سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۳ -


اول ربيع الاول: هجرت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)

و من الناس من يشرى نفسه ابتغآء مرضات الله؛(20)
و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد.
مبداء تاريخ اسلام، از هجرت پيغمبر است و در اين نكته اى است كه مسلمانان به هجرت حضرت ختمى مرتبت عنايت بيشتر داشته و اهميت زيادتر داده اند؛ چه روزى كه احتياج به داشتن مبداء تاريخى را احساس ‍ كردند، گاهى مى گفتند آغاز تاريخ ميلاد پيغمبر باشد، اما نظر به آن كه اين تاريخ سابقه داشت؛ يعنى مسيحيان تاريخ خود را از ميلاد مسيح شروع كرده اند، مسلمانان شايسته ندانستند كه تقليد كنند. ملتى كه مدعى استقلال است، بايد مستقل فكر كند.
به گفته علماى اجتماع استقلال فردى بر استقلال ملى تقدم دارد و استقلال فكرى و عقلى بر استقلال سياسى؛ يعنى يك ملت اول بايد داراى افراد رشيد باشد و ملت لايق تربيت كند تا به او حق استقلال سياسى داده شود. با اين كه از كارهاى خوب تقليد كردن و دنبال نيكوكاران رفتن، عيب نيست، با اين حال، مسلمانان به حكم غرور ملى يا آزادى فكر و به كار انداختن حس ابتكار از ميلاد پيغمبر صرف نظر كردند، تا مقلد مسيحيان نباشند. دو امر مهم ديگر در نظر گرفتند، يكى روز بعثت پيغمبر و ديگرى موضوع هجرت رسول اكرم له عليه و آله و سلم. تو گويى در هجرت امتيازى ديدند و خصوصيتى مشاهده كردند كه در بعثت نبود؛ چه به وسيله اين عمل، ارزش ‍ دين و اهميت رسيدن به هدف را نشان داد كه آدمى بايد دنبال مقصود خود برود و براى رسيدن به هدف از همه شئون صرف نظر كند. علاقه به وطن يك امر طبيعى است و هر قدر روح قوى تر باشد، ظهور اين علاقه بيشتر است. شيخ بهايى در كشكول نقل حديث مى كند:
حب الوطن من الايمان؛
دوست داشتن وطن از ايمان است.
اين وطن، مصر و عراق و شام نيست. عرفان است و مقام ديگر دارد. متبادر از لغت وطن مسقط الراس و محل زندگى آدمى است. و لذا فقها گويند: آن جا كه شش ماه به قصد توطن بماند نيز در حكم وطن است. حضرت ختمى مرتبت با نهايت علاقه اى كه به مكه داشتند؛ چون ديدند مقصود مقدس و هدف نهايى او در مكه انجام نگرفت، سر سختى مردم مكه و بدبختى قريش مانع از سعادت جاودانى و جهانى است، ترك وطن گفتن و دنبال مقصود رفتن اولى است. قريش تصميم گرفته اند پيغمبر را بكشند. آن هم چهل نفر از همه قبايل انتخاب شده كه شبانه به خانه پيغمبر بريزند و او را در رختخواب خود بكشند، كه بدترين اقسام اعدام بود در عرب. خداى به پيغمبر خبر داد: بايد برون كشيد از اين ورطه رخت خويش. در هر مشكلى به اميرمؤ منان مراجعه مى فرمود و چيزى از او پوشيده نبود. فرمود: يا على! من بايد بروم و به مدينه هجرت كنم. آيا شما حاضر هستى در جاى من بخوابى و جان خود را فداى من سازى ؟
نفسى لنفسك الفداء و روحى لروحك الوفاء؛(21)
جانم فداى جان تو و روحم حافظ روح تو باد.
در ميان كرايم اخلاقى و كمالات و فضايل نفسانى، هيچ فضيلتى به پايه گذشت نمى رسد. هيچ دينى به قدر اسلام به علم احترام نگذاشته، با آن كه ارزش فضيلت در نظر اسلام به مراتب بيش از فضل و دانش است.
در اين كه، كلمه تاريخ از چه ريشه و ماده اى است اختلاف دارند. برخى كه اين كلمه را عربى مى دانند، از ماده ارخ گرفته و بعضى مقلوب تاخير دانسته اند و اين عقيده به نظر محققين درست نيست؛ چه آن كه اهل لغت تازى هر كلمه اى را كه از ديگران گرفته اند، با آن كلمه بازى كرده و تا امكان داشته، وجه اشتقاقى براى آن مى ساخته و چنان كه خواهيم گفت، بعضى معرب ماه و روز دانسته اند.
