قسمت نهم
برخى از معجزاترسول خدا«ص»
مورخين عموما جزء حوادث اين سالها-يعنى سالهاى پنجبهبعد از
بعثت-و بقول برخى قبل از اين سالها-يعنى سالهاى سوم وچهارم
بعثت-يكى دو معجزه بزرگ نيز از رسول خدا(ص) نقلكردهاند،كه ما نيز
بطور اجمال-و روى وظيفهاى كه در نگارشسيره و تاريخ زندگانى
آنحضرت داريم-دو معجزه از اين معجزاترا كه معروفتر و مهمتر است
ذيلا براى شما نقل مىكنيم،يكىداستان معراج و ديگرى داستان شق
القمر،و براى شرح بيشتر شمارا بكتابهائى كه درباره معجزه و نبوت
عامه و خاصه نوشتهاند حوالهمىدهيم،زيرا بحث تفصيلى در اينباره
از وظيفه ما كهتاريخ نگارى و شرح سيره زندگانى آنحضرت استخارج
است ويا به اصطلاح مربوط به مسائل كلامى و عقيدتى است نه
مسائلتاريخى،ولى با اينحال براى آنكه خواننده محترم تا حدودى
بامسئله معجزه و اعجاز آشنا گردد ناچاريم توضيح كوتاهى در
اينبارهبدهيم:
معجزه چيست؟
معجزه-همانگونه كه از لفظ آن استفاده مىشود-به كارخارق
العادهاى گفته مىشود كه مدعيان نبوت براى اثبات مدعاىخود كه
ارتباط با عالم غيب و خداى عالم هستى بوده مىآوردند وديگران را
نيز بمقابله و معارضه و آوردن مثل آن دعوت مىكنند،و چون كسى مانند
آنرا نمىتواند بياورد و عاجز از انجام آن استبدان معجزه
مىگويند.
و در اين تعريف قيودى بكار رفته كه بايد براى آنها نيز
مختصرتوضيحى بدهيم.
1-آنكه گفته شد«كار خارق العاده»و اين در مقابل كارهاىمحال
عقلى است كه علماء و دانشمندان گفتهاند كه معجزه بركارهائى كه
محال عقلى است تعلق نمىگيرد،چنانچه ارادهحقتعالى نيز به اينگونه
امور تعلق نمىگيرد (1) يعنى معجزه بكارهائىتعلق
مىگيرد كه بطور عادت و معمول محال بنظر مىآيد اما عقلاانجام آن
كار محال نيست،مانند اژدها شدن عصا،و زنده شدنمرده،و بارور شدن و
سبز شدن درختخشك،و يا طى كردنصدها و يا هزاران فرسنگ راه را بدون
وسائل ظاهرى و در زمانهاىبسيار اندك و حتى در يك لحظه و يا نقل و
انتقال اجسامى را دراين مدت كوتاه و فاصله زمانى و مكانى،و يا
شكافتن كراتآسمانى و اجسام سخت و محكم زمينى مانند صخرهها را با
وسائلمعمولى مانند عصاى چوبى و امثال اينگونه كارها،كه بطور
معمولانجام آنها نياز بداشتن وسائل و گذشت زمانهاى زياد دارد
وپيمبران الهى اين كارها را براى اثبات مدعاى خود-كه گاهىمسبوق به
درخواست دشمنان و مخالفان بوده و گاهى هم بدوندرخواست آنها-بدون
اين وسائل و در مدت بسيار اندكى انجاممىدادند و ديگران را نيز به
آوردن مانند آن بمبارزه«و تحدى» مىطلبيدند،و نمونههائى از اين
قبيل كه در قرآن نيز آمده استعبارتند از:
عصاى موسى(اژدها شدن و زدن همان عصاى چوبى بسنگ وجوشش دوازده
چشمه آب از آن و معجزات ديگرى كه از آن عصاىمقدس و تاريخى ظاهر
گرديد)،و ماجراى تختبلقيس،و زندهشدن مردگان با نفس معجزهآساى
حضرت مسيح،و داستانحضرت مريم و ولادت عيسى عليه السلام،و از همين
قبيل است داستان اسراء و معراج رسول خدا(ص)،و داستان شق القمر،كه
باشرح و توضيحى كه بعدا خواهيم داد ايندو معجزه نيز دليل
قرآنىدارد،همه از اين قبيل هستند.
