1- بجاى كذاى اول ، اسم ماه گذاشته را بگويد و در
عوض كذاى دوم ، اسم ماه نو را ببرد.
2- آن چنين است كه در شبهاى قدر اكتفا كند بهمان
صدر كعت و آن بيست ركعت را كه در شب نوزدهم و سى ركعت را كه در شب بيست و يكم و
بيست سوم بحسب قسمت موظف بود ترك كند مجموع هشتاد ركعت ميشود قسمت كند بر چهار جمعه
در ماه رمضان در هر جمعه ده ركعت كند باين طريق چهار ركعت نماز امير المؤ منين (ع )
و دو ركعت نماز حضرت فاطمه (ع ) و چهار ركعت نماز حضرت جعفر(ع ) و در شب جمعه آخر
ماه بيست ركعت نماز امير المؤ منين (ع ) بكند و در شب شنبه آخر بيست ركعت نماز حضرت
فاطمه (ع ) پس هزار ركعت نماز تمام ميشود (منه عفى عنه )
3- بدانكه (ش
) علامت شب است و (ر)
علامت روز است و هر روز و شب را بجهت اختصار بانى دو رمز و علامات هندسه رقم كرديم
چنانچه بجهت اختصار تعبير ميكنيم از شيخ طوسى و سيد ابن طاوس بشيخ و سيد (منه عفى
عنه )
4- فقير گويد: به همين ملاحظه كه
(ام حبيه ) زوجه رسول خدا
(ص ) بود اهل سنت معاويه را خال اميرالمؤ منين مى گويند: حكيم سنائى گفته :
پسر هند اگر چه خال من است |
(منه عفى عنه )
5- هادى لقب عمرو است چون آتش ميافروخت در راه
مهمانان تا دليل شود بمضيف او، او را هادى لقب دادند (منه عفى عنه )
6- بدانكه روايات در باب مختار مختلف است لكن آنچه
مسلم است آن است كه مختار دل امام زين العابدين عليه السلام را شاد كرده بلكه
دلجوئى و شاد نمود قلوب شكسته دلان و مظلومان مصيبت زده گان و ارامل و ايتام آل
پيغمبر(ص ) را بكشتن (عبيدالله بن زياد) و فرستادن سر نحس او را براى ايشان كه پنج
سال در سوگوارى و گذار بودند و يكنفر از ايشان سرمه در چشم نكشيد و خود را خضاب
نفرموده و دود از مطبخ ايشان بر نخواست تا سر عبيدالله براى ايشان آمد پس از عزا در
آمدند بعلاوه (مختار)
خانه هائى را كه خراب بود از ايشان آباد كرد و اعانتها بايشان نمود. خوشا حال مختار
در مسرور كردن او دلهاى محزون ماتم زده گان اهل بيت اطهار(ع ). (منه عفى عنه )
7- در كامل بهائى است كه چون معويه خواست در مكه
براى پسرش زيد بيعت از مردم بگيرد عايشه انكار آن كرد و براى معويه تهديد فرستاد و
پيغام داد كه برادرم محمد را كشتى و براى يزد بيعت مى ستانى . معويه بيمناك شد كه
مبادا عايشه فتنه كند لهذا در خانه خود چاهى بكند و از آهك پر كرد و فرشى پر قيمت
بر روى آن پهن كرد و كرسى بر آن نهاد و عايشه را وقت نماز خفتن بخانه خود خواند چون
وارد شد معويه او را بدان كرسى اشارت كرد كه بنشيند چون بر آنجا نشست فروشد بچاه و
هلاك شد (منه عفى عنه )
8- (( فى
الوسائل عن زراره و الفضيل عن ابى جعفر عليه السلام قال الغسل فى شهر رمضان عند
وجوب الشمس قبيله يصلى و يفطر.)) در كتاب
وسائل از زراره و فضيل از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود غسل در ماه رمضان
هنگام غروب آفتاب قبل از مغرب بجا آورده شود و سپس نماز بخواند و افطار كند (على بن
المؤ لف ).
9- در كامل بهائى است كه چون قتل على عليه السلام
بمعويه رسيد جاريه مغنيه را گفت كه (( يا
جارية غنى اليوم قرت عينى )) يعنى تغنى كن
كه امروز چشمم روشن شده . گفت : چه خبر خوش است . گفت : يقولون قتل اميرالمؤ منين
(ع ) ميگويند كه اميرالمؤ منين (ع ) كشته شده . جاريه گفت بعد از اين غنا نگويم .
معاويه گفت تا او را بسيار تازيانه زدند گفت (كفواعنى
) دست از من برداريد پس اشعارى در مرثيه حضرت بگفت :
(( الا ابلغ معوية بن حرب - فلاقرت عيون الشامتينا - قتلتم خير من مركب
المطايا الخ )) عمودى پيش معويه بود بر سر
آن مؤ منه زد تا شهيد شد رحمة الله تعالى عنها (منه ).
10- سيدره در اقبال از حمادين عيس از محمد بن
يوسف از پدرش نقل كرده كه شنيدم از حضرت باقر عليه السلام كه ميفرمود
(جهنمى ) آمد بمحضر رسول
خدا صلى الله عليه و آله و عرض كرد من شتر و گوسفند و غلامان بسيارى دارم امر فرما
شبى را بمدينه بيايم و بنماز حاضر گردم و آن شب از ماه رمضان باشد پيغمبر اكرم صلى
الله عليه و آله او را نزديك بخواند و بگوشش سخنى گفت از آن بيعد جهنى در شب بيست و
سيم ماه رمضان با شتر و گوسفند و غلامانش بمدينه ميآمد و تا به صبح مى ماند و
صبحگاه به محلش بر ميگشت و اسم جهنى عبدالله انصارى بوده (على بن المؤ لف )
11- ميدان به فتح ، اسم محله ايست در نيشابور و
از اشعار ميدانى است :
تنفس صبح الشيب فى ليل عارضى |
12- مرحوم والددرمفاتيح دراعمال روز عيد فطر
ميفرمايد(و در غير مكه ) رفتن بسوى صحرا الخ . و همچنين در مفاتيح در ذيل اعمال روز
عيد فطر فرموده (و بيرون نروى مگر بعد از طلوع آفتاب ) و بخوان الخ .
(على بن المولف )
13- مرحوم والددرمفاتيح دراعمال روز عيد فطر
ميفرمايد(و در غير مكه ) رفتن بسوى صحرا الخ . و همچنين در مفاتيح در ذيل اعمال روز
عيد فطر فرموده (و بيرون نروى مگر بعد از طلوع آفتاب ) و بخوان الخ .
(على بن المؤ لف )
14- قنوت معروف نماز عيدين اين است :
(( اللهم اهل الكبرياء و العظمة و اهل
الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة و اهل - التقوى و المغفرة اسئلك بحق هذا
اليوم الذى جعلته للمسلمين عيدا و لمحمد صلى الله عليه و آله ذخرا و شرفا و كرامة و
مزيدا ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تدخلنى فى كل خير ادخلت فيه محمدا و آل محمد
و ان تخرجنى من كل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد صلواتك عليه و عليهم اللهم انى
اسئلك خير ما سئلك به عبادك الصالحون و اعوذبك مما استعاذ منه عبادك المخلصون
)) - و بدانكه سيد در اقبال عوض پنج تكبير شش تكبير گفته و دعاى قنوت را
شش مرتبه ذكر كرده ولكن تمامى علماء پنجمرتبه گفته اند چنانچه واضح است .
