روز : 16
در اين روز، (مهتدى بالله
) خليفه 14 عباسى بقتل رسيد و او در ميان بنى عباس مانند
(عمر بن عبدالعزيز) بوده ،
در بنى اميه و شرح حال و مقتل او را در (نتمة
المنتهى ) ذكر كردم .
روز : 17
در اين روز، و بقولى سيزدهم ، سنه 218، (عبدالله
ابن هرون ) ملقب به
(ماءمون )
وفات كرد و در (طوس
) بخاك رفت و برادرش (معتصم
) بجاى او نشست و سبب فوت او آن شد كه در سال آخر عمر خود بجنگ اهل
(روم ) رفت و فتوحات بسيار
نمود و در (عين بديدون
) كه برومى (رقه
)
ميگفتند و موضعى بود در نهايت خوبى و لافت و زمينش در كمال خرمى و خضرت و آب بسيار
سرد و صاف داشت قصد اقامه نمود و از براى او كنيسه اى بر روى آن نهر بنا كردند.
روزى (ماءمون
) نگاه در آب ميكرد، يك ماهى ديد قريب بيك ذراع مانند سبيكه نقره ،
ملازمان را امر كرد كه آن ماهى را بگيرند مردى در ميان آب جست و آن ماهى را بگرفت
چون بيرون آورد، ماهى قوت كرده خود را در آب افكند و مقدارى آب بر سينه و نحر و
ترقوه
(ماءمون
) پاشيد (ماءمون
) را در همان وقت لرزه و رعده فرا گرفت آنمرد فراش ثانيا در آب رفته آن
ماهى را بگرفت و در نزد (ماءمون
) نهاد (ماءمون
) امر كرد كه او را طبخ كنند: لكن لرزه او را سخت بگرفت چنانچه هر چه
لحاف و جامه بر روى او افكندند او فرياد ميكشيد كه البرد البرد، در اطراف او آتشها
افروختند و جامه هاى زمستانى هر چه براى او آوردند باز مثل برگ ميلرزيد و از سرما
فرياد ميكشيد تا گاهى كه حالت مرگ بر او ظاهر شد.
(معتصم
) برادر (ماءمون
) (بختيشوع
) را (ابن ماسويه
) طبيب را حاضر كرد تا معالجه (ماءمون
) كنند، چون نبض او را گرفتند، گفتند: ما براى مرض او شفائى ندانيم و از
بشره و تن (ماءمون
) عرقى ظاهر ميشد كه مانند روغن ميشد كه مانند روغن زيت و لعاب افعى مى
نمود، پس (ماءمون
) بهوش آمد و گفت مرا بيكجائى بريد كه يكدفعه نگاهى به حشم و خدم و رعيت
و لشكر خويش نمايم پس او را بموضع بلندى بردند و نگاهى بر جنود خويش و خيام ايشان
نمود و كثرت ايشان را ملاحظه كرد، آنگاه گفت : ((
يا من لايزول ملكه ارحم من قدر زال ملكه ))
چنانچه پدرش (رشيد)
در وقت مرگ خويش گفت : (( ما اغنى عنى
ماليه هلك عنى سلطانيه )) .
چون (ماءمون
) را بخوابگاه خويش برگردانيد، وفات كرد و رهين اعمال خود گرديد.
و در اين روز، سنه 1121، (شيخ سليمان
ماحوزى بحرانى ) صاحب كتاب
(معراج )
و غيره وفات كرد.
شب : 18
نمازش دو ركعت است به (حمد)
و (توحيد)
يكمرتبه و (فلق
) ده مرتبه و
(ناس
) ده مرتبه
روز : 18
در اين روز، وفات (ابراهيم
) پسر رسولخدا (ص ) واقع شده ، بدانكه حضرت رسول را سه پسر و چهار دختر
بوده و تمام ايشان از (خديجه
) بودند بغير از ابراهيم كه از (ماريه
قبطيه ) بود و اسامى ايشان را
(ابونصرفراهى ) در اين قطعه
ذكر كرده :
فرزند نبى ، قاسم و ابراهيم است |
پس طيب و طاهر از سر تعظيم است |
با فاطمه و رقيه ، ام كلقوم |
زينب شمرارترا سر تعليم است |
طيب و طاهر لقب (عبدالله
) است و تمامى اولاد رسول بغير از (فاطمه
) در حيات آنحضرت وفات كردند و مدت عمر
(ابراهيم )
يكسال و ده ماه و هشت روز و بروايتى يكسال و شش ماه و چند روز بوده و در فوت او سه
امر غريب بظهور آمد كه در جاى خود ذكر شده .
از (ابن عباس
) روايت است كه روزى حضرت رسول نشسته بود و
(ابراهيم ) و
(حسين ) را بر روى زانوهاى
خود نشانيده بود يكمرتبه اين را ميبوسيد و يكمرتبه او را كه ناگاه حالت وحى بر
آنحضرت عارض شد و چون آنحالت از اوزائل شد، فرمود: كه جبرئيل از جانب پروردگار من
آمد و گفت ايمحمد! پروردگارت ترا سلام ميرساند و ميفرمايد كه اين هر دو را براى تو
جمع نخواهم كرد يكى را فداى ديگرى گردان پس حضرت نظر كرد بدو نورديده خويش و گريست
پس فرمود كه (ابراهيم
) مادرش (ماريه
) است چون بميرد بغير از من كسى بر او محزون نخواهد شد و مادر
(حسين )، فاطمه است و پدرش
(على ) است كه پسر عم من و
بمنزله جان من و گوشت و خون من است و چون او ميرد و دخترم و پسر عمم هر دو اندوهناك
ميشوند و من نيز بر او محزون ميگردم و من اختيار ميكنم حزن خود را بر حزن ايشان
ايجبرئيل ! (ابراهيم
) را فداى (حسين
) كردم پس بعد از سه روز (ابراهيم
)
وفات فرمود و بعد از آن رسولخدا چون امام حسين را ميديد او را بسينه خود ميچسبانيد
و لبهاى او را ميمكيد و ميگفت فداى تو شوم اى آنكسيكه
(ابراهيم ) را فداى تو كردم
.
