فصل ششم
هجرت به مدينه
تصميم هجرت به مدينه
اهل تاريخ مىنويسند پس از بيعت عقبه،رسول خداصلى الله عليه و
آله،تصميم به هجرت به يثرب گرفت،و بهمسلمانان نيز دستور داد
بدانجا هجرت كنند،و آنها نيز بتدريجدر گروههاى چند نفره و احيانا
به تنهائى بطور علنى و يا در خفاو دور از انظار مشركين،بدانجا هجرت
كردند.
و درباره اين تصميم رسول خدا و انتخاب يثرب بعنواندار الهجرة
سخنانى گفتهاند،تا آنجا كه برخى منشا آنرا خوابو يا وحى الهى
دانسته،و در اين باره حديثى نيز از آن حضرتنقل كردهاند كه فرمود:
«رايت في المنام انى اهاجر من مكة الى ارض بها نخل،فذهبو هلى
الى انها اليمامة او هجر، فاذا هى المدينه يثرب.» (1)
-يعنى در خواب ديدم كه از مكه به سرزمينى هجرت مىكنم كه داراىنخل
است،و خيالم رفتبه اينكه آن سرزمين«يمامه»يا«هجر» (2)
استولى معلوم شد آنجا مدينه-يثرب-است.
و نظير اين حديث نيز حديث ديگرى از طريق زهرىو عروة بن زبير از
عايشه نقل شده...
ولى بنظر نگارنده گويندگان اين سخن و راويان اين حديثدانسته و
يا ندانسته مقام رسول خدا و عظمت و شخصيت آنحضرت را تنزل داده و
كاستهاند و انجام چنين امر مهمى را كهدر سرنوشت اسلام و مسلمين
مهمترين نقش را داشته به خواباين چنين و با خصوصيات مذكوره موكول
كردهاند،و اساسامعلوم نيست اين آقايان چه اصرارى دارند كه دستورات
مهماسلام و كارهاى رسول خدا را معمولا به خواب نسبت دهندمانند
داستان اذان و وضوء و ازدواج با عايشه و...چيزهاىديگر...
و برخى هم منشا آنرا وحى الهى دانستهاند،و اين نظريهگرچه بهتر
از نظريه بالا است ولى خود آنها روايتى را كهبعنوان سند براى اين
نظريه ذكر كردهاند مخدوش و«منكر»و«غريب»دانستهاند،چنانچه براى
هر خوانندهاى نيز،حديثمزبور،منكر و غريب مىآيد،و متن آن كه به
چند طريق ذكرشده اينگونه است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم فرمود:
«ان الله اوحى الى اي هؤلاء الثلاثة نزلت فهى دار هجرتك:
المدينة او البحرين او قنسرين.» (3)
-يعنى خداوند به من وحى فرمود كه بهر يك از اين سه سرزمين
بروىآنجا خانه و محل هجرت تو خواهد بود:مدينه يا بحرين يا قنسرين.
(4)
و غرابت و اشكال اينگونه احاديث وقتى روشن مىشود كهما به اين
مطلب توجه داشته و در نظر بگيريم كه هجرترسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم تنها بخاطر فرار از آزارمشركان و خطرى كه متوجه آن حضرت
شده بود صورت نگرفته،بلكه آن يك هدف ضمنى بود و مهمتر از آن پيدا
كردن سنگر ونيرو و پايگاه جديدى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و
آله بوسيلهآن بتواند وظيفه الهى و رسالت مهم تبليغى خود را ادامه
داده و حكومت اسلامى خود را تشكيل دهد و پر واضح است كهقنسرين و
يا بحرين هيچگاه نمىتوانست اين منظور مهم راتامين كند و با اين
حال چگونه مىتواند مورد وحى الهى قرارگيرد...؟!و تنها مدينه و
يثرب بود كه مىتوانست اين هدفرا بخوبى تامين كند.بشرحى كه ذيلا
خواهد آمد.