(منه عفى منه )
15- ويناسب فى المقام قول من قال :
(( و اذا خفيت على الغبى فعاذر |
شب پرده گروصل آفتاب نخواهد |
(منه عفى عنه )
16- بدانكه بخر رازى از علماء خوارزمشاهيه و صاحب
ثروت و مال بوده و اين رباعى منسوب باو است :
درويشى جوى و روى در شاه مكن |
وز دامن فقر دست كوتاه مكن |
اندر دهن مار شو و مال مجوى |
(منه ره )
17- المردابه ابوبكر
18- ابن خلكان گفته كه عضدالدوله براى ابومنصور
افتكين تركى غلام معزالدوله ابن بويه والى دمشق نوشت در جواب كاغذ او:
(( غرك عزك فصار قصار ذلك ذلك فاخش فعلك فعلك بهذا تهدا))
.
فقير گويد كه اين عبارت را نسبت دهند بحضرت اميرالمومنين عليه السلام و گويند كه
براى معاويه نوشت در جواب كاغذ او كه نوشته بود: (على
قدرى و غلى قدرى ) و اگر واقع داشته
باشد عضدالدوله از آن مشرع فصاحت اخذ كرده
19- و آن رساله موسوم است به :
(( بقية المريد من الكشف عن احوال الشيخ زين الدين الشهيد ره و قال فيه
تعدالثناء عليه لقدشاهدت منه سنة ورودى الى خدمته ان كان ينقل الحطب على حمار فى
الليل لعياله و يصلى فى المسجد و يشتغل بالتدريس بقية نهاره
)) . (منه ره )
20- ابن ابى الحديد در يكى از قصائد سبع اشاره
بفرار ابى بكر در غزوات پيغمبر(ص ) كرده در آنجا كه گفته :
(( وليس بنكر فى حنين فراره |
و فى احد قدفر خوفا و خيبرا |
رويدك ان المجد حلولطاعم
غريب فان مارسته ذقت ممقرا (اى مرا) و ماكل من رام المعالى تحملت مناكبه منها
الركام الكنهورا (الركام الى السحاب المتكاثف ) الكنهور العظيم و استعمار اللفظين
للاثقال التى يتحملها طالب العليا -
تنح عن العلياء يسحب ذيولها |
فتى لم يعرق فيه يتم بن مرة |
و لاعبد اللات الخبيثة اعصرا |
و لاكان معز و لاغداة و براءة
و لا عن صلوة ام فيها موخرا |
و لاكان فى بعث بن زيد مومرا |
عليه فاضحى لابن زيدمومرا
و لاكان يوم الغار يهفو خبانه |
حذارا ولايوم العريش تسترا |
يوم العرش روز بدر است كه براى رسولخدا(ص ) عريش بنا كرده بودند كه در سايه آن
بنشيند. ابوبكر نيز از ترس ، خود را در آن پنهان كرده بود تا آنكه روساى قريش كشته
شدند و فتح از براى رسولخدا(ص ) واقع شد.
امام هدى بالقرص اثر فاقتضى |
له القرص ردالقرص ابيض ازهرا |
اين شعر آخر اشاره است بايثار اميرالمؤ منين (ع ) نان خود را بمسكين و يتيم و اسير
چنانچه مشهور است و در سوره (هلى اتى
) بآن اشاره شده است و هم اشاره است برد شمس بر آنحضرت و ابن ابى الحديد
مضمون اين شعر را از (ان نما)
شاعر اخذ كرده چنانچه در شرح نهج البلاغه نقل كرده جاده بالقرص والطوى بلاجنبيه
....
فاعادالقرص المنيرعليه القرص |
و المقرص الكرام كسوب
(منه ره )
21- لمولى كاظم الازرى ره :
(( ذاك يوم جبريل انشد فيه |
قصبات السبق التى قد حواها )) |
(منه ره )
22- ((
يالها ضربة حوت مكرمات |
(منه )
23- ولادت شيخ ما، در اين روز سنه 1254 واقع شده
است (منه ره )
24- مرحوم والد در كتاب انوار البهيه ميفرمايد
حضرت صادق عليه السلام در ماه شوال سال صد و چهل هشت هجرى در اثر انگور زهر آلودى
كه منصور بآن حضرت خورانيد در سن شصت و پنج سالگى از دنيا رفت و بعضى از دانشمندان
متتبع روز وفات آنحضرت را در بيست و پنجم شوال تعيين كرده اند و بقولى در روز شنبه
نيمه رجب از دنيا رحلت نمود و بآن اشاره خواهد شد (محسن بن المؤ لف ).
25- الى ان قال :
(( مالى سوى قرعى لبابك حلية |
فلئن رددت فاى باب اقرع )) |
(( و من الذى ادعوه و اهتف اسمه |
ان كان فضلك عن فقيرك يمتع )) |
(( اشا لمجدك ان تقنط عاصيا |
الفضل اجزل و المواهب اوسع )) |
26- اين عبارات در آن خطبه است كه ابن شهر آشوب
در مناقب ايراد فرموده .
27- ظاهر آنستكه اين استغفار و دعاى بعد را، بعد
از نماز بايد بجا آورد (منه ره )
28- (( و
هى كما عن المشايخ انه دخل يوما على معوية فقال له معويه و الله انك شريك و ليس لله
شريك و انك لا بن اعور و البصير خير من اعور و انك لدميم و الجيد خير من من الدميم
فكيف سدت قومك فقال له شريك انك لمعويه و ما معويه الا كلبه عوت و استعوت الكلاب و
انك لا بن الصخر و السهل خير من الصخر و انك لا بن الحرب و السلم خير من الحرب و
انك لا بن اميه و ما اميه الاامه صغرت فاستصغرت فكيف صرت امير المؤ منين فغضب معويه
و خرج شريك و هو يقول - ايشتمنى معويه بن صخر - و سيفى صارم و معى لسانى - فلاتبسط
علينا با بن هند - لسانك ان بلغت ذرى الامانى - الابيات (منه عفى عنه )
29- شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى ،
فيلسوف محقق و حكيم مدقق صاحب شروج نهج البلاغه و شرح صد كلمه و رساله در امامه و
غيرها است و بعضى از علما نسبت داده اند باو كتاب
(الاستغاثه فى بدع المحدثه )
و حق آنستكه استغاثه تاءليف على بن احمد كوفى است و همين ابن ميثم است صاحب حكايت
معروفه كلى يا كمى . قبرش در قريه (هلتا)
است . صاحب مجمع البحرين او را در لغت مثم ذكر نموده و اعتراض كرده اند بر او آنكه
شايسته بود در لغت و ثم ذكر شود (( و عن
بعض العلماء ان ميثم حيثما ذكر فهو بكسر الميم الاميثم البحرانى فانه بفتح الميم
(منه )))
30- شيخ اجل عمادالدين حسن بن على بن محمد طبرى
از بزرگان علماء مازندران است و كتبى تاءليف نموده در فقه و حديث و غيره و از
كتابهاى او (مناقب الطاهرين
) است كه تولى و فضليت اهل بيت است و ديگر از كتب او
(كامل السقيفه ) است كه در
معائب اعداء اهل بيت (ع ) و تبرى از ايشان است .