از حضرت صادق (ع ) روايت شده كه چون (ابراهيم
) از دنيا رحلت كرد، آب از ديده هاى مبارك رسولخدا(ص ) فرو ريخت و فرمود
كه ديده ميگريد و دل اندوهناك ميشود و نمى گويم چيزى كه باعث غضب پروردگار گردد، پس
روى كلام با
(ابراهيم
) كرد و فرمود كه ما بر تو اندوهناكيم اى
(ابراهيم )، پس در قبر
(ابراهيم
) رخنه اى مشاهده كرد بدست خود آن رخنه را اصلاح كرد و فرمود كه هرگاه
احدى از شما عملى كند بايد محكم بكند پس فرمود كه ملحق شو بسلف شايسته خود
(عثمان بن مظعون
).
و در اين روز، سنه 279: (معتمد بالله
) خليفه 15 عباسى وفات كرد و
(معتضدبالله
) بجاى او نشست و (معتمد)
بيست و سه سال سلطنت كرد لكن در ايام او وقايع بسيار و حوادث و فتن بيشمار رخ داد و
پيوسته او در تعب و عنا بود از جمله ابتلاى او بود به
(صاحب زنج ) و گرفتارى او
به
(يعقوب بن ليث صفار)
و غيره و امير المؤ منين (ع ) اشاره باو فرموده : ((
فى قوله و خامس عشر هم كثير العنا قليل العناء))
خود (معتمد)
از مقهوريت و مغلوبيت خويش خبر داده در اين بيت :
(( اليس من العجائب ان مثلى |
و توخذ باسمه الدنيا جميعا |
و مامن ذلك شئى فى يديه )) |
سر گرفتارى و ابتلاى او آن شد كه چون در ايام او حضرت عسكرى (ع ) شهيد شد،
(معتمد)
در تفحص و تفتيش از امام زمان بر آمد حتى زنان و كنيزان خانه امام حسن را حبس و
اعتقال كرد چنانچه در هشتم ربيع الاول بان اشاره شد لاجرم مشغول شد به محاربه با(صاحب
زنج )) و مبتلا شد بطايفه
(صفاريه ) و فرصتى براى او
نشد بشرحى كه در تواريخ مسطور است .
بعد از، او چون (معتضد)
باآل ابوطالب احسان ميكرد لهذا در زمان او فتنه ها تسكين يافت و مملكت بر اوصافى شد
و او را (سفاح ثانى
) و مجدد سلطنت و مملكت بنى العباس گفتند، چنانچه در 23 ربيع الثانى بآن
اشاره شد.
شب : 19
نمازش چهار ركعت است به (حمد)
و پانزده مرتبه (آية الكرسى
) و يازده مرتبه
(توحيد).
روز : 19
در اين روز: سنه 930، بقول (شيخ بهائى
) وفات كرد سلطان اعظم حامى حوزه ايمان ، مروج مذهب جعفرى
(شاه اسماعيل موسوى صفوى )
تاريخ وفاتش (طاب مضجمعه
)
است و ولادتش در 25 اين ماه ، سنه 892 بوده و ابتداء سلطنت او، سنه 906، است و
تاريخ آن بعربى (مذهبنا حق
) و بفارسى (شمشيرائمه
)است .
فقير گويد كه در روز نهم دانستى كه سلاطين صفويه ده نفر بودند و اول ايشان همين
(شاه اسماعيل ) بوده و قريب
دويست و بيست سال سلطنت كردند و ترويج دين شيعه و مذهب جعفرى نمودند و معروف است كه
يكى از مخالفين بشيخ اجل (محقق كركى
) گفت : دليل بر بطلان مذهب شما آنستكه ابتداء ترويج آن ، سنه 906، بوده
و آن مطابقست با عدد: مذهب ناحق ، (شيخ
) فرمود: زبان ما عربى است چرا تاريخ را به فارسى ميگوئى ، بعربى بگو تا
(مذهبنا حق ) شود.
شب : 20
نمازش دو ركعت است به (حمد)
و پنج مرتبه (قدر).
روز : 20
در اين روز، سنه 501 بقولى (سيف الدوله
صدقة بن منصور اسدى )
بقتل رسيد در حربى كه مابين او و (سلطان
محمدبن ملكشاه سلجوقى ) واقع شده است ،
و (سيف الدوله
) بانى شهر حله است ، چنانچه در سلخ جمادى الاخره مذكورشد.
شب : 21
نمازش شش ركعت است به (حمد)
و (كوثر)
ده مرتبه و (توحيد)ده
مرتبه .
روز : 21
در اين روز بقول (ابن عياش
) حضرت فاطمه (ع ) وفات كرده و اين اگر چه خلاف مشهور است اما لعن بر
دشمنان و ظالمان آن جگر گوشه حضرت رسالت پناه ، مناسب است .
و در اين روز، سنه 571، (الحافظ
ابوالقاسم على بن الحسن ) المعروف بابن
عساكر، صاحب (تاريخ كبير دمشق
) وفات يافت .
شب : 22
نمازش هشت ركعت است به (حمد)
و هفتمرتبه (جهد)
و بعد از سلام ده مرتبه صلوات و ده مرتبه استغفار.
روز : 22
(شيخ مفيد)
فرموده كه در اين روز (معاويه
) وفات كرده و مستحب است روزه اش بجهت شكرالهى بر هلاكت او.
شب : 23
نمازش دو ركعت است به (حمد)
و پنج مرتبه (والضحى
).
روز : 23
در اين روز، (جراح بن سنان اسدى
) در تاريكيهاى (ساباط
مدائن ) مغولى
(84)
و بقولى خنجرى مسموم بر ران مبارك امام حسن زد كه تا استخوان بشكافت ، پس حضرت از
شدت درد دست بگردن او افكند و هر دو بر زمين افتادند پس مواليان آنحضرت آن ملعون را
بكشتند و امام حسن را در سريرى گذاشتند به (مدائن
) بخانه والى (مدائن
) (سعد
بن مسعود) عموى
(مختار) بردند
(سعد) جراحى آورد و جراحت
آنحضرت را باصلاح آورد زيارت امام حسن ولعن بر قاتلان و ظالمان آنحضرت در اين روز
مناسب است .
شب : 24
نمازش چهار ركعت است به (حمد)
و (اخلاص
).
روز : 24
رد اين روز، سنه 7، فتح خيبر و قتل (مرحب
يهودى ) بردست معجز نماى حضرت اسدالله
الغالب على بن ابيطالب (ع ) واقعشد.
