درس دوم: قيام زيد بن على در كوفه
بنابر نقل مورّخان، علت اوليه قيام زيد، حكم بازداشت وى از سوى خليفه اموى
هشام بن عبدالملك (105ـ 125 هـ. ) است. خالد بن عبدالله قسرى والى مخلوع
عراق ادعا كرد كه اموالى را نزد برخى از علويان از جمله زيد بن على قرار
داده است و از مضمون اين مطلب به دست مى آيد كه اين اموال بايد از بيت
المال باشد. يوسف بن عُمر، والى هشام در عراق آنها را فراخوانده و از اموال
سؤال كرد. علويان از جمله زيد بن على اين مسئله را انكار كرده و آن را
اتهامى بيش ندانستند و قسم ياد كردند كه اين اموال را اخذ نكرده اند. گويا
در همين زمان كه زيد به كوفه آمده بود، مردم از وى براى قيام دعوت كرده و
او را به خروج تشويق كردند. برخى ادعا كردند كه يكصدهزار شمشيرزن از اهل
كوفه و بصره و خراسان طرفدار شما هستند. عده اى از علويان زيد بن على را از
قيام منع كرده و خدعه مردم كوفه را با حضرت امير و امام حسين عليهم السلام
متذكر شدند، ولى گويا زيد خود را براى قيام آماده ساخته بود. بيعت كنندگان
با زيد، فقط در كوفه به حدود پانزده هزار نفر رسيد و اين غير از اهالى بصره
و خراسان و مدائن بود. از كسانى كه از قيام زيد بن على حمايت كردند،
مى توان از ابوحنيفه، پيشواى حنفيان جهان نام برد. زيد حدود ده ماه در كوفه
باقى ماند و نمايندگانى به اطراف فرستاد. خبر جمع آورى نيرو از سوى زيد به
گوش يوسف بن عمر، والى عراق رسيد. بنابراين با سپاهى راهى مخفيگاه زيد بن
على شد و زيد در خروج تعجيل كرده و قبل از موعدى كه مقرّر ساخته بود، قيام
كرد. وى زمان خروج خود را شب چهارشنبه اوّل صفر سال 122 هـ. قرار داده بود،
ولى به خاطر سعايت جاسوسان و ارسال سپاه يوسف بن عمر، يك هفته زودتر از
موعد، در شبى سرد، در حالى كه دويست و هشتاد ياور داشت، قيام كرد. قيام در
روزهاى چهارشنبه و پنج شنبه در كوفه ادامه يافت و از هر دو طرف عده اى كشته
شدند. جنگ ادامه داشت تا اين كه تيرى به طرف راست سر زيد بن على اصابت كرده
و زيد زخمى گشت. ياران زيد، وى را مخفى كرده و براى وى طبيب آوردند، ولى
طبيب اظهار نااميدى كرد و اين چنين زيد در روز جمعه بيست و چهارم يا پنجم
محرّم 122 هـ. به شهادت رسيد. جسد وى را در نزديكى نهرى در كُناسه كوفه دفن
كرده و آب نهر را بر آن روان كردند. اما امويان از مكان قبر وى اطلاع
يافته، آن را نبش قبر كرده، سرش را جدا ساختند و براى هشام بن عبدالملك
ارسال كردند و بدن زيد را بر نخلى به صليب كشيده و مدت هاى مديدى آن جسدِ
پاك بردار بود. برخى گفته اند كه يكسال و يك ماه بردار بود. عده اى دو سال،
گاه پنجاه ماه و برخى تا هفت سال را نوشته اند. امويان بعد از پايين آوردن
جسد، آن را سوزانده و خاكسترش را به فرات ريختند.[1]
وجه نام گذارى زيديه
سؤالى كه مطرح است، اين است كه چرا زيديه از ميان امامان و شخصيت هاى
برجسته اهل بيت، زيد بن على را الگوى خود انتخاب كرده، در حالى كه قيام