31- ملخص آن داستان اين است : در بغداد زمان موسى
الهادى عباسى مرد توانگرى بود و همسايه اى داشت كه بى نهايت بر آن توانگر حسد مى
ورزيد و بهر وسيله اى كه ممكن بود متوسل شد و بر عليه همسايه كارى نتوانست انجام
دهد تا آنكه غلامى خريد و او را تربيت نمود و فراوان باو مهربانى كرد تا آنكه غلام
بحد رشد و جوانى رسيد و اندامش قوت گرفت روزى باو گفت فرزندم من از تو خواهشى
دارم انجام ده . غلام سر طاعت بزير آورد. آقا گفت حاجت من اين است كه مرا ببام خانه
همسايه ببرى و بكشى تا او را بزندان برند و بكشند غلام هر چه كرد آقا منصرف نشد و
با غلام قرار گذاشت كه پس از مرگش آزاد باشد (عبد مدبر) و مبلغ سه هزار مثقال نقره
هم براى تعيين نمود چون شب آخر عمرش رسيد غلام را روى بام خانه همسايه برد و امر
كرد كه گردنش را بزند غلام گردن مولا را بزد و شبانه بگريخت روز بعد هر چه اهل خانه
تفحص كردند او را نيافتند آخر روز او را روى بام همسايه كشته يافتند و همسايه را
دستگير نموده و پس از كشف حال ، موسى امر كرد وى را آزاد ساختند انتهى (على ابن
المولف )
32- الشهم الذكى الفواد السيد لنافذالحكم (منجد)
33- ((
هذا المضمون قدتكرر فى اشعار الشعراء و احسن ما قيل فيه قول الفرزدق فى القصيده
المعروفه بين الفريقين فى مدح سيدنا و مولانا على بن الحسين عليه السلام ما قال :
لا قط الا فى تشهده لولا التشهد كانت لائه نعم . (منه عفى عنه )
))
34- فقير گويد كه سيد اجل سيد عليخان شيرازى شارح
صحيفه در حديث مسلسل بآباء روايت كرده از امير اميرالمومنين (ع ):
(( انه يقول سمعت رسول الله (ص ) يقول نحن بنو عبدالمطلب ماعاداتا بيت
الاوقد خرب و لاواتا كلب الاوقه جرب و من لم يصدق فيلجرب .
)) و اين مطلب بتجربه رسيد. و بهمين ملاحظه عبدالمطلب براى حجاج نوشت كه
از آل ابوطالب كسى را مكش ، چه آنكه آل حرب گاهيكه خون اولاد ابوطالب را ريختند مرگ
، ايشان را فرو گرفت و دولتشان زائل شد پس حجاج از ريختن خون طالبين اجتناب مى كرد
از ترس زوال ملك و سلطنت ، نه او خوف خداوند عزوجل . (منه ره )
35- اين كلمه مشعر است بر آنكه آنحضرت از معاشرت
مامون در كمال اذيت و صدمه بوده كه مرگ خود را فرج و گشايش خود تعبير فرموده چنانكه
پدرش حضرت امام رضا(ع ) در زمان ولايتعهد نيز چنين بوده . در هر جمعه كه از مسجد
جامع مراجعت مى فرموده بهمان حاليكه عرق دار و غبار آلوده بوده دستها را بدرگاه
الهى بلند مى كرد و مى گفت الهى اگر فرج و گشايش امر من در مرگ من است پس همين ساعت
در مرگ من تعجيل فرما و پيوسته در غم و كرب بود تا از دنيا رحلت فرمود - صلوات الله
عليه -. (منه عفى عنه )
36- تمام آيه شريفه اين است :
(( وواعدنا موسى ثقلين ليلة و اتممتاها
بعشرفتم ميقات ربه اربعين ليلة و قال موسى لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا
تتبع سبيل المفسدين . ))
(منه ره )
37- تهليلات مباركه :
(( لااله الاالله عدد الليالى و الدهور لا اله الا الله عدد امواج
البحور لااله الا الله و رحمته خير ممايجمعون لا اله الا الله عدد الشوك و الشجر لا
اله الا الله عدد الشعر و الو بر الا الله عدد الحجر و المدر لا اله الا الله عدد
لمح العيون لا اله الاالله فى الليل اذاعسس و الصبح اذا تنفس لا اله الا الله عدد
الرياح فى البرارى و الصخور لا اله الا الله من اليوم الى يوم ينفع فى الصور
)) (منه )
38- بقولى روز سوم نازل شد (منه )
39- در كامل بهائى است كه مسلم چون شب را در خانه
طوعه بماند صبح چون شيهه اسبان شيند دعا مى خواند. دعا را بتعجيل بآخر رسانيد و
سلاح بپوشيد و با طوعه گفت كه آنچه بر تو بود اى طوعه از نيكى كردى و از شفاعت رسول
(ص ) نصيب يافتى من دوش در خواب بودم عمم امير المؤ منين (ع ) را ديدم مرا گفت فردا
پيش من خواهى بود لشكر بر در خانه رسيد ترسيد كه آتش در خانه زنند از خانه بيرون
رفت و چهل و دو مرد از آن ملاعيپنان بكشت الخ (منه عفى عنه )
40- (هانى
بن عروه ) از قبيله مذحج است و در جنگ
جمل ملازم ركاب امير المؤ منين (ع ) بوده و رجز مالك حرب حثها جمالها از او است
(منه )
41- و هم از مصنفات زمخشرى است
(نصايح كبار) و
(نصايح صغار) كه هر دو در
زهد و موعظه است و در كتاب نصايح كبار كه پنجاه مقامه است در آخر مقامه اى كه در
خمول است چند شعر گفته و خود را مخاطب بآن ساخته :
(( اطلب اباالقاسم الخمول ودع |
اذانت فى الجهل تخلع الرسنا )) |
و هم از اشعار او است كه در مرثيه شيخ خود ابو مضرمنصور گفته :
(( و قائله ماهذه الدرر التى |
تساقط من عينيك سمطين سمطين |
فقلت هو الدر الذى كان قدحشى |
ابو مضر اذنى تساقط من عينى )) |
و در حق زمخشرى امير مكه گفته :
(( جميع قرى الدنيا سوى القريه التى |
واحر بان تزهى زمخشر بامرى |
اذا عدفى اسدالشرى زمخ الشرى )) |
(منه عفى عنه )
42- آن حكايت چنانچه علامه ره در اجازه بنى زهره
نوشته چنين است كه فرموده در ايام هلاكوخان ، خواجه نصيرالدين طوسى وزير او بود.
هلاكو او را فرستاد بعراق ، خواجه بحله تشريف آورد. فقهاء حله در محضرش جمع شدند.
جناب خواجه از شيخ فقيه نجم الدين ابوالقاسم محقق ، پرسيد كه اعلم اين جماعت كدام
است . فرمود: همگى فضلاء و علماء مى باشند اگر يكى مبرز، در فنى باشد ديگرى مبرز،
در فن ديگر است . گفت اعلم ايشان به اصولين كدام است . محقق اشاره فرمود بپدرم ،
(سديدالدين يوسف بن مطهر) و
بسوى فقيه (مفيدالدين محمد بن جهم
) و فرمود اين دو نفر اعلم اين جماعتند بعلم كلام و اصول .
(شيخ يحيى بن سعيد) مكدر شد
و نوشت بعمش (ابوالقاسم محقق
)
اشعارى را و در آن درج كرد كه چگونه شد ابن المطهر و ابن الجهم را ذكر نمودى و مرا
ذكر نكردى . محقق در جواب او عذر خواهى فرمود و نوشت كه شايد خواجه از شما مسئله اى
در علم اصولين مى پرسيد و شما توقف مى كرديد در جواب و اين باعث خجالت من مى گشت .