بدانكه چون رسولخدا با اصحاب بجنگ خيبريان رفت و قلعه قموص را محاصره كرد هر روز
يكتن از اصحاب علمى برگفت و به مبارزت شتافت و شبانگاه فتح ناكرده باز شد از جمله ،
يك روز (ابوبكر)
راءيت بگرفت و برفت و هزيمت شده برگشت و روز ديگر
(عمر)
علم برداشت و بى نيل مقصود بازشتافت ، چنانچه (ابن
ابى الحديد) كه از بزرگان علماء سنت و
جماعت است در قصيده خود در فتح خيبر باين مطلب اشاره كرده و گفته :
(( و ان انس الاانس اللذين تقدما |
و فرهما و الفر قد علما حوب |
وللراية العظمى و قد ذهبابها |
وان بقاء النفس النفس محبوب )) . |
(شيخ ازرى
) بنحو ديگر عذر خواسته و فرموده :
(( ان يكن فيهما شجاتة قرم |
فلماذا فى الدين ما بذلاها |
و بالجمله شباهنگاه كه (عمر)
باز آمد رسولخداى فرمود فردا اينعلم را بمردى دهم كه ستيزنده ناگريزنده است دوست
ميدارد خدا و رسولرا و خدا و رسول او را دوست ميدارند و خداى تعالى خيبر را بدست او
فتح كند، همه اصحاب آرزومند اين دولت شدند و نداشتند كه بهره كه شود، روز ديگر
فرمود: او را حاضر كنيد (سلمة بن
الاكوع ) برفت و دست آنحضرت را گرفته
بنزديك پيغمبر آورد رسولخدا آنجناب را پيش خواست و سر او را در كنار گرفت و آب دهان
بچشمهاى او بچكاند يا بماليد و گفت خدايا زحمت گرما و سرما از او بردار، از آن پس
على مرتضى را درد چشم عارض نشد و از هيچ گرما و سرما آزرده نگشت ، پس رسولخدا زره
خويشتن را بر او پوشانيد و ذوالفقارش بر كمر بست و علم بدو سپرد
(( واركبه بغلته ثم قال امض يا على ))
جبرئيل بر يمين و ميكائيل بريسار و عزرائيل از پيش روى و اسرافيل از پشت سر و
نصرت خدا بر فوق و دعاى من نيز از پشت سر تست و هم آن حضرت را فرمود كه در قتال
تعجيل منماى و روان شو تا در عرصه ايشان فرود شوى ، آنگاه مسلمانى برايشان عرض كن .
)) فوالله يهدى الله بك رجلا واحدا خير لك
من ان يكون لك حمرالنعم )) .
پس اميرالمؤ منين علم بگرفت و تا پاى حصار قموص برفت و علم را برتلى بنشاند و
اشعارى در باب شجاعت خود فرمود يكتن يهودى از بالاى حصار ندا در داد كه تو كيستى
فرمود:
(( انا على و ابن عبدالمطلب |
متهذب ذوسطوه و ذو حسب )) . |
يهودى گفت : (( غلبتم و ما انزل على موسى
)) پس (حارث جهود)
برادر (مرحب
) با چند تن از قلعه بيرون شد و آغاز
مبارزت نهاد و دو تن از مسلمين را شهيد ساخت .
اميرالمؤ منين چون اين بديد بر او تاخت و بيتوانى كارش بساخت .
(مرحب
) چون برادر را كشته بديد مانند ديو ديوانه از قلعه بيرون شتافت و هيچكس
از جهودان به جلادت و شجاعت او نبودند دو زره در برداشت دو عمامه بسر بسته خودى بر
زبر نهاده و با آنهمه سنگى مانند دست آسى از سوراخ كرده بر بالاى آن نهاده و دو
شمشير حمايل كرده و نيزه بردست گرفته كه سنان آن سه من ميزان ميرفت پس مانند
اژدهاى دمنده بميدان آمد و رجز خواند:
از مسلمانان هيچكس نبود كه با او هم ترازو، تواند شد لاجرم على مرتضى چون شير غضبان
بر وى در آمد و رجز خواند:
(( انا الذى سمتنى امى حيدره |
(مرحب
) چون رجز امير المؤ منين را شنيد بياد آورد آن خوابى را كه همى ديد
شيرش ميكشيد سخت بترسيد و هم دايه كاهنه او وقتى او را گفته بود كه بر همه كسى غلبه
توانى كرد الا آنكس كه نام او (حيدره
) باشد كه اگر با او جنگ كنى كشته شوى و چون از رجز آن حضرت اين نام
بشنيد فرار كرد شيطان بصورت حبرى ممثل شده به (مرحب
) گفت حيدره بسيار است از بهرچه ميگريزى ؟ تورزم ميكن تامن جهودان را
بمدد تو دعوت كنم و چون او را بكشى سيدقوم شوى ، پس
(مرحب )
دل قوى كرده باز شتافت و خواست كه پيش دستى كند كه امير المؤ منين او را مجال
نگذاشت و ذوالفقار بر سرش فرود آورده چنانكه دستاس و خود آهنين و دستارها را چاك زد
و تيغ از حلقش بگذشت و او را دو پاره ساخت و بخاك در انداخت .
پس از قتل (مرحب
) مسلمانان حمله بردند و از جهودان بسى كشتند و امير - المؤ منين نيز
جمعى از صناديد جهود انرا بكشت ، پس (داود
بن قابوس ) و
(ربيع بن ابى الحقيق
) و (عنتر)
و (مره
) و (ياسر)
و ( ضجيج
) كه تمام از صناديد و شجعان و ابطال يهود بودند يكيك بميدان على در
آمدند و هريك رجز خواندند و طمع در كشتن امير المؤ منين نمودند آنجناب يكيك رجزها
را جواب داد و ايشان را با تيغ بگذارنيد.
پس از آن ، آنشير يزدان و امير مردان تيغ در جهودان گذاشت و از چش و راست ايشانرا
بخاك هلاك انداخت چندانكه جهودان هزيمت شده راه قلعه پيش داشتند و آنحضرت از قفاى
ايشان مى تاخت كه ناگاه در گرمكاه حرب جهودى از ميان انبوه جلادتى كرد و ضرتب بر
دست آن حضرت فرود آورد چنانكه سپر بزى افتاد جهودى ديگر نيز دليرى نمود آن سپر را
بر بود و بحصار در گريخت .