تواريخ مردم جهان، هر كدام را مبديى بوده است كه حوادث و وقايع اتفاقيه را نسبت بدان مى سنجند و تعيين مى كنند، چون وقوع طوفان يا زلزله. عرب در دوران جاهليت، تاريخى نداشتند؛ جز آن كه هر گاه حادثه مهمى رخ مى داد و جنگ بزرگى وقوع مى يافت، مبداء تاريخ مى شد. از قبيل جنگ بسوس و جنگ داحس و غبراء يا قصه عام الفيل.(22)
اين كه علماى اجماع مى گويند: ملت خوشبخت تاريخ ندارد، شايد مقصودشان اين است كه بگويند، گرفتار جنگ نمى شوند. پس از هجرت رسول اكرم نيز هر سالى را به نامى مى خوانند، چنان كه ده سال آخر زندگانى پيغمبر هر سال را اسمى داده اند. در زمان خلافت خليفه دوم كه ممالك بسيارى به تصرف مسلمانان در آمد و احتياج به داشتن مبداء تاريخ پيدا كردند. گويند: عمر نامه اى دريافت كرد كه حواله اى بود به تاريخ ماه شعبان و بعضى گويند ابوموسى اشعرى كه استاندار يمن بود، نوشت: گاهى فرمان هايى و حواله اى از طرف خليفه به ما مى رسد، چنان كه اين حواله اخير كه در آن نام شعبان ماه است و ما ندانيم شعبان گذشته مقصود است يا آينده، تكليف ما را در اين باره صريح و صحيح تعيين كنيد. خليفه بزرگان صحابه را خواست و در اين باب مذاكرات آغاز شد. هرمزان استاندار اهواز بر حسب تصادف آن ايام به مركز خوانده شده و در جلسه حضور داشت. گفت: در ايران ما براى محاسبات و تنظيم دفاتر و جمع و خرج اموال و ارسال مراسلات حسابى داريم كه آن را ماه و روز مى ناميم و از اين اشكالات بر كنار مى مانيم و آن حساب اين است: كه هر گاه يكى از فرزندان كسرى بر تخت نشيند، پس از آن كه به حكم جنگ و رزم پيروزى پيدا كرده باشد و صاحب افسر و ديهيم گردد، روز و ماه و سال غلبه و جلوس او را مبداء قضايا و حوادث قرار دهيم و مشروح بيان كرد. اين بود كه كلمه ماه و روز را به مورخ تبديل و مصدر آن را تاريخ قرار دادند و به طورى كه گفتيم مبداء تاريخ را هجرت گرفتند؛ چه به وسيله هجرت دولت اسلام ظهور كرد. و هرجت روز سه شنبه اول يا هشتم ربيع الاول بود و اين در سال هفدهم هجرى بود، و لكن به طورى كه مرحوم حاج شيخ عباس قمى نقل كرده است، اين موضوع نيز به اشاره و دستور اميرالمؤ منين عليه السلام بود و چنان كه از خبر صحيفه سجاديه نيز استفاده مى شود، مبداء تاريخ هجرى نيز بر حسب وحى و دستور آسمانى است كه پيغمبر را گفت: تدور رحى الاسلام من مهاجرك، شبانه هجرت فرمود و سه شنبه در غار مى بود، سپس ‍ رهسپار مدينه گرديد، چون پنج فرسخ از مكه دور شدند، باز پس نگريست در كوه هاى مكه و غمناك شد. آب از چشم مباركش بدويد و گفت: اى حرم خداى، اگر نه آنستى كه مرا از تو به جور و ستم بيرون مى كنند، هرگز از تو جدا نگشتمى، ايزد تعالى آيت فرستاد:
اءنّ الذى فرض عليك القرآن لرآدّك الى معاد؛(23)
در حقيقت، همان كسى كه اين قرآن را بر تو فرض كرد، يقينا تو را به سوى وعده گاه باز مى گرداند.
قريش صد شتر وعده كرده بودند به هر كس كه پيغمبر را باز آورد. سراقه نامى كه دلير و مبارز بود، به طمع مال از پى پيغمبر آمد، و از دور پيدا گشت. ابوبكر بترسيد از وى و عاقبت خائب و خاسر بازگشت.(24)
آرى، هجرت پيغمبر اكرم له عليه و آله و سلم، مبداء تاريخ اسلام گرديد كه مسلمانان بدانند و به خاطر بسپارند و ارزش دين از ياد نبرند كه حضرت ختمى مرتبت در راه ترويج آن ترك وطن كرده و از جان و تن گذشته.
