نام او ماهيد بن بدخشان. پس، از جهت كارى كه بر دست وى برفت كه به زبان پارسيان مرگ ارژان گويند؛ يعنى موجب كشتن بگريخت و نيارست در ملك عجم بودن به شام افتاد به دير راهبى، و از اين صومعه به ديگرى همى رفت، تا حادثه اى افتادش و جهودى به بندگى به داشتن؛ چون پيغامبر هجرت كرد. او را بخريد از آن جهود و آزاد كرد. سلمان را به خود نسبت داد. والسمان منا اهل البيت.(36)
فرمود:، گويند: روزى به محضر پيغمبر وارد شد، حاضران به تعظيم او قيام كردند و او را پهلوى پيغمبر نشاندند، از نظر آن كه حفظ احترام پيرى و شيخوخت او كرده باشند و با اين همه اختصاص او را به پيغمبر احساس ‍ كرده بودند. خليفه دوم عمر وارد شد و گفت: من هذا العجمى المتصدر فيما بين العرب؛(37) اين مرد عجم كيست كه در ميان عرب ها صدرنشين شده است ؟
حضرت ختمى مرتبت فرمودند:
الناس مثل اسنان المشط، لافضل لعربى على عجمى، و لا للاحمر على الاسود الا بالتقوى، سلمان بحر لا ينزف و كنز لا ينفد، سلمان منا اهل البيت، سلسل يمنح الحكمة؛(38)
مردمان همچون دندانه هاى شانه اند؛ عرب بر عجم و سرخ ‌پوست بر سياه پوست جز به واسطه تقوى برترى ندارد. سلمان دريايى است كه آب آن را به تمامى نتوان كشيد گنجينه اى كه پايان نمى يابد. سلمان از ما اهل بيت است، آب گوارايى است كه حكمت نثار مى كند.
هذا كتاب من محمد رسول الله له عليه و آله و سلم ساءله سلمان وصى باخيه ماهان بن فرخ و اهل بيته و عقبه من بعده ما تناسلوا من اسلم منهم و من اقام على دينه: الحمد الله الذى امرنى اءن اقول لا اله الا الله، هو وحده لا شريك له، اقولها و آمر الناس بها، و اءنّ الخلق خلق الله، و الامر كلمة الله، خلقهم و اماتهم و هو ينشرهم و اليه المصير، و اءنْ كل امر يزول، و كل شيئى يبيد و يفنى، و ((كل نفس ذآئقة الموت )). من آمن بالله و رسوله كَانَ له فى الاخرة دعة الفائزين، و من اقام على دينه تركناه فلا اكراه فى الدين.(39)
فهذا كتاب لاهل بيت سلمان اءن لهم ذمة الله و ذمتى على دمائهم و اموالهم فى الارض التى يقيمون فيها سهلها و جبلها و مراعيها و عيونها غير مظلومين و لا مضيق عليهم.
فمن قرى ء عليه كتابى هذا من المؤ منين و المومنات، فعليه اءن يحفظهم و يكرمهم و يسرهم و لا يتعرض لهم بالاذى و المكروه.(40)
و قد رفعت عنهم جز الناصية و الجزية و الخمس و العشر الى سائر المؤ ن و الكلف، ثُمَّ اءن ساءلوكم فاعطوهم و اءن استعانوا بكم فاعينوهم و اءن استجاروا بكم فاجيروهم و اءن اساؤ وا، فاغفروا لهم و اءن اسى ء اليهم، فامنعوا عنهم و لهم اءن يعطوا بيت مال المسلمين فى كل سنة مائتى حلة.(41) مائة فى شهر رجب و مائة فى الاضحية، فقد استحق سلمان ذلك منا، و لان فُضّل سلمان على كثير من المؤ منين، و انزل فى الوحى علىَّ ان الجنة الى سلمان اشوق من سلمان الى اجنة، و هو ثقتى و امينى و تقىّ و نقىّ ناصح لرسول الله و المؤ منين و سلمان منا اهل البيت، فلا يخالفن احد هذا الوصية فيما امرت به من الحفظ و البر لاهل بيت سلمان و ذراريهم من اسلم منهم و من اقام على دينه، اكرمهم فقد اكرمنى و له عند الله الثواب، و من آذاهم فقد آذانى و انا خصمه يوم القيامة، جزاؤ ه نار جهنم و برئت منه ذمتى؛
(42)
والسلام عليكم
كتب على بن ابى طالب بامر رسول الله
فى رجب سنة سبع من الهجرة

اين نامه اى است كه از محمد فرستاده خدا بنابه درخواست سلمان تا وصيتى باشد به برادرش هامان بن فرخ و خانواده اش و فرزندان پس از او، مادامى كه زاد و ولد داشته باشند، آن هايى از ايشان كه اسلام آوردند و بر دينش پابرجا بمانند. سپاس خداوندى را كه مرا فرمان داد كه بگويم: ((معبودى جز خدا نيست و او يكتاست و شريكى ندارد)) اين سخن را بگويم و مردم را به آن فرمان دهم. مردمان آفريده خدايند و فرمان، كلام اوست . مردم را آفريده و مى ميراند و او آن ها را محشور مى كند و بازگشت به سوى اوست و هر امرى زايل مى گردد و هر چيزى نابود مى گردد و از بين مى رود و هر كسى (طعم ) مرگ را مى چشد. هر كس به خدا و رسول او ايمان آورد، رفاه و رستگاران را خواهد داشت و هر كس بر دين خودش ‍ بماند (و اسلام نياورد) او را وا مى گذاريم، پس در دين اجبارى نيست.