على را از كردار او آتش خشم زبانه زدن گرفت ، گويند آنگاه كه خشم كردى موى بدن
مباركش سر از چشمه هاى زره بر آوردى .
بالجمله مانند هزبر غضبان از پس پشت جهودان حمله ور بگشت و ايشان بقلعه قموص
گريختند، على چون بكنار خندق رسيد بد آنسوى جستن فرمود جهودان همدست شده بچالاكى
دروازه قموص را به بستند، آنجناب با شمشير كشيده به پاى دروازه آمد و بيتوانى چنگ
زد و آن در آهنين را كه هشتصدمن ياسى و سه هزار من بميزان ميرفت ، بگرفت و چنان
جنبشى داد كه تمامت آن قلعه را لرزشى سخت افتاد بحدى كه
(صفيه ) دختر
(حى بن اخطب
) از فراز تخت بزير افتاد و در چهره او جراحتى پديد آمد.
بالجمله آن رد آهنين را بيكجنبش از جاى بكند و برفراز سربرده بگونه سپر منقلب
هميداشت و لختى رزم بداد جهودان كه چنين ديدند به بيغوله گريختند، پس على آن در را
بر سر خندق قنطره كرد و خود در ميان خندق بايستاد و چون آن خندق پهناور بود، اندر
از گران تاگرانرا رسائى نداشت امير المؤ منين آن در را بيكسوى خندق ميچسبانيده و
لشكريان را فرمان ميداد تا برفراز در انبوه ميشدند، آنگاه در را بدانجانب ميچسبانيد
تا بيرون شده در پاى ديوار قلعه جمع ميگشتند. بدينگونه ،جماعت را از خندق در
گذرايند و در انجام اين كار پاهاى مباركش بر زمين نبود و سه روز بر آن حضرت گذشته
بوده كه گرسنه بود پس آن در را بچند ذراع دور افكند و اين منقبتى است كه عامه و
خاصه نقل كرده اند و خود آن حضرت در روز شوراى بان احتجاج كرد و كسى انكار ننمود و
حسان
(85) و ديگر شعراء آنرا بنظم در آوردند و يكى از شعراء گفته :
(( ان امر حمل ارماح بخيبر |
حمل الرماح رماح باب قموصها |
و المسلمون و اهل خيبر حشد |
و مقال بعضهم لبعض اددوا))
(86) |
و در اين روز: سنه 101، (عمر بن
عبدالعزيزبن مروان ) در دير
(سمعان ) از اعمال
(حمص ) وفات كرد و او نجيب
بنى اميه و اعدل بنى مروان در رعيت بوده مادرش دختر
(عاصم بن عمر بن الخطاب )
بود و او را
(عمر صغير)
و (عمرثانى
) و (اشج بنى اميه
) ميگفتند و از محاسن كارهاى اورد كردن فدك و برداشتن سب امير المؤ منين
است و بنى عباس گاهيكه اموات بنى اميه را از گور در ميآوردند و آتش ميزدند و متعرض
گور او نگشتند و (فرزدق
) و (كثير عزه
) و (سيد
رضى ) او را مرثيه گفته اند و مطلع
قصيده (سيد رضى
) اين بيت است :
(( يابن عبدالعزيز لو بكت العين |
شب : 25
نمازش بيست ركعت است بين مغرب و عشاء به (حمد)
و (آية آمن الرسول
) تا آخر سوره .
روز : 25
در اين روز، سنه 183، و بقولى 186: شهادت حضرت موسى بن جعفر واقع شد. بدانكه هارون
در سنه 179، بقصد حج بجانب مكه رفت و چون به مدينه رسيد فضل بن ربيع را فرستاد كه
حضرت امام موسى را گرفته نزد او حاضر كند پس در وقتى كه آنحضرت نزد جد خود
رسولخدا(ص ) نماز ميگذاشت ، در اثناى نماز او را گرفتند و كشيدند كه از مسجد ببرند،
آنجناب متوجه قبر جد خودشد و گفت يا رسول الله ! بتو شكايت ميكنم از آنچه از امت
بدكار تو باهل بيت تو ميرسد و مردم از هر طرف صدا بگريه و ناله بلند كردند پس آن
امام مظلوم را نزد هارون بردند، هارون ناسزاى بسيار بانجناب گفت و امر كرد كه
آنجناب رامقيد گردانيدند و دو محمل ترتيب دادند براى آنكه ندانند كه آنجناب را
بكدام ناحى ميبرند يكى را بسوى بصره فرستاد و ديگرى را بجانب بغداد و حضرت در آن
محمل بود كه بجانب بصره فرستاد.
در روز هفتم ذيحجه آنجناب را در بصره به عيسى بن جعفر بن منصور تسليم نمودند
بنحويكه در ذيحجه بيان شد و مدت يكسال آنحضرت در حبس عيسى بود و مكرر هارون نوشت
باو كه آنحضرت را شهيد كند و او اقدام نكرد، لاجرم هارون آنحضرترا از
(بصره
) به بغداد خواست و در نزد فضل بن ربيع
آنجناب را محبوس گردانيد .
و در اين مدتى كه در حبس بود پيوسته مشغول عبادت بود و اكثر روزها صائم و شبها را
بنماز و قرائت قرآن و دعا احياء ميداشت و بيشتر اوقات در سجده مشغول دعا و تضرع بود
و بسا ميشد كه (هارون
) بر بام خانه ميرفت و نظر ميكرد در آن حجره كه محبس آنحضرت بود جامه اى
ميديد كه بر زمين افتاده است و كسى را نميديد.
روزى به (ربيع
) گفت اين جامه چيست در اينخانه ؟
ربيع گفت كه اين جامه نيست ، بلكه موسى بن جعفر است كه هر روز بعد از طلوع آفتاب
بسجده ميرود و تا وقت زوال در سجده ميباشد.
هارون گفت همانا اين مرد از رهبانان و عباد بنى هاشم است .
ربيع گفت هر گاه ميدانى كه او چنين است چرا او را در اين زندان تنگ جا داده اى .
هارون گفت براى دولت من بهتر است كه او چنين باشد.