امام حسين(عليه السلام) قبل از او وجود داشت. هادى بن ابراهيم وزير در اين
زمينه مى گويد: «زيديه به امامت زيد، برترى و پيشوايى او قائلند و اين فرق
است ميان زيديه و اماميه كه به امامت زيد بن على معتقد نيستند و به امامت
برادرش محمد بن على قائلند». وى در ادامه مى نويسد: «زيرا زيد اولين امام
است كه نصى براى او نبود و شرايط امامت در او موجود بود. زيرا سه امام قبل
از او يعنى حضرت امير(عليه السلام) و امام حسن و امام حسين به نص انتخاب
شده بودند و زيد اولين امامى است كه با توجه به شرايط امامت نزد زيديه
انتخاب شده است». پس مى توان گفت چون امامان پيشين به نص به امامت برگزيده
شده بودند و مشترك بين اماميه و زيديه بودند، زيد حدّ فاصل بين پيروان قيام
به سيف و قائلان به تقيّه و عدم خروج (اماميّه) بود، لذا او را امام خويش
دانستند. منصوربالله در الشافى به اين نكته توجه كرده و مى گويد: «ما بدان
جهت زيديه ناميده شده ايم كه به پيروى از زيد بن على با شمشير عليه ظالمان
به پا خاسته ايم و چون او در معاصران خود اولين كسى بود كه در قول و عمل
باب جهاد بر ظالمان را گشود، لذا ما كه معتقد به قيام به سيف عليه ظالمان
هستيم، زيديه ناميده شديم».[2]
شايد دليل ديگر اين باشد كه در ميان شيعيان، فقط زيديه زيد بن على را امام
خويش دانسته و به زيديه ملّقب گشتند. بنابراين مى توان گفت زيد اولين امام
غير معصوم بدون نصى است كه شرايط امام از ديدگاه زيديه در او جمع بود، پس
به همين خاطر به خاطر اولين امام مورد پذيرش آنها، زيديه لقب يافتند و شايد
به اين خاطر كه زيد بن على اولين كسى است كه قيام به سيف عليه ظالمان را به
امامت بهترين فرد از اهل بيت مطرح كرد و در مقابل نظريه تقيه امام باقر و
امام صادق(عليهما السلام) موضع گرفت و اين چنين جريانى به نام زيديه شكل
گرفت كه تمام همت خود را توجه به امر به معروف و نهى از منكر و قيام عليه
ظالمان با شديدترين رويكرد آن، قرار دادند. به هر حال اعم از اين كه بگوييم
زيديه هيچ ارتباطى با زيد بن على ندارند يا اين ارتباط كم رنگ است، زيديه
خود را منتسب به زيد و افعالش دانسته و راه و روش او را مقتداى خود قرار
داده اند.
قيام يحيى بن زيد در خراسان
بعد از شهادت زيد بن على، ياران وى مورد تعقيب امويان قرار گرفته و هركدام
به سويى پراكنده شدند. يحيى بن زيد فرزند بزرگ زيد، از راه مدائن و رى به
سوى خراسان بزرگ رهسپار شد و در آن جا رحل اقامت گزيد. وى در سرخس به مدت
شش ماه ماندگار شد. يوسف بن عمر به نصربن سيّار حاكم خراسان نامه نگاشته و
ورود يحيى به خراسان را به او خبر داد. حاكم خراسان درپى يحيى بود تا
اين كه او را دستگير كرده و خبر را به امويان ارسال كرد. در اين هنگام كه
هشام بن عبدالملك از دنيا رفته بود و وليدبن يزيد حاكم شام گرديده بود، به
يحيى امان داد، به شرط آن كه از فتنه بپرهيزد، ولى يحيى آن را نپذيرفت.
