درس سوم:فرقه هاى نخستين در زيديه
در دوران نخستين شكل گيرى زيديه و همزمان
با قيام هاى علويان زيدى مذهب، برخى متكلمان و عقل گرايان زيدى مذهب به طرح
مباحث كلامى پيرامون امامت از ديدگاه زيديه پرداخته و نظرات خاصى را
پيرامون خلفاى راشدين مطرح ساختند. از اين گروه ها نظرات خاصى پيرامون
توحيد و مباحث مربوط به آن، همچون عدل الهى، حسن و قبح، صفات الهى و... در
كتب ملل و نحل يافت نمى شود. شايد دليل آن عدم اهميّت اين مسائل نزد
انديشمندان زيديه در قرن دوم است. زيرا زيديه در قرن دوّم بيشتر به خلافت و
حكومت صالحان از اهل بيت نبىّ نظر داشته و كمتر به مباحث ديگر مى پرداختند.
ملل و نحل نويسان در تعداد فرقه هاى نخستين زيديه اختلاف داشته، ولى غالباً
از سه گروه ياد مى كنند:[1]
جاروديّه، صالحيه يا بتريّه و سليمانيه يا جريريّه.[2]
ناشى اكبر (م293) در مسائل الامامه به
نكته زيبايى اشاره مى كند و مى نويسد: «زيديه در اصل دو فرقه هستند.
فرقه اى كه قائلند پيامبر به امامت على و حسن و حسين نص زده و سپس نص قطع
گرديد و فرقه اى كه قائل به نص نيست، ولى بر امت واجب مى داند كه على را به
خاطر فضلش بر ديگر صحابه، به امامت انتخاب كند. كسانى كه قائل به نص بودند،
عبارتند از: ابوالجارود، فُضيل رسّان، ابوخالد واسطى و منصور بن
ابى الاسود».[3]بنابراين
بايد جاروديه را در طيف نص گرا قرار داده و بتريه و سليمانيه را قائلين به
عدم نص بدانيم. شايد به همين دليل است كه احمد محمود صبحى در فى علم
الكلام، قسم الزيديه اين دو فرقه را از فرقه هايى كه به اهل سنّت تمايل
دارند، دانسته است.[4]
نوبختى در فرق الشيعه از جاروديه با عنوان سرحوبيه ياد كرده است و از فرقه
عجليّه پيروان هارون بن سعيد عجلى، حسينيّه يا حصينيّه به عنوان فرقه هاى
ديگر زيديه نيز نام برده است كه نمى توان آنها را فرقه اى مجزّا دانست. اصل
همان است كه مسائل الامامه بيان كرده است.
1. جاروديّه: جاروديه
اصحاب ابوالجارود زيادبن منذر هَمْدانى مى باشند كه در اواخر قرن اوّل به
دنيا آمد و در محضر امام باقر(عليه السلام) علم آموخت. كتاب تفسيرى به امام
باقر(عليه السلام)منسوب است كه راوى آن ابوالجارود است. وى انديشه تقيّه
امام باقر(عليه السلام) را نپذيرفت و به سوى زيد بن على متمايل گشت و از
طرفداران قيام اهل بيت گرديد. گويند كه امام باقر(عليه السلام) نيز او را
سرحوب (شيطان كور ساكن دريا) لقب داد. ولى آيت الله خويى به شدت منكر اين
تسميه است. دقيقاً مشخص نيست كه ابوالجارود در چه سالى از دنيا رفته است.
برخى او را يكى از مقتولان قيام زيد در سال 122 هـ. دانسته اند، ولى شواهدى
بر خلاف آن وجود دارد و نشان مى دهد، او تا نيمه دوم قرن دوم زنده بوده
است. برخى او را متوفاى 150 هـ. مى دانند. ابوالجارود مورد طعن رجال
اهل سنّت قرار گرفته، ولى برخى علماى شيعه همچون ابن قولويه و شيخ مفيد نقل
روايات او را جايز دانسته اند. ابن غضائرى درباره وى مى فرمايد: «حديث
ابى جارود در احاديث اصحاب ما بيشتر از احاديث زيديه از او است. اصحاب ما
از نقل روايات محمدبن سنان از او كراهت دارند، ولى روايات محمدبن ابى بكر
ارجنى از وى بلااشكال است».[5]
روايات وى در تفسير فرات، تفسير على بن ابراهيم قمى، كامل الزيارات
ابن قولويه و اصول كافى كلينى آمده است.
