قسمت هشتم
هجرت مسلمانانبه حبشه
چنانكه اهل تاريخ و جمعى از مفسرين در تفسير آيه مباركه:«لتجدن
اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدناقربهم
مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى...» (1)
گفتهاند:
پس از آنكه رسول خدا(ص)فشار و ستم بسيار مشركانقريش را بر
مسلمانان مشاهده نمود و ناتوانى خود را از كمك بهايشان و دفع ستم
از آنها ملاحظه كرد دستور هجرت به حبشه رابه ايشان داد و در صدد بر
آمد تا بدين وسيله آنها را از شر دشمنانآسوده سازد.متن دستور
آنحضرت را در اينباره به دو گونه نقلكردهاند.
نقل اول- روايتى است كه ابن هشام و طبرى و ابن اثير وديگران نقل
كردهاند كه متن آن چنين است كه بدون ذكر سندگفتهاند:چون رسول خدا
آن وضع را ديد به آنها فرمود:
«لو خرجتم الى ارض الحبشة فان بها ملكا لا يظلم عنده احد،و هى
ارض صدق حتى يجعل الله لكم فرجا مما انتم فيه...» (2) .
يعنى- خوب استبه سرزمين حبشه برويد كه در آنها پادشاهى استو
در كنار او به كسى ستم نمىشود،و آنجا سرزمين راستى است،تاوقتى كه
خداوند گشايشى براى شما از اين وضعى كه در آن بسر مىبريدفراهم
سازد و...
نقل دوم- نقلى است كه در تفسير مجمع البيان نيز بطور مرسلنقل
كرده و گفته است: رسول خدا(ص)هنگامى كه آنوضع رامشاهده نمود به
آنها دستور خروج بسر زمين حبشه را داده فرمود:
«ان بها ملكا صالحا لا يظلم و لا يظلم عنده احد...» (3)
كه البته جاى اين بحث و مناقشه هست كه آيا كداميك ازاين دو نقل
صحيحتر است زيرا بخاطر قيودى كه در نقل دوماست معناى حديث فرق
مىكند و اين شبهه به ذهن خطورمىكند كه شايد در نقل دوم دست تحريف
كنندگان و درباريانو جيره خواران شاهان و سلاطين دخالت كرده و
بهقول معروف«در ميان دعوا نرخ تمام كردهاند»و در ضمن نقليك
حديث،خواستهاند يك پادشاه صالح و غير ظالمى هم درطول تاريخ از
زبان رسول خدا(ص) بدنيا معرفى كرده باشند،همانگونه كه در ذيل حديثى
كه از رسول خدا(ص) دربارهانوشيروان-در داستان ولادت رسول
خدا(ص)-نقل شده بوديعنى حديث«ولدت في زمن الملك العادل...»و بطور
تفصيلبحث كرده و ساختگى و مجعول بودن آنرا از روى مدارك معتبرذكر
نموديم.
ولى بنظر مىرسد در هر دوى نقلهائى كه شده فرمايش
رسولخدا(ص)نقل به معنى شده و متن دقيق فرمايش رسول خدا(ص) ذكر
نشده باشد،گذشته از آنكه اين دو نقل مسند نيست و مرسلاست و تنها
در روايتى سند آن به ام سلمة مىرسد كه آنهم هماننقل او است
(4) و از اين رو بحث و مناقشه درباره آنها چندانموردى
ندارد،و البته جريانات بعدى صدق گفتار رسولخدا(ص)را طبق نقل اول
تا حدودى به اثبات رسانيد و بهرصورت آنچه قابل بررسى و بحث مىباشد
درباره اصل اين دستورو فرمان و بررسى اطراف و جوانب آن است كه از
چند نظر قابلبررسى است.
1- بحث درباره اصل دستور هجرت
كلمه«هجرت»در راه خدا براى ما-بخصوص پس از آنكههجرت رسول
خدا(ص)مبدء تاريخ اسلام قرار گرفت-كلمهاىآشنا و مقدس است،و قداست
آن نيز بيشتر از آيات كريمه قرآنىسرچشمه گرفته كه خداى تعالى
فرموده:
« ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله
اولئكيرجون رحمة الله...» (5) .
براستى آنانكه ايمان آورده و آنها كه مهاجرت كرده و در راه
خداجهاد كردهاند اينهايند كه رحمتخدا را اميد دارند...
و در جاى ديگر فرمود:
«الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و
انفسهماعظم درجة عند الله...» (6) .
آنانكه ايمان آورده و هجرت كردند و در راه خدا با مالها و
جانهاىخود جهاد نمودند اينها درجه بزرگترى در نزد خدا دارند...
و در سوره انفال فرموده:
« و الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله و الذين آوواو
نصروا اولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم» (7)
.
و آنانكه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا جهاد نمودهاند
وآنانكه آنانرا پناه و ماوى داده و يارى كردند آنهايند مؤمنان
حقيقى كهايشان را است آمرزش و روزى كريمانه...
و آنچه جلب توجه در اين آيات مىكند آنكه همه جا هجرتقبل از
جهاد در راه خدا و مقدم بر آن ذكر شده،يعنى همه جاپس از ايمان بخدا
بلا فاصله هجرت را بعنوان يك اصل عملى ووظيفه مقدس براى انسانهاى
با ايمان ذكر نموده و پس از آنمسئله جهاد در راه خدا با جان و مال
آمده است...
هجرت منشا خيرات و بركات دنيا و آخرت
و اساسا هجرت در راه خدا در قرآن كريم منشا بسيارى ازخيرات و
بركات و موجب پاداشهاى بزرگى در دنيا و آخرتمعرفى شده،آنجا كه
مىفرمايد:
«و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم في الدنيا
حسنةو لاجر الآخرة اكبر لو كانوا يعلمون،...» (8) .
و آنانكه در راه خدا هجرت مىكنند پس از آنكه مورد ستم
قرارگرفتند،محققا براى ايشان در دنيا نيكى و خوبى مهيا خواهيم كرد
وبراستى كه پاداش آخرت بزرگتر از آن است اگر بدانند.
و در سوره آل عمران فرموده:
« فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فى سبيلى و قاتلواو
قتلوا لا كفرن عنهم سيئاتهم و لادخلنهم جنات تجرى من تحتها
الانهارثوابا من عند الله و الله عنده حسن الثواب» (9)
پس آن كسانى كه هجرت كرده و از خانههاى خويش رانده شدند ودر
راه من مورد آزار و شكنجه قرار گرفتند همانا بزدائيم از ايشان
بديهاشانراو براستى كه در آوريم آنها را در باغهائى كه از زير آنها
نهرها روان استكه اين پاداشى است از نزد خدا و در نزد خدا است
پاداش نيكو.
و از همه جالبتر و با بحث ما مناسبتر اين آيات است
كهمىفرمايد:
« ان الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم
قالواكنا مستضعفين فى الارض قالوا ا لم تكن ارض الله واسعة فتها
جروا فيهافاولئك ماواهم جهنم و ساءت مصيرا الا المستضعفين من
الرجالو النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا
فاولئك عسى اللهان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا و من يهاجر في
سبيل الله يجد فيالارض مراغما كثيرا و سعة و من يخرج من بيته
مهاجرا الى الله و رسولهثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله و
كان الله غفورا رحيما» (10)
-آنها كه فرشتگان ايشانرا دريابند(و جانشان بگيرند)در حالى
كهبه خود ستم كرده(و به حال كفر و گناه از دنيا رفتهاند)فرشتگان
به آنهاگويند در چه وضعى بوديد؟گويند ما خوار شمردگان در زمين
بوديم(وتحتسلطه زورمندان نتوانستيم دين حق را انتخاب كرده و
بدستوراتآن عمل كنيم)فرشتگان بدانها گويند:آيا زمين خدا فراخ نبود
كه در آنهجرت كنيد!كه جايگاه اينگونه مردم دوزخ است و بد جايگاهى
است،جز آن ناتوان شمردگان از مردان و زنان و كودكانى كه نه
چارهاىتوانستند و نه راه بجائى بردند كه اينان اميد استخدا از
ايشان در گذرد كهخداوند بخشايشگر و آمرزنده است،و كسى كه هجرت كند
در راه خدابيابد در زمين هجرتگاههاى بسيار و فراخى،و كسى كه از
خانهاش بسوىخدا و رسول او هجرت كند و سپس مرگ او را دريابد همانا
پاداششبر خدا است و خدا است آمرزنده و مهربان.
كه در اين آيات كريمه نخست آنها را كه دل بخانه وكاشانه بسته و
حاضر به ترك ديار خود نگشته نكوهش كرده وآنانرا ستمكار به خويشتن
خوانده و از اينكه در زمين پهناور خداهجرت نكرده آنها را جهنمى و
دوزخى مىداند.
و ثانيا بعنوان يك دستور كلى بهمه آنهائى كه دل بخدابسته و به
او ايمان آوردهاند و در تنگنا و فشار قرار گرفتهاند دستورهجرت
داده و جاهاى بيشتر و روزى فراخ و زندگى بهتر را براىآنها تضمين
كرده...
و اگر مرگ او نيز در اين راه فرا رسيد اجر و پاداشش بر خدااست
كه خدا آمرزنده و مهربان است.و شايد چنانچه بعضى ازاساتيد گفتهاند
تعبيرى براى عظمت و بزرگى پاداش آنها،بهتر ازاين تعبير نبوده كه
قرآن فرموده:«فقد وقع اجره على الله»كه هركس پاداشش بر خدا باشد
همانند خود خدا كه ابدى و ازلى وسرمدى است،پاداش او نيز حد و حسابى
ندارد،همانند تعبيرىكه درباره شهيد فرمود:«عند ربهم يرزقون»و
مانند تعبير حديثقدسى درباره روزهدار كه مىفرمايد:
«الصوم لى و انا اجزى به»...
و امثال اين گونه تعبيرات كه در آيات و روايات آمده...