بنابراين او به سوى بيهق رهسپار شد و دعوت خود را علنى ساخت. در سبزوار
حدود هفتاد مرد با وى بيعت كرده و خروج نمودند. در ابتدا پيروزى با ياران
يحيى بن زيد بود، ولى با ازدياد لشكر امويان، او به طرف جوزجان عزيمت كرد.
در آن جا جنگ سختى درگرفت تا اين كه اصحابش شهيد شدند و بعد از سه روز جنگ،
تيرى به پيشانى يحيى اصابت كرده و وى نيز شهيد شد. امويان سر او را جدا
كرده و به شام فرستادند. يحيى بن زيد در رمضان سال 126 هـ. در سنّ بيست و
هشت سالگى به شهادت رسيد و بدن آن بر مدخل شهر جوزجان به مدت سه سال بر دار
بود، تا ابومسلم خراسانى در سال 128 هـ. قيام كرد و آن بدن شريف را در
جوزجان مدفون ساخت. ابومسلم قاتلان يحيى را مجازات كرد و هفت روز عزاى
عمومى اعلام كرد. گويند در آن سال هر كس فرزند ذكور آورد، نامش را يحيى
ناميد، تا يادى از مردان خدا در دل ها بماند.[3]
نفس زكيه در مدينه
نگرش امامِ قائم به سيف در ميان تعدادى از شيعيان نفوذ چشمگيرى يافت. تفكر
زيد بن على ميان سه ديدگاه خاص به هم تنيده شده بود. از يك طرف قيام و خروج
عليه ظالمان در هر شرايطى; ديگر اين كه نگاه بدون عصمت و بدون علم غيب به
امام; و سوم اين كه نگاه مثبت به شيخين، سه ضلع پيكان تفكر زيد بود. شايد
هريك از اين آراء خاص باعث جذب افراد و طيف هايى به زيد بن على شد و
اين چنين زيديه در حال تكوين بود.[4]بعد
از شهادت يحيى بن زيد، تمام نگاه هاى طرفداران تفكرِ قيام به سيف به سوى
محمد بن عبدالله بن حسن بن امام حسن عليه السلام، معروف به نفس زكيه معطوف
گرديد. به نفس زكيه صريح قريش، نيز مى گفتند، زيرا در تمام سلسله والدينش
كنيز وجود نداشت، يعنى در سلسله مادران وى، همه از قريش بودند. عبدالله بن
حسن، پدر نفس زكيه، از همان ابتداء فرزند خود را به عنوان مهدى امت مطرح
ساخت و گويا اين مسئله براى خود نفس زكيه از مسلمات و يقينيات شده بود.
زيرا برخى روايات منقول نشان مى دهد كه نفس زكيه خود را به عنوان مهدى
معرفى مى كرد. گويا بين دو كتف محمد بن عبدالله (نفس زكيه) خال سياه بزرگى
وجود داشته كه اين مسئله باعث تقويت ادعاى مهدويت وى مى شده است.
محمدبن عبدالله به عنوان يكى از پرهيزگارترين مردان روزگار خود به نفس
زكيّه شهرت يافت. در اين ميان واصل بن عطا و عمروبن عبيد، دو تن از بزرگان
معتزله او را همراهى فكرى كرده و او را مناسبترين فرد براى احراز جانشينى
مقام زيد و يحيى دانستند.
عبدالله بن حسن معروف به عبدالله محض در حوالى سال 126 هـ. در نزديكى مدينه
در ابواء[5]
(يا ابوة) از خويشان و پيروان خود، دعوت كرد تا با پسرش به عنوان مهدى بيعت
كنند. بنابر نقل ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين سه برادر عباسى
ابراهيم الامام، ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر منصور با نفس زكيه بيعت كردند.