و بالجمله در ايامى كه در حبس (فضل بن
ربيع ) بود،
(فضل
) گفت مكرر بنزد من فرستادند كه او را شهيد كنم من قبول نكرد و و اعلام
كردم كه اين كار از من نميآيد و چون (هارون
) دانست كه
(فضل بن ربيع
) اقدام بر قتل آنحضرت نميكند، آنجناب را از خانه او بيرون آمد و در نزد
(فضل بن يحيى برمكى ) محبوس
گردانيد
(فضل
) هر شب خوان طعامى براى آنجناب ميفرستاد و نميگذاشت كه از جاى ديگر عام
براى آنجناب آورند و در شب چهارم كه خوان را حاضر كردند، آن حضرت سربجانب آسمان
بلند كرد و گفت خداوند! تو ميدانى كه اگر پيش از اين روز چنين طعامى ميخوردم هر
آينه اعانت بر هلاك خود كرده بودم و امشب در خوردن اين طعام مجبور و معذورم و چون
از آن طعام تناول كرد، اثر زهر در بدن شريفش ظاهر شد و رنجور گرديد، چون رزو شد
طبيبى براى آنحضرت آوردند، چون طبيب احوال آنجناب پرسيد جواب او نفرمود، چون بسيار
مبالغه كرد آنحضرت دست مبارك خود بيرون آورد و باو نمود و فرمود كه علت من اين است
، چون طبيب نظر كرد ديد كه كف دست مباركش سبز شده و آن زهرى كه بآن حضرت داده اند
در آن موضع مجتمع گرديده است ، پس طبيب برخاست و نزد آن بدبختان رفت و گفت بخدا قسم
كه او بهتر از شما ميداند، آنچه شما با او كرده ايد و از آن مرض بجوار رحمت الهى
انتقال نمود.
بروايت ديگر چنانكه (فضل بن يحيى
) را تكليف قتل آنجناب كردند و او نيز اقدام نكرد بلكه اكرام و تعظيم
آنجناب مى نمود و (هارون
)
در آن وقت به (رقه
) سفر كرده بود، چون مطلع شد كه امام موسى نزد
(فضل بن يحيى
) مكرم است ، (مسرور)
خادم را فرستاد بسوى (بغداد)
با دو نامه يكى براى (عباس بن محمد)
و ديگرى براى (سندى بن شاهك
)، (عباس بن محمد)
چون نامه (هارون
) را قرائت كرد،
(فضل بن - يحيى
) را طلبيد و او را در عقابين كشيد و صد تازيانه بزد پس امام موسى را به
(سندى بن شاهك ) تسليم
كردند و (هارون
)، (يحيى بن خالد برمكى
) را فرستاد براى قتل آنحضرت .
(يحيى
) چون به (بغداد)
رسيد،(سندى بن شاهك
) را طلبيد و امر كرد كه آن امام معصوم را مسموم كند،(سندى
) زهرى در طعام آنجناب كرد يا چند دانه رطب را بزهر آلوده كرد و بخورد
آنجناب داد و آنحضرت سه روز بحالت رنج و تعب بود تا از دنيا رحلت كرد و چون آنحضرت
وفات فرمود،(ابن شاهك
)، فقهاء و اعيان و بغداد را حاضر كرد براى آنكه نظر كنند كه اثر جراحتى
در بدن آنجناب نيست و بر مردم تسويل كنند كه (هارون
) را در فوت آنحضرت تقصيرى نيست .
پس آنجناب را بر سر جسر(بغداد)
گذاشتند و روى مباركش را گشودند و مردم را ندا كردند كه اين موسى بن جعفر كه از
دنيا رحلت كرده است ، بيائيد او را مشاهده كنيد. مردم ميآمدند و بر روى آنحضرت نظر
ميكردند.
و بروايت ديگر محضرى ساختتند و همه بر آن محضر گواهى نوشتند كه آنجناب بمرگ خود از
دنيا رفته و صاحب (عمدة الطالب
) گفته كه سه روز آنجناب را در ميان راه مردم نهادند كه هر كه از آنجا
بگذرد آن حضرت را ملاحظه كند و شهادت خود را بر آن محضر بنويسد.
(شيخ صدوق
) روايت كرده كه چون (سندى
) جنازه آن حضرت را برداشت كه بمقابر قريش نقل كسى را و اداشته بود كه
در پيش جنازه ندا ميكرد كه :
(( هذا امام الرافضة فاعر فوه فلما اتى به
عليه السلام مجلس الشرطة قام اربعة نفر فنادوا الا من اراد ان يرى
)) ، الخ .
(سليمان بن ابى جعفر)
عموى (هارون
) قصرى داشت در كنار شط چون صداى غوغاى مردم را شنيد و اين ندا بگوشش
رسيد از قصر بزير آمد و غلامان خود را امر كرد كه آن خبيثان را دور كردند و خود
عمامه از سر انداخت و گربيان چاك زد، با پاى برهنه در جنازه آن حضرت روانه شد و حكم
كرد كه در پيش جنازه ندا كند كه هر كه خواهد نظر كند به طيب ، پسر طيب ، بيايد نظر
كند، بسوى جنازه موسى بن جعفر.(87)
پس مردم (بغداد)
جمع شدند و صداى شيون از مردم بلند شد و چون نعش آن حضرت را بمقابر قريش آوردند
بحسب ظاهر خود ايستاد متوجه غسل و حنوط و كفن آن جناب شد و كفنى كه براى خود ترتيب
داده بود كه بدو هزار و پانصد دينار تمام كرده بود و تمام قرآن را بر آن نوشته بود،
بر آن جناب پوشانيدند باعزار و اكرام تمام آن حضرت را در مقابر قريش دفن نمودند،
چون اين خبر به (هارون
) رسيد بحسب ظاهر براى رفع تشنج مردم ، نامه باو نوشت و او را تحسين كرد
و نوشت كه (سندى بن شاهك
)آن اعمال را بى رضاى من كرده از تو خوشنودم شدم كه نگذاشتى با تمام
رساند.
فقير گويد كه شيخ اجل اقدم (حسن بن
موسى نوبختى ) در كتاب
(فرق )نوشته كه روايتى وارد
شده كه آن حضرت را باقيدهائيكه با او بود دفن كردند، بجهت آنكه آن حضرت وصيت بآن
كرده بود.
و بدانكه روزه اينروز، بسيار فضيلت دارد و از حضرت اميرالمومنين منقولست كه كفاره
دويست سال گناه است و هم وارد شده كه معبث پيغمبر در اين روز بوده ، لكن مخالف
مشهور است و معروف روز 27 اين ماه است و(سيد)
روايت در روز 25 را تاءويل كرده و بآنكه شايد بشارت بعثت كه در 27 ميباشد، در اين
روز بآن حضرت رسيده باشد.