تذكر يك نكته
برخى از نويسندگان خواستهاند از اين آيه يك واقعيتتاريخى و
اجتماعى را نيز استفاده كنند و آن اينكه تمدنهاىبشرى و بسط و رشد
آنها و هم چنين تاسيس جامعههاى بزرگ وفرهنگها و غيره هميشه معلول
مهاجرتهاى اقوام و مللنيمه وحشى به روى زمين و سرزمينهاى پهناور
جهان بوده است وبراى اثبات آن نمونههائى مانند مهاجرت اقوام نيمه
وحشىآريائى به سوى جنوب و مغرب و مهاجرت اقوام سامى بهبين
النهرين و مصر و شمال آفريقا كه موجب تاسيس تمدنهاى عظيم گشتند و
مهاجرت قوم بنى اسرائيل از مصر به فلسطينو مهاجرت بربرها به غرب و
شرق و...و غيره را ذكر كردهاند،وحرف«برگسون»فيلسوف معاصر
فرانسوى و اصطلاح جامعه بستهو بازى را كه او ذكر كرده پيش كشيده،و
بحث را به جنگهاىصليبى كشانده كه جامعه اروپا هزاران سال در حصار
اروپاىدر بسته خود خفته بود تا از بركات جنگهاى صليبى و باز
شدندروازههاى شرق به روى آنها دروازههاى تمدن و اصلاحات نيزبر
روى آنها گشوده شد...و خلاصه در فوائد هجرت بمعناى اعمقلمفرسائى
زيادى كرده و سپس آيات كريمه قرآنى را نيز در بعدمهاجرت فكرى و
اعتقادى شاهدى بر آن گرفته و تفسيرنمودهاند...و بدنبال آن هجرت
مسلمانان را بحبشه و مدينهآوردهاند...
كه ما در اينجا مىگوئيم اصل اين مطلب كه هجرتمنشا تحول و
پيشرفت جوامع بشرى و باز شدن دروازههاى تمدن واصلاحات و رشد مادى
به روى آنها بوده عموميت آن جاى بحثو ترديد نيست،و كلى آن يك امر
مسلم و حقيقت تاريخىاست،و در اينكه جنگهاى صليبى هم براى
اروپائيان اين فايدهبزرگ را داشت ترديدى نيست،و گوستاولوبون
فرانسوى و ديگراننيز در اين باره بتفصيل سخن گفتهاند،و بگفته يكى
ازنويسندگان اروپائى:بيدارى اروپا و دوران اكتشافات و اختلافات و
رنسانس و آغاز مدنيت غرب يك سره معلولجنگهاى صليبى است...
(11)
و يا بگفته همين نويسنده فوق الذكر:«مطالعه مذاهب بسته وباز و
نيز جامعهها و تمدنهاى بسته و باز در تاريخ بشر اينحقيقت علمى را
در جامعه شناسى به اثبات مىرساند كههجرت-گسيختن پيوند جامعه با
زمين-جهان بينى انسانى رامتحول و گسترده مىسازد و در نتيجه يخهاى
انجماد و انحطاطاجتماعى و مذهبى و فكرى و احساسى ذوب مىشود،و
اجتماعرا كه جريان مىيابد،و در يك عبارت مهاجرت كه خود يكحركت و
انتقال بزرگ انسانى استبه بينش و در نتيجه به جامعهحركت مىبخشد
و آنرا از چهار چوب جامد خويش به مراحلمتصاعد ارتقاء و كمال منتقل
مىسازد...
در پس چهره هر مدنيتى مهاجرتى پنهان است و به سخن هرجامعه بزرگى
كه گوش فرا مىدهيم به زبان تاريخ يا اساطيرشاز هجرتى حكايت
مىكند...» (12) اينها بجاى خود.
اما سخن ما در اينجا بحث در فوائد هجرت به اين وسعت وگستردگى و
عموميت و كلى آن نيست و آيات قرآنى و رواياتهم هر هجرت و مهاجرتى
را مورد ستايش و مدح قرار نداده استبلكه در اين آيات سخن از هجرت
مردمانى است كه در اثر تعليمپيامبرى الهى و ابلاغ رسالت وى آئينش
را پذيرفته و جان دل بهسخنش داده و پذيرا گشته،و در نتيجه مورد
بىمهرى و آزارخويشان و شكنجه و تهديد مردمان شهر خويش قرار گرفته
وحفظ دين الهى براى آنها دشوار و غير قابل تحمل گشته است،بطوريكه
سخت در تنگنا و فشار زندگى قرار گرفتهاند و دين خودرا در مخاطره
مىبينند...
اين چنين افرادى براى چاره جوئى بنزد پيامبر خدا رفته و از
اوراه چاره مىجويند و رسول خدا بكمك وحى الهى آنها را بههجرت و
ترك شهر و ديار و جدائى از خويشان و مردمان مشرك وكافر دستور داده
و زمين خدا را براى حفظ دين و معيشت وزندگى ايشان فراخ و وسيع
معرفى كرده كه اگر احيانا ترسى ازاين بابت در دل دارند و نگران وضع
آينده خود در سرزمين غربتاز نظر معنوى و مادى هستند ترس آنها را
بر طرف نموده و آنها رابه الطاف بيكران و رحمت واسعه الهى اميدوار
سازد،و البته اينهجرت نيز ممكن است پىآمدها و ثمرات مادى و معنوى
ديگرىهم داشته باشد كه مورد بحث و توجه قرار نگرفته...
و شاهد بر آنچه گفتيم خود آيات كريمه است كه هجرت دراين آيات
همه جا مقيد و محدود به هجرت در راه خدا و«مهاجرت فى الله»و
يا«مهاجرت فى سبيل الله»شده (13) كه ازقرينه اين آيات
ميتوان استفاده كرد كه قيد«فى سبيل الله»درآيات ديگرى (14)
نيز كه بدنبال جهاد و مجاهده آمده قيد«مهاجرت» هم كه قبل از
جهاد قرار گرفته استباشد،و البته از آنجا كهقرآن براى همه زمانها
و تعليم همه انسانها آمده بر طبق شيوه ورسمى كه دارد مطلب را بطور
كلى و براى همه مؤمنان و همهزمانها ذكر فرموده،و گاهى هم بعنوان
نمونه و الگو افراد يااقوامى را بطور مثال ذكر مىنمايد.
و در اينجا نيز چنانچه مرحوم علامه طباطبائى(ره)و
ديگرانگفتهاند:اين آيات اگر چه سبب نزول آن در جزيرة العرب و
درزمان رسول خدا(ص)و هجرت به مدينه نازل شده ولى روىملاكى كه در
آن هست اين حكم را براى همه مسلمانها و درهمه زمانها مقرر فرموده
كه بر هر مسلمانى لازم است در جائىسكونت گزيند كه قدرت ياد گرفتن
دستورات دينى و عمل بهآن را داشته باشد و در غير اين صورت بايد از
آن سرزمين هجرتكند،چه آنكه آن سرزمين از نظر اسمى و آمارى كشور
اسلامىباشد يا كشور كفر و شرك... (15) .
و به عبارت ديگر از آنجا كه قرآن كريم براى ساختنانسانهاى
نمونه و رساندن آنها به كمال مطلق و مطلوبشان كههمان تقرب به خداى
تعالى و وصول به اوست آمده هميشه محورتعليمات و فرامين خود را روى
ايمان و حركتبسوى او و بنام اوو در راه او و محبتبه او قرار داده
است و معيار قبولى و صحتآنرا نيز انجام عمل بقصد قربت و خالص براى
او قرار داده استزيرا چنين حركت و جهتگيرى است كه انسانرا به
كمالانسانيت مىرساند نه اصل حركت و عمل،اگر چه آن عملممكن است
فوائد مادى و معنوى ديگرى را هم به ارمغان آورد وعائد عمل كنندگان
به آن گرداند...و از اينرو مىبينيم همه جامعيار ارزش اعمال و محور
آنها روى آن اعمالى است كهتكيهگاه الهى داشته باشد،فى المثل اگر
به تقوى ارزش مىدهدآن تقوائى ارزش دارد كه الهى باشد«و من يتق
الله...»«ياايها الذين آمنوا اتقوا الله...»و اگر شهيد داراى آنهمه
مقامات والاو ارزشهاى و اجرهاى دنيائى و آخرتى است مقيد به آن گشته
وشهيدى است كه در راه خدا كشته شده باشد«قتلوا فىسبيل الله...»«و
لئن متم او قتلتم فى سبيل الله...»و جهاد وهجرت و انفاق و هر عمل
خير ديگرى نيز هنگامى اهميت و ارزشدارد كه انگيزه و تكيه
گاهش«الله»باشد كه البته بايد گفت«اين سخن بگذار تا جاى دگر»و
بايد در جاى ديگرى روى آن به تفصيل بحث كرد.و از اينرو مىگوئيم كه
هجرتها اگر چهمنشا تمدنها و تحولهاى بسيارى در جهان شده،اما در
بسيارى ازجاها چون با ايمان الهى و تقواى الهى توام نبوده از
استعمار واستثمار ملتهاى ديگر و زورگوئى و احيانا اخراج ملتهاى
بومى واصيل از سرزمينها،سر در آورده كه بهترين نمونهاش
هجرتانگليسىها بسرزمين امريكا است كه پس از ورود به آنجاسرخ
پوستان بومى آنجا را به روز سياه نشانده و زمينها وسرزمينهاشان را
گرفتند و آنها را بيرون كرده و بسيارى از آنها راكشتند.
و يا هجرت اروپائيان بسرزمين آفريقا،كه منشا استعماربسيارى از
كشورهاى فقير و بدبخت آفريقا و بيغما رفتن معادن وثروتهاشان بدست
همين مهاجرين گرديد،و هنوز هم دست ازجان آن مردم ستمكشيده و محروم
و بى رمق بر نمىدارند،و هرروز در آفريقاى جنوبى پس از قرنهاى
متمادى عدهاى از اينبىگناهان بدست اقليتى مهاجر سفيد
پوستيغماگر به قتلمىرسند و يا آواره مىشوند.