ابى جارود معتقد بود كه پيامبر به حضرت
امير و امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) نص زده، ولى اين نص به وصف است
نه به تسميه و سپس نص قطع شده است، ولى امامت از اولاد فاطمه خارج نمى شود
و هر كس از اولاد فاطمه مردم را به سوى خود فراخواند، او امام مفترض الطاعة
است. او ابوبكر و عمر را كافر دانسته و از آنها تبرى مى جست و مى گفت: حلال
چيزى است كه آل محمد آن را حلال بدانند و حرام چيزى است كه آنها حرام كنند.[6]
او معتقد بود كه اهل بيت علوم خود را به طريق الهام به دست آورده و هر آنچه
را كه مردم به آنها محتاجند نزد آنان يافت مى شود.[7]
به تصريح اكثر ملل و نحل نويسان قديمى مثل
ناشى اكبر (م293)، نوبختى (م300 هـ. )، سعد بن عبدالله اشعرى (م299 هـ. ) و
ابوالحسن اشعرى (م324) ابوخالد واسطى راوى كتب زيد بن على طرفدار عقايد
ابوالجارود بود و بنابر نقل يحيى بن حمزه (م614ق)، زيديه در حقيقت
جارودى اند و بعد از زيد بن على در ميان امامان و پيروانشان كسى كه جارودى
نباشد نمى شناسند. بنابراين زيديه امروز عين همان تفكرات جاروديه با كمى
اصلاحات ـ بالاخص در باب كفر شيخين و علم امام ـ در طول تاريخ است.[8]
اما احمد محمود صبحى در فى علم الكلام
قائل است كه جاروديه در عصور گذشته از بين رفته و كسى را در لاحقين منتسب
به اين فرقه نمى شناسيم.[9]
گويا از دل جاروديه فرق متعددى بيرون آمده
است. ابوالحسن اشعرى در مقالات الاسلاميين مى نويسد:[10]
«عده اى از جارودى ها قائلند كه محمدبن عبدالله بن حسن، نفس زكيه، مهدى
است. او نمرده و خروج خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود،
برخى ديگر از آنها معتقدند كه محمد بن قاسم[11]
كه در طالقان قيام كرد، زنده است و او مهدى امت است كه در آينده خروج خواهد
كرد و دسته سوّم قائلند كه يحيى بن عمر[12]
كه در كوفه قيام كرد، او مهدى است و غايب، كه خروج كرده و جهان را از
عدل و داد پرخواهد نمود».[13]
2. صالحيه يا بتريّه:
پيروان حسن بن صالح بن حى، كثير النواء و هارون بن سعيد عجلى هستند كه قائل
بودند حضرت امير(عليه السلام) افضل صحابه است و اولى به امامت، اما بيعت
ابوبكر و عمر نيز خطا نبود. زيرا خود حضرت امير(عليه السلام) به بيعت آنها
رضايت داد و چون او رضايت به اين خلافت داده، لذا ما هم راضى هستيم و تولى
آنها را مى پذيريم. ناشى اكبر قائل است كه چون اين افراد به طعن عثمان در
شش سال آخر خلافتش پرداختند و از عثمان تبرى جستند به بتريه معروف گشتند.[14]
اما احمد بن يحيى بن مرتضى، از امامان زيديه مى گويد: «چون اين افراد جهر
به بسم الله را ترك گفتند بتريه ناميده شدند».[15]
در نگاه صالحيه هريك از اولاد امام حسن يا امام حسين كه قيام به سيف كند،
امام است و علم امام مثل بقيه افراد است و علوم در نزد اهل بيت نيست و آنان
در اين زمينه مثل بقيه بايد تلاش كنند و كسب علم نمايند.[16]
حسن بن صالح نزد انديشمندان اهل سنّت مدح شده و رواياتى از او در كتب خود
نقل كرده اند.[17]
شيخ طوسى درباره وى مى گويد: «حسن بن صالح اصلى دارد كه ما از طريق
ابن محبوب از آن نقل مى كنيم».[18]
گويا معتزله بغداد انديشه اين طيف را
پسنديده و به اين تفكر نزديك شدند و اگرچه على را افضل صحابه دانستند، ولى
خلافت شيخين را نيز صحيح دانستند و به قول ابن ابى الحديد در اوّل شرح
نهج البلاغه: «الحمدلله الذى... و قدّم المفضول على الافضل لمصلحة اقتضاها
التكليف».