و در اين روز، سنه 261،(مسلم بن حجاج
قشيرى نيشابورى ) صاحب
(صحيح )
معروف وفات كرد و در حق كتاب او علماء سنت گفته اند:
(( ما تحت اديم السماء اصح من كتاب مسلم فى
علم الحديث قال صاحب نواقض الروافض قال اكثر علماء العرب اصح الكتب بعد كتاب الله
صحيح مسلم بن الحجاج القشيرى و قال الا كثرون من غير هم صحيح محمد بن اسمعيل
البخارى هو الاصح و هو الاصح الى ان قال وقد صارا فى الاسلام رفيقى مصحف الكريم و
القران العظيم .
اقول و اللعلماء و المحدثين هيهنا كلام لا يناسب المقام ذكره و من اراد الاصلاع
فليراجع كتاب عبقات الانوار.)
))
ودر اين روز، سنه 479: (سلطان سنجر)
و سنه 892، (شاه اسمعيل صوفى
) متولد شدند.
شب : 26
نمازش دوازده ركعت است به (حمد
) و چهل مرتبه توحيد.
روز : 26
بقول (ابن عياش
) وفات سيد بطحاء حضرت ابوطالب واقع شده و جلالت شاءن ابوطالب و خدمات
او برسولخدا(ص ) اكثر از آنستكه ذكر شود و روز وفات او روز حزن و اندوه رسولخدا و
اميرالمؤ منين بوده است .
و امير المؤ منين در مرثيه او فرموده :
لقد كنت للمصطفى خير عم )) |
و در اين روز، سنه 681: وفات كرد در(دمشق
)(احمد بن محمد بن اربلى
) معروف به (ابن خلكان
) اشعرى شافعى صاحب تاريخ معورف واو از متعصبين عامه واز احفاد(يحيى
برمكى ) است و وجه تسميه جدا او بخلكان
بفتح خاو تشديد لام مكسوره آنستكه روزى بر اقرآن خود مفاخره كرد بمفاخر آل برامكه
باوى گفتند:(( خل كان جدى كذا و نسبى كذا و
هكذا)) يعنى بگذار كنار مفاخرت بجد و نسب
خود، بلكه مفاخر خود بگوى .
(( ان الفتى من يقول ها اناذا |
ليس الفتى من يقول كان ابى )) |
شب : 27
شب مبعث است واز ليالى متبر كه است و روايت شده كه آن شبى است كه بهتر است از براى
مردم از آنچه آفتاب بر او ميتابد عبادت در آن اجر شصت سال عبادت دارد واز براى اين
شب مبارك چند عمل است :
1 - غسل ، چنانكه (شيخ
) فرموده
2 - زيارت حضرت اميرالمؤ منين ، كه افضل اعمال اين شب است چنانكه
(سيد) فرموده و زيارت حضرت
نيز در اين شب است ، چنانچه
(علامه مجلسى
) فرموده .
3 - خواندن اين دعا چنانچه شيخ كفعمى فرموده :((
اللهم انى اسئلك بالتجل الاعظم )) ،الخ .
4 - دوازده ركعت نماز كند هر وفت از شب كه باشد و بخواند در هر ركعت
(حمد)
و(معوذتين
) و(قل هوالله احد)
را چهار مرتبه و چون فارغشود از همه ، در همان مكان چهارمرتبه بگويد:
(( لا اله الا الله و الله اكبر والحمد
الله و سبحان الله و لا حول و لا قوة الا بالله (العلى العظيم خل ).
))
پس هر حاججت كه خواهد بطلبد و اين نماز بطريق ديگر نيز روايت شده .
5 - دوازده ركعت نماز كند بطريقى كه در شب نيمه گذشته و نماز امشب و شب 28 و شب 29
دوازده ركعت است به حمد و ده مرتبه (اعلى
) و ده مرتبه (قدر)
و بعد از سلام صد مرتبه صلوات و صدمرتبه استغفار.
و در اين شب ، سنه 60 يا در شب 28(وليد
بن عتبه ) حاكم
(مدينه ) جناب سيد الشهدا
را بخانه خود طلبيد و خبر مرگ (معاويه
) و خلافت (يزيد)
را با آنحضرت عرض كرد و خواس از آنجناب بيعت بگيرد، حضرت آن شب را مهلت خواست و شب
يكشنبه 29، با اهلبيت خود بجانب (مكه
) حركت كرد، پس از آنكه سر قر جد و مادر و برادر خود رفت ووداع كرد و از
راه اعظم حركت فرمود و آيه شريفه (( فخرج
منها خائف يترقب )) را كه مشعر است بر خوف
اهل بيت ، قرائت فرمود.
روز : 27
از جمله اعياد عظميمه است و روزى است كه حضرت رسول (ص ) در آنروز برسالت برامت
مبعوث گرديد و جبرئيل به پيغمبرى بر انجناب ناز لشد و از براى آن چند عمل است
1 - غسل
-2 روزه گرفتن و آن يكى از چهار روز است كه در تمام سال امتياز دارد بروزه گرفتن و
برابر است با روزه هفتاد سال .
3 - بسيار صلوات فرستادن بر محمد و ال محمد عليهم السلام .
4 - زيارت رسولخدا(ص ) و امير المؤ منين عليه السلام و ما چند زيارت مخصوصه براى
اين روز و شبش در باب زيارت حضرت امير المومنين در
(هدية الزائرين ) نگاشتيم .
5 - دوازده ركعت نماز كند به (حمد)
و هر سوره كه خواهد و چون از همه فارغ شود(حمد)
و(توحيد)
و(معوذتين
) هر يك را چهار مرتبه بخواند پس چهار مرتبه بگويد:
(( لا اله الا لله و الله اكبر و سبحان و
الله والحمد الله ولاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
))
پس چهار مرتبه بگويد: (( الله الله ربى الا
اشرك به شئيبا ))
و چهار مرتبه بگويد: لا اشرك بربى احدا و(سيد)
در(اقبال
) اين دوازده ركعت نماز را بچهار طريق ديگر نقل فرموده و ظاهرش آنستكه
هر يك عملى بالاستقلال باشند هر كه طالب است رجوع بآنجا كند.