و يا هجرت صهيونيستهاى جهانخوار بسرزمين فلسطينمقدس كه با كمك
قدرتهاى بزرگى چون انگليس و امريكاميليونها فلسطينى را از سرزمين
خود آواره كرده و دولت غاصباسرائيل را در آنجا تشكيل دادند و هر
روز به قسمتى از سرزمينهاى كشورهاى اسلامى هم جوار خود حمله كرده و
آنها رابه اشغال خود در آوردند،و بيش از چهل سال است كه با
كمالوقاحت و بىشرمى و با كمك قدرتهاى شيطانى روزانه بطورمتوسط
بيش از ده نفر از ساكنين اصلى آن سرزمينها را بخاك وخون كشيده و
يا زندان و تبعيد مىكنند،و يا با بدترين شيوههاىقرون وسطائى
شكنجه كرده و زنده بگور مىكنند و يا همانجنگهاى صليبى كه براى
اروپائيان سبب جهش علمى و تحولفرهنگى گرديد،اما در اثر همان بى
تمدنى و طبع خونخوارى كهداشتند سبب هزاران ويرانى و كشتارهاى دسته
جمعى وتجاوزات ناموسى بدست اروپائيان بىفرهنگ گرديد كه تاريخاز
نقل آنها شرم دارد...و نمونههاى ديگر...
اينها هم همه آثار همين هجرتها است!
پس بطور كلى هجرتها را نمىتوان منشا خيرات و تمدن وموجب ارتقاء
و تكامل انسانها دانست،و از همين رو قرآن كريمنيز هجرت را با همان
معيار الهى و انگيزه انسانى و دينى آن موردستايش و منشا پاداشها و
تكاملهاى مادى و معنوى مىداند...
2-دستور هجرت به حبشه به چه منظورى بود؟
دومين مطلبى كه در اين حديث جلب توجه مىكند انتخاب حبشه از طرف
رسول خدا(ص) براى هجرت مسلمانان بود كه بااندكى تحقيق و دقت علت
اين انتخاب بخوبى روشن مىشود ومعلوم ميگردد كه رهبر بزرگوار اسلام
روى همان درايت و حسنسياست و تدبيرى كه اشتبهترين و سالمترين و
بلكهنزديكترين جاى را انتخاب فرمود كه به قسمتى از آنها ذيلا
اشارهمىشود:
اول- وجود پادشاهى چون«اصحمة بن ابحر»كه به لقبسلاطين حبشه
به«نجاشى»معروف گرديده و همانگونه كهرسول خدا(ص)فرموده بود و
جريانات بعدى هم نشان دادپادشاهى بود كه حاضر نبود در محدوده سلطنت
او بكسى ظلمشود،و اين خود بزرگترين علت اين انتخاب بود،و رسول
خدا(ص) مىخواست تا مسلمانان را بجائى راهنمائى كند كه با
رفتنبدانجا و تحمل دشواريهاى زندگى در غربت و دورى از وطن وخانه و
كاشانه و خويشان، از شكنجه و ظلم مشركان آسوده شوندو دچار ظلم و
ستم ديگرى نشوند كه بقول آن شاعر«از چنگالگرگى در روند و دچار گرگ
ديگرى شوند...».
دوم- جاهائى كه مسلمانان مىتوانستند بدانجاها هجرت كنندعبارت
بود از:
الف- استانهاى ديگر جزيرة العرب كه قبائل بدوى و اعرابدر
آنجاها سكونت داشتند و با سابقهاى كه از آنها داريم و در جريانات
سالهاى بعد از هجرت و سراياى بئر معونه و رجيع وجاهاى ديگر نشان
دادند نسبتبه اسلام و پذيرفتن آئينآنحضرت و مؤمنان سختترين
مردمان بودند،و هيچگاه حاضرنبودند مسلمانان مهاجر را در كنار خود
بپذيرند و روى روابط وعلاقههاى تجارى و اقتصادى كه با قريش داشتند
هيچ بعيد نبودكه اگر مهاجرين بنزد آنها ميرفتند در داد و ستدهاى
سياسى وتوطئههاى ديگر آنها را دستبسته تحويل مشركان
قريشدهند...چنانچه نمونههائى از اينگونه كارها و توطئهها پس
ازهجرت رسول خدا(ص) بوضوح ديده مىشود.و شايد بخاطرهمين خوى سخت و
سنگدلي آنها بوده كه قرآن كريمدربارهشان فرموده:
«الاعراب اشد كفرا و نفاقا و اجدر الا يعلموا حدود ما
انزلالله...» (16) .
عربها در كفر و نفاق سختتر هستند،و شايستگى بيشترى براى
آندارند كه حدود و مرزهاى آنچه را خدا فرود آورده ندانند...
و در جاى ديگر فرموده:
«قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما
يدخلالايمان فى قلوبكم...». (17)
عربها گفتند ايمان آورديم بآنها بگو ايمان نياوردهايد ولى
بگوئيداسلام آوردهايم ولى ايمان در دلهاى شما در نيامده...
ب- جاى ديگرى كه ممكن بود رسول خدا(ص)آنها را بهرفتن آنجا
راهنمائى و تشويق كند كشور ايران بود،كه آن همجاى امنى براى
مسلمانان نبود گذشته از دورى راه آن كه براىمسلمانان مستضعف و
محروم آن روز-كه بيشترين مهاجران ازهمين طبقه بودند-طى چنين راه
دور و دراز و گذشتن از آنكويرها و بيابانهاى خطرناك و بىسر و ته
حجاز براى آنهاغير مقدور بود.
تازه وقتى به ايران مىرسيدند با يك محيط پر از فساداشرافيت و
زندگى طبقاتى دوران ساسانيان و خفقان شديد وبيدادگرى و ساير
انحرافات فكرى و اجتماعى مواجه مىشدند كهبقول معروف از چالهاى
در آمده و در چاهى مىافتادند...
مگر همين«كسرى»پادشاه ايران نبود كه وقتى نامهرسول
خدا(ص)بدست او رسيد كه او را به پذيرش اسلام دعوتكرده بود نامه
آنحضرت را پاره كرد و با كمال غرور و نخوتگفت:
«يكتب الى بهذا و هو عبدى»!
كسى كه خود بنده من استبه من اينگونه نامه مىنويسد...!
و سپس به«باذان»كه استاندار او در يمن بود نوشت:
دو نفر سرباز بسوى اين مردى كه در حجاز است گسيل دارتا او را
بنزد من آرند...و او نيز دو نفر را بمدينه فرستاد...تا آخرداستان
كه انشاء الله در جاى خود مذكور خواهد گرديد...
ج- از آنچه در بند«ب»ذكر شد وضع يمن نيز روشنمىشود،زيرا يمن
نيز در آن روز مستعمره ايران بود و حاكم واستاندار آنجا از جانب
پادشاه ايران تعيين مىشد و در آن روزگارهمانگونه كه ذكر شد
احتمالا«باذان»استاندار آنجا بوده،وهرگز بدون اجازه پادشاه ايران
نمىتوانستبه مهاجرين مكه پناهدهد و يا اگر او دستورى مىداد
نمىتوانست از آنها حمايت ودفاعى بكند...
د- از جاهاى ديگرى كه آنها مىتوانستند بدانجا هجرتكنند
سرزمين«حيرة»بود كه آنجا نيز صرفنظر از راه دورى كهداشت و همان
مشكل گذشتن از واديهاى دور و دراز و كويرهاىزياد را بدنبال
داشت،آنجا نيز تحتسيطره و استعمار ايران ادارهمىشد بشرحى كه در
تواريخ مذكور است...
ه- و از آنجمله كشور شام بود كه آنجا نيز گذشته از دورى وبعد
مسافت و مشكل گذشتن از همان واديهاى بى سر و ته حجازمحل رفت و آمد
كاروانهاى قريش در فصول مختلف و بازارىبود براى فروش اجناس تجارتى
مردم مكه،و روشن بود كه درچنين محلى نيز اطمينان و آسايشى براى
مهاجرين وجود نداشت و ممكن بود مشركين قريش بكمك حاكمان شام و
تاجرانسودجو و پر نفوذ آنجا بتوانند آنها را به مكه باز
گردانند...
كه در اين جهت كشور حيرة و يمن نيز با آنجا مشترك بودند،و
آنجاها نيز محل رفت و آمد كاروانهاى قريش و داد و ستد ومعاملات
تجارتى آنها بود.
و بدين ترتيب معلوم مىشود جائى نزديكتر و مطمئنتر ازحبشه نبود
و بخصوص كه پادشاه آنجا«اصحمة»مردىعدالت پيشه و اصلاح طلب بود،و
از مسيحيان با ايمان و دانشمندبه شمار مىرفت،و چنانچه برخى از اهل
تاريخ گفتهاند: امدادهاى غيبى هم كمك كرد و هنگامى كه نخستين گروه
ازمهاجرين براى سفر به حبشه به كنار درياى احمر رسيدند يككشتى به
گل نشسته بود و هنگامى كه آنها رسيدند از گل بيرونآمد و هر كداميك
از آنها توانستند با پرداخت نصف دينار كرايهخود را با آن كشتى به
حبشه برسانند.