و بنظر نگارنده اگر بخواهيم هجرت رسول خدا صلى الله عليهو آله
را به وحى الهى منتسب سازيم بهتر استسند آنرا حديثذيل قرار دهيم
كه بىاشكالتر از حديث فوق است و آن حديثىاست كه در تفسير عياشى
از سعيد بن مسيب از امام سجادعليه السلام روايتشده كه فرمود:پس از
آنكه خديجه وابو طالب از دنيا رفتند رسول خدا صلى الله عليه و آله
ماندن در مكهرا خوش نداشت و اندوه فراوانى آن حضرت را فرا گرفت و
ازكفار قريش برخويش بيمناك شد،و در اين باره شكايتخودرا به جبرئيل
كرد و در اينجا بود كه خداوند به آن حضرت وحىفرمود:
«يا محمد اخرج من القرية الظالم اهلها،و هاجر الى المدينة،فليس
لك اليوم بمكة ناصر...» (5) .
-يعنى اى محمد از روستائى كه مردم آن ستمكارند بيرون رو و
بمدينه هجرت كن كه در مكه امروز ديگر تو را ياورى نيست.
و بدنبال آن بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله متوجهمدينه
شد...
ولى با همه اين احوال اگر مسئله را به روال عادى و جريانطبيعى
خود و فراهم شدن اسباب و علل آن كه منجر به اينهجرت مهم و تاريخى
شد واگذار كنيم شايد بىاشكالتر وطبيعىتر باشد و تازه اگر هم بنا
باشد به وحى الهى منتسبسازيم بهتر است همانگونه كه در حديث عياشى
بود آنرابصورت يك وظيفه دينى مورد بحث قرار دهيم يعنى«وظيفههجرت
از سرزمين شرك»تا الگوئى باشد براى ديگران وصرف تعبد خشك نباشد،و
انگيزه آنرا هم نداشتن ياور وكمك كار براى مبارزه با بتپرستى و
پاك سازى محيط ازشرك و فساد بدانيم... چنانچه در حديثبه هر دو
قسمتاشاره و تصريح شده...و محل هجرت را نيز فقط مدينه ذكركنيم كه
مىتوانستبه هدف و منظور فوق كمك كند نه جاىديگر...
البته با توجه به اين مطلب كه نام«مدينه»ممكن استبوسيله راوى
ذكر شده باشد و در اصل«يثرب»ذكر شده و اللهالعالم.
بارى اگر مسئله را طبق عوامل طبيعى آن مورد بحث قرار دهيم بخوبى
روشن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پساز وفات خديجه و ابو
طالب احساس خطر و بى كسى مىكرد،وهمانگونه كه در مقالات گذشته
مشروحا ذكر شد،پيوستهدر صدد بود تا يارانى تازه و پايگاهى ديگر
براى تبليغ آئينمقدس اسلام در ميان سران قبائل و از تيرههاى
مختلف قريش واعراب شهرها و بدويان ساكن حجاز و جاهاى ديگر
پيداكند...
و از آنجا كه خدا نيز بارها وعده فرموده بود كه ما رسولانخود
را يارى مىكنيم... (6) و هر كه در راه ما تلاش و
كوششكند ما راه خود را به او نشان مىدهيم... (7) و هر
كس خدا رايارى كند خدا هم او را يارى مىكند.. (8) و
رسول خدا نيز بااطمينان بيارى خدا و استمداد از كمكهاى غيبى مترصد
بود تابا آمدن افرادى از قبائل اوس و خزرج به نزد آن حضرت واسلام و
بيعت آنها اين فرصت پيش آمده و آن حضرت را به فكرهجرت به يثرب
انداخت،و هر چه جريانات پيش ميرفت وموفقيتهاى بيشترى نصيب آن حضرت
و فرستادگان او مىگرديد فكر هجرت به آن شهر را تقويت مىكرد تا
بالاخرهتصميم به اين كار گرفت و در تاريخ معين آن را عملى كرد.