2- دومين مطلبى كه از اين تعريف استفاده مىشود آنست كهآوردن
معجزه و قدرت بر انجام آن يكى از نشانههاى درستى وصدق نبوت انبياء
و پيمبران الهى است،يعنى هر كس كه مدعىنبوت و پيامبرى الهى بود
يكى از نشانههائى كه صدق اين ادعا راثابت ميكند آنست كه اگر از او
معجزهاى طلب كنند كه انجام آناز نظر عقلى امكان داشته باشد بايد
بتواند انجام دهد كه اگرنتوانست معلوم مىشود دروغگو است و به دروغ
خود را پيامبر الهىدانسته است.
و اين مطلب دليلهاى عقلى و نقلى فراوانى دارد كه فعلا جاىذكر
آنها نيست.
3- سومين مطلبى كه در اينجا مورد بحث قرار مىگيرد فرقميان
معجزه و سحر و جادو و چشمبندى و امثال آنها است كهكسى فكر نكند
معجزه نوعى سحر و جادو است زيرا معجزه به هرعملى كه تعلق بگيرد آن
عمل بصورت واقعى آن در خارج وقوعمىيابد ولى سحر و جادو و چشم
بندى حقيقتخارجى و واقعيتندارد بلكه در نظر بيننده صورت مىيابد
يعنى مثلا در داستانموسى عليه السلام و ساحران فرعون آنچه موسى
انجام داد حقيقت و واقعيت داشتيعنى واقعا عصاى چوبى بصورت يك
اژدهاىبزرگ و خطرناك و حيوان درنده و جاندارى در آمده بود و
ديگرچوب و عصا نبود،ولى مارهاى ساحران واقعا مار جاندار نبود
بلكههمان ريسمانها و طنابهائى بود كه بوسيله داروهاى شيميائى
بهجست و خيز در آمده و بنظر مردم مارهائى جاندار شده بودند
وتعبيرات قرآن در اينباره بسيار جالب است،آنجا كه درباره عصاىموسى
سخن ميراند اينگونه تعبير مىكند:
«قال القها يا موسى،فالقاها فاذا هى حية تسعى،قال خذهاو لا تخف
سنعيدها سيرتها الاولى» (2) .
كه از تعبيراتى مانند«فاذا هى حية تسعى»و«سنعيدهاسيرتها
الاولى»بخوبى روشن مىشود كه آن عصا واقعا بصورت وبلكه به سيرت
اژدهائى درآمده بود...ولى در مورد مارهاىساختگى ساحران مىفرمايد:
«فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى». (3)
و در جاى ديگر در اينباره مىفرمايد:
«فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم و جاؤا بسحر عظيمو
اوحينا الى موسى ان الق عصاك فاذا هى تلقف ما يافكون» (4)
.
كه در اينجا نيز از جملههاى«يخيل اليه من سحرهم انهاتسعى»و
جمله«سحروا اعين الناس»و«ما يافكون»بخوبى معلوممىشود كه عمل
آنها واقعيت نداشت و بهمان تعبير سادهچشم بندى بود و در نظر
حاضران آنگونه جلوه مىكرد...
كه البته اين بحث نيز احتياج بتوضيح بيشتر دارد كه ما
بهمينمقدار اكتفا مىكنيم.