3-اهداف ديگر اين هجرت و دستور
در بخش اول از اين قسمت قدرى درباره هدفرسول خدا(ص)و اصل موضوع
هجرت در قرآن كريم بحثشد وخلاصه آن شد كه هدف اصلى رسول خدا تاييد
اين سنتخدائىو امضاء اين قانون الهى يعنى سنت هجرت بود كه در
ميان پيامبران ديگرى چون ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام
وپيروانشان نيز سابقه داشت و اين راه به روى آنها باز شده بود
تاكسانى كه نمىتوانند آئين الهى خود را در ميان دشمنان دين
يادگرفته و انجام دهند مجبور نباشند زير شكنجههاى جانكاه وتحمل
فشارهائى كه غالبا طاقت آن را هم نداشتند صبر كنند وراه گريز و
نجاتى هم نداشته باشند،بلكه براى آنها و همهانسانهاى مؤمن تاريخ
اين راه بعنوان يك قانون الهى و دستوردينى باز و بلكه گاهى بصورت
الزامى واجب است كه دين وآئين خود را برداشته و بجاى سالمتر و
مطمئنترى كه بتوانند آن رانگهدارى كرده و از شر دشمنان آسوده
باشند بروند و آزادانه و بااطمينان به انجام اعمال دينى و مراسم
مذهبى خود بپردازند ونگران زندگى و روزى و وضع حال خود هم نباشند
كه سرزمينخدا فراخ و نعمتهاى الهى همه جا است و به گفته آن
شاعرپارسى زبان:
نتوان مرد بسختى كه در اينجا زادم كه بر و بحر فراخ است و آدمى
بسيار
اما هدف اين هجرت تنها باين مطلب بسنده نمىشد وچنانچه معلوم
است اهداف عاليه ديگرى هم در اين هجرتمورد نظر بوده كه از گستردگى
آن و چهرههاى سرشناسى كهدر ميان مهاجرين ديده مىشود اين اهداف
بدست مىآيد...
زيرا بگونهاى كه در شرح ماجرا در صفحات آينده خواهيمخواند در
ميان مهاجرين افراد مستضعف و محروم و شكنجهشدهاى چون عبد الله بن
مسعود كه از وابستگان قبائل بود و جزءآنها نبود كمتر به چشم
مىخورد.
و بيشتر آنها از قبائل معروف و پر جمعيتى بودند كه
موردحمايتسران قبيله و افراد خود بودند و كسى نمىتوانستبه
آنهاصدمه و آزارى برساند،مانند جعفر بن ابيطالب از بنىهاشم وعثمان
بن عفان از بنى اميه،و عبد الله بن جحش و زبير بن عوام ازبنى اسد،و
عبد الرحمن بن عوف از بنى زهره و ديگران كه هر كداماز قبائل معروف
و سرشناس قريش مانند قبائل تيم و عدى وبنى عبد الدار و بنى مخزوم و
غيره بودند و بلكه گاهى خود آنها نيزاز شخصيتهاى مورد احترام قبيله
خود و يا قبائل ديگر بودند...
و از اين گذشته اگر تنها اين موضوع مورد هدف بوده خوببود
هنگاميكه ترس آنها برطرف مىشد و جاى امنى در كناررسول خدا(ص)در
غير شهر مكه پيدا مىكردند بازگشته و بهزندگى در كنار رهبر اسلام
و خويشان و نزديكان خود ادامهمىدادند،در صورتيكه همانگونه كه
ميدانيم و در بخشهاى آيندهخواهيم خواند جمع زيادى از آنها مانند
جعفر بن ابيطالب حدودپانزده سال در حبشه ماندند و پس از هجرت رسول
خدا(ص)بهمدينه و آماده شدن محيط آزاد و اسلامى براى تعليم و تربيت
و انجام مراسم دينى بازهم به توقف خود در آن سرزمين ادامه داده وتا
سال هفتم هجرت در حبشه ماندند...
هدف عالى ديگرى هم كه مىتواند مورد نظر قرار گرفته باشدهمان
صدور اسلام و انقلاب اسلامى بكشورهاى همجوار و بهخصوص كشور دست
نخورده و آمادهاى چون حبشه و به فرمايشرسول خدا«سرزمين صدق»كه
معلوم مىشود از آلودگيها وآميزشهاى منحرف و جبه دور بوده و مرد
خوش قلب و با صفا وپرقدرتى همچون نجاشى پادشاه حبشه بر آن حكومت
مىكرده...
و اين هم خود دستور و قانونى است كه همه پيمبران الهى وپيروان
آنها داشته و دارند كه پيام حق را به هر وسيله كه مىشودبگوش
جهانيان برسانند و تبليغ كنند،و بهترين وسيله براى اينكار در آن
روزها همين مسافرتها و هجرتها بوده و همانگونه كهميدانيم اين
هجرت از اين نظر هم بسيار موفقيت آميز بود و چنانچهمىخوانيم
اينان توانستند مهمترين مركز قدرت و تصميمگيرىحبشه يعنى قلب شخص
شاه حبشه را تسخير نموده و او را مسلمانكنند...و براى قرنها اسلام
را در سرزمين حبشه و كشورهاىهمجوار آن پا برجا نمايند كه هنوز هم
مسلمانان زيادى در آنجاوجود دارند.بشرحى كه پس از اين خواهد آمد.
4- آيا يك هجرت بود يا دو هجرت
مورخين عموما گفتهاند:مسلمانان دوبار به حبشه هجرتكردند بار
اول يك گروه چهارده نفره يا پانزده نفره مركب از ده مردو چهار
زن،كه در ماه رجب سال پنجم بعثت در نيمه شبى از مكهخارج شده و خود
را به حبشه رساندند،و اينها حدود سه ماه درآنجا ماندند و در ماه
شوال در همان سال پنجم به مكهبازگشتند...
و سبب بازگشت آنها نيز آن شد كه به آنها خبر رسيد كهاهل مكه
مسلمان شده و اختلاف ميان آنها و رسول خدا(ص) بر طرف گشته
(18) و آنها نيز خوشحال و مسرور گشته و بسوى مكهبازگشتند
ولى به پشت دروازههاى مكه كه رسيدند معلوم شد اينخبر نادرست و
دروغ بوده و چنانچه گفتهاند:چند تن از آنهادوباره به حبشه
بازگشتند و بقيه نيز هر كدام در پناه يكى ازبزرگان قريش خود را
بمكه رسانده و وارد شهر شدند (19) ...
و بار دوم پس از اين هجرت بود كه با هجرت جعفر بنابيطالب و
همسرش اسماء بنت عميس شروع شد و بدنبال اوجمع ديگرى نيز تدريجا به
آنها ملحق شدند و در پايان عدد آنهابه هشتاد و سه مرد و نوزده زن
(20) رسيد بجز بچههائى كه همراه آنهابودهاند،كه البته اين
رقم در صورتى است كه عمار بن ياسر وابو موسى اشعرى را هم جزء آنها
بدانيم كه مورد ترديد و اختلافاست...و اين آخرين رقمى است كه در
هجرت دوم حبشه ذكركردهاند،ولى ممكن ستبگوئيم هجرت به حبشه يك
هجرتبيش نبوده كه در دو مرحله يا بيشتر انجام شده، چنانچه
هجرترسول خدا(ص)و مسلمانان را به مدينه يك هجرت بيشترمحسوب
نمىدارند اگر چه در طول بيش از يك سال انجامگرديده است...
و ما در اينجا نام برخى از سرشناسان ايشان را كه دربخشهاى بعدى
نيز نيازمند به دانستن آن هستيم براى شما ذكرمىكنيم و بدنبال سخن
خود باز مىگرديم:
جعفر بن ابيطالب-از بنى هاشم-با همسرش اسماء-كهعبد الله بن
جعفر نيز از آندو در حبشه بدنيا آمد-كه در هجرت مرحلهدوم-و برخى
هم او را جزء مهاجرين اول دانستهاند. (21)
زبير بن عوام-از بنى اسد بن عبد العزى-در هجرت اول.
مصعب بن عمير-از بنى عبد الدار-در هجرت اول.
عبد الرحمن بن عوف-از بنى زهرة-در هجرت اول.
عثمان بن عفان-از بنى امية-در هجرت اول كه همسرش رقيهدختر رسول
خدا(ص)را نيز با خود برد.
عبد الله بن جحش-از بنى اسد بن خزيمة-كه با همسرشام حبيبه دختر
ابو سفيان بحبشه هجرت كرد و چنانچه در جاىخود مذكور خواهد شد وى
در حبشه دست از اسلام كشيد و بهدين نصرانيت در آمد و همسرش«ام
حبيبه»از او جدا شد و چوناين خبر به رسول خدا(ص) رسيد براى نجات
يك زن مسلمان وبا ايمان و بزرگ زاده كه در اثر پذيرفتن اسلام و
ايمان بهرسول خدا(ص)از محيط خانوادهاش دور گشته بود و اكنون دچار
يكشكست روحى ديگر و مشكلات تنهائى در غربتبود نامهاى بهنجاشى
نوشت و بوسيله او ويرا براى خود خواستگارى نموده و بهعقد خود
درآورد تا پس از گذشت مدتى زياد بمدينه آمد و درخانه رسول خدا(ص)
جاى گرفتبشرحى كه بعدا خواهيد خواند-انشاء الله تعالى-
عثمان بن مظعون-از بنى جمح-در هجرت اول-كه با پسرشسائب بن
عثمان و دو برادرش قدامة بن مظعون و عبد الله بن مظعونبدانجا رفت.
عمار بن ياسر-كه از حلفاء و هم پيمانان بنى زهرة بود-در هجرت
دوم-
ابو سلمة-از بنى مخزوم-كه با همسرش ام سلمة(كه بعدهابهمسرى رسول
خدا در آمد) بحبشه هجرت كردند-در هجرت اول-
عبد الله بن مسعود-از حلفاء و هم پيمانان بنى هذيل-درهجرت دوم-
ابو عبيده جراح-از بنى الحارث-در هجرت دوم.