كشى در رجال خود در بيان فرقه بتريه
مى نويسد: «بتريه اصحاب كثير النواء، حسن بن صالح، سالم بن أبى حفصه و حكم
بن عُتيبه و سلمة بن كهيل و ابوالمقدام ثابت حداد مى باشند كه به ولايت
على(عليه السلام) مردم را فراخوانده، ولى آن را با ولايت ابى بكر و عمر جمع
كرده و خلافت آنها را تأييد مى كنند. اين افراد از عثمان و طلحه و زبير و
عايشه تبرى جسته و با رويكرد امر به معروف و نهى از منكر قائلند كه هر فردى
از نسل على(عليه السلام)خروج كند، او امام است...».[19]
وى همچنين درباره لقب اين افراد به بتريه مى نويسد: «اين افراد نزد امام
باقر گفتند: ما تولى ابوبكر وعمر را پذيرفته و از دشمنان آنان تبرى
مى جوييم. در اين هنگام زيد بن على به آنها گفت: آيا شما از فاطمه نيز تبرى
مى جوئيد؟ امر ما را قطع كرديد، خداوند شما را نابود كند (بَتَرتم أمرنا،
بَتَركم الله). از اين زمان اين افراد به بتريه ناميده شدند».[20]
3. سليمانيّه يا جريريّه:
پيروان سليمان بن جرير رقّى كه قائل بودند على(عليه السلام) افضل صحابه
بوده و اولى به خلافت است و چون پيامبر آن چنان واضح و روشن كه به قبله و
نماز تصريح كرد، به خلافت حضرت امير(عليه السلام) تصريح ننمود، هرچند دوست
داشت كه على، خليفه او باشد. بنابراين خطاى صحابه، خطاى اجتهادى بوده و
گناهكار نمى باشند. اين طايفه از عثمان تبرى جسته و محاربان على را كافر
مى دانستند. اين گروه به استناد حديث ثقلين امامت را فقط حق اولاد فاطمه
دانسته و از امامت آنها طرفدارى مى كردند.[21]
ابوالحسن اشعرى و شهرستانى از ديدگاه سليمان بن جرير تحليل ديگرى دارند و
قائلند كه وى قائل بود كه امامت به شورى است و امامت مفضول با وجود افضل
جايز است و امامت به عقد دو نفر از بزرگان مسلمين صورت مى گيرد. وى منكر
تقيّه و بداء بود و عده اى از معتزله بغداد مثل جعفربن مبشّر و جعفر بن حرب
ديدگاه وى را پذيرفته و مى گفتند: امامت از مصالح دين است بنابراين لازم
نيست امام افضل أمت باشد.[22]
درباره سليمان بن جرير رقّى هيچ توثيق و قدحى در كتب رجالى شيعه و سنّى
نيامده است. با بررسى سير أعلام النبلاء، تهذيب التهذيب، تهذيب الكمال،
كمال التهذيب از رجاليون اهل سنت و قاموس الرجال و معجم رجال حديث از
بزرگان شيعه نامى از وى نيافتيم، ولى با توجه به اعتقادات وى نسبت به شورى،
انكار تقيّه و بداء مورد تأييد شيعه نخواهد بود. در رجال كشى آمده است كه
بين سليمان بن جرير و هشام بن حكم در سال 179 هجرى در حضور يحيى برمكى
وزيرهارون الرشيد، مناظره اى در باب امامت درگرفت كه باعث حبس امام موسى
كاظم(عليه السلام) و فرار و اختفاء هشام بن حكم گرديد.[23]
خلاصه مطالب
1. فِرَق
اوليه زيديه عبارتند از: جاروديه، صالحيه (بتريه) و سليمانيه (جريريه).
جاروديه در مورد سه امام اول شيعه قائل به نص اند و صالحيه و بتريه اعتقادى
به نص ندارند.
2. جاروديه پيروان ابوالجارود زياد بن منذر همدانى اند. وى معتقد بود كه
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد سه امام اول نص به وصف نموده و پس از
آن هر كس از اولاد فاطمه(عليها السلام) كه مردم را به سوى خود فراخواند،
امام است. او ابوبكر و عمر را كافر مى دانست و معتقد بود كه اهل بيت علوم
خود را از طريق الهام به دست مى آورند.
3. صالحيه پيروان حسن بن صالح هستند كه قائل بودند حضرت امير(عليه السلام)
افضل صحابه است و اولى به امامت، اما بيعت ابوبكر و عمر نيز خطا نبود، زيرا
خود حضرت امير(عليه السلام) به بيعت آنها رضايت داد.