6 - اين دعا را بخواند:(( يا من امر بالعفو
التجاوز،)) الخ و اين دعا را حضرت موسى بن
جعفر خواند در آنروز يكه آنجناب را بجانب بغداد حركت دادند و آن روز، روز 27 رجب
بوده و اين دعا از مذخور ادعيه رجب است .
7 - اين دعا را بخواند، چنانچه ( سيد)
فرموده :(( اللهم انى اسئلك بالتجلى الاعظم
)) ، الخ .
و در اين روز، سنه 255،(معتزبالله
) از خلافت خلع شد و مقتل او در 2 شعبان خواهد آمد.
روز : 28
حضرت امام رضاعليه السلام فرموده هر كه اين روز را روزه بگيرد، روزه او كفاره نود
سال باشد.
شب : 29
در اين شب ، سنه 60، جناب سيد الشهداء از بيم مخالفان از مدينه حركت كرد بجانب
(مكه
) معظمه و روايت شده كه چون امام حسين اراده
(خروج ) از مدينه فرمود:
مخدرات و زنهاى بنى عبدالمطلب از عزميت آنحضرت آگهى يافتند پس بخدمت آنحضرت شتافتند
و صدا را بنوحه وزارى بلند كردند تا آنكه آنحضرت در ميان ايشان عبور فرمود وايشان
را قسم داد كه صداهاى خود را از گريه و نوحه ساكت كنيد و صبر پيش آوريد.
آن محنت زدگان چگر سوخته ، گفتند كه پس نوحه و زارى را براى چه روز بگذاريم ، بخدا
سوگند كه اين زمان نزد ما مانند روز يستكه حضرت رسول از دنيا رفت و مثل روز يستكه
اميرالمؤ منين و فاطمه و رقيه و زينب و ام كلثوم دختران پيغمبر از دنيا رفتند، خدا
جان ما را فداى تو گرداند، اى محبوب قلوب مؤ منان ! واى يادگار بزرگواران پس يكى از
عمه هاى آنحضرت آمد در حاليكه ميگريست و گفت گواهى ميدهم اى حسين كه در اين وقت
شنيدم كه جنيان بر تو نوحه ميگردند و ميگفتند:
(( و ان قتيل الطف من آل هاشم |
اذل رقابا من قريش فذلت ،)) الخ |
و موافق روايت (راوندى
) دو ديگران ،(ام سلمه
) زوجه طاهر حضرت رسالت در وقت خروج آنحضرت بنزد آنجناب آمد و عرضكرد اى
فرزند گرامى مرا اندوهناك مگردان به بيرون رفتن بسوى
(عراق )، زيرا كه من شنيدم
از جد بزرگوار تو كه ميفرمود كه فرزند دلنبد من حسين در زمين عراق كشته خواهد شد در
زمينى كه آنرا(كربلا)
گويند حضرت فرمود كه اى مادر بخدا سوگند كه من نيز اين مطلب را ميدانم و من لامحاله
بايد كشته شوم و مرا از رفتن چاره نيست و بفرموده خدا عمل مى نمايم بخدا قسم كه من
ميدانم درچه روزى كشته خواهم شد و مى شناسم كشنده خود را و مى دانم آن بقعه را كه
درآن مدفون خواهم شد و مى شناسم آنانرا كه با من كشته ميشودند از اهل بيت و خويشان
و شيعيان خودم و اگر خواهى ايمادر بتو بنمايم جائى را كه در آن كشته و مدفون خواهم
گرديد، پس آنحضرت بجانت (كربلا)
بدست مبارك اشاره فرمو و باعجاز آنحضرت زمينها پست شد و زمين
(كربلا) نمودار گشت و(ام
سلمه )
محل شهادت آنحضرترا و مضجع و مدفن او را و لشكرگاه او را بديد و هاى هاى بگريست ،
پس حضرت فرمود كه ايمادر خداوند مقدر فرموده و خواسته مرا به بيند كه من بجور
روستم شهيد گردم و اهل بيت و زنان مرا و جماعت مرا متفرق و پراكنده ديدار كند و
اطفال مرا مذبوح و مظلوم و اسير و در غل و زنجير نظاره فرمايد در حالتى كه ايشان
استغاثه كنند وهيچ ناصرى و معينى نيابند، پس فرمود ايمادر قسم بخدا كه من چنين كشته
خواهم شد اگر چه بسوى (عراق
) نيز نروم مرا خواهند كشت ، آنگاه (ام
سمله ) گفت كه در نزد من تربتى است كه
رسولخدا(ص ) مرا داده است واينك در شيشه اى آنرا ضبط كرده ام ، پس امام حسين دست
فراز كرد و كفى از خلاك (كربلا)
برگفت و به (ام سلمه
) داد و فرمود ايمادر اين خاك را تربتى كه جدم بتو داده ضبط كن در
هنگاميكه اين هر دو خاك خون شوند، بدانكه مرا در(كربلا)
شهيد كرده اند.
روز : 29
روزه گرفتن آن كفاره صد سال است ، چنانچه از حضرت رضا مروى است . ودر اين روز، سنه
607،(ارسلانشاه
) معروف به (اتابك
) صاحب
(موصل
) وفات كرد و از بناهاى او است مردسه (شافعيه
) در
(موصل
).
شب : 30
نمازش ده ركعت به حمد و توحيد يازده مرتبه
روز : 30
در آن چند عمل است :
1 - غسل .
2 - روزه و در فضيلت آن از حضرت رضا مرويستكه حق تعالى گناهان گذشته و آينده او را
بيامرزد.
3 - نماز(سلمان
) و آن ده ركعت است به همان كيفيت كه در روز اول اين ماه گذشت و بعد از
هر سلام دستها بآسمان بلند كند و بگويد:
(( لا اله الا الله وحده لاشريك له له
الملك و له الحمد يحى و يميت و هو حى لايموت بيده الخير و هوعلى كل شئى قدير وصلى
الله على محمد واله الطاهرين ولا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم .))
پس دستها را بر روى خود بمالد و حاجت خود را بطلبد.