عبد الله بن حارث-از بنى سهم-در هجرت دوم،و او ازشعراى عرب بود
كه چون بحبشه رفتند و آسوده خاطر گشتنداشعارى در اينباره گفت كه از
آنجمله استشعر زير:
يا راكبا بلغن عنى مغلغلة من كان يرجو بلاغ الله والدين كل امرى
من عباد الله مضطهد ببطن مكة مقهور و مفتون انا وجدنا بلاد الله
واسعة تنجى من الذل و المخراة و الهون فلا تقيموا على ذل الحياة و
خز ى فى الممات و عيب غير مامون انا تبعنا رسول الله و اطرحوا قول
النبى و عاشوا فى الموازين
5- علتبازگشت مهاجرين نخست و افسانه«غرانيق»
جمعى از اهل تاريخ و مفسران اهل سنت نقل كردهاند كهسبب مراجعت
مهاجرين اول بمكه آن بود كه شنيدند مشركانقريش بخاطر گفتارى كه از
رسول خدا(ص)شنيدهاند و در آنگفتار از بتهاى اهل مكه تمجيد و مدح
شده استبا آنحضرت سازش و صلح كرده و دشمنيها بر طرف شده و ديگر
ميان آنهاصفا و صميميتبرقرار گشته است.
و آن سخنى را هم كه رسول خدا(ص)بر زبان جارى كرده وموجب صلح و
سازش مشركان گشته سخنى بوده كه شيطانهنگام خواندن قرآن بر زبان
آنحضرت آورده و بتهاى مشركان رابخوبى و عظمتياد كرده و آنها
را«غرانيق»خوانده است.
و«غرانيق»در لغت عرب جمع«غرنوق»بمعناى پرندگانآبى يا
جوانهاى سفيد رو و شاداب ميباشد كه بتها در زيبائى وبلندى جايگاه
بدانها تشبيه شدهاند.
و اصل اين افسانه دروغ بگونهاى كه در صحيح بخارى وتفسير طبرى و
در المنثور و كامل ابن اثير و جاهاى ديگر با مختصراختلاف و اجمال و
تفصيل آمده اينگونه است كهرسول خدا(ص) وقتى شدت مخالفت مشركان را
با خود ديد دردل آرزو كرد كه اى كاش از جانب خداوند دستورى يا
آيهاىميرسيد كه موجب نزديكى آنها مىگشت و اين اختلاف ودشمنى بر
طرف ميشد.
تا آنكه روزى پس از آنكه حدود دو ماه از هجرت مسلمانانبه حبشه
گذشته بود رسول خدا بنزد مشركان آمد و در كنار آنهانشسته شروع
بخواندن سوره نجم كرد و هم چنان آيات اين سوره راخواند تا رسيد به
آيه:
« افرايتم اللات و العزى،و مناة الثالثة الاخرى».
يعنى آيا ديديد لات و عزى و مناة سيمين ديگر را؟
در اينجا شيطان دو جمله بر زبان آنحضرت جارى كرد كهموجب
خوشحالى و علاقه مشركان گشت و آن دو جمله اين بودكه بدنبال آن گفت:
« تلك الغرانيق العلى،و ان شفاعتهن لترتجى».
يعنى اينهايند پرندگان آبى(يا جوانان سفيد روى)بزرگ و براستى
كهشفاعت آنها مورد اميد است.
مشركان با شنيدن اين جمله خوشحال شده و تصور كردند كهخداى
آنحضرت براى استمالت و دلجوئى آنها اين دو جمله رابر او نازل كرده
و براى بتهاى آنها نيز نصيب و بهرهاى قرار دادهاست و مسرور
گشتند.مسلمانان نيز كه نميدانستند آنها وحىالهى نيست و شيطان بر
زبان او جارى كرده آن جملهها را با اوقرائت كرده و يقين داشتند كه
وحى الهى است و بوسيله جبرئيلنازل گشته...
و بدين ترتيب هم مسلمانان و هم مشركان بقيه آيات اينسوره را
بهمراه آنحضرت خواندند تا رسيد به پايان سوره و آيهسجده كه
مسلمانان همگى سجده كردند و مشركان نيز بهمراهآنها سجده كردند و
وليد بن مغيرة نيز كه حاضر بود ولى بخاطرپيرى و كهولت
نتوانستبسجده رود كفى از ريگهاى زمين را برگرفت و بر آنها سجده
كرد.و بگفته بخارى همه جن و انس باآنحضرت سجده كردند.
و در برخى از نقلها نيز آمده كه وقتى اين دو جمله بر
زبانآنحضرت جارى گشت مشركان مكه از خوشحالى آنحضرت رابر دوش خود
گرفته و در اطراف مكه گرداندند...
اين ماجرا گذشت تا چون شب شد جبرئيل بر آنحضرت نازلگشت و رسول
خدا(ص)آياتى را كه خوانده بود از سوره نجم باهمان دو جملهاى كه
شيطان بر زبانش جارى كرده بود براىجبرئيل خواند،و جبرئيل به
آنحضرت عرض كرد:اين دو جملهدر وحى الهى نبود،و تازه رسول
خدا(ص)فهميد كه آنرا شيطانبر زبان او جارى كرده و سخت نگران شد،و
در همين زمينهآيات زير در عتاب و سرزنش رسول خدا(ص)نازل گرديد:
«و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيرهو
اذا لا تخذوك خليلا،و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم
شيئاقليلا،اذا لاذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات ثم لا تجد لكعلينا
نصيرا...» (22) .
و هر آينه نزديك بود فريبت دهند از آنچه وحى كرديم بسوى تو
تادروغ بندى بر ما جز آن را و در آنهنگام تو را دوستخود
مىگرفتند،و اگرنبود كه تو را استوار نگه داشتيم همانا نزديك بود
كه اندكى بسوى ايشاننزديك شوى،و در آنوقت مىچشانيديم تو را دو
چندان زندگى و دو چندانمردن،و سپس نمىيافتى براى خويش در برابر
ما ياورى.
و نيز اين آيات در اينباره بر آنحضرت نازل گرديد:
«و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا اذا تمنى
القىالشيطان فى امنيته فينسخ الله ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله
آياته و اللهعليم حكيم،ليجعل ما يلقى الشيطان فتنه للذين فى
قلوبهم مرضو القاسية قلوبهم و ان الظالمين لفى شقاق بعيد...»
(23) .
و نفرستاديم پيش از تو فرستادهاى و نه پيامبرى جز آنكه هرگاه
آرزوميكرد مىافكند شيطان در آرزوى او،پس برميانداختخداوند آنچه
راشيطان مىافكند سپس استوار ميداشتخداوند آيتهاى خويش را كه
خدادانا و فرزانه است،تا بگرداند آنچه را كه شيطان مىافكند
آزمايشى براىآنها كه در دلشان بيمارى است و سنگ دلان،و براستى كه
ستمگران دردشمنى دور و دراز هستند.
و اين بود ملخص آنچه در صحيح بخارى و تفسير طبرى ودر المنثور
سيوطى و كامل التواريخ ابن اثير و كتابهاى ديگراهل سنتبا اجمال و
تفصيل نقل شده. (24) ولى اين افسانه دروغ و باطل گذشته
از اينكه با مبانىاعتقادى و اصول ما مخالف است (25) و
سند معتبرى هم از نظر ماندارد،با خود همين آيات نيز يعنى با آيات
سوره نجم و سورهاسراء و حج نيز سازگار نيست و مخالفت دارد،و
بعبارت ديگرشاهد و دليل بر بطلان آن در خود اين آيات بوضوح ديده
ميشود.
زيرا در خود سوره مباركه نجم،قبل از آيه«ا فرايتم اللاتو
العزى...»خداى تعالى درباره رسول خدا(ص)ميفرمايد:
«...و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى...».
و او از روى هوى و هوس سخن نمىگويد و نيست آن(سخن او)جزوحى كه
بدو وحى ميشود...
و پس از آن نيز ميفرمايد:
«...الكم الذكر و له الانثى،تلك اذا قسمة ضيزى،ان هىالاسماء
سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان...».
-آيا از آن شما است نر و از آن او است ماده؟اين قسمتى
استناهنجار،نيست آن(بتها)جز نامهائى كه شما و پدرانتان آنها را
بدانناميدهايد و خدا براى آنها فرمانروائى نفرستاده...
كه براى هر كس اطلاع مختصرى از معانى قرآن و ادبياتعرب داشته
باشد بخوبى روشن است كه آيات قبل و بعد اين دوجمله كه ادعا
كردهاند شيطان به دهان رسول خدا گذاردههيچگونه سازشى با آن
ندارد،و چگونه ممكن است كه خدابفرمايد:اين پيغمبر از پيش خود چيزى
نميگويد و هر چه ميگويدوحى الهى است...و از آنسو شيطان جملاتى بر
زبان اوبگذارد...؟
و چگونه ممكن است كه پيامبر گفته باشد:اين بتها همانندمرغان
دريائى بلند جايگاه هستند و اميد به شفاعتشان ميرود،وبلا فاصله پس
از آن بگويد:اين چه نامهائى است كه شما روىآنها گذاردهايد؟اينها
نيست جز نامهائى كه شما خود و پدرانتانبر آنها نهاده و خدا چنين
فرمانروائى براى آنها فرو نفرستاده؟!