البته بنابر نظر برخى از مورّخانِ معاصر فقط بيعت ابوجعفر، منصور عباسى را
مى توان پذيرفت.[6]
تنها اعتراضى كه در جريان بيعت ابواء صورت گرفت از سوى امام جعفر صادق(عليه
السلام) بود. زيرا او خود را تنها امام برحق دانسته و با هر نوع قيام و
خروج همچون پدرش مخالف بود. در همين زمان خبرهايى از خراسان به گوش
مى رسيد. عَلَم هاى سياهى با نام الرضا من آل محمد در سال 128 هجرى برپا شد
و سيل خروشان جمعيتى پرشور به رهبرى ابومسلم خراسانى به پيروى از عباسيان
در حال پيشروى به سوى عراق و كوفه بود. لشكر ابومسلم به كوفه رسيد و حكومت
امويان در سال 132 هـ. از بين رفت. نفس زكيه و پدرش خيال مى كردند كه اين
سيل خروشان براى رهبرى وى به پيش مى آيند. آنها آمدند، ولى براى جنگ با نفس
زكيه و استقرار حكومت عباسيان. گويا ابوسلمه خلاّل مقتدرترين رهبر سياسى
عباسيان،[7]
بعد از مرگ ابراهيم الامام (ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس)[8]
در سال 132 هجرى به دنبال آن بود كه امام صادق(عليه السلام) يا عبدالله بن
حسن محض را براى رهبرى برگزيند، امّا امام صادق(عليه السلام) نامه وى را
سوزاند و به عبدالله محض فرمود: «از چه زمانى خراسانيان شيعه تو شده اند؟
آيا تو ابومسلم را به خراسان ارسال كردى و به او گفتى كه سياه بپوشد؟... به
خدا قسم پسرت مهدى اين امت نيست و اگر قيام كند، كشته خواهد شد... عبدالله
محض گفت: اين به خاطر حسادت تو نسبت به پسرم است... امام فرمود: من فقط يك
نصيحت كننده هستم. ابومسلم به من هم نامه نوشته، ولى من آن را سوزاندم...».[9]
گفتنى است كه برخى منابع روايت كرده اند كه عبدالله بن حسن محض نيز پس از
مشورت با امام صادق(عليه السلام)، دعوت ابوسلمه را نپذيرفت[10]
و خدا به حقايق امور آگاه تر است.
به هر حال عباسيان به حكومت رسيده و سفّاح در اولين خطبه خود به اين مسئله
اشاره كرد كه علويان براى خلافت شايسته تر از ديگران نيستند و خلافت حق
عباسيان است و اين چنين امامت نفس زكيه را طرد نمود. در دوران سفّاح علويان
مدينه به رهبرى نفس زكيه سكوت اختيار كرده و شايد منتظر فرصت بودند. در سال
136 هـ. منصور به خلافت رسيد و نفس زكيه از بيعت با او خوددارى كرد و به
تبليغ مهدويت خود پرداخت. اين عمل منصور را خشمگين كرده و تصميم گرفت كه
نفس زكيه را از ميان بردارد. بنابراين دستور دستگيرى عبدالله بن حسن محض،
پدر نفس زكيه و سيزده نفر از بزرگان علوىِ طرفدار نفس زكيه را صادر كرد.
ولى اين افراد مخفى گاه نفس زكيه را آشكار نساختند. مردم مدينه، بالاخص
محدثين مدينه و على الخصوص مالك بن انس، پيشواى مالكيان جهان اسلام به
طرفدارى از نفس زكيه برخاسته و بيعت منصور را به خاطر كراهت و اجبار غير
معتبر دانستند. امامت نفس زكيه در بلاد مختلف تبليغ مى شد، تا اين كه در
سال 145 هجرى در مدينه قيام كرد و با مردم بيعت نمود. او عامل عباسيان را
به زندان افكند و مدينه بدون خونريزى به دست نفس زكيه تصرف شد. وى مدت دو
ماه و اندى در مدينه حكومت كرد و بسيارى از افراد در مكه و بصره و كوفه
بيعت او را پذيرفتند. منصور عباسى لشكرى را به سوى مدينه رهسپار كرد و نفس
زكيه دستور داد تا دور مدينه را خندق بكنند. لشكر بنى عباس به پشت خندق
آمده و شهر را محاصره كردند. محاصره شهر باعث شد كه قوت مردم كم شود و
بسيارى از مردم او را رها سازند. نفس زكيه با 316 نفر به مقاومت ادامه داده
تا اين كه سپاه عباسيان به شهر وارد شد. نفس زكيه با اطمينان به شكست،
دفاترى كه اسامى پيروان و بيعت كنندگان در آنها بود، سوزاند. در اين هنگام
جنگ تن به تن شروع شده و محمد بن عبدالله به دست حميد بن قحطبه به شهادت
رسيد. بعد از شهادت سرش را از بدنش جدا كرده و در شهرهاى مختلف گرداندند و
بدنش را در بقيع دفن نمودند.