اين نامه اى است براى خاندان سلمان كه آنان نسبت به خون و مالشان در زمينى كه در آن به سر مى برند، از دشت و كوه و چراگاه و چشمه هاى آن در حمايت خدا و من هستند تا بر آنان ستمى نرود و سخت گرفته نشود. پس ‍ هر كس نامه من بر وى خوانده شد، از مردان و زنان با ايمان بر وى است كه ايشان را حفظ و اكرام و خوشحال نمايد و با آزار و امرى ناخوشايند متعرض ‍ آنان نگردد. همانا از آنان چيدن موى پيشانى و جزيه و خمس و عُشر (ماليات يك درهم ) و ساير هزينه ها و سختى ها برداشته شده است. اگر از شما چيزى خواستند به آنان بدهيد و اگر يارى خواستند، ياريشان كنيد و اگر از شما پناه خواستند، به آنان پناه دهيد و اگر بدى كردند، از آنان در گذريد و اگر به آنان بدى شد، از آنان حمايت كنيد و حق آنان است كه از بيت المال مسلمانان سالانه دويست جامه نو داده شوند، صد عدد در ماه رجب و صد عدد در عيد قربان؛ و اين حق سلمان از جانب ماست و به اين خاطر است كه سلمان بر بسيارى از مؤ منان برترى داده شده، و در وحى بر من نازل شده است كه بهشت به سلمان از سلمان به بهشت مشتاق تر است. و او مورد وثوق من، امين من، پرهيزكار، پاك و خيرخواه رسول خدا و مؤ منان است و سلمان از ما اهل بيت است، پس هيچ كس نبايد با اين وصيت مخالفت نمايد، در آن چه بدان فرمان دادم از حمايت و نيكى به خانواده سلمان و فرزندان آنان، كسانى كه اسلام آوردند و بر دينش پابرجا ماندند. هر كس با اين وصيت مخالفت كند، با خدا و رسولش مخالفت نموده و تا روز جزا گرفتار لعنت است. هر كس آنان را گرامى بدارد، مرا گرامى داشته و نزد خدا از پاداش برخوردار است و هر كس آنان را بيازارد، مرا آزرده و من روز قيامت دشمن او خواهم بود، كيفر او آتش جهنم است و از حمايت من محروم مى گردد. بر شما درود باد. اين وصيت را على بن ابى طالب به فرمان رسول خدا در رجب سال هفتم هجرت نوشت.
و اين عهد در دست فرزندان ايشان به جاست.
و پس شنيدم از معتمدى معروف كه از جمله ايشان يكى را به اشخاص در عهد سلطان محمد بن ملك شاه به اصفهان آوردند از شيراز، به مبلغى مال و حوالت ها كه بر وى بود. پس از سلطان خلوت خواست و اين عهد كه ذكر كرده شد، همچنان بر اديم سلطان را داد، تا بخواند و آن را ببوسيد و نگريست و اين مرد را بسيار چيز داد و به خانه خويش باز فرستاد و آن را نخست بازگرفت و اصل به جايگاه باز دادند.
به گفته يكى از معاصرين، ايرانيان تا اسلام را نمى شناختند در برابر آن جنگيدند و چون شناختند، در راه پيشرفت آن جنگيدند. از عجايب زمان ماست كه برخى كسان و اگر بهتر بگويم ناكسان، با اسلام دشمنى مى كنند و آن را خوار مى دارند. اينان اگر هوادارى از زردشت دارند، بايد بدانند كه ميان محمد و زردشت دورنگى و تيرگى نيست، آن هر دو فرستاده يك خداوندند و هر دو به راهنمايى برخاسته اند، چيزى كه هست نبوت زردشت خاتمه يافته و دوران پيغمبرى او به سر آمده و از ميان رفته است. سپس عيسى مسيح پيغمبرى يافته و دين او نيز به پايان رسيده و حضرت ختمى مرتبت مبعوث به رسالت آمده است.