و يا در آيات سوره اسراء كه خداوند صريحا ميفرمايد:ما تو رااز
افتراء و دروغ بستن نگاه داشتيم و گرنه نزديك بود به آنهامتمايل
شوى...؟
و آيات سوره حج نيز كه به اتفاق مفسران در مدينه نازل
شدهنمىتواند مربوط به داستانى باشد كه هفتسال قبل از هجرتاتفاق
افتاده؟
و بهر صورت مربوط ساختن اين آيات به داستان مزبور هيچراه و
دليلى ندارد،و بهمين هتبسيارى از دانشمندان و اهل تفسير نيز اين
داستان را منكر شده و آن را دروغ و مجعولدانستهاند مانند محمد بن
اسحاق و قاضى عبد الجبار و بيهقى ورازى و ديگران و غالبا
گفتهاند:اين داستان از مجعولات زنديقانو دسيسه ملحدان بوده،كه
ميخواستهاند بدينوسيله چهره مقدسرسول خدا(ص)را مشوه سازند و آيات
قرآنى و تعليمات اسلامىرا زير سئوال ببرند و براى اطلاع بيشتر
بايد به كتابهائى كهبتفصيل در اينباره قلمفرسائى كردهاند مراجعه
نمائيد. (26)
و انگيزه بازگشت مهاجران نيز چنانچه برخى احتمالدادهاند آن
بود كه پس از هجرت آنها بحبشه و اسلام جمعى ازبزرگان قريش و ديگران
كه در همان ماهها اتفاقافتاد مشركان قريش بفكر افتادند كه اين
شكنجه و آزارها كهسودى نداشتبلكه اثر معكوس پيدا كرد و خوب است
اگر چهموقت هم شده دست از شكنجه و آزار مسلمين بردارند و
راهديگرى را براى جلوگيرى از گسترش اسلام در پيش گيرند،وبهمين
منظور مدتى دست از آزار مسلمانها كشيدند و اين خبربگوش مهاجران
رسيد و خيال كردند تصميم آنها عوض شده و ياتحولى ايجاد گرديده...
و از طرفى براى نجاشى پادشاه حبشه نيز اتفاق ناگوارىافتاد و
جمعى از مردم كشورش بر ضد او قيام كردند (27)
،ومسلمانان مهاجر كه مورد حمايت او بودند بفكر افتادند بهتر استدر
اين موقعيت از حبشه خارج شوند تا از ناحيه آنها مشكلى براىنجاشى
پيش نيايد،و اين دو جهتسبب شد كه آنها تصميم بهبازگشت
گرفتند.بشرحى كه قبل از اين گذشت...
پس از هجرت بحبشه
مهاجران در حبشه سكونت كرده و دور از آنهمه آزار وشكنجهاى كه
در مكه بجرم پذيرفتن حق و ايمان بخدا و پيغمبر اوميديدند زندگى
آرام و بى سر و صدائى را در محيطى امن شروعكردند،اگر چه هجرت از
وطن مالوف و دست كشيدن از خانه وزندگى و كسب و كار براى آنها دشوار
و سختبود ولى در برابرآنهمه آزار و شكنجه و ناسزا و تمسخر و
محروميتهاى ديگرى كهدر مكه داشتند اين سختيها بحساب نمىآمد تا چه
رسد كه آنهارا غمناك و متاثر سازد.
از آنسو مشركين مكه كه از ماجرا مطلع شده و ديدندمسلمانان از
چنگالشان فرار كرده و در حبشه بخوشى و آسايشبسر مىبرند در صدد
برآمدند تا بهر ترتيبى شده بلكه بتوانند آنها رابمكه باز گردانده و
بدين ترتيب از مهاجرت افراد ديگر جلوگيرىكرده و ضمنا از انتشار
اسلام بساير نقاط و كشورها-كه از آنبيمناك بودند-ممانعتبعمل
آورند.
بهمين منظور انجمنى تشكيل داده و قرار شد دو نفر را بهنمايندگى
از طرف خود بنزد نجاشى بفرستند و هدايائى هم درنظر گرفتند كه
بهمراه آندو براى وى ارسال دارند و از او بخواهندافراد مزبور را هر
چه زودتر بمكه باز گرداند.
اين دو نفرى را كه انتخاب كردند يكى عمرو بن عاص وديگرى عمارة
بن وليد (28) بود،عمرو بن عاص به زيركى و سخنورىو
شيطنت معروف بود و عمارة بن وليد يكى از رشيدترين وزيباترين جوانان
مكه و شخص شاعر و جنگجوئى بوده،و چونخواستند حركت كنند عمرو بن
عاص همسر خود را نيز با خود برد-و شايد هم روى درخواستخود آن
زن،عمرو بن عاص او رابهمراه خود برده-.
اينان به جده آمده و چون سوار كشتى شدند مقدارى شرابنوشيدند و
در حال مستى عمارة بعمرو بن عاص گفت:به زنتبگو مرا ببوسد،عمرو عاص
از اينكار خوددارى كرد،و عمارة نيزدر صدد بر آمد تا عمرو عاص را
بدريا انداخته غرق كند و با همسراو در آميزد،و بدين منظور هنگامى
كه عمرو عاص بىخبر ازمنظور او بكنار كشتى آمده بود و امواج دريا
را تماشا ميكرد ازپشتسر او را حركت داد و بدريا انداخت ولى عمرو
عاص باچابكى خود را بطناب كشتى آويزان كرد و بكمك كاركنانكشتى و
مسافران ديگر خود را از سقوط در دريا نجات داد-و هيچبعيد نيست
تمام اين جريانات طبق نقشه همان زن و دسيسهاىكه او داشته و عمارة
را به اجراى آن وادار كرده انجام شده باشدو بهر ترتيب كه بود عمرو
عاص نجات يافت ولى روى زيركى وسياستى كه داشت اين جريان را حمل بر
شوخى كرده و چنانچهعمارة مدعى شده بود كه غرضى جز شوخى نداشتم
عمرو عاص باخنده ماجرا را برگزار كرد اما كينه او را در دل گرفت تا
درفرصت مناسبى اين عمل او را تلافى كند و انتقام خود را بگيرد.
در پيشگاه نجاشى
و بهر صورت عمرو عاص و عمارة به حبشه وارد و بگفته برخىقبل از
آنكه بنزد نجاشى بروند پيش درباريان و سركردگان لشكر و بزرگان حبشه
كه سخنشان نفوذ و تاثيرى در نجاشى داشت رفتهو هدايائى نزد ايشان
بردند،و ماجراى خود و هدف و منظورمسافرتشان را بحبشه بآنها اطلاع
داده و آنها را با خود هم عقيده وهمراه كردند كه چون در پيشگاه
نجاشى سخن از مهاجرين مكهبميان آمد شما هم ما را كمك كنيد تا
نجاشى را راضى كردهاجازه دهد ما اين افراد را بمكه باز گردانيم،و
آنها را تسليم ماكند.
آنها نيز قول همه گونه مساعدت و همراهى را بعمرو عاص وعمارة
دادند،و براى ملاقات آنها وقت گرفته آنانرا بنزد نجاشىبردند،و چون
هداياى قريشى را نزد نجاشى گذارده و نجاشى ازوضع قريش و بزرگان مكه
جويا شد آندو در پاسخ اظهار داشتند:
اى پادشاه!گروهى از جوانان نادان و بىخرد ما بتازگى ازدين خود
دست كشيده و آئين تازهاى آوردهاند كه نه دين ما استو نه دين
شما،و اينان اكنون بكشور شما گريخته و بدين سرزمينآمدهاند،بزرگان
ايشان يعنى پدران و عموها و رؤساى عشيره وقبيلههاشان ما را پيش
شما فرستاده تا دستور دهيد آنها را بنزدقريش كه بوضع و حالشان
آگاهترند باز گردانند.
سكوتى مجلس را فرا گرفت،عمارة و عمرو عاص نگرانند تامبادا نجاشى
دستور دهد مهاجرين را احضار كرده و با آنها دراينباره گفتگو
كند،زيرا چيزى براى بهم زدن نقشهشان بدتر از اين نبود كه نجاشى
آنها را ببيند و سخنانشانرا بشنود.
در اينوقت درباريان و سركردگانى كه قبلا خود را آمادهكرده
بودند تا دنبال گفتار فرستادگان قريش را بگيرند بسخنآمده گفتند:
پادشاها!اين دو نفر سخن براستى و صدق گفتند،و بزرگاناين افراد
بوضع حال ايشان داناتر از آنها هستند،و اختيارشان نيزبدست آنها
است،بهتر همان است كه اين افراد را بدست اين دوبسپاريد تا بشهر و
ديارشان باز گردانند و بدستبزرگانشانبسپارند!
نجاشى با ناراحتى و خشم گفت:بخدا سوگند تا من اينافراد را
ديدار نكنم و سخنشان را نشنوم اجازه بازگشتشان رابدست ايندو نفر
نخواهم داد،اينان در كنف حمايت منند و بمنپناه
آوردهاند،نخستبايد آنها را بدينجا دعوت كنم و جستجو وپرسش كنم
ببينم آيا سخن اين دو نفر درباره آنها راست استيانه،اگر ديدم اين
دو راست ميگويند آنها را به ايشان خواهم سپردو گرنه از ايشان دفاع
خواهم كرد و تا هر زمانى كه خواستهباشند،در اين سرزمين بمانند و
در كمال آسايش بسر برند.
مهاجرين در حضور نجاشى
نجاشى بدنبال مهاجرين فرستاد و آنانرا بمجلس خويش احضار
كرد،مهاجرين كه از ماجرا و علت احضارشان از طرفپادشاه حبشه مطلع
شدند انجمنى كرده و درباره اينكه چگونه بانجاشى سخن بگويند بمشورت
پرداختند،و پس از مذاكراتى كهانجام شد تصميم گرفتند در برابر
نجاشى و سركردگان او از روىراستى و صراحتسخن بگويند و تمام
پرسشهائى را كه ممكناست از ايشان بكنند بدرستى و از روى صدق و صفا
پاسخگويند اگر چه به آواره شدن مجدد آنها بيانجامد،و از ميان
خودجعفر بن ابيطالب را براى سخن گفتن و پاسخگوئى انتخابكردند،و در
پارهاى از روايات نيز آمده كه خود جعفر بآنهاگفت:پاسخ سؤالات را
بمن واگذار كنيد و كسى با آنها سخننگويد.
و بدين ترتيب مهاجرين وارد مجلس نجاشى شده و بىآنكهدر برابر
نجاشى بخاك افتاده و مانند ديگران او را سجده كنند هركدام در جائى
جلوس كردند.
يكى از رهبانان به مهاجرين پرخاش كرده گفت:براىپادشاه سجده
كنيد!