رضوان الله عليهم اجمعين . (منه عفى عنه )
43- صاحب كشف الغمه از كمال الدين بن طلحه نقل
كرده در سنه 153 ولكن مشهور، روز يازدهم ذى القعده است . (منه )
44- روايت شيخ ،
(آية الكرسى ) مقدم بر
(انا انزلناه ) است .
45- در شب بيست و سوم ذى الحجة بسال 1359 در نيمه
شب ، مؤ لف اين كتاب - مرحوم محدث قمى - در نجف اشرف وفات يافت و در روز 23 در صحن
جنب قبر مرحوم نورى استاد معظمش مدفون شد. رضوان الله عليه (على بن المؤ لف )
46- ((
ابا حسن نفديك نفسى و مهجتى |
و كل بطى ء فى الهدى و مسارع |
فانت الذى اعطيت اذكنت راكعا |
فدتك نفوس القوم يا خير راكع |
و بينها فى محكمات الشرايع )) |
(منه ره )
47- (( و
فى كامل ابن اثير: ودعى له طبيب من بنى الحرث بن كعب فسقاه نبيذا فخرج غير متغير
فسقاه لبنا فخرج كذلك ايضا فقال له اعهد يا امير المؤ منين قال قد فرغت الخ .
))
(منه )
48- ابن العميد ابوالفضل محمد بن عميد قمى معروف
باد بيت و كمال است كه در 19 محرم مختصرى از حال او ذكر مى شود و احسن از كلام
عبدالحميد بجهت صباحت خط كلام امير المؤ منين (ع ) است كه بكاتب خود عبدالله بن ابى
راقع تعليم فرموده (( قال (ع ) الق دوانك و
اطل جلفه قلمك و فرج بين السطور و قرمط بين الحروف فان ذلك اجدر بصباحه الخط.
))
(منه عفى عنه )
49- در كتاب (امان
الاخطار) سيد ابن طاوس است كه آنكه تير
خورد، (عباد بن بشر)
بود و رفيقش (عمار ياسر)
بود و سوره اى را كه ميخواند سوره (كهف
)
بوده است .
(منه )
50- بدانكه در تواريخ است كه چون اسكندريه مفتوح
شد از كتب حكمت در خزائن ملوكيه او بسيار جمع شده بود. عمروعاص براى عمر نوشت كه با
آن كتابها چه عمل نمايد. جواب آمد كه اگر در ميان آنها كتابهائى است كه موافق با
قرآن است ما را كتاب خدا كافى است و اگر مخالف با قرآن است كه حاجتى بآن نيست آنها
را معدوم كن . عمروعاص آن كتابها را بر حمامى هاى اسكندريه تفريق كرد كه عوض هيزم
در زير خزانه آنها بسوزانند و گفته اند هزار حمام داشته و مدت شش ماه حمامها بآتش
آن كتابها گرم مى شدند و از بعض كتابهاى نصارى نقل شده كه عدد آن كتابها كه سوخته
شد، هفتصد هزار مجلد بوده .
(منه )
51- والحق عجب بعدالت رفتار كرد. بنى اميه و آل
حكم و بنى ابى معيط را بر مردم مسلط نمود. وليد شارب الخمر را حكومت كوفه داد و ابن
عامر را در بصره و معاويه را در شام و عبدالله بن ابى سرخ كافر را در مصر والى
گردانيد و حكم بن العاص طريد رسول خدا را بمدينه برگردانيد.
اموال مسلمانان را بر آل حكم و بنى اميه قسمت نمود. خمس افريقيه را بمروان داد و
فدك را تيول وى كرد و چراگاه مدينه را خاص مواشى بنى اميه نمود و بر بزرگان اصحاب
رسول (ص ) چه ستمها نمود. ابوذر را با آن جلالت شاءن نفى بلد كرد. ابن مسعود را
چندان بزد كه بعض اضلاعش شكست و عمار را چندان زد كه مرض فتق پيدا نمود و جمع كرد
مردم را بر قرائت زيد بن ثابت عثمانى و قرآنها را سوزانيد و چندان بنى اميه ، بسبب
او بر مردم مسلط شده بودند، ستم كردند كه بزرگان اصحاب تظلم بر مردمان كردند و بر
كارهاى او انكار نمودند. عاقبت او را محاصره كردند و كردند آنچه كردند و عمار علنا
مى گفت كه سه چيز است كه شهادت مى دهد به كفر عثمان و من چهارم ايشانم و مى خواند
سه آيه (( و من لم يحكم بما انزل الله
)) را. عايشه در عداوت عثمان از همه بالاتر بوده و او را نعثل مى گفت و
مكرر قميص پيغمبر(ص ) را در آورد و گفت اين پيراهن پيغمبر است هنوز پوسيده نشده است
كه عثمان تغيير داد شريعت او را، (( اقتلوا
نعثلا قتل الله نعثلا. ))
(منه )
52- سيد بحرالعلوم رحمه الله چه خوب فرموده است :
(( كم قام فيهم خطيبا منذرا و تلى |
ايا فما اغنت الايات و النذر |
قال انسبوتى فجدى احمد وسلوا |
ما قال فى و لم يكذبكم الخبر |
دعوتمونى لنصرى اين نصر كم |
و اين ما خطت الاقلام و الزبر |
حلا تمونا عن الماء المباح و قد |
اضحت تناهله الاوعار والغمر |
هل من مغيث يغيث الال من ظماء |
هل راحم يرحم الطفل الرضيع وقد |
جف الرضاع و ما للطفل مصطبر |
هل من نصير محام اواخى حسب |
يرعى النبى فما حاموا و لا نصروا |
(منه عفى عنه )
53- شيخ فرموده كه بقدر كمى تربت تناول كنند.
(منه )
54- مؤ لف اين كتاب - عباس قمى عفى عنه - گويد:
واقعه هلاك اصحاب فيل را خداوند در سوره (الم
تر كيف فعل ) خبر داده كه ظاهر معنيش
آنستكه آيا نديدى كه چگونه كرد پروردگار تو باصحاب فيل كه مراد ابرهه و لشكر او مى
باشند آيا نگردانيد مكر ايشان را در ابطال و تباهى و مراد از مكر ايشان ترويج كنيه
خودشان و خراب كردن خانه خدا بوده و فرستاد برايشان يعنى از طرف ساحل درياى هند
فرستاد مرغان گروه گروه كه مى انداختند ايشان را بسنگى از سنگ گل يعنى گل سنگ شده
مانند دانه هاى تسبيح پخته . پس گردانيد خدا ايشان را مثل برگ كاه خورده شده كه
مراد هلاكت و استيصال ايشان است از آن گل مهره ها كه از نخود كوچكتر و از عدس
بزرگتر بوده .