از آن جا كه احكام عاليه و تعاليم پرمايه اسلام، بر پايه عقل و فكرت نهاده، و دينى طبيعى و فطرى شناخته شده، و شريعت سهل و ساده اى كه براى مردم هر زبان و در هر زمان قابل استفاده، و عامل رشد و رقا و سبب دوام و بقاست، هر دسته از هر قبيل و رسته كه بدان بسته و پيوسته اند، سعادتمند و رستگار بوده و هستند.
آرى، دين، عقل و فكرت و آيين طبيعت و فطرت قبول را محو و زوال و فنا و اضمحلال نكند، تا انسانيت زنده باشد. اسلاميت نمى ميرد و تا فطرت مسخ نشود، دين اسلام نسخ نپذيرد. اين شهاداتى كه دانشمندان جهان درباره اسلام داده اند، و فرازها كه از علماى اروپا نقل كرده، به صورت چند جلد كتاب در آمده است. يكى از مسيحيان لبنان مى گويد:
در عظمت مقام محمد له عليه و آله و سلم اين بس است كه منادى عدالت بود و جهان را دعوت به دادگرى كرد. برادرى، برابرى آزادى و دادگرى آورد، و تمدنى ايجاد كرد و ابداع سنن و قوانينى فرمود كه مورد اعجاب و شگفتى فلاسفه بزرگ قرار گرفت. امروز مصلحان جهان و قانون گزاران از او الهام مى گيرند و بهره بردارى مى كنند.
هر تن مستشرق معروف آلمانى مى گويد:
تنها در اسلام، دين و دانش با هم سازش دارند و فقيه و فيلسوف دوش به دوش با هم مى روند.
ابن رشد دانشمند اندلسى، ايمانى محكم به خداوند و دلبستگى مخصوص ‍ به قرآن شريف داشت و هرگز علاقه دينى و عشق به قرآن، او را از مطالعه فلسفه يونان و استفاده از آثار ارسطو باز نداشت.
امروز فلاسفه اروپا مديون مسلمانان ديروز اسپانيا هستند. آنان بودند كه دست به ترجمه هاى مفيد زده و فلسفه ابن رشد را نقل نمودند.
فانديك مؤ سس كالج آمريكايى بيروت، در روز افتتاح، نخستين نطق خود را چنين شروع كرد؛ چون دانشجويان را در برابر خود ديد گفت:
هذه بضاعتكم قد ردت اليكم؛(25)
اين سرمايه شماست كه بازگردانيديم آن را به سوى شما.
استاد منيس آلمانى در هزاره يكى از پزشكان جراح عرب گفت:
هذه بضاعتكم نردها اليكم كما اخذناها منكم و عنكم؛
اين سرمايه شماست كه بازگردانيديم آن را به سوى شما همان گونه كه گرفتيم از شما و شما.
دكتر راپتين مورخ معروف مى گويد:
دين محمد از اولين ساعت، خود را به دنيا نشان داد كه دين عمومى و جهانى خواهد بود و هر قدر تمدن كامل تر شود و عقول ترقى كند، ظهور اين حقيقت بيشتر مى شود
وليم سوير در كتاب سيرت محمد گويد:
يك امتياز حضرت محمد اين است كه دين او دينى روشن و آيينى آسان و ساده است. روزگار مصلحى به عظمت او نديده است. از يك طرف افكار را بيدار و فضايل خرد را آشكار نموده و در مدت كم، دنيا را تكان داد.
اسلام، تنها دينى است كه بنيان ايمان را در برابر سيل مادى گرى، سدى قوى ساخته كه هر مسلمان با كمال شهامت ايمان خود را مايه سرافرازى خود بداند.