ابن طاووس (م664 هـ. ) كه از طرف مادر به امام حسن مجتبى(عليه السلام)
مى رسد، به دفاع از عبدالله محض پرداخته و مى گويد: «آنها معتقد نبودند كه
مهدى از آنها است و لقب مهدى براى نفس زكيّه آن مهدى موعود نيست و حسنيان
از افراد مورد علاقه امام صادق(عليه السلام) بوده و آنان نيز به حق امام،
عارف بودند. احاديث ذمّ همه از روى تقيّه صادر شده است...».[8]
ولى گويا علماى شيعه در طول تاريخ بيشتر به ذمّ عبدالله بن حسن و فرزندش
نفس زكيه متمايل شده اند. شيخ مفيد در ارشاد حديث ابواء را آورده و آن را
حديثى مشهور دانسته است[9]
و آيت الله خويى عبدالله بن حسن و نفس زكيه را مجروح و مذموم مى داند.[11]
در اصول كافى نيز رواياتى در ذمّ عبدالله بن حسن و پسرش آمده است.[12]طبرى
در تاريخ خود برخى از نامه هاى ردّ و بدل شده بين منصور و محمدبن عبدالله
را آورده، كه وى در آن نامه ها از لفظ مهدى براى خود استفاده كرده است. در
نامه اى آمده است: «بسم الله الرحمن الرحيم، من عبدالله المهدى محمد بن
عبدالله الى عبدالله بن محمد...».[13]
گفتنى است كه برخى نويسندگان در تلاشند كه قيام نفس زكيه را مورد تأييد
ائمه نشان داده و لذا به نقد روايات پرداخته اند.[14]
شهيد فخّ
حسين بن على بن حسن بن حسن بن امام حسن مجتبى(عليه السلام) در حوالى سال
143 هجرى در مدينه به دنيا آمد. پدربزرگ او با نام حسن مثلث (حسن سوم)
معروف بود تا با حسن مثّنى (حسن دوّم)، پدر حسن مثلث خلط نگردد. بنابر برخى
روايات، پيامبر اسلام و ائمه اطهار درباره شهادت حسين فخّى پيشگويى كرده
بودند. شهيد فخ در دوران هادى عباسى در سال 169 هجرى قيام كرد و
سخت گيرى هاى فرماندار مدينه بر علويان زمينه ساز شروع قيام بود. در ايام
حج عده اى از علويان با شعار «اُحد اُحد» كه شعار تمام علويان قيام كننده
بود، وقت نماز صبح به مسجد پيامبر وارد شده و حسين بن على با پيراهن و
عمامه سفيد، با بيعت از ياران خود بر عمل به كتاب و سنّت و دعوت به الرضا
من آل محمد، مدينه را تسخير نمود و شروع به بيعت عمومى كرد.[15]
در حديثى در اصول كافى آمده است كه حسين بن على ـ رهبر قيام ـ امام
موسى كاظم(عليه السلام) را به بيعت دعوت كرد و امام فرمود: «اى پسر عمو،
چيزى بر من تكليف نكن... زيرا ممكن است چيزى بگويم كه مايل به گفتن آن
نيستم...». بنابراين حسين بن على ـ شهيد فخ ـ وى را رها كرده و خداحافظى
كرد. امام نيز فرمود: «اى پسرعمو تو كشته خواهى شد... برخى مردم در ظاهر
مؤمنند و در باطن مشرك... انّا لله و انّا اليه راجعون...». شهيد فخّ با
پيروزى در مدينه در بيست و چهارم ذى القعده سال 169 هجرى راهى مكه شد. سران
عباسى كه براى اداى فريضه حج آمده بودند، از اداى فريضه دست شسته و راهى
ميدان كارزار شدند.[16]جنگ
در منطقه فخّ ـ نزديك مكّه ـ بين دو گروه درگرفت و تمام ياران حسين بن
على بن حسن مثلث در هشتم ذى حجه سال 169 هجرى به شهادت رسيدند. ابدان آنها