4- همانگونه كه بزرگان اهل علم و دانش گفتهاند:معجزه وانجام آن
چيزى نيست كه قانون عليت و معلوليت و اسباب و عللرا در جهان بهم
بزند و خارج از محدوده علت و معلول و سبب ومسبب باشد،چون اين مسئله
كه هيچ پديدهاى در اين جهان بدونعلت و بدون سبب بوجود نخواهد آمد
جزء نواميس خلقت اينجهان هستى و سنتهاى قطعيه الهى است،منتهى از
آنجا كهمعمولا علل و اسباب حوادث و پديدههاى معمولى عموما محسوس
وملموس ما است و در معجزات اينگونه نيست،از اينرو براى مردمعادى
اين گمان بوجود مىآيد كه آنها بدون علت و سبب بوجودآمده در
صورتيكه قرآن كريم براى همه حوادث جهان علت و سببذكر كرده،و همه
را معلول اراده و تقدير الهى مىداند مانند آياتزير:
« انا كل شىء خلقناه بقدر» (5) .
«و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»
(6) .
«ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شىء قدرا» (7)
.
و البته وسائط براى ايجاد اراده حقتعالى گاهى كم و
گاهىزياد،گاهى محسوس و گاهى غير محسوس است،و اگر گاهى ماآن وسائط
را نديديم يا نتوانستيم با اين اسباب و علل مادى واعضاء و جوارح
ظاهرى درك كنيم نمىتوانيم آنرا انكار كنيم.
ملاى رومى در ذيل داستان قضاوت حضرت داود درباره گاومىگويد:
چشم بر اسباب از چه دوختيم گر ز خوش چشمان كرشم آموختيم هستبر
اسباب اسبابى دگر در سبب منگر در آن افكن نظر انبياء در قطع اسباب
آمدند معجزات خويش بر كيوان زدند بىسبب مر بحر را بشكافتند
بىزراعت جاش گندم كاشتند ريگها هم آرد شد از سعيشان پشم بز ابريشم
آمد كشكشان جمله قرآنست در قطع سبب عز درويش و هلاك بو لهب مرغ
بابيلى دو سه سنگ افكند لشگر رفتحبش را بشكند پيل را سوراخ سوراخ
افكند سنگ مرغى كو ببالا پر زنددم گاو كشته بر مقتول زن تا شود
زنده هماندم در كفن حلق ببريده جهد از جاى خويش خون خود جويد ز خون
پالاى خويشهم چنين ز آغاز قرآن تا تمام رفض اسباب است و علت و
السلام
كه البته در تعبير ايشان هم مسامحهاى وجود دارد ومنظورش از«قطع
اسباب»و«رفض اسباب»و«بى سبب»و«قطع سبب»و امثال آنها همان اسباب
ظاهرى است،و حرفحق همان است كه در آغاز گويد كه:«هستبر اسباب
اسبابىدگر»
بيانى از مرحوم علامه طباطبائى(ره)در اينباره:
مرحوم علامه طباطبائى در اينباره بيان جالبى دارد كه بدنيست
قسمتى از آنرا بشنويد: ايشان در ذيل آيه 24-25 سورهبقره در بحثى
طولانى رشته بحث را به اينجا مىكشاند كه آياخداوند متعال در مورد
خرق عادات و معجزات چه مىكند؟آيامعجزه را بدون بجريان انداختن
اسباب مادى و علل طبيعى و بهصرف اراده خود انجام مىدهد و يا آنكه
در مورد معجزه نيز پاىاسباب را بميان آورده ولى علم ما به آن
اسباب احاطه ندارد وخود او به آنها احاطه دارد و بوسيله آنها كارى
را كه بخواهدانجام مىدهد آنگاه مىگويد:
«هر دو طريق،احتمال دارد،جز اينكه جمله آخرى آيهسوم سوره طلاق
يعنى جمله:«قد جعل الله لكل شىء قدرا»،كه مطالب ما قبل خود را
تعليل مىكند،ومىفهماند بچه جهت(خدا بكارهاى متوكلين و
متقينمىرسد؟)دلالت دارد بر اينكه احتمال دوم صحيح است،چون بطور
عموم فرموده:خدا براى هر چيزى كه تصوركنى،حدى و اندازهاى و مسيرى
معين كرده، پس هرسببى كه فرض شود،(چه از قبيل سرد شدن آتش
برابراهيم،و زنده شدن عصاى موسى،و امثال آنها باشد،كه اسباب عاديه
اجازه آنها را نمىدهد)،و يا سوختنهيزم باشد،كه خود،مسبب يكى از
اسباب عادى است،در هر دو مسبب خداى تعالى براى آن مسيرى و
اندازهاى ومرزى معين كرده،و آن مسبب را با ساير مسببات وموجودات
مربوط و متصل ساخته،در مورد خوارق عاداتآن موجودات و آن اتصالات و
ارتباطات را طورى بكارمىزند، كه باعث پيدايش مسبب مورد
ارادهاش(نسوختنابراهيم،و اژدها شدن عصا و امثال آن)شود، هر چند
كهاسباب عادى هيچ ارتباطى با آنها نداشته باشد،براىاينكه اتصالات
و ارتباطهاى نامبرده ملك موجوداتنيست،تا هر جا آنها اجازه دادند
منقاد و رام شوند،و هر جااجازه ندادند ياغى گردند،بلكه مانند خود
موجودات،ملك خدايتعالى و مطيع و منقاد اويند.