بدانكه جمعى هستند كه خود را از دين و مذهب گسسته مهار و خليع العذار نموده و عقيده
كرده اند كه اين جهان رامدار بر طبع خويش بوده و هيچكس را آنقدرت نيست كه طبيعت
جهان را بگرداند و در اجرام فلكى تاءثير نمايد و معجزات انبياء و كرامات اوليا را
حمل بر كذب و بهتان كنند. لكن قصه اصحاب فيل باطل مى سازد اعتقاد و خرافات ايشان را
چه آنكه آن خرق عادتى است بغايت بزرگ كه بيشك از جانب خدا است و نتوان نسبت داد
آنرا بطبيعت و دهر، زيرا كه از جمله بديهيات است كه مرغان ابابيل با سنگ گلهاى كوچك
بقدر عدس يكدفعه براى هلاكت جماعتى بيايند و بر بالاى سر آنها بيايستند و آن گل
مهره ها را بر سر آنها بيافكنند چنانكه فرق را سوراخ كند و از مقعدشان بيرون شود و
اگر بر مركب و فيل برسد او را نيز سوراخ كرده و گذر كند و استخوان و آهن را درهم
شكند. البته اين مطلب بطبيعت دهر نيست و بودن آن از جانب خدا و صاحب خانه كعبه
بمرتبه اى واضح و روشن است كه از روز روشن تر است و محتاج به بيان نيست
(( متى احتاج النهار الى دليل . ))
و اما وقوع آن پس از مسلميات هر مسلم و كافر است و بمرتبه اى مشهور و مسلم است كه
آنرا مبدء تاريخ قرار دادند كه پيش از هجرت بناء تاريخ را بر آن نهاده بودند و اين
قصه را شعراء زمان جاهليت و اسلام در اشعار خود مكرر ذكر نموده اند. مراجعه شود
بشعر (امية بن ابى الصلت
) و (عبدالله بن مخزوم
) و (ابن الرقباء)
و
(نفيل
) و غيره كه مقام را مقتضى ذكر آن اشعار نيست و از همه بالاتر ذكر آن در
قرآن مجيد است و معلوم است كه كسى آنرا بقرآن نيافزوده بلكه از زمان رسولخدا تا
بزمان ما بتواتر نقل شده و (مسيلمه
كذاب ) بمقابل آن ، خرافات خود را
ساخته (( الم تر كيف فعل ربك بالحيلى اخرج
منها نسمة تسعى الخ . ))
و اين هم مسلم است كه چون رسولخدا(ص ) اين سوره را بر اهل مكه خواند هيچكس انكار او
ننمود با وجود شدت حرص ايشان بر تكذيب آنحضرت و غالب و بيشتر مردم كه پيغمبر(ص )
اين سوره را برايشان خواند، واقعه فيل را بچشم خود معاينه كرده بودند چه آنكه از آن
واقعه چندان نگذشته بود ولادت رسولخدا(ص ) در همان سال كه عام الفيل مى گفتند واقع
شد در چهل سالگى مبعوث برسالت شد و در اوائل بعثت كه در مكه بود اين سوره بر آنحضرت
نازل شد و بر مردم خوانده و هنوز يكى از آن سنگ ريزه ها در خانه
(ام هانى
) بود كه
(ابن عباس ) گفته كه در
هنگام كودكى با آن بازى مى كرديم و هر كه را اندك حصافتى باشد داند كه هر كس خواهد
او را به پيغمبرى باور دارد و از روى صدق به دين او در آيد چنين قصه بزرگ را تكذيب
نتواند گفت .
(منه عفى عنه )
55- (( و
ذكر الميرزا فى الرجال الكبير و الشيخ ابو على فى منتهى المقال وفات شيخنا العلامة
فى ليلة حادى عشر المحرم و نقل الثانى (اى ابو على ) عن مجمع البحرين فى ماده علم
ان بعض الفضلاء و جد بخط العلامه ره خسماءه مجلد من مصنفاته غير خط غيره ثم قال بل
فى كتاب روضة العارفين نقل بعض شراح التجريد ان للعلامه نحوا من الف مصنف الخ .
))
(منه عفى عنه )
56- مرا اخبار آنحضرت است از اين واقعه .
57- در كامل بهائى تفصيلى در باب زهرهائى كه به
حضرت مجتبى عليه السلام داده اند نقل كرده ملخصش آنكه مروان حكم بتوسط كنيزك
عبيدالله بن عمر كه بخانه ها مشاطكى ميكرد و خواجه او عبيدالله رامحمد حنفيه در
صفين كشته بود زهرى براى جعده فرستاد باهدايا و نويد كه امام حسن را مسموم كند
آنملعونه پاره اى از آن زهر در انگبين سفيد كرد كه امام حسن دوست ميداشت و از آن
بخورد امام داد در دزهار در آنحضرت پديد آمد و قتى بسيار كردومداواى بشير جوشنانيده
كرد شربتى براى او بساختند، جعده كفچه زهر الودبميان شربت در آورد چون از آن اشاميد
درد زيادتر شد آنجناب بروضه مطهره رفت و از خاك روضه فرمود در شربت ريختند و خورد
درد ساكن شد و نيز آنملعونه زهر در رطب كرد بانحضرت دادالاخر الامر معاويه صوفى كور
را بخواند و چند دينار باو داد و صوفى لعين باعضاى سنان زهر آلود بيامد و دعوى محبت
مى كرد و در خدمت امام رفت و آمد مينمود روزى بعزم زيارت چنانكه عادت صوفيان باشد
كه دست شيخ ببوسند نزديك رفت و به بهانه دست بودسيدن سنان به پشت پاى او فروبر دو
چندانكه قوت داشت زور كرد مردم خواستند كه صوفى لعين باعضاى سنان زهر آلود بيامد و
دعوى محبت مى كرد و در خدمت امام رفت و امد مينمود روزى بعزم زيارت چنانكه عادت
صوفيان باشد كه دست شيخ ببوسند نزديك رفت و به بهانه دست بوسيدن سنان به پشت پاى او
فرو بر دو چندانكه قوت داشت زور كرد مردم خواستند كه صوفى را بكشند آنجناب نگذاشت
از آنجا بيرون رفت و سوار شد بقصد دمشق عبدالله گفت ؛ راه گردن او بزدند آخر الامر
جعده سوده الماس بر سر كوزه افساند و دست بماليد تا داخل آب شدو امام از آن بخورد و
شهيد شد.
پس تقلكرده حكايت آمدن مروان و فلانه را با جماعتى بسيار در وقت حركت داده جنازه و
آنكه فلانه كمان از مروان بخواست و تير بجنازه امام انداخت و گفت دشمن زاده مرا از
خانه من بيرون كنيد.
58- رطل عراقى شصت و هشت مثقال و ربع مثقال صيرفى
است و نه رطل عراقى يك صاع است كه ششصدوچهارده مثقال و ربع مثقال باشد و يكصاع
ازيكمن تبريز كه ششصدوچهل مثقال باشد بيست و پنج مثقال و سه ربع مثقال كمتر است .
59- مراد از حاج محمد ابراهيم علامه عصره و
فريددهره صاحب كتاب اشاراتالاصول و نخبه فارسيه است و كرباسى لقب و الدماجدش حاج
محمد حسن خراسانى كاجى است و وجهش آن است كه مدتى در محله حوض كرباس هرات توطن
فرموده بود و اين محله را حوض كرباس مى گفتند بجهت آنكه زنى از شيعيان از مزد
كرباسى كهبدست خود عمل آورده بود حوضى درست نموده و وقف بر شيعيان قرار داده بود.
60- و بروايت كامل
(ابن اثير) در
(ثنبه هرشى ) بدرك رفت و
اين مسرف نظير بسر بن ارطاة بوده كه در صحنه حجاز كرد آنچه كرد عليهما لعائن الله .