رها شده و سرها از بدن جدا گشت و بسيارى از علويان در اين قيام به شهادت
رسيدند. از امام جواد(عليه السلام) منقول است كه «بعد از واقعه كربلا،
واقعه اى دلخراشتر از شهداى فخّ براى ما اهل بيت نبود».[17]
حسين بن على شهيد فخ در سن 26سالگى بدون آن كه از او فرزندى باقى مانده
باشد، به شهادت رسيد ولى برخى ياران او به اطراف متوارى شده و ادريس بن
عبدالله به مغرب رفته و حكومت ادارسه را تشكيل داد و يحيى بن عبدالله به
ديلم فرار كرد و در آن جا قيام كرد، كه در بحث حكومت هاى زيديه به اين دو
فرد خواهيم پرداخت. آيت الله خويى در معجم رجال حديث تمام احاديث مدح و ذمّ
حسين بن على را ضعيف السند دانسته، ولى درباره توثيق يا مدح حسين بن على
مطلبى بيان نكرده و به سكوت گذشته است.[18]
علامه شيخ محمد شوشترى در قاموس الرجال مطلبى در توثيق يا قدح وى بيان
نكرده، ولى چينش بحث و ذكر روايات مادحه نشان از تمايل ايشان به تأييد وى
است، ولى از او با عنوان «قتيل فخ» نه «شهيد فخ» يادكرده است و بيان داشته
كه شيخ طوسى او را با عنوان «صاحب فخ» نه «قتيل فخّ» ياد كرده است.[19]
دعبل خزاعى، شاعر اهل بيت درباره شهداى اهل بيت سروده:
قُبورٌ بكوفان و اُخرى بطَيبة *** و اُخرى بفَخّ نالَها صَلَواتى
و اُخرى بِأرضِ الجوزجانِ مَحلّها *** و اُخرى بِباخَمرى لدى الغَرَباتِ
قبورٌ لدى النهرين مِن أرض كربلا *** مُعَرَّسُهم منها بِشَطِّ فرات[20]
قيام ابن طباطبا در كوفه
محمدبن ابراهيم بن اسماعيل ديباج بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن
ابيطالب عليهم السلام، ملّقب به ابن طباطبا در سال 199 هجرى در كوفه با
شعار الرضا من آل محمد قيام كرد و حكومتش حدود 2 سال دوام آورد. طباطبا لقب
پدرش ابراهيم بود و نسل تمام طباطبائى هاى ايران، يمن، شمال افريقا، هند و
تركيه به وى مى رسد و تمام سادات طباطبائى از نسل امام حسن(عليه السلام)
مى باشند. ابن عنبه از ناصر الطروش نقل مى كند كه طباطبا در زبان به معناى
«سيد سادات» است و برخى گفته اند كه چون پدرش در زمانى كه طفل بوده، برايش
لباس خريده و ابراهيم حرف «قاف» را «طاء» تلفظ مى كرده و به «قبا» «طبا»
مى گفته، به «طباطبا» معروف گشته است.[1]
ابن طباطبا در مدينه زاده شد و در تمام زندگى خود شاهد اذيت و آزار علويان،
بالاخص خانواده خود بود. زيرا پدرش هميشه مورد تعقيب خلافت عباسى بود و
مدت ها در زندان بود. پدربزرگش ـ اسماعيل ديباج ـ در واقعه فخّ شركت كرده و
به همراه پسرش به شهادت رسيده بود. وى در زمان جنگ قدرت ميان مأمون و امين
عباسى، قيام كرد و با ابوالسرايا ـ يكى از فرماندهان عباسى كه از آنها جدا
شده بود ـ هم پيمان شد و با لباس سبز در سال 199 هجرى به كوفه وارد شده،
مردم كوفه با وى به عنوان «اميرالمؤمنين» بيعت كرده و اين چنين شهر كوفه به
تصرف ابوالسرايا و ابن طباطبا درآمد و در همان زمان ابن طباطبا به علت
بيمارى درگذشت.