و بنابر اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه خدايتعالىبين تمامى
موجودات اتصالها و ارتباطهائى برقرار كرده، هر كارى بخواهد
مىتواند انجام دهد،و اين نفى عليت وسببيت ميان اشياء نيست،و
نمىخواهد بفرمايد اصلاعلت و معلولى در بين نيست،بلكه مىخواهد
آنرا اثباتكند و بگويد:زمام اين علل همه بدستخداست،و بهر جاو بهر
نحو كه بخواهد بحركتش در مىآورد،پس،ميانموجودات،عليتحقيقى و
واقعى هست،و هر موجودى باموجوداتى قبل از خود مرتبط است،و نظامى در
ميان آنهابرقرار است،اما نه بآن نحويكه از ظواهر موجودات وبحسب
عادت در مىيابيم،(كه مثلا همه جا سركه صفرا برباشد)،بلكه بنحوى
ديگر است كه تنها خدا بدان آگاهاست،(دليل روشن اين معنا اين استكه
مىبينيم فرضياتعلمى موجود قاصر از آنند كه تمامى حوادث وجود را
تعليلكنند).
اين همان حقيقتى است كه آيات قدر نيز بر آن دلالتدارد،مانند
آيه(و ان من شىء الا عندنا خزائنه،و ما ننزله الابقدر معلوم،هيچ
چيز نيست مگر آنكه نزد ما خزينههاىآنست،و ما نازل و در خور اين
جهانش نميكنيم،مگر بهاندازهاى معلوم) (8) و آيه(انا
كل شىء خلقناه بقدر،ما هرچيزيرا بقدر و اندازه خلق كردهايم)
(9) ،و آيه(و خلق كل شىء،فقدره تقديرا و هر چيزى آفريد،و
آنرا به نوعىاندازهگيرى كرد) (10) و آيه(الذى خلق
فسوى،و الذى قدرفهدى،آنكسى كه خلق كرد،و خلقت هر چيزيرا تكميل
وتمام نمود،و آنكسيكه هر چه را آفريد اندازهگيرى وهدايتش فرمود)
(11) و همچنين آيه(ما اصاب من مصيبة فىالارض ولا فى
انفسكم،الا فى كتاب من قبل ان نبراها هيچمصيبتى در زمين و نه در
خود شما پديد نمىآيد،مگر آنكهقبل از پديد آوردنش در كتابى ضبط
بوده) (12) ،كه دربارهناگواريها است،و نيز آيه(ما اصاب
من مصيبة الا باذن الله،و من يؤمن بالله يهد قلبه و الله بكل شىء
عليم،هيچ مصيبتىنمىرسد، مگر باذن خدا،و كسيكه بخدا ايمان
آورد،خداقلبش را هدايت مىكند و خدا بهر چيزى دانا است). (13)
آيه اولى و نيز بقيه آيات،همه دلالت دارند بر اينكه هرچيزى از
ساحت اطلاق بساحت و مرحله تعين و تشخصنازل ميشود،و اين خدا است كه
با تقدير و اندازهگيرىخود،آنها را نازل ميسازد،تقديريكه هم قبل
از هر موجودهست،و هم با آن،و چون معنا ندارد كه موجودى درهستيش
محدود و مقدر باشد،مگر آنكه با همه روابطى كهبا ساير موجودات دارد
محدود باشد،و نيز از آنجائيكه يكموجود مادى با مجموعهاى از
موجودات مادى ارتباط دارد،و آن مجموعه براى وى نظير قالبند،كه هستى
او را تحديدو تعيين مىكند لا جرم بايد گفت:هيچ موجود
مادىنيست،مگر آنكه بوسيله تمامى موجودات مادى كه جلوتراز او و با
او هستند قالب گيرى شده،و اين موجود،معلولموجود ديگرى است مثل
خود.