و البته عوامل و جهات زير نيز مىتواند در تصميم رسول خداصلى
الله عليه و آله دخيل و مؤثر بوده باشد:
1-رسول خدا صلى الله عليه و آله با شهر يثرب و مدينه و
قبيلهخزرج و بنى النجار پيوند فاميلى و ارتباط خويشاوندى داشت
وهمانگونه كه در سابق گفته شد مادر عبد المطلب اهل يثرب بودو دائى
زادگان پدرى آنحضرت در يثرب زندگى ميكردند،وبهمين مناسبت هم بود كه
مادرش آمنه آنحضرت را در سن پنجسالگى براى ديدار خويشاوندان به
يثرب آورد و حدود يك ماهنيز آنحضرت در يثرب بود،كه پس از هجرت به
آن شهررسول خدا خاطراتى را از آن دوران كودكى بياد ميآورد وگاهى
براى اصحاب خود ذكر ميفرمود...چنانچه توقف پدرشعبد الله نيز در آن
شهر در مراجعت از شام بخاطر بيمارى كهمنجر به رحلت آنجناب شد در
ميان همين بستگان و خويشان وروى همين رابطه بود.
و خود همين بستگى و رابطه ميتوانست عامل مؤثرى درحمايت از رسول
خدا و پيشرفت كار آنحضرت باشد...
2-موقعيت جغرافيائى شهر يثرب چنان بود كه مىتوانستدر آينده با
پيشرفت اسلام و تهيه نيروئى مؤثر و كارى در آن شهر،مكه را تحت فشار
سياسى و اقتصادى قرار دهد،و قريشرا وادار به تسليم و خضوع در
برابر اسلام سازد و وضع اجتماعىو سياسى جزيرة العرب نيز چنان بود
كه تا مكه و قريش تسليمنمىشد مسلمين نمىتوانستند موفقيتى داشته
باشند و اسلام درشبه جزيره و ساير كشورها حاكميت پيدا كند.
شهر يثرب سر راه كاروانهاى تجارتى قريش به شام قرارداشت،و
بمنزله گلوى قريش بود،زيرا قسمت عمده آقائى وسيادت قريش بخاطر
درآمدهاى سرشار و سودهاى كلانى بودكه از راه تجارت و وارد كردن
كالاهاى تجارتى بمكه و فروشآنها به حاجيان و زائران خانه خدا
عايدشان ميشد،و اگر اينگلوگاه بسته ميشد و در دست مسلمانان قرار
ميگرفت قريشناچار بتسليم ميگرديد چنانچه آينده هم آنرا نشان داد،و
درگذشته نيز تمام سعى قريش بر اين بود كه با مردم يثرب درگيرنشوند
و ميان آنها صلح و صفا برقرار باشد،كه شواهد آنرا قبلابتفصيل ذكر
كردهايم.
3-شهر يثرب و اطراف آن داراى مزارع كشاورزى وباغات حاصلخيزى بود
كه منشا ثروت و خيرات بسيارى بود وگذشته از اينكه از نظر آذوقه و
اقتصاد خود كفا بود به جاهاىديگر نيز كمك ميكرد،و در جنگها و
درگيريها ميتوانستماهها و يا سالها روى پاى خود به ايستد و
محاصرهها را تحمل نمايد،چنانچه تاريخ گذشته نشان داده بود و آينده
نيز نشانداد،و اين خود امتيازى بود كه در جاهاى ديگر وجود نداشت،و
شهر طائف نيز كه تا حدودى واجد اين امتيازات بودرسول خدا صلى الله
عليه و آله را نپذيرفته بود و بشرحى كه ذكرشد رهبر اسلام نتوانست
از آن شهر بعنوان پايگاه جديد استفادهكند و مطرود آن شهر گرديد...
و از طائف كه صرفنظر ميكرديم جاى ديگرى نبود كه اينامتيازها را
داشته باشد...
4-بشارتهاى يهودى كه در مدينه سكونت داشتند(وجمعيتبسيارى را
تشكيل ميدادند)به اينكه بزودى پيامبرىظهور خواهد كرد كه هجرتگاهش
اين شهر خواهد بود و با آمدناو تحولى ايجاد خواهد شد و جزيرة
العرب را خواهد گرفت...
زمينه خوبى را براى ورود آنحضرت فراهم كرده بود،اگر چهپس از
آمدن آنحضرت،خود همان مبشران ظهور،اكثرا دعوتشرا نپذيرفته و روى
حسادت و بهانه جوئيهاى ديگر در مقابلآنحضرت ايستاده و دشمنان
سرسختى براى اسلام و مسلمينشدند...و جنگها براه انداختند...