به اعتقاد اكثر مورخين ابن طباطبا به دست ابوالسرايا مسموم گشت و به شهادت
رسيد. مأمون در سال 200 هـ. سپاهى عظيم براى سركوب ابوالسرايا فرستاد و
ابوالسرايا كشته شد و اين چنين پرونده قيام ابن طباطبا نيز بسته شد. از
بيعت كنندگان با ابن طباطبا مى توان از قاسم رسى، برادر ابن طباطبا،
محمد بن جعفر الصادق، معروف به محمد ديباج و ابراهيم بن موسى بن جعفر ياد
كرد.[2]
خلاصه مطالب
1. بعد از شهادت زيد بن على(عليه السلام)، يحيى فرزند زيد به خراسان بزرگ
رفت و در جوزجان با لشكر امويان پيكار نمود و در رمضان سال 126 هجرى به
شهادت رسيد.
2. بعد از شهادت يحيى، نفس زكيه ادعاى مهدويت نمود. در سال 132 هجرى
عباسيان با حمايت ابومسلم خراسانى حكومت را از امويان گرفتند. در سال
145 هجرى نفس زكيه در مدينه عليه منصور عباسى قيام نمود و به شهادت رسيد.
3. ابراهيم بن عبدالله برادر نفس زكيه در سال 145 هجرى در بصره قيام نمود و
سپس راهى كوفه شد و در راه كوفه پس از درگيرى با لشكر عباسيان، به شهادت
رسيد.
4. شهيد فخ در سال 169 هجرى در مدينه قيام نمود و در ذى القعده همان سال به
مكه رفت. وى در منطقه فخ با عباسيان درگير شد و در هشتم ذى الحجه همان سال
در سن 26سالگى با يارانش به شهادت رسيد.
5 . ابن طباطبا در سال 199 هجرى در زمان جنگ قدرت ميان مأمون و امين عباسى
در كوفه قيام نمود. وى در همان سال به طور ناگهانى درگذشت و احتمالا توسط
ابوالسرايا فرمانده عباسى كه با وى هم پيمان بود، مسموم شده بود.
پرسش هايى درباره متن
1. يحيى بن زيد كجا و چگونه
دست به قيام زد و سرانجام اين قيام چگونه بود؟
2. نفس زكيه با چه انگيزه ها
و در كجا قيام كرد و سرانجام قيامش چه بود؟
3. نظر علما را درباره نفس
زكيه بيان نماييد.
4. عباسيان چگونه به خلافت
رسيدند و نقش ابومسلم خراسانى در قيام علويان و عباسيان چه بود؟
5 . درباره قيام ابراهيم بن
عبدالله توضيح دهيد.
6 . شهيد فخ كجا و چگونه
قيام نمود و نتيجه قيامش چه بود؟
7. ابن طباطبا در كجا دست به
قيام زد و سرانجام قيامش چه بود؟
منابع براى مطالعه بيشتر
1. مقاتل الطالبيين،
ابوالفرج اصفهانى، قم.