4. سليمانيه يا جريريه پيروان سليمان بن جرير هستند كه معتقدند على(عليه
السلام) افضل صحابه و اولى به خلافت بود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) دوست
داشت كه وى خليفه باشد، اما چون به صورت آشكار به خلافت وى تصريح ننمود،
خطاى صحابه اجتهادى بود و گنهكار نمى باشند. سليمانيه از عثمان تبرى جسته و
محاربان امام على(عليه السلام) را كافر مى دانند و پس از ايشان امامت را
فقط حق اولاد فاطمه(عليها السلام) مى دانند.
پرسش هايى درباره متن
1. گرايش ها و فرق اوليه زيديه را نام ببريد.
2. جاروديه چه كسانى اند و اعتقاداتشان چيست؟
3. صالحيه چه گروهى اند و عقايدشان چيست؟
4. سليمانيه چه كسانى اند و عقايدشان چيست؟
منابع براى مطالعه بيشتر
1. مسائل الامامه، ناشى اكبر، بيروت.
2. فى علم الكلام، قسم الزيديه، محمود احمد صبحى، بيروت.
3. مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعرى، تصحيح ريتر، بيروت.
4. ملل و نحل، شهرستانى، بيروت.
5 . مقاله «تفسير ابوالجارود زياد بن منذر» نوشته ماهر جرّار،
ترجمه محمدكاظم رحمتى، آينه پژوهش، شماره 95، سال 1384ش.
پىنوشتها:
[1].
گفتنى است كه ابوالحسن اشعرى در مقالات الاسلاميين از شش گروه ياد كرده
است.
[2].
لازم به ذكر است كه در فقه اهل سنت، مذهبى به نام جريريه وجود دارد كه
منسوب به محمدبن جرير طبرى معروف، صاحب تاريخ طبرى است كه ربطى به اين فرقه
زيديه ندارد.
[3].
مسائل الامامه، ص42.
[4].
فى علم الكلام، ج3، ص80 .
[5].
معجم رجال الحديث، ج7، ص321ـ 326.
[6].
مسائل الامامة، ص43.
[7].
سعدبن عبدالله اشعرى، المقالات والفرق، صص19 و 71ـ73; نوبختى، فرق الشيعة،
ص55 ـ 56، تصحيح آل بحرالعلوم.
[8].
موسوى نژاد، سيد على، «امامت از ديدگاه زيديه»، پايان نامه كارشناسى ارشد
مركز تربيت مدرس قم، ص22.
[9].
فى علم الكلام، ج3، ص86 .
[10].
مقالات الاسلاميين، ص67 .
[11].
محمدبن قاسم بن على بن عمر بن على بن حسين (امام سجاد) بن على بن
ابيطالب(عليه السلام) در سال 219 در طالقان با عنوان الرضا من ال محمد قيام
كرد. وى معتقد به اعتقادات زيديه جاروديه بود و در نبرد با سپاه عباسيان
فرار كرد و سپس دستگير شد، او در زندان معتصم مدتى در حبس بود و توانست از
زندان فرار كند و ديگر خبرى از وى نشد. برخى اين عدم اطلاع را نشانه غيبت
وى دانسته و او را مهدى قلمداد كردند.
[12].
يحيى بن عُمر بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين(عليه السلام) در سال
248 در زمان مستعين، خليفه عباسى در كوفه قيام كرد و كوفه را تصرف كرد، ولى
در جنگ با سپاه عباسيان در سال 249 هـ. شهيد شد و سرش را نزد خليفه بردند و
چون نتوانستند سر او را به مردم نشان دهند، عده اى ادعاى غايب شدن وى را
نمودند.
[13].
[14].
مسائل الامامه، ص44.
[15].
مقدمه البحر الزخار لمذاهب علماء الامصار، ص40.
[16].
مسائل الامامه، ص44.
[17].
ابن حجر عقلانى، تهذيب التهذيب، ج2، ص287.
[18].
خويى، معجم رجال الحديث، ج4، صص361ـ363. شماره 2873.
[19].
شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال، ص232ـ233، شماره 422. درباره افراد فوق
بنگريد: همين كتاب، صفحات 228ـ 236.
[20].
همان، ص236.
[21].
ناشى اكبر، مسائل الامامه، صص44ـ 45.
[22].
ملل و نحل، ج1، صص141ـ142; مقالات الاسلاميين، ص68 .
[23].
طوسى، اختيار معرفة الرجال، صص256ـ263، شماره 477.