ممكن هم است در اثبات آنچه گفته شد استدلال كرد بآيه(ذلكم الله
ربكم،خالق كلشىء)اين الله است كهپروردگار شما،و آفريدگار همه
كائنات است) (14) .و آيه(ما من دابة الا هو اخذ
بناصيتها ان ربى على صراطمستقيم) (15) چون اين دو آيه
بضميمه آيات ديگريكه گذشتقانون عمومى عليت را تصديق مىكند،و
مطلوب ما اثباتميشود.
براى اينكه آيه اول خلقت را بتمامى موجوداتى كه
اطلاقكلمه(چيز)بر آن صحيح باشد، عموميت داده،و فرمودههر
آنچه(چيز)باشد مخلوق خداست،و آيه دومى خلقترا يك و تيره و يك نسق
دانسته،اختلافى را كه مايه هرج و مرج و جزاف باشد نفى مىكند.
و قرآن كريم همانطور كه ديديد قانون عمومى عليت ميانموجودات را
تصديق كرد،نتيجه ميدهد كه نظام وجود درموجودات مادى چه با جريان
عادى موجود شوند،و چه بامعجزه،بر صراط مستقيم است،و اختلافى در طرز
كار آنعلل نيست،همه بيك و تيره است،و آن اين است كههر حادثى
معلول علت متقدم بر آن است» (16) .
و برخى هم علل زير را كه بايد گفت علل طولى و علل نامرئىاست در
باب معجزات ذكر كردهاند:
1- علل طبيعى ناشناخته.
2- تاثير نفوس و ارواح پيامبران.
3- علل مجرد از ماده مانند فرشته.
و ما با استفاده از روايات علت چهارمى هم بر آنها اضافهنموده و
مىافزائيم و آن دعاى مستجاب مرد الهى است و براى تنوعبحث متن يكى
از روايات را كه بصورت داستانى در باب معجزاتامام حسن مجتبى عليه
السلام وارد شده ذيلا براى شما نقلمىكنيم:
مرحوم كلينى و ابن شهر آشوب و صفار و ديگران بسندهاى خوداز امام
صادق عليه السلام روايت كردهاند كه هنگامى امامحسن عليه السلام
در برخى از سفرهاى خود كه بمنظور عمره انجاممىداد،از مدينه بيرون
رفت و يكى از فرزندان زبير نيز همراهآنحضرت بود،آنها در منزلى از
منزلگاهها در كنار آبى فرود آمدندو در زير نخله خرمائى كه از بى
آبى خشك شده بود منزل كردندمرد زبيرى سر خود را بلند كرده نگاهى به
نخله خشكيده خرما نمود وگفت:
«لو كان فى هذا النخل رطب لاكلنا منه»!
چه خوب بود اگر در اين نخله خرمائى بود كه از آن مىخورديم؟
امام حسن عليه السلام فرمود:
«و انك تشتهى الرطب»؟
-مگر تو ميل به خوردن رطب خرما دارى؟
مرد زبيرى گفت:آرى.
در اينوقت امام حسن عليه السلام كلماتى بر زبان جارى كردكه
حاضران نفهميدند ولى ناگهان ديدند نخله خرما سبز شد وبرگ آورد و
رطب در آن پديدار گشت!ساربانى كه همراه آنها بودو از وى شتر كرايه
كرده بودند با تعجب گفت:
«سحر و الله!»
بخدا سوگند سحر و جادو كرد!