61- ((
كان الشيخ يوسف المذكور عديم النظير فى تخلفة باكثر المكارم من سلابة الجنبة وجودة
السليقه و متانة الطريقه و رعاية الاخلاص فى العمل و التحلى بالصفات الشريفه و
التخلى عن الرذائل الدنية و كتابه الحدائق كتاب جليل لم يعمل مثله و كتابه سلاسل
الحديد فى الرد على ابن ابى الحديد فى شرحه على النهج و ذكر فى اوله مقدمة شافية فى
الامامة يصلح ان يكون كتابا مستقلا نظير مقدمة كاشف الغطاء للشيخ جعفر الكبير رحمة
الله )) . (منه عفى عنه )
62- از مشارق الانوار
(شيخ حسن عدوى حمراوى )
نقل شده كه او از (ابن صباغ
) نقل ميكند كه (حسن مثنى
) از عم بزرگوارش امام حسين (ع ) خواستگارى كرد يكى از دو دختران او را.
حضرت فرمود (فاطمه
) را برگزيدم كه او بمادرم (زهرا)
شبيه تر است تا (سكينه
) اما در دين همه شب در قيام است و هر روز در صيام و امام در حسن مانند
حورالعين است و از سنخ نسوان خلد برين و اما سكينه فغلب عليها الاستغراق مع اله و
لا تصلح لرجل و اما دخترم سكينه او رابهمه احوال در مشاهده حضرت ذوالجلال مستغرق
است زنيكه حالت استغراق مع الله بر اوقات وى مستوعب و غالب باشد مرد را نشايد.
(منه )
63- ان (امراءالقيس
) غير از (امراءالقيس
) شاعر معروف است و (ابوالفرج
) در
(اغانى ) آورده كه او شخص
معتبرى بود از عيسويان در زمان خلافت (عمر)
ايمان آورد و سه دختر داشت (محيات
) و (سلمى
) و (رباب
). محيات را تزويج اميرالمؤ منين (ع ) كرد و سلمى را بامام حسن (ع ) و
رباب را بامام حسين (ع ) تزويج نمود و از اين سه دختر، رباب برگزيده و ممتاز بود،
الخ (منه )
64- اين ظالمان اين كارها را براى آن ميكردند كه
آن زهرى كه بآنحضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند كه آنحضرت
بمرگ خود از دنيا رفته است (منه )
65- بعد از واثق بالله ، متوكل فدك را غصب كرد و
او را تيول عبدالله بن عمر بازيار، نمود. ابن ابى الحديد آورده كه در فدك يازده
درخت خرما بود كه رسولخدا (ص ) آنها را بدست خويش غرس فرموده بود و بنى فاطمه خرماى
آنها را نگه ميداشتند و در موسم حج كه حاجيها بمدينه مى آمدند از آن خرماها براى
ايشان هديه ميفرستادند ايشان نيز در عوض مالى ميفرستادند و باين سبب مال بسيارى
براى بنى فاطمه جمع ميشدچون فدك به عبدالله بن عمر، رسيد آن درختان خرما را قطع
نمود و بشران بن ابى اميه ثقفى قاطع آن نخلها چون ببصره عود نمود، مفلوج گشت .
(منه )
66- و در روايت
(شيخ صدوق ) است كه ببلاء
ناگهانى ، (يزيد)
هلاك گشت شب بحالت مستى بيتوته نمود صبح او را مرده يافتند و چنان تغيير كرده بود
كه گويا او را قير ماليده بودند و (مسعودى
) در (مروج الذهب
)
نقل فرموده كه چون بنى عباس گورهاى بنى اميه را نبش كردند و مرده هاى آنها رادر
آوردند و آتش زدند در قبر يزيد چيزى نبود جز يك استخوان ، در لحدش خطى سياه طولانى
بود مثل آنكه در طول لحد خاكستر ريخته باشند در
(كامل بهائى
) است كه گويند بيست طشت خون و غير آن از حلق يزيد بر آمد و برمد و
گويند كه آن لعين بمستراح افتاد مست و گويند كه ظاهر است آنموضع و گويند كه آن لعين
بصيد رفته بود در صحرا گم شد خسر الدنيا و الاخرة .
67- در تاريخ سلطان سنجر گفته شده :
جهان دار سنجر كه در باغ ملك |
چه در مرو ميبود و آنجا بمرد |
بجو سال تاريخ وى از شاه مرد |
(منه )
68- العمش بالتحريك ضعف الرويه مع سليمان الدمع
فى اكثر الاوقات .(منه )
69- ((
روى عن الصادق (ع ) انه قال ما بدالله امر كما بدالله امر كما بداله فى اسمعيل و
روى الصدوق ره عنه (ع ) قال لمامات اسمعيل امرت به و هو مسيحى بان يكشف عن وجهه
فقبلت جبهته و ذقنه و نحره ثم امرت به فغطى ثم قلت اكشفوا عنه فقبلت ايضا جبهته و
ذقنه و نحره ثم امر تهم فغطوه ثم امرت به فغسل ثم دخلت عليه و قد كفن فقلت اكشفوا
عن وجهه فبلت جبهته و ذقنه نحره و عوذته قال الراوى باى شئى عوذته قال (ع ) بالقران
.(منه )
70- بدانكه چون در اهل
(يمن ) برد بافى شايع است
لهذا ايشان را سرزنش و تعبير ميكنند بحاك چنانچه (خلدبن
صفوان ) در حق ايشان گفته :
(مااقول فى قوم ليس فيهم الاحائك برد
او دابغ جلد او سائس قرد ملكتهم امرائة و اغرقتهم فارة
) و بهمين جهت امير المؤ منين عليه السلام به
(اشعث بن قيس ) ملعون
فرمود، چنانچه در نهج البلاغه است : (حائك
بن حائك ) منافق بن كافر و چون
(ابو موسى ) نيز از اهل
(يمن ) است و بهمين ملاحظه
كه همشهرى (اشعث
) بود، (اشعث
) در وقعه تحكيم او را انتخاب كرد امير
المؤ منين عليه السلام نيز (با بوموسى
)
نوشت يابن الحائك (منه عفى عنه ).
71- (سرمن
راى ) بلده ايست كه
(معتصم عباسى ) بنا كرده
قبر امامين همامين حضرت هادى و عسكرى عليهماالسلام در آنجا است . صاحب قاموس گفته
كه چن (معتصم عباسى
) شروع كرد به بناى (سامراء)
بر لشكر او اين مطلب ثقيل آمد و چون تمام گشت و بآنجا منتقل شدند و هر كس برؤ يت ان
مسرور شد از اين جهت
(سرمن راى
) ناميده شد. (منه ).