و در اين روز، سنه 204(محمد بن ادريس
شافعى مطلبى ) در(مصر)
وفات كرد و شافعى يكى از ائمه اربعه اهل سنت است و ولادتش در سنه 150 روز و فات
(ابوحنيفه
) واقع شده و نسبش به
(مطلب بن عبد مناف ) منتهى
ميشود و منسوب است بجدش
(شافع بن سائب
) كه او رسولخدا را ملاقات كرده ((
وللشافعى اشعار الطيفة و مما ينسب اليه :
(وله ايضا)
و اهتف بساكن خيفها و الناهض |
سحرا اذا فاض الحجيج الى منى |
فيضا كلمتطم الفرات الفائض |
(وله ايضا)
فرض من الله فى القران انزله |
من لايصلى عليكم لا صلوة له |
الى غير ذلك مما لا يناسب المقام ذكره .)) |
باب دوازدهم : وقايع و اعمال ماه شعبان
ابن باب در دو فصل است :
فصل اول -در اعمال مشتر كه اين ماه شريف است .
بدانكه شعبان ماه بسيار شريفى است و منسوب است به حضرت رسولخدا(ص ) و فضيلتش زياده
از ماه رجب است و ماهى است كه زياد ميشود در آن روزيهايى بندگان از براى ماه رمضان
و زينت ميكنند در ان بهشتهارا و در فضيلت روزه اش روايات بسيار وارداست ، بلكه
روايت شده كه روزه شعبان براى كسيكه مرتكب خون حرام شده باشد، نفع مى بخشد او را و(سيد)
از براى روزه هر روزه اين ماه ، فضيلتى روايت كرده است .
بالجمله ، اعمال مشتركه اين ماه ، چند امر است :
1 - در هر روزى هفتاد مرتبه بگويد:((
استغفرالله و اسئله التوبه .))
2 - در هر روز، هفتاد مرتبه بگويد:
(( استغفرالله الذى لا اله الا هوالرحمن
الرحيم الحى القيوم و اتوب اليه ))
در بعضى روايات :(الحى القيوم
) پيش از(الرحمن الرحيم
) است و عمل بهر دو خوب است و از رويات مستفاد ميشود كه بهترين دعاها و
اذكار در اين ماه ، استغفار است
3 - در هر روز، در فوت زوال و در شب نيمه ، اين صلوات را بخواند:
(( اللهم صل على محمد و آل محمد شجرة
النبوه ،)) الخ .
4 - مناجات با خدا در اين ماه باين مناجات كه از حضرت امير وائمه عليهم السلام
روايت شده كه در ماه شعبان ميخوانند:
(( اللهم صل على محمد و آل محمد و اسمع
دعائى )) الخ .
5 - تصدق كند در اين ماه اگر چه به نصف دانه خرما باشد تا حق تعالى ، بدن او را
بآتش جهنم حرام گرداند و روايت است كه بهترين اعمال در اين ماه ، تصدق كردن و طلب
آمرزش نمودن است .
6 - در مجموع اين ماه ، هزار مرتبه بگويد:((
لا اله الا الله و لا نعبد الا اياه مخلصين له الدين و لو كره المشركون
)) كه ثواب بسيار دارد از جمله آنكه عبادت هزار ساله در نامه عملش نوشته
شود.
7 - روزه بگيرد دوشنبه و پنجشنبه اين ماه را كه بر آورده شود از او بيست حاجت دنيا
و بيست حاجت از حاجتهاى آخرت .
8 - در هر پنجشنبه اين ماه ، دو ركعت نمازگذارد در هر ركعت بعد از(حمد)
صد مرتبه
(توحيد)
بخواند و بعد از سلام صد مرتبه صلوات بفرستد و روزه اش نيز فضيلت دارد و روايت است
كه در هر روز پنجشنبه ماه شعبان زينت ميكنند آسمانها را، پس ملائكه عرض ميكنند،
خداوند بيامرز روزه داران اين روز را دعاى ايشان مستجاب گردان .
9- در اين ماه ، صلوات بسيار بفرستد.
10 - آنكه از روز جمعه آخر ماه تابقيه ماه بسيار بگويد:
(( اللهم ان لم تكن غفرت لنا فيما مضى من
شعبان فاغفرلنا فيما بقى منه ))
فصل دوم - در ذكرايام وليالى ماه شعبان است :
شب : 1
چون هلال را ديد دعاى هلال را بخواند و هفتمرتبه ، سوره
(حمد) را فراموش نكند و
نيست روزه اين ماه كند و ياد آورد زمان پيغمبر را كه چون آنحضرت ، هلال شعبان را
ميديد، امر ميفرمود: ندا كننده را كه ندا كند در ميان مردم كه اى اهل مدينه من
رسولم از جانب رسولخدا(ص ) بسوى شما و ميفرمايد كه شعبان ماه من است ، خدا رحمت كند
كسى را كه يارى كند مرا بر ماه من .
اميرالمؤ منين (ع ) فرموده كه از من فوت نشده روزه شعبان از زمانيكه شنيدم منادى
رسولخدا، اين ندا ميكند و تا زنده هستم از من فوت نخواهد شد، انشاءالله .
(سيد)
از براى اين شب چند نماز نقل كرده است :
اول - صد ركعت به (حمد)
و (توحيد)
يكمرتبه و بعد از فراغ ، هفتاد مرتبه سوره
(حمد)
دوم - داوزده ركعت به (حمد)
و(توحيد)
پنجمرتبه .
سوم - دو ركعت ، در هر ركعت بعد از(حمد)
سى مرتبه (توحيد)
و بعد از سلام بگويد (( اللهم هذا عهدى
عندك يوم القيمة ))
(88)
چهارم - دو ركعت نماز كند در هر ركعت بعد از (حمد)
يازده مرتبه (توحيد)
و اين نماز را در شب دوم و سوم اين ماه نيز بخواند وروزهاى اين شبها را هم روزه
بگيرد.
روز : 1
روزه اش فضيلت بسيار دارد و وارد شده كه بهشت او را واجب گردد، البته .
در اين روز، سنه 317، (عبدالله بن
احمد، ابوالقاسم كعبى بلخى ) رئيس
طائفه
(معتزله
) وفات كرد.
در اين روز، سنه 264، وفات كرد: شيخ الفقهاء الاصوليين و مربى العلماء و المجتهدين
، البحر الزاخر، مولانا (الشيخ محمد
حسن النجفى ) ابن
(الشيخ باقر) صاحب كتاب
(جواهرالكلام ):
(( الذى لم يصنف فى الاسلام مثله فى الحلال والحرام
)) .
شب : 2
نمازش پنجاه ركعت است به (حمد)
و (توحيد)
و (معوذتين
).