جعفر بن ابيطالب بدو رو كرده گفت:ما جز براى خداوندبراى
ديگرى-سجده نمىكنيم،عمرو عاص كه از احضار آنهاناراحت و خشمگين بود
و بدنبال بهانهاى مىگشت تا آنها راپيش نجاشى افرادى نا منظم و
ماجراجو معرفى كند و مانع سؤال و پاسخ آنها گردد در اينجا فرصتى
بدست آورده گفت:
قربان!مشاهده كرديد چگونه اينها حرمت پادشاه را نگاهنداشته و
سجده نكردند و سپس به انتظار پاسخ شاه نشست.
مجلسى بود آراسته و كشيشهاى مسيحى در اطراف نجاشىنشسته كتابهاى
انجيل را باز كرده و پيش خود گذارده بودند ومنتظر گفتار پادشاه
حبشه بودند تا چگونه با اينها رفتار كرده و بااين ماجراى تازه چه
خواهد گفت،در اينوقت نجاشى لب گشودهگفت:
اين چه آئينى است كه شما براى خود برگزيده و انتخابكرديد كه نه
آئين قوم و عشيره شما است و نه آئين مسيح و دينمن است و نه آئين
هيچيك از ملتهاى ديگر؟
جعفر بن ابيطالب كه خود را آماده براى پاسخگوئى كرده بودبا كمال
شهامت لب بسخن باز كرده در پاسخ چنين گفت (29) :
پادشاها!ما مردمى بوديم كه بوضع زمان جاهليت زندگى را سپرى
مىنموديم!بتهاى سنگى و چوبى را پرستش مىكرديم،گوشت مردار
ميخورديم!كارهاى زشت را انجام مىداديم،براى فاميل و ارحام خود
حشمتى نگاه نميداشتيم،نسبتبهمسايگان بدرفتارى مىكرديم، نيرومندان
ما به ناتوانان زورگوئى ميكردند...و اين وضع ما بود تا آنكه خداى
تعالى پيغمبرى را در ميان ما مبعوث فرمود كه ما نسب او را
مىشناختيم،راستى و امانت و پاكدامنى او براى ما مسلم بود،اين مرد
بزرگوار ما را بسوى خداى يكتا دعوت كرد و بپرستش و يگانگى او آشنا
ساخت،بما فرمود:دست از پرستش بتان سنگى و آنچه پدرانتان
مىپرستيدند برداريد،و براستگوئى و امانت و صله رحم،نيكى بهمسايه
سفارش كرد،از كارهاى زشت،و خوردن مال يتيمان،و تهمت زدن به زنان
پاكدامن...و امثال اينكارهاى ناپسند جلوگيرى فرمود،بما دستور داد
خداى يگانه را بپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم،ما را بنماز و
زكاة و عدالت و احسان و كمك بخويشان امر فرمود و از فحشاء و منكرات
و ظلم و تعدى وزور نهى فرمود...و خلاصه يك يك دستورات اسلام را
براى نجاشى برشمرد.
آنگاه نفسى تازه كرد و دنباله گفتار خود را چنين ادامه داد:
...پس ما او را تصديق كرده و بوى ايمان آورديم،و از وىدر آنچه
از جانب خداى تعالى آورده بود پيروى كرديم خداىيكتا را پرستش
كرديم،آنچه را بر ما حرام كرده و از ارتكاب آنهانهى فرموده انجام
نداديم،حلال او را حلال و حرامش را حرامدانستيم...و خلاصه هر چه
دستور داده بود همه را بمرحله اجرادر آورديم.
...قريش كه چنان ديدند دستبه شكنجه و آزار ما گشودندو با هر
وسيله كه در اختيار داشتند كوشيدند تا ما را از پيروى اينآئين
مقدس بازدارند و به پرستش بتان باز گردانند،و به انجامكارهاى زشتى
كه پيش از آن حلال و مباح ميدانستيم وادارند،هنگامى كه ما خود را
در مقابل ظلم و ستم و آزار و شكنجه وسختگيريهاى آنها مشاهده كرديم
و ديديم اينان مانع انجامدستورات دينى ما ميشوند بكشور شما پناه
آورديم،و از ميانسلاطين و پادشاهان دنيا شخص شما را انتخاب كرديم
و بهعدالتشما پناهنده شديم بدان اميد كه در جوار دالتشماكسى بما
ستم نكند.
در اينجا جعفر لب فرو بست و ديگر سخنى نگفته سكوتكرد.
ايمان نجاشى به گفتههاى جعفر
نجاشى- كه سخت تحت تاثير سخنان جعفر قرار گرفته بودگفت:آنچه
گفتى همانست كه عيسى بن مريم براى تبليغ آنهامبعوث گشته و بدانها
دستور داده...سپس بجعفر گفت:آيا ازآنچه پيغمبر شما آورده و خدا بر
او نازل فرموده چيزى بخاطردارى؟
جعفر- آرى.
نجاشى-پس بخوان.
جعفر شروع كرد بخواندن سوره مباركه مريم (30) و آيات
آنراخواند تا رسيد به اين آيه مباركه:
«و هزي اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا...»
نجاشى و حاضران كه سر تا پا گوش شده بودند از شنيدن اينآيات
چنان تحت تاثير قرار گرفتند كه سيلاب اشكشان از چهرهسرازير گشت و
قطرات اشك از محاسن انبوه نجاشى سرازير شدو كشيشان نيز بقدرى
گريستند كه اشك ديدگانشان روىصفحات انجيلهائى كه در برابرشان باز
بود بريخت...آنگاهنجاشى لب گشوده گفت:
بخدا سوگند سخن حق همين است كه پيغمبر شما آورده و باآنچه عيسى
آورده هر دو از يك جا سرچشمه گرفته است،آسوده خاطر باشيد كه بخدا
هرگز شما را به اين دو نفر تسليمنخواهم كرد.
عمرو عاص گفت:پادشاها!اين پيغمبر مخالف با ما استآنها را بسوى
ما باز گردان!نجاشى از اين حرف چنان خشمناكشد كه مشتخود را بلند
كرده بسختى بصورت عمرو عاصكوفت چنان كه خون از روى او جارى
گرديد،سپس بدو گفت: بخدا اگر نام او را ببدى ببرى جانت را خواهم
گرفت.آنگاه روبجعفر كرده گفت:شما در همين سرزمين بمانيد كه در امان
وپناه من خواهيد بود.
عمرو عاص كه ديگر درنگ در آن مجلس را صلاح نمىديدبرخاسته و با
چهرهاى درهم و افسرده بخانه آمد و هر چه فكر كردنتوانستخود را
راضى كند كه بمكه باز گردد،و در صدد برآمد تابهانه تازهاى براى
استرداد مهاجرين نزد نجاشى پيدا كردهدرخواستخود را مجددا نزد او
عنوان كند،و بهمين منظور روزديگر دوباره بدربار نجاشى رفته اظهار
كرد:
پادشاها!اينان درباره مسيح سخن عجيبى دارند عقيده آنهادرباره
آنحضرت بر خلاف عقيده شما است آنها را حاضر كنيد و عقيدهشانرا در
اينباره جويا شويد!
فرستاده نجاشى بنزد مهاجرين آمد و پيغام شاه را باطلاع
آنهارسانيد.آنان كه تازه خيالشان آسوده شده بود دوباره بفكرفرو
رفته و براى پاسخ نجاشى انجمن كرده و با هم گفتند:
درباره حضرت عيسى چه پاسخى به نجاشى بدهيم؟
همگى گفتند:ما در پاسخ اين پرسش نيز همانى را كهخداوند در قرآن
بيان فرموده ميگوئيم اگر چه به آوارگى وبازگشت ما بيانجامد!و پس از
آن تصميم برخاسته بنزد نجاشىآمدند،و چون از آنها درباره عيسى
پرسيد باز جعفر بن ابيطالببسخن آمده گفت:
ما همان را ميگوئيم كه پيامبر ما از جانب خداى تعالىآورده،يعنى
ما معتقديم كه حضرت عيسى بنده خدا و پيامبر او وروح خدا و كلمه
الهى است كه به مريم بتول القاء فرموده است.
نجاشى در اينوقت دستخود را بطرف چوبى كه روى زمينافتاده بود
دراز كرده و آنرا برداشت و گفت:بخدا سخنى كه تودرباره عيسى گفتى با
آنچه حقيقت مطلب است از درازى اينچوب تجاوز نمىكند و سخن حق همين
است كه تو ميگوئى.
اين گفتار نجاشى بر صاحب منصبان مسيحى كه در كناروى ايستاده
بودند قدرى گران آمد و نگاهى بعنوان اعتراض بهمكردند،نجاشى كه
متوجه نگاههاى اعتراض آميز ايشان شده بود رو بدانها كرده و بدنبال
گفتار خود ادامه داده گفت:
-اگر چه بر شما گران آيد!
سپس رو بمهاجرين كرده گفت:شما با خيالى آسودهبهر جاى حبشه كه
ميخواهيد برويد،و مطمئن باشيد كه در امانما هستيد،و كسى نمىتواند
بشما گزندى برساند و اين جمله راسه بار تكرار كرد كه گفت:
-برويد كه اگر كوهى از طلا بمن بدهند هرگز يكتن از شمارا آزار
نخواهم كرد!
آنگاه باطرافيان خود گفت:هداياى اين دو نفر را كه براى
ماآوردهاند به آنها مسترد داريد و پس بدهيد چون ما را به
آنهانيازى نيست.
دنباله داستان و انتقام عمرو عاص از عمارة
فرستادگان قريش با كمال ياس و افسردگى آماده بازگشتبمكه شده و
دانستند كه نمىتوانند عقيده نجاشى را درباره دفاعاز مهاجرين
تغيير دهند،در اينجا عمرو عاص در صدد انتقامعملى كه عمارة درباره
او انجام داده بود برآمد و در خلالروزهائى كه در حبشه بسر
مىبردند و رفت و آمدى كه بمجلسنجاشى كرده بودند متوجه شده بود كه
عمارة نسبتبه كنيزكزيبائى كه هر روزه در مجلس عمومى نجاشى حاضر
ميشد و بالاى سر او مىايستاد متمايل گشته و از نگاههاى كنيزك
نيزدريافت كه وى نيز مايل به عمارة شده است.