72- و بعضى گفته اند كه شهادت
(اشتر) در
(قلزم ) واقع شد و
(نافع
) غلام
(عثمان ) او را مسموم كرد
چون خبر شهادت (اشتر)
به (معاويه
) رسيد چندان خوشحال شد كه در پوست خود نمى گنجيد و دنياى وسيع از
خوشحالى بر او تنگ گرديد و گفت همانا از براى خداوندى جندى است از عسل و چون
اميرالمومنين (ع ) از قتل (اشتر)
خبر دار شد بسى تاسف خورد و زياده اندوهناك و كوفته خاطر گرديد و كلماتى در مدح
(اشتر) گفت و از جمله
فرمود:
(لقد كان لى كما كنت لرسول الله
) يعنى (مالك اشتر)
براى من چنان بود كه من از براى رسول خدا بودم و هم فرمود
(رحم الله مالكاوما مالك لو كان صخرالكان صلدا و لو كان جبلا لكان فندا
و كانه قد قد منى قدا) (منه عفى عنه )
73- مرداويج عموى شمس العمالى الامر ابن الامير
قابوس بن و شمگير است كه در گيلان و طبرستان و استرآباد بعد ازداعى كبير و ساير
سادات بسلطنت و قابوس همانستكه بفصاحت و بلاغت معروف بوده و خطش خط نسخ بر اوراق
خوش نويشان كشيده بود و هر گاه صاحب بن عباد را نظر بر خط وى افتادى گفتنى هذا خط
قابوس ام جناح طاوس .(منه عفى عنه )
74- شيخ احمد بن فهد حلى (ره ) در عدة الداعى سبب
خلع معاويه خود را از خلافت بمناسبتى چنين نگاشتته كه روزى معاويه شنيد دو تن از
كنيزانش با هم منازعه ميكنند و يكى از آن دو كنيز در نهايت حسن و جمال بود آن ديگرى
با وى گفت كه جمال تو تكبر سلاطين را براى تو حاصل كرد كنيزك خوش صورت گفت كه چه
سلطنتى است بهتر از سلطنت حسن و جمال بلكه واقع سلطنت در او است چه او بر تمام ملوك
و سلاطين حكمران است و تمام ايشان مقهور جمال ميباشند كنيز ديگر گفت مگردر سلطنت چه
خوبى و خير است و حال آنكه سلطان تا ايستادگى مى كند بحقوق رعيت و توجه از ايشان مى
كند پس با اينحال لذت و راحتى از براى او نيست و پويسته عيش او منقص ست و يا
متابعت شهوات و اختيار لذات خويش مى كند و تضييع حق سلطنت و رعيت مى نمايد، پس چنين
سلطانى مكانش در آتش است ، پس از براى سلطان راحت دنيا و آخرت جمع مى نمايد، پس
چنين سلطانى مكانش در آتش است ، پس از براى سلطان راحت دنيا و آخرت جمع نخواهد شد
حرف كنيزك در دل معاويه اثر كرد و باين سبب خود را از خلافت خلع نمود (منه ).
75- و در روايت مصباح الانوار ازائمه مروى است كه
فاطمه مظلومه در وقت احتضار وصيت كرد با امير المؤ منين و گفت هر گاه من وفات كردم
مرا غسل بده و تجهيز كن و نماز كن بر من و مرا داخل در قبر نما و در لحد گذار و قبر
مرا از خاك بپوشان و بنشين بالاى سر من مقابل رويم و قرآن و دعا بسيار بخوان ، زيرا
كه آن ساعتى است كه ميت احتياج دارد انس با زنده ها را و من ميسپرم ترا بخدا ووصيت
ميكنم ترا در حق اولادم بنيكى ، پس ام كلثوم را در برگرفت و گفت يا امير المؤ منين
چون ام كلثوم بالغ شود آنچه در خانه من است از براى او باشد ديگر خدا كافى او است و
چون وفات نمود آن مخدره ، امير المؤ منين عليه السلام بجا آورد آن وصيت را، الخ .
76- عدد خلفاى بنى عباس :(ع ) خلع و عزل آنان است
و
(ل )
علامت قتل ايشان است - عبدالله السفاح 2 - ابوجعفر منصور 3 - مهدى بن منصور 4 -
هادى بن مهدى 5 - هارون بن مهدى 6 - محمد امين (ع ل ) 7 - ماءمون بن هارون 8 -
معتصم بن هاورن 9- واثق بن معتثم 10 - متوكل بن معتصم (ل ) 11 - مستنصر بالله بن
متوكل 12 - مستعين بالله بن محمد بن معتصم (ل ع ) 13 - معتز بالله بن متوكل (ع ل )
14 - مهتدى بالله بن الواثق 15 - معتمد على الله بن المتوكل 16 - معتضد بالله بن
طلحة بن متوكل (ل ) 17 - مكنفى بالله بن المعتمد 18 - مقتدر باللهبن المعتضدر 19 -
قاهر بالله بن المعتضد (ع ) 20 - راضى بالله بن المقتدر 21 - متقى بالله بن المقتدر
(ع ) 22 - مستكفى بالله بن مكتفى (ع ) 23 - مطيع لله بن المقتدر(ع ) 24 - طايع لله
بن مطيع 25 - قادر بالله بن اسحق بن مقتدر 26- قائم بامر الله بن القادر 27 - مقتدى
بامرالله بن قائم 28 - مستظهر بامر الله بن المقتدى 29 - مستر شد بالله بن مستظهر
(ل ) 30 - راشد بالله بن مستر شد (ع ل ) 31 - مقتضى لامر الله بن مستظهر 32 -
مستنجدبالله بن مقتضى 33 - مستضئى بنورالله بن مستنجد 34 - ناصر الدين الله بن
المستضئى 35- الظاهر بالله بن الناصر (ل ) 36 - مستنصر بالله بن ظاهر 37 - مستعصم
بالله بن مستنصر (ل ).
77- (سخاوى
) منسوب است به (سخا)
از اعمال (مصر).
(منه )
78- اهل سنت گويند رسولخدا(ص ) را دوازده حوارى
بود: 1 - ابوبكر 2 - عمر 3 - عثمان 4 - على (ع ) 5 - حمزه 6 - جعفر بن ابيطالب 7 -
ابوعبيده جراح 8 - عثمان ابن مظعون 9 - عبدالرحمن بن عوف 10 - سعدبن ابن وقاص 11 -
طلحه 12 - زبير
و نيز گويند كه رسولخدا ده نفر را بشارت به بهشت داده و آنجماعت همين حواريين
ميباشند بغير از حمزه و جعفر بن عثمان بن مظعون و دهم ايشان سعيد است و سامى ايشان
را چنين بنظم آورده اند:
ده يار بهشتى اند ميدان بوبكر و عمر على و عثمان
طلحه و زبير و بو عبيده سعد است و سعيد و عبدالرحمن (منه عفى عنه )
79- قال ابن الحديد المعتزلى فى شرح النهج و قد
ذكر المسعودى و غيره ان عبدالله بن الزبير جمع بنى هاشم كلهم و منهم محمد بن
الحنفيه فى سجن عارم و ارادان يحرقهم بالنار فجعل فى فم الشعب حطبا كثيرا اذورد ابو
عبدالله الجدلى من جانب المختار فى اربعة الاف فقصد قصد الشعب فاخرج الهاشميين منه
و هرب ابن الزبير فلاذ باستار الكعبة . قال المسعودى و كان عروة بن الزبير يعذر
اخاه عبدالله فى حصر بن هاشم فى الشعب و جمعه الحطب ليحرقهم و يقول انما اراد بذلك
الاتنتشر الكلمة و لا يختلف المسلون و ان يدخلوا فى الطاعة فتكون الكلمة واحدة كما
فعل عمر بن الخطاب ببنى هاشم لما تاخروا عن بيعة ابى بكر فانه احضر الحطب ليحرق
عليهم الدار (منه عفى عنه )
80- بدانكه در هر يك از سه ماه شريف شبى است
بسيار شريف در ماه رجب (ليلة الرغائب
) است كه شب جمعه اول ماه باشد و در شبعان
(ليلة البرات ) و
(ليلة الرحمه و المباركه )
است كه شب نيمه آن باشد و در ماه رمضان (شب
قدر) است كه از تمامى شبها افضل و
بالاتر است . (منه )
81- لفتى بزبان نبطه يعنى شيطان و اين لقبى است
كه مادر حسين در زمان طفوليت او، او را بآن ميناميد و كسى بر آن مطلع نبود (منه )
82- گويند يكى مژده پيش انوشيروان آورد كه شنيدم
فلان دشمن ترا، خداى برداشت گفت هيچ شنيدى كه مرا خواهد گذاشت .