ولى با اينحال همان بشارتها و تبليغات زمينه خوبى براىورود
آنحضرت و آماده سازى مردم فراهم كرده بود...
5-جنگهاى«بعاث»و درگيريهاى پى در پى و مستمر ميان قبائل اوس و
خزرج كه سبب شده بود تا آنها روز آسوده وخواب راحتى نداشته و آب
خوشى از گلويشان فرو نرود و كاربجائى رسيده بود كه از ترس دشمن حتى
در موقع خواب نيزاسلحه خود را بر زمين نگذارند،آنها را كاملا خسته
و درماندهكرده و از پاى درآورده بود،و تمام ساعات روز و شب را
درترس و وحشت و اضطراب بسر ميبردند،و بدنبال كسى بودندكه بتواند به
آن دشمنيها خاتمه داده،و صلح و صفا و آرامشىدر ميان آنها ايجاد
كند كه در سايه آن بتوانند،اسلحه را بر زميننهاده و نفس راحتى
بكشند،و پس از اينكه با رسول خدا برخوردكرده و سخنان آنحضرت را
شنيدند گمشده خود را پيدا كرده،واسلام را بهترين وسيله براى ايجاد
صلح و صفا و الفت و دوستىيافتند و همانگونه كه پيش بينى ميشد همين
جريان سبب شد تااسلام بسرعت در يثرب گسترش يافته و آنرا بپذيرند...
اگر چه با كمال تاسف پس از رحلت رسول خدا بخاطرانحرافى كه از
مسير تعيين شده از طرف رسول خدا صلى اللهعليه و آله پيدا شد،و
هواهاى نفسانى يكهتاز ميدان گرديده وجاى دستور العملهاى رسول خدا
و خطوط ترسيم شده آنحضرترا گرفت،مجددا همان اختلافات زنده شد و
رسوبات وريشههاى اوس و خزرجى جوانه زده و كار خود را
كرد،ومسلمانان را دچار آنهمه بدبختى و جنگ و جدال و گروه بندى كرد
تا جائيكه امروز هم دود آن بچشم همه مسلمانان ميرود...
ولى بهر صورت در آنروز عامل خوبى براى دعوت رسول خدابمدينه
گرديد و در تصميم گيرى آنحضرت مؤثر بود...
6-مردم يثرب چون از مهاجرين يمن بودند از يك تمدنريشهدار و
پرسابقهاى برخوردار بوده و آن قساوت و عناد وبدوىگرى اعراب
بيابانى و اطراف مكه،و يا حب مقام ودواعى ديگر قريش را در انكار
رسول خدا نداشتند،و آمادگىبيشتر و زمينه بهترى براى پذيرش دعوت
الهى و سخنان زنده وجانبخش رسول خدا داشتند.
و اينها قسمتى از عواملى بود كه بنظر ميرسد(صرفنظر ازمسئله وحى
الهى و صحت آن)در تصميمگيرى رسول خدا درهجرت به يثرب مؤثر بوده...
و اما علت تصميمگيرى در ترك مكه و خروج از آن شهرنيز صرفنظر از
مسئله وحى و دستور الهى،بخوبى روشن است،زيرا مكه ديگر جاى امنى
براى رسول خدا و تبليغات و رسالتاو نبود، و با وجود سران قريش و
بافتى كه آن شهر از نظراجتماعى و قبيلهگى داشت اميد آن نبود كه در
آينده نيزرسول خدا صلى الله عليه و آله بتواند با آن شيوه و
امكاناتى كهداشت موفقيتى كسب كند،بخصوص آنكه پس از فوتابو طالب و
خديجه روز به روز فشار مشركان بيشتر،و اميد موفقيت آنحضرت كمتر
ميگرديد،تا آنجا كه طبق آيه كريمهقرآنى:
و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك...
نقشه حبس و يا قتل و يا تبعيد آنحضرت را كشيده و درصدد اجراء
توطئه قتل آنحضرت بودند كه رسول خدا با اطلاع ازتصميم آنها اقدام
به ترك مكه و فرار از آن شهر نمود...