امام حسن عليه السلام فرمود:
«ويلك ليس بسحر و لكن دعوة ابن نبى مستجابة».
واى بر تو اين سحر و جادو نيست،بلكه دعاى فرزند پيغمبرى است
كهمستجاب شده. (17) .
و خلاصه كلام آنكه معجزه و خرق عادت چنان نيست كهكارى نشدنى و
محال عقلى را پيمبران الهى انجام مىدادند،بلكهآنها بوسيله وسائل
نامرئى كه سر چشمه از تاثير نفوس نيرومند وقوى آنها مىگرفت و يا
بكمك فرشتگان الهى انجام ميشد و يا دراثر دعا و يا خواندن اسماء
اعظم الهى و يا وسائل ديگرى فاصلههاىزمانى و يا مكانى را كه
معمولا براى انجام كارها لازم استبهكمترين زمان و مكان تقليل
داده و يا صورتهائى را كه تغيير آنهابصورت ديگر سالها و قرنها وقت
لازم داشت در كمترين وقتممكن انجام مىدادند،و اين امر محال و غير
ممكنى نبوده،وهم اكنون با پيشرفت علم و تكنيك با مقايسه با زمانهاى
قديمنمونههائى از انجام اينگونه امور را بدستبشر و با كمك علم
وصنعت مشاهده ميكنيم-با اين تفاوت كه انبياء الهى بدون ايناسباب و
علل ظاهرى و با همان وسائل غير مرئى انجام مىدادند واينها با
وسائل مادى و محسوس-مثلا در زمانهاى قديم و با وسائلسفر و نقل و
انتقال انسانها و رسيدن خبرها از نقطهاى بنقطه ديگردر
آنروزها،گاهى ماهها و يا سالها طول مىكشيد تا انسانى ازنقطهاى از
كره زمين بنقطه ديگر سفر كند،و يا خبر و گزارشى ازجائى بجاى ديگر
منتقل شود،ولى امروزه همان سفر چند ماهه و ياچند ساله و رسيدن همان
خبر در آن مدت طولانى بكمك وسائلجديد در فاصله چند ساعت و يا چند
دقيقه و ثانيه انجام مىشود!
و يا تبديل جسمى بىجان و مرده بصورت جسمى جاندار وزنده سابقا
سالها وقت لازم داشت كه امروزه خيلى از اين وقتها راكم كردهاند و
همچنان در كم كردن فاصلههاى زمانى و مكانى بهپيش مىروند...
اين درباره اصل معجزه و اما در مورد معجزات رسول گرامىاسلام و
بخصوص دو معجزه
معروف و بزرگى كه اشاره كرديم در آيندهمقدارى بحث و تحقيق
ميكنيم.
پىنوشتها:
1- در چند حديث كه در كتاب توحيد صدوق و غيره آمده از
امام معصوم سئوال شده كهآيا خدا قادر است كره دنيا را در
تخم مرغى قرار دهد بنحوى كه نه تخم مرغ بزرگ شودنه دنيا
كوچك گردد؟امام عليه السلام مىفرمايد:نسبت عجز بخداى
تعالى جايزنيست ولى اين كار هم شدنى نيست،يعنى قدرت خداى
تعالى بر امر محال تعلقنخواهد گرفت چون نشدنى است نه
اينكه خدا از اين كار عاجز است،و به تعبير ديگرنقص در قابل
است نه در فاعل.
2- سوره طه-آيه 19-21.
3- سوره طه-آيه 66.
4- سوره اعراف-آيه 116-117.
5- سوره قمر-آيه 49.
6- سوره حجر-آيه 21.
7- سوره طلاق-آيه 4.
8- سوره حجر-آيه 21.
9- سوره قمر-آيه 49.
10- سوره فرقان-آيه 2.
11- سوره اعلى-آيه 3.
12- سوره حديد-آيه 22.
13- سوره تغابن-آيه 11.
14- سوره مؤمن-آيه 62.
15- سوره هود-آيه 56.
16- تفسير الميزان ج 1 ص 78.
17- اثبات الهداه ج 5 ص 144.