بفكر افتاد كه از همين راه انتقام خود را از عمارة بگيرد و
ازاينرو وقتى بخانه برگشتند به عمارة گفت:
-گويا كنيز نجاشى به تو علاقهاى پيدا كرده و تو هم به اودل
بستهاى؟گفت:آرى.عمرو عاص او را تحريك كرد تا وسيلهمراوده بيشترى
را با او فراهم سازد و براى انجام اينكار نيز او راراهنمائى كرد تا
تدريجا وسيله ديدار آندو با يكديگر فراهمگرديد،و عمارة پيوسته
ماجرا را براى او تعريف ميكرد،وعمرو عاص نيز با قيافهاى تعجب آميز
كه حكايت از باور نكردنسخنان او مىكرد بدو ميگفت:گمان نمىكنم به
اين حد دراينكار توفيق پيدا كرده باشى،تا روزى بدو گفت:
اگر راست ميگوئى به كنيزك بگو:مقدارى از آن عطرمخصوص نجاشى-كه
نزد شخص ديگرى يافت نمىشود-براىتو بياورد،آنوقت است كه من سخنان
تو را باور ميكنم؟
عمارة نيز از كنيزك درخواست كرد تا قدرى از همان عطرمخصوص را
براى او بياورد و كنيزك نيز اينكار را كرد و چونعطر مخصوص بدست
عمرو عاص رسيد به عمارة گفت: اكنوندانستم كه راست ميگوئى!و پس از
آن مخفيانه بنزد نجاشى آمدو اظهار كرد:ما در اين مدتى كه در حبشه
بودهايم بخوبى از خوان نعمتسلطان بهرهمند و برخوردار گشته و
پذيرائى شديم وشما حق بزرگى بگردن ما پيدا كردهايد اكنون كه قصد
بازگشتداريم خواستم بعنوان قدردانى و نمك شناسى مطلبى را-كه
بازندگى خصوصى پادشاه ارتباط دارد-بعرض برسانم و طبقوظيفهاى كه
دارم آنرا بسمع مبارك برسانم،و آن مطلب ايناست كه اين رفيق نمك
ناشناس من كه براى رساندن پيغامبزرگان قريش بدربار شما آمده شخص
خيانتكارى است و نسبتبه پادشاه خيانتبزرگى را مرتكب شده و با
كنيزك مخصوصشما روابط نامشروعى برقرار كرده و نشانهاش هم اين
عطرمخصوص پادشاه است كه كنيزك براى او آورده است!
نجاشى عطر را برداشته و چون استشمام كرد بسختىخشمگين شد و در
صدد قتل عمارة بر آمد اما ديد اين كاربرخلاف رسم و آئين پادشاهان
بزرگ است كه فرستاده وپيغامآور را نمىكشند از اين رو طبيبان را
خواست و به آنهاگفت كارى با اين جوان بكنيد كه بقتل نرسد ولى از
كشتن براىاو سختتر باشد،آنها نيز داروئى ساختند و آنرا در آلت
عمارةتزريق كرده داخل نمودند و همان موجب ديوانگى و وحشت او
ازمردم گرديد و مانند حيوانات وحشى سر به بيابان نهاد و در ميانآن
حيوانات با بدن برهنه بسر ميبرد و هرگاه انسانى را ميديدبسرعت
ميگريخت و فرار ميكرد،عمرو عاص نيز بمكه بازگشت و ماجرا را باطلاع
بزرگان قريش رسانيد و پس از مدتى نزديكانعمارة بفكر افتادند كه او
را در هر كجا هست پيدا كرده بمكهبازگردانند و بدين منظور چند نفر
بحبشه آمدند و در بيابانها بدنبالعمارة بجستجو پرداختند و بالاخره
او را در حاليكه ناخنها وموهاى بدنش بلند شده بود و بوضع رقتبارى
در ميان حيواناتوحشى بسر مىبرد در سر آبى مشاهده كردند و هر چه
خواستند اورا بگيرند و با او سخن بگويند نتوانستند و بهر سو كه
ميرفتند اوميگريخت تا بناچار بوسيله ريسمان و طناب او را به دام
انداختندولى همينكه بدست ايشان افتاد شروع بفرياد كرد و
مانندحيوانات وحشى ديگر كه گرفتار ميشود همچنان فرياد زد وبدنش
مىلرزيد تا در دست آنها تلف شد.
و بدين ترتيب ماجرا پايان يافت و ضمنا اين ماجرا درسعبرتى براى
شرابخواران و شهوت پرستان گرديد و در صفحاتتاريخ ثبتشد.
نگارنده گويد:بر طبق پارهاى از روايات كه در دست هست نجاشىپس
از اين ماجرا به رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آوردو
بدست جعفر بن ابيطالب مسلمان شد،و هداياى بسيارى براىپيغمبر اسلام
فرستاد،و هنگامى كه نجاشى از دنيا رفت رسولخداصلى الله عليه و آله
و سلم در مدينه بود و مرگ او را به اصحاب خبر داد و از همانجا بر
او نماز
خواندند،بشرحى كه در جاى خودمذكور خواهد شد.انشاء الله تعالى.
پىنوشتها:
1- سوره مائده آيه 82.
2- سيره ابن هشام ج1 ص 321، كامل التواريخ ج2 ص 76 و
تاريخ طبرى ج2 ص 70.
3- مجمع البيان ج 3 ص 233.يعنى در آنجا پادشاه شايسته و
صالحى است كه بهكسى ظلم نمىكند و كسى نيز در كنار او
مورد ظلم و ستم واقع نمىشود.
4- سيرة النبويه ابن كثير ج 2 ص 17.
5- سوره بقره آيه 218.
6- سوره توبه آيه 20.
7- سوره انفال آيه 74.
8- سوره نحل آيه 41.
9- سوره آل عمران آيه 195.
10- سوره نساء آيه 97-100.
11- جنگهاى صليبى از 1096 تا 1291 ميلادى نوشته هانز
پروتز...
12- خاتم پيامبران ج 1 ص 237-243.
13- به آيه 41 سوره نحل و 99 سوره نساء رجوع شود.
14- منظور آيات 218 سوره بقره و آيه 20 سوره توبه و آيه
72 سوره انفال مىباشد.
15- تفسير الميزان ج 5 ص 54.
16- سوره توبه آيه 97.
17- سوره حجرات آيه 14.
18- و برخى سبب اين خبر را نيز داستان غرانيق ذكر
كردهاند كه ما در بخش آيندهبطلان آن داستان را براى شما
بتفصيل ذكر خواهيم كرد.
19- سيرة المصطفى هاشم معروف ص 165.
20- سيرة المصطفى-هاشم معروف-ص 177.
21- چنانچه ابن كثير نيز آنرا ترجيح داده است(سيرة
النبوية ابن كثير ج 2 ص 6).
22- سوره اسراء آيه 72.
23- سوره حج آيه 52.
24- كامل ابن اثير ج 2 ص 77 تفسير طبرى ج 17 ص 131 در
المنثور ج 4 ص 266الصحيح من السيرة بنقل از كتابهاى ديگر
اهل سنت ج 2 ص 64 و تاريخ طبرى ج 2 ص 75.
25- از جمله موضوعاتى كه اجماع امت اسلامى بر آن قرار
گرفته مصونيت و عصمترسول خدا(ص)در مسائل مربوط به احكام
شرايع و تبليغ آيات الهى است،اگر چه دربرخى موضوعات ديگر
كه مربوط به آنحضرت است اختلاف كردهاند.
26- به كتاب سيرة المصطفى هاشم معروف ص 169 و الصحيح من
السيرة ج 2ص 66 به بعد مراجعه نمائيد.
27- شرح اين ماجرا نيز در سيرة النبويه ابن كثير ج 2 ص
23-28 بتفصيل آمده است.
28- در سيره ابن هشام بجاى عمارة،عبد الله بن ابي ربيعة
را ذكر كرده ولى ما از روى تفسيرمجمع و تاريخ يعقوبى و
كتابهاى ديگر نقل كرديم،و برخى هم مانند ابن كثير در كتاب
سيره خود احتمال دادهاند ماجراى عمارة در سفر ديگرى كه پس
از جنگ بدر با عمرو عاصبه حبشه رفتهاند اتفاق افتاده
باشد.
29- و در پارهاى از تفاسير در تفسير آيه«و لتجدن
اشدالناس عداوة...»- سوره مائده آيه 82 كه داستان را نقل
كردهاند چنين است كه نجاشى بجعفر بن ابيطالب گفت:اينان
چهميگويند؟ جعفر پرسيد:چه ميخواهند؟نجاشى گفت:ميخواهند تا
شما را بنزد آنها بازگردانيم،جعفر پرسيد:چه ميخواهند؟نجاشى
گفت:ميخواهند تا شما را بنزد آنها بازگردانيم،جعفر گفت از
ايشان بپرسيد:مگر ما برده و بنده آنهائيم؟عمرو گفت:نه
شماآزاديد،گفت:بپرسيد:آيا طلبى از ما دارند كه آنرا
ميخواهند؟عمرو گفت:نه ما چيزى ازشما طلب كار
نيستيم،گفت:آيا ما كسى از آنها كشتهايم كه مطالبه خون او
را از ما مىكنند؟عمرو عاص گفت:نه،پرسيد:پس از ما چه
ميخواهيد؟عمرو عاص گفت:اينهااز دين ما بيرون رفته...تا
بآخر آنچه در بالا نقل شده.
30- و در بسيارى از تواريخ بجاى سوره مريم سوره كهف ذكر
شده ولى آنچه ذكر شد مطابقروايات شيعه در كتاب مجمع
البيان و غيره است.