پيمان اخوت ميان مهاجرين و يكى از كارهاى مقدماتى
از كارهاى بسيار مهمى كه رسول خدا صلى الله عليه و آلهپس از
تصميم هجرت بمدينه انجام داد،پيمان برادرى و عقداخوتى بود كه ميان
مهاجران بست،و هر دو نفر از آنها را روىمناسبتها و ارتباط و
سنخيتى كه از نظر ظاهرى يا اخلاقىداشتند طى مراسمى كه انجام شد با
يكديگر برادر ساخت...واين عقد اخوت در آن هنگامى كه تصميم
بمهاجرتدسته جمعى بمدينه داشتند،و خواه ناخواه با سختيها و
خطراتىمواجه بودند كه نياز به تعاون و همكارى در بالاترين سطح و
باعالىترين انگيزه-يعنى انگيزه الهى و ايمانى و روى وظيفهدينى-در
ميان آنها احساس ميشد مهمترين عامل براىهمبستگى و اتحاد آنها
بود...و بهترين وسيله براى ايجاد صفاو صميميتبشمار ميرفت...
چنانچه پس از ورود بمدينه نيز پيمان برادرى و اخوتديگرى ميان
مهاجر و انصار بست،كه آن نيز در جاى خود درراستاى همين هدف و ايجاد
ارتباط و پيوستگى محكم،ميانمهاجرين از يك سو(كه نياز شديدى براى
سكونت و زندگىبمردم مدينه داشتند)و مسلمانان مدينه از سوى
ديگر،نقشمهمى را ايفاء كرد بشرحى كه انشاء الله تعالى در جاى
خودذكر خواهيم كرد.
و مطلب جالب و مهمى كه در هر دو جا-يعنى هم درعقد اخوت ميان
مهاجران در مكه،و هم در مراسم عقد اخوتميان مهاجر و انصار در
مدينه-به چشم ميخورد،و همه اهلتاريخ نقل كردهاند،آنكه رسول خدا
صلى الله عليه و آله نيز خودرا در اين پيمانها و عقد اخوتها شريك
ساخت،و براى خود نيزبرادرى تعيين كرد،كه آن برادر على بن ابيطالب
عليه السلامبود...كه در مورد دوم بر خلاف مرسوم بود و تنها موردى
بود كهميان دو مهاجر عقد اخوت بسته ميشد...
بارى در پيمان برادرى اول كه ميان مهاجرين برقرار شدرسول خدا
صلى الله عليه و آله افرادى را كه با هم برادر ساخت ازآنجمله
بود:عمر را با ابو بكر،حمزه را با زيد بن حارثه،عثمان (9)
را با عبد الرحمن بن عوف،زبير را با ابن مسعود،عبادة بن
حارثرا با بلال،مصعب بن عمير را با سعد بن ابى وقاص،ابو عبيده
جراح را با سالم مولى ابى حذيفة،سعيد بن زيد را باطلحة...
(10)
پىنوشتها:
1-سيرة النبوية ابن كثير-ج 2 ص 213.
2-يمامه-نام قسمتى از سرزمين جزيرة العرب
مىباشد-و«هجر»نام شهرى استدر بحرين و در حديث عمار ياسر
در حلية الاولياء و ديگر كتابها آمده كه در روز آخرعمر خود
قبل از شهادت در جنگ صفين و در مورد حقانيت راه و پيروى از
علىعليه السلام گفت:«و الله لو ضربونا حتى يبلغوا بنا
السعفات من هجر لعلمنا اناعلى الحق و انهم على الباطل»كه
پاسخ خوبى استبراى منطق نادرست«الحقلمن غلب».
3-سيرة النبوية-ج 2 ص 214.
4-قنسرين سرزمينى است در شام.
5-تفسير عياشى-ج 1 ص 257.
6-انا لننصر رسلنا-سوره غافر آيه 51.
7-و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا-سوره عنكبوت آيه
69.
8-ان تنصروا الله ينصركم...-سوره محمد آيه 7.
9-البته عثمان آن روز در حبشه بود و رسول خدا غيابا او
را با عبد الرحمن بن عوفبرادر ساخت.
10-كتاب محبر ابو خطيب بغدادى.ص 70-71 و سيره حلبيه ج 2
ص 20 و سيرهدحلان ج 1 ص 155 و الصحيح من السيره ج 2 ص
229.