اكنون سيزده قرن است كه تاريخ ايران جز تاريخ اسلام نيست. هزارها، بلكه ميليون ايرانيان، خون پاك خود را در راه رونق اسلام ريخته و جان ها نثار كرده اند. موقعى كه دولت نيرومند با وزانت (روم شرقى ) به پشتيبانى دين مسيح - دينى كه زمان آن سپرى شده بود برخاسته - با اسلام سخت دشمنى مى نمود و هر سال در تابستان، در سر حد روم بازار كارزار و ستيز گرم مى شد. هر سال هزاران و ده ها هزاران ايرانى از اين سو و آن سو فراهم شده و بر گرد درفش اسلام گرد آمده، كالاى پر بهاى جان را بر كف گرفته، بدان بازار مى شتافتند و در ميدان جانبازى و فداكارى، از كشتن و كشته شدن دريغ نمى داشتند. اين خود مايه سرافرازى ايرانيان است. كسانى اگر مى پندارند كه ايرانيان از ترس جان مسلمان شدند، سند نادانى خود را نشان مى دهند. تاريخ بهترين گواه است كه ايستادگى و مردانگى بيش از آن نمى شد كه مردم اين سرزمين در برابر تازيان نشان دادند و تنها نيروى خدايى اسلام بود كه آن كوشش ها و جنبش ها را بى نتيجه گذاشت و پس از آن هم كه تازيان به ايران آمدند، كسى آنان را مجبور به پذيرفتن اسلام نكرد؛ بلكه خود مردم كم كم به چگونگى آن دين خدايى بردند و به اسلام گرويدند و از روى صدق و باور آن را پذيرفتند. با اين حال چگونه به خود حق ميدهند بى خردانى چند به نكوهش اسلام دهن باز و زبان درازى كنند؟ اگر دستاويز اينان وطن خواهى است، من مى پرسم، مگر پدران و نياكان و پيشينيان ما وطنخواه نبودند؟ اگر بگويند، نه، زهى نادانى !
ايشان كسانى اند كه از تاريخ ايران آگاهى ندارند و تنها دوران خود را مى نگرند كه اين كشور از هر جهت در فشار و سختى قرار گرفته، چنان پندارند كه هميشه چنين بوده و تا بوده اين مملكت از هر نيكى بى بهره بوده و از اين رو پيشينيان خود را خوار مى دارند و هم وطن خواهى را آن مى دانند كه امروز بر سر زبان هاست. گروهى آن را وسيله كارهاى زشت و نارواى خود ساخته اند. نخست من وطن خواهى را معنى مى كنم، تا اينان بدانند كه چه اشتباه مى كنند.
مردمى كه از بستان زمان سرزمينى را آباد كرده و در آن جا بنياد زندگانى نهاده اند، آن سرزمين خانه ايشان است و بايد به نگهدارى آن برخيزند و اگر بيگانگى بدان جا بتازند، راه به روى آنان بربندند و اگر جنگى روى نمود، مردانه بكوشند و جامه ننگ نپوشند و از جانبازى در اين راه دريغ ندارند. اين كوشش و مردانگى و غيرت و به نام پاسبانى و حمايت زن و فرزند است كه بر هر كس فرض و واجب مى باشد. اين فداكارى در راه آزادى است كه مهم ترين و گرانمايه ترين شرط زندگى است و خوشبختانه سرلوحه دستور اسلام است.
اين پدران بزرگوار و نياكان ايرانى بودند كه در پرتو تعاليم قرآن مجيد و تربيت روح بخش اسلام تقويت شدند، سعادتمند زندگى كرده و با افتخار پذيرفتن دين اسلام، سلامت قلب و روشنى ضمير خود را نشان دادند و در هنگام مرگ با دلى آرام و قلبى مطمئن جان سپردند كه زبان شان به كلمه طيبه توحيد و اقرار به نبوت حضرت ختمى مرتبت باز است و در صحنه محشر و ميدان قيامت سرافراز خواهند بود؛ چه توشه سفر سهمگين آخرت همراه دارند: لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله.
و در وطن پرستى نيز به تبعيت از دستور دين و پيروى خاتم النبيين مقام ارجمندى داشتند. حب الوطن من الايمان.(43) را حديث نبوى دانند و زبان زد خواص و عوام است. گويندگان و نويسندگان ادبا و دانشمندان نظما و نثرا، درس وطن دوستى داده، اينك براى نمونه چند شعر از ديوان مرحوم سيد احمد اديب پيشاورى مى آورم تا بدانند كه دين دارى، شوق و عشق به وطن را افزون مى كند.