در كتاب مجموعه مقالات شبلى شميل در ضمن مقاله هشتم مى گويد:
يكى از عيوب من (اگر اين را عيب دانند) اين است كه اگر حقيقتى براى من مسلم شد و چيزى را به يقين دانستم، نمى توانم او را كتمان كنم، حتما بايد بگويم و منطق من در اين باره آن است كه تنها دانستن كافى نيست. حقيقت امر اين است كه واقع بينى و حقيقت جويى بايد به حقيقت گويى ضميمه شود، و گرنه مردم در كورى و نادانى مى مانند. اجتهاد يكى از اركان مهمه دين اسلام است. اگر افرادى مشكلات خود را بدين وسيله حل نكنند و در مقام چاره جويى بر نيايند، گناه آن هاست نه گناه دين. من عاشق قرآن هستم. اين كتاب عجيب مرا به شگفت در آورده و دلباخته خود ساخته . من به آورنده آن حضرت محمد بن عبدالله تعظيم مى كنم.
چگونه رواست كه مردمى مرا نكوهش و ملامت كنند، به احترام حضرت رسول اكرم له عليه و آله و سلم ؟ در صورتى كه آنان نام ناپلئون را به احترام مى برند و او را بزرگ مى دانند. به او نابغه لقب داده و از خوارق طبيعت و فوق العاده دانسته اند و اين از آن جهت است كه مردمان بزرگ نشمرند.
مگر خونريز آدم كش را اصلا مقايسه اين دو تن روا نيست؛ چه تقامل زمينى با آسمانى است و فرق محمد و ناپلئون فرق ثريا و ثرى است. آيا يك مصلح حقيقى و يك مرد الهى با يك فرد سفاك و خونريزى بى باك چون ناپلئون به يك چشم ديده مى شوند؟! مرد ديوانه كه براى رسيدن به مطامع ذاتى و افتخارات شخصى، همه منافع اجتماعى را زير پا نهاد و فداى اغراض خود كرد. كسى چه داند اندازه زيان و خطرى را كه براى آزادى ايجاد نمود و مسير انقلاب كبير فرانسه را به نفع خود كه فقط لذت غلبه و پيروزى بود، تغيير داد. آيا تمدن مى تواند عظمت قرآن و ارزش دين اسلام را منكر شود كه در سخت ترين شرايط زندگى به وجود آمد و بزرگترين قدم را به نفع علم و دانش جهانى برداشت ؟! اگر نهضت قرآن و پيغمبر گرامى اسلام نبود، علوم يونان به كلى مرده و از بين رفته بود.
كسانى به نادانى و جهالت يا كينه توزى و غرض ورزى گويند: اسلام دين شمشير و سر نيزه بود و پيغمبر اكرم به وسيله شمشير حرف خود را بر كرسى نشانده و به قدرت سر نيزه پيشرفت كرده است. پاسخ اين گفتار ناهنجار را از زبان كارليل بشنويد مى گويد:
چه بى انصافى است و نهايت بى شرمى، اگر كسى اسلام را دين زور و اكراه بداند؛ چه تاريخ اسلام گواه است كه در آغاز شروع به دعوت و اوان طلوع آفتاب نبوت، نزديكان وى نيز از وى دورى گرفتند و از هيچگونه دشمنى خوددارى نكردند، سيزده سال اين وضع ادامه داشت، پيروان محمد جلاى وطن كردند و به حبشه رهسپار شدند و پناه بردند. آنان كه قدرت و توانايى هجرت نداشتند، تحت فشار قرار گرفتند. سه سال و اندى در شعب ابوطالب محصور بودند و عاقبت محمد له عليه و آله و سلم از مكه هجرت و به مدينه آمدند و مسلمانان يكى بعد از ديگرى بدو پيوستند و كفار قريش ‍ همچنان از پاى نشستند و دست از او برنداشتند و لشكر آراستند و به جميع قوى به كار پيكار و مبارزه برخاستند و پيوسته مبارزه مى خواستند، اگر سستى و سهل انگارى رفته بود، جاى انكار نيست كه مستحق ملامت و نكوهش بودند.

ءِاذَا لم يكن الاسنة مركبا فما حيله المضطر الا ركوبها

راستى، اينان چرا فكر نمى كنند كه محمد له عليه و آله و سلم ابزار جنگ و وسايل مبارزه نداشت، اين شمشير را كه در اختيار او گذاشت ؟ مگر قابل انكار است كه سلاح او قرآن مجيد و منطق قوى و نيرومند اسلام بود كه نفوذ خود را در دل ها كرد! شمشير و نيزه، اسلحه مردم بى دليل و قوم بى منطق است، نه اسلام كه دين عقل و دانش و بصيرت و بينش است.
ادعوا الى الله على بصيرة اءَنا وَ مَنِ اتَّبعنى؛(26)
من و هر كس (پيروى ام ) كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مى كنيم.