اگر بمرد عدو جاى شادمانى نيست |
كه زندگانى ما نيز جاودانى نيست (منه ) |
83- نقل است كه يكى از سلاطين آل عثمان كه نامش
سلطان مراد يا سلطان سليمان بوده وقتى توجه نمود بزيارت نجف اشرف چون دور قبه منوره
اميرالمؤ منين (ع ) پيدا شد يكى از وزراء كه در باطن شيعه مذهب بود پياده شد، سلطان
سبب پياده شدن او را پرسيد گفت بجهت احترام صاحب قبر كه او يكى از خلفاء راشدين است
.
سلطان گفت من هم پياده ميشوم بجهت تعظيم و احترام . يكى از ناصبى ها كه در خدمت
سلطان بود گفت اگر على (ع ) خليفه بوده تو نيز خليفه و والى مسلمانان ميباشى و
احترام زنده بالاتر و بيشتر است از احترام ميت . سلطان مردد شد و در عزم خود گفت
تفال ميزنيم بكتاب خدايتعالى ، چون قرآن را گشودند اول صفحه اين آيه در آمد
(( فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى ))
سلطان چون اين آيه را ديد كه حاصل معنيش اينستكه بكن نعلين خود را از پاى خود
بدرستيكه تو بوادى مقدس طوى ميباشى و قدم در وادى پاك و پاكيزه نهادى . سلطان پياده
شد و امر كرد آن ناصبى را گردن زدند، آنوقت اين دو شعر را قرائت كرد:
(( تزاحم يتجان الموك ببابه |
ويكثر عندالاستلام اذدحامها |
وان هى لم تفعل ترجل هامها)) |
و اين دو شعر را جماعتى تخميس نموده اند از جمله علامه طباطبائى سيد بحرالعلوم (ره
) فرموده :
(( تطوف ملوك الارض حول جنابه |
و تسعى لكى تخطى بلثم ترابه |
اتاه ملوك الارض طوعا و املت |
مليكا سحاب الفضل منه عهللت |
و مهمادنت زادت خضوعا به علت |
و مادح اهل البيت بالقلب و اللسان المؤ يد بروح القدس العظيم الشاءن جناب
(مولى كاظم ارزى ) عليه
الرحمة در تخميس آن گفته :
(( وزر مرقدالشمس العلى كقبابه |
84- مغول آن تبغى را گوين كه در ميان عصاء جا
دارد (منه ).
85- 1 - اشعار حسان در واقع خيبر:
(( و كان عل ارمدالعين يتبغى |
دوا فلما لم يحسن المداويا |
و قال ساعطى الراية اليوم صارما |
به يفتح الله الحصون الا وابيا |
عليا و سماه الوزير المواخيا (منه ) |
86- 2 - ابن ابى الديد در يكى از قصائد سبعه خود
گفته :
(( يامن له ردت ذكاء و لم يفز |
ياهازم الاحزاب لايثنيه عن |
ياقلاع الباب التى عن هزها |
الارواح فى الاشباح و المستنزع |
الارزاق تقدرفى المعطاء و توسع |
ما العالم العلوى الا تربة |
ما الدهر الاعبدك القن الذى |
بنفوذ امرك فى البرية مولع |
والله لولاحيدر ماكانت الدنيا |
واليه فى يوم المعاد حسابنا |
و هو الملاذ لنا غداووالمفزع |
و اين همان قصيدهايست كه بر ضريح مطهر امير المؤ منين عليه السلام نوشته اند و تمام
آن هشتاد بيت است و چند شعر از آن در مصيبت امام حسين عليه السلام (منه عفى عفه )
87- سيد بن طاوس در مصابح الزائر در يكى از
زيارات حضرت موسى بن جعفر(ع ) اين صلوات را بر آنحضرت كه محتوس است بر شمه اى از
فضائل و مناقب و عبادات و مصائب آنجناب نقل كرده شايسته است در اينجا نقلكنم :((
اللهم صل على محمد و اهل بيته الطاهرين و صلى على موسى بن جعفر وصى الابرار و امام
الاخيار و عيبة الانوار و وارث السكينة و الوقار و الحكم و الاثار الذى كان يحيى
الليل بالسهرالى السحر بمواصلة الاستغفار حليف السجدة الطويلة و الدموع الغزيرة و
المناجات الكثيرة و الضراعات المتصلة و مقرالنهى و العدل و الخير و الفضل و الندى و
البدل و مالف البلوى و الصبر و و المضطهد بالظلم و المقبور بالجور و المعذب فى قعر
السجون و ظلم المطاميرذى الساق المرضوض بحلق القيود و الجنازة المنادى عليها بذل
الاستخفاف و الوارد على جده المصطفى و ابيه المرتضى وامه سيدة النساء بارث مغضوب و
ولاء مسلوب و امر مغلوب و دم مطلوب و سم مشروب اللهم و كما صبر على غليظ المحن و
تجرع غصص الكرب و استسلم لرضاك و اخلص الطاعة لك و محض الخشوع و استشعرالخضوع و
عادى البدعة و اهلها و لم يلحقه فى شئى من اوامرك و نواهيك لومة لائم صل عليه صلوة
نامية منيفة زاكية توجب له بها شفاعة امم من خلقك و قرون من براياك و بلغه عنا تحية
و سلاما و اتنا من لدنك فى موالانه فضلا و احسانا و مغفرة و رضوانا انك ذوالفضل
العميم و التجاوز العظيم برحمتك ياارحم الراحمين (منه )))
88- وروى عن النبى (ص ) من صلى وزين الركعتين
كذللك حفظ من ابليس و جنوده و اعطاه الله ثواب الصديقين (منه )
89- مرحوم والدقدس سره در متن ، داستان ابن
الصيفى را نقل فرموده ما قضيه را ياد آور ميشويم . جمع كثيرى از علماى سنت در كتب
خود نقل كرده اند كه يكى از ثقات اهل سنت گفت حضرت على بن ابيطالب را در خواب ديدم
گفتم يا اميرالمؤ منين شما وقتيكه فتح مكه فرموديد خانه ابوسفيان را ماءمن مردم
نموديد و فرموديد هر كس داخل خانه ابوسفيان شود بر جان خود ايمن است شما اين نحو
احسان در حق ابوسفيان فرموديد فرزند او در عوض تلافى كرد و فرزندت حسين (ع ) را در
كربلا شهيد نمود و كرد آنچه كرد. حضرت فرمود مگر اشعار ابن الصيفى را در اين باب
نشيندى ؟ گفتم نشنيدم . فرمود جواب خود را از او بشنو. گفت چون بيدار شدم مبادرت
كردم بخانه ابن الصيفى كه معروف است بحيص و بيص و خواب خود را براى او نقل كردم تا
خواب مرا شنيد، شهقه زد و سخت بگريست و گفت بخدا قسم كه اين اشعارى را كه اميرالمؤ
منين (ع ) فرموده ، من همين شب بنظم آوردم و از دهان من هنوز بيرون نشده و براى
احدى ننوشته ام پس انشاد كرد از براى من آن ابيات را:
(( ملكنا فكان العفو مناسجية |
فلما ملكتم سال بالدم ابطح |
و حللتم قتل الاسرى و طال ما |
غدونا على الاسرى فنعفو و نصفح |
و حسبكم هذا التفاوت بيننا |
و كل اناء بالذى فيه يرشح )) |
(محسن بن المؤ لف )
90- (جبا) بضم جيم و تشديد موحده يكي از قراي
(بصره) است.