به گوينده گفت: اين كهن گشته مام كه اى برفرازنده زين نامه نام
برو كه خداوند يارى كناد نى كلك تو ذوالفقارى كناد
زچوبين تكاور كه كودك كند از اين در بدان در دوالك زند
به افسون از آن چوب شبديز كن سزاوار آويز پرويز كن
چو نى در نيستان همى زار نال مگر بر فرازد يكى شير يال
زبالا دهد ياريش اور مزد به چنگال گيرد شتالنگ دزد
شتالنگ و لنگش زجا بر كند سم نقره خنگش زهم بشكند

تو اى پروريده به خون دلم چگونه زمهر تو دل بگسلم ؟
در آغوش نازت بپرورده ام چو شمع طراوت بر آورده ام
ندارى زبن هيچ پاس مرا فراموش كردى سپاس مرا
به هنگام پوزش به گاه سجود پيمبر مرا قبله تو نمود
كه چون پيش يزدان نيايش كنى سوى من ببايد گرايش ‍ كنى
روان را به دوزخ از آن سوختى كه اين رمزها را نياموختى

اين است وطن خواهى و اين را پدران ما داشته و در اين باره شهره جهان بوده اند؛ ليكن وطنخواهى را دستاويز كردند و با ديگران دل پر از كينه داشتن و به خون همسايگان تشنه بودن و همه چيز ديگران را نكوهيدن و با لاف وطن خواهى جهان را پر كردن، ولى پرواى ميليون ها هم وطنانى كه از گرسنگى مى ميرند، نداشتن، از معنى وطن خواهى به دور است.
كسانى كه بدين دستاويز اسلام را نكوهش كنند، پدران مسلمان خود را نكوهيده اند، خرد و مردمى از چنين وطن خواهى بيزار است. مگر آدمى كه به خانه خود علاقه دارد، به بهانه علاقه مندى به خانه مى بايست همسايگان خود را به باد ملامت و نكوهش بگيرد و موجبات ناراحتى آن ها تهيه كند، تا عشق و علاقه او به چهار ديوار محدود و محوطه خود او محروز و ثابت شود، بسى نادانى.
اگر در ميان تازيان افرادى بودند كه به دستاويز نشر اسلام و به نام دين، حكومت عرب مى خواستند و عمال ايشان بر مردم كبر و نخوت نشان مى دادند، اين گناه ايشان را اسلام نمى بخشد و روح مقدس پيغمبر اكرم از آن ها بيزار است؛ چه اين خود مخالف احكام اسلام بود.
همين نابكارى ها بود كه ايرانيان مسلمان كه در مدينه بودند، نيز آزرده مى داشت و غالبا به تظلم و شكايت نزد اميرالمؤ منين عليه السلام مى آمدند و مولاى متقيان از حقوق ايشان دفاع مى فرمود و در مقابل حمايت از هيچ قيام و اقدامى خوددارى نمى كرد. شيخ حر عاملى در كتاب وسائل (44) نقل مى فرمايد: گروهى از ايرانيان نزد اميرمؤ منان آمدند و گفتند: يا على، ما براى شكايت آمديم از دست عرب ها، اينان راه و روش پيغمبر اكرم را ترك كرده و افكار خود را اجرا مى كنند، تا حضرت ختمى مرتبت بودند، فرقى ميان تازيان و غير آنان نميگذاشتند، اختلاف نژادى و امتياز طبقاتى وجود نداشت، در عطايا و جوايز مساوى بوديم. سلمان فارسى و بلال حبشى و صهيب رومى به دستور پيغمبر ازدواج كردند و از تازيان زن گرفتند، ولى اكنون با كمال صراحت مى گويند كه اين كار نارواست. اميرالمؤ منين عليه السلام تشريف آوردند و در اين باره با مصادر امور سخن گفتند. كار وقاحت تازيان به آن جا رسيد كه با اميرالمؤ منين در افتادند و گفتند: ما اين كار نمى كنيم و آن ها را با خود برابر نمى دانيم. عاقبت با حال غضب بيرون آمدند و به ايرانيان فرمودند: اينان حاضر نيستند دستور اسلام را به كار بندند. قانون اسلام همه مسلمانان را برابر و برادر مى داند. روح دين تجويز اين تبعيض نمى كند. اتجروا بارك الله لكم؛(45) تجارت كنيد. آفرين خداوند بر شما باد.
اكنون چاره منحصرا به اين است كه شما تجارت كنيد و خداوند از اين راه زندگى شما را تامين كند. من خود از پيغمبر اكرم شنيدم كه فرمود:
الرزق عشرة اجزاء، تسعة اجزاء فى التجارة و واحدة فى غيرها؛(46)
روزى، ده جزء است. نه جزء آن در تجارت و يك جزء ديگر در ديگر چيزها.