2. الافادة فى تاريخ الائمة
الزيدية، يحيى بن حسين الناطق بالحق، يمن.
3. ثورات العلويين، مهدى
عبدالحسين النجم، بيروت.
4. قيام هاى شيعى در عصر
عباسى، محمد كاظمى پوران، تهران.
5 . ماهيت قيام شهيد فخ،
سيد ابوفاضل رضوى اردكانى، قم.
پىنوشتها:
[1]. رك: مقاتل الطالبيين، ص130ـ 139; الافادة فى تاريخ ائمة الزيدية، ص62ـ67 .
[2]. الشافى، ج3، ص109ـ110.
[3]. مقاتل الطالبيين، ص145ـ150; الافاده فى تاريخ الائمه الزيديه، ص68ـ72.
[4]. جعفرى، تشيع در مسير تاريخ، ص291ـ 298 و 309ـ311.
[5]. ابواء روستايى نزديك مدينه و كوهى به همين نام در آن جا است. مادر پيامبر
در آن جا مدفون است. ر.ك: ياقوت حموى، معجم البلدان، ج1، ص79ـ80 .
[6]. تشيع در مسير تاريخ، ص313.
[7]. در اقتدار ابوسلمه همين بس كه تمام فرامين پشت پرده، به تمام داعيان عباسى
از سوى ابوسلمه صادر مى شد و وقتى خراسانيان به كوفه رسيدند، همگان ابوسلمه
را مى جستند و وقتى او را مى يافتند، به احترام دستش را مى بوسيدند و بر
اين بوسه افتخار مى كردند.
[8]. درباره ابراهيم الامام بنگريد: مدخل «ابراهيم امام»، دائرة المعارف بزرگ
اسلامى، ج2، ص410ـ412.
[9]. مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص254ـ 255 (ذيل بحث خلافت سفاح).
[10]. ر.ك: مدخل «ابوسلمه خلاّل»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج5، ص562 .
[11]. اقبال الاعمال، ص579 ـ 583، انتشارات دارالكتب الاسلاميّه.
[12]. ارشاد مفيد، ذيل بحث امام صادق(عليه السلام).
[13]. معجم رجال الحديث، ج10، ص164، شماره 6794 و نيز ج16، ص236، شماره 11083.
[14]. اصول كافى، ج1، صص358ـ364، باب ما يفصل بين دعوى المحق والمبطل، حديث هفده
(لازم به ذكر است كه علامه مجلسى در مرآة العقول، ج4، ص121، اين روايت را
ضعيف دانسته است).
[15]. تاريخ طبرى، ج6، صص195ـ200.
[16]. قيام هاى شيعه در عصر عباسى، ص101ـ112.
[17]. ر.ك: سيد ابوفاضل رضوى اردكانى، ماهيت قيام شهيد فخّ، صص127ـ170.
[18]. ر.ك: مقاتل الطالبيين، صص364ـ 385.
[19]. ابن عنبه، عمدة الطالب فى أنساب آل أبيطالب، ص211، چاپ دارمكتبة الحياة،
بيروت.
[20]. معجم رجال الحديث، ج6، صص41ـ42، ش3515.
[21]. قاموس الرجال، ج3، صص491ـ493.
[22]. مقالات الاسلاميين، صص66 و 78.
[23]. ابن عنبه، عمده الطالب فى أنساب آل أبيطالب، ص199; عمرى، المجدى فى
الانساب، ص72; ابن طقطقى، الاصيلى فى انساب الطالبيين، ص116ـ117.
[24]. تاريخ طبرى، ج6، صص117ـ122; مقاتل الطالبيين، صص424ـ452 و نيز بنگريد مدخل
«ابوالسرايا» و «آل طباطبا»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى.